شخصی در حالت نزع افتاد وصیت کرد که در شهر کرباس پاره های کهنه و پوشیده طلبند و کفن او سازند گفتند غرض از این چیست گفت تا ن****** منکر بیایند پندارند که من مرده کهنه ام و زحمت من ند هند
Printable View
شخصی در حالت نزع افتاد وصیت کرد که در شهر کرباس پاره های کهنه و پوشیده طلبند و کفن او سازند گفتند غرض از این چیست گفت تا ن****** منکر بیایند پندارند که من مرده کهنه ام و زحمت من ند هند
شخصی ماست خورده بود قدری به ریشش چکیده یکی از او پرسید که چی خورده ای گفت کبوتر بچه گفت راست می گوئی که فضله اش بر در برج پیداست
هارون به بهلول گفت دوست ترین مردمان در نزد تو کیست گفت آن که شکمم را سیر سازد گفت من سیر سازم پس مرا دوست خواهی داشت یا نه گفت دوستی نسیه نمی شود
زنی از طلحک پر سید که دروازه شیر ینی فروشی کجاست گفت در میآن تنبان خاتون
یکی اسبی به عاریت خواست گفت اسب دارم اما سیا هست گفت مگر اسب سیاه را سوار نشاید شد گفت چون نخواهم داد همین قدر بهانه بس است
پادشاهی را سه زن بود پارسی و تازی و قبطی ، شبی در نزد پارسی خفته بود از وی پرسید که چه هنگام است زن پارسی گفت هنگام سحر گفت از کجا می گوئی گفت از بهر آن که بوی گل ریحان برخاسته و مرغان به ترنم در آمد ند شبی دیگر نزد زن تازی بود ازوی همین سوال کرد او جواب گفت که هنگام سحر است از بهر آنکه مهره های گردن بندم سینه ام را سرد می سازد شبی دیگر در نزد قبطی بود از وی پرسید قبطی در جواب گفت که هنگام سحر است از بهر آنکه مرا ریدن گرفته است
شخصی در کنار نهری ریسمانی پر گره در دست داشت و به آب فرو می رفت و چون بر می آمد گرهی می گشود وباز به آب فرو میشد گفتند چرا چنین می کنی گفت در زمستان غسلهای جنابتم قضا شده در تابستان ادا می کنم
زنی نزد قاضی رفت و گفت شوهرم مرا در جایگاه تنگ نهاده است ومن از آن دلتنگم قاضی گفت سخت نیکو کرده است جایگاه زنان هرچه تنگتر بهتر
شخصی امردی به خانه برد و درهمی به دستش نهاد و گفت بخواب تا بر نهم امرد گفت من شنیده ام که تو امردان را می آوری تا بر تو نهند گفت آری عمل با من است و دعوا با ایشان تو نیز بخواب و برو آنچه می خواهی بگوی
معلمی زنی بخواست که پسر ش در مکتب او بود زن انکار کرد معلم طفل را سخت بزد که چرا به مادر خود گفتی که معلم بزرگ است پسر شکایت به مادر برد مادر به سبب همان شکیت به زناشوئی راضی شد