-
لیز
قد و هیکل درست و حسابی و ریخت و قیافه ای ندارم
موهام کم پشته
کمی هم چاقم
و چیزای دیگه
اما ,تعجب نکن که آروم نشسته ام و لبخند می زنم.
لیز دور و بر نیکی هالتون می پلکید
و همین طور مایکل تود وایلدینگ
دور و بر فیشرم می پلکید
و همین طور بورتون
مطمئنم که سراغ منم میاد.
اینه که اینجا تو داروخونه میشینم و منتظر می مونم
قرص و قایم و سرحال
با کسی هم قرار نمی ذارم
فقط میشینم و منتظر میمونم
آخه می دونم سراغ منم میاد
میدونم یه روز سراغ منم میاد
-
قَنطورَس
بر فراز تپه قنطورس ایستاده است
نیمی اسب,نیمی انسان
سم هایش,سم اسب
نیرویش,نیروی اسب
غرورش,غرور اسب
اما اشکهایش,اشک های انسان
بر فراز تپه قنطورس در رفت و آمد است
چرخی درو کوه میزند و باز میگردد
فرو تر از دنیای واقعی
فراتر از دنیای انسانی
قنطورس یکبار عاشق مادیانی شد
که با او به هر جا میرفت
می دویدند و دشت ها را درمی نوردیدند
قنطورس و مادیان وحشی.
پس از دویدن و درنوردیدن
آرام گرفتند
قنطورس میخاست حرف بزند اما سکوت کرده بود
و مادیان انگار شبحی از یک مادیان بود.
بر فراز تپه,قنطورس
چرخی دور کوه زد و بازگشت
فروتر از دنیای واقعی
فراتر از دنیای انسانی
قنطورس یکبار عاشق دختری شد
که در رویا هایش او را دیده بود
در جنگل,نجوا کنان,با هم گام بر میداشتند
قنطورس و دختر زیبا.
وقتی گام زدن و نجوا کردن به پایان میرسید
سکوت میکردند و می گریستند
برای اینکه قنطورس,که نسیم ملایم تنش را نوازش میکرد,
به موجودی نیاز داشت که با او چون اسب بدود.
بر فراز تپه,قنطورس
از کوه بالا میرود و باز میگردد
فروتر از دنیای واقعی
فراتر از دنیای انسانی.
بر فراز تپه قنطورس ایستاده است.
قنطورس(qanturas):
در اساتیر یونان,نژادی از جانوران که نیمی اسب و نیمی انسان بودند.
-
بانوی مشعل به دست
بانوی مشعل به دست کنار خلیج ایستاد,در سپیده دمی غمگین
و نظاره کرد سرزمین آشفته را
به آنسوی خلیج نگریست
به جنوب,جایی که خیابان ها به سرخی میزد
به فرزندانش که رنج میبردند و جان بر کف دست می نهادند.
روی برگرداند بانو,
آنگاه به مشرق نگریست,آنجا که سربازان رژه میرفتند
تلخی و نفرت را
در چشمان آنها که مصمم بودند و
نمیتوانستند منتظر بمانند دید.
سیمای سیاهان را دید بانو
اندوهشان را حس کرد ناله و زاری شان را شنید
و درد را دید,در یک میلیون چشم.
روی برگرداند.
آن گاه عهدی را که بیش از صد سال پیش بسته بود و
از یاد برده بود,به یاد آورد.
ناله ها و زاری ها و فریاد های آزادی
طنین می اندازند,طنین می اندازند ,در گوش هایش.
بانوی مشعل به دست
به رویایی می اندیشد که از دست رفته بود
به آسمان چشم دوخت و آنگاه,شرمسار,
سرش راخمکرد و اشک از دیدگانش جاری شد
-
پل
پل تنها راه تو را برای رسیدن به آنسو کوتاه می کند
راهی به سرزمین های اسرار آمیز که آرزو داری آنها را ببینی
راهی از میان چادر کولی ها و بازار مکاره ی عرب های سرگردان
و جنگل مهتابی که تک شاخ ها در آن جست و خیز می کنند.
بیا با من این راه را طی کن,بیا با من همراه شو
در راههای پیچاپیچ و عوالم شگفت انگیز.
اما پل تنها راه تو را برای رسیدن به آن سو کوتاه می کند
پس آخرین قدم ها را باید به تنهایی برداری.
-
خسته
باور نمي كني از صبح تا حالا دارم يه بند جون مي كنم.
خيلي هم خسته ام،
وقت خيلي كم است و چيزهاي زيادي است كه بايد به آنها برسم.
خيلي هم خسته ام.
از صبح اينجا دراز كشيدم كه علفها رو سرجاشون نگه دارم
سيبها را چشيدم ببينم شيرين هستن يا نه؟
انگشتهاي پاهاي هزاپاها را شمردم.
به گنجشكها تذكر دادم كه خيلي جيك جيك نكنند.
پروانه ها را از روي گوجه فرنگيها پراندم.
مواظبم يه بار خداي نكرده، سيلي، طوفاني نياد.
مديريت كارهاي مورچه ها را هم به عهده داشتم.
به هرس گياهان هرزه فكر مي كردم.
مواظبم خورشيد بي موقع غروب نكنه.
ماهيها رو صدا كردم توي جويهايي كه من درست كردم شنا كنن.
همه اينها به كنار، دوازده هزار و چهل يكبار نفس كشيدم.
و خيلي خسته شدم!
-
رژیم غذایی
صبحانه: قهوه ی تلخ,یک تکه نان برشته
نه کره,نه ژله,نه مربا
ناهار,چند پر کاهو,دو ساقه کرفس
نه مشروب ,نه سیب زمینی ,نه گوشت.
شام:یه بال جوجه ی کبابی ,سرخ نشده
نه سس گوشت,نه بیسکویت ,نه کیک.
و این رژیم,رژیم,رژیم
جون آدمو به لب میرسونه.
یه هویج به من بده و یه آلو برام پوست بکن
یه لیوان شیر کم چرب هم به من بده ,همین.
تلویزیونو خاموش کن کهع تبلیغ غذاهای مک دونالد هعصابمو خراب میکنه.
به سیب زمینی سرخ کرده و سوسیس و نان پنجره ای فکر میکنم
همینطور به ماکارونی,کلوچه و کیک
هر شب خواب بستنی شکلاتی میبینم
اما وقتی بیدار میشم خیلی گرسنم,همه ش بخاطر تو
پوره ی سیب زمینی درست میکنی با خامه,برای بچه ها
و برای من کمی آبگوشت رقیق
در یخچالو قفل میکنی
خدا میدونه کلیدو کجا میذاری
تا آخر شب گرسنگی میکشم
همش به خاطر تو.
میگی وقتی بتونم زیر شکممو ببینم
اونوقت تو راضی میشی.
شام کدو تکه گل کلم خام
چند تکه گوشت ,به قدر ناخن
یه ورقه گوجه فرنگی... یه تکه ی کوچک کلم
به خدا خوراک زندونی ها بهتر از اینه.
اون پیتزا رو جلوی چشمم نخور
دختر!این کمترین کمکیه که میتونی به من بکنی
وقتی حرف میزنم اون آبنباتو ولش کن
جونم به لبم رسیده و روده هامو خالی نگه داشتم ,بخاطر تو
وقتی مردم پول بیمه عمرمو تو جیبت میذاری
نعشمو نگاه میکنی و پوزخند میزنی
میگی خوب سعیشو کرد خیلی چیزا رو تحمل کرد تا مرد
اما اونوقت ها که لاغر بود هیکلش بهتر نبود؟
-
دعای قبل از خواب کودک خودخواه
خدایا مرا ببخش می خواهم بخوابم.
و اگر در خواب مردم تمام اسباب بازی هایم را بشکن,
تا بچه ی دیگری با آنها بازی نکند!!
آمین!
-
پرنده
اگر پرنده ای
صبح زود از خواب بیدار شو
و برای صبحانه ات کرمی شکار کن .
اگر پرنده ای سحرخیزترین پرنده باش ،
اما اگر کرمی صبح تا دیر وقت بخواب .
-
شیرینی مساله ساز
اگر فقط یک شیریتی دیگه بخورم میمیرم
اگر نتونم یک شیرینی دیگه هم بخورم باز میمیرم
با این حساب معلومه که در هر حالی میمیرم
پس بهتره خوش باشم و یک شیرینی دیگه هم بخورم
هوم .. وای .. بده
ملچ.. ملوچ ..و
خداحافظ..
-
بچه خفاش
نوزاد خفاش ،
با ترس فریاد زد :
کلید تاریکی را بزن !
من از روشنایی میترسم