-
آرماني
وقتي که غنچه هاي شکوفا
با خارهاي سبز طبيعي
در باغ ما عزيز نماندند
گلهاي کاغذي نيز
با سيم خاردار
در چشم ما عزيز نمي مانند
اگر سنگ،سنگ...
اگر آدمي ،آدمي است
اگر هر کسي جز خودش نيست
اگر اين همه آشکارا بديهي است
چرا هر شب و روز، هر بار
بناچار
هزاران دليل و سند لازم است،
که ثابت کند:
تو توئي؟
هزاران دليل و سند،
که ثابت کند...
-
شعر بي دروغ
ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم
راستي چرا
در رثاي بي شمار عاشقان
-که بي دريغ-
خون خويش را نثار عشق مي کنند
از نثار يک دريغ هم
دريغ مي کنيم؟
-
لحظه هاي کاغذي
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري
لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري
آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري
با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري
صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري
عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري
رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري
روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري
-
يک رباعي
اي غم ، تو که هستي از کجا مي آيي؟
هر دم به هواي دل ما مي آيي
باز آي و قدم به روي چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا مي آيي!
-
شبان عاشق
ه واي دل ديوانه ام زين دشمن همخانه ام
همسايه با بيگانه ام ويرانتر از ويرانه ام
رين پس درون خانه ام يا جاي دل يا جاي من
اي واي دل، اي واي دل، اي واي من، اي واي من
دل پرده پرده خون شود تا پرده ديگرگون شود
چون مرغ حق خون مي چكد از نغمه هاي ناي من
اي واي دل، اي واي دل، اي واي من، اي واي من
شايد نسيمي آيد و بويي ز باغت آورد
تا در هوايت گل كند خاكستر پرهاي من
داغ دلم بي گفتگو از تو گرفته رنگ و بو
دلتنگ يك لبخند تو چون غنچه سرتا پاي من
از من به جز اين های و هو آداب و ترتيبي مجو
من آن شبان عاشقم هوهوي من هيهاي من
-
تصنيف «لاله پرپر»
تصنيف «لاله پرپر»
بيا اي دل از اينجا پر بگيريم
ره کاشانه ديگر بگيريم
بيا گمگشته ديرين خود را
سراغ از لاله پرپر بگيريم
بيا اي دل از اينجا پر بگيريم
ره کاشانه ديگر بگيريم
بيا گمگشته ديرين خود را
سراغ از لاله پرپر بگيريم
زمين گويي غمي بنهفته داره
سخن هار در دهان ناگفته داره
ز هر چشمش هزاران چشمه جوشه
که در دل صد شهيد خفته داره
بيا اي دل از اينجا پر بگيريم
ره کاشانه ديگر بگيريم
قيصر امين پور
-
ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده بر سر من
جز غمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من بهارم بهشت من کجایی؟
جان من کجایی
کجایی
که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا
ای گل آشنا بیا
بیقرارم بیا
وای از این غم جدایی
-
روز مبادا
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان که بايدند
نه بايد ها...
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم :
باشد براي روز مبادا !
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند ؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد !
* * *
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها...
هر روز بي تو
روز مبادا است !
-
تنها تو می مانی
دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد
مجنونتر از ليلي، شيرينتر از فرهاد
اي عشق از آتش، اصل و نسب داري
از تيرهی دودي، از دودمان باد
آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوي تو آتش، در جان باد افتاد
هر قصر بي شيرين، چون بيستون ويران
هر کوه بي فرهاد، کاهي بدست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد، بوي تو ميآيد
تنها تو ميماني، ما ميرويم از ياد
-
این ترانه بوی نان نمی دهد
این ترانه بوی نان نميدهد
بوي حرف ديگران نميدهد
سفرهء دلم دوباره باز شد
سفرهاي كه بوي نان نميدهد
نامهاي كه ساده و صميمي است
بوي شعر و داستان نميدهد:
…با سلام و آرزوي طول عمر
كه زمانه اين زمان نميدهد
كاش اين زمانه زير و رو شود
روي خوش به ما نشان نميدهد
يك وجب زمين براي باغچه
يك دريچه، آسمان نميدهد
وسعتي به قدر جاي ما دو تن
گر زمين دهد، زمان نميدهد!
فرصتي براي دوست داشتن
نوبتي به عاشقان نميدهد
هيچ كس برايت از صميم دل
دست دوستي تكان نميدهد
هيچ كس به غير ناسزا تو را
هديهاي به رايگان نميدهد
كس ز فرط هايوهوي گرگ و ميش
دل به هيهي شبان نميدهد
جز دلت كه قطرهاي است بيكران
كس نشان ز بيكران نميدهد
عشق نام بينشانه است و كس
نام ديگري بدان نميدهد
جز تو هيچ ميزبان مهربان
نان و گل به ميهمان نميدهد
نااميدم از زمين و از زمان
پاسخم نه اين ، نه آن…نميدهد
پارههاي اين دل شكسته را
گريه هم دوباره جان نميدهد
خواستم كه با تو درد دل كنم
گريهام ولي امان نميدهد