-
بي اختيار مي روم
نمي دانم به كجا…
تنها مي روم با قدم هاي تنهايي
چه هوايي ست...
دلم هواي تورا دارد
نه هواي بارش
نه هواي آسمان
نه هواي مهتاب
فقط هواي تو را دارد...
مي داني چه درديست
تنها در كوچه پس كوچه هاي شهر قدم زنان
تنها با ياد تو
تنها با ياد تو كنارت قدم زدن
تنها با ياد تو دستانت را فشردن
تنها با ياد تو سر به روي شانه هايت گذاشتن
آه...
همه شان را دوست دارم
ابري كه مي بارد
برفي كه مي رقصد
چكاوكي كه مي خواند
كوهي كه مي ماند
مهتابي كه مي تابد
همه شان را دوست دارم
اما ،
با تو بودن را دوست تر دارم
حتي اگر همه اينها نباشد
تو كه باشي كنارم
تمام دنياي مني...
همچنان تنها
زير بار نگاه ملامت ها
در كوچه پس كوچه هاي مهتاب
قدم مي زنم
تنها با ياد تو
با ياد چشمانت...
-
گفتم كه خدا مرا مرادي بفرست
طوفان زده ام راه نجاتي بفرست
فرمود كه با زمزمه يا مهدي
نظر گل زهرا صلواتي بفرست
-
خروش زخمی سیل و جنون ابر کبود
فرود اشک من است و غبار آه تو بود
به حکم واقعه، عاشق شدن خطای من است
ولی شکستن عهد و وفا گناه تو بود.....!
-
دل خراب من دگر خراب تر نمي شود
كه خنجر غمت از اين خرابتر نمي زند
-
خسته ام از ازار غمهايم
خسته ام ازشنيدن صداي شكستن استخوانم
وقتي قلبم با خراشي زخمي مي شود
مي خواهم در تنهايي همه را پينه ببندم
قلبي تكيده و خسته
مي خواهم بزرگي را مثل دريا
مثل اسمان ياد بگيرم
تا غمها گم شوند
و غرق ستاره هاي شادي شوند
بايد فراموشي زخمها را به خاطر بسپارم
-
تو مگه قسم نخوردي دلمو تنها نذاري
روبروم نشستي اما از غريبه کم نداري
روبروي من نشستي توي چشم تو ستاره
از صداي تو شنيدم که دلت دوستم نداره
تو مگه قسم نخوردي دلمو تنها نذاري
هرگز از روز جدايي سخني به لب نياري
حالا روبروم نشستي حرف تو فقط جدايي
تو قسم نخورده بودي که يه دنيا بي وفايي
تو قسم نخورده بودي روزي عشق تو ميميره
نور يک ستاره يک شب جاي مهتاب و ميگيره
تو مگه قسم نخوردي ...
-
دلم گرفته آسمون
نمیتونم گریه کنم
شکنجه میشم از خودم
نمیتونم شکوه کنم
انگاری کوه غصه ها
رو سینه من اومده
آخ داره باورم میشه
خنده به ما نیومده
دلم گرفته آسمون
از خود تو خسته ترم
تو روزگار بی کسی
یه عمره که در به درم
حتی صدای نفسم
میگه که توی قفسم
من واسه آتیش زدنه
یه کولبار شب بسم
دلم گرفته آسمون
یکم منو حوصله کن
نگو همش از روزگار
یه خورده کمتر گله کن
منو به بازی میگیرن
عقربه های ساعتم
برگه تقویم میکنه
لحظه به لحظه لعنتم
آهای زمین ...
یه لحظه تو نفس نزن
نچرخ تا آروم بگیره
-
مثل سکوت ساده ی صحرای خسته بود
مردی که پای غربت دریا نشسته بود
انگار با وجود تمام بلندی اش
مثل نماز ظهر مسافر شکسته بود
هر شب عبور خط نگاهش به جاده بود
مردی که هیچ کس به دلش دل نبسته بود
باید از این قبیله ی کوچک سفر کند
از دست عشق هم به گمانم که خسته بود.....
-
خداي مهربونم سلام
يادته چي ازت خواستم؟يادته بهت گفتم بزرگي و ازت ياد بگيرم ؟
وقتي صدات كردم اروم شدم وقتي نگاهت و لبخند توواسه يه لحظه احساس كردم انگار كه دنياي ارامش رو بهم دادي. با صورت سرخ و اشك پيدات كردم و بهم اروم گفتي هديه هاي من پاياني نيست. شنيدم كه گفتي جوهرقلم مهرباني من هيچوقت تموم نميشه.حتي اگه دلم پراز ناراحتي باشه همه رو يكي يكي تو در مياري.بايد بزرگي و ياد بگيرم .هنوز مونده تا درسها تو خوب ياد بگيرم .
خداي بزرگم ،مهربونم
اين دل اگر طوفان درد بعضي وقتا ارومش نمي گذاره تو كمكم كن
مي خوام شاگرد خوبي واست باشم حتي اگه تو امتحاناتت كم بيارم و تنبيه بشم بازم مي خوام تو معلمم باشي تو كنارم باشي
مي دونم كه اميد به تورو هميشه بايد فرياد كنم حتي اگه لكه هاي سياه دلم منو زمين بندازه اما بايد ياد بگيرم تو تاريكي ها هم ميشه شمعي از اميد تورو هميشه روشن گذاشت
خداي مهربونم
براي تمام مهربونيهات شكر گذاري مي كنم
-
نمیدونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمو
نمیدونم چرا قسمت میکنم روزهای خوبه زندگیمو
چرا تو اول قصه همه دوستم میدارن
وسط قصه میشه سر به سر من میارن
تا بخواد قصه تموم شه همه
تنهام میذارن
میتونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم
میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم
تا با یک نیش زبون بترکه و خراب بشه
تا بیان جمش کنن حباب دل سراب بشه
میتونم بازی کنم با عشق احساس کسی
میتونم درست کنم ترس دلو دل واپسی
میتونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم
میتونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم
ولی با همه این حرفا من هم مثل اونهام
یه درغ گو میشمو همیشه ورد زبونام
یه نفر پیدا بشه به من بگه چکار کنم
با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم
من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره
توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره