يهودا برگونه مسيح بوسه زد
«كسي كه با من نان خورده است، به من خيانت ميكند.» شام آخر با اين جمله جاودانه شد. حواريون مسيح را دوره كردهبودند. «اين را به همه شما نميگويم. من تكتك شما را انتخاب كردهام و خوب ميشناسم.» عيسي از چه كسي سخن ميگفت؟ حواريون مات و مبهوت به چشمان يكديگر خيره شدند. پطروس به مسيح نزديك شد: «خداوندا، آن شخص كيست؟» ... و مسيح لقمهاي گرفت و در دهان يهودا گذاشت: «عجله كن و كار را به پايان برسان!» هيچكس منظور مسيح را نفهميد. پول دست يهودا بود و حواريون تصور كردند عيسي به او دستور داده است كه برود خوراك بخرد يا چيزي به فقرا بدهد.
يهودا برخاست و در تاريكي شب بيرون رفت. مسيح گفت: «وقت من تمام است. همه جا را دنبال من خواهيد گشت اما مرا نخواهيد يافت. نخواهيد توانست كه بهجايي بياييد كه من ميروم.» پطروس پرسيد: «شما كجا ميرويد؟»
- «حال، نميتواني با من بيايي ولي بعد به دنبالم خواهي آمد.»
- «چرا نميتوانم حالا بيايم؟ من حتي حاضرم جانم را فداي شما كنم.»
- «توجانت را فداي من ميكني؟ همين امشب پيش از بانگ خروس، سه بار مرا انكار كرده، خواهي گفت كه مرا نميشناسي.» انجيل يوحنا، باب 13، آيه 38-18)
خارج از شهر، حواريون شام آخر را ميخوردند. يهودا از مخفيگاه خارج شد و ساعاتي بعد از آن كيسهاي پر از سكههاي نقره در دست داشت. او به علماي قوم يهود قول داد كه نهتنها مخفيگاه حواريون، كه دقيقا مسيح را هم براي سربازان رومي شناسايي كند. يهودا سربازان رومي را با خود به محفل مسيح ميآورد. تعدادي از حواريون خود را مسيح معرفي ميكنند. كدام يك از اين جمع مسيح است؟ يهودا پيش ميرود و گونه مسيح را ميبوسد!