♫♪ابوسعید *دیوان اشعار *مقطعات ♫♪
ابیات پراکنده از رباعیات
چون نیست شدی هست ببودی صنما |
|
چون خاک شدی پاک شدی لاجرما |
□
وای ای مردم داد زعالم برخاست |
|
جرم او کند و عذر مرا باید خواست |
□
مرغی به سر کوه نشست و برخاست |
|
بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست |
□
بی غم دل کیست تا بدان مالم دست |
|
بی غم دل زنگیان شوریدهی مست |
□
جز درد دل از نظارهی خوبان چیست |
|
آنرا که دو دست و کیسه از سیم تهیست |
□
فاساختن و خوی خوش و صفرا هیچ |
|
تا عشق میان ما بماند بی هیچ |
□
آنرا که کلاه سر بباید زد و برد |
|
زانست که او بزرگ را دارد خرد |
□
آنجا که مرا با تو همی هست دیدار |
|
آنجا روم و روی کنم در دیوار |
□
تا با تو تویی ترا بدین حرف چه کار |
|
کین آب حیاتست ز آدم بیزار |
□
گر من به ختن ز یار وادارم دست |
|
باورد و نسا و طوس یار من بس |
□
فاساختن و روی خوش و صفرا کم |
|
تا عهد میان ما بماند محکم |
□
من گبر بدم کنون مسلمان گشتم |
|
بد عهد بدم کنون به فرمان گشتم |
□
جایی که حدیث تو کند خندانم |
|
خندان خندان به لب برآید جانم |
□
اشتربان را سرد نباید گفتن |
|
او را چو خوشست غریبی و شب رفتن |
□
از ترکستان که بود آرندهی تو |
|
گو رو دیگر بیار مانندهی تو |
□
زلفت سیهست مشک را کان گشتی |
|
از بس که بجستی تو همه آن گشتی |
□
گر آنچه بگفتهای به پایان نبری |
|
گر شیر شوی زدست ما جان نبری
|
□
هر جا که روی دو گاو کارند و خری |
|
خواهی تو بمرو باش خواهی بهری |
□
آراسته و مست به بازار آیی |
|
ای دوست نترسی که گرفتار آیی |