غزل 180
پي وصلش نخواهم زود ياري در ميان افتد
كه شوق افزون شود چون روزگاري در ميان افتد
به خود دادم قرار صبر بي او يك دو روز اما
از آن ترسم كه ناگه روزگاري در ميان افتد
فغان كز دست شد كارم ز هجر و كارسازان را
ز ضعف طالعم هر روز كاري در ميان افتد
خوش آن روزي كه چون گويند پيشت حرف مشتاقان
حديث درد من هم از كناري در ميان افتد