-
اشعار دفاع مقدس
دید در معرض تهدید دل و دنیش را
رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را
رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر
چفیه و قمقمه اش کوله و پوتینش را
رفت و یک قاصدک سوخته تنها آورد
مشت خاکستری از حادثه مینش را
استخوان های نحیفی که گواهی می داد
سن و سال کم از بیست به پایینش را
ماند سردرگم و حیران که بگیرد خورشید
زیر پابوس سبک یا غم سنگیش را
بود ناچیز تر از آن که فقط جمجمه ای
کند آرام دل مادر غمگینش را
باز هم خنده به لب داشت کدر کرد و کبود
تلخی غربت در چهره شیرینش را
شب آخر پس از اتمام مناجات انگار
گفته بود از همه مشتاق تر آمینش را
ماجرای تو خدا خواست کند تازه عزیز
قصه یوسف و پیراهن خونینش را
کفن پاک تو سجاده پلاکت تسبیح
ابتدا بوسه ثواب است کدامینش را
منبع=http://www.askquran.ir
-
آسمان حیاطمان ابریست، شیشههامان همیشه لک دارد
مادرم در سکوت میسوزد، قصهای مثل شاپرک دارد
خسته در خانههای بالاشهر، پشتهم رخت چرک میشوید
در میان شکستههای دلش غمی اندازهی فلک دارد
زخمها مثل روز یادش هست، درد سیلی هنوز یادش هست
پدرم گفته برنمیگردد، مادر اما هنوز شک دارد
خواهرم هی مدام میپرسد: دستمان خالی است یعنی چه؟
طفلک کوچکم نمیداند دست مادر فقط ترک دارد
بغض مادر شکستنی، آنیست، جانمازش همیشه بارانیست
به خدا حاضرم قسم بخورم با خدا درد مشترک دارد
و از آن روز سرد برفآلود که پدر رفت و توی مه گم شد
آسمان حیاطمان ابریست، شیشههامان همیشه لک دارد
-
کبوتر و دو پلاک و دو ساک خالي تو
دلم دوباره گرفته زبيخيالي تو
تو التماس نگاه کدام پنجرهاي
که نقش بسته نگاهم به طرح قالي تو
شکوفههاي نگاهم هميشه پژمرده است
بدون عشق و صميميت شمالي تو
به بام شهر، من امشب ستاره ميکارم
براي چشم گريزندهي غزالي تو
هميشه مثل ستاره، بيا کنارم باش
دوباره قصه رفتن و جاي خالي تو
شاعر:سیده فاطمه میر عمادی
-
ميخواهم سبز بايستم
چنان درختان
و سرخ بميرم
چنان که شهيدان
آري
چه سرگذشت قشنگي است
سبز،
سرخ!
شاعر:مجتبی تونه ای
-
چشم پاک دختري از جملهاي تر مانده است
چشمهاي پاکش اما خيره بر در مانده است
روي ديوار اتاق کوچک تنهايياش
عکس بابايش کنار شعر مادر مانده است
قلب دختر ميتپد و روبه رويش عکس مرد
چون پرستويي که بيآواز و بيپر مانده است
کوچهها آبي شد و بابا نيامد، مادرش
گفت تا برگشتنش يک روز ديگر مانده است
شاعر:محدثه عباسی
-
زشرق نگاهت، طلوعى طلايى كجاست
بگو لحظه ی گريه هاى جدايى كجاست
تمام غزل هاى نابم فداى تو باد!
سرود صميمانه ی آشنايى كجاست
زمانى مرا شوق ديدار چشم تو بود
همان اشتياقى كه گفتم: - بيايى - كجاست
تو بودى، مرا فرصت سُرخ پرواز بود
چو رفتى ديگر بال هاى رهايى كجاست؟
كسى مثل تو آرزوى شهادت نداشت
دريغا پس از تو دلى نينوايى كجاست؟
-
كه را روى اين دست ها مى برند؟
خدايا مگر عشق را مى برند؟
كسى نيست آيا كه گويد به من
تن بى كفن را كجا مى برند؟
چه در مخملى سبز پيچيده اند
كه او را به باغ خدا مى برند؟
به دوش نسيم سحرگاه عشق
شهيد مرا تا كجا مى برند؟
من و كوچه سرد و غمگين تو
تو را از نگاهم چرا مى برند؟
چرا خون نگريم مگر مى شود
عزيز مرا سر جدا مى برند
-
گويي شفق به سوگ عزيزان نشسته است
سيلاب اشک راه به هر خنده بسته است
با برگبرگ لاله زمين فرش ميشود
فريادهاي فاجعه تا عرش ميشود
اين سينهها که خانهي دلهاي پاره است
اين سينهها کجاوهي صدها ستاره است
با من بخوان حديث هزاران سوار خون
با من بخوان کتيبهي پرافتخار خون
تنپوش اين زمانه پرند شقايق است
واي از هزار تير که بر زخمها نشست
آن کاروان ديده کنون اشک ميبرد
بر خاک ميخروشيد و زان لاه ميخرد
خون غريب و رنگ غريبانه غروب
گوي نشسته است به پيشاني جنوب
اين راه شهر نيست، عبوري از کربلاست
آنجا جنوب نيست حضوري زکربلاست
هر سوي خاک زخمه آتش سرود دود
رزمآوران به رزم غريبانتان درود
شاعر: ابراهیم پورقاسم
-
سبکبال و رها پرواز کردي
از اين جا تا خدا پرواز کردي
نشان در بينشانيها نهادي
و نام خود به دست باد دادي
چه آرام و چه زيبا پر کشيدي
بگو با ما، بگو آخر چه ديدي
به ي ... او فاطم ...، آرام گشتي
شبيه م ... ادرت گمن... ام گشتي
فقط از تو همين مانده نشاني
فقط از تو پلاکي و استخواني
-
كجا رفتي تو در ديروز آتش با شتابي سرخ
كجا رفتي به هنگام خطر پا در ركابي سرخ
اگر آن روز در باورت رفتي با نگاهي سبز
غروباما به روي نيزه ديدم آفتابي سرخ
وداع آخرينت بود يادم هست در آتش
به من گفتي: سماع عشق يعني پيچ و تابي سرخ
شما رفتيد و ما در حسرت پرواز ميميريم
نمي آيد ز سمت آسمان ديگر خطابي سرخ
زماني از تو پرسيدم: بگو راه شهادت چيست؟
صميمانه به من آن روز گفتي: انتخابي سرخ