زماني فکر مي کردم،هرچه مي بينم فريب است،
جز آنچه حس مي کنم
و اکنون مي دانم هر چه هست،
فريب است...
چون حس مي کنم
Printable View
زماني فکر مي کردم،هرچه مي بينم فريب است،
جز آنچه حس مي کنم
و اکنون مي دانم هر چه هست،
فريب است...
چون حس مي کنم
خسته شدم ازتکرارِ شنيدن
''مواظب خودت باش''
تو اگر نگران حال من بودي که نمي رفتي
مي ماندي
خیلی وقتها ،...
خیلی دیر آدمهای اطرافت را می شناسی ...
آنوقت تازه یاد می گیری به خیلی ها بگویی ...
لطفا جلوتر نیا...
باران مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند
دلتنگ بودن در کنارت
از جام عشقت،سر کشیدن
با بوسه های گرم مهرت
از کنج غمها، پر کشیدن
آنقدر نفــس میكشم تا تمـــام شود همه ی
نفـــس هایی كه هی سراغ تـــو را میگیرند...
دلتنگ دیدار تو ام
ای ماه شهر آرای من
ای چشم های روشنت
آیینه ی فردای من
سکوتم را بشکن...!
فضای خلوتم را بشکن...!
اما دیگر دلم را نه
فاصله گرچه دست های ما را از هم جدا کرد ولی خوشحالم که جـرات ندارد به دل هایمان نزدیک شود
برای آنچه که دوستش داری از جان باید بگذری
بعد , می ماند زندگی و آنچه که دوستش داشتی