ساقی به نور باده برافروز جام ما
ساقی به نور باده برافروز جام ما----------مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم-----------ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق---------ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان ----------کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری---------------زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری---------------خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است------------زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست---------------نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان------------باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال-------------هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما-------آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده--------------بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت-------------به که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر-----------------زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای--------------بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم-----------------گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید -----------------زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند ----------خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری-----------کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو --------------کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست------------بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی --------------تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو-------------روزی ما باد لعل شکرافشان شما
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب -----------گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار-------------خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم-------------گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست-----------خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
مینماید عکس می در رنگ روی مه وشت--------همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت-------گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو-------------در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند------------دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت---------به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود ------------زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد-----------فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن----------که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم---------------چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره میزد-----------------صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم---------------سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش------------هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
کنون به آب می لعل خرقه میشویم-------------------نصیبه ازل از خود نمیتوان انداخت
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود------------------که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان-----------------مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت------------و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز-------------کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد-----------------اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری---------------پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت--------------تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی-------------------پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر آب از این بادیه هش دار--------------تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل -------------باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی-------------------یا رب مکناد آفت ایام خرابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد-----------------صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت---------آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت------------------جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع---------------دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است------------چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد--------------------خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست------------همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم-------------خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی---------------که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
ساقیا آمدن عید مبارک بادت---------------وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که در این مدت ایام فراق ---------برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی------------که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست----------جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت-------------بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقهات بازآورد------------------طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح---------------ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست--------------منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش------------آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد--------------در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند---------نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است-------------ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش----------------کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو----------------دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی-------------عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج--------------فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست--------می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت-----------------وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد--------------این چه عیب است بدین بیخردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود--------------بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق-------------آن که او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم ---------------وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم--------------باده از خون رزان است نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود------------ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست