-
احمد شاملو
احمد شاملو در سال 1304 هجري شمسي در تهران به دنيا آمد پدرش حيدرنام داشت و افسر ژاندارمری بود(1) و مادرش كوكب عراقي از قفقازيهايي بود كه انقلاب بلشويكي 1917 روسيه، خانوادهاش را به ايران كوچانده بود.(2)
پدر شاملو به دليل طبيعت حرفهاي، با خانودهاش دور از شهر و ديار خود و در شهرهاي دور افتاده و نقاط مرزي به سر ميبرد و به اين سبب كودكي احمد شاملو در شهرهاي رشت، سميرم، اصفهان، آباده، شيراز و خاش سپري شد.
او در يادداشتي، پدرش را اينگونه معرفي ميكند:«بيچاره پدرم، آنقدر در درجه سرگردي مانده بود كه «سرگرد» معادل اسمش شده بود.»(3)وي تحصيلات ابتدايي را در شهرهاي خاش، زاهدان، مشهد گذراند و براي طي دوره متوسطه به تهران آمد و در دبيرستان ايرانشهر ثبت نام كرد و تا سال سوم در اين دبيرستان درس خواند.(4)
شاملو از ابتداي جواني و شايد تحت تأثير شرايط محيط، علاقه وافر به «آلماني»ها ابراز ميكرد و اين شوق تا آن حد بود كه براي تحصيل در دبيرستان صنعتي تهران (كه استادان آلماني در آن حضور داشتند) كلاس سوم دبيرستان را رها كرد و در كلاس اول دبيرستان صنعتي ثبتنام كرد.
(5)شاملو در سال 1321 كه در منطقه تركمن صحرا ميزيست فعاليتهاي سياسي خود را آغاز كرد(6) و در سال 1322 كه به تهران بازگشت، براي اولين بار دستگير شد و به زندان رفت.(7)
شاملو ميكوشيد حادثه نخستين زندان رفتن خود را از نظرها مخفي كند و حرف و سخني در اطراف آن به ميان نياورد. اما هر گاه بر اساس ضرورت صحبت از آن به ميان ميآمد، زنداني شدن خود را محصول احساسات وطنپرستي افراطي (ناسيونال شوونيسم) معرفي ميكرد.
بعضي از دوستان او هم همين رويه را دنبال كرده و نوشتهاند:«... شاملو حدود سال 1323، نوزده سالگي را به سبب اعتقادات شوونيستي در زندان متفقين گذرانيده است...»(8) ماهنامه «آدينه» در اين مورد مينويسد:«اولين باري كه احمد شاملو به زندان رفت، بسيار جوان بود و جالب آنكه مردميترين شاعر فارسي، براي بار اول به اتهام گرايشات فاشيستي و هواخواهي از آلمان هيتلري، به زندان افتاد»(9)
گردانندگان ماهانه «آدينه» كه در شمار هواداران درجه اول شاملو هستند سعي كردهاند او را به عنوان «مردمي ترين شاعر شعر فارسي» معرفي كنند و دليل اين گرفتاري و زنداني شدن وي را «هواخواهي از آلمان هيتلري» قلمداد نمودند و زيرپوشش يك راوي بيطرف، قسمت مهم واقعيت، يعني دليل اصلي و اين نكته كه احمد شاملو به خاطر جاسوسي براي آلمانيها در زنداني كه نيروهاي شوروي در شهر رشت داشتند، حبس شده بود را از چشم خوانندگان خود پنهان كردند.
ولي عناصر قديمي و مسنتر و كساني كه روابط نزديكتري با شاملو داشتهاند نظير فرهنگ فرهي تلويحاً به «جاسوس» بودن شاملو اشاره ميكنند:«... شاملو هيچگاه از آلمانيها و هواداريش از آلمانيها يادي نميكند، دوراني كه به خاطر آنها زنداني شد...»(10)او به جرم جاسوسي براي آلمانيها مدت 21 ماه در زندان ماند.(11)
البته احمد شاملو مزد اين زندان رفتن و سختيكشيدن در زندان روسهاي «ضد فاشيست» را بعدها از آلمانيها گرفت و به پاس اين همكاري دوران جواني، در روزگار ميانسالي و در آستانه پيروزي انقلاب، قدر ديد و در مجامع نامدار جهاني بر صدر نشست.با مروري بر زندگي شاملو در مييابيم كه اولين شب شعر بزرگ در ايران را در سال 1347 وابسته فرهنگي سفارت آلمان در ايران براي او ترتيب داد.(12)
و با تبليغات وسيع و گسترده نام احمد شاملو را به عنوان «جاودانه مرد شعر امروز ايران» در محافل و مجامع مطرح كرد.بار ديگر، هواداران آلماني در سال 1367 شاملو را براي شركت در كنگره نويسندگان آلمان (اينترليت) دعوت ميكنند و به تجليل و تقدير از او مي پردازند.
شاملو از اين فرصت براي مظلومنماي و كسب شهرت! استفاده كرد و در اين كنگره سخنراني ويژهاي با عنوان «من درد مشتركم، مراد فرياد كن» ايراد نمود و از اينكه به خاطر اعتلاي هنر واداي تعهد به مردم، زير فشار حكومت قرار دارد، فرياد شكايت و شكوه سر داد.
لابد به همين دليل بود كه آلمانيها به پاس همان سختيهايي كه شاملو به هنگام جاسوسي تحمل كرده بود، اين سخنراني را پوشش جهاني دادند و او را با عنوان جديد «مردميترين شاعر شعر فارسي»(13) خواندند و مصاحبههاي متعددي از وي را از طريق رسانههاي بيگانه به گوش جهانيان رساندند.
زماني كه احمد شاملو از زندان آزاد شد، پدرش به ژاندارمري اروميه (رضائيه) منتقل شده و با خانوادهاش به اين شهر رفته بود.
او هم به اروميه رفت و به خانوادهاش پيوست.(14)شاملو در شهر اروميه به صف هواداران رژيم پهلوي پيوست و در اين عرصه تا آن حد پيش رفت كه مورد نفرت مردم قرار گرفت و به طوري كه نيروهاي «پيشهوري» و حزب دموكرات در اولين ساعات اعلام خودمختاري، به خانه آنها ريختند و احمد شاملو و پدرش را بازداشت كردند.
«آيدا» تحت تأثير تلقينات مبالغه آميز احمد شاملو در اين مورد ميگويد:«پيشهوري و دموكراتها احمد شاملو و پدرش را دستگير ميكنند و آن دو را نزديك به دو ساعت در مقابل جوخه آتش نگه ميدارند تا از مقامات بالا كسب تكليف كنند.»(15)
وي در سال 1325 و پس از بازگشت به تهران در حاي كه هنوز سال چهارم دبيرستان را تمام نكرده بود براي هميشه درس و مدرسه را كنار گذارد.شاملو در سال 1326 در سن 23 سالگي ازدواج كرد.
همسرش اشرف اسلاميه نام داشت و از خانواده كازرونيهاي اصفهان بود.(16)شاملو در اين سال نخستين مجموعه شعرش را كه آهنگهاي فراموش شده نام داشت، با سرمايه شخصي به نام ابراهيم ديليمقانيان انتشار داد و آن را به همسرش اشرف تقديم كرد.(17)
شاملو كوشيده است تا اين مجموعه را به دست فراموشي بسپارد و خاطره آن را از ذهن مردن پاك كند، اما در اين عرصه توفيق چنداني نيافته است. فرهنگ فرهي در اين مورد ميگويد:«... اشرف بانوي آهنگهاي فراموش شده بود ... شاملو هيچگاه اين اثر ار در شمار آثارش ياد نكرده و يا اگر كرده با اكراه اين كار را انجام داده است ...»(18)
شاملو چندين يادداشت ستايشآميز را كه دوستانش درباره اشعار اين مجموعه نوشته بودند، به عنوان پيشگفتار چاپ كرده بود. اين مجموعه در بر گيرنده آثاري بيارزش و در حد نامههاي عاشقانه نوجوانان فاقد خلاقيت بود.شاملو در سال 1327 به روزنامهنگاري رو كرد، هر چند كه سومين همسرش ـ آيدا ـ اعتقاد دارد شاملو روزنامهنگاري را از سال 1324 آغاز كرده است.
او در سال 1327 هفتهنامهاي به نام سخن نو را انتشار داد كه پنج شماره بيشتر دوام نياورد و به دليل عدم استقبال تعطيل شد.برخي از دوستان و هواداران شاملو بر اين عقيدهاند كه «سخن نو» حركتي طغياني عليه مجله «سخن» بود.(19) اما شاملو با چاپ مجله «سخن نو» در حقيقت قصد داشت بخشي از تيراژ و مقبوليت مجله سخن را به خود اختصاص دهد.
او در سال 1329 هفتهنامه ديگري به نام «روزنه» را روانه پيشخوان روزنامه فروشيها كرد. فرهنگ فرهي كه خود را همراه و همگام اين ايام شاملو و شريك انتشار اين هفتهنامه ميداند، در اين مورد مينويسد:«اوايل سال 1329 با هم مجلهاي درآورديم به نام «روزنه» به قطع كوچك.
نه شمارهاي درآمد. هوادار چپ بود كه در آن زمان منحصر به حزب توده بود ... صاحب امتياز اين مجله خانمي از بستگان همسر شاملو بود و چون ديد اين مجله به راه تودهايها ميرود، ديگر اجازه چاپ به ما نداد واين مجله تعطيل شد و ما «آهنگ صبح» ر كه صاحب امتيازش مردي به نام «ضرغام» بود، جايگزين آن كرديم، اين مجله هم سه شمارهاي درآمد...»(20)
گرايش شاملو به چپ نشانه ديگري از فرصت طلبي اوست . وي تا چندي پيش «راست» ميزد و آنقدر تمايلات فاشيستي در او شديد بود كه بنا به ادعاي همسرش، نيروهاي كمونيست و افراد تحت فرمان پيشهوري قصد تيرباران او را داشتند، وقتي مشاهده ميكند كه حزب توده در اوج قدرت قرار داد، بر «موج» سوار ميشود و در كسوت يك «چپگرا» عرض اندام ميكند.
در اين زمان، آوازه «چپگرايي» شاملو آنقدر گسترده ميشود كه علياصغر اميراني، مدير نشريه خواندنيها او را به همكاري دعوت ميكند و به عنوان مسئول گزينش و چاپ كليه مطالب و مقالاتي كه داراي جهتگيري «چپ» هستند، به كار ميگمارد.
در جريان حادثه 23 تيرماه 1330 كه صدها نفر از ملت ايران به خاك و خون غلتيدند، شاملو شعر «23» (قطعنامه) را انتشار داد.
او نام «23» را از روز 23 تيرماه گرفته و كوشيده است تا اين مجموعه خود را به آن حادثه خونين ربط داده و بهرهبرداري سياسي كند.با انتشار «قطعنامه» در سال 1330 احمد شاملو با چهرهاي «چپ گرا» در عرصه ادبيات سياسي ظاهر شد.
(بخصوص با شعر «قصيده براي انسان ماه بهمن» كه شعري است بلند به مناسبت 14 بهمن سالگرد قتل دكتر تقي اراني در زندان رضاخان) در ديگر اشعار اين مجموعه هم اشاراتي در دفاع از جريان «چپ» و كمونيستها شده است.
احمد شاملو از جمله شاعراني است كه سعي داشت تا با سوار شدن بر موجهاي سياسي ازهنر خود بهرهبرداري كند. نصرت رحماني كه از دوستان و همگامان شاملوست، از آنها سالها بدينگونه ياد ميكند:«... از نسل ما شاملو هم روزگار مرا داشت. در مطبوعات كار ميكرديم.
هم نفس ميكشيديم و هم زندگي را آوارهوار مي گذرانديم... در حقيقت ما هيچكدام ديدگاه جمعي را نميشناختم. ضمن اينكه كتابهاي بسيار قطور فلسفي را زير بغل ميگذاشتيم از محتوي آن كوچكترين اطلاعي نداشتيم ... شاملو آدم اعجوبهاي است.
در خيلي از كارها... يك ژورناليست ماهر است و خوب ميداند از چه چيزهايي و چه هنگام بهرهبرداري كند... گاه پيش ميآيد كه از سياست هم استفاده ميكند...»(21)وي در سال 1331 به استخدام سفارت مجارستان درآمد و بنا به گفته «آيدا» به عنوان مشاور فرهنگي اين سفارتخانه به كار مشغول شد.(22)
اين فعاليت دو سال به دراز كشيد.شاملو در سال 1332 مجموعه شعر «آهنها و احساسها» را انتشار داد. «آيدا» مدعي است كه پليس تمام نسخههاي اين مجموعه را توقيف كرد و آنها را در همان محل به آتش كشيد و سوزاند.
(23) اما فرهنگ فرهي كه همدم و مونس اين دوران احمد شاملو بوده است، حرفي از توقيف و به آتش كشيدن اين مجموعه به ميان نميآورد.
نكته مهم در عرصه انتشار اين مجموعه، سرمايهگذاري چند يهودي است كه مالك انتشارات صفي عليشاه بودند. فرهنگ فرهي در اين مورد مينويسد:«در آن كشمكشها چه كوشش و تلاشها نموديم كه مجموعه شعري از او (شاملو) به چاپ برسانيم، اما ناشري پيدا نشد كه ... ]مديران[ انتشارات صفي عليشاه مجموعه شعر «آهنها و احساس» را چاپ كردند و در واقع ياري دادند تا شاملو به روي ريل شهرت بيفتد...»(24)
در نخستين سالهاي پس از كودتاي 28 مرداد و بعد از اينكه هيجانات و التهابات پس از كودتا فروكش كرد و رژيم پهلوي به زور داغ و درفش، زندان و شكنجه و دربند كردن و تبعيد آزاديخواهان سكون و سكوت را بر جامعه ايران تحميل كرد، تزيين مظاهر روبنايي رژيم در دستور كار قرار گرفت و به دنبال آن عرصههاي فرهنگي در مدار توجه واقع شد.
در اين زمان رژيم پهلوي با بذل و بخشش و كمكهاي مادي فراوان از ايادي و اذناب خود خواست تا ظواهر مطبوعات را هم بزك كنند و افرادي چون اسماعيل پوروالي، ايرج نبوي، مجيد دوامي و ناصر خدايار را به سركردگي جهانگير تفضلي و علي جواهركلام به ميدان هدايت افكار عمومي به كانالهاي دلخواه حاكميت فرستاد.
پوروالي صاحب امتياز مجله بامشاد بود و متوليان امور مطبوعاتي رژيم، نقش ويژهاي براي اين مجله در نظر گرفته بودند. او براي دستيابي به توفيق در اين عرصه، احمد شاملو را به خدمت فرا خواند.شاملو در سال 1336 اولين شماره مجله آشنا را در 28 بهمن 1336 در قطع جيبي منتشر كرد.
«شاملو» خود در اين مورد مينويسد:«... با تجربيات فراواني كه در مدت بيست سال بر اثر كارمداوم در مطبوعات اندوختهام، اكنون مستقلاً دست به انتشار يك مجله آبرومند هفتگي ميزنم...»(25)او قصد داشت تا از رهگذر انتشار مجله آشنا سرمايهاي به هم بزند و نان راحت و ثروتي فراچنگ آورد.
شاملو با صراحت تمام اين قصد خود را ابراز كرده و اعلام ميدارد كه با هدف دستيابي به مال و مال دست به كار انتشار اين مجله شد، گرچه اين هدف و خواست را در لفاف عبارات و الفاظ و شعارهاي روشنفكرانه پيچانده است:«... و مطلب مهمتر، هدف اين مجله است.
سالهاست كه من در انديشه تأسيس يك مجله بزرگ هنري هستم كه به طور فصلي سالي سه چهار شماره منتشر شود. به وجود آوردن چنين مجلهاي سرمايهاي كافي و مهمتر از آن سرمايهاي «وقفي» و هدف من از انتشار «آشنا» توليد اين سرمايه است.(26)
به هر حال اين آرزوي «شاملو» تحقيق نيافت.با اين حال اگر رژيم پهلوي به او در كار تأسيس يك روزنامه كمك نكرد، ولي به صورتي ديگر وي را زير چتر حمايتي خود گرفت و برايش شغل بيدردسر و حقوق و مزاياي عالي برقرار كرد. در سال 1338 شاملو به سرپرستي واحد سمعي و بصري حوزه مديريت كل روابط عمومي وزارت كشاورزي منصوب گرديد.
(27) وظيفه اين سازمان ظاهراً بردن فيلمهاي خبري و آموزشي به روستاها و آشنا كردن روستاييان با اصول و مباني كشاورزي نوين بود.
واحد سمعي و بصري وزارت كشاورزي، بودجه كلاني در اختيار داشت كه بايد در راه توليد فيلمهاي آموزش كشاورزي و چاپ بروشور و پوسترهاي تبليغاتي و راهنما و جزوههاي رنگارنگ به اصطلاح ترويجي هزينه شود. در اين هنگام سهراب سپهري معاون شاملو بود
-
شاملو و فعاليتهاي سينمايي
شاملو فعاليت سينمايي خود را از سال 1338 آغاز كرد. و يك فيلم مستند در پيرامون سيستان و بلوچستان را به سفارش شركت «ايتال كونسولت» كارگرداني كرد.(1)
حضور در مسند رياست اداره سمعي و بصري وزارت كشاورزي وفعاليت به عنوان «كارگردان» فيلم مستند «سيستان و بلوچستان»، موجب آشنايي و ايجاد رابطه احمد شاملو با سينماگران ايراني گرديد و از اين تاريخ است كه او به عنوان «فيلمنامه نويس» در عرصه «فيلمفارسي» مطرح ميشود.
درباره زندگي هنري و شخصي احمد شاملو صفحات فراواني از مجلات و روزنامهها به اين موضوع اختصاص يافته، اما هر گاه صحبت از فعاليتهاي سينمايي و تأثيرات سناريوهاي پولسازش به ميان ميآيد، تمجيد كنندگان او مهر سكوت بر لب ميزنند و يا به سفسطه ميپرازد.
شايد اگر احمد شاملو فقط يك يا دو سناريو براي فيلمهاي فارسي مينوشت، ميشد عذر او را كه ـ در اينگونه مواقع بارها پشت مسئله احتياج پنهان شده، پذيرفت ـ اما وقتي مشاهده ميكنيم كه شاملو بيش از 20 سناريو براي فيلمهاي مبتذل مينويسد و حتي در موضع كارگردان و بازيگر، تمام توان و استعدادش را در خدمت «فيلمفارسي» ميگذارد،
ديگر نميتوان مسئله احتياج و يا عذر و بهانههاي ديگر را پذيرفت.نگاهي به ليست اسامي و تعداد سناريوهايي كه شاملو به سفارش تهيه كنندگان سينمايي فيلم فارسي نوشته مؤيد اين نكته است كه او در ايجاد و تداوم ابتذال سينماي ايران نقشي اساسي داشته است.
«اول هيكل» نام نخستين سناريويي است كه احمد شاملو براي سينماي ايران نوشت. اين فيلم به كارگرداني سيامك ياسمي و بازيگري ناصر ملك مطيعي و پروان (خواننده راديو) و ... به اكران آمد.(2)
شاملو پس از اين يكي از فيلنامههاي خودش به نام «داغ ننگ» را كارگرداني كرد كه با شكستگي همه جانبه مواجه شد.(3) به طوري كه حتي دستاندركاران مبتذل ساز فيلمفارسي آن را «يك افتضاح» خواندند.
شاملو وقتي با موج اعتراض و دستاندركاران سينما مواجه شد، گناه اين شكست را به گردن تهيه كننده آن انداخت و مدعي شد دخالتهاي او مجال هيچگونه عرض اندام و فعاليت مستقل را براي او باقي نگذاشته بود.(4)
پروين غفاري يكي از بازيگران فيلمفارسي قديمي و معشوقه محمدرضا در بيان خاطراتش ميگويد:«... دومين فيلم من «بنبست» بود كه تهيه كنندگياش را ايرج قادري به عهده داشت.
از نكات جالب اين فيلم، فيلمنامه مزخرف آن بود كه «احمد شاملو» مدعي شاعري و روشنفكري نوشته بود... در عرصه سينما كارهاي او ]شاملو[ از مبتذل سازترين كارگردان و فيلمنامه نويسان نيز مبتذل تر بود. تا آنجا كه ياد ميآورم در سال 1344 فيلمي به نام «داغ ننگ» را نيز كارگرداني كرد ... فيلمنامهاش هم دست پخت خود شاملو و قدرتالله احساني بود...»(5)
«فراز حقيقت» نام يكي از ديگر فيلم فارسيهايي است كه سناريوي آن را احمد شاملو نوشته است.
شاملو علاوه بر نگارش سناريو در اين فيلم به بازيگري هم پرداخت.(6) اين فيلم به كارگرداني ناصر ملكمطيعي در سال 1345 به اكران آمد.پس از رها كرن سردبيري «بامشاد» وتوقف انتشار مجله «آشنا» و نيز پذيرفتن رياست اداره سمعي و بصري وزارت كشاورزي، بين «احمد شاملو» و كار در مطبوعات فاصله افتاد.
شاملو نزديك به دو سال از حرفه روزنامهنگاري دوري گزيد و با حقوق و مزاياي اعطايي وزارت كشاورزي و درآمد ناشي از فيلمنامه نويسي و كارگرداني و ديگر كارهاي مرتبط با سينما، روزگار ميگذرانيد. اين وضعيت تا مهرماه 1340 ادامه داشت.
محمد تقي صالحپور در اين مورد مي نويسد:«توقيف و تعطيلي «آشنا» موجب ناكاملي شاملو در رسيدن به هدف شد و باعث دورياش از عرصه و قلمرويي كه از ديرباز به آن پا نهاده بود ... اين دوري چهار سال به طول انجاميد، تا مهرماه 1340 كه دكتر محسن هشتردوي سبب رويكرد مجدد شاملو به كار مطبوعاتي شد؛ يعني همكاري با «مؤسسه كيهان» و «كتاب هفته»(7) شد.
«كتاب هفته» گرچه نام «دكتر محسن هشتردوي» را در صدر شناسنامهاش داشت، اما نقش محوري «شاملو»(8) در آن به عنوان گرداننده اصلي، كاملاً مشخص و آشكار بود.(9)
همكاري شاملو با مؤسسه كيهان و «كتاب هفته» زياد ادامه نيافت و پس از اينكه 24 شماره از آن را انتشار داد از همكاري با «كتاب هفته» كنار كشيد و يا كنار گذاشته شد.
پروفسور محسن هشترودي هيچگونه اعتقادي به شعر و شاعري شاملو نداشت و دربارهي وي معتقد بودكه:«... شاملو بدون توجه به اصول و قواعد زبان فارسي شعر گفته و در واقع از شعراي فرانسوي زبان تقليد كرده است...»(10)
اتفاق مهم ديگري كه در سال 1340 در زندگي شاملو رخ ميدهد جدايي او از طوسي حائري همسر دومش بود.(11) وي در روز 14 فرودين 1341 با «آيدا» آشنا ميشود(12) و كار اين آشنايي به عشق ميكشد. پدر «آيدا» وضع مالي خوبي داشت و اين براي «شاملو» يك موهبت و نهايت ايدهآل بود، زيرا شاملو ميتوانست با دغدغه كمتر و آنطور كه دلش ميخواست، در نهايت آسودگي زندگي كند.
«شاملو» و «آيدا» پس از ماها دلدادگي و جنجال عاشقانه سرانجام در فرودين 1343 ازدواج ميكنند(13) و تحت تأثير اداي رمانتيك عاشقانه و زير پوشش دور شدن از جنجال جامعه و مردم، تصميم به ترك تهران ميگيرند و ظاهراً براي اقامت دائمي به «شيرگاه» مازندران ميروند.(14)
اين اداها كه چند ماهي باعث سرگرمي «آيدا» و موجب بروز سر و صدا و جنجال در اطراف شاملو ميشود، خيلي زود به پايان ميرسد و آنها به تهران بر ميگردند.
شاملو با توجه به ثروتمند بودن «آيدا» براي جلوگيري از تكرار شكست در ازدواج تلاش زيادي براي حفظ و نگهداري او انجام ميدهد و براي جلب توجه و محبت آيدا شعرهايش را به وي تقديم و شروع به «بت» سازي از «آيدا» ميكند و در همان سال اول ازدواج، مجموعه اشعار «آيدا در آينه» را انتشار ميدهد.
مجموعه شعربندي او نيز كه در سال 1344 انتشار يافت نام آيدا درخت و خنجره و خاطره را بر خود داشت.وي در يك گفتوگو با مجله فردوسي در سال 1345 در پاسخ اين پرسش كه؛ تأثير «آيدا» در شعر ما چيست! ميگويد:
«تا بدان اندازه كه هر چه مينويسم براي اوست، به خاطر اوست و به خواست او ... من به وسيله «آيدا» آن انساني را كه هرگز در زندگي خود پيدا نكرده بودم، پيدا كردم.
آيدا به نظر من سمبل يك انسان به تمام معني است، باي من همه چيز آيدا است