توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دانستني هاي زبان فارسي
R A H A
01-02-2012, 08:59 PM
آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان نمی توانند بسیاری از کشورها و ملت ها را به درستی نام ببرند و چیزی را به آن ها نسبت دهند؟
«افغان»، «عرب»، «روس»، «نرک» و «تاجیک» نام فوم است و هر جیزی که به این قوم ها نسبت داده شود، باید به صورت صفت نسبی (نام قوم + پساوند نسبی «ی») بیاید. از این رو نوشتن جمله های زیر نادرست است:
- پنج هزار افغانی در استان بوشهر زندگی می کنند. (باید گفت: افعان)
- افغانی های ساکن ایران (باید گفت: افعان های)
- افراد روسی سرما را خوب نحمل می کنند. (باید گفت: روس)
و برای نسبت دادن چیزی به ملت ها باید صورت صفت نسبی («ی» نسبی) را به کار برد. از این رو نوشتن جمله های زیر نادرست است:
- دوست داران موسیقی اقغان (باید گفت: افغانی)
- کشورهای عرب زبان (باید گفت: عربی زبان)
- موسیقی عرب (باید گفت: عربی)
- فرهنگ ترک (باید گفت: ترکی)
- فرهنگ تاجیک (باید گقت: تاجیکی)
- زبان رومانی (باید گفت: رومانیایی)
- زبان فرانسه (باید گقت: فرانسوی)
- موسیقی هند (باید گفت: هندی)
R A H A
01-02-2012, 08:59 PM
آیا می دانستید که واژه ی "هالو" که در عبارت اصطلاحی "هالو گیر آوردن" وجود دارد، در گذشته نه تنها در معنای منفی، بلکه درست برعکس، برای اظهار ادب و ادای احترام به کار گرفته می شده است؟
عبارت "هالو گیر آوردن" امروزه در مورد افراد زودباور و ساده لوح به کار می رود و از آن معنی احمق و نفهم نیز برداشت می شود. مثلن می گویند: «خیال می کنی هالو گیر آوردی که می خواهی جنس بنجل آب کنی ؟»
"هالو" تغییر یافته ی واژه ی "خالو" به معنی دایی است که لرها و بختیاری ها آن را تلفظ می کنند، زیرا آنان مخرج «خ» ندارند و به همین قیاس مثلن خدا را هدا و خرما را هرما می گویند.
همان گونه که در میان شیرازی ها واژه ی "کاکو" به رسم احترام به جای آقا به یکدیگر گفته می شود، لرها و بختیاری ها نیز واژه ی هالو را برای بزرگ ترهای خود به کار می برند و از آن برای اظهار ادب و ادای احترام استفاده می کنند، مثلن هنگامی که می خواهند بگویند: ای آقا می گویند: هی هالو.
در دوران های گذشته، بیش تر اهالی لرستان به علت دشواری جاده ها با شهرها ارتباط زیادی نداشتند و بسیاری از عادات و آداب شهرنشینان را نمی دانستند. تنها شمار اندکی از اهالی ثروتمند که مورد احترام مزدم بودند و از این رو به آنان طبقه ی هالو (خالو) می گفتند، گه گاه به منظور تجارت و مبادله ی کالا به شهرهای بزرگ می رفتند و شهریان به ویژه کسبه و بازاری ها از سادگی و زودباوری آنان سوء استفاده می کردند و در خرید و فروش اشیا و اجناس به این ساده دلان روشن ضمیر هر چه را دلشان می خواست تحمیل می کردند.
در پایان معامله هنگامی که از آن کاسب زورگو و بازاری بی انصاف درباره ی استفاده سرشار و سود کلانش می پرسیدند، با پوزخند مسخره آمیزی پاسخ می داد : «امروز هالو گیر آوردم» یعنی آدم ساده لوح زودباوری را به تور زدم و هر چه کالای بنجل و پس افتاده داشتم آب کردم.
R A H A
01-02-2012, 09:00 PM
آیا می دانستید که شیخان فرمان روا در برخی از کشورهای همسابه ی ایران که به برکت دلارهای نفتی و پشتیبانی امپریالیستی حکومت و دم و دستگاهی یافته اند، دست آوردهای فرهنگ و ادب و هنر ایرانی و فارسی را زیر عنوان "هنرهای اسلامی" در موزه های جهان زده بندی می کنند و با بی شرمی با انتشار تمبر با چهره ی پورسینا، پزشك، دانشمند و فیلسوف بلند آوازه و جهان شناخته* ی ایرانی را فیلسوف و پزشك دولت عربی می نامند؟
در تاریخ خوانده ایم كه انوری ابیوردی، چكامه*سرای نامدار سده*ی ششم هجری قمری، روزی از راهی می*گذشت. مردی را دید كه در برابر گروهی از مردم، سرگرمِ خواندن شعرهایی از اوست. با شگفتی*زدگی و خشنودی از این كه شعرهایش چنین مردم پسند شده*است، گام سست*كرد و به شنیدن شعرخوانی*ِ آن مرد، درایستاد. آن گاه ار او پرسید: «این شعرها كه خواندی، از كیست؟» مرد پاسخ *داد: «از انوری*ست.» شاعر پرسید: «انوری كیست؟ آیا او را می*شناسی؟» مرد شعرخوان، با بی*شرمی* تمام پاسخ *داد: "انوری خود منم!» انوری – كه از فریب کاری و گستاخی*ِ او سخت برآشفته بود – گفت: «شعر دزدی شنیده*بودیم؛ اما شاعر دزدی نشنیده*بودیم!»
اکنون حكایت این شیخان فرمان روا بر سرزمین*های همسایه*ی میهنِ ماست كه به بركت دلارهای نفتی، حكومت و دم و دستگاهی یافته*اند و برآنند تا آن چه را كه در تاریخ و فرهنگ خود ندارند، یا در بازارمكاره*ی جهانی در ساخت و پاخت با سوداگران آزمند، بخرند و انگ و رنگ خود را بر بخش*هایی از موزه*ها و مجموعه*ها بزنند و یا با دروغ پردازی و دست یازی به گنج شایگان فرهنگ كهن بُنیاد همسایه* ی ایرانی* خود، صاحب شوند و مُهر ِ «عربی!» یا «عربی – اسلامی» را نقش و شناسه*ی آن كنند. یك روز می کوشند تا به خیال خام خود، نامِ خلیج فارس را با گِل نامی ساختگی بپوشانند! روزِ دیگر، با هزینه*كردن دلارهای نفتی، در موزه*های جهان، دست آوردهای فرهنگ و هنر ایرانیان را در بخشی زیر عنوان «هنرهای اسلامی» رده*بندی *می*كنند؛ در حالی كه در هیچ یك از آن موزه*ها، بخش*هایی همچون "هنرهای یهودی / مسیحی / بودایی (و مانند آن ها)" دیده *نمی*شود.
و سرانجام، روزی نیز شاهد آنیم كه دولت نفتی* «كویت»، دست به یك دزدی* آشكار و رسوای فرهنگی زده و با انتشار تمبری با خیال *نگاره*ای از چهره*ی پور ِ سینا (ابن سینا)، پزشك، دانشمند و فیلسوف بلندآوازه و جهان شناخته ی ایرانی، عنوان مضحک "ذكری مرور الف عام علی مولد ابن سینا فیلسوف الدّولة العربیة الاسلامیة و طبیبها" (یادواره* ی هزارمین سال ِ زاد روز ابنِ سینا، فیلسوف و پزشك دولت عربی* اسلامی) را بر آن نهاده*است! زهی گستاخی و بی*شرمی! به *راستی جای حافظ بزرگ*مان خالی*ست كه بگوید: «یا رب این نو دولتان را بر خر خودْشان نشان!...»
دانشمندان، فیلسوفان، ادیبان و هنرمندان – در هرجا كه زاده*شده و اثرهاشان را به هر زبان كه نوشته و پیرو هر كیش و مرامی كه باشند – پیش از هر نسبت و عنوانی كه بدان*ها داده*شود، وابسته به جامعه*ی بشری*اند و هیچ كس و هیچ دستگاهی، نمی*تواند آنان را به استناد زبان نگارش ِ تألیف*ها یا جایی كه در آن اقامت*گزیده و دانش آموخته*اند و یا دین و مذهبی كه بدان باورداشته*اند، به انحصار ِ كشور یا قوم یا دین ویژه*ای درآورد و در مقوله*ی خاصّی از این گونه وابستگی*ها، رده*بندی*كند. پورسینا نیز از این حكم كلی جدا نیست. او كه در سال ٣٧٠ ه. ق. از پدری ایرانی و مسلمان به نام عبدالله از مردم بلخ (در شمال افغانستان كنونی) و مادری ایرانی و مسلمان به نام ستاره از مردم روستای خورمیثن در نزدیكی*ِ شهرِ ایرانی*ِ بُخارا (در ازبكستان كنونی) زاده *شد و در بزرگ سالی اثرهای جهان شمولش را هم به فارسی – زبان مادری*اش – و هم به عربی – زبان جهانی و دانشی* دورانش نوشت. سپس، بسیاری از آن اثرها در درازنای هزاره*ی گذشته به شماری از زبان*های زنده*ی جهان برگردانده *شد؛ چنان كه ترجمه*ی لاتینی* دانش نامه* ی نام دار او قانون در پزشكی، چندین سده، كتاب درسی* دانشگاه*های اروپا بود. اما جز عرب*ها، هیچ قومی، شخصیت او را مصادره* نكرد و ندزدید و به سرزمین و تیره و تبار خود وابسته نشمرد. ملت*های متمدن، او را یك دانشمند و پزشك و فیلسوف ایرانی* جهانی و در خدمت نوع بشر دانستند و با همین عنوان (نه با هیچ عنوان ساختگی* دیگری)، گرامی داشتند و می*دارند. برای نمونه، بنگرید به این تمبرِ به عنوان یادواره و گرامی*داشت پورسینا كه در لهستان و بی هیچ نشانی از مصادره* ی شخصیت او به سود تهیه*كنندگانش چاپ و پخش*شده*است و آن را با تمبر مضحک كویتی بسنجید تا ببینید «تفاوت رَه از كجاست تا به كجا». (از: کانون پژوهش های ایران شناختی)
R A H A
01-02-2012, 09:00 PM
آیا می دانستید که به دلیل شیوه ی زندگی ترکان و مغولان که چادر نشینی بوده است، در زبان فارسی نیز واژه ی "اتاق" به جای "خانه" و واژه ی "خانه" به جای "سرا" نشسته است؟
در زبان پارسی واژهی ”سرا“ یا ”سرای“ به ساختمانی گفته میشود كه مردمی در آن زندگی میكنند. هر سرای چندین ”خانه“ دارد كه فضایی است مستقل و با دیواری از "خانه" ی دیگر جدا می شود. این تمایز در تركیبهای فراوانی در زبان ادبی فارسی همچنان برقرار است. برای نمونه "كاروانسرا" ساختمانی بوده است كه كاروان در آن جا بار میانداخته و كاروانیان استراحت میكرده اند. "میهمانسرا" ساختمانی است كه میهمانان در آن استراحت میكنند. همچنین است تركیبهای آشپزخانه. آبدارخانه، موتورخانه و مانند آن ها. در بازی شترنج و نرد نیز خانه به همین معنی است. در ”بالاخانه را اجاره داده“ نیز كنایه از خالی بودن سر و تهی مغزی وجود دارد و با طرح چهارخانه و از این قبیل.
در زبان پارسی "سراپرده" نیز (سرای پردهای) به چادری گفته میشده است كه در گردش و سفر برای شاه زده میشد تا در آن استراحت كند.
تركان و مغولان مردمی چادرنشین بودند و سرای آنان تنها یك چادر بوده است. در تركی به این سرا ”اتاق“ (اطاغ، اتاغ یا اطاق) گفته میشود. از آن جا كه اتاق فضایی مستقل و ”ساختمانی“ بود كه تركان در آن میزیستند، سرای و خانه برای آنان یكی بود و كم كم زیر تاثیر این موضوع، در زبان پارسی نیز واژهی خانه با اتاق جایگزین شد و سرای با خانه. البته هنوز نیز در برخی شهرستانها به اتاق، خانه گفته میشود. (از: روزنوشته های پرویز رجبی)
R A H A
01-02-2012, 09:00 PM
آیا می دانستید که "جهنم دره" در استان آدربایجان غربی قرار دارد؟
اگر از شهر خوی در استان آذربایجان غربی به سوی چالدران از جاده ی زرآباد حركت كنید در میان راه و در نزدیكی روستای قریس به منطقه* ی کوهستانی زیبا و خوش آب و هوایی خواهید رسید به نام "جهنم دره".
امروزه جز كسانی كه به قصد كوه نوردی و شكار به این منطقه ی كوهستانی می آیند، كمتر كسی برای گشت و گذار به جهنم دره می*رود، زیرا محلی بسیار صعب العبور است.
علت نام گذاری این منطقه به "جهنم دره" نیز همین است كه این منطقه را كوه*های بلندی در برگرفته و در دوران*های گذشته نیز تا سال*های اخیر پناهگاه كسانی بوده است كه به دلایل گوناگون با حكومت*های گوناگون وقت خود http://bazarche.in/images/smilies/42kmoig.gif داشته* و در این منطقه ی صعب العبور از مردم عادی دور می*شده*اند و در آن جا پنهان می شده اند.
"جهنم دره" هم به دلیل وضعیت کوهستانی خود و هم از نظر روانی به دلیل حضور این گونه افراد در آن جا برای مردم این منطقه جایی منفور و خطرناك بوده است. این منطقه در گذشته در مسیر جاده ابریشم قرار داشته است.
R A H A
01-02-2012, 09:00 PM
آیا می دانستید که عبارت اصطلاحی "هر را از بر تشخیص نمی دهد" از زبان چوپانان روستایی گرفته شده و در میان شهرنشینان رایج شده است؟
این عبارت برای کسانی به کار می رود که نیروی درک و تشخیص آنان تا آن اندازه ضعیف است که حتا دو کلمه ی ساده ی «هر» و «بر» را که هر شبانی می شناسد و جای کار برد آن ها را می داند، از هم تمیز نمی دهند.
صدای «هر» برای طلبیدن و خواندن گوسفندان و صدای «بر» با لهجه و آهنگ ویژه ای که تنها شبانان می توانند ادا کنند برای دور کردن و به جلو راندن گوسفندان به کار می رود. چوپانان ورزیده و کارکشته البته با همه ی صداهای چوپانی آشنا هستند ولی دو صدای "هر" و "بر" را هر چوپان تازه کاری نیز می داند و باید بداند، زیرا هر و بر در واقع الفبای اصطلاحات چوپانی است و فراگرفتن آن حتا برای بچه چوپان ها نیز اشکال و دشواری ندارد.
از این رو است که اگر کسی هیچ نداند به مثابه چوپانی است که از فرط بی استعدادی "هر" را هم از "بر" تمیز نمی دهد.
R A H A
01-02-2012, 09:01 PM
آیا می دانستید که تقریبن همه ی اهل کتاب و دست اندرکاران ادب فارسی کتاب مشهور "حسین کرد" را به اشتباه "حسین کرد شبستری" می نامند؟
حسین كرد نام شخصیت كتابی است به همین نام و متعلق به ادبیات داستانی طبقات عادی و عامی جامعه. وی شخصیتی است نظیر سمك عیار زرنگ، دلیر، مردم دوست، گول نخور، نیرومند و باهوش. متأسفانه این شخصیت در ایران به "حسین كرد شبستری " معروف شده و این ناشی از یك خطای دید است، زیرا كه چاپ نخست آن که به صورت سربی منتشر شده بود، توسط ناشری در تهران به نام «شبستری» به چاپ رسید و روی جلد این کتاب كلمه ی «شبستری» با خط درشت در زیر نام کتاب یعنی حسین كرد چاپ شده بود و بدین ترتیب مردم آن را «حسین كرد شبستری» خواندند. حال آن که كردستان با شبستر اصلن ارتباطی ندارد و در هیچ كجای كتاب نیز از شهر شبستر سخنی در میان نیست.
حتا در کتاب های درسی دوره ی دوم دبیرستان نیز بخش هایی از این داستان با همین عنوان: «حسین كرد شبستری» آمده است و مؤلفان این کتاب ها درنیافته اند كه شبستری نام همان ناشری است كه در خیابان ناصر خسرو تهران انتشاراتی داشته است و نام او در زیر نام كتاب آمده و سبب این اشتباه در حقیقت خنده آور شده است. حتا دكتر علی حصور، زبان شناس و استاد محترم دانشكده ی ادبیات دانشگاه تهران در سال ۱۳۴۴ شمسی در مجموعه ی "زبان و فرهنگ ایران" شماره ی ۳۹، این داستان را با
R A H A
01-02-2012, 09:02 PM
آیا می دانستید که در تهران خیابانی به نام "سئول" (پایتخت کره ی جنوبی) و در سئول خیابانی به نام "تهران" وجود دارد؟
در سال ۱۳۵۴ به دنبال مسافرت شهردار وقت تهران به سئول در جهت همكاری میان دو كشور سنگ بنای دو خیابان بزرگ در پایتخت های دو كشور گذاشته شد که خیابانی در تهران با نام سئول و خیابانی در سئول با نام تهران بود. "تهران" تنها نام خارجی در میان خیابان های سئول است.
اکنون با گذشت ۳۳ سال خیابان تهران مبدل به اصلی ترین، زیباترین و گران ترین خیابان سئول شده است. دفاتر صدها شركت بزرگ تجاری ـ صنعتی و دفاتر شرکت های بزرگ بین المللی مانند یاهو و برج های بلندی كه سرمایه ای بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار را به خود جذب كرده است، در این خیابان قرار دارد و این در حالی است که خیابان سئول در تهران تنها اتوبانی به خود دیده است و اینک این دو خیابان به داستان توسعه یافتگی این دو شهر و کشور جلوه ی معنی داری بخشیده اند.
۱۰۸- آیا می دانستید که در میان انواع بی شمار رنگ هایی که چشم انسان توان دیدن آن ها را دارد، شماری رنگ وجود دارد که به دلیل کاربرد فراوان در هنر ایرانی به "ایرانی" نام گذاری شده اند؟
در هنر، رنگ از اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردار است، در زندگی نیز کم و بیش این گونه است. پرستاران، ورزش کاران، پلیس ها، هر کدام با رنگی شناخته می*شوند. حتا مردم یک کشور یا قاره نیز ممکن است با یک رنگ شناخته شوند. در میان انواع بی شمار رنگ هایی که چشم انسان توان دیدن آن ها را دارد، شماری رنگ وجود دارد که به دلیل کاربرد فراوان در هنر ایرانی به نام ایرانیان نام گذاری شده اند. مهم ترین این رنگ ها عبارت است از:
۱- آبی ایرانی (Persian blue)
- Persian blue این نام از رنگ آبی بر روی سفال*های ایرانی و کاشی*کاری*ها برگرفته شده است و در نقش های مسجدهای ایران تا مدیترانه دیده می*شود. این رنگ، یکی از رنگ*های موجود در سنگ معدنی لاژورد است که در فلات ایران یافت می*شود. مسجد شاه اصفهان به ترین مرجعیست که می*توان این رنگ آبی را بر روی کاشی های آن یافت. نام Persian blue در سال ۱٦٦۹م به ثبت رسیده است.
- Persian indigo یا Dark Persian blue رنگی کم و بیش ارغوانی است. رنگ آبی ایرانی که به درجاتی از آبی تیره می*رسد و به نیلی یا بنفش تیره نزدیک است. این رنگ در زمان باستان، آن گونه که یونانیان نوشته اند، رنگ پوشاک رسمی قوم ماد (در شمال غربی ایران کنونی) بوده است که این رنگ امروزه کم تر مورد استفاده قرار می*گیرد. در سال ۱۹۱۲ میلادی رنگ“Persian indigo” در زبان انگلیسی به ثبت رسید.
- Medium Persian blue رنگ آبی ایرانی معتدل که به سوی سبز می*رود، کم و بیش هم رنگ آبی دریا است. این رنگ از جمله رنگ هایی است که در فرش*های ایرانی به فراوانی دیده می*شود.
۲- قرمز ایرانی (Persian red)
رنگی نارنجی متمایل به قرمز است همرنگ خاک و دانه های رنگی موجود در خلیج فارس که از ترکیبات سیلیکات آهن و آلومینیویم همراه با منگنز ساخته شده اند. Persian redا ز رنگ موجود در پرچم جمعیت شیر و خورشید سرخ برگرفته شده و در سال ۱۸۹٧ میلادی به ثبت رسیده است.
۳- سبز ایرانی (Persian green)
رنگی است که از سنگ مالاکیت یا همان مرمر سبز الهام گرفته شده است و در سفال ها و فرش*های ایرانی بسیار کاربرد دارد و نام گذاری آن هم به همین دلیل بوده است. این نام در سال ۱۸۹۲ز میلادی ثبت شده است.
با نگاه به فهرست نام رنگ های 1955 ISCC-NBS می توان رنگ های دیگری را نیز که به نام ایرانی "Persian" نام گذاری شده اند یافت.
R A H A
01-02-2012, 09:02 PM
آیا می دانستید که برخی از واژه های عربی مانند "طفیلی"، "خرافه" و . . . که ما در فارسی به کار می بریم، در حقیقت نام شخصیت هایی از عرب هستند؟
«طفیل» (به معنای طفل کوچک) نام «طفیل پسر زلال کوفی» مردی از بنی امیه بوده است که هر گاه گروهی از مردم به مهمانی می رفتند، ناخوانده همراه آنان به مهمانی می رفت و او را "طفیل العرائس" نیز خوانده اند و از این رو در فرهنگ عربی طفیل به معنای ناخوانده بوده است.
خیام می گوید:
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن / به زان که طفیل خوان ناکس بودن
با نان جویین خود حقا که به است / کالوده به پالوده*ی هر خس بودن
یعنی اگر نان جوی خود را بخوری به تر است تا پالوده*ی مردم پست را بخوری و خود را آلوده کنی.
انوری ابیوردی می گوید:
جاوید از امتلا چو قناعت شود نیاز / گر یک رهش طفیل برد میهمان تو
یعنی اگر یک بار طفیل، نیاز را به میهمانی تو ببرد جاویدانه از قناعت پر می*شود.
و یا جامی در داستان لاک پشت و مرغابی*ها می*گوید:
میل سفر کرد به میل بطان / مرغ هوا گشت طفیل بطان
و حافظ می گوید:
طفیل هستی عشق اند آدمی و پری / ارادتی بنما تا سعادتی ببری
جهان فانی و باقی، فدای شاهد و ساقی / که سلطانی عالم را طفیل عشق می*بینم
اما امروزه "طفیل" به شکل "طفیلی" درآمده است و به معنای انگل و سربار است.
«خرافه» نیز نام شخص عربی بوده است که ادعا می*کرد که جنیان و پریان او را دزدیده و به میان خود برده*اند و او زمانی در میان آنان زندگی کرده است. اما مردم داستان*های او را باور نمی*کردند و از آن پس به هرچه که باورنکردنی بودند می*گفتند "هذا حدیث الخرافه": یعنی این از داستان*های خرافه است و از آن پس، خرافه به باورهای سست و بی*بنیان گفته می*شود. (به "خرافه" در فرهنگ دهخدا نگاه کنید).
R A H A
01-02-2012, 09:03 PM
آیا می دانستید که تقریبن همه ی مردم ایران زبانی را که امروز در آذربایجان ایران بدان سخن گفته می شود، آذری می نامند؟
«آذری» یعنی منسوب به آذربایجان و نیز نام زبان کهن مردم آذربایجان و یکی از لهجه های ایرانی است که امروز نیز هنوز در برخی از جاهای آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان به آن سخن می گویند. لهجه ی «آذری» مانند «تاتی»، چون نزد مردم کوه نشین مانده است، به زبان پهلوی نزدیک تر است و بسیاری از واژه های کهن ایرانی که امروزه از یاد رفته اند، هنوز در این لهجه بر جای مانده اند.
مولوی در ملمعات خود دارد: «اگر تات، ساک، رومساک وگر تورک زبانی، بی زبانی را بیاموز»
بنابراین این که برخی از مردم، حتا دانشمندان به اصطلاح قوم شناس، زبان ترکی مردم کنونی آذربایجان را با پافشاری «آذری» می نامند، راه درستی نمی روند. «آذری زبان» تقریبن تنها در روستاهای کوهستانی آذریایجان داریم. اما «ترک زبان» در سراسر ایران.
زبان آذری (و نه ترکی آذری) از گروه زبان*های ایرانی بوده و در اصطلاح ادبی نیز بدان پهلوی یا فهلوی گفته می*شده و شعرهایی که بدین زبان در ادبیات ثبت شده به نام «فهلویات» شناخته می*شوند. معروف*ترین فهلویات دوبیتی*های باباطاهر همدانی است.
وجود آثار ادبی شاعران و نویسندگانی چون قطران تبریزی، همام تبریزی، خاقانی شروانی، شیخ محمود شبستری و مهم*تر از همه کشف «سفینه*ی تبریز» که اثری است از سده*ی هشتم خ / چهاردهم م به نظم، و نثر و نوشته*ها و گفته*هایی از مردم و دانشوران و شخصیت*های تبریز به زبان پهلوی نیز در آن ثبت است، دلیل کافی است برای رد نظریه*ی کسانی که بر این باورند که آذربایجان از قدیم ترک*زبان بوده است. فراوانی شاعران پارسی*گوی به ویژه در آن زمان که مانند امروز امکان فروش کتاب در بیرون و دور از محل زندگی نویسندگان و شاعران نبوده دلیلی است بر این که باید مردم محلی نیز هم زبان شاعر و نویسنده بوده باشند. برای مثال همام تبریزی، که هم دوره*ی سعدی شیرازی (سده*ی هفتم خ / سیزدهم م) بوده، غزلی دارد که در پایان به شهرت سعدی اشاره می*کند و با این بیت تمام می*شود:
همام را سخنان دلفریب و شیرین است / ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی
حتا با توجه به سفرنامه*های اروپاییان در زمان قاجار نیز متوجه می*شویم که تا دویست سال پیش نیز زبان ترکی این اندازه رایج نبوده است و زبان اصلی مردم زبان پارسی بوده است و بدان گفت و گو می*کردند. در زیر چند نمونه از متن سفرنامه*های اروپایی را می*آورم:
جورج فولر سیاست*مدار و جهان*گرد باذوق انگلیسی (۱۸۳۱ تا ۱۸۳۶ م/ ۱۲۱۰ تا ۱۲۱۵ خ) خاطره*ها و مشاهده*های خود را به تفصیل نگاشته. از گفت و شنود تبریزیان، لغات و جملا*ت را در گزارش*هاى خود ثبت کرده: «صاحب آمده است - خوش آمدید - بخشش - خبردار - صبر کن - ماست - گزانگبین - بالا*خانه - قنات». وى نوشته است: تبریز چندین بار به تصرف ترکان [عثمانی؟] درآمده است. ادامه و استمرار زبان آنان، دارد ترکى را یکى از لهجه*هاى رایج روز مى*سازد.» (ص ۲۶۸)
جیمز بیلى فریزر. چندین سفرنامه*ی معتبر نوشته است، ولی تنها سفرنامه*ی معروف به «سفر زمستانى» وى به فارسى ترجمه شده است. دکتر منوچهر امیرى، در مقدمه*ی مترجم، نوشته: فریزر مانند تمام جهان گردان آن دوران، غالب کلمه*ها را به صورتى که از مردم عادى و عامى* مى*شنیده است می*نوشته است ... با دو سرباز ایرانی که از سر خدمت به خانه*هاى خود بازگشته بودند، به گفت و شنود مى*پردازد. آنان از لشکرکشى*هاى عباس میرزا سخن مى*رانند. گفته*هاى یکى از سربازان را فریزر در کتابش ثبت کرده است. الفاظى که سرباز دهاتى بر زبان رانده، با خط ایتالیک به شرح ذیل مشخص شده است: «سراپرده، به سر مبارک شما، صبر کنو ...»
بارون فیودور کورف، دیپلمات روسى از ورود خود به تبریز و آشنایى با اعضاى سفارت انگلستان، سخن مى*راند و می*نویسد افسران انگلیسی تقریبن تمامشان کم و بیش به فارسى دست و پا شکسته*اى سخن مى*گفتند.» (ص ۱۱۱) «برخى از سربازان در همان حال آماده*باش بودند ... افسرى انگلیسى در کنار ایستاده بود و به زبان فارسى به ایشان فرمان مى*داد. همین که بانگ شیپور شامگاه برخاست، وى با صداى بلند فریاد کشید «به راست، راست» ... (ص ۱۶۵)
رخنه زبان ترکی در زبان مردم آذربایجان ایران از رویدادی تاریخی سرچشمه گرفته است که مربوط به فتح خوارزم به دست سلطان محمود غزنوی در سال ٤٠٨ ه.ق است. بر اثر این پیروزی، هزاران تن از ترکان ماورالنهر به خراسان مهاجرت کردند. دسته ای از این مهاجران در سال ٤١١ ه.ق از راه اصفهان به آذربایجان رفتند و در آن جا ساکن شدند و دسته دیگری نیز در سال ٤٢٩ ه.ق از راه ری به این سرزمین کوچ کردند. سبب سکونت این دو گروه در آذربایجان نیز وجود چراگاه های مناسب برای پرورش اسب در این سرزمین بود.
مدتی بعد مهاجرانی که در خراسان مانده بودند به سرکردگی طغرل بیگ، بر سلطان مسعود غزنوی شوریدند و پادشاهی سلجوقیان را تشکیل دادند و در سال ٤٤٦ ه.ق آذربایجان را به تصرف خود در آوردند . پس از آنان نیز اتابکان آذربایجان، که از فرزندان و نوادگان ایلدگز و از مردم ماورالنهر بودند، تا سال ٦٢٢ ه.ق بر آذربایجان فرمان روایی کردند. در این دوره که بیش از دویست سال به درازا کشید، مهاجران دیگری نیز پی در پی از ماورالنهر به آذربایجان رفتند.
بدین ترتیب تسلط نظامی و سیاسی ترکان ماورالنهر و زندگی آنان در میان مردم شهرهای آذربایجان سبب شد که رفته رفته مردمان بومی این منطقه با زبان ترکی آشنا شوند و ترکی در زبان آذری راه یابد.
از این رو زبان امروز مردم آذربایجان نه "آذری" که زبان کهن مردم آذربایجان و از لهجه های ایرانی است، بلکه "ترکی" است
R A H A
01-02-2012, 09:04 PM
آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان معنی واژه ی " پندار" را "اندیشه" دانسته و به نادرستی عبارت " پندار نیک، گفتار نیک، رفتار نیک" را در گفتار و نوشتار خود به کار می برند ؟
پندار به معنی گمان، خیال، وَهم (توهّم)، انگاشت و تصور بی *بنیاد و برابر با illusion در انگلیسی ا*ست؛ حال آن كه «هومَتَ» ی اوستایی، مفهوم "اندیشه*ی نیك" دارد.
دهخدا به گفتاورد (نقل قول) از برهان، آورده است: پندار: فکر (برهان قاطع)، اندیشه : صد چون مسیح زنده ز انفاسش / روح الامین تجلی پندارش (ناصرخسرو )
برداشت برهان از معنی ی "پندار" در این بیت ناصرخسرو– كه دهخدانیز آن را تكراركرده است – دقیق و درست نیست. شاعر می گوید كه روح الامین (= جبرئیل) – كه هستی*اش، در اندیشه*ی آدمی، نمی*گنجد – تنها جلوه و نمودی از پندار ِ(= وَهْم و انگاشت ِِ) اوست.
برای كاوش و پژوهش بیش تر، متن كاملِ آن چه را كه دهخدا در زیر درآمد ِ "پندار" آورده است، نگاه می کنیم:
پندار: (اِ مص، اِ)، تکبّر و عُجب را گویند. (برهان قاطع). و به معنی ... خود را بزرگ پنداشتن نیز آمده است (برهان قاطع). بادسری . خودبینی . باد. برمنشی . خودپسندی . خودپرستی . نخوت . پغار. منی . برتنی (مقابل فروتنی ). بزرگ خویشتنی (کیمیای سعادت ). خویشتن بینی. کبر. استکبار. خودفروشی . بالش . خودنمایی . خودستایی .خودخواهی . بَطَر: نور من در جنب نور حق ظلمت بود. عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت. عزت من در جنب عزت حق عین پندار شد. ای بر در بامداد [ کذا ] پندار فارغ چو همه خران نشسته نامت بمیان مردمان درچون آتشی از خیار جسته. (تذکرةالاولیاء عطار).
انوری: برو پیل پندار از کعبه ٔدل برون / ران کز این به وغایی نیابی.
خاقانی: چو خطبه ٔ لمن الملک بر جهان خواند برون / برد ز دماغ جهانیان پندار.
ظهیر (از فرهنگ سروری): گرچه حجاب تو برون از حد است / هیچ حجابیت چو پندار نیست.
عطار: تا کی از تزویر باشم خودنمای / تا کی از پندار باشم خودپرست.
عطار: چون همه ی رخت تو خاکستر شود / ذرّه ٔ پندار تو کم تر شود.
عطار.: یکی را که پندار در سر بود / مپندار هرگز که حق بشنود.
سعدی: نبیند مدعی جزخویشتن را / که دارد پرده ٔ پندار در پیش.
سعدی (گلستان): اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن / شکر ایزد که نه در پرده ٔ پندار بماند.
حافظ: رندی یی کان سبب کم زنی من باشد / به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.
اوحدی: بندگی طاعت بود پندار نی / علم دانستن بود گفتار نی.
امیرحسینی سادات: فرمودند کار صاحب پندار در این راه بغایت مشکل است (بخاری ). خیال و تصور. (برهان قاطع). گمان . خیاله . تخیل . ظن . وهم . حَسبان . (منتهی الارب). پندار به معنی پنداشت و به معنی کبر و عجب در فردوسی نیامده است و در دو جا که در لغت نامه ها استشهاد کرده اند یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از ابیات الحاقی است: به تو حاجت آنستم ای مهربان / که پندار باشی و روشن روان .
فردوسی: ز دشمن چه آید جز این ها بگوی/ جز این است آیین و پندار اوی.
نظامی: به خسرو بیش از آنش بود پندار / کزان نیکوترش باشد طلبکار.
نظامی: لیکن ار کس حریف پنداری / عقل طعن آورد بر این پندار.
خاقانی: گفت کان شهباز در نَسْرَین ِ گردون ننگرد / بر کبوتر پرگشاید؛ اینت پنداری خطا.
خاقانی: هر جا که در ره آمد لاف یقین بسی زد / لکن نصیب جانان پندار یا گمان نیست.
عطار: به پندار نتوان سخن گفت زود / نگفتم ترا تا یقینم نبود.
سعدی: ندیدم چنین نیک پندار کس / که پنداشت عیب من اینست و بس.
سعدی: مشو غرّه بر حسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش.
سعدی (گلستان): چه زنار مغ در میانت چه دلق که در پوشی از بهر پندار خلق .
سعدی: ای به ناموس کرده جامه سفید / بهر پندار خلق و نامه سیاه .
معنی*ی ِ پندار در دو نمونه*ی اخیر از سعدی – كه در لغت*نامه*ی دهخدا "نامعلوم" شمرده*شده – آشكارست. شاعر می گوید: فریب*كاران و نیرنگ*بازان، برای آن كه خلق را نسبت به درون خویش دچارِ پندار (/ گمان / وَهم) گردانند، بیرون ِ خود را می*آرایند و جلوه می*فروشند.
از مجموع این گفتاوردها از دهخداو دقت در نمونه های كاربرد این واژه در نوشته ها و سروده های پیشینیان، برمی آید كه "پندار" هیچ گاه به معنی ی اندیشه به كار نرفته و همواره مفهوم انگاشت و وَهم و خیال داشته است. حتا معنی های برتنی، تكبر و خودستایی نیز – كه دهخدا به گفتاورد از دیگر فرهنگ ها برای "پندار" آورده است – در واقع، فرعی و برآمده از معنی ی بنیادین ِ آن ست. یعنی بر اثر گمان و وَهم دچار ِ اشتباه و خودبرترانگاری شدن.
عبدالحسین نوشین نیز در "واژه نامك"، پنداشت ( = پندار) را در شاهنامه، به معنی ی وَهم و گمان می شناسد و این بیت ِ دقیقی را از گشتاسپ نامه ی گنجانیده در شاهنامه، شاهد می آورد:
"... چگونه بُوَد در میان، آشتی/ ولیكن مرا بود پنداشتی."
نوشین یادآوری نكرده است كه خود ِ فردوسی در جاهایی از شاهنامه، مپندار را به معنی ی گمان مَبَر، دچار وَهم مشو، به كار برده است. دو نمونه ی جداگانه ی زیر، از آن جمله است:
مپندار کان لشکری دیگرست
مپندار کاین نیز نابودنی*ست
از مجموع دلایل آورده شده در بالا باید گفت که عبارت مورد نظر فارسی زبانان باید به صورت "اندیشه ی نیک، گفتار نیک، رفتار نیک" گفته و نوشته شود. (از: کانون پژوهش های ایران شناختی)
R A H A
01-02-2012, 09:05 PM
آیا می دانستید که دکتر محمود حسابی که از پایه گذاران دانشگاه تهران و فرهنگستان ایران است و پدر دانش فیزیک در ایران به شمار می رود، پایان نامه ی دکترای خود را از شخص آلبرت اینشتین Albert Einstein دریافت کرده است؟
دکتر محمود حسابی (تهران- ١٢٨١، پاریس- ١٣٧١) که در زمان نخست وزیری دکتر مصدق وزیر فرهنگ وی بوده است و افزون بر کار در زمینه های دانش فیزیک در کنار تسلط بر چهار زبان زنده ی اروپایی انگلیسی، فرانسه، آلمانی و ایتالیایی، همچنین به زبان های سانسکریت، یونانی، لاتین، پهلوی، اوستا و ترکی آشنایی داشته و آن را در پژوهش های فرهنگی و ادبی خود به ویژه در کار واژه گزینی علمی در زبان فارسی به کار می برده است، تنها شاگرد ایرانی پرفسور آلبرت اینشتین بوده و پایان نامه ی دکترای فیزیک خود را از شخص وی دریافت کرده است. آقای ایرج حسابی فرزند ایشان در کتاب "استاد عشق" چنین نوشته است:
«دكتر محمود حسابی چند نظریه ی بُنیادین در فیزیك داشت كه مهم ترین آن ها "بی نهایت بودن ِ ذرّه ها" بود. در این زمینه با چند تن از دانشمندان اروپایی، نامه نگاری و گفت و شنود كرده بود و همگی به او سفارش كرده بودند كه وقت ِ دیداری با پروفسور آلبرت اینشتین بگیرد و نظریه ی خود را با او در میان بگذارد.
او بر پایه ی این سفارش ها، نامه ای به پیوست ِ محاسبه های وابسته به نظریه اش، به دانشگاه پرینستون (جای كار اینشتین) نوشت و درخواست دیداری با آن استاد نام دار را كرد. پس از چندی، به آن دانشگاه فراخوانده شد و زمان دیداری با پرفسور شتراووس، دستیارِ اینشتین، برای او تعیین گردید تا او پس از آشنایی با كار وی، زمانی را برای ملاقات حسابی با اینشتین و طرح نظریه اش به طور ِ حضوری، معین كند.
زمان این دیدار تعیین گردید و حسابیدر روز ِ موعود به دفتر اینشتینرفت. او درباره ی این ملاقات نوشته است:
« وقتی برای نخستین بار با استاد ِ فیزیك ِ جهان آلبرت اینشتین رو به رو شدم، ایشان را بی اندازه ساده و آرام و بسیار مؤدب و صمیمی یافتم. زودتر از من در اتاق انتظار دفتر خودش حاضرشده و چشم به راه نشسته بود. همین كه من وارد شدم، با استقبال گرمی مرا به دفتر كارش برد و به جای آن كه در پشت میز كارش بنشیند، در كنار من، روی مبل نشست. نظریه ی خود را در ارتباط با بی نهایت بودن ِ ذرّه ها، برایش شرح دادم. پس از این كه نگاهی به برگه های محاسبه های من انداخت، گفت كه: برای یك ماه دیگر، وقت ملاقات دیگری تعیین خواهیم كرد.
یك ماه بعد كه دوباره به دیدار وی رفتم، به من گفت: «من به عنوان كسی كه در فیزیك تجربه ای دارم، می توانم بگویم كه نظریه ی شما در آینده ای نه چندان دور، علم فیزیك را متحوّل خواهدكرد.»
باورم نمی شد كه چه شنیده ام. دیگر از خوشحالی نمی توانستم نفس بكشم. او در ادامه، توضیح داد كه: «البته نظریه ی شما هنوز متقارن نیست. باید بیش تر روی آن كاركنید. برای همین، به ترست كه به تحقیق*های خود، ادامه*دهید. من به دستیارم خواهم گفت كه همه ی امكان های لازم را در اختیار شما بگذارند.»
به این ترتیب، با پی*گیری* دستیار او و نامه ای به امضای خود اینشتین، به ترین آزمایشگاه نور آمریكا در دانشگاه شیكاگو، امكان های لازم را در اختیار من قرارداد و در خوابگاه دانشگاه نیز یك اتاق بسیار مجهز، مانند اتاق یك هتل، در اختیار من گذاشتند.
در نخستین روزی كه كارم را در آزمایشگاه شروع*كردم، مشغول جا به جایی* وسیله*های شخصی بر روی میزم و در كشوهای آن بودم كه متوجه*شدم یك دسته چك سفید با برگه*های امضاشده، در داخل یكی از كشوها جامانده است. به سرعت، آن را به نزد رییسِ آزمایشگاه بردم و موضوع را توضیح*دادم. گفت:
«این دسته چك، جانمانده و متعلق به شماست كه بتوانید تمام نیازمندی های تحقیق*های خود را بدون تشریفات اداری تهیه*كنید. این امكان، برای تمام پژوهشگران این آزمایشگاه فراهم*شده*است.»
گفتم: «امّا با این روش، امكان سوء استفاده هم وجوددارد.»
او در پاسخ گفت:
«درصد خطای احتمالی* همكاران و سوء استفاده از این اعتماد، در مقابل پیشرفت ما، بسیار ناچیزست.»
پس از مدّت*ها تحقیق، سرانجام، نظریه*ام آماده*شد و درخواست جلسه*ی دفاعیه را به دانشگاه پرینستون فرستادم و روز ِ دفاع، مشخص*شد. با تشویقِ حاضران در جلسه، واردِ تالار شدم و با كمال شگفتی دیدم كه اینشتین در مقابل من ایستاد و ابراز احترام كرد و به دنبال او، سایر استادان و دانشمندان هم برخاستند. من كاملن مضطرب شده و دست و پای ِ خود را گم*كرده*بودم. با اشاره*ی اینشتین و نشستن در كنار ایشان و كمی صحبت كه با من كرد، آرام*ترشدم و سپس به پای تخته رفتم و شروع*كردم به توضیحِ معادله*ها و محاسبه*هایم و سعی*كردم كه با عجله نظرهایم را بگویم كه پرفسور اینشتین مرا صداكرد و گفت: «چرا این همه با عجله ؟».
گفتم: «نمی*خواهم وقت ِ شما و استادان را بگیرم»
ولی او با محبت گفت: «خیر، الآن شما پرفسور حسابی هستید و من و دیگران، دانش جویان شما هستیم و وقت ما كاملن در اختیار شماست.»
آن جلسه*ی دفاعیه، برای من یكی از شیرین*ترین و آموزنده*ترین لحظه*های زندگی*ام بود. وقتی بزرگ ترین دانشمند ِ فیزیك جهان، یعنی آلبرت اینشتین، مرا استاد خود خطاب*كرد، من بزرگ ترین درس زندگی*ام را در آن*جا آموختم كه هرچه انسانی وجود ارزشمندتری دارد، به همان اندازه، متواضع و مؤدب نیز هست.
یك ماه بعد، پس از كسب درجه*ی دكترا، اینشتین به من اجازه* داد كه در كنار او در دانشگاه پرینستون، به تدریس و نیز به تحقیق*های خود، ادامه*دهم.»
R A H A
01-02-2012, 09:05 PM
آیا می دانستید که نه تنها مردم عامی، بلکه حتا برخی از فرهیختگان و سازمان های دولتی نیز اصطلاح های "آثار باستانی"، "آثار تاریخی" و "آثار یادمانی" را بدون توجه به تفاوت معنایی آن ها به جای یکدیگر به کار می برند؟
گاهی دیده می شود که اصطلاح های "آثار باستانی"، "آثار تاریخی" و "آثار یادمانی" به جای یکدیگر به کار گرفته می شوند. استفاده ی نادرست از نام ها هم به وجاهت مفهوم ها آسیب می زند و هم از فخر زبان می کاهد و هم ما را در تشخیص و تمیز ارزش ها ناتوان می کند.
دانشمندان و پژوهشگران ما از آغاز پرداختن به تاریخ به روش علمی و نو، پیش از اسلام را دوره ی "باستانی" نامیده اند و اکنون تقریبن همه به این اصطلاح خوگرفته اند. بنابراین تخت جمشید و آرامگاه کورش در پاسارگاد و تندیس بلندبالای شاپور در غار شاپور آثاری باستانی و میدان نقش جهان در اصفهان و مسجد وکیل در شیراز و برج طغرل در ری آثاری تاریخی هستند. ولی آرامگاه فردوسی در توس و آرامگاه ابن سینا در همدان نه باستانی هستند و نه تاریخی، بلکه این آرامگاه ها یادمان هایی هستند برای دو شخصیت تاریخی.
متاسفانه گاهی دیده می شود که سازمان های دولتی و نیز بنگاه های گردشگری در جزوه های راهنمای خود باور چندانی به جداسازی این اصطلاح ها ندارند و برای نمونه آرامگاه کمال الملک در نیشابور را اثری باستانی و تاریخی می نامند و موجب سردرگمی بسیاری می شوند. پیداست که هر اثر باستانی، تاریخی نیز هست و فراوانند در میان آثار باستانی و تاریخی، آثار یادمانی.
R A H A
01-02-2012, 09:05 PM
آیا می دانستید که لباسی که در غرب، دانش آموختگان به هنگام دریافت دانش نامه ی دکترای خود بر تن می کنند، برای ادای احترام به پدر دانش جهان، افتخار ایرانیان، "پور سینا" است؟
http://www.aryanempire.com/picsite/iran/graduation.jpg
لابُد شما هم تا کنون دیده اید كه در دانشگاه های غرب، هنگامی که یك دانشجو می خواهد دانش نامه ی دكترای خود را بگیرد، یك لباس بلند مشكی بر تن می كند و یك كلاه چهارگوش كه از یك گوشه آن منگوله ای آویزان است بر سر می گذارد و سپس لوح ِ دانش آموختگی خود را می خواند.
اگر از اروپایی، ژاپنی و یا آمریكایی بپرسید: این جامه چیست كه شما بر تن ِ دانش آموختگان تان می كنید؟ می گوید: ما به احترام "آوی سنت" (پور ِ سینا) پدر ِ دانش ِ جهان، این جامه را به گونه ای نمادین (سمبلیک) می پوشیم.
یعنی آنان به احترام «آوی سنت» كه همان "ابن سینا" است، جامه ی ِ بلند ِ رداگونه ای را بر تن دانشمندان خود می كنند. آن كلاه نشانه ی همان دستار است و منگوله ی آن نمادی از گوشه ی دستار خراسانی است كه ما ایرانیان در قدیم از آن آویزان می كردیم و بر دوش می انداختیم.
R A H A
01-02-2012, 09:06 PM
آیا می دانستید که کسانی در زبان های اروپایی، (به ویژه در زبان انگلیسی) نام زبان فارسی را (که در انگلیسی "پرشن" (Persian) گفته می شود،) به نادرستی "فارسی" (Farsi) می نامند ؟
نام زبان ما فارسی است. در انگلیسی به آن پرژن (یا پرشن) (Persian) می گویند. اگر چه این گفته ساده می نماید، ولی در سال های اخیر در زبان انگلیسی به گونه ای روز افزون به جای واژه ی پرژن (Persian)، از واژه ی فارسی (Farsi) استفاده می شود
سده ها است که در غرب برای نامیدن زبان فارسی از واژه ی پرژن (Persian) استفاده می کنند که اصل آن به واژه های "پارس" و "پارسی" بر می گردد. هنگامی که هزار سال پیش از میلاد مسیح قوم های آریایی به سرزمین پرسیس مهاجرت کردند، نامشان پارس و زبانشان نیز پارسی شناخته شد. این زبان از آن هنگام تا کنون دچار دگرگونی های بسیاری در دوره های گوناگون شده است که نتیجه ی آن پدیداری پارسی کهن (که تا سه سده پیش از میلاد زنده بوده)، پارسی میانه یا پهلوی (که تا سده ی نهم پس از میلاد رایج بوده) و پارسی نو که پس از تسلط عرب ها "فارسی" نامیده شد. ولی در غرب از همان دوران یونان و رم باستان این زبان زا پرژن (Persian) - یا با تلفظی شبیه به آن خواندند. اکنون ولی ناگهان در امریکا و نیز در بسیاری از کشورهای اروپایی به جای نام انگلیسی (Persian) یا فرانسوی (Persane) یا آلمانی Persisch)) آن، واژه ی "فارسی" (Farsi) که در واقع نام بومی زبان ما در ایران یا کشورهای فارسی زبان است، به کار برده می شود
کسانی که (با انگیزه ها و دلایل گوناگون) به رایج کردن این واژه در زبان های خارجی کمک کردند اینان بودند:
- مدیران کشوری پس از انقلاب که در اخبار انگلیسی و دیگر زبان های خارجی، در نشریات انگلیسی، در بروشورهای جهان گردی، و در اعلامیه های انقلابی به زبان های خارجی و در هر کجا که لازم بود از واژه فارسی (Farsi) استفاده کردند. با انقلاب بهمن و سپس با رویداد گروگان گیری، ایران نا گهان در مرکز توجه قرار گرفت. اکنون دیگر همه به این توجه داشتند که مسئولان انقلاب ایران چه می گفتند و اینان از واژه ی فارسی (Farsi) در ارتباطات خود استفاده می کردند. برای مثال حتا امروز نیز دریک تارنمای رسمی کشور بخشی وجود دارد به نام "فارسی سرویسس" (Farsi Services). هنگامی که نهادی رسمی زبان خود را در انگلیسی فارسی بخواند، طبعن بسیاری از وابسته های سیاسی کشور های دیگر که در ایران اقامت دارند نیز آن را به همان نام می خوانند. به ویژه اگر آنان از کشورهایی باشند که در آن جا نیز به زبان ما فارسی می گویند (برای مثال کشورهای عربی، پاکستان، ترکیه و غیره). این افراد نیز به پیروی از مقامات رسمی ما هنگام سخن گفتن به زبان انگلیسی زبان ما راFarsi می نامند.
- گروه دیگری که به رواج استفاده از واژه فارسی (Farsi) در زبان انگلیسی کمک کردند، برخی از خبرنگاران خارجی بودند که برای تهیه ی گزارش به ایران سفر می کردند. با توجه به زمان محدودی که ایشان در آن جا می گذراندند، شگفت آور نبود که تنها کلمه ای را که حتمن یاد می گرفتند همین واژه ی "فارسی" بود به ویژه که از مسئولان هم هنگام انگلیسی صحبت کردنشان به انگلیسی، کلمه ی پرژن را نمی شنیدند.
- گروه بعدی که از واژه ی فارسی (Farsi) برای نامیدن این زبان در انگلیسی استفاده می کنند برخی از زبان شناسان هستند. این ها معتقدند که برای تشخیص زبان هایی که در ایران، افغانستان، و تاجیکستان رایج است به تراست که زبان ایران را فارسی (Farsi)، زبان افعانستان را دری (Dari) و زبان تاجیکستان را تاجیک (Tajik) بنامند و اطلاق واژه پرژن (Persian) به همه ی آن ها درست نیست. و این اعتقاد بر این پایه استوار است که این ها سه زبان مختلف، یا بر طبق نظرات برخی دیگر از آنان، دست کم سه گویش گوناگون هستند. دلایل بسیاری برای رد این نظریه ی زبان شناسانه وجود دارد. برای مثال زبان انگلیسی در انگلستان و انگلیسی در آمریکا با یکدیگر تفاوت هایی دارند، ولی این دو گونه را دو زبان مختلف به نام های انگلیسی و امریکایی نمی خوانند بلکه در صورت لزوم به آن ها انگلیسی (English) و انگلیسی امریکایی (American English) اطلاق می کنند. به همین روال فرانسوی فرانسه و فرانسوی کبک (در کانادا) با یکدیگر تفاوت های فاحشی دارند، اما هر دو فرانسوی هستند: French و Canadian French. .
- کسان دیگری که از این واژه برای نامیدن زبان فارسی در زبان های دیگر تا حدی به طور طبیعی استفاده می کنند، عبارتند از آنان که نام این زبان در زبان مادری اشان نیز فارسی است. این ها شامل هندی ها، پاکستانی ها، عرب ها، ترک ها، پنجابی ها، و غیره هستند که در هنگام مکالمه به انگلیسی تمایل دارند که از همان واژه آشناتر در زبان خود استفاده کنند.
- گروه بعدی و عامل عمده ی رواج واژه ی "فارسی" در زبان انگلیسی، مهاجران و پناهندگان سیاسی / اقتصادی پس از انقلاب هستند. این گروه از همه بزرگ تر بوده و دسترسی به آنان برای گفت و گو پیرامون نام زبان فارسی در زبان های خارجی نیز از همه دشوارتر است. بیش تر این افراد به هنگام ورود به غرب به هیچ زبانی به جز فارسی آشنایی نداشته اند و برخی از آنان هنوز هم زبان کشور میزبان را به خوبی فرا نگرفته اند. آنان هنگام پر کردن درخواست نامه های اداره های مهاجرت در امریکا و کانادا و کشورهای اروپایی و در برابر پرسش "زبان مادری شما چیست؟" می نوشتند فارسی (Farsi) و نمی دانستند یا هنوز هم نمی دانند که نام زبان آنان در انگلیسی یا دیگر زبان های اروپایی فارسی (Farsi) نیست. نتیجه این که که در سال های اخیر ما شاهد ظهور این واژه در اسناد و ادبیات اداره های مهاجرت کشورهای غربی بوده ایم.
- گروه بعد و در ادامه گروه قبلی، ایرانیان نسل دوم هستند. اینان از پدر و مادر خود شنیده اند که نام زبان مادری اشان فارسی (Farsi) است و این احتمالن همان چیزی است که در مدارس آخر هفته که برخی از آنان برای فراگیری زبان فارسی در آن شرکت می کنند نیز بدان ها آموزش داده شده است، ولی از آن جا که بسیاری از جوانان نسل دومی مطالعه ی چندانی در باره ی زبان و فرهنگ خود به زبان انگلیسی ندارند، هیچ گاه این فرصت را نیافته اند که نام زبان خود را در کشور دومشان کشف کنند. از این ها گذشته، برخی از نسل دومی ها بنا به عادت، هنگامی که به زبان دیگری سخن می گویند، از واژه های زبان دیگر استفاده می کنند و واژه های فارسی هم از این عادت در امان نیست و رفت و برگشت بر سر آن از یک زبان به زبان دیگر به آسانی صورت می گیرد. ولی مجامع علمی، فرهنگی، هنری و دانشگاهی درز این کشورها همچنان از همان واژه ی پرژن (Persian) در زبان انگلیسی و سایر زبان های اروپایی استفاده می کنند. ایران شناسان غربی که از زمره ی نخستین کسانی هستند که به مطالعه ی علمی و نظام مند فرهنگ ایران باستان و ادبیات فارسی کلاسیک پرداختند، در استفاده از نام درست زبان فارسی در زبان های خارجی نهایت دقت را به خرج داده و به ندرت کسی را می توان یافت که از این قاعده خطور کرده باشد.
برای آشنایی با دلایل متعدد نادرست بودن کاربرد Farsi به جایPersian به مقاله ی "نام زبان فارسی در انگلیسی" در موضوع "مسایل امروز زبان فارسی" نگاه کنید.
R A H A
01-02-2012, 09:06 PM
آیا می دانستید که به جز شمار اندکی از پژوهشگران، همه ی فارسی زبانان و فارسی دانان، و همه ی مردم ایران، به نادرستی بر این باورند که بیت:
"بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی"
سروده ی شاه سخن، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی است؟
جمله*ی "عجم زنده كردم بدین پارسی" نیمه*ی دوم بیتی بسیار مشهور (" بسی رنج بردم در این سال سی/ ...") و زبانزد ِ خاص و عام است. این بیت، در هیچ یك از دست *نوشت *های كهن شاهنامه، در متن بنیادین (اصلی) نیامده و تنها در زمره*ی بیت*های نسبت داده شده به فردوسی در "هجونامه"ی برساخته به نام او دیده *می*شود. كلیدواژه*ی معنا شناختی* ِ این بیت، واژه*ی "عجم" است كه در "فرهنگ وُلف"، تنها چهار كاربرد از آن در سراسر شاهنامه، به ثبت رسیده *است: یكی در "گشتاسپ*نامه*ی دقیقی" (مُل، ج ٤، برگ ٢١٤، = مسكو، ج ٦، برگ ١٢٠، = خالقی*مطلق، دفتر ٥، برگ ١٥٠، دیگری در بیت ٣٤ از ٤٥ بیت ِ "ستایش *نامه*ی محمود" در آغاز ِ "روایت پادشاهی* اشكانیان" (مُل، ج ٥، برگ ١٣٥، = مسكو، ج ٧، برگ ١١٤، = خالقی*مطلق، دفتر ٦، برگ ١٣٧ )، سومین آن ها در پایان ِ "روایت پادشاهی* ِ یزدگرد سوم " (مُل، ج ٧، برگ ٢٥٢، = مسكو، ج ٩، برگ ٣٨٢، = خالقی*مطلق، دفتر ٨ ، برگ ٤٨٧) و سرانجام، چهارمین مورد در بیت ِ آمده در "هجونامه"ی آن چنانی كه پیش تر، بدان اشاره *رفت.
چنان كه می*بینیم، یك مورد از این بسامد های چهارگانه*ی واژه*ی "عجم" – كه وُلف بدان*ها اشاره*می*كند – در میان بیت*های سروده*ی دقیقی و افزوده بر شاهنامه است كه حساب ِ سراینده*اش را باید از فردوسی جداشمرد و مورد دیگر در "هجونامه" جای *دارد – كه همه*ی شاهنامه*شناسان ِ روشمند این روزگار در ساختگی و افزوده* بودن آن، همداستانند – و تنها دو كاربرد آن در سرآغاز "روایت پادشاهی* اشكانیان" و پایان "روایت پادشاهی* یزدگرد سوم "، سروده*ی فردوسی است و این هر دو نه در ساختار متن بُنیادین شاهنامه؛ بلكه در میان بیت*هایی جای*دارد كه استاد ِ توس، آگاهانه و به خواست ِ پاس داشتن ِ حماسه*ی بزرگش از گزند محمود ِ فرهنگ ستیز و كارگزارانش – ناگزیر و با اكراه – بر متن اثر خویش افزوده*است و بایستگی*های سخن *گفتن با و یا درباره*ی كسی همچون محمود، "یمین" ِ (دست ِ راست ِ) دولت ِ خلیفه*ی ایران ستیز ِ بغداد را نیز می* شناسیم. پس، هرگاه گفته*شود كه دشنام *واژه*ی "عجم" در متنِ شاهنامه*ی فردوسی هیچ كاربُِردی ندارد، گزافه*گویی نیست. (١)
چنین می*نماید كه واژه*ی "عجم" به دلیل بار منفی و مفهوم اهانت بار و ریشخند آمیزی كه در اصل داشته (گنگ، لال) – و عرب*ها [برای نخستین بار پس از بنی امیه، آریا ادیب *] آن را در اشاره به ایرانیان و دیگر قوم*هایی كه نمی*توانستند واژه*های عربی را مانند خود آنان بر زبان آورند – به كار می*بردند، در ناهمخوانی* آشكار با دیدگاه فرهیخته*ی ایرانی،* فردوسی بوده و نمی*توانسته*است در واژگان ِ شاهنامه*ی او جایی داشته *باشد و تنها در سده*های پس از او – كه بار وَهن *آمیز این دشنام واژه فراموش*شده *بوده است – بیت ِ "بسی رنج*بُردم ..." با دربرگیری *ِ این واژه به فردوسی نسبت داده* شده* است و از آن زمان تاكنون بسیاری از كسان، آن را اصیل شمرده و حتا مایه*ی فخر شمرده و در هر یادكردی از فردوسی و شاهنامه، آن را با آب و تاب تمام و هیجان زدگی، بر زبان آورده یا بر قلم رانده* و نادانسته، نكوهش را به جای ستایش برای ملت و تاریخ و فرهنگ خود، پذیرفته*اند!
سازنده*ی این بیت، سخن ِ راستین شاعر را در پیش چشم داشته* كه گفته*است:
"من این نامه فرّخ *گرفتم به فال / بسی رنج *بُردم به بسیار سال".
آن*گاه در حال و هوای ذهنی* خود و بیگانه با نگرش ِ فرهیخته*ی ایرانی* حماسه*سرای بزرگ و سرافراز، چنین سخن ِ خوار انگارانه و كوچك *شمارانه*ای را پرداخته و – با این خام اندیشی كه اشاره به "رنج *بُرداری* سی*ساله"ی شاعر می*تواند پرده*ی پوشاننده*ی دشنام واژه*ی "عجم" باشد – همانند ِ وصله*ی ناهم رنگی بر جامه*ی زرْبفت و گران *بهای گفتار ِ گوهرین ِ خداوندگار زبان فارسی* دَری، پیوند زده* است.
گفتنی*ست كه در روزگار ما، دانشمند بزرگ ایران شناس و شاهنامه*پژوه آلمانی فریتز وُلف، با هوشمندی و آگاهی* تمام، بیت ِ راستین فردوسی "من این نامه فرّخ گرفتم به فال / بسی رنج *بُردم به بسیار سال" را پیشانه *نوشت ِ اثر ماندگار و ارزشمند خود، فرهنگ واژگان شاهنامه كرده*است. می*دانیم كه دو سده پس از خاموشی* استاد توس، چكامه*سرای نامدار، جمال*الدین عبدالرزاق اصفهانی، در یكی از سروده*هایش گفته*است: "هنوز گویندگان هستند اندر عجم / كه قوّه*ی ناطقه، مدد ازیشان بَرَد!" یعنی، از یك سو دشنام واژه*ی "عجم" را به منزله*ی عنوانی برای نامیدن قوم و مردم خود پذیرفته و از سوی دیگر، خواسته *است در صدد ِ جبران آن اهانت تاریخی به ایرانیان برآید و سر ِ آزادگی و غرور برافرازد كه ملت ِ او "گنگ" نیستند و "گوینده"اند و همین به ناسزا "گنگ *خواندگان" چنان "گویندگان"ی را در دامان خویش می*پرورند كه هنوز هم "قوّه*ی ناطقه" از ایشان "مدد می*بَرَد".
اما امروز در روی*كرد و برخورد با گذشته*ی نابه*سامان تاریخی*مان و آن همه ناروا كه ایران* ستیزان ِ بیگانه و "خودی" بر ما رواداشته*اند، دیگر جای كوتاه*آمدن و سازش *كاری و سخن در پرده گفتن و پی روی چشم بسته از رهنمود ِ فریبنده و گمراه*كننده*ی "رَه چُنان رَو كه رَه رََوان رفتند!" نیست. هنگام آن رسیده*است كه همه*ی گذشته*ی تاریخی و فرهنگی*مان را آشكارا و بی*پروا به كارگاه ِ نقدی فرهیخته ببریم و از "چراگفتن" و "شك* ورزیدن" و "باز اندیشیدن" در هیچ اصل و باوری، پروا و پرهیزی نداشته*باشیم.
در مورد درون *مایه*ی این یادداشت، از "عام" توقعی نیست كه بداند این بیت با همه*ی بلند آوازگی* و نمود ِ فریبنده و كاربُرد گسترده*اش، سروده*ی فردوسی نیست و دشنام *واژه*ی* "عجم" جایی در واژگان متن شاهنامه ندارد. اما "خاص" چرا بی هیچ پشتوانه*ی دست *نوشت شناختی و بدون ژرف *نگری در درون مایه*ی ایران *ستیزانه و اهانت آمیز آن، انتسابش به استاد توس را پذیرفته و در همه جا به منزله*ی سخنی افتخارآمیز و غرورانگیز می*خواند و می*نویسد تا جایی كه در یك نشست ِ شاهنامه*پژوهی* ویژه*ی گرامی*داشت شاعر نیز، آن را عنوان ِ یك سخن*رانی قرارمی*دهد؟ دیگر چه بگویم؟ "در خانه اگر كس است، یك حرف بس است!"
R A H A
01-02-2012, 09:06 PM
آیا می دانستید که بسیاری از فارسی زبانان گمان می کنند واژه ی "عینک" از "عین" عربی به معنی "چشم" ساخته شده است؟
نخستین بار «حسن ابن هیثم بصری» (زاده: ۳۴۳ ش = ۹۶۵ م / مرگ: ۴۱۳ ش = ۱۰۳۹ م) در سده*ی پنجم قمری / یازدهم میلادی در کتاب فیزیک نور خود به نام «کتاب المناظر» (۴۱۱ ق = ۳۹۹ ش = ۱۰۲۱ م) به خاصیت عدسی*ها در بهبود بینایی چشم اشاره کرد. این کتاب نزدیک به ۱۰۰ سال پس از نگارش به لاتین برگردانده شد و نزدیک به ۱۰۰ سال پس از آن نیز در سده*ی سیزدهم میلادی بر پایه ی آن در ایتالیا دستگاهی ساخته شد که ما امروزه به نام عینک می*شناسیم.
درباره*ی نام گذاری این ابزار به «عینک» در زبان پارسی برخی ها بر آین باورند که ریشه*ی آن «عین» عربی به معنی چشم است. یعنی چشم کوچک. حال آن که اصل این واژه «آیینه*اک» است. زنده*یاد استاد سعید نفیسی در کتاب «پای سخن استاد» با اشاره به ابزار دیگری برای بهبود شنوایی که در پارسی «سمعک» خوانده می*شود طرفدار نظریه*ی نخست است و نظریه*ی دوم را درست نمی*داند. ولی دکتر محمد حیدری ملایری طرفدار نظریه*ی دوم است که عینک را در اصل آیینه*اک می داند. وی پس از بازخوانی نظر سعید نفیسی معتقد است که واژه ی "سمعک" بسیار جدیدتر از "عینک" است و احتمال دارد که در پارسی امروزی در قیاس با عینک و با این گمان که عینک از عین عربی (=چشم) است، این ابزار را هم سمعک (=گوش کوچک) نامیده*اند. فرهنگ دهخدا دو مترادف دیگر "عینک" را چنین آورده است: عینک: چشم فرنگی. آیینه ی فرنگی.
اشاره*ای به این ابزار در شعر «نورالدین عبدالرحمان جامی» شاعر ایرانی سده*ی نهم قمری نیز وجود دارد که شاید قدیمی*ترین اشاره در شعر پارسی باشد. جامی در آغاز داستان عشقی «سَلامان و اَبسال» که یکی از اورنگ*های «هفت اورنگ» است و آن را در نزدیک هفتاد سالگی سروده در بیان پیری خود می*گوید:
از دو چشم من نیاید هیچ کار / از فرنگی شیشه ناگشته چهار
که در آن به روشنی اشاره می*کند که دیگر از چشم*هایم کاری برنمی*آید و با این شیشه*ی فرنگی (عینک) نیز دو چشم من چهار چشم نمی*شود که بتوانم به تر ببینم. بدین ترتیب شاید جامی نخستین شاعر عینکی ایرانی باشد!
در واقع مترادف*های دهخدا و این بیت جامی نظر دکتر حیدری ملایری را تقویت می*کند که "عینک" در اصل "آیینه*اک" بوده است. زیرا آیینه یا آبگینه در پارسی به معنی شیشه نیز هست. دکتر ملایری همچنین می*نویسد که پسوند «-اک» نیز در این مورد به معنی کوچک نیست، بلکه در معنی صفت نسبی است، مانند: «دستک»، «پشتک»، «ناخنک».
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.