-
من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر.
من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني،
در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي
عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي
کوچک، برايش يک خاطره باشد.
او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن
دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است.
اي.... ،اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعد
از هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد.
همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد؛
ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟آيا او بيشتر از
من براي تو گريسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولي، تو در عين ناباوري، او را برگزيدي...
مي دانم... من دير رسيدم...خيلي دير...خيلي...
يك بار ديگر بگذار بي ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برايت تنگ مي شود.
روزهايي که تو را نمي بينم، به آرزوهاي خفته ام مي انديشم، به فاصله بين
من و تو،...
هر روز به خود مي گويم کاش شيشه عمر غرورم را شکسته بودم
کاش به تو مي گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد
-
عشق...........
بگذارید کسی که دستان آلوده اش را
با جامه تان پاک می کند
جامه تان را با خود ببرد
او دوباره محتاج آن خواهد شد
اما شما هرگز....
-
با چه كسي بمانيم ؟
آنكه دوستمان دارد ؟
دوستش داريم؟
جدا از اينكه آدم عاشق لب شكري را لب غنچه مي بيند
ياچشمان اورا آ و كادو و لبهاي اورا توت فرنگي ،
درخصوص اينكه ببينيم با كسي كه دوستش داريم بمانيم
يا آنكه دوستمان دارد ؟
بايد ببينيم در مثلث عشق كدام يك از ابعاد در رابطه مان تيك مي خورد !!!؟
كدام يك از انواع عشق را انتخاب مي كنيم !!!؟
با انتخاب هر كدام تا چه حد رضايتمندي ما را در پي دارد !!!؟
مثلث عشق صميميت
-
توی این قلب بهاري
صدای نم نم ابرای بهاری روی پرچین دلم با بیقراری
رقص هر شاخه اقاقی
روی دستای نسیم آشنایی
همه لحظه ها سوار قاصدکهای سپیدی
که میشن قسمت قلب پر امیدی
صدای شرشر بارون بهاری روی دریای
دل هرآشنایی پر میشه عطر نگاه مهربونی
تو خیال هفت ستاره آسمونی
لحظه های چشم براهی
غنچه گل نگاهت روی هفت سین بهاری
-
دوستت دارم
دلت تنگ است ميدانم ، قلبت شكسته است مي دانم ، زندگي
برايت عذاب است ميدانم ، دوري برايت سخت است ميدانم … اما
براي چند لحظه آرام بگير عزيزم …
گريه نكن كه اشكهايت حال و هواي مرا نيز باراني مي كند ، گريه
نكن كه چشمهاي من نيز به گريه خواهند افتاد … آرام باش عزيزم ،
دواي درد تو گريه نيست!
بيا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگيري ، با گريه خودت را آرام نكن...!
با تنهايي باش اما اشك نريز ، درد دلت را به تنهايي بگو زماني كه
تنهايي!
گريه نكن كه اشكهايت مرا نا آرام ميكند .! گريه نكن چون گريه تو را
به فراسوي دلتنگي ها ميكشاند ! گريه نكن كه چشمهايم طاقت اين
را ندارند كه آن اشكهاي پر از مهرت را بر روي گونه هاي نازنينت
ببينند ، و دستهايم طاقت اين را ندارند كه اشكهاي چشمهايت را از
گونه هايت پاك كنند .! گريه نكن كه من نيز مانند تو آشفته مي شوم!
گريه نكن ، چون دوست ندارم آن چشمهاي زيبايت را خيس ببينم!
حيف آن چشمهاي زيبا و پر از عشقت نيست كه از اشك ريختن
خيس و خسته شود؟
اي عزيزم ، اي زندگي ام ، اي عشقم ، اگر من تمام وجودت مي
باشم ،اگر مرا دوست ميداري و عاشق مني ، تنها يك چيز از تو
ميخواهم كه دوست دارم به آن عمل كني و آن اين است كه ديگر
نبينم چشمهايت خيس و گريان باشند! زندگي ارزش اين همه اشك
ريختن را ندارد ، آن اشكهاي پر از مهرت را درون چشمهاي زيبايت
نگه دار ، بگذار اين اشكها در چشمانت آرام بگيرند … عزيزم گريه نكن
چون من از گريه هايت به گريه خواهم افتاد ! وقتي اشكهايت را
ميبينم غم و غصه به سراغم مي آيد!
وقتي اشكهايت را ميبينم حال و هواي غريبي به سراغم مي آيد !
وقتي اشكهايت را ميبينم ، از زندگي ام خسته مي شوم! وقتي
اشك ميريزي دنيا نيز ماتم ميگيرد ، پرندگان آوازي نميخوانند ، بغض
آسمان گرفته مي شود ، هوا ابري مي شود و پرستوهاي عاشق
خسته از پرواز !
گريه نكن عزيزم… آرام باش عزيزم، بگذار اين اشكهاي گذشته را از
گونه هاي نازنينت پاك كنم ، دستهايت رادر دستان من بگذار عزيزم،
سرت را بر روي شانه هايم بگذار عزيزم و درد و دلهايت را در گوشم
زمزمه كن عزيزم … من مي شنوم بگو درد دلت را عزيزم!
با گريه خودت را خالي نكن عزيزم چون بغض گلويم را مي گيرد ، با
گفتن درددلت به من خودت را خالي كن تا دل من نيز خالي شود!
ميدانم وقتي اين متن مرا ميخواني اشك از چشمانت سرازير مي
شود آري پس براي آخرين بار نيز گريه كن چون اين درد دلي بود كه
من نيز با چشمان خيس نوشتم ....
-
گویند ز عشق کن جدایــــــــــــی
این نیست طریق آشنایـــــــــــی
من قوت ز عشق می پذیــــــــرم
گر می رود عشق من بمیـــــــرم
یارب به خدای خـــــــــــــــــداییت
وانگه به کمال پادشـــــــــــاهیت
از عشق به غایتی رسانــــــــــم
کو ماند اگرچه من نمانـــــــــــــم
از عمر من آنچه هست بر جــای
بستان و به عمر لیلی افــــــزای
گر مو شده ام از عشق او غـــم
یک موی نخواهم از سرش کــم
جانم فدی جمــــــــــــــال بادش
گر خون دل خوردم حلال بادش.
-
بیا کنارم ای تو یار زیبا من تنها یه رازم
رازی که هستم فقط تو باشی تنها به زارم
دارم میسوزم ز تنهایی خودم ای تو نیازم
عاشقت هستم چه تو باشی و چه نباشی
با عشقت میسوزم چه تو خواهی چه نخواهی
ای تو سرود هستی زندگانیم با تو خوانم عشق را
با تو شروع کنم زندگی پر ز عشق خودم را
گر تو نباشی که باشد که داند غم خوفته ی مرا
گر تو نباشی که داند این همه افسردگی جان فرسا را
با تو باشم گر چه دنیا نباشد نور خورشید نباشد
اواز عشق پرندگان نباشد ارویی برای فردا نباشد
شکوه نخواهم کرد ای عشق ماندگار من
چو تو هستی تمام هستی زندگانیه من
ع عشق را با تو اموختم ای یار زیبای من
ق اخر را به چه تلخی نوشتی برایم جان من
دگر جام دلم لبریز شده اینه ته دلمم رنگین شده
تا که توان نشست بر هجران تو که درد عشقت سنگین شده
بیا ای یار من که روز و شب به لب بام خانه دل مینشینم
تا تو روزی ایی که به لب خانه ی تو با تو بنشینم
-
امیدم باش
امید آخرینم باش
و نوشدارو برایم باش
برای این دل ریشم تو مرحم باش
تو با مهرت عزیزم باش
تو عشقم باش
تو تنها در كنارم باش
ولیكن تا دم اخر
كنارم باش
كنارم باش
-
روي آن شيشه تبدار تو را "ها" كردم
اسم زيباي تو را با نفسم جاكردم
شيشه بدجور دلش ابري و باراني شد
شيشه را يك شبه تبديل به دريا كردم
با سرانگشت كشيدم به دلش عكس تو را
عكس زيباي تو را سير تماشا كردم
-
واژه را كاشتيم
براي آنكه در دشتها
فردا برويد!
واژه را با باد درآميختيم
تا در آسمان
حقيقت پرواز كند!
شعر را ركاب سنگ كرديم
تا در كوهها
تاريخي نو قيام كند!
امّا دريغا..دريغ!
دشتها را چنان برگي سوزانديم
آسمان را قفس كرديم و
كوهها را ترور..
بدينگونه شعر نيز
اينك به ويرانهاي سوخته مبدل شده است!