اسفنديار
پور گشتاسب شاه ايران و کتايون دختر قيصر روم است. در اوستا Spentō- dāta، کلمه مرکب از سپنته به معني مقدس و جزء دوم از مصدرdā به معني آفريدن و دادن است در پهلوي نيز به شکل Sepandyāt آمده است. (رستگار فسايي،1388،ص 73)اين کلمه در اوستا مکرر استفاده شده است؛ در فروردين يشت و در ويسپرد با همين معني، همچنين سپنتودات اسم کوهي که در زامياد يشت آمده است. اين نامِ يکي از ناموران ايران و در داستان ملي ما داراي مقام بلندي است. در بندهش نيز هنگامي که از سلسله ي کيانيان سخن گفته مي شود اسفنديار و پشوتن از پسران گشتاسب هستند.(پورداود،1377،ص87)
استاد پورداود معتقدند اين نام به غلط در فارسي اسفنديار خوانده شده، بايستي سپنداد باشد. از شاهنامه گذشته در بسياري از نوشته هاي ديگر اسفنداد و سپنديات ياد شده، در پهلوي هم سپنددات آمده است. (پورداود ،1380،ص 312)
در يادگار زرير داستان نبرد او با ارجاسب آمده است، همچنين در شاهنامه، و آن از اين قرار بوده است که:
اسفنديار هنوز خردسال بود که لقب جهان پهلواني يافت. براي جنگ با ارجاسب، گشتاسب با پنجاه هزار سرباز او را به فرماندهي يک سوي سپاه ايران گماشت. پس از کشته شدن زرير، گشتاسب با سوگندان سخت با اسفنديار پيمان بست که بعد از پيروزي پادشاهي ايران را به وي خواهد داد.
پس از پيروزي او بر سپاه ارجاسب و فراري دادن او، گشتاسب دختر خود هماي را به کشنده ي بيدرفش که همانا اسفنديار بود به زني داد. شاهان بسياري به نيروي اسفنديار، باجگزار گشتاسب شدند. او هم درفش و گنج و سپاه و سپهداري ايران را به او داد. اما افزود که حالا زمان گسترش دين بهي است. او اطاعت پدر کرد و روم، هندوستان، هند و يمن را به دين بهي درآورد. اما طولي نکشيد که در دام حيله ي حسودان گرفتار شد و پدر کينه ي او به دل گرفت و او را در دژگنبدان اسير کرد.
هنگامي که تورانيان لهراسب را کشتند و گشتاسب را در حصار گرفتند با رايزني جاماسب، اسفنديار آزاد شد و پدر دوباره قول تاج و تخت داد. اما اسفنديار فقط به خاطر فرشيدورد و نجات دين بهي، ارجاسب را شکست داد و هنگامي که متوجه شد خواهرانش در بند هستند، اگر چه از بي وفايي آنها دلگير بود اما براي نجاتشان به سمت روئين دژ رفت و همان هفت خوان دشوار را از سر گذراند و ارجاسب را کشت و تورانيان را تارومار کرد و خواهرانش را نجات داد.
پس گشتاسب به پيشواز او آمد و بزرگان را به درگاه فرا خواند. اسفنديار از دلاوري هايش گفت و از پدر تاج و تخت را که قول داده بود، خواهان شد. اما او از اسفنديار خواست به سيستان برود و رستم را دست بسته بياورد .اگر چه خود راضي نبود ولي با بهمن، پسرش لشگرکشي کرد. رستم که مي دانست با حريف قدرتمندي روبه رو است و اسفنديار روئين تن است، دست به دامان زال شد وآن ها نیز از سيمرغ چاره ي کار خواستند. سيمرغ زخم هاي تن رستم را درمان کرد و او را از نبرد با اسفنديار بر حذر داشت و به او گفت هر کس که اسفنديار روئين تن را بکشد، روزگار او را آزار خواهد داد و سرانجامش نيز شوم خواهد بود. اما رستم پافشاري کرد و سيمرغ او را به کنار دريا برد، درخت گزي به او نشان داد تا با آن تير بسازد و چشمان اسفنديار را نشانه بگيرد. رستم نيز چنين کرد. وقتي خبر مرگ اسفنديار به گشتاسب رسيد به سوگ نشست اما همه او را سرزنش کردند زیرا دلیل مرگ جهان پهلوان را زیاده خواهی و حرص به تاج و تخت گشتاسب می دانستند. ايرانيان سالي بر مرگ آن دلاور بي نظير به سوگ نشستند. (رستگار فسايي،همان،ص84-73)
از القاب او مي توان؛ اژدهاکش، تهمتن، جهاندار روئين تن، جهان جوي، شاه جوان، يل نيکنام، گَو نيک بخت، شاه برترمنش، دارنده ي فّر کيخسروي، شير مرد، کي رهنماي و ... را نام برد.