خان احمدبیک چون به جنت
از لطف خدای انس و جان شد
در تاریخش بگفت هاتف
خان احمد جانب جنان شد
Printable View
خان احمدبیک چون به جنت
از لطف خدای انس و جان شد
در تاریخش بگفت هاتف
خان احمد جانب جنان شد
چون خان جهان پناه از دور زمان
از بزم جهان رفت به گلزار جنان
کلک هاتف برای تاریخ نوشت
شد خان جهانپناه در بزم جنان
سپهر فضل و هنر آفتاب عز و شرف
سحاب جود و کرم میرزا شریف احمد
طراز مسند اجلال بد در این محفل
دریغ و درد که برچیدش آسمان مسند
زدند کوس رحیلش وزین سرای سپنج
به شوق گلشن فردوس خیمه بیرون زد
روان شد و به دل جان رسید یاران را
ز ماتمش الم بیکران غم بیحد
ز رنج و محنت دنیا برست و شد به جنان
قرین عشرت جاوید و دولت سرمد
غرض چو رفت ازین بزم و شد به دارالخلد
ز فیض فضل ازل همدم نعیم ابد
نوشت خامه به تاریخ او که از این بزم
نهاد پا به جهان میرزا شریف احمد
صدهزار افسوس از فخر زمان زینت که بود
زیور این بوستان و زینت این گلستان
صد هزاران حیف از آن سرو سهی قامت که بود
قامتش سرو سهی بالای بستان جهان
دری برج خدارت در درج احتجاب
شد دریغا در زمین پنهان ز جور آسمان
شمع خلوتخانهی آل پیمبر کز رخش
داشت نور آن خاندان و روشنی آن دودمان
الغرض چون آن بهشتی پیکر حوری سرشت
شد ازین غمخانه سوی قصر حورالعین روان
خامهی هاتف پی تاریخ فوت او نوشت
آه زینت رفت از دنیا به گلزار جنان
ساکن کنعان مهجوری خلیل
آن که چون یعقوب باشد ممتحن
وان که هست از تیشهی صبر و شکیب
کوه اندوه و بلا را کوه کن
آنکه هرگز جز حدیث درد عشق
برنیاید از لب او یک سخن
چون غم و درد نهانش کرده بود
فارغ از هر محفل و هر انجمن
داشت چون وحشی غزالان روز و شب
وحشت از پیر و جوان و مرد و زن
کرد پیدا بهر خود غمخانهای
آن گرفتار بلایا و محن
کرد معمور آن مصیبت خانه را
بهر اندوه و ملال خویشتن
کرد چون تعمیرش و آن غمکده
گشت نو از گردش چرخ کهن
کلک هاتف از پی تاریخ آن
زد رقم معمور شد بیت الحزن
هزار افسوس کز بزم جهان ناگاه بیرون شد
ز جور اختر و بیداد گردون میرعبدالله
هزار افغان ز بیمهری چرخ پیر کز کینش
به عقبی شد جوان از گیتی دون میرعبدالله
دریغا گشت در گلزار هستی ناگهان چون گل
شراب زندگی در ساغرش خون میرعبدالله
رخ تابان نهفت و کرد روز جمله یاران را
جدا از مهر روی خویش شبگون میرعبدالله
بود از ماتمش از حد فزون داغ دل یاران
که بودش مهربانی از حد افزون میرعبدالله
ز کج رفتاری گردون و بیداد سپهر دون
به ناکامی شد از بزم جهان چون میرعبدالله
رقم زد از پی تاریخ سال رحلتش هاتف
شد از بزم جهان ناکام بیرون میرعبدالله
خان جم کوکبه عبدالرزاق
که کند دیدن او جان تازه
آن که رخسار و جمالش دایم
هست چون گل به گلستان تازه
آن که ز ابر کرمش کشت امید
هست چون سبزه ز باران تازه
آن که با جود کفش هر روزه
عهد نو سازد و پیمان تازه
شهر کاشان را از همت او
شد پس از زلزله بنیان تازه
گشت از مسجد و بازار و حصار
همهی ابنیهی آن تازه
پایهها راست شد ارکان محکم
گنبدش نوشد و ایوان تازه
زان بناهای مجدد گردید
مسجد جامع ویران تازه
منهدم بود چنان کش گفتی
نتوان کرد به عمران تازه
همتش گشت چون آنجا معمار
سقفها نوشد و جدران تازه
شد چنان تازه که در هفت اقلیم
مسجدی نیست بدینسان تازه
از طواف حرم محترمش
مؤمنان را شود ایمان تازه
در وی افواج ملایک آیند
هر دم از گنبد گردان تازه
بهر تاریخ خرد با هاتف
گفت شد مسجد کاشان تازه
گوهر این نه صدف آقا عزیز
شیعهی یکرنگ علی ولی
حق پسری داد ز لطفش که هست
نور رخش چون مه تابان جلی
نام محمدعلیش ساختند
زاد چون با حب نبی و علی
مولد او چون دل احباب را
ساخت چو آیینه ز غم منجلی
عقل به هاتف پی تاریخ گفت
بدر منیر است محمدعلی
میرزا صادق که پیش قامتش
سرو باشد چون نهال کوتهی
آنکه از نورالهی روی اوست
آگهی بخش دل هر آگهی
کوکب بخت بلند بیزوال
پیش پا بگذاشتش روشن رهی
بست عقد ازدواج و اتصال
با درخشان مهری و تابان مهی
چون به شادی و نشاط آن هر دو یار
همنشین گشتند در خلوتگهی
عقل با هاتف پی تاریخ آن
گفت مهری مجتمع شد با مهی
حیف و صد حیف کز نهیب اجل
شد ز احباب دور کلبعلی
در گرفتش ز خلق عالم و کرد
میل غلمان و حور کلبعلی
خلق در ماتم وی و دارد
خود به فردوس سور کلبعلی
چون به دارالسرور خلدبرین
شد روان از غرور کلبعلی
بهر تاریخ زد رقم هاتف
شد به دارالسرور کلبعلی