tina
01-05-2012, 06:23 PM
همه رفته اند و من مانده ام
قانون بی رحمی که بر چارچوب زندگی ام حکومت میکند
وقتی تو را دیدم از وسعت اندوهی برایت گفتم
خاطرت هست؟
گفتم همواره حس غریبی دارم که از همه ی دنیا جدایم میکند
گفتم میترسم از اطمینان
میترسم از دلبستگی
...
وجودم پر است از نیاز یک تکیه گاه
پر است از تمنای دوست داشتن یک دوست
اما مرزهایی در قلبم مرا از عاشقاته خواستن منع میکند
و اندیشه ام مرا دور میکند از تمام انچه میخواهم
...
یادت هست؟
یادت هست چگونه ارامم کردی؟
چگونه دل گرمم کردی
به دست هایت پل اطمینان بسته بودم
به چشم هایت بلور ارامشم را سپرده بودم
...
اکنون تمام لبخندهای دنیا مرا به یاد تو میاندازد
و تمام دردهای دنیا
با دل من اشناست
میان خنده میگریم
و با تمام اشک های دنیا میخندم
حصارهای قلبم گسسته است
وحشیانه در سینه ام میتپد
ریه هایم پر است از هوای غربت
...
یک کلام غمگینم و تنها
و همه اندیشه ام
پر است از سوال و صدها معمای بی جواب
و مانده ام به مرور لحظه هایمان
... ...
آری باز هم همه رفتند و من مانده ام
قانونی که بر تمام زندگی ام حکومت میکند ...
قانون بی رحمی که بر چارچوب زندگی ام حکومت میکند
وقتی تو را دیدم از وسعت اندوهی برایت گفتم
خاطرت هست؟
گفتم همواره حس غریبی دارم که از همه ی دنیا جدایم میکند
گفتم میترسم از اطمینان
میترسم از دلبستگی
...
وجودم پر است از نیاز یک تکیه گاه
پر است از تمنای دوست داشتن یک دوست
اما مرزهایی در قلبم مرا از عاشقاته خواستن منع میکند
و اندیشه ام مرا دور میکند از تمام انچه میخواهم
...
یادت هست؟
یادت هست چگونه ارامم کردی؟
چگونه دل گرمم کردی
به دست هایت پل اطمینان بسته بودم
به چشم هایت بلور ارامشم را سپرده بودم
...
اکنون تمام لبخندهای دنیا مرا به یاد تو میاندازد
و تمام دردهای دنیا
با دل من اشناست
میان خنده میگریم
و با تمام اشک های دنیا میخندم
حصارهای قلبم گسسته است
وحشیانه در سینه ام میتپد
ریه هایم پر است از هوای غربت
...
یک کلام غمگینم و تنها
و همه اندیشه ام
پر است از سوال و صدها معمای بی جواب
و مانده ام به مرور لحظه هایمان
... ...
آری باز هم همه رفتند و من مانده ام
قانونی که بر تمام زندگی ام حکومت میکند ...