-
اَجنادَين
موضعى است به شام از نواحى فلسطين. در كتاب ابى حذيفه اسحاق بن بشر به خط ابوعامر عبدرى آمده است كه اجنادين از رمله و از بلوك بيت جبرين است كه در آن جاميان مسلمانان و روميان بيرنطى جنگى سخت اتفاق افتاد كه در تاريخ مشهور است. خبرگان و آگاهان به وقايع و فتوح گفتهاند: سربازان روم در اين واقعه صد هزار تن بوده كه بيشتر آنها را هرقل سلطان روم فراهم نموده و بخشى از آنها را اعراب آن ديار تشكيل مىدادهاند.
مسلمانان در اين نبرد به فرماندهى خالد وليد به پيروزى عظيمى دست يافته لشكر انبوه روم را هزيمت داده آنچنان كه هول و هراسى سخت در دل هرقل افتاد تا جائى كه از مقر خود حمص به انطاكيه گريخت .
از روميان جمع بسيار به هلاكت رسيد و از مسلمانان نيز گروهى به شهادت رسيدند، از آن جمله: عبداللَّه بن زبير بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، و عكرمة بن ابى جهل، و حارث بن هشام را مىتوان نام برد.
اين واقعه به سال 13 هجرى دوازده روز به آخر جمادى الاولى يك ماه پيش از مرگ ابى بكر اتفاق افتاد. (معجم البلدان)
-
اَذرِعات
شهرى است به شام (منتهى الارب) نزديك بلقاء مجاور زمين بلقاء و عمّان و شراب آن معروف است و نسبت بدان اذرعىّ است: خمرٌ اذرعية. و ايرانيان بدانجا روميان را شكست دادهاند و گويند كه مراد از ادنى الأرض در آيه كريمه »الم غلبت الروم فى ادنى الارض« همين اذرعات است و به زمان طغتكين ملك شام در سال 512 هجرى قمرى اين شهر به دست مسيحيان افتاد و آنجا را نهب و غارت و ويران كردند. از مشاهير صلحاء و محدثين عده منسوب بدين شهر باشند و از جمله اسحاق بن ابراهيم اذرعى است. (قاموس الاعلام تركى)
-
اَرِيحا
يا اريخا لغتى عبرانى است و آن نام شهر سركشان غور در سرزمين اردن شام است بمسافت 15 ميل شمال شرقى اورشليم و آن نخستين شهرى است كه يوشع بن نون وصى موسى (ع) از مملكت كنعان متصرف شد و سركشان آنجا را بقتل رساند و شهر را ويران ساخت. جرير شاعر آن را به كسر ياء و مدّ خوانده كه مىگويد: »و حبة اريحاء لى استجابا« و گويند: آن بنام اريحا بن مالك بن ارفخشد بن سام بن نوح مىباشد.
-
اصطخر
نام شهرى است كه قلعه فارس باشد و آن تختگاه دارا بن داراب است، معرب استخر؛ پرس پوليس. در تاريخ، گاه كشور فارس باستان را نيز به بلاد اصطخر تعبير مىكنند: در حديث آمده : »اما داود فملك ما بين الشامات الى بلاد اصطخر« (بحار:181ج�12) . عدّهاى از دانشمندان بدين شهر منسوبند.
-
اصفهان
شهر معروف ايران و يكى از بزرگترين بلاد اين كشور است كه در برههاى از تاريخ مركز اين كشور پهناور بوده (به مفصلات رجوع شود) مردم اين شهر در عصر حاضر، مسلمان شيعى مذهب، دوازده امامى، و خوى غالبى اهالى آن، هشيارى و كياست و بيدارى و امساك و قناعت است. مردمى تلاشگر و در هر فنى كه برگزينند دقيق و تيزبيناند. صنايع ظريفه و فنون غريبه در اين شهر شهرتى بسزا دارد، و از ديرباز مركز صنعت و توليد بوده است. شهرى داراى هوائى معتدل و مزارعى سرسبز مىباشد و رود زاينده رود كه از وسط آن مىگذرد به صفا و زيبائيش رونقى خاص و طراوتى ويژه بخشيده است .
زمخشرى در ربيع الابرار آورده كه حجاج به استاندار خود در اصفهان نوشت: تو را بر شهرى گماشتم كه سنگش سورمه و مگسش زنبور عسل و گياهش زعفران است.
ياقوت حموى - صاحب معجم البلدان متوفى بسال 326 ه ق - مىنويسد: آن شمار از دانشمندان و پيشوايان هر فنى كه در اين شهر بروز و ظهور كرده هيچ شهرى بخود نديده، مردم آن به سماع حديث علاقه وافر نشان مىداده و گروه بى حد و حصرى از حافظان حديث در اين شهر زندگى مىكردهاند. طرفداران دو مذهب شافعى و حنفى در اين شهر پيوسته در ستيز بوده و با يكديگر جنگها كردهاند.
اكثريت مردم اينجا پيروان اين دو مذهب بودهاند كه از فرط تعصب همواره در نبرد و اختلاف بودهاند، آنچنان كه اگر يكى از دو گروه پيروز مىشده گروه ديگر را دستخوش نهب و غارت مىكرده است . اين شهر در سال 19 هجرى در عهد خليفه دوم پس از فتح نهاوند بدست مسلمانان گشوده شد و جزو قلمرو حكومت اسلامى گرديد. (معجم البلدان)
از حديث ذيل چنين برمىآيد كه سكنه اين شهر در آغاز اسلام با خاندان نبوت ارتباط شايستهاى نداشتهاند:
از ابن مسعود روايت شده كه گفت: روزى در مسجد پيغمبر در كنار على (ع) نشسته بودم مردى را ديدم كه مىگفت: كيست كه مرا بشخصى هدايت كند كه دانشى از او فرا گيرم؟ اين بگفت و از كنار ما گذشت.
من بنزد او رفتم و به وى گفتم: مگر نشنيدهاى كه پيغمبر (ص) فرمود: »انا مدينة العلم و على بابها«؟ گفت: آرى شنيدهام. گفتم: پس به كجا ميروى، وى همينجا نشسته است؟! وى بنزد على (ع) آمد. حضرت به وى فرمود: از كجا مىآئى و از اهل كجائى؟ وى گفت: از مردم اصفهانم. فرمود: اكنون من مىگويم و تو بنويس. پنج صفت است كه در اصفهان نباشد: سخاوت ، شجاعت ، امانت ، غيرت و دوستى ما اهلبيت. وى گفت: بيش از اين بگو. فرمود: امروز همين تو را بس است.
و از آن حضرت روايت شده كه سمرقند و خاخ و خوارزم و اصفهان و كوفه به دست تركان ويران گردد. (بحار:325 - 301ج�41)
-
اَندُلُس
ناحيهاى است در جنوب كشور اسپانيا كنار درياى مديترانه و اقيانوس اطلس بوسعت 87570 كيلومتر مربع كه اكنون مشتمل بر هشت ولايت است، رودخانه وادى الكبير آن را مشروب مىسازد و رشته كوههاى سيرنامورنا و سيرانوادا در آن واقع است، در اصطلاح جغرافى نويسان اسلام، اندلس و جزيره اندلس بر تمام شبه جزيره ايبرى يعنى اسپانيا و پرتقال فعلى اطلاق مىشده، زيرا مسلمانان در سال 92 ه ق. به سردارى طارق بن زياد غلام موسى بن نصير اندلس را بتصرف درآوردند و بعد بر قسمت اعظم شبه جزيره ايبرى تسلط يافتند و از اينرو به تمام شبه جزيره ايبرى اندلس گفتند. پس از آنكه در سال 92 اسپانيا بوسيله مسلمانان فتح شد تا 128 ه ق. اين سرزمين بوسيله حكامى كه از دمشق گسيل مىگشتند اداره مىشد، در اين سال عبد الرحمن اول يكى از نوادگان هشام خليفه دهم اموى خود را امير اندلس خواند و بدين ترتيب سلسله امويان اندلس تاسيس گرديد.
حكومت امويان اندلس تا سال 422 ه ق ادامه يافت. از آن پس سلطنتهاى كوچك محلى پيدا شد. اين تفرقه فشار مسيحيان را به مسلمانان براى بازپس گرفتن سرزمينهاى خود بيشتر كرد. از سال 479 به بعد مرابطون فرمان روايان بربر شمال افريقا به كمك ملوك طوايف آمدند و كمكم بر اسپانيا مسلط شدند. در اواسط قرن ششم هجرى موحدون مرابطون را برانداختند و تا سال 609 بر اسپانيا حكومت راندند.
از آن پس تا دو قرن و نيم تنها امارت اسلامى اسپانيا امارت غرناطه بود. تا در سال 898 ه ق غرناطه نيز به دست مسيحيان افتاد و حكومت اسلامى اندلس خاتمه يافت.
مسلمانان هنگام حكومت خود در اندلس در نشر تمدن اسلامى كوشيدند و تمدنى درخشان با شهرهاى معمور و كشاورزى و صنايع منظم و معمارى پر شكوه كه نمونه آن قصر الحمراء در غرناطه است بوجود آوردند (مساجد مجلل و مدارس آباد آن زبانزد تاريخ است) و بدين وسيله تمدن اسلامى و قسمت مهمى از علم و ادب يونان از طريق اسپانيا به اروپاى غربى انتقال يافت. از ميان مسلمانان اندلس دانشمندان بزرگى در علوم گوناگون ظاهر شدند و به بسط تمدن اسلامى كمك شايانى كردند. (دهخدا)
به »بنى اميه« نيز رجوع شود.
-
انطاكيه
شهرى در تركيه كنار رود اورتوس 22 كيلومترى ساحل مديترانه. از شهرهاى مشهور قديمى است، آن را سلوكوس اول در حدود 300 ق م بنا كرد و رفته رفته به جهت موقعيت جغرافيائيش از مراكز معتبر تجارى و مهمترين شهر آسيائى دولت روم و كرسى ايالت آسيائى امپراتورى روم گرديد. در سال 258 و 260 ميلادى شاپور اول ساسانى آن را اشغال و تاراج كرد و سكنهاش را به جندى شاپور منتقل نمود.
در 540 م بوسيله انوشيروان ويران شد. بعداً بوسيله يوستى نيانوس تجديد بنا شد ولى به رونق نخست نرسيد. انطاكيه در تاريخ مسيحيت بسبب شوراهاى دينى كه در آنجا تشكيل شده اهميت دارد (دائرة المعارف فارسى) . آنچه از اين واژه مربوط به اين كتاب است داستان فرستادگان عيسى(ع) است به اين شهر كه در سوره مباركه يس آمده:
حضرت عيسى (ع) دو تن از حواريون را به شهر انطاكيه فرستاد، چون به شهر نزديك شدند پيرمردى را ديدند كه چند رأس گوسفند خود را مىچرانيد، او حبيب صاحب يس (يا حبيب نجار) بود، چون به وى سلام كردند او گفت: شما كيستيد؟ گفتند: ما فرستادگان عيسى مسيحيم و مأموريت ما آنكه شما را از پرستش بت به عبادت خداوند يكتا بگردانيم. وى گفت: آيا شما را آيت و معجزهاى باشد؟ گفتند: آرى، ما به اذن خدا بيمار را شفا مىدهيم و كور و پيس را به مىسازيم. پير گفت: مرا فرزندى است كه سالها در بستر بيمارى خفته است. آنان به خانه پير رفته و دست به بيمار كشيده در حال شفا يافت. اين خبر در شهر منتشر گشت و بيماران بسيارى به آنان مراجعه و به دست آنها بهبودى يافتند. حاكم آن ديار مردى بت پرست بود چون خبر شنيد آن دو را احضار كرد و از آنها پرسيد شما كيستيد و از كجا آمدهايد؟ آنها رسالت خويش را به وى توضيح دادند. وى گفت: مگر ما را جز اين خدايان خداى ديگرى است؟ گفتند: آرى آن خدائى كه تو و خدايانت را از عدم بوجود آورده. ملك گفت: اكنون از اينجا برخيزيد تا در امر شما بينديشم. چون آنها از نزد ملك بيرون شدند مردم كوچه و بازار پيرامونشان گرد آمده به ضرب و كتك آنان را بيازردند، شاه فرمان داد آنها را به زندان كنند . خبر به عيسى (ع) رسيد، وصى خويش شمعون صفا را به مدد آنها فرستاد، شمعون كه مردى با فراست و تدبير بود به گونهاى ناشناس وارد شهر شد و به كيفيتى ياران را در زندان ملاقات و رمز كار خويش را به آنها بگفت و سپس آرام آرام به حواشى و اطرافيان ملك تماس گرفت و با ايشان دوست شد، آنها شيفته عقل و درايت وى گرديده خبر او را به ملك دادند، وى او را به نزد خود خواند و محض ملاقات آنچنان بدو دل بست كه به وى انس گرفت و او را از خاصان خويش گرفت و او را بسى گرامى مىداشت. شمعون روزى به ملك گفت: شنيدهام دو نفر با چنين خصوصيات در بند توأند ، مىشود آنها را حاضر نموده سخنشان را بشنويم؟ ملك فرمود: آن دو را احضار كردند. شمعون رو به آنها كرد و گفت: چه كسى شما را به اين ديار فرستاده؟ گفتند: خداوندى كه همه چيز را او آفريده و شريك و انبازى ندارد. شمعون گفت: شما را بر اين دعوى چه نشانهاى است؟ گفتند: هرآنچه تو بخواهى كه خداى ما به هر چيز توانا است. ملك دستور داد نوجوانى را آوردند كه از هر دو ديده نابينا بود. آنها دست به ديدگان وى كشيده در حال بينا گشت. ملك در شگفت آمد و به آنان همى نگريست. شمعون آهسته به ملك گفت: ايكاش از خداى خويش مىخواستى تا وى نيز چنين آيتى بياورد و تو را بدان افتخار مىبود.
ملك گفت: مرا رازى از تو پنهان نباشد، خدائى كه ما مىپرستيم نه سودى از او برخيزد و نه زيانى. سپس ملك (و به قولى شمعون) رو به فرستادگان عيسى كرد و گفت: اگر خداى شما بتواند مرده را زنده سازد به او و به شما ايمان آريم. آنها گفتند: خداى ما بر همه چيز قادر است. ملك گفت: در اينجا مردهاى است كه هفت روز از مرگش مىگذرد و بدين سبب كه پدرش در سفر بود، او را به خاك نسپردهاند تا پدر باز گردد، او را حاضر كنيد. جسد گنديده آن مرده بياوردند. آنها آشكارا و شمعون به پنهانى بدعا و التجا به درگاه پروردگار پرداختند. ناگهان مرده زنده گشت و گفت: اى مردم! من اكنون از دوزخ مىآيم كه هفت روز است در ميان درههاى جهنم بسر مىبرم، اى مردم شما را از اين كيش بر حذر مىدارم، اين بتها را بكنار نهيد و به خدا ايمان آريد. شمعون چون ديد اين واقعه در دل ملك اثر نهاد ، وى را به راز خواند و به وى گفت: تو خود مىدانى كه من تا كجا به تو علاقهمندم اكنون خير و صلاح تو را در اين مىبينم كه به خداوند بزرگ ايمان آورده خويشتن را از اين ورطه نجات دهى. ملك بپذيرفت و ايمان آورد و جمع كثيرى از مردم كشورش نيز ايمان آوردند. و بقولى آن مرده فرزند ملك بود و چون زنده شد به دست خود به دو فرستاده عيسى و شمعون اشاره نمود كه اينها از خدا خواستند تا من زنده شدم. (مجمع البيان)
-
اِيله
شهرى است بين ينبع و مصر، و بنى اسرائيل در عبور از مصر به كنعان از آنجا گذشتهاند. و نيز نام كوهى است بين مكه و مدينه نزديك ينبع. (بحار: 18 و دهخدا)
-
بابِل
مملكتى است كه بين دجله و فرات واقع است و مركز آن كه اكنون خرابههائى از آن در شمال شهر حله بجا مانده نيز بابل مىگفتهاند و مقر حكومت كلدانيان بوده كه قديمىترين اقوام ساسانى بودهاند و نخستين حكمرانان آنها نمارده بوده و تا به سال 1270 قبل از ميلاد بر آن سرزمين حكومت مىكردهاند و از آن سال به بعد آشوريان آنجا را تحت سيطره خويش درآورده و بختنصر از آنها است . (دهخدا)
»و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت« (بقرة:102) ، تفسير آيه به »هاروت« رجوع شود.
از جويرية بن مسهر نقل است كه گفت : در واقعه نهروان من در ركاب على (ع) بودم هنگام بازگشت ، به سرزمين بابل رسيديم وقت نماز عصر بود حضرت فرمود : اى مردم اينجا سرزمينى شوم و ملعون است و دو بار مورد غضب خدا قرار گرفته و در انتظار سومين بار است و اين يكى از مؤتفكات است اينجا نخستين سرزمينى است كه در آن بت پرستيده شده و پيغمبر و وصى پيغمبر را نشايد كه در آن نماز گزارد ، هر كه خواهد نماز خود را در اينجا بخواند بخواند و هر كه خواهد به تاخير افكند . جويريه گويد : من از كسانى بودم كه در آنجا نماز نخواندم تا از آن سرزمين بيرون شديم و آفتاب غروب كرد و چون حضرت خواست نماز عصر بخواند آفتاب برگشت و با آن حضرت نماز گزاردم . (وسائل:180ج5)
-
باشتين
نام بلوكى از سبزوار .