همینطور که از اسم تایپیک معلومه از دل تنگیاتون بگید مخصوصا روزهائی که حس تنهائی میکنید این قسمت سنگ صبور شماست:ge1:
Printable View
همینطور که از اسم تایپیک معلومه از دل تنگیاتون بگید مخصوصا روزهائی که حس تنهائی میکنید این قسمت سنگ صبور شماست:ge1:
وه که امروز چه بی پایان است...
حادثه پشت زمان خوابیده...
ساعت از عقربه ها بی زار است...
عشق در زنگیم گم شد باز...
خاطراتم همه پژمرد افسوس...
باز من پر شدم از تنهایی...
فارغ از لذت با هم بودن...
من از این فاصله ها غمگینم...
توی رویا در خواب ، در کنار مرداب
عاشقی بنشسته ، بی قرار و بی تاب
گوشه ی لبهایش ، گاهی یک لبخند است
اثر یک رویا ، خاطره چون قند است
گاهی اما چشمش ، خیس و تر می گردد
چشم را می بندد ، آری بر می گردد!
دست خود را بر آب ، می زند با یک یاد
مشت خود را بر خاک ، می زند با فریاد:
آه ؛ او ترکم کرد ، او مرا تنها کرد
او مرا در پاییز ، ترک و بی رویا کرد
کاش او بر گردد ، قلبم از درد شکست
بر دلم چون عشقش ، غمی از عشق نشست
آسمان می غرد ، اشک خود می بارد
عاشق اما تنها ، بی نفس می نالد:
کاش او بر گردد
کاش او بر گردد. . .
از این شب های بی پروا می ترسم
مرا در هاله ای از وهم
مرا در سایه می گیرند
من اندر بهت می لرزم
از این رویای بی انجام می ترسم . . .
من از پیدا شدن در حسرت چشمت
از این خاموشی رویای بی رنگت
من ازآن لحظه ی نایاب ، که عاشق می شوی با من
و لبخندی به رو داری
از این لحن پر استهزا
که وقت گفتن راز مگو داری
می ترسم
من از عاشق شدن در وادی رویا
من از بودن کنار تو تک و تنها
می ترسم
از این شب ها که من را سخت در آغوش می گیرند
از آن چشمان بی احساس و بی باکت
که می دزدند نگاه از من
که می دزدند مرا از من
و از سر هوش می گیرند
می ترسم
من از خفتن در این شب ها
وزین راهی که جز مردن گریزی نیست
آری ، سخت می ترسم
ولی ترسانم از ترسم
که وقت بودن با تو من این ترسیدنم را دوست می دارم
که در آغوش بی تابت من این لرزیدنم را دوست می دارم
و در اغوای بی رحم دو چشمانت
من این بی من شدن را دوست می دارم . . . !
به جرم عاشقی محکومم ای دوست
ز دیدار رخت محرومم ای دوست
ندیدم ذره ای آسایش اینجا
به زهر این جهان مسمومم ای دوست
تو لیلایی در این عصر و زمانه
چومجنون نیست من مظلومم ای دوست
من آن مرغ خوش الحان بهشتم
به دنیا غمزده مغمومم ای دوست
بیا گاهی ملاقاتم به زندان
به جرم عاشقی محکومم ای دوست
کنارم بخواب و به دورم بتاب و
از این لب بنوش و چو تشنه که آب و
گل آتشی تو حرارت منم من
که دیوانه ی بی قرارت منم من
خدا دوست دارد لبی که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخندیم
نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم
بخواب آرام پیش من لبت را بر لبم بگذار
مرا لمسم کن و دل را به این عاشق ترین بسپار
بخواب آرام پیش من منی که بی تو می میرم
لبت را بر لبم بگذار که جان تازه می گیرم
خدا دوست دارد لبی که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخندیم
نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم