این روزها
شیر هم راضیه با دمش بازی کنن ولی با دلش نه !!
Printable View
این روزها
شیر هم راضیه با دمش بازی کنن ولی با دلش نه !!
از چهره ی افروخته شمعی داری / پیداست بنای قلع و قمعی داری
با هر کس و ناکسی نشستی جز من / زیبایی منحصر به جمعی داری
باید از عشق بسازم غزلی قابل تو / غزلی ناب و صمیمانه به وزن دل تو
دلی از جنس بهار است که تقدیم تو باد / سبز باشی و دلت خانه ی پاییز مباد
چه سخت است دلتنگ قاصدکی بودن در جاده ای
که در آن هیچ بادی نمی وزد
نفس نمی کشد هوا ، قدم نمی زند زمین / سکوت می کند غزل ، بدون تو یعنی همین
دل را چو به عشق تو سپردم چه کنم ؟ / دل دادم و اندوه تو بردم چه کنم ؟
من زنده به عشق تو ام ای دوست ولیک / از آرزوی روی تو مردم چه کنم ؟
میدانم از خود خواهی است که تو را برای خود می خواهم
و تو هم انقدر رئوفی که خود را متعلق به همه میدانی . !
خدایا ، تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم
یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده
چیزی شبیه به “معجزه” است.
وقتی هر شب به خیر می گذرد
بی آنکه کسی به تو بگوید
“شب به خیر”
ميتوني تصور كني با هم لب دريا نشستيم؟ ميتوني تصورش رو بكني كه با هم به يه سفر طولاني ميريم از جنگل تا دريا.؟ ميتوني تصور كني كه تو يه شب باروني شونه به شونه هم قدم بزنيم؟ همه اينا رو هم كه بتوني تصور كني نميتوني تصور كني كه آشپزي با تك ماكارون چقدر راحته