-
ادبیات میهن پرستان
ما کودکان ایرانیم .................. مادر خویش را نگهبانیم
همه از پشت کیقباد و جمیم .................. همه از نسل پور دستانیم
زاده کوروش و هخامنشیم .................. پسر مهرداد و فرهادیم
تیره اردشیر و ساسانیم .................. ملک ایران یکی گلستان است
ما گل سرخ این گلستانیم
-
ای ایران ای مرز پرگهر .................. ای خاکت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان .................. پاینده مانی تو جاودان
ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم .................. جان من فدای خاک پاک میهنم
مهر تو چون، شد پیشهام .................. دور از تو نیست اندیشهام
در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما .................. پاینده باد خاک ایران ما
سنگ کوهت در و گوهر است .................. خاک دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل کی برون کنم .................. برگو بی مهرِ تو چون کنم
تا گردش جهان و دور آسمان به پاست .................. نورِ ایزدی همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون، شد پیشهام .................. دور از تو نیست اندیشهام
در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما .................. پاینده باد خاک ایران ما
ایران ای خرم بهشت من .................. روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیکرم .................. جز مهرت در دل نپرورم
از آب و خاک و مهرِ تو سرشته شد گلم .................. مهر اگر برون رود تهی شود دلم
مهر تو چون، شد پیشهام .................. دور از تو نیست اندیشهام
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما .................. پاینده باد خاک ایران ما
-
دست ارهد به پای گل و لاله مست باش .................. جامی بنوش و بی خبر از هرچه هست باش
بر فرق دوستان دو رو پشت پای زن .................. در جنگ دشمنان وطن چیره دست باش
فتح و شکست لازمه زندگی بود .................. ای مرد زندگی پی فتح و شکست باش
ترکی و پارسی، نکند فرق پیش ما .................. از هر کجا که زاده ای ایران پرست باش
-
ایهاالناس خاک غربت خانه نیست
مرغ آزادی دگر در لانه نیست
من دلم در حسرت یک آشناست
خانه اما دست صاحبخانه نیست
من که گفتم خاک غربت خانه نیست
اهل ویرانه ایران ام من
می روم روزی نمی مانم من
گرچه صاحبخانه لطفم می کند
سر خوش و مستم که مهمانم من
خاک من بویش گلاب قمصر است
عطر آن بهتر ز مشک و عنبر است
خاک باران خورده اش بوی بهشت
هر خزانش با بهار هم بستر است
چشم همشهری سلامم می کند
گوش بر حرف و کلامم می کند
تا بمانم دور از چشم و نظر
وان یکادی را بنامم می کند
خنده گرمی نثارم می کند
با نگاهی بی قرارم می کند
مهربانی و صفا و عشق را
هرچه هست در کوله بارم می کند
کس چی میدانست دست سرنوشت
می کند جانم جدا از آن بهشت
کودک ام پرسد ز من اهل کجاست
گویم ایران ، پرسدم اینجا چراست ؟
گویدک سبز و سفید و سرخ فام
پرچمی اینجا نمی بینم به بام
کودکم پرسد چرا در غربتیم ؟
تا به کی در آرزو و حسرتیم
بی جوابم نیمی از جانم جداست
ایها الناس نیمه دیگر کجاست ؟
-
برخیز شتربانا، بربند کجاوه .................. کز چرخ عیان گشت همی رایت کاوه
از شاخ شجر برخاست آوای چکاوه .................. وز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر به شتاب اندر از رود سماوه .................. در دیده من بنگر دریاچه ساوه
وز سینه ام آتشکده پارس نمودار
ماییم که از پادشهان باج گرفتیم .................. زان پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم
دیهیم و سریر از گهر و عاج گرفتیم .................. اموال و ذخاریشان تاراج گرفتیم
وز پیکرشان دیبه و دیباج گرفتیم .................. ماییم که از دریا امواج گرفیتم
و اندیشه نکردیم ز طوفان و ز تیّار
در چین و ختن ولوله از هیبت ما بود .................. در مصر و عدن غلغله از شوکت ما بود
در اندلس و روم عیان قدرت ما بود .................. غرناطه و اشبیلیه در طاعت ما بود
صقلیّه نهان در کنف رایت ما بود .................. فرمان همایون قضا آیت ما بود
جاری به زمین و فلک و ثابت وسیار
خاک عرب از مشرق اقصی گذراندیم .................. وز ناحیه غرب به افریقیه راندیم
دریای شمالی را بر شرق نشاندیم .................. وز بحر جنوبی به فلک گرد فشاندیم
هند از کف هندو،ختن از ترک ستاندیم .................. ماییم که از خاک بر افلاک رساندیم
نام هنر و رسم کرم را به سزاوار
امروز گرفتار غم و محنت و رنجیم .................. در داو، فره باخته اندر شش و پنجیم
با ناله و افسوس در این دیر سپنجیم .................. چونزلف عروسان همه در چین و شکنجیم
هم سوخته کاسانه و هم باخنه گنجیم .................. ماییم که در سوگ و طرب قافیه سنجیم
جغدیم به ویرانه، هزاریم به گلزار
ماهت به محاق اندروشاهت به غری شد .................. وز باغ تو ریحان و سپر غم سپری شد
انده ز سفر آمد و شادی سفری شد .................. دیوانه به دیوان تو گستاخ و جری شد
وان اهرمن شوم به خرگاه پری شد .................. پیراهن نسرین تن گلبرگ تری شد
آلوده به خون دل و چاک از ستم خار
مرغان بساتین را منقار بریدند .................. اوراق ریاحین را طومار دریدند
گاوان شکمخواره به گلزار چریدند .................. گرگان ز پی یوسف بسیار دویدند
تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند .................. یاران بفرختندش و اغیار خریدند
آوخ ز فروشنده دریغا ز خریدار
افسوس که این مزرعه را آب گرفته .................. دهقان مصیبت زده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ می ناب گرفته .................. وز سوزش تب پیکرمان تاب گرفته
رخسار هنر گونه مهتاب گرفته .................. چشمان خرد پرده ز خوناب گرفته
ثروت شده بی مایه و صحت شده بیمار
ابری شده بالا و گرفته است فضا را .................. وز دود و شرر تیره نموده است هوا را
آتش زده سکان زمین را و سما را .................. سوزانده به چرخ اختر و در خاک گیا را
ای واسطه رحمت حق بهر خدا را .................. زین خاک بگردان ره طوفان بلا را
بشکافت زهم سینه این ابر شرر بار
-
كجایی ای دیار دور ، ای گهواره ی دیرین .................. كه از نو ، تن به آغوشت سپارم در دل شبها
به لالای نسیمت كودک آسا دیده بربندم .................. به فریاد خروست دیده بردارم ز كوكبها
سپس، صبح تو را بینم كه از بطن سحر زاید .................. دیار دورِ من، ای خاک بیهمتای یزدانی
خیالت در سر "زرتشت" و مهرت در دل "مانی" .................. تو را ویران نخواهد ساخت فرمان تبهكاران
تو را در خود نخواهد سوخت آتش های شیطانی .................. اگر من تلخ می گریم، چه غم زیرا تو میخندی
و گر من زود می میرم، چه غم زیرا تو میمانی، بمان .................. بمان تا دوست یا دشمن تو را همواره بستاید
-
همه پیوسته در خوابیم و کـو بیدار
ندیــدم چـشم بــیداری در این بازار
درفش کاویان را دزد صــحرا برد
فریدون کو کــجا شد کاوه ســــردار
خموشیدن نمک برزخم چرکین است
نقوش نقش رستم راست سخن بسیار
چراغ خود بیفــروزیم وخود باشیم
پناه ســقف خود بودن به از آوار
شتابی کن سخن پوشــــیده میگویم
به دریـا رو نه بر مرداب ناهـنجار
-
ما درخت مهربانی کاشتيم .................. کينه را از سينه ها برداشتيم
بر فراز کوچه های شهر خويش .................. پرچم پندار پاک افراشتيم
دانش شهريگری را از کهن .................. ما برای ديگران بگذاشتيم
گنج گيتی هر کجا آمد بدست .................. ما نه بهر خويشتن انباشتيم
تا نميرد ميهن و فرهنگ ما .................. ديده ی جان را بر او بگماشتيم
هم بهمراه اهورا در نبرد .................. اهرمن را ما بهيچ انگاشتيم
ريشه نيک است در کردار ما .................. نيک گفتيم نيک هم پنداشتيم
ما بمانيم و بماند پايدار .................. آنچه ما در دشت دلها کاشتيم
-
در این خاک زر خیز ایران زمین .................. نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و راد بود .................. کزان کشور آزاد و آباد بود
بزرگی به مردی و فرهنگ بود .................. گدائی در این بوم و بر ننگ بود
از آن روز دشمن به ما چیره گشت .................. که ما را روان و خرد تیره گشت
از آن روز این خانه ویرانه شد .................. که نان آورش مرد بیگانه شد
بسوزد در آتش گرت جان و تن .................. به از بندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگانی بندگیست .................. دو سد بار مردن به از زندگیست
-
من ایرانیام
و از تبار غزل های شکوهمند
سروهای سربلند
که در وسعت قافیه ها قد کشیدهاند
من از قبیله کتیبه های کهنام
و این تبار را
به هزار خون دل فردوسی
و دغدغه های هزار رودکی
و در نگاه نقش های منوچهری
و بر کجاوه رنج های ناصرخسرو
و دخیل نیازهای مولوی
رازهای مولوی
از گزند باد و باران
و از تبرهای قومکش زمانه
به سلامت گرفتهام
من این قبیله را
از هرچه نیرنگ
از هرچه نیزه
و از هرچه تفنگ های وحشی
در پشت سپرهای مثنوی
در پناه سنگرهای دوبیتی
در کوچه های تردید خیام
و در لابلای حریر چکامه های عشق
و مثلهای صائب و انوری
در قاب غزلهای حافظ
به یادگار گرفتهام
من ایرانیام
و از کوچه های صمیمی کلمه
از جاده واژه های خاقانی
و کوچه باغ های لطیف نظامی
و از کنار حوض آبی سنایی
و دشت هجاهای فیروزهای
هجاهای هفت شهر عطار
عبور کردهام
و از انبوه درختستان درد
که در بهار غزل های اندیشه روییدهاند
صد قافله رندی
و هزار کجاوه ستایش و سروری
سهم من شده است
آهای مردمان زمانه!
دلتان هوای خرمی کرده است؟
سرزمین من
مخملستان دو بیتیهای خیام
و دشت آوازهای گرم
قصیدههای سبز
و ساحل خنک افسانههای نو!
با چشمهای میشی هزار سعدی
و غمزه های دلربای حافظ
و دامنههای مغازله عاشقی و خدا
قد بر افراشته است
نگاه کن!
دستانم پر از ستاره است
پر از قافیههای قد بلند
پر از نجواهای شهر آشوب
پر از لعلهای سرخ رباعی
پر از کرشمههای رندانه
و چشمههای حکمت و اندرز
اینجا
طبیبان غزل سرا
غزلهای شفابخش
با مرهم خزانه غیب
زیر درخت تنومند عشق
و جاری زلال حقیقت و حماسه
با تمنای دل انگیز لسان الغیب
خنکای پاسخ و التیام را
تعارفت میکنند.
من ایرانیام
و از قبیله قنوتهای آبی
و شکوه یک قصیده دماوند
صد غزل ، شاعران تازه
و صد دهان شعرهای تازهتر
و از تبار غزلهای شکوهمند
سروهای سربلند