-
ادبیات غنایی
قسمت اول:
مقدّمه
ادب غنايي در اصل اشعاري است که احساسات و عواطف شخصي را مطرح کند. اينگونه اشعار- که کوتاه بود- در يونان باستان با همراهي بربط (در يوناني Lura و در انگليسي و فرانسه Lyre) خوانده ميشد؛ و از اين رو در زبانهاي فرنگي به اشعار غنايي، ليريک Lyric ميگويند. حضرت داوود هم مزامير خود را با نواي بربط ميخوانده است، چنان که در مزمور صد وسي و هفتم گويد: «نزد نهرهاي بابل آنجا نشستيم * و گريه نيز کرديم چون صهيون را به ياد آورديم * بربطهاي خود را آويختيم * بر درختان بيد که در ميان آنها بود * زيرا آناني که ما را به اسيري برده بودند * در آنجا از ما سرود خواستند * و آناني که ما را تاراج کرده بودند شادماني خواستند * ... چگونه سرود خداوند را * در زمين بيگانه بخوانيم»
اصولاً در اکثر نقاط جهان اشعار عاطفي و عاشقانه و سوزناک با موسيقي همراه بود است. در اروپا تروبادورها و در ايران عاشوقها يا عاشيقها و خنياگران، روستاييان و شبانان، حافظ اين سنّت بودهاند. ليريک را در عصر ما، شايد به تبع عربها که به شعر عاشقانه و عاطفي «الشعر الغنائي» ميگويند، به غنايي ترجمه کردهاند و به دو معني اشعار عاشقانه و بزمي به کار ميبرند. به هر حال معادل قديم آن غزل است. بايد توجه داشت که مراد از اشعار ليريک در ادبيات اروپايي، شعري است کوتاه و غيرروايي که گوينده در آن فقط احساسات خود را بيان کند و از اين رو مرثيه را هم بايد جز و ادب غنايي دانست، و اگر شعر، بلند و روايي باشد مثل خسرو و شيرين، به آن Dramatic Lyric يعني شعر غنايي نمايشي يا داستاني ميگويند. شعر ليريک ممکن است عاشقانه باشد؛ در اين صورت به آن Love Lyric ميگويند به معني شعر عاشقانه يا تغزلي يا غزلي.
در شعر غنايي، گاهي سخنگو خود شاعر است و گاهي کسي ديگر. به هر حال برخلاف آنچه در نظر اول به ذهن متبادر ميشود، ممکن است شاعر Persona باشد يعني نقابي بر چهره داشته باشد و خود واقعي را مطرح نسازد. پس، شخصيت مطرح در شعر را نبايد با شخصيت واقعي شاعر خلط کرد. نه ولک مينويسد:
«شکلگرايان روسي برآنند که انطباق بين ساختمان دستوري ثابت زبان و انواع ادبي را نشان دهند. يا کوبسون ادّعا ميکند که شعر غنايي صيغه اول شخص و زمان حال است در حالي که حماسه صيغه سوم شخص و گذشته است (به «من» گوينده حماسه به صورت سوم شخص نگاه ميشود- من عينيت يافته)»
در شعر فارسي، ادب غنايي به صورت داستان، مرثيه، مناجات، بثّ الشکوي و گلايه و تغزل در قوالب غزل، مثنوي، رباعي، دوبيتي و حتي قصيده مطرح ميشود. امّا مهمترين قالب آن غزل است. در غزل قهرمان اصلي معشوق است و قهرمان ديگر که عاشق و خود شاعر باشد، معشوق را بهانه کرده و گلايهها و آرزوها و احساسات خود را مطرح ميکند.
در خاتمه بايد به اين نکته اشاره کنم که ارسطو در تقسيمات خود از ادب، شعر غنايي را مطرح نکرده بود؛ امّا البته شارحان و دنبالهروان ارسطو بدان اشاره کردهاند.
شيخ گفت ديگر بار بيايد رفت و او را بگويي که آراسته به زينت دنيا و مست و مخمور دوستي دنيا به بازار آيي، فردا در بازار قيامت نترسي کي گرفتار آيي؟منشأ ادب غنايي
همانطور که اشاره شد، شعر غنايي در دو معني به کار ميرود:
1- اشعار احساسي و عاطفي. 2- اشعار عاشقانه.
در ادبيات ما بيشتر اين معني دوّم معروف است و لذا ما محور بحث را بر آن مينهيم. برخي از منتقدان اصل اشعار عاشقانه را به روابط مرد و زن در دوران مادر سالاري- که جامعه تحت حکومت زن بود- مربوط کردهاند؛ و اشعار عاشقانه را همان ستايشها و اوراد و اذکاري دانستهاند که مردان براي زن حاکم بر قبيله يا جامعه ميسروده و ميخواندهاند. بدين ترتيب در عصر الهگان و ارباب انواع مونث و در دورهيي که رياست جوامع کشاورزي بر عهده زنان بوده است، مدايح و اورادي در ستايش ايشان رواج داشته است که بعدها به صورت سنن ادب غنايي درآمده است.
در بسياري از مناجات و اوراد اگر به جاي خدا، معشوق را تصور کنيم در معني خللي ايجاد نخواهد شد. زيربناي ادبيات عرفاني هم از اين ديدگاه همان ادب غنائي است. عارفان نخستين فيالواقع ادب عاشقانه را تفسير و تأويل عرفاني کردهاند و اين معني از تفسيرهاي شيخ ابوسعيد ابوالخير در اسرارالتوحيد کاملاً آشکار است:
شيخ ابوسعيد به حسن مودب ميگويد برو در شهر بگرد و منکرترين شخص را نسبت به ما بياب و از او براي ما ساز و برگي بطلب. حسن مودب سرانجام علي صندلي را مييابد که در حانقاه خود نشسته بود و «شاگردان در خدمت وي و او کتابي مطالعه ميکرد». حسن خواهش شيخ ابوسعيد را مطرح ميکند. علي صندلي که «مردي نکتهگوي و طناز» بود به مسخره ميگويد: «اينت مهم شغلي و فريضهکاري!... برو اي دوست کي من کاري دارم مهمتر ازين کي من چيزي به شما دهم کي شما... اين بيت برگوييد و رقص کنيد:
آراسته و مست به بازار آبي
اي دوست نترسي کي گرفتار آبي»
حسن مودب
دست خالي بر ميگردد و ماجرا را به شيخ ابوسعيد ميگويد. «شيخ گفت ديگر بار بيايد رفت و او را بگويي که آراسته به زينت دنيا و مست و مخمور دوستي دنيا به بازار آيي، فردا در بازار قيامت نترسي کي گرفتار آيي؟» حسن مودب دوباره به نزد علي صندلي ميرود و تفسير عرفاني بيت را ميگويد. «او سر در پيش افگند و ساعتي انديشه کرد و گفت فلان نانوا را بگوي و صد درم سيم از او بستان کي شما کي سرود را چنين تفسير توانيد کرد من با شما هيچ چيز ندارم و کسي با شما برنيايد!»
شيخ ابوسعيد از ديدگاه عرفاني گاهي اشعار عاشقانهيي را که قوّالان در مجلس او ميخواند تصحيح ميکرده است:
«شيخ گفت امشب ابراهيم خوانده است:
من بودم و او و او و من، اينت خوشي ( حرف نون و ت در اینت به سکون تلفظ می گردد )
اين چنين سه چهار تن بود، چنين بايد گفت:
من بودم و او و او و او، اينت خوشي»
-
قسمت دوم :
نمونهيي از مناجات کهن، مزامير داوود است. اين مناجات در اصل اشعار ملحوني است که با موسيقي همراه بود (داوود صورت خوشي داشت) و شبيه به اشعار عاشقانه است. منتها در سرودهاي عاشقانه کهن مايههايي از بينش اساطيري و حماسي مختفي است که به آنها جذابيتي بدوي و اصيل بخشيده است.
بخشهايي از مزبور بيست و هفتم:
«خداوند نور من و نجات من است، از که بترسم؟ * خداوند ملجاي جان من است، از که هراسان شوم؟ يک چيز از خداوند خواستم و آن را خواهم طلبيد * که تمام ايام عمرم در خانه خداوند ساکن باشم * تا جمال خداوند را مشاهده کنم * و در هيکل او تفکّر نمايم * زيرا که در روز بلا مرا در سايبان خود نهفته * در پرده خيمه خود مرا مخفي خواهد داشت * و مرا بر صخره بلند خواهد ساخت* و براي خداوند سرود و تسبيح خواهم خواند * اي خداوند چون به آواز خود ميخوانم مرا بشنو و رحمت فرموده مرا مستجاب فرما * بلي روي ترا اي خداوند خواهيم طلبيد * روي خود را از من مپوشان * بلي منتظر خداوند باش»
در دعاهاي ما هم چنين است:
ليس دونک من معبود اهل الکبرياء و الجود، يا من لا يکيف بکيف و لا يويّن باين، يا محتجبا عن کلّ عين، يا ديموم يا قيوم...
معبودي جز تو نيست اي شايسته بزرگي و بخشش، اي که به وصف و چگونگي در نيايي و در جائي جايگر نشوي، اي در پرده از هر ديده، اي جاويدان، اي پايدار...
همه محققان غربي تاکيد کردهاند که اشعار غنايي يوناني و عبري و مصري ريشه در ترانهها و مناسک مذهبي دارد.
نمونه خوبي از اتحاد ادب غنائي و مذهبي، غزل غزلهاي سليمان است، زيرا اين ترانهها از سوئي کاملاً عاشقانه است و از سوي ديگر جنبه مذهبي دارد و در تورات آمده است. در اين ترانههاي قديمي اصيل که در آن حال و هواي جوامع دامداري و شباني کهن را ميتوان مشاهده کرد، عشق زميني به اصيلترين و بيپيرايهترين اشکال نموده شده است. بعد از خواندن ابيات شورانگيز سليمان خواننده بياختيار به ياد اين بيت حافظ خواهد افتاد که فرمود:
گر به ديوان غزل صدر نشينم چه عجب
سالها بندگي صاحب ديوان کردم
و اينک ابياتي از يک غزل سليمان:
«من نرگس «شارون» و سوسن واديها هستم * چنانکه سوسن در ميان خارها * همچنان محبوبه من در ميان دختران است * چنانکه سيب در ميان جنگل * همچنان محبوب من در ميان پسران است * در سايه وي به شادماني نشستم * و ميوهاش براي کامم شيرين بود * مرا به ميخانه آورد * و علم وي بالاي سر من محبت بود * مرا به قرصهاي کشمش تقويت دهيد و مرا به سيبها تازه سازيد * زيرا که من از عشق بيمار هستم * اي دختران اورشليم شما را به غزالها و آهوهاي صحرا قسم ميدهم * که محبوب مرا تا خودش نخواهد بيدار نکنيد و برنه انگيزانيد * آواز محبوب من است * اينک بر کوهها جستان و بر تلها خيزان ميآيد * محبوب من همانند غزال يا بچه آهو است * محبوب من مرا خطاب کرده گفت * اي محبوبه من و اي زيبايي من برخيز و بيا * زيرا اينک زمستان گذشته * و باران تمام شده و رفته است * گلها بر زمين ظاهر شده و زمان الحان رسيده * و آواز فاخته در ولايت ما شنيده ميشود * درخت انجير ميوه خود را ميرساند * و موها گل آورده رايحه خوش ميدهد * اي محبوبه من و اي زيبايي من برخيز و بيا * اي کبوتر من که در شکافهاي صخره و در ستر سنگهاي خارا هستي * چهره خود را به من بنما و آوازت را به من بشنوان * زيرا که آواز تو لذيذ و چهرهات خوشنماست * محبوبم از آن من و من آن وي هستم * در ميان سوسنها ميچراند * اي محبوب من برگرد و تا نسيم روز بوزد و سايهها بگريزد * مانند غزال يا بچه آهو برکوههاي «باتر» باش»
دوران اوج و رواج ادب غنايي، مربوط به ايام گسترش تمدن و شهرنشيني است و از اين رو غنا نسبت به حماسه، متاخّر است. مثلاً ادبيات قديم عرب در عصر چادرنشيني و زندگي شباني و بدويّت، جنبه حماسي دارد و بعد از ظهور اسلام و گسترش شهرها و رواج شهرنشيني است که غنا و تغزل رواج مييابد. در ادبيات قديم انگليسي هم غنا نيست يا بسيار کم است و به هرحال مورخان تاريخ ادبيات انگليسي متفق القولند که انگلوساکسونها و نرمانها و قريحهيي براي اشعار غنايي نداشتهاند.
ادب حماسي مربوط به دوراني است که بشر زندگي گروهي و قبيلهيي داشته است و در آن از تضاد فرد با اجتماع و تنهايي او و لاجرم بيان احساسات منبعث از تنهايي و تعارض، خبري نيست. امّا ادب غنايي مربوط به دورهيي است که بعد از شکل گرفتن اجتماعات و پيدا شدن شهرها و به وجود آمدن قوانين و نظام و رسيدن انسان به خودشناسي و حرکت به سوي فرديّت (Individuality)، بشر خود را در تضاد و تعارض با اجتماع و قوانين يافته است و احياناً احساس انزوا و تنهايي و نااميدي کرده است. نظامات به وجود آمده، اميال و آرزوهاي او را سرکوب کرده و شهرنشيني او را از طبيعت آزاد دور ساخته است. پس شاعر در شعر خود به دنياي آرماني گذشته بازگشته است.
همانطور که گفته شد از بيان عواطف دروني در سبکهاي کهن حماسي مثلاً قصيده خبري نيست، اما وصف جمال زن در آن ديده ميشود که در اساس همان توصيف خدايان زن و زنان حاکم بر جوامع زن سالاري است. آن توصيفات قديم که جنبه اوراد و اذکار داشتهاند، به عنوان سنّت، ژرف ساخت اشعار عاشقانه ادوار بعد شده است. جالب است که در ادبيات قديم انگليسي، اشعار غنايي با ستايش حضرت مريم رواج يافته است و در منظومههاي غنايي آن دوران عناويني چون «نيايشي به درگاه با کره» يا «نيايشي به درگاه بانوي ما» زياد به چشم ميخورد. در اين منظومهها، مريم از طرفي، چون يکي از الهگان آسماني است و گاهي چون معشوق زميني. اما به هر حال اينگونه منظومهها بوي ادعيه و اوراد قديم را دارند.
-
قسمت سوم :
اما شعر غنايي در معناي اشعار عاطفي و احساسي:
اين گونه اشعار معمولاً با وصف طبيعت و ياد روزگاران کهن همراه است، چون شاعر دوره شعر غنايي روز به روز در شهرها از طبيعت دور ميشده است. يکي از موتيفهاي اينگونه اشعار، موتيف «آن روزها رفتند» است که فرنگيان به آن فرمول Where – are يعني کجا هستند ميگويند. در اين گونه اشعار شاعر به دوران خوش گذشته حسرت ميخورد و يا به ياد رفتگان نوحه سر ميدهد. البته نبايد پنداشت که اشعار غنايي عاطفي و احساسي همواره غمناکند. مثلاً يکي از موضوعات اينگونه اشعار وصف بهار است که شاعر در آن مژده رسيدن بهار را با لحني شاد بيان ميکند. اين موضوع مخصوصاً در ادبيات کهن اروپايي ديده ميشود. فرانسويها به اين گونه اشعار روردي Revrdies ميگويند. بهار نويدبخش گرما بود و سرزمينهاي سرد اروپايي را از گزند سرما نجات ميداد. در ادبيات ما هم مژده آمدن بهار به فراواني ديده ميشود، بهار علاوه بر نابودي سرما، نويددهنده آغاز فعاليتهاي کشاورزي است.
بهار نويدبخش گرما بود و سرزمينهاي سرد اروپايي را از گزند سرما نجات ميداد.در خاتمه بايد اشاره کنم که بسياري از محققان منشا اشعار غنايي را ادبيات فولکوريک دانستهاند. در ادبيات عاميانه ما هم نمونههاي فراواني از اشعار عاطفي و احساسي و عاشقانه به چشم ميخورد، براي بسياري از ترانههاي روستايي و شباني ميتوان در دواوين شاعران بزرگ، مشابه و معادل ادبي يافت.
ادبيات غنايي داستاني
چنان که قبلاً گفته شد، شعر غنايي در تعريف ادباي غرب، شعري کوتاه و غيرروايي است و اگر بلند باشد به آن شعر غنايي نمايش Dramatic ميگويند؛ زيرا معمولاً شعر وقتي طولاني ميشود که متضمّن داستاني باشد. از آنجا که در ايران هنر نمايش رواج نداشته است، ما به شعرهاي بلند غنايي ادبيات فارسي، شعر غنايي داستاني ميگوييم. در ادبيات فارسي، چندين منظومه عالي غنايي داستاني وجود دارد مثل ويس و رامين، ليلي و مجنون و خسرو و شيرين که بلند و روايي هستند و داستاني عاشقانه را روايت ميکنند.
در اين داستانها موضوع اصلي بيان حالات و احساسات مربوط به وصال و فراق است. در بخشهايي هم شاعر به مناسبت به وصف پديدههاي زيباي طبيعت ميپردازد و در همه آنها بدون استثنا شاعر به ستايش قهرمان زن پرداخته و از زيبايي و علّو و عظمت او داد سخن داده است. و نحوه بيانگاه طوري است که يادآور همان اوراد و اذکار و ادعيه کهن در ستايش ايزد بانوان است.
بايد به اين نکته نيز توجه داشت که در ادب حماسي شاعر معمولاً در داستان تصرّف نميکند و به هر حال کمتر احساسات و عواطف خود را بروز ميدهد و همينطور است در ادب دراماتيک، اما در ادب غنايي، شاعر اميال و آرزوهاي خود را در موقع مناسب در قصه دخالت ميدهد. چنانکه معروف است، نظامي در پرداخت شخصيّت شيرين، سيماي همسر متوفّاي خود «آفاق» را در نظر داشته است.
سبک ادب غنايي
چنان که گفته شد يک معني ادب غنايي، اشعاري است که از احساسات و عواطف فردي سخن ميگويد، در اين صورت شاعر، با نگاهي عاطفي و دروني به مسايل و مشکلات خود، رنگ فلسفي و جامعه شناختي ميدهد و با طرح ديدگاههاي رواني و فلسفي، موقعيت انسان را در ارتباط با حيات و ممات، داشتن و نداشتن، خوشبختي و بدبختي، عشق و نفرت و امثال اينها به شکلي موثر و معمولا اندوهناک توصيف ميکند. در شعر فارسي، مخصوصاً غزل اين نوع معمولاً با نوع ديگر (اشعار عاشقانه) همراه است.
معني ديگر ادب غنايي اشعار عاشقانه است. اشعار عاشقانه در ادبيات ما سه نوع است، يا با معشوقي زميني مواجهايم، مثلاً در تغزل قصايد يا غزليات عاشقانه و لفظي مثل غزليات سعدي و يا با معشوقي آسماني، مثلاً در غزل عارفانه يا معنوي مانند اکثر غزليات مولانا و يا با معشوقي که گاهي زميني است و گاهي آسماني و نه اين است و نه آن، مانند غزليات تلفيقي حافظ.
معني ديگر ادب غنايي اشعار عاشقانه است. اشعار عاشقانه در ادبيات ما سه نوع است، ...چنانکه اشاره شد زن مطرح در شعر غنايي در اصل يک ايزدبانوست. پس در توصيف او زبان شعر بايد استعاري و يه اصطلاح تصويري باشد؛ يعني از انواع تشبيه و مجاز و استعاره استفاده شود. اما نکته اين است که با توجه به منشا شعر غنايي اين استعارهها را ميتوان تاويل به حقيقت کرد؛ زيرا در واقع اين استعارهها همان صفات جادويي و آسماني و اساطيري ايزدبانوان را به عنوان يک Prototype يا الگوي نخستينه مطرح ميکنند. بدين ترتيب در اينجا هم مانند حماسه، اغراق جزو ذات شعر است و نبايد آن را يک صنعت بديعي محسوب داشت.
در ادب غنايي پيشرفته (ادب عرفاني) با معشوقي نمادين و خيالي و اساطيري مواجهايم که به هيچ وجه زميني و دست يافتني نيست به اصطلاح چهره Portrait نيست. شاعر در وصف علّو او و آرزوي تقرب به درگاه او سخن ميگويد. و همين معشوق است، که عارفان از آن، به معبود و خدا تعبير ميکنند.
ارنست کاسيرر در زبان و اسطوره مينويسد:
«شعر تغزلي نه تنها در سر آغازش ريشه در انگيزههاي اسطورهيي دارد، بلکه حتي در عاليترين و نابترين فرآوردههاي خود ارتباطش را با اسطوره همچنان حفظ ميکند. بزرگترين شاعران تغزلي، مانند هولدرلين يا کيتس ، کساني هستند که قدرت بينش اسطورهيي با همان شدت و قدرت عينيت بخش خود دوباره در آنها فوران ميکند»
منبع : تبیان
-
جلوه ادب غنایی ما در سبک عراقی است. از این رو از نظر زبان، موسیقی کلام دلنشینتر است، و مثلاً، از تشدید و تخفیفهای بیمورد خبری نیست، لغات نسبت به سبک خراسانی تراش خوردهتر و نرمتراست و از لغات کهن و خشن استفاده نمیشود. در صد لغات عربی بیشتر است. جملات به نظم طبیعی خود در زبان نزدیکترند. از نظر فکری، شعر درونگرا و به اصطلاح سوبژکتیو است، زیرا مسائل درونی مطرح میشود، معمولاً غمگر است نه شادیگرا، همان طور که عشقگر است نه عقلگرا. از نظر ادبی بیشتر به قوالب غزل و مثنوی و رباعی است. اغراق و توصیف دارد و سرشار از صناعات بدیعی و بیانی است.
اینک به عنوان نمونه، وصف جمال شیرین را از نظامی نقل میکنیم. اگر فراموش کنیم که شعر در وصف یک قهرمان داستانی، یعنی شیرین است میتوانیم شعر را ستایشنامهیی در وصف و نیایش یک ایزدبانو بپنداریم.
وصف جمال شیرین
پری دختی، پری بگذار، ماهی
به زیر مقنعه، صاحب کلاهی
شب افروزی چون مهتاب جوانی
سیه چشمی چو آب زندگانی
کشیده قامتی چون نخل سیمین
دو زنگی بر سر نخلش رطبچین
ز بس کاورد یاد آن نوش لب را
دهان پر آب شکّر شد رطب را
به مروارید دندانهای چون نور
صدف را آب دندان داده از دور
دو شکّر، چون عقیق آب داده
دو گیسو، چون کمند تاب داده
خم گیسوش تاب از دل کشیده
به گیسو سبزه را بر گل کشیده
شده گرم از نسیم مشک بیزش
دماغ نرگس بیمارخیزش
فسونگر کرده بر خود چشم خود را
زبان بسته به افسون چشم بد را
به سحری کاتش دلها کند تیز
لبش را صد زبان، هر صد شکر ریز
نمک دارد لبش در خنده پیوست
نمک شیرین نباشد و آن او هست
تو گوئی بینیاش تیغی است از سیم
که کرد آن تیغ سیبی را به دو نیم
ز ماهش صد قصب را رختهیابی
چو ماهش رخنهیی بر رخ نیایی
به شمعش بر، بسی پروانه بینی
ز نارش سوی کس پروا نبینی
صبا از زلف و رویش حلهپوش است
گهی قاقم گهی قند زفروش است
موکّل کرده بر هر غمزه غنجی
زنخ چون سیب و غبغب چون ترنجی
رخش تقویم انجم را زده راه
فشانده دست بر خورشید و ماه
زلعلش بوسه را پاسخ نخیزد
که لعل ار واگشاید در بریزد
نهاده گردن آهو گردنش را
به آب چشم شسته دامنش را
به چشم آهوان آن چشمه نوش
دهد شیرافکنان را خواب خرگوش
هزار آغوش را پر کرده از خار
یک آغوش از گلش ناچیده دیّار
شبی صد کس فزون بیند به خوابش
نبیند کس شبی چون آفتابش
گر اندازه ز چشم خویش گیرد
بر آهوئی صد آهو بیش گیرد
ز رشک نرگس مستش خروشان
به بازار ارم ریحان فروشان
به عید آرای ابروی هلالی
ندیدش کس که جان نسپرد حالی
به حیرت مانده مجنون در خیالش
به قایم رانده لیلی، با جمالش
به فرمانی که خواهد خلق را کشت
به دستش ده قلم یعنی ده انگشت
مه از خوبیش خود را خال خوانده
شب از خالش کتاب فال خوانده
ز گوش و گردنش لولو خروشان
که رحمت بر چنان لولو فروشان
حدیثی و هزار آشوب دلبند
لبی و صد هزاران بوسه چون قند
سر زلفی ز نار و دلبری پر
لب و دندانی از یاقوت و از درّ
از آن یاقوت و آن درّ شکرخند
مفرّح ساخته سودایی چند
خرد سرگشته بر روی چو ماهش
دل و جان فتنه بر زلف سیاهش
هنر فتنه شده بر جان پاکش
نبشته عبده عنبر به خاکش
رخش نسرین و بویش نیز نسرین
لبش شیرین و نامش نیز شیرین
شکر لفظان لبش را نوش خوانند
ولیعهد مهین بانوش دانند
پری رویان، کزان کشور امیرند
همه در خدمتش فرمان پذیرند
ز مهتر زادگان ماه پیکر
بود در خدمتش هفتاد دختر
به خوبی هر یکی آرام جانی
به زیبایی دلاویز جهانی
همه آراسته با رود و جامند
چو مه، منزل به منزل می خرامند
گهی بر خرمن مه مشک پوشند
گهی در خرن گل باده نوشند
ز برقع نیستشان بر روی بندی
که نارد چشم زخم آنجا گزندی
به خوبی در جهان یاری ندارند
به گیتی جز طرب کاری ندارند
به حمله جان عالم را بسوزند
به ناوک چشم کوکب را بدوزند
اگر حور بهشتی هست مشهور
بهشت است آن طرف و آن لعبتان، حور
نمونه دیگر از وصف معشوق اساطیری:
گر یار را غنی ز نیاز آفریدهاند
ما را نیازمند به ناز آفریدهاند
در خیرگی نگاه مرا نیست کو تهی
روی تو را نظاره گداز آفریدهاند
صورتپذیر نیست جمال لطیف یار
دل را چه شد که آینهساز آفریدهاند