گاهی با هم باشید ! بدون دعوت مزاحم !؟
گاهی با هم باشید ! بدون دعوت مزاحم !؟
مردی چندین دختر و پسر داشت . اما هر وقت می خواست برای تفریح و شادی به جایی برود ، دوستان و فامیل ها را هم صدا می زد و به شکل گروهی و دسته جمعی تفریح می کرد. روزی آن مرد نزد شیوانا آمد و با تعریف و تمجید از خود گفت:
" استاد! می بینید من چقدر خانواده دوست هستم. هر هفته آنها را برای تفریح و تفرج همراه دوستان و آشنایان دیگر به صحرا و دشت می برم و یا به مسافرت های طولانی و دسته جمعی می رویم!"
شیوانا سری تکان داد و گفت:" یکی دوبار اشکالی ندارد! اما اگر در هر مسافرت و تفریحی دیگران را هم به دنبال خودت می کشانی ، این نشان می دهد که تو در حق خانواده ات ظلم می کنی و نمی توانی تنهایی از با هم بودن کنار خانواده و از زندگی خانوادگی لذت ببری. تو در این مسافرت ها و تفریح ها با دعوت از دیگران بین خودت و همسر و بچه هایت فاصله می اندازی در حالی که اشخاص خانواده دوست از هر فرصتی استفاده می کنند تا در کنار خانواده خود هرچند که کوچک هم باشد در کنار هم بودن را تجربه کنند!"
خودش تضمین موفقیت خودش است!
خودش تضمین موفقیت خودش است!
مردی دو پسر داشت. یکی درسخوان اما تنبل و تن پرور و دیگری اهل فن و مهارت که همه کارهای شخصی خودش و تعمیرات منزل را خودش انجام می داد و دائم به شکلی خودش را سرگرم می کرد.
روزی آن مرد شیوانا را دید و راجع به پسرانش سرصحبت را بازکرد وگفت :" من به آینده پسراولم که درس می خواند و یک لحظه از مطالعه دست برنمی دارد بسیار امیدوارم. هر چند او به بهانه درس خواندن و وقت کم داشتن تنبل است و بیشتر کارهایش را من و مادر و خواهرانش انجام می دهیم اما چون می دانم که این زحمت ها بالاخره روزی جواب می دهد لذا به دیده منت همه تنبلی هایش را قبول می کنیم.
اما از آینده پسر کوچکم خیلی می ترسم. او در درس هایش فردی است معمولی و بیشتر در پی کسب مهارت و کارهای عملی است و عاشق تعمیر وسایل منزل و رفع خرابی هایی است که در اطراف خود می بیند. البته ناگفته نماند که او اصلا اجازه نمی دهد کسی کارهای شخصی اش را انجام دهد و تمام کارهایش را از شستن لباس گرفته تا تمیزکردن اتاق و موارد دیگر را خودش با حوصله و ظرافت انجام می دهد. اما همانطوری که گفتم او در درس یک فرد خیلی معمولی است و گمان نکنم در دستگاه امپراتور به عنوان یک فرد تحصیل کرده بتواند برای خودش شغلی دست و پا کند!"
شیوانا لبخندی زد و گفت:" برعکس تو به نظر من پسردوم ات موفق تر است! البته شاید درس خواندن باعث شود پسر اول تو شغلی آبرومند برای خود در درستگاه امپراتور پیدا کند اما در نهایت همه آینده او همین شغل است که اگر روزی به دلیلی از او گرفته شود به روز سیاه می نشیند. اما پسر دوم تو خودش تضمین موفقیت خودش است و به هنگام سختی می تواند راهی برای ترمیم اوضاع خودش و رفع مشکلش پیدا کند. من جای تو بودم بیشتر نگران اولی بودم!"