نیم ساعت بعد چارلز برای ملاقات نامزد و میهمانانش پایین رفت . مستخدمی که جین را به داخل راه داده بود هنوز مشغول خدمت بود . چارلز سیلی محکمی به صورت او زد و تذکر داد که دیگر نباید از فرمانش سرپیچی کند .
شام به پایان رسید چارلز حتی در مقایسه با استاندارد های کاخ ورسای اقرار کرد که مفصل و با شکوه بود حدود صد میهمان در اتاق غذا خوری بسیار یزرگ پشت دو میز موازی با هم نشسته بودند . انواع غذا های عالی و شراب های مرغوب سرو می شد . پس از گذشت چهار ساعت از شروع میهمانی آن ها میهمانان را به سالن مرمر برای حضور در برنامه موسیقی مخصوص مادام لوتز راهنمایی کردند . چارلز زیر گوش " آن " زمزمه کرد : " از میزان ثروت تو در عجبم و متاسفم که این همه شکوه و عظمت برای این روستاییان کودن به هدر می رود . چه مدت این موسیقی مسخره ادامه خواهد داشت ؟ "
- هر وقت که خودم علامت بدهم ، مگر آواز و موسیقی آزارت می دهد ؟
آن ها نزدیک هم در بالای دو صندلی طلایی نشسته بودند چارلز در دل اعتراف کرد " آن " نه تنها زیباست و لباس صورتیش می تواند چشم خود دوباری را هم خیره کند بلکه خوب می داند که چگونه ترتیب سرگرمی دیگران را بدهد . می دید که وقتی با او صحبت می کند صورتش از شرم گلگون می شود . نگاهی به خواهرش کرد و لبخندی تحویلش داد : " دختر عمو جان هر وقت خسته شدم اینجا را ترک می کنم و این مدت بیش از یک ساعت نمی تواند باشد . "
" هر طور تو بخواهی چارلز . " " آن " بیحرکت نشسته و به برنامه موسیقی گوش می داد . دو سه تن از میهمانان حالتی خواب آور داشتند . هر وقت به جین می نگریست می دید که او با رنگ پریده و خیلی سرد به چارلز خیره شده است . عجیب بود که زنی آرام و شاداب مثل او می توانست چنین نگاه سردی داشته باشد . او قیافه لیدی کاترین را در شبی که به اتاق خوابش آمده بود و او را از ازدواج با چارلز منع کرده بود به خاطر آورد .
چارلز به طرفش خم شد و زیر گوشش زمزمه کرد : " یک ساعت گذشت و اگر خواننده را خفه نکنی خر خر میهمانان همراهیش خواهد کرد ! " " آن " علامت داد و با کف زدن نوازنده را تشویق کرد . نوازنده جلو آمد و ادای احترام کرد . " آن " از او تشکر فراوان کرد و او را به خاطر اجرای برنامه فوق العاده اش تشویق کرد و برای شرکت در برنامه رقص او را به سالن دعوت کرد .
چارلز اظهار داشت : " برای چنین ناحیه ای برنامه ها کمی طولانی و فشرده به نظر می رسد . ساعتها به شکار می روید و مدام در حال خوردن و آشامیدن هستید تعجب آور نیست که همسایه هایت همگی فربه هستند . آیا برای شب ازدواجمان هم تمام این مراسم تکرار خواهد شد اگر این طور است که خیلی متاسفم . "
" آن " آرام جواب داد : " وقتی که یک دی برنارد ازدواج می کند مراسم خاصی انجام می پذیرد . مطمئنم در ایالت شما هم مردم وظایفی نسبت به همسایه ها دارند . " در این موقع " آن " متوجه جوان همسایه در مقابلش شد و گفت : " کنت لی – وی ، همسرم چارلز را به شما معرفی می کنم . "
چارلز متوجه شد که صورت مرد جوان هنگام بوسیدن دست " آن " سرخ شد . دو مرد نسبت به هم ادای احترام کردند ولی مرد جوان کاملا آزرده خاطر بود و با سردی رو به چارلز کرد و گفت : " تبریکات صمیمانه ام را بپذیرید شما خوشبخت ترین مرد دنیا هستید . "
چارلز جواب داد : " متشکرم که این را از همه می شنوم فقط متاسفم که خوشبختی من باعث بدبختی دیگران است . همسر عزیزم مطمئنم که آقای کنت مشتاقند شما را به رقص دعوت کنند . " چارلز آن دو را که برای رقص دور می شدند نگاه کرد . دی برنارد پیر نزدیک شد و به چارلز گفت که برای آن مرد جوان شب غمگینی است چون سال هاست که خواستار " آن " بوده است . چارلز با تمسخر جواب داد : " حدس می زدم و تعجب می کنم که چرا " آن " قبول نکرده است . "
- آخر به نصیحت عموی پیرش گوش کرد : من به او گفتم که منتظر بهتر بماند . وقتی آمدی پسر جان من تردید نداشتم که همانی هستی که برای دخترم مناسب است . خوشحالم که او هم در انتخاب تردید نکرد . تو او را شادمان کرده ای . "
- خوشحالم که این حرف را از زبان شما می شنوم کنت – دی برنارد و مطمئنم که او لیاقت این شادمانی را دارد .
" آن " لبخند برلب مثل یک عروسک خیمه شب بازی در مقابل همراهش می رقصید ولی در تمام مدت نگاهش به طرف چارلز بود .
پسرک آرام گفت : " برای شما آرزوی خوشبختی می کنم حتما می دانید که حاضرم همه هستی ام را بدهم و به جای او باشم ولی به هر حال واقعا برایتان آرزوی شادمانی می کنم . "
" مطمئنم که آرزوی خوشبختی مرا دارید کنت عزیز . من هم برای سعادت و شادمانی شما دعا می کنم . معذرت می خواهم مثل این که نامزدم مرا می طلبند . " و به محض پایان رسیدن دور رقص او را رها کرده و به سمت چارلز رفت . چارلز در گوشه ای مشروب در دست مشغول حرف زدن با خانم مسنی بود که ادعا می کرد پدر و مادرش را قبل از ازدواجشان در فرانسه ملاقات کرده است . زن با تعجب از این که مادرش در طول این همه مدت تغییری نکرده و همچنان زیباست با او گفتگو می کرد و می گفت که چارلز اصلا شباهتی به پدر و مادرش ندارد .
" آه بله همه می گویند که من کاملا شبیه عموی زنا کار و جنایت پیشه ام هاف هستم با عرض معذرت می بینم که نامزد دلبندم نزدیک می شوند . " و خم شد دست زن را بوسید و به طرف نامزدش آمد و با پیشانی گره خورده بازویش را محکم گرفت و به طرف در برد و زیر لب غرید : " من به شدت حوصله ام سر رفته و تصمیم گرفته ام که تا هنگام برگزاری مراسم ازدواج به ورسای برگردم . " مستخدمی با ادای احترام در را برای آن ها ، باز کرد . در کریدور خالی " آن " رو در روی او ایستاد و آرا م گفت : " مطمئنی که تا آن موقع برمی گردی . چارلز خواهش می کنم اگر قصد انتقام گرفتن از والدینت را داری حداقل واقعیت را به من بگو قول می دهم به هیچ کس حرفی نزنم . "
چارلز سرش را تکان داد : " بله مطمئنم که برای آن موقع باز خواهم گشت . آن قدر تعداد مخالفین من در ازدواج زیاد است که مثل یک مبارزه برایم دلچسب و سرگرم کننده است . حالا می روم بخوابم و تو هر طور که صلاح می دانی از آن ها عذر خواهی کن . " " آن " او را تا دم در آپارتمانش همراهی کرد در آنجا بازویش را گرفت : " چارلز باید یک دقیقه با تو صحبت کنم . "
مرد پوزخند زد : " چرا همه می خواهند فقط یک دقیقه با من صحبت کنند . خواهر عزیزم برای یک دقیقه صحبت به اتاقم حمله کرد و حالا تو ، بگو چه می خواهی ؟ خلاصه کن که تا مغز استخوان خسته ام . "
- من نمی دانم جین به تو چه گفته است ولی می توانم حدس بزنم . ببین چارلز ما این تعهد را هر دو در بدترین شرایط پذیرفته ایم بیا کمی بیشتر مطالعه کنیم . چارلز من اصلا دلم نمی خواهد که تو بر خلاف میلت با من ازدواج کنی . "
- آه پس تا حالا فکر می کردی جز این بوده است . من که به تو گفتم مرا به این کار وا داشته اند .
- " بله گفتی ولی فکر می کردم نظرت عوض خواهد شد . تو اینجا ناراحتی و هر تلاشی که من برای خوشحال کردنت می کنم خوشحالت نمی کند حتی خودم هم باور کرده ام که هرگز نمی توانم تو را شاد کنم . چارلز این وضع برایم غیر قابل تحمل است اجازه بده قرضت را بدهم و از این اجبار آزادت کنم . بعد ها می توانی قرضت را بپردازی . " صورتش مثل گچ سفید بود و برای گفتن این جملات از تمام نیروی خود استفاده کرده بود در حالی که می دانست تنها آرزویش نگاه داشتن و تصاحب این مرد است .
چارلز خندید : " عزیزم تو خیلی لطف داری . یعنی ممکن است که تغییر عقیده داده ای و می خواهی مرا با پول از سر راهت دور کنی ؟ خدایا حتی احمق ترین زن ها بعضی اوقات زیرک هستند . فکر کرده ای اگر با پرداخت قرضم مرا بخری می توانی پدرم را هم قانع کنی و یا تصور می کنی مادرم به تو اجازه می دهد که تمام نقشه هایی را که برای به زنجیر کشیدن من تدارک دیده اند نقش بر آب کنی ؟ با این لطف تو دی شارلوت به پولش می رسد و من یک رانده مفلس خواهم شد که حتی حق استفاده از حقوق قانونیم در اسکاتلند را هم نخواهم داشت . " به او نزدیک شد و بازویش را چنان محکم فشرد که قیافه اش از درد در هم شد : " دختر عمو جان تو مرا به همسری قبول کردی و کاملا به این ایده عادت کرده ام و بدان که دیگر چه بخواهی و چه نخواهی با تو ازدواج خواهم کرد . "
- این پیشنهاد را من از روی غرور و نجابتم به تو کردم امیدوارم که مرا با بد کاره های ورسای مقایسه نکنی . قبول دارم که از موقع دیدنت کاملا ضعف نشان داده ام و غرورم را نادیده گرفته ام علتش این است که با تمام بدیهایت دوستت دارم ولی اگر بخواهی آزاد باشی و به راه خودت بروی مانعت نخواهم بود .
چارلز پوزخندی زد : " تو چقدر بخشنده و شریف هستی . " دختر از نگاه کردن به او وحشت داشت ، سعی کرد خود را از دستش نجات دهد ولی او دست هایش را محکمتر به عقب کشید و گفت : " دختر جان برو و آن جوان عاشق پیشه احمق را کمی دلداری بده و فراموش نکن که من برای مراسم ازدواج بر خواهم گشت . " از او جدا شد و به آپارتمانش رفت و در را بست .