-
بحرين
سرزمينى واقع در طول ساحل غربى خليج فارس كه از قبل از ظهور اسلام مسكن قبايل ايرانى و قليلى عرب ، و جزء قلمرو ايران بوده است ؛ و در آن اوان و بعد از آن حاكمى ايرانى به لقب سبُخت در هجر كرسى آن مملكت ، مقر داشت ؛ و سبُخت به معنى رهانيده سه باشد ، و مراد از سه ، پندار نيك و گفتار نيك و رفتار نيك است . (دهخدا)
جزائرى كه امروز بنام مجمع الجزائر بحرين ذكر مىشود ، در قديم هر كدام نام جداگانهاى داشته است ، اسامى : »اوال« و »مسماهيج« و »دارين« و »ستره« حافظ سوابق خاص تاريخ اين حدود مىباشد .
ابن مجاور گويد : بحرين جزيرهاى در دل درياى فارس است ، همچون قلزم كه در دل درياى حبشه قرار دارد .
صاحب وصّاف الحضرة گويد : »ابوبكر سعد زنگى« همت بر استملاك ديگر جزاير مقصور گردانيد و به دستيارى دولت و اقبال ... جزيره اوال را كه بحرين خوانند ضميمه فتح ... ساخت . ياقوت حموى گويد : بحرين در حال رفع و نصب جز به همين صورت تلفظ نمىشود ، و از هيچ كس به صورت لفظ مرفوع يعنى بحران شنيده نشده مگر زمخشرى كه گفته : اين لفظ تثنية است و در حال رفعى بحران خوانده ميشود . و هم در معجم البلدان از قول صاحب زيج نقل شده كه بحرين در اقليم دوم واقع است و طول آن 74 درجه و 20 دقيقه از سمت مغرب است ، و عرض آن 24 درجه و 45 دقيقه است ، و برخى آن را از اقليم سوم دانستهاند . ياقوت در وجه تسميه آن ، اين قول را اختيار كرده است كه : در ناحيهاى از مجمع البلاد بحرين از سمت باب الاحساء درياچهاى است به مساحت سه ميل در سه ميل ، و بين آن و درياى بزرگ ده فرسنگ راه است ، و چون در اينجا دو دريا (بدين توضيح) وجود دارد آنجا را بحرين گويند .
سپس ياقوت مىگويد : اين منطقه در صدر اسلام جزء قلمرو حكومت فارس بوده و جمع كثيرى از عرب در اينجا ساكن بوده از آن جمله تيرههائى از قبايل عبد قيس و بكر بن وائل و تميم ، كه اينها اكثرا در بيابانهاى اين سرزمين زندگى مىكردهاند . و از جانب حكومت ايران ، منذر بن قيس بن ساوى بن عبداللَّه بن زيد بن عبداللَّه بن دارم بن مالك بن حنظلة بن مالك بن زيد مناة بن تميم حاكم آنجا بوده . در سال هشتم هجرت، حضرت ختمى مرتبت (ص) علاء بن عبداللَّه بن عماد حضرمى را بدان ديار گسيل داشت تا مردم آنجا را به اسلام يا پرداخت جزيه دعوت كند . و دو نامه به عنوان منذر بن ساوى و سبُخت مرزبان هجر به وى سپرد و آن دو را به اسلام دعوت فرمود ، چون نامه پيغمبر(ص) به آنها رسيد هر دو نفر نامبرده و نيز همه عربهائى كه در آن ديار بودند اسلام آوردند ، و همچنين برخى از عجم تبار آنجا نيز اسلام اختيار كردند ، و اما مجوس و يهود و نصاراى آنجا به جزيه رضا دادند و صلح نامهاى ميان آنها و علاء حضرمى بدين مضمون امضاء شد : »بسم اللَّه الرحمن الرحيم ، هذا ما صالح عليه العلاء بن الحضرمى اهل البحرين ، صالحهم على ان يكفونا العمل و يقاسمونا الثمر ، فمن لايفى هذا فعليه لعنة اللَّه و الملائكة و الناس اجمعين« .
و اما جزيهاى كه بر اهل كتاب در آنجا مقرر شد عبارت بود از يك دينار از هر فرد بالغ ... و بالاخره علاء مبلغ هشتاد هزار (درهم يا دينار) از خراج و جزيه بحرين به نزد پيغمبر (ص) فرستاد كه بيش از آن ، نه قبلاً به دست آن حضرت رسيده بود و نه بعداً رسيد . بخشى از اين مال به عباس عم پيغمبر(ص) داده شد . بقولى پيغمبر(ص) علاء را از ولايت بحرين عزل نمود و ابان بن سعيد بن عاص بن امية را به جاى او گماشت، و به نقلى علاء را بر بخشى از آن ناحيه كه قطيف نيز جزء آن بود امارت داد و ابان را بر بخش ديگر كه شهر »خط« در آن ناحيه بود امير ساخت ، و گويند : علاء تا آخر عمر يعنى سال 20 هجرى بر آنجا حكومت داشت . و در آن سال عُمر ، ابوهريره دوسى را برگماشت . و به نقلى عمر، ابوهريره را پيش از مرگ علاء والى آنجا نمود و علاء را بر توّج امير ساخت و چون در سفرى به بحرين آمد در آنجا درگذشت ، كه ابوهريره مىگفت : علاء را به خاك سپرديم و در آن حال نياز شد كه خشتى از لحد برداريم ، چون برداشتيم علاء را در قبر نيافتيم . سپس خليفه دوم قدامة بن مظعون جمحى را به دريافت ماليات بحرين گماشت و سمت امامت جماعت و تربيت جوانان آنجا را به ابوهريره محول ساخت ، و پس از آن قدامه را معزول داشت و جهت شرب خمر حدّ بر او جارى نمود ، و از آن پس هر دو سمت را به ابوهريره داد ، ولى پس از چندى وى را نيز عزل نمود و بخشى از اموالش را مصادره كرد و عثمان بن ابى العاص را حكومت بحرين و عمان داد و هنگامى كه عمر از دنيا رفت وى بر اين دو ولايت ، امير بود ... (معجم البلدان)
از حكم بن علباء اسدى روايت شده كه گفت : به حضور امام باقر(ع) شرفياب شدم ، عرض كردم : من والى بحرين بودهام و در آنجا مال فراوانى به دست آورده بردگان و كنيزانى از آن اموال خريدهام و در مايحتاج خود هزينه كردهام و اينك خمس آن اموال كه به نزد شما آوردهام . حضرت فرمود : حقيقت آنست كه همه اين اموال از آن ما است و من اين وجوه را از تو قبول كردم و زنان و كنيزانى كه از اين ممر به حباله نكاح درآوردهاى و نيز آنچه كه هزينه زندگى خويش ساختهاى بر تو حلال كردم و به عهد خودم و پدر بزرگوارم بهشت را براى تو ضامن گشتم . (وسائل ج 6 ص 368) ، از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : بحرين جايگاهى مبارك است . (كنزالعمال:3511ج�9)
-
براثا
محلى است كنار شهر بغداد و مسجد براثا معروف است . ابوالحسن حذّاء گويد : امام صادق (ع) به من فرمود : در كنار شما قبرستانى است كه آن را براثا گويند ، از آن گورستان صد و بيست هزار شهيد محشور گردد كه در رتبه شهداى بدر باشند .
جابر ابن عبداللَّه انصارى گويد : هنگامى كه از جنگ با خوارج بازمىگشتيم اميرالمؤمنين در محلّ براثا توقف نمود و در آنجا نماز بجا آورد و ما به او اقتدا نموديم و در اين حال مردى نصرانى از صومعه خود كه در آنجا بود به زير آمد و پرسيد : رهبر اين سپاه كيست ؟ او را به اميرالمؤمنين هدايت كردند . به حضرت سلام كرد و گفت : آيا تو پيغمبرى ؟ حضرت فرمود : خير ، پيغمبر چندى است كه از دنيا رفته . گفت : پس تو وصىّ پيغمبرى ؟ حضرت فرمود : آرى اما اين چه سؤالى است كه تو مىكنى ؟ وى گفت : اين صومعه كه مىبينى به خاطر اين بقعه بنا شده چه ما خبر داريم كه در اين موضع كسى با چنين جمع انبوه نماز گزارد كه پيغمبر باشد يا وصىّ پيغمبر ، و من هم اكنون آمدهام كه به دين تو درآيم ، پس اسلام اختيار كرد و با ما به كوفه آمد .
پس حضرت به وى فرمود : آيا مىدانى چه كسى در اينجا نماز خوانده ؟ وى گفت : آرى عيسى و مريم در اين محلّ نماز گزاردهاند . حضرت فرمود : ابراهيم خليل نيز در اينجا نماز خوانده .
و گويند كه آن راهب نصرانى جباب نام داشت و چون مسلمان شد حضرت به وى دستور داد اين صومعه را مسجد كن ، وى چنين كرد . (بحار:100 و 8 و 38)
-
بَصره
از شهرهاى معروف ، يا دومين شهر و بندر منحصر به فرد عراق است و آن را قبّة الاسلام و خزانة العرب و رعناء مىخواندهاند . گويند : معرب (بس راه) است. در سال 14 هجرى ، شش ماه پيش از كوفه ، بنا گرديده . و نظر به اينكه اين شهر و شهر كوفه هر كدام مدتى در عهد دولت امويان پايتخت بوده ؛ اين دو شهر را عراقين مىگفتهاند . به قول ابوبكر انبارى : بصره در كلام عرب زمين سخت صلب باشد ، و به قول قطرب : زمين سخت سنگلاخ كه به سم چهار پايان ، آسيب رساند . قطامى گويد : همين كه مسلمين به حوالى بصره رسيدند ؛ در خاك بصره از دور سنگريزه ديدند ، گفتند : اين بصره است ، يعنى زمين سنگريزه، و بدين مناسبت بدين نام ، موسوم گشت .
مردم بصره در عهد زمامدارى اميرالمؤمنين على (ع) ، عثمانى ، يعنى طرفدار عثمان (در قبال علوى ، زيرا مسلمانان در آن اوان بدين دو دسته تقسيم مىشدند) بودند . از اين رو طلحه و زبير در جنگ جمل دل بيارى آنها بسته و جنگ را در آنجا برگزار كردند .
بصره قرنها (كه از اواسط قرن اول آغاز مىشود) دارالعلم و مركز فراگيرى انواع علوم بويژه ادب و معقول و منقول بوده ، و بزرگان و دانشمندانى از شيعه و سنى (همچون ابوالحسن اشعرى و استادش حسن بصرى و ابوالاسود دوئلى و ابو عمرو جاحظ و ابو عمرو بن علاء و عيسى بن عمر ثقفى و خليل بن احمد و يونس بن حبيب و سيبويه و يحيى بن يعمر عدوى و حريرى و غيره) از اين شهر برخاستهاند .
»رواياتى در باره بصره«
از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : گروهى از امت من به سرزمينى ساكن شوند كه آن را بصره نامند ، و رود دجله از كنارش بگذرد و پلى بر آن بنا گردد و جمعيت آن شهر زياد شود و از شهرهاى مهاجرين خواهد بود .
و نيز از آن حضرت آمده كه فرمود : سرزمينى است به نام بصره كه در كنار دجله قرار دارد ، درختان خرما در آنجا است ، بنىقنطور به آنجا حمله كنند و مردم آنجا سه دسته شوند : يك دسته بگريزند كه به هلاكت رسند و يك دسته كافر شوند و دسته سوم خانوادههاى خود را پشت سر نهند و بجنگند ، كشتههاشان شهيد باشند و سرانجام پيروز گردند .
در تفسير على بن ابراهيم آمده كه مؤتفكه بصره است و دليل بر اين ، سخن اميرالمؤمنين (ع) است كه فرمود : »يا اهل البصرة و يا اهل المؤتفكة« تا آنجا كه فرمود : »ائتفكت باهلها مرتين ...« (دو بار با سكنهاش به زمين فرو رفته و بر خدا است كه بار سوم نيز فرو رود و آن در هنگام رجعت خواهد بود) .
در خبر آمده كه هيچ شهرى نيست جز اينكه هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) گروهى از آن به حضرت بپيوندند جز بصره كه حتى يك تن از آن شهر با حضرت نباشد.
در خبر رسيده كه روزى اميرالمؤمنين(ع) پس از پايان جنگ جمل خطاب به اهل بصره خطبهاى ايراد نمود . در بين خطبه به سمت راست خود نگريست و فرمود : بين شما و اُبُلّه چقدر راهست ؟ منذر بن جارود عرض كرد : چهار فرسخ . فرمود : راست گفتى چه از پيغمبر (ص) شنيدم كه فرمود : اى على در محلّ ابلّه كه محلّ گمركچيان است و تا بصره چهار فرسخ فاصله دارد هفتاد هزار نفر از امّت من به شهادت رسند كه مقام آنها مقام شهداى بدر خواهد بود .
اميرالمؤمنين (ع) به احنف ابن قيس فرمود : اى احنف گوئى مىبينم او را كه با سپاه خود به اين شهر (بصره) حمله كند ، سپاهى كه شيهه اسب و صداى اسلحهاى از آنها به گوش نرسد و به پاى خود همانند پاى شترمرغ زمين را شيار كنند .
واى از خيابانهاى آباد و ساختمانهاى با شكوه شما كه همانند عقاب بال داشته باشند و بسان فيل ، خرطوم ، از دست آن سپاهى كه بر كشته خويش نگريند و مفقود خود را دنبال نكنند ، من مانند پدر دنيا هستم و گوئى خود اندازههاى آن را گرفتهام ...
آن حضرت خطاب به اهل بصره فرمود : شما سپاه زن بوديد و پيروان چهارپا كه چون آن حيوان زبان بسته (شتر عايشه) صدا كند پيرامونش گرد آئيد و چون از پا در آيد فرار كنيد . اخلاقتان حقير و عهدتان سست و دينتان نفاق و آبتان تلخ ، آنكه با شما زندگى كند در گرو گناه خويش بود و آنكه از شما به كنار بود مشمول رحمت حق باشد ، گوئى مىبينم كه روزى اين مسجدتان مانند سينه كشتى باشد كه آب آن را فرا گرفته و عذاب غرق از زير و زبر بر شما و شهر شما فرود آيد - آنگاه حضرت فصلى ديگر از حوادث آينده بصره بيان نمود - و سپس فرمود : اى اهل بصره اينكه شما را مورد توبيخ و مذمّت قرار دادم محض تذكّر بود كه ديگر از اينگونه اعمال (جنگ جمل) در شهر شما تكرار نشود چه خداوند به پيغمبر (ص) فرمود : »وذكّر فانّ ...« تذكر بده كه تذكّر مؤمنان را سود بخشد و آنچه را كه در مورد حوادث آينده شهر شما گفتم نه از آن جهت است كه شهر شما بيش از شهرهاى ديگر مورد خشم خدا باشد كه خداوند مىفرمايد : »و ان من قرية ...« (هيچ شهرى نيست جز اينكه قبل از قيامت آن را از بين خواهيم برد يا به عذابى شديد معذّبش خواهيم نمود) و اين خصوصيّتى به شهر شما ندارد بلكه قضاى خدا است كه اجرا خواهد شد .
و گرنه خداوند هر خير و بركتى را كه به شهرى از شهرهاى مسلماننشين داد به شهر شما نيز داده است بلكه بيشتر از آنها ، چه شهر شما از نظر قبله اين امتياز را دارد كه قبله شما محازى جاى امام است در كنار كعبه ، و قرآنخوان شما از قرآنخوانهاى مردم خواناتر و زاهدتان از دگر زاهدان زاهدتر و عابدتان از عبّاد مردم عابدتر و تاجرتان تاجرتر و در تجارت خود راستگوتر و صدقه دهنده شما در صدقه دادن از همه بزرگ منشانهتر و ثروتمندتان سخاوتمندتر و بزرگانتان از بزرگان اقوام ديگر خوش خلقتر و آنكه در همسايگى شما زندكى كند از شما خير بيند و به تكلّف نيفتد و مردم شما در شركت در نماز جماعت از ديگران حريصتر و ثمر درختانتان از جاهاى ديگر فراوانتر و ثروتتان از ديگران بيشتر ، كودكانتان از ديگر كودكان باهوشتر ، زنانتان از ديگر زنان قانعتر و شوهردارتر ؛ خداوند آب را مسخّر شما كرده كه درختان را آبيارى كند و دريا در اختيارتان قرار داده كه ثروتتان را زياد كند ، اگر شما در دينتان صبر و استقامت داشته باشيد همانا سايه درخت طوبى جايگاه شما خواهد بود .
سپس فرمود : اين را هم بدانيد كه آنچه در وصف شهر شما گفتم نه از آن جهت است كه از خطر شما بيمى يا در وجود شما طمعى دارم چه من نمىخواهم در شهر شما زندگى كنم بلكه محض مصالحى از شهر شما بجاى ديگر خواهم رفت و در آنجا خواهم ماند ... (بحار:11ج�18 و 60 و 8 قديم)
-
بَغداد
نام شهر معروف عراق كه منصور، دومين خليفه عباسى در حدود سالهاى (149 - 145) در كنار دجله از سنگهاى ويرانه تيسفون پايتخت ساسانيان و سلوكيه پايتخت سلوكيان و اشكانيان ، بنا كرد ؛ خود در سال 149 در آن مستقر گشت و پيش از آن ، مركز حكومت عباسى هاشميه بود . اين كلمه مركب است از بغ و داد . در وجه تسميه آن اختلاف است : 1- بغ به فارسى قديم ، خدا و معنى آن خدا داد . 2- اصل آن باغ داد، كه در آن جا باغى بوده و انوشيروان در آنجا داد مظلومان مىداده . 3- داد نام مردى بوده كه در آنجا باغى داشته و معروف بوده به باغ داد و بر اثر كثرت استعمال بغداد شده . از پيغمبر (ص) روايت است كه فرمود : براى عموزادگانم از سمت مشرق ميان دجله و دجيله و قطربل و صراة شهرى بنا شود كه ساختمانهاى آن از چوب و آجر و گچ و طلا باشد و آن را بغداد نامند ، بدان خلق خدا و جباران امتم در آن سكونت گزينند ، همانا هلاكت آنان به دست سفيانى خواهد بود ، گوئى به خدا سوگند آن را مىبينم كه به كلى ويران شده باشد . (كنزالعمال:31038)
و در بحار آمده كه آن حضرت فرمود : شهرى بين دجله و دجيل و قطربل و صراة بنا شود كه گنجهاى زمين به سوى آن حمل گردد ، روزگارى اين شهر در زمين فرو رود - يعنى بغداد - . (بحار:113ج18)
-
بِيزانس
امپراتورى روم شرقى (از باب اطلاق جزء به كل كه شهر بيزانس پايتخت آن بود) . امپراتورى كه از 330 تا 395 م در قسمت شرقى قلمرو روم بوجود آمد و تا 1461 م پايدار ماند . تاريخ اين امپراتورى به سه بخش تقسيم مىشود :
1 - عهد امپراطورى رومى عمومى (330 تا 641 م) كه دنباله عهد قديم است .
2 - عهد امپراطورى رومى يونانى (641 تا 1204 م) در اين دوره يونانى شدن و شرقى شدن امپراطورى كاملا تحقق يافت عربها و اسلاوها در اين دوره طرد و يا مطيع شدند .
3 - عهد امپراطورى منقسم . (1204 تا 1461 م) كه در طى آن لاتينان ، بيزانسيان و تركان با يكديگر مشغول نزاع بودند .
پايتخت بيزانس در »يونانس بوزانتيون« شهر قديم در محل استانبول كنونى در 667 ق م به دست يونانيان بنا شد ، و به سبب موقعيتش بر تنگه بوسفور ، از همان اوايل اهميت يافت در جنگ پلوپونزى دست به دست شد در 196 بعد از ميلاد در دوره امپراطور سوروس روميها آن را گرفتند . در 320 بعد از ميلاد به امر امپراطور قسطنطين اول شهر جديدى در اين محل ساخته شد كه همان قسطنطنيه است و بعدها پايتخت امپراطورى بيزانس گرديد نام قديم آن در مآخذ اسلامى به صورت بيزنطيه ضبط شده است قسطنطنيه در جنگهاى صليبى تاراج شد امپراطورى بيزانس به امپراطورى لاتينى - قسطنطنيه و ممالك مستقل و نيقيه و اپيروس و غيره تجزيه شد و در 1261 م ميخائيل ، فرمانرواى نيقيه ، قسطنطنيه را گرفت و امپراطورى را تجديد كرد و سرانجام در دوره قسطنطين نهم قسطنطنيه به تصرف سلطان محمد فاتح درآمد (1453 م) و امپراطورى بيزانس برافتاد و دولت عثمانى جانشين آن گرديد . (دهخدا)
-
تُركِيّه
كشورى در آسياى صغير و شبه جزيره بالكان و نام قديم آن روميه بوده است .
نقل است كه روزى پيغمبر اسلام به ياران خود فرمود: در آينده شما (مسلمانان) روميه را بگشائيد و چون بدانجا دست يافتيد ، كليساى شرقى را مسجد كنيد و سنگهاى فرش كليسا را بشماريد تا هفت سنگ و چون به سنگ هشتم رسيديد زير آن عصاى موسى و رخت ايليا را خواهيد يافت. (بحار: 132 ج 18)
-
تَفليس
(عامه بكسر تاء خوانند ولى به فتح است)، نام شهرى است كه آب رود ارس از كنار آن مىگذرد. اين شهر در زمان خلافت عثمان بن عفان مفتوح گشته، پايتخت جمهورى گرجستان است. در حديث از اين شهر ستايش شده است: امام صادق (ع): خداوند از ميان همه بلاد، كوفه و قم و تفليس را برگزيد. (بحار: 213 ج� 60). بسا در عصر صدور روايت، سكنه اين بلاد داراى امتيازات خاصى بوده، و يا در آينده تحول شگرفى در آنها رخ دهد كه شايسته چنان تعبيرى باشند، و يا هماكنون گنجهاى معنوى ويژهاى در آنها موجود است كه از ديد همگان نامرئى است . و العهدة على راويها.
-
تكريت
(به فتح يا كسر تاء)، شهرى است به اقليم چهارم ، سى فرسنگى شمال غربى بغداد، منسوب به تكريت (دختر وائل، خواهر بكر بن وائل) كه ديار بكر به او منسوب است.
از امام صادق (ع) روايت شده كه عيسى بن مريم (ع) ، حديثى بر قومش ايراد نمود كه آنها نپذيرفتند و در تكريت عليه او به جنگ برخاستند و عيسى بر آنها پيروز گشت و آنها را به قتل رساند ؛ چنانكه خداوند مىفرمايد: »فآمنت طائفة من بنى اسرائيل...فاصبحوا ظاهرين«. (بحار:279ج�14)
-
تِهامَة
زمينهاى هموار ساحلى است كه شمالاً از شبه جزيره سينا تا نواحى يمن جنوبى امتداد دارد، مكه و نجران و جده و صنعاء در اين موضع واقعند. (دهخدا)
-
توران
نام تركستان است و بخشى از خراسان، ولايت ماوراء النهر. چون اين مملكت را فريدون به »تور« پسر بزرگ خود داده بود به توران موسوم گشت. (برهان)