علم از بهر دین پروردن است نه از بهر دنیا خوردن
علم بر سر ، تاج است و مال بر گردن غل
علم بهر کمال باید خواند /// نه به سودای مال باید خواند
علم بی حلم شمع بی نور است ( ... هر دو باهم چو شهد زنبور است)
علم چندان که بیشتر خوانی /// چون عمل در تو نیست نادانی
علم شنگه راه انداختن
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است /// ور به ناخوش گذرد نیم نفس بسیار است
عمر دو بایست در این روزگار ( مرد هنرمند خرد پیشه را.....)
عمو یادگار خوابی یا بیدار؟
عنان مال خود را به دست غیر مده /// که مال خود طلبیدن به از گدایی نیست
عور امدن
عهد نابستن از ان به که ببندی و نپایی ( من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی....)
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران /// ساده دل من که سخنهای تو باور کردم
عیب خود را کسی نمیبیند
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت /// که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی ( نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند....)
عیب نقاش مکن هش دار!
عیدت را اینجا کردی نوروزت را برو جای دگر
عید نیامده به مصلی میرود
عیسی به دین خود موسی به دین خود