خدایم آه ای خدایم صدایت می زنم بشنو صدایم
شکنجه گاهیست دنیا جایم به جرم زندگی این شد سزایم
آه ای خدایم آه ای خدایم
مرا بگذار با این ماجرایم نمی پرسم چرا این شد سزایم
آه ای خدایم آه ای خدایم
Printable View
خدایم آه ای خدایم صدایت می زنم بشنو صدایم
شکنجه گاهیست دنیا جایم به جرم زندگی این شد سزایم
آه ای خدایم آه ای خدایم
مرا بگذار با این ماجرایم نمی پرسم چرا این شد سزایم
آه ای خدایم آه ای خدایم
دل هر كس دل نيست
http://imgdl.ir/s2/7351226172200242gyhf_1_co.jpg
قلبها از آهن و سنگ
قلبها بي خبر از عاطفه اند
بي وفايي تا به كي از پا فتادم نازنين
بر دلم از عشق تو داغي نهادم نازنين
من كه هم چون كوه بودم در ديار عاشقان
برگ كاهم كردي دادي به بادم نازنين
من نفهمیدم و کس هیچ نگفت و صد افسوس که چون عمر گذشت
حال می پندارم که زیستن این است
رفیق غصه ها
همدم حسرت ها
دوست سکوت و تحملها
از این غار هزار اندر هزاران کوچه پس کوچه
که می رویند خزهای غم و اندوه هر ساعت
درون دخمه دل
وجودم پاره ای از شب دلم تنهاترین پاییز
بساطم بغچه ای اندوه وکوچه مثل من خالی
تک و تنها وحتی یک پرنده در هوایش نیست
قدم در قلب کوچه می گذارم می بینم غروب برگها را
که آرام از هر یک شاخه می ریزند، دلم تنگ است،دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانیست
نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانیست
دلتنگم از دوري ات دلتنگم از اينكه چرا نمي آي تا كي بايد چشم به جاده بدوزم. دلتنگم از ياس ها وداوودي ها كه نمي توانند براي آمدنت كاري بكنند تا كي بايد نظاره گر آسمان باشم تا روي تو را در ميان ستاره ها بيابم.بيا وبا آمدنت روزها زندگي شب هاي دلواپسي ساعت
http://taheri54.persiangig.com/b5ae.jpg
هاي به انتظار نشسته واميدهاي روشن را بياور.
باز هم چشم به راهت مي نشينم شايد از عابري كه روزي از كوچه پس كوچه هاي قلبت عبور كرده يادي كني شايد از كبوتري كه روزي از لبه پنچره نگاهت دانه اي بر چيد سراغي بگيري.هنوز سر در گم روزهاي بي توام
یادم باشه حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
راهی نروم که بیراه باشه
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشه که روز و روزگار خوش است همه چیز رو
به راه و بر وفق مراد است و خوب!
تنها.......تنها دل من دل نیست.
http://upload1.imgdl.ir/images/409s_20ruzi_20OKLO.jpg
گفتم : بهــار
خنده زد و گفت : « ای دریــغ ، دیگر بهـار رفته نمی آیـد
گفتم : پــرنده
گفت : « اینجا پرنده نیست ، اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست
گفتم : درون چشم تو دیگر ... ؟
گفت : « هرگز نشان ز باده مستی دهنده نیست
اینجا به جز سکــوت ، سکـوتی گــزنده نیــست »
عشق هرجا رو کند آنجا خوش استفریدون مشیری
گر به دریا افکند دریا خوش است
گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است
تا بینی عشق را آیینه وار
آتشی از جان خاموشت برآر
هر چه می خواهی به این دنیا نگر
دشمنی از خود نداری سخت تر
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشید وار
عشق هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود
من دل تو را شكسته ام ولي
از تو دل شكسته تر خود منم
باورت نميشود نگاه كن
جاي سالمي نمانده در تنم
از تو دل بريدم عاقبت ولي
روح سركشم به خانه بر نگشت
كاش مي شنيدي از پس فراق
چون شبان و روزها به من گذشت
لحظه هايم از تو سبز مي شدند
چشمهايم از تو نور مي گرفت
قلب بي تحملم بهانه ها
از گذشته هاي دور مي گرفت
هر كجا كه نقشي از تو مانده بود
رفتم و به ياد تو گريستم
زل زدم به خاطرات دلكشت
نيست باورم كه با تو نيستم
آن دلي كه داده بودمش به تو
بعد تو سپردمش به دست باد
كار ما و دل دگر تمام شد
عشق را پس از تو برده ام ز ياد