-
فرمانروایى مرشد قلى خان استاجلو / شاه در سایه
«996 - 997 ق / 1588 - 1589 م»
پس از آن که مرشد قلى خان با همکارى شاه عباس، ارکان دولت شاه مخلوع را از میان برداشت، بىرقیب و مدعى نیابت سلطنت و فرمانرواى مطلق شد و با لقب وکیل السلطنه به اداره امور سلطنتى و کشورى پرداخت. در آغاز کار چندى با شاه عباس در دولتخانه به سر مىبرد، پس از آن در خانه عمه مقتول شاه، پرى خان خانم، دختر شاه طهماسب، منزل کرد. وزیران و رجال و سران لشکرى و کشورى تنها از او دستور مىگرفتند و تمام کارهاى خود را با موافقت و صوابدید وى انجام مىدادند. خان استاجلو، همه احکام و فرمانهاى سلطنتى را بى اجازه شاه صادر مىکرد و به مهرهاى سلطنتى، که بر گردن آویخته بود، مىرسانید. در اندک زمانى، منصبها و مقامات مهم دربارى و دیوانى، مانند ریاست قورچیان و مهر دارى و حکومت ولایات ایران را، میان دوستان و بستگان خود و سرداران و امیرانى که به فرمان او گردن نهاده بودند، تقسیم کرد؛ حتى وزیر خود، میرزا شاه ولى را نیز با لقب اعتمادالدوله به وزارت اعظم برگزید.
پس از آن شاه مخلوع - پدر شاه عباس - با ابوطالب میرزا - برادر شاه - و اسماعیل میرزا و حیدر میرزا - پسران خردسال حمزه میرزا - را در نیمه محرم سال 997 ق / 4 دسامبر 1588 م، از قزوین به قلعه الموت، که شاهزاده طهماسب میرزا - برادر دیگر شاه عباس - نیز در آنجا محبوس بود، فرستاد تا از پایتخت دور باشند و حضور ایشان در قزوین، مایه تحریک سران قزلباش به سرکشى و طغیان و تغییر شاه نشود. سیصد تن از سواران قزلباش را هم مأمور حفاظت ایشان کرد، و این عده در پایان هر ماه عوض مىشدند.
در همان حال به املاک خالص سلطنتى نیز طمع برد، و به موجب فرمانى که از شاه گرفت تمام املاک شاهى اصفهان را، که پس از مرگ شاه طهماسب به ترتیب به حمزه میرزا و ابوطالب میرزا، منتقل شده بود، تصاحب کرد. سپس براى شاه عباس مجلس عروسى ترتیب داد، و در یکجا دو دختر از خاندان صفوى را به عقد نکاح شاه درآورد. یکى دختر سلطان مصطفى میرزا، برادر زاده شاه طهماسب اول، که پیش از آن همسر برادر بزرگ شاه، حمزه میرزا بود. این دو زن را در یک روز براى شاه عقد بستند و پس از سه شبانه روز جشن و سرور، در یک شب به حرم سراى او بردند!
-
تسویه های خونین در دولت صفوى
«997 ق / 1589 م»
چون مرشد قلى خان در اداره کشورى و لشکرى، طریق استبداد و خود رأیى مطلق را در پیش گرفته و به سران قزلباش مجال هیچ گونه مداخله و اظهار نظر نمىداد؛ امیران و ارکان دولت از او آزرده خاطر شدند، و چون تصور مىکردند که شاه نیز از قدرت مرشد قلى خان ناراضى است و مخالفت قزلباشان را با او تأیید خواهد کرد، در نهان براى کشتن وکیل السلطنه، همداستان شدند و به انتظار فرصت نشستند.
اتفاقا" توطئه سران براى قتل مرشد قلى خان برملا شد و مرشد، شاه را به دفع این توطئه برانگیخت. شاه عباس، با وجودى که از مرشد قلى خان، فوق العاده ناراضى بود، اما به راهنمایى خرد و تدبیر و حیله گرى ذاتیش، مقتضى آن دید که نخست از این پیشامد استفاده کرده، مرحلهاى دیگر از تسویه سران قزلباش و قطع نفوذ آنها را به مورد اجرا گذارد. توطئه گران که دانستند راز برملا شده به اتفاق سواران و ملازمان خویش به دولتخانه آمدند و بر خلاف آداب و رسوم، همچنان با سلاح و شمشیر به ایوان عمارت چهل ستون رفتند. شاه کس نزد سران فرستاد و از قصد و نیت آنها پرسید و ایشان منظور خود آشکار کردند؛ شاه نیز پیغام داد که چون به کار دیگرى مشغول است، پى کار خود روند، تا به مشکل بعدها رسیدگى کند.
امیران از نادانى دولتخانه را ترک گفتند و در باغ دولتى سعادت آباد قزوین گرد آمدند. اما این بار بر همراهان و سواران خویش افزودند و مخالفت خود را با مرشد قلى خان آشکار کردند. روز بعد مهدى قلى خان ذوالقدر حاکم فارس به نمایندگى از سران متمرد و اعیان قزلباش به خدمت شاه رفت و درخواست نمود که شاه به ارباب مناصب و اولیاى دولت و سران طوایف استقلال واختیارات بیشتر دهد. شاه عباس در پاسخ گفت که: «مایه آن همه اختلاف و نفاق و جنگهاى داخلى که در زمان پدرم به ضعف دولت مرکزى و پیشرفت کار بیگانگان و دشمنان ایران منتهى شد؛ نتیجه همان اقتدار و استقلال و خودسریهاى سران و طوایف و مداخله هاى بى مورد امیران قزلباش در کارهاى سلطنتى و دولتى بود» و از آنها خواست تا به فرمان شاه و نماینده تام الاختیار او مرشد قلى خان گردن نهند و او را به عنوان ریش سفید خود بشناسند.
مهدى قلى خان در پاسخ گستاخى کرد و همین بهانهاى شد تا شاه که از پیش براى این منظور خود را آماده کرده بود، فریاد زد: «اى مردک مفسد تو را به ایالت شیراز و مرتبه خانى سرافراز فرمودهایم، زیاده از این چه توقع داشتى که میانه قزلباش فساد مىکنى? وجود امثال شما که به خودسرى برآمده اند خار گلزار دولت است .... / عالم آراى عباسى، ص 254».
سپس به یعقوب بیگ ذوالقدر، که پدرش در زمان شاه طهماسب اول حکومت شیراز داشت، اشاره کرد که او را در همان لحظه هلاک سازد و به جایش حاکم فارس باشد. یعقوب بیگ نیز بى تأمل تاج قزلباش از سر مهدى قلى خان برداشت و او را در بیرون مجلس شاهى سر برید.
پس از آن شاه عباس منصبهاى مهر دارى و ریاست قورچیان و خلیفة الخلفایى و غیره را نیز به امیر زادگان جوانى که در آن مجلس حاضر بودند، بخشید و هر یک را به کشتن صاحب آن مناصب مأمورکرد. نو منصبان بى درنگ با سواران به خانه قورخمس خان تاختند. امیران مخالف نیز چون تاب مقاومت نداشتند، سراسیمه بر اسبان پریده راه فرار در پیش گرفتند؛ ولى جملگى در راه گیلان دستگیر و کشته شدند. تنها دو تن از ایشان که از راه همدان گریختند، جان به در برده به خاک عثمانى رفتند.
-
مصالحه شاه عباس بزرگ با دولت عثمانى
«998 - 999 ق / 1590 - 1591 م»
مصالحه بین دو دولت ایران و عثمانى از زمان حمزه میرزاى ولیعهد تا شاه عباس با فراز و نشیبهایى همراه شد و هر بار انجام مذاکرات و عقد پیمان صلح به عهده تعویق افتاد. حمزه میرزا که پس از نبردهایى چند دریافته بود که نمىتواند با توجه به ضعف و نفاق درونى با دولت عثمانى روبهرو شود، پیشنهاد فرهاد پاشا - سردار عثمانى - را پذیرفت و حاضر شده بود از ولایاتى که سرداران ترک به تصرف درآورده بودند، چشم بپوشد و فرزندش حیرد میرزا را به عنوان گروگان به نزد دربار استانبول روانه کرده با سلطان مراد سوم صلح کند. پس از کشته شدن حمزه میرزا، مرشد قلى خان استاجلو نیز، هنگامىلشکرکشى به خراسان، ولى آقا چاشنى گیر باشى را، که از طرف فرهاد پاشا براى طرح مقدمات صلح و بردن حیدر میرزا به ایران آمده بود، به اردوى شاهى خواند، تا درباره مصالحه گفتگو کند، ولى این امر، باز هم به سبب کشته شدن او، انجام نگرفت.
-
تهاجم قاز، عثمانی پس از قتل مرشد قلی خان
بعد از کشته شدن مرشد قلى خان، سرداران عثمانى، که از مصالحه نومید شده بودند، چون شاه عباس متوجه خراسان شد و از پایتخت به دور افتاد، موقع را مغتنم شمرده، بار دیگر از هر سو به خاک ایران تاختند. از طرفى فرهاد پاشا لشکر به قراباغ آورد و آن ولایت را با قلعه گنجه، از محمد خان زیاد اوغلى قاجار، حکمران آنجا گرفت و جمعى از سران قزلباش هم، که در قراباغ املاک و داراى داشتند، ترک تابعیت ایران کردند و به او پیوستند!
از سوى دیگر، جعفر پاشا حاکم تبریز، نواحى اطراف آن شهر را تا حدود سراب به تصرف آورد. سنان پاشا، سردار دیگر ترک نیز، که حاکم بغداد و معروف به چغال اوغلى بود، به ولایت همدان تاخت و قورخمس خان شاملو، حاکم آنجا را دستگیر و تا نهاوند و حدود لرستان پیش رفت و در آنجا قلعه مستحکمىبنا نهاد. در همان حال، گروهى از سران قزلباش هم، که با مرشد قلى خان، همدست یا به امر او به حکمرانى منصوب شده بودند، با شاه عباس از در مخالفت درآمدند و از اردوى او جدا شدند. حکام یزد، کرمان، فارس، کوه کیلویه و برخى ولایات دیگر هم، که پس از مرگ شاه طهماسب به خودسرى و نافرمانى خو گرفته بودند، سر به طغیان برداشتند. در خراسان نیز آذوقه کمیاب شد و شاه عباس دریافت که با آن همه مشکلات از عهده تسخیر قلعه هرات و نگهدارى خراسان بر نخواهد آمد. ناچار به قزوین بازگشت، و براى اینکه خود را از جانب حریف نیرومند غربى ایران آسوده خاطر سازد و با خیال راحت به تنبیه یاغیان قزلباش و مخالفان داخلى همت گمارد، به قبول شرایط دولت عثمانى رضا داد و در ماه شعبان 998 ق / ژوئیه 1590 م مهدى قلى خان چاوشلو، حکمران اردبیل را، با چند تن از سرداران قزلباش، براى امضاى معاهده صلح به دربار استانبول فرستاد. برادر زاده خود حیدر میرزا را نیز، چنانکه شرط مصالحه بود، همراه آنها کرد، تا به عنوان گروگان در دربار عثمانى بماند. فرستاده فرهاد پاشا - ولى آقا چاشنى گیر باشى - که از دو سال پیش در ایران منتظر انجام یافتن کار مصالحه بود، با هیئت سفیران ایران عازم دربار سلطان عثمانى شد. شاه عباس براى امضاى قرارداد صلح چنان پافشارى داشت که هر گونه تحریکات داخلى را نیز منع کرده بود، چنانکه در 998 ق، محمد خان زیاد اوغلى قاجار و جمع از امیران قراباغ، قلعه گنجه را محاصره کرده بودند تا دست ترکان را از وطن موروثى خود کوتاه کنند؛ شاه عباس براى اینکه بهانهاى به دست دربار عثمانى ندهد، نامهاى به ایشان نوشت و فرمان داد که دست از محاصره گنجه بردارند و گوشزد نمود که امروز ما ناچار قراباغ را بهترکان مىدهیم ولى این ولایت از دست ایران نخواهد رفت و باز روزى به دست ما خواهد افتاد.
-
گسیل داشتن سفرای حسن نیت از سوی شاه عباس به دربار عثمانی
سفیر ایران و همراهانش با هزار سوار زبده قزلباش به استانبول رفتند. شاه عباس نامه دوستانهاى به سلطان مراد خان نوشت و هدایاى گرانبهایى همراه سفیر فرستاد که از آن جمله، 1500 رأس اسب ممتاز سوارى و سیصد و سى رأس حیوانات باربر بودند.
فرستادگان ایران در ماه صفر 999 ق / 1590 م وارد استانبول شدند و سلطان عثمانى از ایشان پذیرایى شاهان کرد. به موجب پیمانى که به امضاء رسید، شهر تبریز با قسمت غربى آذربایجان و ولایت ارمنستان و شکى و شروان و گرجستان و قراباغ و قسمتى از لرستان با قلعه نهاوند، ضمیمه خاک عثمانى شد. شاهزاده حیدر میرزا را هم سلطان عثمانى به رسم گروگان نزد خود نگاه داشت و مقرر شد که از آن پس ایرانیان از ابوبکر و عمر و عثمان و عایشه به زشتى یاد نکنند. سفیر ایران و همراهانش، با بیگلربیگى ایروان و حسین آقا نامى، از سرداران ترک، که حامل متن ترکى قرارداد صلح بودند، به ایران بازگشتند. حیدر میرزا تا سال 1005 م در استانبول بود و در آن سال، به گفته مورخان به بیمارى طاعون درگذشت؛ هر چند مرگ او باعث خرسندى دربار ایران شد. البته سبب این خشنودى از میان رفتن شاهزاده صفوى در بین دشمنان بود که دست ایران را براى اقدامات بعدى علیه دولت عثمانى باز گذاشت.
-
مناسبات شاه عباس بزرگ با امیران ازبک
«997 - 1020 ق / 1589 - 1611 م»
در اواخر سلطنت شاه محمد خدابنده، هنگامى که شاه عباس در خراسان تاجگذارى کرد، مرشد قلى خان استاجلو، به عنوان وکیل السلطنه، تمامى زمام امور را در دست داشت. على قلى خان شاملو، رقیب دیرینه مرشد قلى خان، که پیش از آن لله و سرپرست شاه عباس بود، براى اینکه رقیب خود مرشد قلى خان را در خراسان با حریفى زورمند روبهرو سازد؛ سفیرى نزد عبدالله خان ازبک به بخارا فرستاد و او را به گرفتن خراسان تحریص کرد. عبدالله خان در آغاز سال 996 ق / 1587 م با سپاهى گران به خراسان رفت؛ على قلى خان که از کرده خود پشیمان شده بود، در قلعه هرات به دشمن خوانده به دیار، مقاومت کرد و پس از یک محاصره طولانى، ناگزیر تسلیم و به قتل رسید «اواخر ربیع الاول سال 997 ق / فوریه 1589 م».
چون شاه عباس در همان اوان جلوس بر تخت سلطنت در قزوین، از سقوط قلعه هرات و کشته شد على قلى خان آگاه شد، مصمم گشت تا لشکر به خراسان برد و انتقام کشته شدن او را از خان ازبک بگیرد. پس با لشکرى بزرگ متوجه آن دیار شد و تا شهر بسطام پیش رفت، در آنجا، مرشد قلى خان استاجلو را که مانع اصلى و سد بزرگ سلطنتش بود به قتل آورد و هواخواهان مرشد را نیز از میان برداشت. ولى چون خبر رسید که قواى عثمانى به خاک آذربایجان تجاوز کرده است، و در یزد، کرمان و فارس گروهى از سران قزلباش به خودسرى پرداختهاند، از جنگ با عبدالله خان ازبک و باز گرفتن هرات چشم پوشید و به قزوین باز گشت.
با بازگشت شاه عباس به پایتخت، عبدالله خان در کار ترکتازى گستاخ تر شد و پسر خویش عبدالمؤمن خان را با جمعى از سران ازبک مأمور تسخیر خراسان ساخت. عبدالمؤمین خان نیشابور را به اطاعت آورد و شهر مشهد را محاصره کرد. چون این خبر به شاه عباس رسید، بار دیگر لشکر به سوى خراسان برد؛ ولى در تهران به سختى بیمار شد و ناگزیر از پیشرفت باز ماند. شهر مشهد پس از چهار ماه مقاومت به دست ازبکان افتاد و به فرمان عبدالمؤمن خان، سربازان ازبک بسیارى از مردم آن شهر را کشتند و آرامگاه حضرت رضا «ع» را به باد غارت دادند، پس از آن قسمت وسیعى از خاک شمال خراسان به تصرف ازبکان درآمد و در آن دیار به تاخت و تاز مشغول شدند.
-
لشکرکشی اول شاه عباس برای باز پس گیری خراسان
شاه عباس در 1001 ق / 1592 - 3 م بار دیگر براى باز گرفتن شهرهاى خراسان از قزوین بیرون آمد و تا بسطام پیش رفت. در همان حال از عبدالمؤمن خان ازبک که در نیشابور بود نامهاى رسید که در آن از شاه عباس خواسته بود که مصالحه نامهاى را که پیش از آن میان حسن بیگ آق قویونلو و سلطان حسین میرزاى بایقرا درباره سرحدات عراق عجم و خراسان منعقد شده بود، محترم شمارد و خراسان را رها کند. شاه عباس نیز در پاسخ نوشت که این مصالحه نامه به او ارتباطى ندارد و در محل جنگ به زودى با او روبهرو خواهد شد.
پس از آن شاه عباس از بسطام به جانب نیشابور تاخت و چون به محل جاجرم رسید، از نامه دیگرى که عبدالمؤمن خان به او نوشته بود، دریافت که وى از نیشابور به جام عقب نشینى کرده است. شاه عباس به آسانى شهرهاى مزینان، سبزوار، جاجرم و نیشابور را گرفت و در هر یک از این دیار حکام ایرانى گذاشت و تا نزدیکى شهر پیش رفت، اما به سبب سرماى سخت خراسان، ادامه کار را به پایان این فصل واگذاشت و به قزوین بازگشت.
در همان ایام، نور محمد خراسان - والى مرو شاهجان و اورگنج - و حاجى محمد خان، معروف به حاجم خان، پادشاه خوارزم، که با یکدیگر خویشاوند بودند، بر ولایات شمالى خراسان مانند نسا و درون، اختلاف داشتند؛ نور محمد خان از عبدالله خان ازبک یارى خواست و حاضر شد در قبال کمک او، ولایت مرو را به خان ازبک بسپارد. عبدالله خان، از اختلاف این دو حاکم استفاده کرد و به بهانه کمک به نور محمد خان، مرو را توسط پسرش عبدالمؤمن خان تصرف کرد؛ اما از سپردن ولایات شمالى خراسان به نور محمد خان خوددارى ورزید. نور محمد خان، به ناچار خراسان را ترک گفت و به نزد شاه عباس به قزوین رفت. همینکه شاه عباس از خبر آمدن نور محمد خان به قزوین مطلع شد، پسر خود شاهزاده محمد باقر میرزا معروف به صفى میرزا را با اعتمادالدوله وزیر و جمعى از امیران و سرداران بزرگ به استقبال وى روانه کرد، و او را با مهربانى بسیار در ایوان چهل ستون قزوین به حضور پذیرفت.
در ادامه این جریان، رقیب نور محمد خان، یعنى حاجى محمد خان هم که از پیش سپاه ازبک گریخته بود به دربار قزوین آمد و شاه او را هم با محبت به حضور پذیرفت. پس از آن حاجى محمد خان را به رى فرستاد و نور محمد خان را با خود به اصفهان برد. شاه عباس در 1002 ق / 1594 م به خراسان رفت و در جلوگیرى از تهاجم ازبکان کوشید، اما سپاه ازبکان هر بار که شاه به آن دیار مىرفت، از جنگ رو در رو اجتناب مىکرد. بدین جهت، پس از بازگشت شاه از خراسان، بار دیگر، آن دیار و خوارزم را عرصه ترکتازى خود ساخت و بسیارى از شهرها را ویران و قتل و عام کرد.
-
لشکرکشی دوم شاه عباس برای فتح خراسان
در آغاز سال 1004 ق / سپتامبر 1595 م، شاه عباس بار دیگر سپاهى تدارک دید و به خراسان لشکر کشید و تا نزدیکى اسفراین، که آن هنگام در محاصره عبدالمؤمن خان بود، بى آنکه با دشمنى رو به رو شود، پیش رفت. خان ازبک به محض خبر دار شدن از اردوى شاه، اسفراین را رها کرد و به سوى مشهد و از آنجا به بلخ گریخت. سپاه صفوى پس از تصرف قلعه اسفراین، به جاى آنکه به سبزوار و نیشابور و مشهد رود و عبدالمؤمن خان را تعقیب کند، راه استراباد پیش گرفت. خان ازبک، مجددا" با اطلاع از دور شدن سپاه شا، به خراسان بازگشت و شهر سبزوار را قتل عام کرد. شاه عباس از شنیدن این خبر، با وجودى که بخشى از سپاهیان خویش را مرخص کرده بود، با بازمانده لشکر رو به سبزوار نهاد؛ اما باز عبدالمؤمن خان از پیش سپاه ایران گریخت و شاه ایران سبزوار را به یکى از سرداران قزلباش سپرد و تا نزدیکى نیشابور پیش رفت.
از آن سال تا 1007 ق / 1598 م بخشى از خراسان در دست ازبکان باقى ماند. در این مدت، شاه عباس سرگرم سرکوب یاغیان مازندران، گیلان و لرستان بود. در این میان عبدالله خان ازبک و پسرش عبدالمؤمن خان، بر سر سلطنت اختلاف افتاد و نزدیک بود که به جنگ منتهى گردد، ولى با درگذشت عبدالله خان، عبدالمؤمن خان در پادشاهى مستقل شد و در شهر سمرقند به جاى پدر نشست.
-
لشکرکشی سوم شاه عباس به خراسان برای آزادسازی آن از دست ازبکان
با رسیدن خبر مرگ عبدالله خان ازبک به اصفهان، بار دیگر شاه عباس مصمم شد تا با لشکرکشى به خراسان، آن سرزمین را از حکمروایى ازبکان کاملا" آزاد سازد. پس در ماه رمضان سال 1007 ق / آوریل 1599 م با سپاهى گران از پایتخت بیرون آمد و از طریق کاشان عازم خراسان شد. سپاهیان فارس و کرمان نیز از راه یزد و بیابانک به سپاه شاه عباس پیوستند. شاه نخست از بسطام به نیشابور رفت و آن ولایت را به آسانى گرفت و پیشتازان قزلباش به سوى مشهد متوجه شدند. در نزدیکى مشهد خبر کشته شدن عبدالمؤمن خان ازبک رسید و مایه شادمانى بسیار شد و شاه در 25 ذى الحجه 1007 ق / 19 ژوئیه 1599 م، وارد مشهد شد. با کشته شدن عبدالمؤمن خان، اختلاف بین سرداران ازبک افتاد؛ پیر محمد خان در بخارا، پسر عمویش عبدالامین خان در بلخ و دین محمد خان در هرات، هر یک خود را شاه ازبک مىخواندند.
شاه عباس پس از سه روز اقامت در مشهد براى تصرف هرات بیرون آمد و تا فرهاد جرد جام پیش رفت؛ اما در جنگى که در محل رباط پریان، در چهار فرسنگى هرات میان سپاهیان ایرانى به سرکردگى فرهاد خان و دین محمد خان - حاکم هرات - روى داد، سربازان ایرانى به جهت بى احتیاطى و غافلگیر شدن، شکست خورد. شاه عباس سردار ایرانى را به جهت این اهمال به قتل آورد و خود ا اندک سپاهیانى که در اختیار داشت بر سپاه ازبک تاخت و قلعه هرات را تسخیر کرد. دین محمد خان در این جنگ کشته شد.
شاه عباس در این سفر نور محمد خان والى سابق مرو شاه جان و اورگنج و حاجى محمد خان «حاجم خان» - پادشاه خوارزم - را نیز همراه آورده بود؛ هر یک را به ولایات از دست رفته خویش روانه کرد تا بار دیگر حکومت پیشین خود را به دست آورند. آن دو نیز با کمک سپاه قزلباش، بر دشمنان غلبه یافتند و مژده پیروزى را براى شاه عباس به هرات فرستادند. ولى حکومت نور محمد خان در مرو دیرى نپایید، زیرا شاه عباس در آغاز سال 1008 ق / 1599 م باز به خراسان رفت و بیش از یک سال در مشهد و شهرهاى دیگر ماند؛ سرانجام در 1009 ق / 1600 م قلعه مرو را نیز از نور محمد خان گرفت و ضمیمه ایران کرد. بهانه شاه براى این اقدام، شرط ادب به جاب نیاوردن نور محمد خان در استقبال از شاه بود. چون مرو به تصرف سپاه قزلباش درآمد، شاه عباس، نور محمد خان را بخشید و با فرزندان و بستگانش به شیراز فرستاد و دستور داد که تا زنده است براى مخارج وى و همراهانش، روزى بیست هزار دینار «20 ریال» از خرانه دولت بپردازند، و او تا زنده بود در شیراز به سر برد.
-
قیام باقی خان ازبک علیه پیره محمدخان امیربخارا
در همان سال باقى خان ازبک، برادر دین محمد خان - حاکم هرات - در ماوراءالنهر بر پیره محمد خان - امیر بخارا - قیام کرد و او را در جنگى کشت و شهر بلخ را تصرف کرد. این قیام باعث شد دو تن از شاهزادگان ازبک از بیم دین محمد خان به شاه عباس پناهنده شوند. شاه در 1011 ق / 1602 م، به بهانه آن که این دو شاهزاده را به ملک موروثى آنها برساند، با سپاهى گران، که سیصد ارابه و چندین توپ و ده هزار تفنگچى داشت، به عزم گرفتن ولایت و شهر بلخ به خراسان رفت، اما با وجودى که تا پاى دیوارهاى شهر بلخ پیش روى کرد، به جهت افتادن بیمارى وبا در میان سربازان ایرانى، ناگزیر عقب نشینى کرد.