عمری به جز بیهوده گفتن سر نکردیم
تقویمها گفتند و ما باور نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
Printable View
عمری به جز بیهوده گفتن سر نکردیم
تقویمها گفتند و ما باور نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
الهی .... ای عزیزترین و زیباترین معبود... آنچه كه مصلحت تو ... عشق تو .... رضای تو..... حب تو و بخشش تو در آن خلاصه میشود را به او عطا كن...... الهی .... با خود آشنای آشنایش كن.... به خود نزدیكش كن و در آغوشش بگیر..... گناهانش را ببخش و " آرامش" واقعی را به او عطا كن
صدايي در گلويم خانه كرده....كه دنياي مرا ويرانه كرده
چنان تلخ است و درد آلود و غمگین
که دردش مرا دیوانه کرده
خدایــم ، آه خدایـم ، او خدایـم
به گوشِت میرسد آیا صدایم ؟ آیا صدایم..؟
از این دنیای بی پا و سر خود ، فقط درد دلی دادی برایم...
درمانده ام
پریشانم
مضطربم
پشیمانم ، پشیمان
خدایا باز شتاب کردم...
باز چشمانم رو به روی اصل و حقیقت و تو و حکمتت بستم
اشتباه کردم
حاجتی ازت داشتم.اما با زور.
نمیدونم حالا تو ، صلاح من رو در نظر میگیری یا قولی رو که به دلم داده بودی...!!!
پشیمانم ، پشیمان
الان فقط و فقط راضیم به هر چی که تو رو خشنود بکنه.ان شاالله
چاره ی ما ساز که بی یاوریم
گر تو برانی به که روی آوریم؟
پیش تو گر بی سر و پا آمدیم
هم به امید تو ، خدا آمدیم
عمری به جز بیهوده گفتن سر نکردیم
تقویمها گفتند و ما باور نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی, همدردی کنم..
بیش از آنکه مرا بفهمند, دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند, دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم
با خاطره ى تو زنده ام، با خاطره ى صداى تو ... کاش مى دانستم علت این همه عذاب چیست کاش مى دانستم به کدامین گناه ، باید به دنبال سراب عشق گام بردارم . خدایا من فقط دل بستن را آموختم نه دل بریدن را. کاش مى گذاشتن بمیرم . ... من از زندگیه دوباره مى ترسم، سلام را دوست دارم ولى از زبانم مى ترسم . من روز را دوست دارم ولى از روزگار مى ترسم. امروز همه ى گناهان خود را یکجا اعتراف کردم تا خدا گناهانم را ببخشد گناه عاشق شدنم را .... دیگه حوصله ى هیچ کسى رو ندارم تازه داره حالیم مى شه چکارم تازه دارم مى فهمم که فهمه من چقدر کمه همه چى از یاد آدم مى ره ، مگه یادش که همیشه یادشه. من کجا خوابم برد ؟ من مى خوام برگردم به کودکى آخ کودکى ، کودکى ، کودکى خدایا چرا من؟ چرا اینقدر عذاب ؟ دلم تنگه خدا "
چه اشک هایی که با لبخند همراه هستند
و چه لبخند هایی که با اشک همراه اند
و چه اشک ها و لبخند هایی که بر اثر اجبار به تبدیل شده اند.
چه عشق هایی که به نفرت انجامیده
و چه نفرت هایی که آغاز یک عشق بوده.
خداوندا تو بر اشکها و لبخندهای ما توانایی
و بر احساس ما آگاهی
خداوندا اشکهای ما را به عشق حکمتانه به لبخند تبدیل کن...
گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود
خدا گفت: چیزی بگو
گنجشک گفت: خسته ام
خدا گفت: از چه ؟
گنجشک گفت: تنهایی، بی همدمی. کسی تا به خاطرش بپری، بخوانی، او را داشته باشی.
خدا گفت: مگر مرا نداری ؟