ملیت ایرانی را با رویکردهایی گوناگون، در سطوح متفاوتی از درشتنمایی، و در مقیاسهای زمانی و مکانی متفاوتی میتوان مورد بررسی قرار داد. اما آنچه که من در این نوشتار دنبال میکنم، نه به دست دادن تصویری عام و فراگیر از مفهوم ایرانی بودن، که تنها واسازی برخی از پیشفرضهای تنیده شده در آن است. انگیزهی این کار، بیتردید، دغدغهای شخصی است که آن را با بسیاری از هممیهنانم شریک هستم.
پس آماج اصلی این نوشتار صورتبندی هویت ایرانی نیست، هرچند به مقدمههایی در این زمینه نزدیک خواهد شد. هدف اصلی، وارسی و ارزیابی نقادانهی اسطورهی معجزهی یونانی است. با هدفِ آن که روشی برای محک زدن این شبکه از باورها فراهم آید، و راه برای واسازی مبانی گفتمان غربمدار هموار گردد. بار دیگر باید بر این نکته تاکید کنم که شواهد آشکار و مستندات علمی فراوانی که برای نقد و ابطال اسطورهی یاد شده وجود دارند، بیش از میزانی هستند که در یک وارسی عقلانی مورد نیاز است. از این رو گمان نمی کنم بقای این اسطوره به دلایل عقلانی و شناختی وابسته باشد، و دوام آن را بیشتر به نیاز روانشناختی و انگیزش عاطفی اندیشمندان غربی برای ایمان آوردن به این اسطوره مربوط می دانم. نیاز و انگیزهای که برتری غرب و پستی شرق را تثبیت میکند و قاعدتا نباید در ایرانیان وجود داشته باشد.
از آنچه که گذشت، میتوان دریافت که مفهوم ملیت را به عنوان عاملی ارزشمند در سازماندهی اجتماعی و تعریف هویت ارزشمند میدانم. اما به برداشتی رمانتیستی و نوستالژیک از آن باور ندارم و معتقد به واسازی، تبارشناسی، و بازتعریف کردن اجزای معنایی مفهوم ملیت هستم. به شکلی که رها از اشکال غالبِ سلطه (به ویژه اشکال سیاسی و سلطهمدارانهاش)، قابلبازسازی باشد. به همین دلیل هم به هیچ معنا یا مفهومی به دلیل کهن بودن، شکل، محتوا، یا خاستگاه ویژهاش پایبند نیستم. یعنی به این باور دارم که باید هنگام بازتعریف کردن مفهوم ملیت امکان طرد همه چیز را داشت، و آن گاه با نوآوری و قدرتی که از این امکان فرا دست می آید، به بازسازی هویت خویش پرداخت. به عبارت دیگر، به بازسازی ملیت باور دارم، نه احیای نامحتمل چیزی که احتمالا در گذشته بوده است.
از این رو، این متن را به عنوان پیشدرآمدی بر مجموعهای از نوشتارها مینویسم، که شاید بتوانند کار بازسازی چنین هویتی را به انجام رسانند. در مورد این متن باید به چند نکته اشاره کنم:
نخست آن که هدف از نوشتن این متن، پاسخگویی به یک پرسش مرکزی است که میتوان به این شکل صورتبندیاش کرد:
"کشمکش شرق/غرب، آسیا/اروپا، و ایران/ یونان چگونه و چرا شروع شد و چه اثری بر پیکربندی هویت دو طرف گذاشت؟"
به عبارت دیگر، در این متن سرِ آن دارم تا جفت متضاد معنایی مشهورِ شرق در برابر غرب را در نخستین و کهنترین شکلِ بیانش واسازی کنم و خاستگاههای آن را نشان دهم. بنابر روش مرسوم خویش، از چارچوب نظریه ی سیستمها استفاده میکنم و تار و پود جفت متضاد یاد شده را بر مبنای شبکههایی از قدرت، لذت و معنا که در هم تنیده شدهاند، تحلیل خواهم کرد. چگونگی شکلگیری مفهوم "ما" در برابر "دیگری"، و چگونگی تمرکز قدرت سیاسی و بار شدن معانی هویتبخشِ فرهنگی بر این دو کلیدواژه را نیز در همین چارچوب تبارشناسی خواهم کرد.
دوم: باور دارم که شالودهی نظم سیاسی در آغاز قرن پنجم پ.م، با به قدرت رسیدن هخامنشیان، در سطح جهانی دچار تحولی جدی شد، و گمان میکنم تاریخ تکوین مفاهیم یاد شده با زمان زایش مفهوم ایرانی بودن تقارن داشته باشد. از این رو، بررسی خود را بر مدتی به نسبت کوتاه – آغاز دوران هخامنشی تا مرگ اسکندر- محدود خواهم کرد و به طور خاص خواهم کوشید تا از متون بازمانده از آن دوران استفاده کنم.
سوم: همهی هویتهایی که متعصبانه ادعای برتری دارند، بر اساطیری تکیه کرده اند که با کنکاشی نه چندان زیاد پوچ بودنشان آشکار می شود. چنین مینماید که ادعای سیادت و برتری اروپاییان، که در قرن هژدهم صورتبندی شد و در قلمرو نظامی و صنعتی به راستی مصداق داشت، بر زمینهای اساطیری و دروغین متکی باشد که با برچسب "معجزهی یونانی" شناخته میشود. این اسطوره از سویی تمدن و فرهنگ را به یونانیان باستان، و از سوی دیگر اروپاییان را به فرهنگ ایشان منسوب می کند. یکی از اهداف این نوشتار، واسازی این اسطوره و برملا کردن رگ و ریشهی قدرتطلبانهایست که در زیربنای افسانهآمیز آن رخنه کرده است. هدف از نوشتن این کتاب، بیرون کشیدن آجرِ لقِ اسطورهی یونانمدارانه از دیوار سستی است که کاخ برتری غرب بر فرازش بنا شده است. کاخی که قرنهاست در زمین غصب شدهی ما ساختهاند!
(2-1) گفتار دوم: دربارهی نگارش نامها در این کتاب
تاریخهایی که امروز در ایران منتشر میشود، گذشته از نقاط نقدپذیری مانند پیروی چشم و گوش بسته از متون اروپایی، ترجمهمداری و تالیفگریزی، یک ویژگی مشترک دیگر هم دارند، و آن آشفتگیشان در زمینهی نامهاست.
هنگام نگاشتن تاریخ یونان باستان، در کل چند رده از نامها بسیار تکرار میشوند.
نخستین رده، نامهای یونانی هستند که معمولا در زبانهای اروپایی با نگارشی همارز با املای یونانیشان نوشته میشوند، اما با واجبندیای جدید و متاثر از خوانش مورخان اروپایی خوانده میشوند. برای آن که موضوع روشنتر شود، لازم است مثالی بزنم. در متون یونانی باستان، یکی از نامهایی که بسیار تکرار شده، لودیا () است. این نام را در برگردانهای اروپایی، با ترجمهی حرف به حرفِ این اسم، به Lydia تبدیل کردهاند، که ترجمهای به نسبت دقیق و درست است. اما مشکل در اینجاست که اروپاییانِ امروز حرف y/u را با صدای "ای" میخوانند، نه "او"، که در یونان باستان رایج بوده است. از این رو، در زبانهای اروپایی، اسمی که با نگارشی درست از یونانی ترجمه شده، به صورت "لیدیا" خوانده میشود. مترجمان ایرانی هم، معمولا همین واژه را با همین واجنگاری در متون خود وارد میکنند، و تنها کاری که برای ایرانیتر کردنش انجام میدهند، تبدیل کردن "یا"ی آخر اسمهای مکان، به "یه" است که در زبانهای فارسی و یونانی ریشهای مشترک دارد و درست است. یعنی ی یونانی را یک بار اروپایی کرده، و بعد ایرانی می کنند، و به صورت لیدیه یا لیدی در میآورند، که به این شکل هرگز رواج نداشته است. این مشکل هنگامی که به واژگان یونانی دارای حروف،،، و میرسیم، وضعی بغرنجتر پیدا میکند. چون به عنوان مثال ی یونانی که "خ" خوانده میشده، در زبانهای فرانسه و انگلیسی همتایی ندارد و بنابراین به "ک"، "چ" یا "ش" برگردانده می شود. به همین شکل، در بسیاری از موارد که در یونانی "ک" خوانده می شده، از مجرای املای لاتینیاش به زبانهای اروپایی وارد شده، و چون خط لاتین در ابتدا فاقد این حرف بوده، به جای آن C گذاشتهاند که در زبانهای اروپایی امروزین میتواند "س" (در فرانسه) و "چ" (در ایتالیایی) هم خوانده شود. به این ترتیب نامی یونانی مانند که "کومِه" خوانده میشده، در زبانهای اروپایی به Cyme تبدیل شده و در شکل "سیمِه" به فارسی برگشته است. وقتی نوبت به حرف سیگما و ترجمه شدنش به "ز" برسد، یا ترجمهی به "گز"، "کس"، "کز" و... را در نظر بگیریم، میبینیم که ترجمههای ما از اسامی یونانی وضعیتی به راستی نامطلوب دارند.
اروپاییان، به خاطر رواج برخی از حروف و واژگان یونانی در زبانشان، و برخورد روزمرهشان با مشتقات برخی از این واژگان، گریزی از این تکثر خوانش و استانده نبودن نامها ندارند. اما این مشکل در مورد زبان فارسی وجود ندارد. از این رو در این متن، برای پرهیز از آشفتگیهایی از این دست، برای خوانش نامهای یونانی روشی استانده را برگزیدهام و نامها و واژهها را به همان شکلی که یونانیان باستان می خواندهاند، نقل کردهام.
ردهی دوم اسامی رایج در تاریخ یونان کهن، فارسی است. نکتهی ناراحت کننده این است که آشفتگی یاد شده از واژگان یونانی به اسامی و واژگان ایرانی هم تعمیم یافتهاند. چنین است که نام "بَغَهبوخشَه" ی فارسی باستان، که از دو تکهی بغ (خدا) و بوخشه (بخش) تشکیل شده، و هردو هم در فارسی امروز کاربرد دارد، به جای آن که به شکل اصلیاش، یا با خوانش امروزینش "بغبخش" روایت شود، در قالب خوانشِ فرانسوی از ثبت یونانیاش به فارسی وارد میشود!
این نام را در زبان یونانی به صورت مگابوسوس ()، ثبت کردهاند که در ثبت فرانسویاش به Megabyse برگشته و "مگابیز" خوانده شده و به همین ترتیب در فارسی رواج یافته است. هم چنین است در مورد نام کمبوجیه و تبدیل شدنش به کامبیز، کوروش و دگردیسیاش به سیروس، و پریزاد و جعلش به پاریزاتیس.
بدیهی است که در این کتاب، اسامی فارسی را به زبان فارسی نقل خواهم کرد. اما برای پرهیز از پیچیده شدن متن، در حد امکان شکل امروزین نامها را ذکر میکنم و شکل فارسی باستانیاش را تنها در نخستین باری که به آن نام اشاره
میشود خواهم آورد. به این ترتیب به جای پریزاتَه، پریزاد، و به جای بَغَهپاتَه، بغباد خواهم آورد. برای پرهیز از نامفهوم شدن متن، برخی از اسامی جا افتاده در فارسی را به همان شکلِ رایج به کار می گیرم. مثلا آتوسا را به آتَهسا تبدیل نمیکنم، پلوتارک و هرودوت را به همین شکل به کار میبرم[1]، و سارد را به جای شکل کهنش (اسپَردَه) به کار میگیرم.