توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کوچه باغ تنهایی..
R A H A
01-06-2012, 10:36 PM
کسی ما را نمی جوید.
کسی ما را نمی پرسد.کسی تنهایی ما را نمی گرید.
دلم در حسرت یک دست
دلم در حسرت یک دوست
دلم در حسرت یک بی ریای مهربان مانده ست.
کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی؟
کدامین آشنا آیا
به جشن چلچراغ عشق دعوت می کند ما را؟
و اما با توام!
ای آنکه
مثل من
تنهای تنهایی .
تو که حتی شبی را هم
به خواب من نمی آیی.
تو حتی روزهای تلخ نامردی
نگاهت را
التیام دستهایت را دریغ از ما نمی کردی.
من امشب از تمام خاطراتم
با تو خواهم گفت.
من امشب با تمام کودکی هایم
برایت اشک خواهم ریخت.
من امشب
دفتر تقویم عمرم را
به دست عاصی دریای نا آرام خواهم داد.
همان دریا که می گفتی
تو را در من تجلی می کند ای دوست.
همان دریا که بغض شکوه هایم
در گلوی موج خیزش زخم بر میداشت.
و اما با توام!
ای آنکه
مثل من تنهای تنهایی.
کدامین یار ما را می برد
تا انتهای باغ بارانی ...
.: وقتي نگاه مهربانت را به اعماق طوفاني درونم دوختي
روياي بودنت را بار ديگر حس كردم
رويايي كه در امواج تنهايي ام گمشده بود
رويايي كه آرامشي بي انتها را برايم به ارمغان آورده بود.
اما تو نمي دانستي
نمي دانستي كه اين درياي طوفاني ثانيه ها را براي شنيدن آواي تو مي شمارد
نمي دانستي
تو نمی دانستی و من بی تو رفتم
رفتم تا در گرمای لبخند نگاه تو زندگی را فراموش کنم :.
R A H A
01-06-2012, 10:37 PM
تا کجا خواهی ماند تا کجا خواهی رفت
و من از پنجره بسته تنهایی ها
به کدامین رویا
با تو از روشنی روز دگر خواهم گفت
تو مرا می دانی تو مرا می فهمی
و من از خجلت تکرار غمت
داغی از تاریکی بر دل خود دارم
تو به من میگویی
انچه بگذشت گذشت
ولی از آمدن فردایش ترسانم
روزی همچون دیروز
روزی همچون امروز
که به تکرار مکرر باقیست
به کدامین باور من بتو خواهم گفت
کز پس فردا
بهترین روز خدا خواهد بود؟
R A H A
01-06-2012, 10:38 PM
اگر روزي برسد تاريکي
تو چراغم هستي ؟
اگر روزي برسد تنهائي
تو کنارم هستي ؟
اگر روزي برسد بيتابي
تکيه گاهم هستي ؟
اگر روزي برسد لحظه غم
غمگسارم هستي ؟
اگر زخمي برسد بر دل من
تو طبيبم هستي ؟
اگر از من نرسد نجوائي
تو به يادم هستي ؟
اگر روزي برسد اين ايام
و تو غايب باشي
در سکوت خواهم مرد
اگر آن روز به فرياد دل من نرسي
R A H A
01-06-2012, 10:39 PM
امشب دلم تنگه ...
غصه مثل سنگه
این حرف یه دلتنگه
این عشق بی رنگه
عاشقی برام ننگه
عشق تو زندگیم لنگه
دلت مثل سنگه
انگار دوست داشتنم واست ننگه
حرف میزنی با خنده
اینجوری فکر میکنی میشی برنده
تو هستی آدم یه دنده
لجبازیتم هست فقط واسه بنده
این کارا شده زننده
فقط بهت میگن آدم یه دنده
حرفای هر شبت یه رنگه
بازم میکنی بهم خنده
آخرم میشی برنده
انگار دوست داشتنم واست ننگه
R A H A
01-06-2012, 10:43 PM
روحم همه تسخیر مرگ شده است
بدنم سرد شده است
در درونم صدایی ناشناس
تیشه بر دست شده است
قلب من خورد شده است
آن صدا گم شده است
بدنم سرد شده است
رنگ من گویی مثل گچ شده است
گویی صدایم با من قهر کرده است
بی صدا شده است با من لج کرده است
نفسی نیست مرا یاری کند
خاطرش گم شده است,بی مهر شده است
R A H A
01-06-2012, 10:44 PM
حصار کشيده بدور خويشي بودم غريب
خلوت گزيده مردي استوار، محکم
ريشه در خاکي به وسعت هر چه غربت
تو آمدي
کهنه سازي داشتم کوک
زير اندازي سبز، استکاني چاي
دنيايي به شکوه قاب خالي اين پنجره
نا رضايي بودم رضا
تو نشستي
نفس بريده دلداده اي شدم ملول
قفس شکسته پرنده اي همه جانم صدا
تب کرده عاشقي هراسان
تو رفتي
خشکيده برگ لاجوني شدم به دست باد سپرده
در گيج ترين هياهوي زندگي
تنها مانده غريبي خسته ، شکسته
در ازدحام اينهمه آدم
در ماتم مکرر اين کوچه ، اين پنجره ، اين ديوار
R A H A
01-06-2012, 10:45 PM
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم ...!
با تویی که از کنارم گذشتی...
و حتی یک بار هم نپرسیدی،
چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!
R A H A
01-06-2012, 10:46 PM
جهان، آلوده ی خواب است
فرو بسته است وحشت در به روي هر تپش، هر بانگ
چنان كه من به روي خويش
در اين خلوت كه نقش دلپذيرش نيست
و ديوارش فرو مي خواندم در گوش:
ميان اين همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فريب زيست!
شب از وحشت گرانبار است
جهان آلودة خواب است و من در وهم خود بيدار:
چه ديگر طرح مي ريزد فريب زيست
در اين خلوت كه حيرت نقش ديوار است؟
R A H A
01-06-2012, 10:47 PM
سكوت صداي گام هايم را باز پس مي دهد.
با شب خلوت بخانه مي روم.
گله اي كوچك از سگ ها بر لاشة سياه خيابان مي دوند.
خلوت شب آن ها را دنبال مي كند,
و سكوت نجواي گام هاشان را مي شويد.
من او را بجاي همه بر مي گزينم,
و او مي داند كه من راست مي گويم.
او همه را بجاي من بر مي گزيند,
و من مي دانم كه همه دروغ مي گويند.
چه مي ترسد از راستي و دوست داشته شدن, سنگدل برگزينندة دروغ ها.
صداي گام هاي سكوت را مي شنوم.
خلوت ها از باهمي سگ ها به دروغ و درندگي ـ بهترند.
سكوت گريه كرد ديشب.
سكوت بخانه ام آمد,
سكوت سرزنشم داد,
و سكوت ساكت ماند سرانجام.
چشمانم را اشك پر كرده است
R A H A
01-06-2012, 10:47 PM
سکوتم را شکستی ، با لبخندت
و بعد از آنکه رفتی ، دلم گرفت
آهی کشیدم و ناگزیر
در جاده های تنگ بی کسی میدویدم
ولی افسوس که در آخر راه ، اثری از تو نبود
و من خسته و رنجور ،با لبی چون بید لرزان
که نشان از یک دل و صد غصه بود
با همان بغض همیشه
آشکارا و نهان
در خویش مردم !
R A H A
01-06-2012, 10:48 PM
باز هم من
غریبه ای تنها
تکه تکه های وجودم را بر دوش میکشم
میروم
به کجا؟!!
با تاروپودی خسته و سوخته
به کدامین سرزمین می توان کوچ کرد
در کدامین وادی شانه های خسته و لرزانم تاب میاورد
کی نای مردن بیابم؟!!
دلم سخت گرفته است
از من
از تو
از شب گریه ها
از من
از من
از من ...
از من نیز میگذرد
چشمانم برای آرامش پر میکشد
دیگر نخواهم دیدشان
اشک میریزم
بی صدا
دلم برای رفتن پر میکشد
دلم پر میکشد
با دستان ناتوانم گدایی میکنم
خسته ام...
خسته ام...
R A H A
01-06-2012, 10:48 PM
تمام می شود شبی
هجوم ابر های سرد،
دوباره ماه می شود
ستاره می دهد زمین،
تو می رسی به خانه و
شروع می شود زمان...
R A H A
01-06-2012, 10:50 PM
خُب ، که چي ؟
روزي که سخن آغاز شد ، من هنوز زاده نشده بودم .
و روزي که زاده شدم ، سخن گفتن نميدانستم .
هنگامي که سخن گفتن آموختم،
به من گفتند :- هيس ...... ، خاموش !
زبانم براي سخن گفتن ميگردد،
لبانم بسته است .
دستم براي نوشتن ميرود ،
قلم شکسته است .
چشمانم براي ديدن بي تاب ،
پلکها خوابند.
گوشهايم تشنه شنيدن يک صدا ،
ولي صدا از جائي بر نمي خيزد . گلو ها بسته اند.
من اين زبان و دست و چشم و گوش و لبان را براي چه ميخواهم ؟
من اين واژه دوستي را سالهاست که به زبان نياورده ام.
اين آبي صبح را به چشم نديده ام.
من اين هو هوي باد و خراميدن نسيم را به گوش نشنيده ام.
و ننوشته ام با انگشتانم آنچه را محبت مينامند .
گفتن و شنيدن و ديدن و نوشتن جُرم است.
حتي اگر واژه « دوستي » باشد.
حتي اگر کلمه « محبت» باشد.
R A H A
01-06-2012, 10:50 PM
..........................تكيه بر ديواركردم خاك بر پشتم نشست
...............دوستی با هر كه كردم عاقبت قلبم شكست
......تكيه بر ديوار كردم خاك بر فرقم نشست
...خاك بر فرقش نشيند آنكه يار از من گرفت
R A H A
01-06-2012, 10:51 PM
چي بگم كه خيلي تنهام ,ميدوني ياري ندارم
چي بگم كه غيره غصه,ديگه دلداري ندارم
هيچ كسي پا نميذاره به سراچه ي خيالم
هيچ كسي نداد جواب اين سوال بي جوابم
هركي دو سه روزي ازدلم بازيچه اي ساخت
دل من مثل عروسك ساده بود دل به دلش باخت
گله وگلايه ايست,بي وفائي رسم عشقه
عاشقا تنها ميمونن,تنهائي مرام عشقه
چي بگم كه خيلي تنهام,ميدوني ياري ندارم
چي بگم كه غيره غصه,ديگه دلداري ندارم
هيچ كسي پا نميذاره به سراچه ي خيالم
هيچ كسي نداد جواب اين سوال بي جوابم
R A H A
01-06-2012, 10:51 PM
تنهایی
چون باران
شامگاهان برمی خیزد از دریا
از هامون های پرت و دور افتاده
و می ریزد آنگاه
بر روی شهر
می بارد تنهایی
در این ساعات حال و بی حالی
وقتی کوچه ها به صبح می رسند
وقتی که جفت هایی
بی آنکه چیزی بیابند در یکدیگر
نومید و غمین
از هم جدا می شوند
وقتی آنان که نفرت از هم دارند
به ناچار همبستر می شوند ،
آنگاه تنهایی با رود ها همراه خواهد شد
« راینر ماریا ریلکه »
R A H A
01-06-2012, 10:52 PM
حتی نگفتیم خداحافظ.
تو هم رفتی ، مثل همۀ قصه های تکراری زندگی من.حالا
تو فقط ، تکرار دوباره یک قصۀ کهنه هستی.
دیگر نه اصراری به ماندنت و نه انکار رفتنت...هیچ چیزی در
من نیست جُز مشتی تصویر و خاطره که می گذارم توی
صندوقچه کنار همۀ رفته ها.
نه اشکی ، نه بغضی ، نه حتی نگاهِ لرزان نگرانی که از
تکرارش خسته ام...تو باور کن که من خوشبختم و به بختِ
خویش، خوش خیال می خندم و نمی خواهم بزرگ شوم و
فقط می خواهم برای بزرگ شدنم رویا ببافم.با سری که
روی شونه های خودم گذاشتم نه شانۀ دیگری که به هیچ
شانه ای امیدی نیست.چه دلتنگ باشم و چه نباشم.
باور کن می روم و دیگر به هیچ هوایی برنمی گردم. حتی
آفتابی ترین هوا هم گرمم نمی کند ، بس که اینجا سرد
است.هوای عاشقی هایم حواله به همان دلتنگی های گاه
و بیگاه. بگذار فقط خاطره باشند و چند خطی روی بی
خطی های این گذر، برای دلم که طعمش را یدک بکشد ،
برای فرداها که آن هم نمی دانم برای چه؟! برای خالی
نبودن عریضه و غریزه شاید ...
اصلا دلم میخواهد آنقدر در رفتن فرو روم که راه بازگشت را
گم کنم و هی دور شوم و دور شوم.
می بینی؟!
بس که اندوه به جانم بارید ، خرافات مثل علف هرز در
حرفهایم رویید.......خداحافظ!
R A H A
01-06-2012, 10:56 PM
شب...
طولانیتر از هزاران یلداست...
و چه سنگین شده اند پلکهایم...
اما نمیروند به خواب...
میترسند لحظه یی گذر کنی و نبینند...
..حتی رد پایت را..
یا نشنوند...
..طنین گام هایت را..
گوش هایم نمیشنوند...
..سرود صدایت را...
چه سکوت پر هیاهویی.....
کاش ارامتر سکوت میکرد...این تنهایی.....
R A H A
01-06-2012, 10:56 PM
آه.....
بگذار بماند غمگین...
بگذار بماند تنها...
بگذار......
بگذریم.....
ابریست هوای دلم این روزها...
پاییز است اینجا...
نه توان باریدن دارند این ابرها...
نه وفای رفتن...
پس کی می آید این بهار
پس کی می آید این بهار
پس کی.............
می آید این بهار.............
R A H A
01-06-2012, 10:56 PM
قصه از کجا شروع شد..
از یه زنگ و یه حرف و یه بازیه بچگونه....
از صدای مهربون و یه سلام عاشقونه....
اما...........تنهای تنها...........
R A H A
01-06-2012, 10:56 PM
گفتي : آسمان به وسعت عشق من و تو نيست
گفتي : كهكشان در برابر عشق من ستاره است
گفتم : بگذار ستاره ات برايم لالايي بخواند
گفتي : نمي خواهم پلك هايت بسته شود، دلم براي نگاهت تنگ ميشود
گفتم : بگذار چشمهاي تو را نقاشي كنم
گفتي : شبنم حسادت آتش به وجودم ميزند
گفتم : پس بگذار براي عهدت از آسمان ستاره بچينم
گفتي : شايد بخواهم براي ستاره شدن به آسمان سفر كنم
گلدان دلم لرزيد و گفتم : من از سفر مي هراسم
تو گفتي : كوله بارم پر از ياد توست فقط برايم دعا كن
( و من هنوز نا باورانه به رفتن تو مي انديشم)
R A H A
01-06-2012, 10:57 PM
تو را هیچگاه نمیتوانم از زندگی ام پاک کنم!
چون تو پاکی
میتوانم تو را خط خطی کنم
که انوقت در زندان خط هایم برای همیشه
ماندگار میشوی............
وقتی که نیستی بی رنگی روزهایم را با مداد رنگی های یادت رنگ میکنم.
R A H A
01-06-2012, 10:57 PM
من میروم...
یاد دارم هر زمان که با دوریت یارای پیکارم نبود
چشمها می بستم
در خیالم با دو بال خویشتن
سوی تو پر میزدم
اوج پرواز خیالم بی افق بود
مرزهای بسته ی هفت آسمان را می گشود
کاش می دانستی
چشم من از باز بودن خسته است
کاش می دانستی
من به چشم بسته از آن آسمانها میگذشتم
تا بدان جا رسیدم
کز خودم چیزی نبود
هرچه هم بود از تو بود
در من این حال غریب لحظه لحظه اوج و شدت میگرفت
روز ها و هفته ها و ماه ها
راستی انگار
وقت و لحظه معنی خود را نداشت
در من امید نگاه عاشقانه اوج میافت
آه اما در خیال خام خود بودم...
و نمیدانستم
دست تقدیر برایم چه نوشت!
قبل از آن که صید صیاد شوم او صید شد
و از آن روز دگر
غصه آن عشق نافرجام در من مانده است
و از آن لحظه فقط
اشکها یار وفادار منند
درک من از عشق این شد
که اگر
خاطرت با رفتنم آسوده است من میروم....
R A H A
01-06-2012, 10:57 PM
گفتی میرم سفر ولی میام پیشت با دست پر
گفتی تا من کنارتم غصه ی دنیا رو نخور
گفته بودی که هیچ کسی نمیگیره جای منو
محاله روزی برسه نگیری دستای منو
یه کاری کردی با دلم که زندگی برام نموند
آتیشه بی خیالیات تموم دنیامو سوزوند
گناه من چی بود مگه سنگ صبور غصه هام
فقط بهم بدی نکن من از تو خوبی نمیخوام
چقد عوض شدی گلم چی سر عشقمون اومد
چی شد که قلبت یه دفعه قید منو اینجوری زد
چه قد عوض شدی گلم اون همه مهربونی کو
چی شد روزای خوبمون من نمیگم خودت بگو
کی فکرشو میکرد یه روز اینجوری باشه قسمتم
بشکنی داغونم کنی جابذاری تو غربتم
اگه بدونی چه جوری این همه راهو اومدم
اگه بدونی که چیا کشیدمو دم نزدم
هرجا که اسم تو میاد اسم خودم یادم میره
یه لحظه خشکم میزنه یه لحظه گریه ام میگیره
دلیل گریه های من فقط تویی یادت باشه
یه روز نیاد که زندگیت مثل من از هم بپاشه
چقد عوض شدی گلم چی سر عشقمون اومد
چی شد که قلبت یه دفعه قید منو اینجوری زد
چه قد عوض شدی گلم اون همه مهربونی کو
چی شد روزای خوبمون من نمیگم خودت بگو
R A H A
01-06-2012, 10:58 PM
آنگاه که باد پرده های سکوت را می درد
تا آوارگی اش را به فریاد کشد
من بی پناهی ام را در پس پرده های غرور پناه می دهم
آنگاه که باد درب خانه هایمان را می کوبد
تا شاید برای بی پناهی هایش سرپناهی یابد
من باز هم لبانم را با ریسمان غرور به یکدیگر می دوزم
تا کسی نفهمد تا چه اندازه تنهاییم . . .
R A H A
01-06-2012, 10:58 PM
فنا می شوم . . . آیا گنهکارم . . . می ترسم . . .
می ترسم از روزی که عشق و ناکامی با هم بیامیزند .
چگونه به چشمهایت بنگرم و بگویم که هنوز دوستت دارم ، آیا باور خواهی کرد؟
آیا مرا با این که هستم خواهی پذیرفت ؟
R A H A
01-06-2012, 10:59 PM
باز در کلبۀ تنهایی خویش عکس روی تو مرا ابری کرد
عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک چشمان مرا جاری کرد
R A H A
01-06-2012, 10:59 PM
دیگر نمیگویم برایم نغمه های غم بخوان
دیگر نمیگویم از دیار غمها بگو
دیگر هرگزچشمهای زیبایت ، اشک چشمهایم را نخواهد دید
دیگر گوش به صدای غمناک زوزه باد نمیدهم
دیگر هرگز همراه صدای در گلوشکسته شب ، تا سحر بیدار نمیمانم
میخوام کشان کشان رفتن غمهای خود را بسوی شفق آتش گرفته شان نظاره گر باشم
میخواهم چهره ء زیبای افق را در صبحگاه مشاهده کنم
میخواهم صورت غمناک خودرابا شبنم خنک امید بشویم و اشکهای سوزان خود رابا دست سپیده بخشکانم
دیگر میخواهم قاصدک آرزوها رو صدا کنم واز او نشانی دیار شادمانی را بپرسم آخه....من ..... دیگر نمیگریم
R A H A
01-06-2012, 10:59 PM
باغبانی پیرم
که بغیر از گلها، از همه دلگیرم
کوله ام غرق غم است... آدم خوب کم است
عده ای بی خبرند
عده ای کور و کرند
عده ای هم پکرند
دلم از این همه بد می گیرد
و چه خوب! آدمی می میرد
R A H A
01-06-2012, 11:00 PM
شاد از مرگ دلی ناشاد کردی خویش را
با خرابیـــــــهای من آباد کردی خویش را
.
رفتنت شیرین من ! چندان برایم تلخ نیســـت
من چه غم دارم ، تو بی فرهاد کردی خویش را
در حراج عشـــــــق کالایــت، بی بازار ماند
گر چه در هر کوچه ایی فریاد کردی خویش را
درد چشمم سالها از مردمان پوشیده شد
اشک زندانی ! چرا ؟ آزاد کردی خویش را
ای بــــــنای آرزو نامــطمئن می بینــــــمت
چون که از آغاز کج بنیان نهادی خویش را
R A H A
01-06-2012, 11:00 PM
دلارام دلم ، آرام من كو؟
درين باران غم ، پس بام من كو ؟
دلارام دلم كو ؟ آن نگاه كو ؟
برين كشتي شكسته ، ناخدا كو ؟
پس آن روياي ديروزي كجا رفت ؟
اسير باد پاييزي چرا رفت ؟
دلارام دلم ، دلتنگم از دل
كه اي دل ، پاي رفتن مانده در گل
براي زخم جان ، كو جان پناهي ؟
دلم مي سوزد و در سينه آهي
دلارام دلم ، آرام من كو ؟
درين باران غم ، پس بام من كو ؟
R A H A
01-06-2012, 11:00 PM
مثل گلی در قلب گلدان نقش بسته
در قلب من یاد تو هر آن نقش بسته
احساس خوب در کنارم بودن تو
در ذهن غمگینم فراوان نقش بسته
حسی شبیه کوچ در یک روز برفی ست
حسی که در ذهن ام کماکان نقش بسته
باید به دریا سر بکوبم مثل صخره
آرامش من بعد طوفان نقش بسته
حتما سلوچی گم شده در من که این طور
در باورم اندوه مرگان نقش بستته
حالم شبیه کنده کاری های تلخی ست
که بر درو دیوار زندان نقش بسته
R A H A
01-06-2012, 11:01 PM
تن داده ام در این نبرد از پا بیفتم
حتی اگر از چشم خیلی ها بیفتم
دیگر نمی خواهم برای با تو بودن
چون بختکی بر جان این دنیا بیفتم
وقتی نمی فهمد کسی گنجشک ها را
زخمی بزن بر بالهایم تا بیفتم
تا سرنوشت ماه در دستان برکه ست
هی می پلنگم تا از این بالا بیفتم
ترسی نخواهم داشت از بازی تقدیر
از اینکه روزی امتحانم را بیفتم
اصلا چه فرقی میکند وقتی نباشی
بر روی پاهایم بمانم یا بیفتم
R A H A
01-06-2012, 11:02 PM
غروب
چشم هايت راببندو.....
به من فكر نكن
به اين كه
كنار بخاريي كه بي تو سردش است
چاي مي شوم و از دهن مي افتم
غروب كه شد........
چشم هايت راببند وبه اين فكر كن........
من
روي شانه هاي چه كسي سنگيني مي كنم
.
قرمزي چشم هاي خورشيد
ربطی به مرگ من ندارد
R A H A
01-06-2012, 11:03 PM
اي ابرهاي سر زده باراني ام هنوز
درگیروداراين شب طولاني ام هنوز
عمري گذشته است ولي جغدهاي كور
عادت نكرداند به ويراني ام هنوز
داري مرا به كام خودم تلخ مي كني...
در دست هاي سرد تو فنجاني ام هنوز
تقصير من كه نيست اگر چشم هاي تو
مرداد ماهي اند و زمستا ني ام هنوز
تا چرخ سرنوشت بچرخد به ميل من
چشم انتظار معجزه اي آني ام هنوز
بگذار پر شود همه جا از سكوت من
قابل به گفتگو كه نمي داني ام هنوز
R A H A
01-06-2012, 11:03 PM
گنجشك ميشوي كه كمي شيطنت كني
آماده اي لباس عروسي تنت كني
امشب تمام گريه غزل هاي كهنه را
بايد فداي لحظه ي گل چيدنت كني
بايد رديف دست كسي را به غير من
امشب وبال قافيه ي گردنت كني
ديگر به چشم خيس تو خوابي نمانده است
اين چشمه واقعي ست سرابي نمانده است
بايد تمام خاطره ها را هدر كني
بايد حدود فاصله را بيشتر كني
من شاخه ميشوم و تو گنجشك قصه ام
وقتش رسيده از دل اين شاخه پر كني
من ميروم لباس عروسي تنت كني
وقتش رسيده پر بزني … شيطنت كني
R A H A
01-06-2012, 11:04 PM
و بعد از رفتنت
شبی از پشت يک تنهايی نمناک و بارانی
تو را با لهجه گلهای نيلوفری صدا کردم
تمام شب را برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت
دعا کردم
پس از يک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بين گلهايی که در تنهاييم روييد .
با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترين تمنای دلم گفتی
:
دلم حيران و سرگردان چشمانی است
رويايی و من تنها برای ديدن زيبايی آن چشم
تو را در دشتی از تنهايی و حسرت رها کردم
همين بود اخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشمهايم را بر روی
اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشيد وا کردم
نمی دانم چرا رفتی؟
نمی دانم چرا ! شايد خطا کردم
تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم تا کجا ! تا کی ! برای چه ؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه باريد
و بعد از رفتنت يک قلب رويايی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش
در غمی خاکستری گم شد
و گنجشککی که هر روز از کنار پنجره
با مهربانی دانه بر میداشت
تمام بال هايش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايش خيس باران بود
و بعد از رفتن تو انگار کسی حس کرد
من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت.
کسی حس کرد
من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت درياچه بغض کرد
کسی فهميد تو نام مرا از ياد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز ياد من نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان شيدای و زيبای توام
برگرد
برگرد
و ببين که سرنوشت انتظار من تنها چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
کسی از پشت پنجره آرام و زيبا گفت
:
تو هم در پاسخ بی وفايی ها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی مابين اشک و حسرت و ترديد
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است
و من در اوج پاييزی ترین ويرانی يک دل
ميان غضه ای از جنس بغض کوچک يک ابر
نمی دانم چرا ؟
شايد به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهايت
دعا کردم.....
R A H A
01-06-2012, 11:05 PM
این چه شهری است.
آدما مارو نمی فهمن .انگار اصلا صدامونو نمیشنوند.
همه فراموش کار شدن.ما هم فراموش شده.
اما این رسمش نیست .
نگاه خسته ما رو چرا نمی فهمن؟
بغض گیر کرده تو گلومونو چرا نمی فهمن؟
کی به دستات میرسم؟
بگو کی آرومم می کنی؟
تو بگو من صبر می کنم.
چرا جوابی نیست واسه درد خستگی مون؟
چرا جوابی نیست واسه دل های منتظرمون؟
آره فقط صبر صبر صبر
همه چیز درست میشه.
باید درست بشه
R A H A
01-06-2012, 11:05 PM
هیچ کس در دنیا با من نبود
هیچ کس مانند من نبود
هیچ کس دردی از دردم برنداشت
بلکه دردی بر دردم گذاشت
هیچ کس فکر مرا باور نکرد
خطی از شعر مرا از بر نکرد
هیچ کس معنای آزادی نگفت
هیچ کس آن یار دل خواه من نشود
هیچ کس مسافر وهمراهم نشد...
R A H A
01-06-2012, 11:06 PM
تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست...تنهايي را دوست دارم زيرا
عشق دروغي در آن نيست...تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه
کردم...تنهايي را دوست دارم زيرا...در کلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم
گريست و ان را پنهان خواهم کرد.
R A H A
01-06-2012, 11:06 PM
صدا، صدای تو بود؛
قلبم هم نوای تو بود؛
سخن تو حرف دل نبود، کلماتی بود، صوتی بود، برای من نبود، ولی صدایت آرامش قلبم بود...
نمی دانی، نخواهی دانست، و نمی خواهم که بدانی سخنم را؛
و نخواهم گفت با تونقش خود را بر پرده ی تراژدی غم ها؛
و دیگر نخواهم تراشید بر کتیبه ی سنگی پیکرم نام تو را...
ای آنکه ندانم چه خطاب تو کنم:
بدان که تا ابدیت انکار نخواهم کرد عشق تو را؛
وفراموش نخواهم کرد آذرخش اولین نگاه تو را؛
و نادیده نخواهم گرفت تبسم ها و چشم های تهی از احساس تو را...
R A H A
01-06-2012, 11:08 PM
خسته از حس غریبانۀ این تنهایی
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ
همۀ عمر دروغ
گفته ام من به شما
گفته ام
عاشق پروانه شدم؟
واله و مست شدم از ضربان دل گل؟
شمع را می فهمم؟
کذب محض است
دروغ است
دروغ
من چه میدانم از
حس پروانه شدن؟
من چه میدانم گل
عشق را میفهمد
یا فقط دلبریش را بلد است؟
من چه میدانم شمع
واپسین لحظۀ مرگ
حسرت زندگیش پروانست
یا هراسان شده از فاجعۀ نیست شدن؟
به خدا من همه را لاف زدم
بخدا من همۀ عمر به عشاق حسادت کردم
باختم من همۀ عمر دلم را
به سراب
باختم من همۀ عمر دلم را
به هراس تر یک بوسه
به لبهای خزان
بخدا لاف زدم
من نمی دانم عشق
رنگ سرخ است ؟
آبیست؟
یا که مهتاب هر شب
واقعاً مهتابیست؟
عشق را در طرف کودکیم
خواب دیدم یک بار
خواستم صادق و عاشق باشم
خواستم مست شقایق باشم
خواستم غرق شوم
در شط مهر و وفا
اما حیف
حس من کوچک بود
یا که شاید مغلوب
پیش زیبایی ها
بخدا خسته شدم
می شود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید
تا تراویدن از پنجره را درک کنم؟
تا دلم باز شود؟
خسته ام ، درک کنید
میروم زندگیم را بکنم
میروم مثل شما
پی احساس غریبم تا باز
.شاید عاشق بشوم ...
R A H A
01-06-2012, 11:10 PM
خدایا دلم گرفته
خسته شدم از دنیات
از آدمات
دلم گرفته از این همه بی رنگی و دورنگی
خدایا
دیگه نمی خوام دنیاتُ
خدایا اشکی برام نمونده
از این همه دل شکستن ها
از این همه دروغ و ریا
بازم دلم گرفته
خدایا
از این همه آرزوی به دل مانده
از این همه بغض های نشکسته
بازم دلم گرفته
پیشت همیشه گفتم
اما تو گوش نکردی
دارم میرم خدایا
بگو با من چه کردی؟
بگو من اینجا چه کنم؟
چرا به دنیا اومدم؟
با کی باید حرف بزنم ؟
گریه هام ُ دیگه پیش کی ببرم؟
خدایا
بگو با من چه کردی؟
چرا تنهاترینم ؟
چرا بشکسته تر از آن و اینم ؟
چرا دیگر مرا نائی نمانده؟
چرا رفتن در راه من نیست؟
چرا رودخانه زندگی ساکن مانده
خدایا
بگو با من چه کردی؟
چرا حرف و آهم بسیار؟
چرا خندیدن در من گناه؟
چرا لبخند شادی نباید؟
چرا اینگونه شد بود و نبودم؟
خدایا بگو با من چه کردی؟
خدایا دلم خیلی گرفته
خسته شدم از هستی ات
خدایا گریه برام نمونده
خدایا............................
این وقت شب انگار
کسی دارد دانه دانه دلتنگیهایش را
لای برفها می کارد ...
*
کم می آورم
برف چشمانم هی آب می شوند...
*
زمستان
همین است که هست
حالا در این باغچه
حتی
دلتنگی هم
نمی روید!
مي دانم
دل آسمان مي شكند
چگونه مي توانم گريه نكنم
از آن همه ستاره
تنها سنگي شعله ور
به خانه ام افتاد
گيسوانش را بريدند و
برايم پست كردند
و باقي اينكه
سلامت باشم
چگونه مي توانم گريه نكنم
من از باز كردن هيچ نامه اي خوشبخت نبوده ام .
رد زمان را
روي چهرهات دنبال ميكنم
با هر جاي پايش
تنهاتر ميشوم
لال شدهام
همين قدر كه نميتوانم
كلمات را كنار هم بگذارم
تا از دوري تو بگويم
دیر یا زود
مانند یک دستهی گل
باید که حسرتم را در بغل بگیرم و بروم
به خواستگاری آن زن ِ خاکی
که نه نخواهد گفت
آغوشش را باز خواهد کرد
و همه چیزم را خواهد گرفت
و من همه چیزم را به او خواهم بخشید
بی هیچ حسرتی
مگر این حسرت ابدی
که دهانم را میگیرد
دیگر چگونه بگویم که دوستت دارم
یک سر این رشته گم شده است…
و چیزی…جایی…
ناگفته مانده است
و اکنون ما
در خانه های خویش غریب ایم…
کجا می روید ای سایه های شوم تنهایی
به کجا ای سیاهی های بی خوابی
آیا مرا رها کرده میروی سراغ دیگری ؟
آری برو و دگر نگیر از من سراغی
که امروز آنقدر عاشقم که ندارم همتایی
گمان میکردی قلبم هست خانه ابدی ؟
نه برو روزهاست که دگر قلبم ندارد برایت جایی
مهمان جدیدی دارم در قلبم میدانی ؟
به پایان رسیده آن همه دوری و بی کسی
امروز معشوقه ای دارم در این نزدیکی
که مرا به عرش برده از این فرش تنهایی
برو ای ابر سیاه نا امیدی
که فکر میکنم حالا حالا ها سرگردانی
آرزو دارم تا آخر هستی تا به پا بودن هر کسی
تا میتوانی دور خودت بگردی
و حتی لحظه ای پناه گاهی نیابی
فراموشی می آید…مثل همین پائیز
با ابرهای سهمگینش
دیروز برگ خشکی دیدم
که نمی دانست
از کدام شاخه جدا شده…
شبیه قطره باران که آهن را نمی فهمد
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد
نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت
الفبای دلت معنای نشکن را نمی فهمد
هزاران بار دیگر هم بگویی دوستت دارم
کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد
من ابراهیم عشقم ، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد
چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد
دلم خون است ، تا حدّی که وقتی از تو می گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد
برای خویشتن دنیایی شبیه آرزو دارم
کسی من را نمی فهمد . . . کسی من را نمی فهمد
آواز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
---------------------------------
دل تنگم
من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد
اين شعرها ديگر براي هيچ كس نيست
نه! در دلم انگار جاي هيچ كس نيست
آنقدر تنهايم كه حتي دردهايم
ديگر شبيهِ دردهاي هيچ كس نيست
حتي نفسهاي مرا از من گرفتند
من مردهام در من هواي هيچ كس نيست
دنياي مرموزيست ما بايد بدانيم
كه هيچكس اينجا براي هيچكس نيست
بايد خدا هم با خودش روراست باشد
وقتي كه ميداند خداي هيچكس نيست
من ميروم هر چند ميدانم كه ديگر
پشت سرم حتي دعاي هيچكس نيست
غروب است
با آن که سخت مضطربم
با آن که می ترسم
باز تا آخر دنیا با تو خواهم ماند.
خداحافظ برو عشقم که دیگه وقته پروازه
برو که دیدن اشکات منو به گریه میندازه
نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست
نمیشه بعد تو بوسید نمیشه بعد تو دل بست
منو تنها بزار بزار اینجا تو این روزای بی لبخند
که باید بی تو پرپر شد که باید از نگات دل کند . . .
به چشم من نگاه نکن دوباره گریت میگیره
ساده بگم که عشق من باید تو قلبت بمیره
فاصله بین منو تو ازینجا تا آسموناست
خیلی عزیزی واسه من اما زمونه بی وفاست
قسم نخور که روزگار به کام ما دو تا نبود
به هرکی عاشقه بگو که غم یکی دوتا نبود
بگو تا وقتی زنده ام نگاه تو سهم منه
هر جای دنیا که باشی دلم برات پر میزنه
قسم این در به دری همیشه بی قرارتم
دروغ نمیگم به خدا همیشه چشم به راهتم . . . .
شکستم ولی تکیه گاه توام
ببین بی کس اما پناه توام
یه عمره که از غصه و غم پرم
به جای تو باز هم شکست میخورم
تو هیچوقت کنارت ندیدی منو
جلوتر ازت رفتم این جاده رو
همه خنده و شادی ها مال تو
تو رفتی و قلبم به دنبال تو
هوای تو رو دارم هرجا بری
بازم پیشتم حتی تنها بری
بسه ديگه گريه نكن آتيش گرفتم بخدا
انقد خدا خدا نكن ميسپارمت دست خدا
با اون چشات نگام نكن طاقت ندارم بخدا
گريه رو بس كن عزيزم صدات گرفته بخدا
فداي گريه هات بشم اينجوري بي تابي نكن
رو زخم من نمك نزن داغ منو تازه نكن
اسممو خط بزن برو آتيش بهم نزن برو
اشكاتو پاك كن عزيزم بغض منم گرفت برو
منو ببخشي عزيزم خدا تورو ازم گرفت
خدا واست تو آسمون يه عشق تازه اي گرفت
وقت از دعا گذشته و خاطره هات مونده واسم
ميرم ولي اينو بدون نميري از تو خاطرم
خداحافظ عزيز من خداحافظ تا روز نور
صداي گريه هات هنوز داره مياد از راه دور . . .
بی خبر از حال هم بودن چه سود؟
بر مزارم با سوز نالیدن چه سود؟
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارم آب پاشیدن چه سود؟
گر نرفتی خانه اش تا زنده بود
خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود؟
گر نپرسی حال من تا زنده ام
گریه و زاری و نالیدن چه سود؟
زنده را در زندگی قدرش بدان
ورنه مشکی را برای مرده پوشیدن چه سود؟
گر نکردی یاد من تا زنده ام
سنگ مرمر روی قبرم وا نهادن را چه سود؟
زخم زندگی ام تویی...که از تو خون می چکد...همه به زخم هایشان دستمال میبندند اما من به زخمم دل بسته ام !
آنقدر از زندگیه غمگینم دلگیرم که روزی مرگ خود را جشن خواهم گرفت...
نه اسمش عشق است و نه علاقه و نه حتی عادت...حماقت محض است دلتنگ کسی باشی که دلش با تو نیست...!!
بر که نمیگردم هیچ ! عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم که لم ندهی روی مبل های راحتیبا خاطره هایم قدم بزنی . . .!!
آهسته گفت خدانگهدارت و در را بست و رفت . . . آدم ها چه راحت مسئولیت خود را به گردن " خدا " می اندازند . . .!!!
مشکل از تو نبود ! از من بود ! با کسی حرف میزدم که سمعک هایش را پیش دیگری جا گذاشته بود . . .
خدایا ! میوه ی کدام درخت باغت را گاز بزنم که از زمین رانده شوم !
زندگی رقص واژگان است...یکی به جرم تفاوت تنهاست و من به جرم تنهایی متفاوت !
لحظه نبودن نیستن ها
اگر منت می نهی بر کلام من
با احترام سلامت می گویم
و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هدیه میدهم
قابل ناز چشمانت را ندارد
دیروز یادگاری هایت همدم من شدند
وبه حرفهای نگفته من گوش دادند
و برایم دلسوزی کردند
البته به روش خودشان
که همان سکوت تکراری بود و یاداوری خاطرات با تو بودن
دست نوشته ات را می بوسیدم
و گریه می کردم
به بزرگی نا مهربانی ات ببخش
که اشکهایم دست خطت را بوسیدن
باز هم ستاره به ستاره جستجویت کردم
ولی نیافتمت
از کهکشان دلسپردگی من خسته شدی؟
که تاب ماندن نیاوردی و با بی وفایی رفتی؟
مهتاب کهکشانی تمام وجود من
آنقدر بی تاب دیدنت شده ام
که دلتنگی ام را به قاصدک سپردم
و به هزار ترانه و شعر رقصان به سوی تو فرستادم
روزها و شبها به دنبالت امدند و تو را ندیدند
قاصدک هم بر نگشت
شاید او را هم روباه وار شیفته خود کردی
باشد
اشکالی ندارد
اگر قاصدکم هم اینگونه اسیر تو شود
قبول است .خوش دنیایی است
کاش یاسهایی که برایت پرپر شدند
و به سویت امدند
دوست داشتنم را برایت آرزو کنند
کاش باران بعد ظهرهایت تو را
به یاد اشکهای من بیندارد
هر پرنده در قفس نام مرا می خواند و..
هر غنچه پرپر یاد من
نیم نگاهی به روزهای تنهایی من کن
و گاه لحظهای زرد و بی صدای مرا
در زیر باران
قاصدکم را ول کن
بگذار قاصدک ترانه های من
در هوای دلتنگی تو پرواز کند
در همین حال و هوا باز هم گلهای بی تابی شکفته
بی وفا. امشب شام غریبانه من است
به یادت مثل شمع میسوزم
و زره زره وجودم آب می شود
تو هم به یاد بی تابی های من
شمعی روشن کن و بگذار مثل من بسوزد
ای باران . یادم کن زمانی که اشکهایم میریزد
نگذار دیگران تنهایی من را در من تنها ببینند
من به غربت نمی اندیشم
همه جا خانه من
دوستی قلب بزرگی است که بر رود زمین
جای گرفت
و به سوی دریا
از جهان می گذرد
خانه ام
بعد نگاهی ست که در آن
همه روی زمین سبزو پیوند برادروار دارند
خانه ام وسعت شکوفایی دنبا دارد...
من به غربت نمی اندیشم
همه جا خانه من است ..
با تو در کوچه باران..
قصه هایی عاشقانه می گفتم..
در حیات سیاه چشمانت..
چون عروس ستاره می خوندم..
بی خبر بودم که نگاهت..
که سراب صبور خواهش بود..
آفتاب غروب دستانت..
خالی از گرمی نوازش بود..
گریه کردم ندانستم..
گرییهایم زنفرت و غم بود..
آن زمانها,نیازهای من برتر,آه..
چون گلی بر گلدان بود..
تا به کی....
اشک من.
مقیم آبادیه پائیزی؟.....
درگذر.......
ازدره های مه گرفته روزگار.
لهجه تند باران پائیز.
درچشم من....
جز شوقی بی عطش نیست...حتی!
در وسعت نا پایداری شب بی فرجام...زمزمه باد بی رحم!
در گوش من.......
اما؟
در فصلی که مرگ به تاراج خواهد برد..
اشک من.
می خواهی برای کدامین درد از هزاران دردم مرهم باشی..
نشسته ایم بر قایچه ای به اسم جوانی....
می تازیم و گرد خاک می کنیم.
زمین زیر پایمان است و اثیر یک بازی شدیم.
به اسم غرور.
دیواری راپشت سر نهادیم بلند.
سروپا شور.
بردو باخت را می شناسیم؟
آشنایم با عشق؟
جدایم از غم؟
یا غرق در غرور؟
چیزی در ماست که روز و شب آرام نداریم.
چیزی از جنس جستجو....
چیزی مثل خیال یک آرزو....
دستان دلم را به آهستگی
بر روی روحم می گشم
تا احساس آن را بخوانم
نوک انگشتانم ار صدای دلخراش آن
به رعشه می افتد
به من بگویید:
در کدامین روز دشوار
زندگی ام را جا گذاشته ام
شیشه ای می شکند
یک نفر می پرسد..؟
.چرا شیشه شکست!!؟
مادری می گوید...
شاید
این رفع بلاست یک نفر زمزمه کرد
...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد
شیشه ای
پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست
عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای ازآن را بر می داشت.
..مرحمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ
نگفت، قصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم؟
آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم
کمتر است؟؟؟
هان ! چه خبر آوردی ؟
از کجا ؟ .. وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی .. اما ، اما ؛
گرد بام و در من
- بی ثمر می گردی !
انتظار خبری نیست مرا .
- نه ز یاری ، نه ز دیار و دیاری ، باری !
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس ،
برو آنجا که تو را منتظرند ،
قاصدک !
در دل من ، همه کورند و کرند !
دست بردار ازین در وطن خویش غریب ..
قاصد تجربه های همه تلخ ؛
با دلم می گوید :
که دروغی تو ، دروغ ..
که فریبی تو ، فریب ..
قاصدک ! هان ! ولی ... آخر ... ای وای !
راستی ؛ آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی ! کجا رفتی ؟ آی !
راستی ؛ آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟!
- در اجاقی - طمع شعله نمی بندم - خردک شرری هست هنوز ؟!
قاصدک !
ابرهای همه عالم شب و روز ،
در دلم می گریند.
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است...............
فصل دلتنگی همیشه زودتر از اونی شروع میشه که فکرشو میکنی
شاید خودت رو در اوج ببینی ولی دل ...
مثل شیشه ای میمونه که اگه شکست دیگه شکسته
مثل چینی میمونه که اگه ترک برداشت با هزار بار بند زدن هم باز یه از کار افتادست
مثل گلی میمونه که اگه پر پر شد دیگه مرده
پس بگو با این گل پرپر چطوری از پشت شیشه شکسته دلتگی چینیه ترک خورده وجودمو بند بزنم
کاش ... کاش همان کودکی بودم که حرفهایش را از نگاهش میتوان خواند ...
اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی شنود
دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام ...
سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست !!!
دنیا راببین ... بچه بودیم از آسمان باران می آمد ،
بزرگ شده ام از چشمهایمان می آید ...
بچه بودیم درد دل را با هزار ناله می گفتیم ، همه می فهمیدند ...
بزرگ شده ایم ، درد دل را به صد زبان می گوییم ،
ولی هیچ کس نمی فهمد
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته ، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدولهای خالی ، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری
رو نوشت روز ها را ، روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بیقراری
عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، از ما یادگاری
بارانی ام ، بارانی ام ، بارانی از آتش
یك روح بی پروا و سرگردانی از آتش
این كوچه ها ، دیوارها ، اصلاً تمام شهر
سوزان و من محبوس در زندانی از آتش
اهل غزل بودم ، خدا یكجا جوابم كرد
با واژه ای ممنوع ، با انسانی از آتش
بی شك سرم از توی لاكم در نمی آمد
بر پا نمی كردی اگر طو فانی از آتش
تا آمدی ، آتشفشانی سالها خاموش
بغضش شكست و بعد شد طغیانی از آتش
كاری كه از دست شما هم بر نمی آمد
من بودم و در پیش رویم خوانی ازآتش
این روزها محكومِ اعدامم به جرم عشق
در انتظارم بشنوم ، فرمانی از آتش
R A H A
07-06-2013, 02:48 AM
اتاق تنهاییم پا به ماه اتفاق تازه ایست ،
به گمانم یکی نبود قصه های من در راه است .
R A H A
07-06-2013, 02:48 AM
تنهایی همین است ، تکرار نامنظم من بی تو ،
بی آنکه بدانی برای تو نفس می کشم .
R A H A
07-06-2013, 02:48 AM
زیر باران عشق باید ماند تا غبار تنهایی را شست ،
نمیدانم زیر کدامین باران ایستاده ام
اینگونه تنها ولی خیس بارانم .
R A H A
07-06-2013, 02:49 AM
https://lh4.googleusercontent.com/-Yymge66LZ3Y/UdRhBH_IKMI/AAAAAAAERR0/TOg83nprNCI/w506-h380-o/4e99_08_53c89040_c920de33060-500.jpg
نبــاید هیــچ مــیگفـتم نباید هیــچ مــیپرسیــد
خودش از گریهام فهمید مدتهاست...مدتهاست...
R A H A
07-06-2013, 02:49 AM
تو رفتهای
و من از تنهایی
ککَم هم نمیگزد دیگر!
حالا باز هم بگو دروغ گفتن بلد نیستی!
R A H A
07-06-2013, 02:49 AM
لحظه هایم نازنیند ، وقتی حضور نازنین تو را دارم !
چگونه دم از تنهایی توانم زد
وقتی که لحظه لحظه ی عمرم آکنده از عطر حضور توست ؟!
نه ! من تنها نیستم ! این تنهایی من است که تنهاست !
R A H A
07-06-2013, 02:50 AM
چشمان عروسکم را می گیرم
نمی خواهم مثل من ببیند و حسرت بکشد
می ترسم بهانه گیر شود …!
R A H A
07-06-2013, 02:50 AM
گاهی وقتها
سیگار هایم را روشن میکنم و
فقط نگاهشان میکنم . . .
تماشای سوختن درد دارد !
حتی سوختن سیگار . . .
سوختن های آرام و بیصدا
بی آنکه کسی خبردار شود
همه چیز تمام شده . . .!
R A H A
07-06-2013, 02:50 AM
برای خاص بودن . . .
آدم ها هم " ف.ی.ل.ت.ر پلاس " میشوند...
اما در باطن
همگی همان متعفن همیشگی اند...
شک نکن . . .!
R A H A
07-06-2013, 02:51 AM
رفتن هم حرف عجیبی است،
شبیه اشتباه آمدن!
گفت: برمیگردم
و رفت
و همه ی پل های پشت سرش را ویران کرد!
همه میدانستند دیگر بازنمی گردد
اما بازگشت
بی هیچ پلی در راه!
او مسیر مخفی بادها را می دانست...
R A H A
07-06-2013, 02:51 AM
نمیدانم گُنجِشکها که آنقدر شبیه به هم هستندچطورهَمدیگر را میشناسند؟؟؟؟ و نِمیدانَم چقدر شَبیهِ من هست کهتُو دیگر مَرا نمیشناسی ….. ...
R A H A
07-06-2013, 02:52 AM
هر روز صبــح یه عالمه گلوله کاغذی!... متـــنــــفرم از دستــمالهای کاغذی گلوله شده که هر روز صبــح بهم یادآوری میکنن که دیــشب چقدر اشـــکـــــ ریختم... ...
R A H A
07-06-2013, 02:52 AM
این شـاخـه ی نــــــازک ِ ســرنـــــــوشت تحـمّل ِ وزن ِ هــــ❤ـــــردویــمان را نــــــــداشت !بـــالاخــــــره . . .یـــــک روز مـی شکــــــ❤ـــست !شــــــــایـد . . .این تــــــــنهـا دلیـــــلی بــود . . .کـه مـــــــــــن ،دستـــــــ❤ـــــهـایــت را . . .رهــا کــــــــــردم . . .
R A H A
07-06-2013, 02:52 AM
گفت:قول بده
گفتم:چ قولی؟
گفت:هروقت یادمن افتادی بخندی.
رفتی...
همه فکرکردند اون قدرهاهم دوستت نداشتم...
که فقط خندیدم.....
که همش خندیدم!!
R A H A
07-06-2013, 02:53 AM
هرگاه صدای جدیدی...
سلام می دهد
تپش قلب می گیرم
من دیگر کشش خدافظی را ندارم
مرا ببخش
که جواب سلامت رانمی دهم...
R A H A
07-06-2013, 02:54 AM
می نویسم نامه وروزی از این جا میروم ...
با خیال او ولی تنهای تنها میروم ...
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی ...
شاید او حتی بگوید لایق من نیستی ....
می نویسم من که عمری با خیالت زیستم ....
گاهی از من یاد کن ؛حالا که دیگر نیستم ......
R A H A
07-06-2013, 02:54 AM
من درد دارم ... درد !!
در دلم ...
در دست هايم ...
در چشــم هايم !!
باز هم دمش گــــرم صندلـي !!
کنارم ماند ... پشتم ماند !
جا خـــالي نداد ...
يعنــي تو فقط " دو پايه " کم داشتـــي؟؟
R A H A
07-06-2013, 02:54 AM
من که تصویری ندارم در نگاه هیچکس ،
خوب شد هرگر نبودم تکیه گاه هیچکس.
کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من ،
تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچکس.
بهترین تقدیر گل ها چیدن و پژمردن است
سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس…
R A H A
07-06-2013, 02:54 AM
باید باور کنیم تنهایی تلخ ترین بهای بودن نیست...
چیزهای بدتری هم هست...
دل شکسته!!!
R A H A
07-06-2013, 02:55 AM
حال غریبی است وقتی دلت در دنیا فقط یک چیز را می خواهد
درست همان چیزی که می دانی
هیچ وقت به دست نخواهی آورد!
R A H A
07-06-2013, 02:58 AM
“عشق من”
تو تنها بتی هستی که شکسته هایت هم برمن ،
“خدایی میکند”
R A H A
07-06-2013, 02:58 AM
به هـمـان سـادگـی
کـه کـلاغ ِ سـالـخـورده
بـا نـخـستـین سـوت ِ قـطـار
سقـف واگـن مـتـروک را
تـرک می گـویــد
دل ،
دیـگــــر
در جـای خـود نیـسـت
بـه همـیـن ســادگـی !
R A H A
07-06-2013, 02:59 AM
تنهایی
چیزهای زیادی
به انسان میآموزد
اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم
R A H A
07-06-2013, 02:59 AM
در و دیــــــــــــــوار اتـــــــــــــــــاقم
بـــــــــــــــوی خـــــــــــ♥ـــــــون میدهـــــــــــــد
مـــــــــــن امشـــــــــــب
تمــــــــــــــام وابستگــــــــــــــــــی ام را
بـــــــــــــه تیــــــــــغ کشـــــــــــــیده ام
R A H A
07-06-2013, 02:59 AM
دیگر دارم پیــــ ـــ ــر می شوم.....
انگار جوانـــ ـــ ـــی فقط کنار تو معنـــ ــا داشتــــــ ...
R A H A
07-06-2013, 03:00 AM
هـــر گــــاه بـه تــو فـــکـر مـــیــکـنم …
حـــواســم از هــمه چــیز پــرت مــیشود …
و مـــن چـه روز هـای بــیهوده ای را ســپری مــیـکنم …
بـا بــیسـت و چـهار سـاعـت حـواس پـرتی!!!
R A H A
07-06-2013, 03:00 AM
فرامـوشـش کـرده ام!
فـقـط گــاهــي بــي اخـتـيـار
اسـمـش را کــه مـيـشـنـوم،مـيــشـکـنــم.. .
R A H A
07-06-2013, 03:00 AM
خودمو بغل میگیرم و میگم :
غصه نخور … شاید درست نشه ولی تموم که میشه !
R A H A
07-06-2013, 03:01 AM
برای
دردهایم نشانه میگذارم
تا یادم بماند کجا دست خدا را رها کردم
R A H A
07-06-2013, 03:01 AM
گفته بودم میکشمتــــــ آخر ...
امروز ... دم غروبـــــ ..... ...وقتـــــ اذان ....
دلم را با اشکـــــ آبـــــ دادم ...
رو به قبله خواباندمش ..
یکـــ ... دو ... سه ...
تمام شد ......
دیگر بهانه اتـــــــ را نمی گیرد
!
R A H A
07-06-2013, 03:01 AM
کاش…!باز معلمی بود و انشایی میخواست!
روزگار خود را چگونه میگذرانید…!...
تا چند خط برایش دردودل کنم…!!!
R A H A
07-06-2013, 03:04 AM
این قرآر آخر اسـ ــت ..!
دیـگـ ـر بی قرآرتـــ نمی شوم ...!
R A H A
07-06-2013, 03:05 AM
از کسی که می رود نخواه که بماند ...
همه ی ماضی ها این روزها بعیدند
!
R A H A
07-06-2013, 03:06 AM
دعایم برای خوشبختیت نگرفت . . .
خدا چه زود تقاص دلی را که شکستی دستت داد . . .
R A H A
07-06-2013, 03:06 AM
ما
به هم نمی رسیم
امّا
بهترین غریبه ات می مانم
که تو را
همیشه دوست خواهد داشت . . .
R A H A
07-06-2013, 03:06 AM
از بــیـــבاری لذت مـےبــرҐ...
از ســر בرב لذت مـےبــــرҐ...
ازخـــورבن قرصهاے رنـگـــــــارنگ لذت مـےبــــرҐ...
از مـشــکـــے پـــوشــیــــבن لذت مـےبــــرҐ...
از تـــنـــهـایـــےِ بـــے انـتـهـــایــم لذت مـے بــــرҐ . . .
از پــــرواز توے خیالم لذت مـے بــــرҐ . . .
و همین برای انــتـقـــاҐ گرفتن از زندگے کافیست !!
R A H A
07-06-2013, 03:06 AM
بــه کســي کــه عــاشــق تــوســت
بگــو
هــر روز
بــا زيبــاتــريــن تعــابيــر جهــان
بيــدارت کنــد!
مــن اينجــا هــر شــب
تــو را
بــا زيبــاتــريــن تعــابيــر جهــان
بــه خــواب مــي سپــارم . . .
R A H A
07-06-2013, 03:07 AM
چمدان کوچکت جا نداشت
وگرنه
خوابهایت راهم مى بردى..
R A H A
07-06-2013, 03:07 AM
هوا بارانیست...
ولی شیشه
چرا بخار نمیگیری؟
نترس.رفت...
دیگر اسمش را رویت نمی نویسم...
R A H A
07-06-2013, 03:08 AM
آرزو کردند باران ببارد...
ولی خبر نداشتند
مترسک
فقط دلبسته ی سایه ی خود بود...
R A H A
07-06-2013, 03:08 AM
امشب...
غم ها برایم مهمانی گرفته اند.
و من میخواهم بترکانم همه ی بغض هایم را...
R A H A
07-06-2013, 03:08 AM
بهوقتِ تنهایی:
مَرد، زیرِ باران سیگار میکشد
زن، پشتِ پنجره.
اما، نه بارانْ مهم است،
نه مرد، نه پنجره، نه زن.
مهمْ
تنهایی است، که دود میشود!
R A H A
07-06-2013, 03:09 AM
از گـذشـتـــه های دور
تـــا بـــه امــــروز
هـمـچنـــان کــوه هـا
بـــه هــــــم
نـــمــــ یــــرســند
در عــــوض
ایـن روزهــــا
آدمهــــــا
بــه ســـادگــی
از کنار هـم عبــور می کنند…!
R A H A
07-06-2013, 03:09 AM
دیگر از این شهر...
میخواهم سفر کنم...
چمدانم را بسته ام...
اگر خدا بخواهد امروز میروم...
نشسته ام منتظر قطار...
اما نه در ایستگاه...
روی ریل قطار ...
R A H A
07-06-2013, 03:10 AM
رودر روی درگاه خانه ات دوست دارم درخت شوم
شاید روزی که پیر شدی از یک شاخه ام عصایی بسازی...
R A H A
07-06-2013, 03:10 AM
همبازی قدیم!
چشم نگذار...
آنقدر دورم که با شمردن همه اعداد هم پیدایم نمیکنی!
R A H A
07-06-2013, 03:11 AM
میخواهم از درد بگریزم ولی درد بدون من تنها میماند ؛
که این خود درد دیگری است !
R A H A
07-06-2013, 03:12 AM
تنهایی ، شاخه ی درختی ست پشت پنجره ام …
گاهی لباسِ برگ میپوشد ، گاهی لباسِ برف …
اما همیشه هست !
R A H A
07-06-2013, 03:12 AM
تنهایی را ترجیح بده به
تن هایی که
روحشان با دیگریست...
تنهایی تقدیر من نیست
ترجیح من است...
"جبران خلیل جبران"
R A H A
07-06-2013, 03:13 AM
حرف های دلم را هرگز کسی نمیفهمد ،
فقط روزی مورچه ها خواهند فهمید !
روزی که در زیر خاک گلویم را به تاراج میبرند ...
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.