پروردگارا:تو مرا به حال خود،بیچاره و سرگردان رها ننمودی و عزیزترین عزیزانت را به سویم فرستادی
Printable View
پروردگارا:تو مرا به حال خود،بیچاره و سرگردان رها ننمودی و عزیزترین عزیزانت را به سویم فرستادی
بارالها،چگونه روزها را شب کنم و شب های تارم را به صبح برسا نم در حالیکه آن عزیز را نمی بینم ودر فراقش سرگردانم.
خدای من!
اگر مرا خسته می بینی
بدان
من هم دیگر از تمام این خستگی ها خسته ام
کاش می شد این خستگی را زدود
کاش می شد
این پوسته ی آزار دهنده را از تنم جدا کنم
پوسته ی تکرارها
دلتنگی ها
خدای من!
می خواهم زیر آسمان تو راه بروم
می خواهم خورشید تو بر من بتابد
می دانی خدای خوبی ها؟!
می خواهم پاک شوم
باید بریم ای دل دیگه چاره ای نیست
تو این شبهای سیاه دیگه یاری نیست
رسید لحظه سخت جدایی
رسید لحظه شبها تنهایی
ای دل در این دیار دیگه جای تو نیست
وقت مرگت کسی زیر تابوت تو نیست
دنیایی بی رحم شریک غصه های تو نیست
کسی به یاد تو نیست مرگ سزای تو نیست
باید از اینجا بریم دیگه مجالی نیست
خدا به من نگاه بکن به دستام نگاه بکن
حرفهای منو گوش بکن منو رها نکن
اگه من بنده توام امشب منو تو آغوشت جا کن
روحمو از بدنم جدا کن جسمو از روحم پاک کن
لحظه رفتن و دل کندن لحظه آغاز نیست
وقتی من نباشم کسی به یادم نیست
در این دیار یه عاشق پاک نیست
مرگ من واسه من عذاب نیست
رفتن من از این که هست بدتر نیست
همه به فکر خودن یه فداکار نیست
پس زندگی تو دو روز دنیا با ارزش نیست
وقتی مردمانش قلبشون از خدا نیست
می رم فراموش می شم
وقتی نیستم تو دلها گم می شم
رفتن رفتن رفتن رفتن و بازم رفتن
خداوندا نمیدانم
در این دنیای وانفسا
کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم!
نمیدانم!
نمیدانم خداوندا
در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم!!!
نمیدانم خداوندا!!!
به جان لاله های پاک و والایت نمیدانم
دگر سیرم خداوندا
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده
پناهم ده
امیدم ده خداوندا
که دیگر نا امیدم من و
میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است
و لیکن من نمیدانم دگر پایان پایانم
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و میدانم
چرا پنهان کنم در دل؟
چرا با کس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است
خداوندا نمیدانم
نمیدانم
و نتوانم به کس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی
من خون دل دارم.
دلی بی آب و گل دارم.
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم
نمی پرسم
نمی گویند
نمی جویند
جوابی را نمیدانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
کلام آشنایی ده
خداوندا پناهم ده
دل گمگشته ی من را نشانم ده
سپاس خدایم... که هر صبحی که بر می خیزم صبحی هست که برایش نفس بکشم... و روزی که برایش زندگی کنم
خدایا!
به رغم تمامی تلاش هایم
شکست خورده ام .
نیازمند آن نیرو ، شهامت و ایمانی هستم
تا دریابم که در هر چه روی می دهد
رحمت تو نهفته است.
مرا خردی بخش
که شکست را توقف نداند
وآن را نردبانی برای فراز به اوج ببیند
تا دریابم ، راه موفقیت من را
شکست های بی شمار هموار می کند
خدایا ! دلم باز امشب گرفته بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را خدایا فقط با تو قسمت کنم
خدایا ! بیا پشت آن پنجره که وا می شود رو به سوی دلم
بیا،پرده ها را کناری بزن که نورت بتابد به روی دلم
خدایا! کمک کن به من نردبانی بسازم و با آن بیایم به شهر فرشته
همان شهر دوری که بر سردر آن کسی اسم رمز شما را نوشته
خدایا! کمک کن که پروانه شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش مبادا بمیرد
خدایا! دلم را که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته شبی می فرستم برایت
خدایاحال هر چه به آسمان می نگرم
ستارهای نمی یابم
او از این آسمان رفته است
بدانم به کدامین اسمانت رفته است
خوب می دانم وخوب می دانم
که دیگر بر نمی گردد
این را زمانی فهمیدم که می رفت
این را از رفتنش احساس کردم
ولی ای کاش برای یک بار
برای آخرین باربه آسمان بر می گشت
هرچند کوتاه
ای کاش می آمد ومی درخشید
برای لحظه ای
فقط برای لحظه ای
خدايم خدايم خدايم صدايت ميزنم بشنو صدايم شكنجگاه اين دنيا جايم به جرم زندگي اين شد