وخدا از گل مو جودی ساخت.
از روح خود در ان دمید و زنده اش کرد.
انسانش نامید.
رسم عاشق شدنش اموخت.
و ای کاش نمی ساخت... نمی دمید... و نمی اموخت.
Printable View
وخدا از گل مو جودی ساخت.
از روح خود در ان دمید و زنده اش کرد.
انسانش نامید.
رسم عاشق شدنش اموخت.
و ای کاش نمی ساخت... نمی دمید... و نمی اموخت.
بند كفشم را مى بندم
همه چيز را فراموش مى كنم
مى روم سرم را به ديوارهاى بلند مى كوبم
و از اتاق هاى كوچك ياد مى گيرم
كه فكرهاى بزرگ نكنم
عاقبت يك روزمغرب مشرق مي شود
عاقبت غربي ترين دل نيز عاشق ميشود
شرط مي بندم زماني كه نه دور است ونه دير
مهرباني حاكم منطق مي شود
عاشق شده است سنگ سویش نزنید
هی شانه ی عقل را به مویش نزنید
دکان روانشناسی اش را بسته
دیوانه شده ولی به رویش نزنید
جویند همه هلال و من ابرویت
گیرند همه روزه و من گیسویت
از جمله این 12 ماه تمام
یک ماه مبارک است آن هم رویت...
برف هم که نباشم
آب ميشوم
زير تابشت
صدای عقربه ها
ماه هاست که
در سرم می کوبد
من همچنان در فکر توام
چرا باطری ساعت تمام نمی شود؟
فراموش کردن تو
هنر میخواهد
و من
بی هنرترین انسانم!!
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو !
برای وصف خاطرات
کلمان را یکی یکی مزه کرد
همه تلخ بود!