تو رفته ی
و من سالهاست!
همیشه به همان کافه میروم،
مانند گذشته ها ی ما
قهوه مینوشم ،بخاطر تو
حالا داغ،داغ مینوشم قهوه را
نیستی که گویی!
بگذار کمی سرد شود قهوه
دهانم سوخته میرود..
http://www.upload.alamto.com/img/amoozesh-ghahve.jpg
Printable View
تو رفته ی
و من سالهاست!
همیشه به همان کافه میروم،
مانند گذشته ها ی ما
قهوه مینوشم ،بخاطر تو
حالا داغ،داغ مینوشم قهوه را
نیستی که گویی!
بگذار کمی سرد شود قهوه
دهانم سوخته میرود..
http://www.upload.alamto.com/img/amoozesh-ghahve.jpg
آخ که چقدر خوبه
قدم زدن با تو
چه خوب و آفتابیه
هوای من با تو
تو کافه های شلوغ
گوش دان به صدات
چه لذتی داره
تو خلوت کوچه
گرفتن دستات
چه لذتی داره
بازم اجازه بده
بهت سلام کنم
نگو باهام قهری
با این که می دونم
تو بی اجازه ترین
عاشق این شهری
بازم اجازه بده
بهت سلام کنم
نگو باهام قهری
با این که می دونم
تو بی اجازه ترین
عاشق این شهری
تو غربت خونه
جز من دیوونه
کی غصه تو رو خورد
شبای تنهایی
بدون لالایی
چجوری خوابت برد؟
آخ که چه دلگیره
هوای من بی تو
چقدر نفس گیره
قدم زدن بی تو
تو خلوت کوچه
گرفتن دستات
همش دروغ دروغ
چقدر ادامه بدم
به گم شدن تو این خیابونای شلوغ
جز من دیوونه کی وقتی حس می کنه
که داره می میره
حتی واسه مردن
از توی تو اجازه می گیره
جز من دیوونه کی وقتی حس می کنه
که داره می میره
حتی واسه مردن
از توی تو اجازه می گیره
چراغای رنگی
آدمای سنگی
سرفه و دلتنگی
تو کافه خالی
یه استکان چایی
کنار تنهایی
اونطرف میزم جات خالیه هنوزم
یک فنجــان درد دل
بدون شکـــ ـ ـ ـر
بــرای تـــــــو آورده ام
بنوش ؛
تا از دهــان نیفتاده
بنوش ـ ـ
http://www.kocholo.org/img/images/cl...44csnoac2a.jpg
پشت میز
کوچک این کافه
با دستهایی که دزدکی روی دستم می کشی
و چشمهایی که بسته ای
...
هوس تو را میکنم
مثل تلخی ته فنجان قهوه
شادی بر گرداندن فنجان
و شنیدن طالعم از زبان تو...
راستش را بخواهی از موقعی که رفتی هیچ چیز تغییر نکرده است،
- من هنوز قهوه میخورم
- سیگار میکشم
- پیاده میرم
هستم؛ اما
- تلخ تر
- بیشتر
- تنهاتر
http://www.farapix.com/photos/farapi...8d4a05_ad3.jpg
دعای آزادی
بَشّار مَکاری، از یاران امام صادق علیه السلام می گوید: در کوفه به حضور حضرت رسیدم. طَبَقی از خرما نزد ایشان بود. فرمود: بیا و بخور. عرض کردم گوارا باد! قربانت گردم، در راه حادثه ای دیدم و گریه گلویم را گرفت. حضرت فرمود: چه حادثه ای دیده ای؟ گفتم: یکی از گماشتگان حکومت را دیدم که بر سر زنی می زد و او را به سوی زندان می برد و آن زن با صدای بلند می گفت: به خدا و رسولش پناه می برم. امام فرمود: چرا آن زن را می زد؟ عرض کردم: از مردم شنیدم که می گفتند پای آن زن لغزید و به زمین افتاد و گفت: «ای فاطمه! خدا ظالمان بر تو را از رحمت خود دور سازد.» گماشتگان حکومت دستگیرش کردند و زدند. امام صادق علیه السلام به محض شنیدن این سخن گریه کرد؛ به گونه ای که دستمال و محاسن شریفش از اشک تَر شد، سپس فرمود: «ای بشّار! با هم به مسجد سهله برویم و برای نجات آن بانو دعا کنیم و از خدا بخواهیم او را حفظ کند».
قُل قُل كه ميزند گاهي احساسات ِ درونم ،
دلم يك هواي بارانـ ـيميخواهد .
تا يك چاي دارچيني دَم كنم و حالي به حال ِ خودم بدهم !
تا رهـ!ـاكنم خودم را ، ذهنم راحتي . . .
از اين دوست داشتنهايي كه گاهي پوچ ـتَر از هر خيال ِخاميـست . . .
http://www.aftab.ir/news/2007/nov/14...719ffe4ff5.jpg
☺✿ تو دلچسبی توی این روزهای سرد
تو
باید باشی
کنار بخاری
با یک فنجان چای داغ...☺✿
یه قنجون قهوه؟
... نه ممنون، زندگی به اندازه ی کافی تلخ است
http://inlinethumb50.webshots.com/34...425x425Q85.jpg
کافه تریا،مثل همیشه،
لقمه هاي جوان برداشته است.
بوی عشق مصنوعی
راه نفسم را می گیرد.
از میان باغ وحش ِبی قفس می گذرم
آن گوشه یک صندلی انتظارم را می کشد.
بی هدف روبه رویش می نشینم.
http://www.thecoffeemania.com/wp-con...at-238x300.jpg
گارسون با بی میلی می پرسد:
چی میل دارید؟
با یقین می گویم:
یک فنجان امید داغ!!! ...