بقالی در دکان خود، طوطی زیبا و خوش آوایی داشت و این طوطی از دکان نگهبانی میکرد و با ندا و نوای دل انگیز خود، مشتریان را به آن دکان جلب میکرد و بازار بقال را گرم نگاه میداشت.
روزی بقال به خانه رفته بود، اتفاقا گربهای در دکان او موشی را دنبال کرد. طوطی هراسان و ترسان شد و برای حفظ خود از گزند گربه به این سو و آن سو میجهید، بال و پرش به شیشههایی که پر از روغن بادام بود، خورد و شیشهها به زمین افتاد و شکست و روغن آنها به زمین ریخت.
بقال وقتی که به دکان آمد و آن منظره را دید و جریان را فهمید، از روی خشم طوطی را گرفت و با (دست چوبی) آنقدر بر سر طوطی زد، که موی سرش ریخت و کمکم به صورت طاس درآمد.
از آن پس، طوطی، خاموش شد و بغض گلویش را گرفت و دیگر سخن نگفت و همچنان روز و شب در غم و اندوه فرو رفت.
بقال هرچه او را نوازش میکرد؛ تا بلکه پرنده را به نطق وادارد و در نتیجه مثل قبل، با نطق خود مشتریان را جلب کند، طوطی منقار نگشود و همچنان در خاموشی به سر برد.
بقال بسیار حیران و افسرده شد و حتی برای اینکه طوطی سخن بگوید، به تهیدستان صدقه میداد و از خدا کمک میخواست، ولی نتیجه نمیگرفت:
هدیهها میداد هر درویش را تا بیایبد نطق مرغ خویش را
با هزاران غصه و غم گشته جفت کای عجب این مرغ کی آید بگفت ؟
روزها گذشت و همچنان فضای مغازه پر از اندوه و ماتم بود، تا اینکه یک روز مردی که شغل او جولقی (بافندگی) بود و از قضا سرش طاس و کچل بود، از آنجا گذر کرد.
تا چشم طوطی به سر طاس آن مرد افتاد، ناگهان منقار گشود و صدا زد: « ای کچل ! تو نیز مثل من روغن ریختهای که صاحبت برسرت زده و کچل شدهای ؟!»
طوطی اندر گفت آمد در زمان بانگ بر درویش زد که هی ! فلان
از چه ای کل با کلان آمیختی تو مگر از شیشه روغن ریختی ؟!
مردم از قیاس و تشبیه آن چنینی او خندیدند :
از قیاس خنده آمد خلق را گو چو خود پنداشت صاحب دلق را
طوطی چون پرندهای ناطق است و از عقل و درایت بهرهای ندارد، با مقایسهی باطن به ظاهر، یک چنین قیاسی و سنجش خوشنما ولی بیاساس را بر زبان آورد :
کا پاکان را قیاس از خو مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
تا اینکه میگوید :
آن یکی شیر است اندر بادیه و آن یکی شیر است اندر بادیه
آن یکی شیر است که آدم میخورد و آن یکی شیر است کآدم میخورد
به این ترتیب مولوی تاکید میکند که قیاس ظاهر به باطن غلط است.
مثلا: زنبورهای عادی با زنبورهای عسل، در ظاهر همگون میباشند و از یک گیاه آب میخورند و میآشامند ولی محصول اولی نیش و زهر، و محصول دومی عسل میشود.
و یا مثلا : آهوی بیمشک با آهوی مشکدار در ظاهر همسان هستند و هر دو از آب رودخانه میآشامند، ولی محصول اولی سرگین و محصول دومی مشک ناب خوشبو میگردد.
و در کنار بیشهزار دو نوع «نی» وجود دارد. هردو از یک آب و هوا استفاده میکنند، ولی درون یکی خالی است، در حالی که درون دیگری پر از شکر است (که به آن نیشکر گویند).
صد هزاران این چنین اشباه بین فرقشان هفتاد ساله راه بین
این خورد گرد و، پلیدی زو جدا و آن خورد گرد و همه نور خدا
یکی از نتایجی که مولوی از این قصه میگیرد این است:
از همنشین و دوست ناباب بپرهیزید و مبادا ظاهر زیبای آنها شما را بفریبد و با مقایسه بپندارید که باطن او نیز زیبا است. در گزینش دوست، دقت کنید:
چون بسی ابلیس آدم روی هست پس بهر دستس نشاید داد دست