PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ღ.•.• ღ اشعار احمد ظاهر ღ.•.• ღ



R A H A
01-02-2012, 07:02 PM
آخرين شام آشنايی ما
که نخستين شب جدايی بود
آمد او خشمناک و قهر آلود
در دلش نقش بيوفايی بود

( در آنموقع که پنجه های خون آلود شفق
دريچه ی آسايشگاه شب را
با کليد طلا
بروی خورشيد ميگشايند
فراموشم مکن! )

گفت آن نامه ها و آن اشعار
که برايت زعشق سر کردم
رد کن از بهر من که مهر ترا
ديگر از قلب خود بدر کردم

( ديگر پای من نيرو نخواهد داشت که مرا سايه وار بدنبال تو کشاند،
ولی روح من،
روح من همچون پروانه در پيرامون شمع جمالت خواهد گشت
و پر پر زنان همه جا به همراه تو خواهد بود.
عزيز من! مهربان من! قشنگ من!
فراموشم مکن! )

دست لرزان من ز گوشه ی ميز
بدر آورد شعر هايش را
همگی را به پايش افگندم
کرد چون زير پا وفايش را

آخرين شام آشنايی ما
که نخستين شب جدايی بود
آمد او خشمناک و قهر آلود
در دلش نقش بيوفايی بود


---

متن کامل:

آخرین شام آشنایی ما
که نخستین شب جدایی بود
آمد او خشمناک و قهر آلود
در دلش نقش بیوفایی بود

از نگاهش شرار غم میریخت
چشمش از خشم گشته پر ز لهیب
بر رخ او نشسته گرد دروغ
لب سرخش گرفته رنگ فریب

در گلویش شکسته نغمه ی عشق
بر رخش مُرده پرتو امید
محو گشته ز مهرش آیت مهر
گل شده آن شراره ی جاوید

میشنیدم صدای قلبش را
که در آن مرگ آرزویم بود

من چو مردی که بچه اش مرده
داشتم ناله ها ز ماتم عشق
او، به عهد شکسته اش خندید
لیک من، گریه کردم از غم عشق

گفت آن نامه ها و آن اشعار
که برایت ز عشق سر کردم
رد کن از بهر من که مهر ترا
دیگر از قلب خود بدر کردم

دست لرزان من ز گوشه ی میز
بدر آورد شعرهایش را
همگی را به پایش افگندم
کرد چون زیر پا وفایش را

گفتم این آخرین امیدم بود
که چو قلبم به پایت افگندم
خجل از این دلم که بر پایت
به امید وفایت افگندم

R A H A
01-02-2012, 07:03 PM
آسمان خاليست، خالی، روشنانش را که برد؟
تاج ماهش، سينه ريز کهکشانش را که برد؟
گيسوان شب پريشان است چون آشفتگان
موی بند نيلی پولک نشانش را که برد؟
از کمانگير شهابش کس نمی بيند نشان
تير هايش را که بشکست و کمانش را که برد؟
باغبان تنهاست، تنها، گرد او جز خار نيست
بيد مشکش را، گلش را، ارغوانش را که برد؟
آن چنار دير سال آزرده از بيهوده گيست
آشيان مرغکان نغمه خوانش را که برد؟
جويبار از لذت همبستری سرشار نيست
پيچ و تاب نرم سيماب روانش را که برد؟
پيش از ين ها زمين را آسمان سبز بود
نيست اينک جز سياهی، آسمانش را که برد؟

R A H A
01-02-2012, 07:03 PM
چون سحر روشن چراغ زندگی
بر زمين و آسمان زندگی
لحن داوودی به گوش مردمان،
مردمان ناتوان
شد طنين انداز،
ختم ساز اين بندگی
آغاز گشته زندگی
آزاد از بيم فنا
آغاز شد پايندگی
دور سر افرازيست
آزاد از شرمندگی
پير و برنای وطن
کودکان و مرد و زن
با سرور و با نشاط
کف زنان شادي کنان
يک سخن به يک زبان:
اي تو اميد جوان و پير مان
خوش آمدی ، خوش آمدي
خوش آمدی غرور ما
خوش آمدی سُرور ما
خوش آمدی ، خوش آمدی
با اتحاد دست دهيم
با اتفاق همدگر
بناي عدل پايدار
بناي عدل آمدي
به اين رضای نديم*
خوش آمدی ، خوش آمدي
خوش آمدی ، خوش آمدي
خوش آمدی غرور ما
خوش آمدی سُرور ما

R A H A
01-02-2012, 07:04 PM
آمد نفس صبح و سلامت نرسانيد
بوی تو نياورد و پيامت نرسانيد
يا تو به دم صبح سلامی نسپردی
يا صبحدم از رشک سلامت نرسانيد
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
چه سود که بختم سوی بامت نرسانيد
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
بوی زرۀ غاليه فامت نرسانيد
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
زين هر دو ندانم که کدامت نرسانيد
عمريست که چون خاک جگر تشنه ی عشقم
و ايام به من جرعه ی جامت نرسانيد
خاقانی ازين طالع خود کام چه جويی؟
کو چاشنی کام به کامت نرسانيد
نايافتن کام دلت کام دل توست
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانيد

R A H A
01-02-2012, 07:04 PM
وه چه خوب آمدی، صفا کردی
چه عجب شد که ياد ما کردی؟
ای بسا آرزوت می مُردم
خوب شد آمدی، صفا کردی
آفتاب از کدام سمت دميد
که تو امروز ياد ما کردی؟
از چه دستی سحر بلند شدی
که تفقُد به بينوا کردی؟
قلم پا به اختيار تو بود
يا ز سهوالقلم خطا کردی؟
بی وفايی مگر چه عيبی داشت
که پشيمان شدی وفا کردی؟
شب مگر خواب تازه ای ديدی
که سحر ياد آشنا کردی؟
هيچ ديدی که اندرين مدت
از فراقت به ما چه ها کردی؟
دست بردار از دلم ای شاه
که تو اين مُلک را گدا کردی
با تو هيچ آشتی نخواهم کرد
با همان پا که آمدی برگرد

R A H A
01-02-2012, 07:04 PM
آهنگ زندگی، خواند به گوش من
رو سوی عشق کن که ترا فرصت اندک است
در پهنه ی جهان، مشت غبار من
غير از هوس قلمرو ديگر شناخته است
چيزی به نام دل، بودست گوييا
از چشم انتظار فلک افتاده است

R A H A
01-02-2012, 07:04 PM
از آن روز که پیمان با تو بستم
دو صد پيمان دیگر را شکستم
برای آنکه تنها از تو باشم
ز هر مهروی ديگر، دل گسستم
به جام و ساغرم کاری نباشد
که من پیمانه ی ديگر شکستم
از آن روز که پیمان با تو بستم
دوصد پيمان ديگر را شکستم

R A H A
01-02-2012, 07:05 PM
از براي غم من سينه ی دنيا تنگ است
بهر اين موج خروشان دل دريا تنگ است
تا ز پيمانه ی چشمان تو سر مست شدم
ديگر اندر نظرم ديدۀ مينا تنگ است
بسکه دل در سر گيسوی تو آويخته است
از برای دل آشفته ما جا تنگ است
گفته بودی که به ديدار من آيی ز وفا
فرصت از دست مده وقت تماشا تنگ است
سر بدامان تو زين پس نهم و ناله کنم
بهر ناليدن من دامن صحرا تنگ است
مگر امروز به بالين من آيی که دگر
عمر کوتاه مرا وعده فردا تنگ است
خندۀ غنچه فرو مرد ز بيداد خزان
چه توان کرد که چشم و دل دنيا تنگ است

R A H A
01-02-2012, 07:06 PM
از تو دورم من و ديوانه و مدهوش تو ام
آنچنان محو تو گشتم که در آغوش تو ام
يکدم از دل نبرم ياد دلاويز ترا
گر چه چون عشق ز دل رفته ، فراموش تو ام
نگه گرمم و در چشم سخن گوی تو ام
هوس بوسه ام و در لب خاموش تو ام
همچو اشکی که زجان ريخته در دامن تو
چون صدايی که زدل خاسته در گوش تو ام
پای تا سر همه طوفانم و آشفتگيم
بحر در موجم و عمريست که در جوش تو ام
گر چه در حسرتم از دوری برق نگهت
زنده با ياد تو و گرمی آغوش تو ام
در دل اين شب تاريک که چون بخت منست
تا سحر منتظر صبح بنا گوش تو ام
خاطر نازکت آزرده شد از محنت من
بار سنگينم و آويخته از دوش تو ام

R A H A
01-02-2012, 07:06 PM
از جهان بی رخ او صرف نظر می کنم
بلبل و گل را همگی خاک بسر می کنم
خوش نيم دوری او کرده مرا خون جگر
زان همی ناله به هر کوه و کمر می کنم
رنج من، غصه ی من هيچ مگر عاقبت
ناله سان بر دل سنگ تو اثر می کنم
گل به تو، لاله به تو، سرو به تو، ناز ادا
بهر تو من وصف چمن اين همه سر می کنم

R A H A
01-02-2012, 07:07 PM
از ناز چه می خندی ، بر ديده که می گريد ؟
اين ديده زمانی نيز خنديده ، که می گريد
چون ديده ترا سر مست ، از باده اغياری
در خون خود از غيرت ، غلطيده که مي گريد
تنها نه از اين مردم ، صد روی و ريا ديده
از مردمک خود هم ، بد ديده که می گريد
لب نيک و بد دنيا ، نا خوانده که می خندد
چشم آخر هر کاری پاييده که می گريد
صد داغ نهان دارد ، اين سينه که می خندد
صد گونه بلا ديدست اين ديده که می گريد

R A H A
01-02-2012, 07:07 PM
از پيش من برو که دل آزارم
نا پايدار و سست و گنهکارم
در کنج سينه يک دل ديوانه
در کنج دل هزار هوس دارم
من ناکامم، ناکام عشقت
من بد نامم، بد نام عشقت
آه ای خدا چگونه ترا گويم
کز جسم خويش خسته و بيزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گويی اميد جسم دگر دارم
دل نيست اين دلی که به من دادی
در خون تپيده، آه رهايش کن
يا خالی از هوا و هوس دارش
يا پای بند مهر و وفايش کن

R A H A
01-02-2012, 07:07 PM
از چشم تو چون اشک سفر کردم و رفتم
افسانه ی هجران تو سر کردم و رفتم
در شام غم انگيز وداع از صدف چشم
دامان ترا غرق گهر کردم و رفتم
چون باد بر آشفتم و گل های چمن را
با ياد رخت زير و زبر کردم و رفتم
ای ساحل اميد ، پی وصل تو چون موج
در بحر غمت سينه سپر کردم و رفتم
چون شمع ببالين خيالت شب خود را
با سوز دل و اشک سحر کردم و رفتم
چون مرغ شباهنگ همه خلق جهان را
از راز دل خويش خبر کردم و رفتم
چون شمع حديث غم دل گفتم و خفتم
پيراهنی از اشک به بر کردم و رفتم

R A H A
01-02-2012, 07:07 PM
افسوس که عشق پاک تو رنگ هوس گرفت
آتش بجان اين قمر زود رس گرفت
دانی اميد زندگيم بود عشق تو
رفتی و عشق آنچه به من داد، پس گرفت
تا کی خدا خدا کنم، اين دل ز دست تو
شد نا اميد و دامن آن داد رس گرفت

R A H A
01-02-2012, 07:08 PM
الهی من نميدانم ، به علم خود تو ميدانی
الهی من نميدانم به علم خود تو ميدانی
کس شد گدا ، کس شد ابتر ، کس شد پادشاه يک کشور
کس برابر به خاکستر ، کسی را تاج سلطانی
الهی من نميدانم ، به علم خود تو ميدانی
کس صالح ، کس شد گمراه ، کس شد مجنون سوی صحرا
روند با منزل ليلا ، به يک عالم پريشانی
الهی من نميدانم ، به علم خود تو ميدانی
يکی بيدل ، يکی با دل ، يکی دچار صد مشکل
يکی با پند آب و گل ، دگر مفتون بسمانی
الهی من نميدانم ، به علم خود تو ميدانی

R A H A
01-02-2012, 07:08 PM
امشب از باده خرابم کن و بگذار بميرم
غرق دريای شرابم کن و بگذار بميرم
قصه ی عشق بگوش من ديوانه چه خوانی
بس کن افسانه و خوابم کن و بگذار بميرم
گر چه عشق تو سرابيست فريبنده و سوزان
دلخوش ای مه به سرابم کن و بگذار بميرم
زندگی تلخ تر از مرگ بود گر تو نباشی
بعد از اين مرده حسابم کن و بگذار بميرم
پيرم و نيست دگر بيم ز دمسردی مرگ
گرم رويای شبابم کن و بگذار بميرم
خسته شد ديده ام از ديدن امواج حوادث
کور چون چشم حبابم کن و بگذار بميرم
تابکی حلقه شوم سر بدر خانه بکوبم
از در خويش جوابم کن و بگذار بميرم
اشک گرمم که بنوک مژۀ شمع بلرزم
شعله شو، يکسره آبم کن و بگذار بميرم

R A H A
01-02-2012, 07:08 PM
امشب به قصه ی دل من گوش ميکنی
فردا مرا چو قصه فراموش ميکنيی
دستم نميرسد که در آغوش گيرمت
اي ماه با که دست در آغوش ميکنی
در ساغر تو چيست که با جرعه نخست
هوشيار و مست را همه مدهوش ميکنی
می جوش ميزند به دل خم بيا ببين
يادی اگر ز خون سياووش نمی کنيی
گر گوش ميکنی سخنی خوش بگويمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش ميکنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پُر است
حرمت نگاهدار اگرش نوش ميکنی
سايه چو شمع شعله در افکندۀ بجمع
زين داستان با لب خاموش ميکنی

R A H A
01-02-2012, 07:08 PM
امشب به یاد روی تو غوغا کنم ، غوغا کنم
دل را بدست غم دهم ، بس شکوه از دنیا کنم
امشب بياد عشق تو ، با اشک خود تنها شوم
آنقدر زاری ها کنم ، تا سيل خون بر پا کنم
خندی به عشق پاک من ، گويی که من ديوانه ام
گويی من ديوانه خود در ساغر و مينا کنم

R A H A
01-02-2012, 07:10 PM
امشب شده ام مست که مستانه بگريم
بگذار شبی گوشه ی ميخانه بگريم
افسانه ی دل قصه ی پر رنج و ملاليست
بگذار بر اين قصه و افسانه بگريم
زان آمده ام مست در اين ميکده که امشب
بر قهقه ی اين ساغر و پيمانه بگريم

R A H A
01-02-2012, 07:10 PM
او بانو بانو جانا، او شهر بانو جانا
دل مرا بسته يی، به تار گيسو جانا
دل مرا برده يی، به چشم و ابرو جانا
لبت شهد شکر نوشيده خاتون، فيروزه بانو حانا
نگاهت رخت شب پوشيده خاتون، فيروزه بانو جانا
درون ساغر جام لبانت، فيروزه بانو جانا
شراب بوسه ات چوشيده خاتون، فيروزه بانو جانا
پری گفته صدايت ميکنم من، فيروزه بانو جانا
سرم را خاک راهت ميکنم من، فيروزه بانو جانا
کنی گر يک نگاه بسويم ای جان، فيروزه بانو جانا
دل خود را فدايت ميکنم من، فيروزه بانو جانا

R A H A
01-02-2012, 07:10 PM
او دلبر اگر تو يار من باشی
مونس شام تار من باشی
تو آنقدر ميشوی عزيز بر دل من
کفر گويم ، خداي من باشی
هدف تير دشمنان گردم
کز ره صدق يار من باشی
چه شد خطا ز من ای پری پيکر
که پر نمودی ز خون دلم ساغر

R A H A
01-02-2012, 07:11 PM
اولين عشقم تو بودی، آخرين عشقم تو بودی
رفتی از من دل گرفتی، با گپ مردم نمودی
درد و اندوهم فزودی، در سکوت نيمه شب ها
با خودم تنها نشستم، نغمه مرگم سرودم
کاش هرگز من نبودم، کاش هرگز من نبودم
خود بگو با من چه هستی؟ سرکش و مغرور و مستی
عشق يعنی نيمه مردن، رشته ی هستی بريدن
کاش هرگز من نبودم ، کاش هرگز من نبودم
آه ای عشق باز کجايی؟ از جهان غصه هايی
با دل افسردۀ من، سالها شد آشنايی
کاش هرگز من نبودم ، کاش هرگز من نبودم

R A H A
01-02-2012, 07:11 PM
اين شعر را برای تو ميگويم
در يک غروب تشنهء تابستان
در نيمه های اين ره شوم آغاز
در کهنه گور اين غم بی پايان

بگذار سایهء من سرگردان
از سایهء تو، دور و جدا باشد
روزی به هم رسیم که گر باشد
کس بین ما،نه غیر خدا باشد

با اين گروه زاهد ظاهر ساز
دانم که اين جدال نه آسانست
شهر من وتو، طفلک شيرينم
ديريست کاشانه شيطانست

R A H A
01-02-2012, 07:11 PM
به زمين می زنی و می شکنی
عاقبت شيشه ی اميدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی، آتش جاويدی را

<b>ديدمت، وای چه ديداری بود
اين چه ديدار دلازاری بود
بی گمان برده ای از ياد مرا
که مرا با تو سر و کاری بود</b>

<b>اين چه عشقيست که در دل دارم
من از اين عشق چه حاصل دارم
می گريزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم</b>

باز لبهای عطش کردۀ من
عشق سوزان تو را می جويد
می تپد قلبم و با هر تپشی
قصه ی عشق تو را می گويد

<b>بخت اگر از تو جدايم کرده
می گشايم گره از بخت، چه باک
ترسم اين عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپردۀ خاک</b>

خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی، ای مرد
شعر من شعله ی احساس من است
تو مرا شاعره کردی، ای مرد

آتش عشق به چشمت يکدم
جلوه ای کرد و سرابی گرديد
تا مرا واله و بی سامان ديد
نقش افتاده بر آبی گرديد

سينه ای، تا که بر آن سر بنهم
دامنی، تا که بر آن ريزم اشک
آه، ای آنکه غم عشقت نيست
می برم بر تو و بر قلبت رشک

به زمين می زنی و می شکنی
عاقبت شيشه ی اميدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی، آتش جاويدی را

R A H A
01-02-2012, 07:11 PM
اگر اين آسمان ستاره نداشت
چشم خود را ستاره می کردم
تا بياويزد از بر و دوشم
اشک را گوشواره می کردم

در چمن لاله گر نمی خنديد
از شفق برگ لاله می چيدم

اگر اين آسمان ستاره نداشت
چشم خود را ستاره می کردم
تا بياويزد از بر و دوشم
اشک را گوشواره می کردم

با هزاران شقايق وحشی
گرد چشمت پياله می کردم

اگر اين آسمان ستاره نداشت
چشم خود را ستاره می کردم
تا بياويزد از بر و دوشم
اشک را گوشواره می کردم

R A H A
01-02-2012, 07:12 PM
اگر بهار بيايد ، ترانه ها خواهم خواند
ترانه های خوش شهر و عاشقانه خواهم خواند
به گهوارۀ آغوش من چو آيی تو
بگوش خاطر تو من ، فسانه ها خواهم خواند
گشوده لانه ی عشق و فشانده دانه ی مهر
ترا پرندۀ غمگين به آشيانه خواهم خواند

R A H A
01-02-2012, 07:12 PM
اگر تو يارک من باشی ، من بدنيا غمي ندارم
اگر تو مهمان من باشی ، من بدنيا همه را دارم
اگر يک شب تو آيی به برم ، همه گلها بسرت می پاشم
اگر تو ياد نمايی از من ، از خوشی تا به سحر می گويم
که تو دلدار منی ، که تو جانان منی
که تو غمخوار منی ، دوستت دارم
اگر يک شب مهربان شوی ، از روی لطف بگيری خبرم
اگر از ناز برويم خندی بکشم دردي را بچشم سرم
که تو دلدار منی ، که تو جانان منيی
که تو غمخوار منی ، دوستت دارم

R A H A
01-02-2012, 07:13 PM
اگر سبزه بودم بدامان صحرا
سراغ تو را از صبا می گرفتم
اگر آب بودم به آغوش دریا
سراغ ترا تا خدا می گرفتم
اگر چنگ بودم به صد ناز و افسون
به دامان پر مهر تو می سرودم
اگر مهربان بودی ای نازنینم
زخوبان ترا و ترا می ستودم

R A H A
01-02-2012, 07:13 PM
اگر عشق باشد ، گناهی اللهی
سرا پا گناهم ، اللهی ، اللهی
نشان ده رۀ کعبه ی عاشقان را
به مجنون کم کرده راهی اللهی
مرا صبح رخسار آئينه رويی
نشانده به روز سياهي اللهی

R A H A
01-02-2012, 07:14 PM
ای قوم بحج رفته کجاييد کجاييد
معشوق همین جاست بياييد بياييد
معشوق تو همسایه ديوار به ديوار
در باديه سر گشته شما در چه هواييد
گر صورت بی صورت معشوق ببينيد
هم حاجی و هم کعبه و هم خانه شماييد
صد بار از اين خانه بدان خانه برفتيد
يک بار از اين خانه بر اين بام بر آييد
گر قصد شما ديدن آن خانه جانست
اول رخ آيينه بصيقل بزداييد
آن خانه لطيف است نشانهاش بگفتيد
از خواجه آن خانه نشانه بنماييد
کو دسته ای از گُل اگر آن باغ بديديد
کو گوهری از جان اگر از بهر خداييد
با اينهمه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شماييد
گنجيد نهان گشته درين توده پُر خاک
چون قرص قمر ز ابر سيه باز بر آييد
سلطان جهان مفخر تبريز نمايد
اشکال عجايب که شما روح فزاييد

R A H A
01-02-2012, 07:14 PM
ای به ديده ام تاريک، ماه آسمان بی تو
سينه چاک چاکم من، همچو کهکشان بی تو
جام ها همه خالی، ساز ها همه خاموش
بی نمک بود امشب، بزم عاشقان بی تو
لاله خون دل نوشد، نسترن کفن پوشد
سخت ماتم انگيز است، سير بوستان بی تو
غنچه های اميدم، نا شگفته يک روزی
رحم کن که می ميرد، قلب يک جوان بی تو

R A H A
01-02-2012, 07:15 PM
ای بيخبر از درد من، بر آسمان شد گرد من
ديدی چو رنگ زرد من، ما را رها کردی و رفتی
عشق مرا نشناختی، با ديگران پرداختی
ما را پريشان ساختی، دل باختی دل باختی
روزم سياه کردی و رفتی
بيتو به تنها ساختم، با رنج شبها ساختم
با چشم دريا ساختم، يعنی سراپا ساختم
تو ترک ما کردی و رفتی

R A H A
01-02-2012, 07:15 PM
ای بُت بی رحم، شکار افگنم!
رشته بيانداز تو در گردنم
تير بيانداز که من در هوا
گيرم و در سينه کنم جا
تير تو را بر دل و جان جا دهم
تا تسلی دل شيدا کنم
چشم فتانت که فسون ميکند
اين دلکم غرقه خون ميکند
آن لب لعلت که ز ميخانه ها
ميگه به گوشم دوصد افسانه ها
جان منی پيش رقيبان مرو
يکه و تنها به گلستان مرو
پيش من آ تا که فدايت شوم
کشته ی يک لحظه نگاهت شوم

R A H A
01-02-2012, 07:15 PM
ای بُلبُل خوش الحان، با گل بودت پيمان
برخيز بهار آمد، با گلبن گل خو کن
ای بلبل شور انگيز، شور تو شرر بار است
بر خيز بهار آمد، کشور ز تو گلزار است
ای بلبل شور انگيز، من عشق تو را نازم
بر خيز بهار آمد، بر عشق تو جان بازم

R A H A
01-02-2012, 07:16 PM
ای جان من اسيرت، ای عمر من فدايت
عمرم به آخر آمد، بی لعل جان فزايت
تو ميروی خرامان من با دو چشم گريان
آشفته و پريشان، چون کاکل از قفايت
نی بخت آن که يک شب، دستم کشد به زلفت
نی پای آنکه روزی بگريزم از جفايت

R A H A
01-02-2012, 07:22 PM
ای دل تو گريه کم کن تا چشم تر نباشد
خونابه ها ببنديد تا کس خبر نباشد
کاری بکن دل من تا عظمت طپش ها
در پيش مه رويان دل بی ثمر نباشد
عمری بخاکساری بگای دل تو گريه کم کن تا چشم تر نباشد
خونابه ها ببنديد تا کس خبر نباشد
کاری بکن دل من تا عظمت طپش ها
در پيش مه رويان دل بی ثمر نباشد
عمری بخاکساری بگذشت در خرابات
از عمر رفته ی من شايد اثر نباشد
ای دام مرغ بازان رحمی به حال دل کن
مرغيست بی بضاعت بی بال و پر نباشدذشت در خرابات
از عمر رفته ی من شايد اثر نباشد
ای دام مرغ بازان رحمی به حال دل کن
مرغيست بی بضاعت بی بال و پر نباشد

R A H A
01-02-2012, 07:22 PM
ای دل،ای دل، دل ديوانه
بر عشقش شدی افسانه
در دامش شدی زولانه
ای دل، ای دل
تو را از دور می بينم چه حاصل
به پهلويت نمی شينم چه حاصل
درخت حُسن تو گلزار کرده
از آن گلها نمی چينم چه حاصل
بيا که در بغل تنگت بگيرم
بلای کاکل چنگت بگيرم
مرا که سيصد و شصت بوسه دادی
بيا که از لب قندت بگيرم
سيه چشمک به دل بند تو باشد
به پای جان ز پيوند تو باشد
سفر کردم به گلشن های دنيا
نديدم کس که مانند تو باشد

R A H A
01-02-2012, 07:23 PM
ای رشک گلها، دادی فريبم
ای وای و ای وا، دادی فريبم
عمريست خواهم يک بوسه زان لب
امروز و فردا، دادی فريبم
گفتم که نامت ديگر نگيرم
کردی دل آسا، دادی فريبم
گفتی به عشقت، بی پا و سر من
ديدم سراپا، دادی فريبم

R A H A
01-02-2012, 07:23 PM
ای ساربان آهسته رو کارام جانم می‌رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود
من مانده‌ام مهجور از او بيچاره و رنجور از او
گويی که نيشی دور از او در استخوانم می‌رود
گفتم به نيرنگ و فسون پنهان کنم ريش درون
پنهان نمی ‌ماند که خون بر آستانم می‌رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گويی روانم می‌رود
او می‌رود دامن کشان من زهر تنهايی چشان
ديگر مپرس از من نشان کز دل نشانم ميیرود
برگشت يار سرکشم بگذاشت عيش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود
با آن همه بيداد او وين عهد بی ‌بنياد او
در سينه دارم ياد او يا بر زبانم می‌رود
بازآی و بر چشمم نشين ای دلستان نازنين
کاشوب و فرياد از زمين بر آسمانم می‌رود
شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم
وين ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود
گفتم بگريم تا ابل چون خر فروماند به گل
وين نيز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود
صبر از وصال يار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود
در رفتن جان از بدن گويند هر نوعی سخن
من خود به چشم خويشتن ديدم که جانم می‌رود
سعدی فغان از دست ما لايق نبود ای بی‌وفا
طاقت نميارم جفا کار از فغانم می‌رود

R A H A
01-02-2012, 07:24 PM
ای سرود واپسينم، جز تو پناهی ندارم
ای آرزوی آخرين، جز تو آغوشی ندارم
آتش عشق تو همچون، ميکشد مرا چو مجنون
در آغوش ات پناه من، در نگاهت اميد من
ستاره عشق من مرد، اميد هستی من رفت
ای ناله ی شبهای من، ای يار بی همتای من

R A H A
01-02-2012, 10:03 PM
ای شعله ی حزين
ای عشق آتشين
ای درد واپسين

اين شور تست يا که جنون سرشکها
يا شعر من که ميدهدم سوز جاودان

ديگر نبويمش
شبها نجويمش
رازی نگويمش

تا در فراق و ناله و درد و شکنجه ها
آهسته طی کنم ره خاموش رفتگان

پهلوی کهسار
در پای آبشار
بر روی سبزه زار

بر پا شود قيامت بوس و کنارها
اما ز ما گسسته بود عمر ها عنان

شايد که سالها
لرزان ستاره ها
مهتاب پاره ها

در آسمان صاف و بالای ابرها
تابد فراز شهر و نباشد ز ما نشان

R A H A
01-02-2012, 10:03 PM
ی عشق! ز دست تو قلب من سوخته، سوخته
ای يار! به راه تو چشم من دوخته ، دوخته
ز راه ديده در دل خانه کردی
ز پستی خانه را ويرانه کردی
نگويم ز آنچه کردی يا نکردی
فقط يک گپ: مرا ديوانه کردی
نگار نازنينم، آه دردم
سرم را گر بُری از تو نگردم
سرم را گر بری با خنجر عشق
بخون جولان زده دورت بگردم

R A H A
01-02-2012, 10:03 PM
ای ماه کنعانی من آن دل که بُردی باز ده
مرغ دلم را از فقس پرواز ده، پرواز ده
ای اختر تابنده ام، ای کوکب پاينده ام
يا نور افشان بر دلم، يا دل که بردی باز ده
از قول من با او بگو، ای برده از خاطر مرا
يا پای بنه بر ديده ام، يا دل که بردی باز ده

R A H A
01-02-2012, 10:03 PM
ای نازنين از عشق تو، ديوانه ام، ديوانه ام
وز ديگران يکبارگی، بيگانه ام، بيگانه ام
اين مردم عاقل نما، بگذار و پيش من بيا
من با همه ديوانگی، فرزانه ام، فرزانه ام
دنبال دانايان مرو، يار جهانجويان مشو
من از حقيقت خوشترم، افسانه ام، افسانه ام
از عطر و لطف و رنگ تو، دل می کند آهنگ تو
تا جلو چون گل کردۀ، پروانه ام، پروانه ام
در داستانهای کهن، جای تو باشد نزد من
ای بهتر از گنج و گهر، ويرانه ام، ويرانه ام
هر لحظه يی بنوازمت، وز جان نثاری سازمت
دانی که من در عاشقی، جانانه ام، جانانه ام
نزديک خويشت خوانده ام، در انتظارت مانده ام
ديگر چرا در ميزنی، در خانه ام، در خانه ام

R A H A
01-02-2012, 10:03 PM
ای نام غمت ترانه ی من
عشق تو همه بهانه ی من
ای مرغ سفيد آشنايی
باز آی به آشيانه ی من
عشق تو جنون ديگرانی
با نغمه و با ترانه ی من

R A H A
01-02-2012, 10:04 PM
ای هموطن! ای نيروی بالنده ی جاويد
خوش باش که باز اختر اعمال تو تابيد
ای رنجبر، ای کاری تو سازنده ی دوران
دوران ز تو و قدرت جاويد تو باليد
برخی که با موج قوی پنجه کند نرم
قومی که زطوفان حوادث نهراسيد
زين گونه دليرانه عمل کردن بی باک
بايد به تو و همت والای تو نازيد
خوش باش که باز اختر اعمال تو تابيد
<b>ای هموطن! ای نيروی بالنده ی جاويد
خوش باش که باز اختر اعمال تو تابيد

R A H A
01-02-2012, 10:04 PM
ای پادشه خوبان داد از غم تنهايی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآيی
دايم گل اين بستان شاداب نمی‌ماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايی
ديشب گله زلفش با باد همی‌ کردم
گفتا غلطی بگذر زين فکرت سودايی
صد باد صبا اين جا با سلسله می‌رقصند
اين است حريف ای دل تا باد نپيمايی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پاياب شکيبايی
يا رب به که شايد گفت اين نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجايی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نيست
شمشاد خرامان کن تا باغ بيارايی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای ياد توام مونس در گوشه تنهايی
در دايرۀ قسمت ما نقطه تسليميم
لطف آن چه تو انديشی حکم آن چه تو فرمايی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نيست
کفر است در اين مذهب خودبينی و خودرايی
زين دايره مينا خونين جگرم می ده
تا حل کنم اين مشکل در ساغر مينايی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شاديت مبارک باد ای عاشق شيدايی

R A H A
01-02-2012, 10:04 PM
ای که از يار نشاط می طلبی، يار کجاست؟
همه يارند و ولی يار وفادار کجاست
تا نپرسند به خوبان غم دل نتوان گفت
ور بپرسند بگو قوت گفتار کجاست
در خرابات مغان هوش مجوييد که ما
همه مستيم و در اين ميکده هوشيار کجاست

R A H A
01-02-2012, 10:04 PM
ای گلعذار من، باغ و بهار من
شمع مزار من، بيا، بيا
آتش عشق تو سوزد تن من
من هلاک تو و تو دشمن من
همچو پروانه به اميد وصلت
سوختم ای شمع روشن من
اي نازنينم، يار شيرينم
تويی پروينم، بيا، بيا
چشم سياهت، رخ چو ماهت
برده از خويشم، به معصوم نگاهت
روز آواره ام در پی تو
تا ببينم مگر بر سر راهت

R A H A
01-02-2012, 10:04 PM
باده ها خاليست، خالی، ساغر و مينا کجاست؟
درب ميخانه است بسته ، ساقی زيبا کجاست؟
من که ره گم کردۀ دشت جنونم، عاقلان
راه آرام سعادت های اين دنيا کجاست؟
اختران پهلوی هم در آسمانها خفته اند
آخر آن چشمک زدن ها و تپيدن ها کجاست؟

R A H A
01-02-2012, 10:05 PM
باز آمدی ای جان من ، جانها فدای جان تو
جان من و صد همچو من ، قربان تو ، قربان تو
من کز سر آزادگی ، از چرخ سر پيچيده ام
دارم کنون در بندگی ، سر بر خط فرمان تو
آشفته همچون موی تو ، کار من و سامان من
مست است همچون بخت من ، عهد تو و پيمان تو
مگذار از پا افتم ، ای دوست دستم را بگير
روی من و درگاه تو ، دست من و دامان تو
گفتی که جانان که ام ، جانان من ، جانان من
گفتی که حيران که يی ، حيران تو ، حيران تو
امشب اگر مرغ سحر خواند سرود ، ميخوانمش
چون بارها بر بست لب ، او در شب هجران تو
با بوسه يی از آن دو لب ، اکرام را اتمام کن
هر چند باشد پارسا ، شرمندۀ احسان تو

R A H A
01-02-2012, 10:05 PM
باز آی و کنارم بنشين تا به تو گويم
آن را که به صد نامه و دفتر نتوان گفت
حاشا چه نيازی به سخن زانکه نگاهم
گويد آنرا که نشايد به زبان گفت
دور از تو در اين خانه، شادی کُش و خاموش
روزان و شبانم همه آئينه ی غم بود
ای هسته ی اميد نهد نيستی من
بعد از تو وجودم نمی از ابر الم بود

R A H A
01-02-2012, 10:05 PM
باز ميخواهم ترا، ای عشق من
باز هم نام تو بر لب ميبرم
اين نگاه بی فروغ خسته ام
کی به جانت آتشی، ديگر زند
اين لبان سرد و خالی از هوس
کی تواند، مستی پيشين دهد
باز ميخواهم ترا، ای عشق من
باز هم نام تو بر لب ميبرم
راست ميگويی دلا ديوانه ام
چون که خواهم صدر بزم غير را
می ستانم با همه بی مهريش
گر شوم بر درد عشقش مبتلا
باز ميخواهم ترا، ای عشق من
باز هم نام تو بر لب ميبرم

R A H A
01-02-2012, 10:05 PM
بت نازنينم! مه مهربانم
چرا قهري از من، بلايت به جانم
عزيزم! چه كردم كه رنجيدي از من
بگو تا گناه خودم را بدانم
ز من عمر خواهي؟ بگو تا ببخشم
به من زهر بخشي؟ بده تا ستانم
فلك مات بود از توانايي من
كه اكنون چنين پيش تو ناتوانم
ز درس محبت بجز نام جانان
به چيزي نگردد زبان در دهانم
من آخر از اين شهر بايد گريزم
كه مردم به تنگ آمدند از فغانم
چه دستان كنم تا روم جاي ديگر
كه اين مملكت پر شد از داستانم

R A H A
01-02-2012, 10:06 PM
بخدا تنگست دلم ، تنگست دلم
نه او آتش ميگيرد ، نه زغم آب ميشود
مگر از سنگست دلم ،
سنگست دلم ، سنگست دلم
پس آن چشم سياه ، پس آن رنگ لبان
پس يک رنگی تو ، پس آن سادگی ها
پس پنهان ديدنت، پس طرز سخنت
ای گل تازه و تر، پس عطر بدنت
پس آن طرز نگاه، پس آن ناز و ادا
پس گفتار خوشت، پس آهنگ صدا

R A H A
01-02-2012, 10:06 PM
بخود گفتم پس از چندی فراموشت کنم، کردم
به اندوۀ جدايی ها هم آغوشت کنم، کردم
اگر ميخواستی رسوا کنی نام مرا، کردی
و گر ميخواستم چون شعله خاموشت کنم، کردم
پس از آن آرزومندی که در پی داشت نوميدی
دلم ميخواست در مرگم سيه پوشت کنم، کردم
مرا درديست کو درمان ندارد جز فراموشی
دلت ميخواست گر روزی فراموشت کنم، کردم

R A H A
01-02-2012, 10:20 PM
بد دعايت کنم او بد دعايت کنم
اويت گرم باشه ، نانت همه يخ
گفتم که به چوک جاده تنها نروی ، او ظالم رفتی
گفتم که به پارک شهر بی ما نروي ، او ظالم رفتی
بد دعايت کنم او بد دعايت کنم
اويت گرم باشه ، نانت همه يخ
گفتم که بيا به کلبه ويرانه ، گفتی نی نی
گفتم که بسوی کس تو نگاه نکنی ، ديدم ديدی
بد دعايت کنم او بد دعايت کنم
اويت گرم باشه ، نانت همه يخ
گفتم که محمل رقيبان نروی ، او ظالم رفتيی
گفتم که بغير عهد و پيمان نکنی ، او ظالم کردی
بد دعايت کنم او بد دعايت کنم
اويت گرم باشه نانت همه يخ

R A H A
01-02-2012, 10:20 PM
بداغ نامرادی سوختم ای اشک طوفانی
به تنگ آمد دلم زين زندگی ای مرگ جولانی
در اين مکتب نميدانم چه رمز مهملم يارب
که نی معنی شدم، نی نامه و نی زيب عنوانی
از اين آزادگی بهتر بود صد ره به چشم من
صدای شيون زنجير و قيد کنج زندانی
به هر وضعيکه گردون گشت کام من نشد حاصل
مگر اين شام غم را مرگ سازد صبح پايانی
جوانی سلب گشت و حيف کآمال جوانی هم
يکايک محو شد مانند اعلام پريشانی
زيک جو منت اين ناکسان بردن بود بهتر
که بشکافم بمشکل صخره سنگی را بمژگانی
گناهم چيست، گردونم چرا آزرده ميدارد
ازين کاسه گدا ديگر چه جستم جز لب نانی

R A H A
01-02-2012, 10:21 PM
بر خاطر آزاده غباری ز کسم نيست
سرو چمنم شکوه يی از خار و خسم نيست
از کوی تو بی ناله و فرياد گذشتم
چون قافله ی عمر نوای جرسم نيست
افسرده ترم از نفس باد خزانی
کان نوگل خندان نفسی هم نفسم نيست
صياد ز پيش آيد و گرگ اجل از پی
آن صيد ضعيفم که ره پيش و پسم نيست
بی حاصلی و خواری من بين که درين باغ
چون خار بدامان گلی دسترسم نيست
از تنگدلی پاس دل تنگ ندارم
چندان کشم اندوه که اندوه کشم نيست
امشب رهی از ميکده بيرون ننهم پای
آزردۀ دردم، دو سه پيمانه بسم نيست

R A H A
01-02-2012, 10:21 PM
برايم گريه کن امشب ، که تنها امشبم با تو
برايم گريه کن فردا ، بجز يادی نخواهد بود
جهان عشق خواهد بود ، بنام ليلی و مجنون
و ليکن رهروان عشق را رهبر نخواهد بود
برويم بوسه زن امشب ، که تنها امشبم با تو
بجز از امشبم اينجا ، شبی ديگر نخواهم بود
نمی خواهم که بر گورم ، لب مهر و وفا سايی
و يا بی من نميخواهم ، که بی يار دگر مانی

R A H A
01-02-2012, 10:21 PM
بـرويـد ای حـريـفـان بکشيد يـار مـا را
بـمـن آوريد آخـر صـنـم گـريـز پـا را
بترانه های شـيـريـن بـبـهـانـه هـای زرّيـن
بکشيد سوی خانه مه خوب خوش لـقـا را
وگـر او بوعده گـويـد کـه دمـی دگـر بـيـايـم
هـمـه وعـده مکر بـاشـد بفريبد او شـمـا را
دم سخت گرم دارد که بجادوی و افـسـون
بـزنـد گـره بر آب او و بـبـنـدد او هـوا را
بـمـبـارکـی و شـادی چـو نـگـار مـن در آيـد
بنشين نـظـاره مـی کـن تو عجايب خـدا را
چو جـمـال او بتابد چه بود جـمـال خوبان؟
کـه رخ چـو آفـتـابـش بـکُـشــد چـراغـهـا را
بـرو ای دل سـبک رو بـيـمـن بـدلـبـر مـن
برسان سلام و خدمت تو عقيق بی بها را

R A H A
01-02-2012, 10:22 PM
بسکه جفا ز خار و گل ، ديده دل رميده ام
همچو نسيم از اين چمن ، پای برون کشيده ام
شمع طرب زبخت ما ، آتش خانه سوز شد
گشت بلای جان ما ، عشق بجان خريده ام
حاصل دور زندگی ، صحبت آشنا بود
تا تو زمن بريدۀ ، من زجهان بريده ام
تا بکنار من بودی ، بود به جا قرار من
رفتی و رفت راحت از خاطر رميده ام
تا تو مراد من دهی ، کشته مرا فراق تو
تا تو بداد من رسی ، من بخدا رسيده ام
چون به بهار سر کند لاله زخاک من برون
ای گل تازه ياد کن از دل داغديده ام
يا ز ره وفا بيا ، يا ز دل رهی برو
سوخت در انتظار تو ، جان بلب رسيده ام

R A H A
01-02-2012, 10:22 PM
بمان ای شب که تاريکی و بيداری ، دلم خواهد
برو ای مه که اندوه شب تاری ، دلم خواهد
بيا ای غم ، بيا ای مونس شبهای تار من
که امشب از تو همدردی و همکاری ، دلم خواهد
بسوز ای جان که جانی آتش افروز آرزو دارم
بکاه ای تن که رنجوری و بيماری دلم خواهد
برنجان و بنالانم ، بگريان و بسوزانم
که سوز و اشک و آه و ناله و زاری ، دلم خواهد
کنار و بوس و آغوش تو ارزانی به بی دردان
که من دنيای دردم عاشق آزاری ، دلم خواهد
غم عشقی کرامات کردۀ جان و دل ما را
که حق نشناسم ار يک ذره غمخواری ، دلم خواهد
بجز روی تو و موی تو و چشم نکوی تو
ز هر چه در دو عالم هست بيزاری دلم خواهد

R A H A
01-02-2012, 10:22 PM
بنازم قلب پاکت ، مادر من
بگردم دور خاکت ، مادر من
سياه شد روزگار من سياه شد
خدايا مادرم از من جدا شد
فلک با من چرا اين نا روا کرد
که يکدم مادرم از من جدا کرد

R A H A
01-02-2012, 10:22 PM
به آسمان بگوييد، به دلبران رسانيد
احوال قلب ما را به عاشقان رسانيد
دلم برای ديگر، رود خبر باش
برای يار ديگر، رود خبر باش
نميگويم که چرا ترکم نمودی
نميخواهم بسويم ، تو باز گردی

R A H A
01-02-2012, 10:23 PM
به جز تو مونس ديگر درين ديار ندارم
بيا که بيش ازين تاب انتظار ندارم
نميروی تو ز يادم اگر چه ميدانی
که غير بوسه ی چند از تو يادگار ندارم
مرنج ز اين که من بر تو بدگمان شده ام
که من به زندگی خويش اعتبار ندارم

R A H A
01-02-2012, 10:23 PM
به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته
برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته
فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم
که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته
ز بس در پرده‌ی افسانه با او حال خود گفتم
گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته
سرايی را که صاحب نيست، ويرانی است معمارش
دل بی‌عشق، می‌گردد خراب آهسته آهسته
به اين خرسندم از نسيان روزافزون پيريها
که از دل می‌برد ياد شباب آهسته آهسته
دلی نگذاشت در من وعده‌های پوچ او صائب
شکست اين کشتی از موج سراب آهسته آهسته

R A H A
01-02-2012, 10:24 PM
به سنگ غم زدی پيمانه ام را
به سيل اشک دادی خانه ام را
کنون کز خانه ام چون بخت رفتي
کجا بردی دل ديوانه ام را؟
ميان پاک بازانش قطاران
به افسون و جنون افسانه ام را
بيا ای شمع شام آرزو ها
بسوزان هستی و ويرانه ام را

R A H A
01-02-2012, 10:24 PM
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن ميرسد ، چه چاره کنم
سخن درست بگويم ، نمی توانم ديد
که ميخورند حريفان و من نظاره کنم
به دور لاله دماغ مرا علاج کنيد
که از ميانه بزم طرب کناره کنم
ز روی دوست مرا چون گل مراد شگفت
حوالت سر دشمن به سنگ خاره کنم
به تخت گل بنشانم بسی چو سلطانی
ز سنبل و سمنش طوق و پاره کنم
گدای ميکده ام ليک وقت مستی بين
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
چو غنچه با لب خندان به ياد مجلس شاه
پياله گيرم و از شوق جامه پاره کنم
مرا که نيست ره و رسم فتنه پرهيزی
چرا ندمت رند شراب خواره کنم
زباده خوردن پنهان ملول شد حافظ
به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم

R A H A
01-02-2012, 10:24 PM
تو گر هستی به پاکی شُهرۀ شهر
مرا رسوا و بدنام آفريدن
اگر می خواره و مستم به کس چی؟ به کس چی؟
اگر آواره و مستم به کس چی؟ به کس چی؟
اگر پيمانه بشکستم به کس چی؟ به کس چی؟
اگر آواره و مستم به کس چی؟ به کس چی؟
اگر باشی تو امشب ليلی من، به کس چی؟ به کس چی؟
چو مجنون عاشقت هستم به کس چی؟ به کس چی ؟
اگر باشی توامشب ساقی من به کس چی؟ به کس چی؟
دهی پيمانه به دستم به کس چی؟ به کس چی؟

R A H A
01-02-2012, 10:24 PM
بهار آمد!
بيا ای نوبهار من کجايی تو؟
ز دستت سينه پر خون است
چه گويم حال من چون است؟
بيا دلبر!
بيا دلبر، که مجنونت بيابان گرد و هم ديوانه خواهد شد
علاج من، دوای من، شفای من کجايی تو؟
بهار آمد!
بيا ای نو بهار من، کجايی تو؟
بهشت من، خدای من کجايی تو؟ ُ

دوای من، شفای من کجايی تو؟

R A H A
01-02-2012, 10:24 PM
بهار جوانيم رفت، افسوس
نشاط عمر به پايان رسيد، افسوس
خوشی از غم چو عقاب کرده پرواز
سوی آسمانها رفت، افسوس
ای پرنده زيبا، سوی من بيا، بيا
آفتاب زندگيم!
روشنی چشمانم تار، تار
قلب شکسته ام در انتظارت
بود هميشه اين قلب غمگسارت
گر چه پرواز تو جای دگريست
برگرد، نما شاد اين قلب غمگينم
غم بهار جدايت، ماند به قلبم جاودانی
دانم اين عمر رفته، نقشيست از پشيمانی

R A H A
01-02-2012, 10:25 PM
بهار من حذر از نو بهاران می کنی تا کی؟
کتاب خاطر ما را پريشان می کنی تا کی؟
دراين خاموشی لبها نگاهت صد زبان دارد
سرور عشق را از يار پنهان می کنی تا کی؟
مرا چون بنگری نا مهری و از من حذر کردی
نسيم هرزه را با ژاله يکسان می کنی تا کی؟

R A H A
01-02-2012, 10:25 PM
بوی تو خيزد هنوز ، بوی تو از بسترم
ای لب نوشين بماند ، داغ تو بر پيکرم
بسترم آشفته است ، بوی ترا ميدهد
ليک تهی مانده است ، جای تو در بسترم
از تو همين آرزوست چون شب دوشين من
باز شب ديگرم ، باش شب ديگرم
بوی تو خيزد هنوز ، بوی تو از بسترم

R A H A
01-02-2012, 10:26 PM
بيا بريم به سنگران، جمله خوبان هموجاست
همگی بلبل و گل يار قدر دان هموجاست
عجب توت فراوان داره پنجشير
چه دريای خروشان داره پنجشير
چه می پرسی ز تلخان لذيذش
چه فرزندان خندان داره پنجشير
به کوهش حضرت پيران بينی
به آستانه رخ شيران بينی
به رخه ساقی و عشق و صداقت
همگی خرم و خندان بينی
فدای آسمان صاف پنجشير
فدای چشمه های آب پنجشير
به کابل می تپد قلبم به سينه
ببينم هر شبی من خواب پنجشير

R A H A
01-02-2012, 10:27 PM
بگذار بگريم من و بگذار بگريم
بگذار در اين نيمه شب تار بگريم
در ماتم پژمردن گلهای اميدم
بگذار که چون ابر به گلزار بگريم
مرغ دل من پر زد و افتاد به دامش
بگذار بر اين مرغ گرفتار بگريم
غمخوار من خسته بجز ديده ی من نيست
بگذار به غمخواری خود زار بگريم
او رفت و اميد دل من دور شد از من
بگذار که در دوری دلدار بگريم
در ورطه ی ديوانگی ام ميکشد اين عشق
بگذار بر اين عاقبت تار بگريم
او خنده زنان رفت و مرا اشک فشان کرد
بگذار بگريم من و بگذار بگريم

R A H A
01-02-2012, 10:27 PM
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
هر کس شراب فرقت روزی چشيده باشد
داند که سخت باشد قطع اميدواران
با ساربان بگوييد احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل بروز باران
بگذاشتند ما را در ديده آب حسرت
گريان چو در قيامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشينان جانم بطاقت آمد
از بسکه دير آمد شام روزه داران
چندين که بر شمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا يک از هزاران
سعدی بروزگاران مهری نشسته بر دل
بيرون نمی توان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکايت ، شرح اينقدر کفايت
باقی نمی توان گفت الا به غمگساران

R A H A
01-02-2012, 10:28 PM
بگذرد ، بگذرد ، عمر من بگذرد
خوشتر است زندگی ، عمر من بگذرد
من فقيرم ، فقير دیار خودم
غير دارندگی ، عمر من بگذرد
ماه ها بگذرد ، سال ها بگذرد
زير بارندگی ، عمر من بگذرد

R A H A
01-02-2012, 10:28 PM
بگو که گل نفرستد کسی به خانه ی من
که از نــژاد تـو پر کرده آشــيانه ی مــن
چو شبنمی که چکد از غنچه های سفيد
ببين به ديدۀ خود اشک دانه دانه ی من
ز برگ و بال کس ار شوق زندگی خيزد
بيا و بال و پر افشان دمی بــه لانه ی من

R A H A
01-02-2012, 10:28 PM
بی تو گلگشت چمن، ای گل بدن نآيد خوشم
ساغر و مينا، وقار نسترن نآيد خوشم
سر به صحرا ميزنم، مانند مجنون بعد از اين
زندگانی نيست در شهر و وطن نآيد خوشم
نيستم پروانه تا، دور هر شمعی پرم
جز به دور شمع رويت، پر زدن نآيد خوشم
<b>بی تو گلگشت چمن، ای گل بدن نآيد خوشم
ساغر و مينا، وقار نسترن نآيد خوشم

R A H A
01-02-2012, 11:01 PM
بی وفا يارم کرده غم بارم
بشنو ای آشنا از دل زارم
بين ما هر چه بود، زير چرخ کبود
شد نهان ای دریغ هر چه بود و نبود
روز و شب نالان، اشک و خون باران
سينه يی همچو خون من ز غم دارم

R A H A
01-02-2012, 11:01 PM
بـيـايـيـد بـيـايـيـد کـه گلـزار دمـيـده سـت
بـيـايـيـد بـيـايـيـد کـه دلدار رسيـده سـت
بـيـاريـد بـيـکـبـار همه جان و جـهـان را
به خورشيد سپاريد که خوش تيغ کشيده ست
بران زشـت بـخـنـديـد کـه او نـاز نـمـايـد
بران يـار بـگـريـيـد که از يـار بـريـده سـت
هـمـه شـهـر بـشـوريـد چـو آوازه در افـتـاد
کـه ديـوانـه دگر بار ز زنـجـيـر رهـيـده سـت
بـکـوبيد دُهـلـهـا و دگر هـيـچ مـگـوئـيـد
چه جای دل و عقلست؟که جان نيز رميده ست
چـه روزست و چه روزسـت؟ چـنـيـن روز قـيامت
مـگـر نـامـه ی اعـمـال ز آفــاق پـريـده سـت
خمش باش خمش باش مکن فاش مکن فاش
مـخـور غوره و مـفـشـاء که انگور رسـيده سـت

R A H A
01-02-2012, 11:01 PM
بيوفايی مکن ای نگارم
دل که بردی ز کف بی قرارم
بی رخت شام من کی سحر شد
در بدر گشتم حالم بَتَر شد
دلبرم کی ز حالم خبر شد
غمم همره و همسفر شد

R A H A
01-02-2012, 11:01 PM
تا بجفايت خوشم، ترک جفا کرده يی
اين روش تازه را، تازه بنا کرده يی
راه نجات مرا از همه سو بسته يی
قطع اميد مرا از همه جا کرده يی
دوش زدست رقيب ساغر می خورده يی
من به خطار رفته ام يا تو خطا کرده يی
کار فرو بسته ام هيچ گشايش نداشت
تا گره زلف را، کار گشا کرده يی
من زلبت صد هزار بوسه طلب داشتم
هر چه بمن داده يی، وام ادا کرده يی
با خبر از حال ما، هيچ نخواهی شدن
تا نکند با تو عشق، آنچه بما کرده يی

R A H A
01-02-2012, 11:04 PM
تا كــی به تمنـای وصـال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه؟
خواهد به سر آيد شب هجران تو يا نه؟
ای تيــر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غايب ز ميانه
رفتـم به در صومعه’ عابد و زاهـد
ديدم همه را پيش رخت راكع و ساجد
در ميكده ر‏هبـانم و در صومعه عابـد
گه معتكف ديرم و گه ساكن مسجد
يعنـی كه تو را ميطلبم خانه به خانه
هر در كه زنم صاحب آن خانه تويی تو
هرجـا كه روم پرتو كاشانـه تويی تو
در ميكـده و دير كه جانانـه تويی تو
مقصود من از كعبه و بتخانه تويی تو
مقصود تـويی كعبه و بتخانـه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان ديد
پروانه در آتش شد و اسـرار عيان ديد
عارف صفت روی تو در پير و جوان ديد
يعنی همه جا عكس رخ يار توان ديد
ديوانه منم من كه روم خانه به خانه
عاقل به قوانين خرد راه تو پويد
ديوانه برون از همه آيين تو جويد
تا غنچه بشكفته اين باغ كه بويد
هر كس به زبانی صفت حمد تو گويد
بلبل به غزلخـوانی و قمـری به ترانه
بيچاره «‌ بهايی » كه دلـش زار غـم توست
هر چند كه عاصی است ز خيل و خدم توست
اميـد وی از عـاطفت دم به دم تـوست
تقصير « خيالی » به اميد كرم توست
يعنی كه گنـه را به از اين نيست بهانه

R A H A
01-02-2012, 11:06 PM
تا لبش در نظرم ميگذرد
آب گشتن ز سرم ميگذرد
فصل گل منفعلم بايد ساخت
ابر بی چشم ترم ميگذرد
زين گذرگه به کجا دل بندم
هر چه را مينگرم ميگذرد
در بغل نامه ء عنقا دارم
خبرم بی خبرم ميگذرد
حلقه شد قامت و محرم نشدم
عمر بيرون درم ميگذرد
جاده ء پی سپر تسليمم
هر چه آيد بسرم ميگذرد
ششجهت غلغل صور است اما
همه در گوش کرم ميگذرد
مژه يی باز نکردم هيهات
پر زدن زير پرم ميگذرد
موج اين بحر نفس راست نکرد
بوطن در سفرم ميگذرد
هر طرف سايه صفت ميگذرم
يک شب بی سحرم ميگذرد
کاش با ياس توان ساخت چو بيد
بی بری هم ز برم ميگذرد
دل ندانم بکجا ميسوزد
دود شمعی ز سرم ميگذرد
خاکم امروز غبار انگيز است
پستی از بام ودرم ميگذرد
کاروان الم و عيش کجاست
من ز خود ميگذرم ميگذرد
چند چون شمع نگريم بيدل؟
انجمن از نظرم ميگذرد

R A H A
01-02-2012, 11:25 PM
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم
چرا بيهوده می گويی، دل چون آهنی دارم
نمی دانی، نمی دانی، که من جز چشم افسونگر
در اين جام لبانم، بادۀ مرد افکنی دارم
چرا بيهوده می کوشی که بگريزی ز آغوشم
از اين سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی
نمی ترسی، نمی ترسی، که بنويسند نامت را
به سنگ تيرۀ گوری، شب غمناک خاموشی
بيا دنيا نمی ارزد به اين پرهيز و اين دوری
فدای لحظه شادی کن اين رويای هستی را
لبت را بر لبم بگذار که از اين ساغر پر می
چنان مستت کنم تا پا که دانی قدر مستی را
ترا افسون چشمانم زره برده ست و میدانم
که سر تا پا به سوز خواهشی بيمار می سوزی
دروغ است اين اگر، پس آن دو چشم راز گويت را
چرا هر لحظه در چشم من ديوانه می دوزی؟

R A H A
01-02-2012, 11:25 PM
ترا صد بار گفتم که غلامت من
همين کافی نيست؟
فدای يک سلامت، يک کلامت من
همين کافی نيست؟
نوشتم پخش کردم، مهر ماندم، دست بی گفتار
حياتم را، مماتم را بنامت من
همين کافی نيست؟
اگر چه اقتدای عاشقان در عشق هر رنگ است
ولی با نام تو من اقتدا کردم
همين کافی نيست؟

R A H A
01-02-2012, 11:26 PM
ترسم آزاد نسازد ز قفس صيادم
آنقدر تا که رود راهِ چمن از يادم
بس که ماندم به قفس، رنگِ گل از يادم رفت
گرچه با عشق وی از مادرِ گيتی زادم
روز خوبی هم اگر داشته ام يادم نيست
گوييا يكسره از لانه به دام افتادم
بارها دستِ اجل گشت گريبان گيرم
باز هم دامن عشق تو ز کف ننهادم
ز اولين نکته که تعبير نمودم از عشق
کرد تصديق به استادیِ من، استادم
گرچه باشد غمِ عالم به دلِ لاهوتی
هيچ کس در غمِ من نيست، از اين دلشادم

R A H A
01-02-2012, 11:26 PM
تنها تويی، تنها تويی، در خلوت تنهاييم
تنها تو ميخواهی مرا، با اين همه رسواييم
ای يار بی همتای من ، سرمايه سودای من
گر بی تو مانم وای من، وای از دل سوداييم
جان گشته سر تا پا تنم، از ظلمت تن ايمنم
شد آفتاب روشنم، پيدا به نا پيداييم
گر چه ميان آتشم، با ياد روی تو خوشم
از غم قدحها ميکشم، وه زين قدح پيمائيم
من از هوس ها رسته ام، از آرزو ها جسته ام
مرغ فقس بشکسته ام، شادم ز بی پرواييم
دانی که دلدارم تويی، دانم خريدارم تويی
يارم تويی، يارم تويی، شادی ازين شيداييم
آن رشک مهر و مشتری، آمد بصد افسونگری
گفتم به زهره ننگری، اي دولت بيناييم

R A H A
01-02-2012, 11:27 PM
تنیده یاد تو در تار و پودم، میهن، ای میهن!
بود لبریز از عشقت وجودم، میهن، ای میهن!
تو بودم کردی از نابودی و با مهر پروردی
فدای نام تو بود و نبودم، میهن، ای میهن!
اگر مستم اگر هوشیار، اگر خوابم اگر بیدار
بسوی تو بود روز سجودم، میهن، ای میهن!
به هر مجلس به هر زندان، به هر شادی به هر ماتم
به هر حالت که بودم با تو بودم، میهن، ای میهن!

R A H A
01-02-2012, 11:27 PM
تو با منی، تو با منی، تو با منی
چو روح من، چو قلب من تو در تنی
ای دور ای محال، در عالم خيال
تو با منی، تو با منی، تو با منی
شبانگاهان که بر ياد تو من آهنگ ميسازم
نهفته راز عشق تو، ميان پردۀ سازم
ای دور ای محال، در عالم خيال
بو با منی، تو با منی، تو بامنی
چو روح من، چو قلب من تو در تنی
ز شور عشق تو پر است، سرا پای وجود من
سرا پای وجود من، تمام تار و پود من
ای دور ای محال، در عالم خيال
تو با منی، تو با منی، تو با منی
چو روح من، چو قلب من، تو در تنی

R A H A
01-02-2012, 11:27 PM
تو برايم مقدسی، تو برايم مقدسی
تو عزيزترين کسی، تو عزيزترين کسی
بر گلها مثل آب، بر خسته مثل خواب
مثل لبخند منی، بر حرف بی جواب
تو برايم مقدسی
تو عزيزترين کسی
مثل باران به چمن، مثل بوی ياسمن
مثل گلهای سفيد، بر صحرا و دمن
تو برايم مقدسی، تو برايم مقدسی
تو عزيزترين کسی، تو عزيزترين کسی
مثل کوه های جنوب، رنگ مقبول غروب
مثل مهتاب بهار، ای سراپا همه خوب
تو برايم مقدسی، تو عزيزترين کسی

R A H A
01-02-2012, 11:53 PM
تو به یک دشت پر از گل
تو به یک شهر طلایی
تو به یک دست پر از مهر
تو به یک عاطفه میمانی

تو به یک شام دل انگیز
تو به یک روز خجسته
تو به یک کوچه ی پر حرف
تو به یک عاطفه میمانی

تو به یک دست پر از عشق
تو به یک چشم پر از مهر
تو به یک نور زرافشان
تو به یک عاطفه میمانی

R A H A
01-02-2012, 11:53 PM
تو دانی تو، زچه جوهر آفريدی، دل داغدار ما را
که هزاران لاله پوشد، پس ازين مزار ما را
چه کنم جز اين که گويم، بنگر به لطف بنگر
دل گرمسوز ما را، رخ شرمسار ما را
ز سرشک نم فشاندم، به بنفشه زار دوری
که زبوته ها بچينی، گل انتظار ما را
چو نسيم آشنايی، ز کدام سو وزيدی
تو که بيقرار کردی، همه لاله زار ما را
منم آن شکسته سازی، که تو ام نمی نوازی
چه فغانم کنم زدستی، که گسسته تار ما را
ز کوير جان سيمين نه گل و نه سبزه رويد
دل رنگ و بو پسندت، چه کند بهار ما را

R A H A
01-02-2012, 11:57 PM
تو گل ناز همه، سرو طناز همه
همه مايل به تو اند چه چاره سازم
مردم شهر به تو گفت که تو زيبای همه
من با زيبای همه چه چاره سازم
تو بيا در بر من، خوب سيمين بر من
از کنار تو جدا چه چاره سازم
من که مجنون شده ام، سخت افسون شده ام
با فسون های شما چه چاره سازم
به تو گفتند که، تويی مجلس آرای همه
آه چه مغرور شدۀ چه چاره سازم

R A H A
01-02-2012, 11:57 PM
توبه، توبه، از شب هجران توبه
از چشم گريان ، از قلب ويران
از جور خوبان، از رنج ارمان، توبه
زسوز و درد هجران، ناصح خبر نداری
نديده يی داغ عشق، بدل شرر نداری
تو از فراق کسی، خون در جگر نداری
عشق بود روز و شب، جور و ستم کشيدن
رو، رو، نديده يی تو، بخاک و خون تپيدن
کجا بود شنيدن، ناصح به مثل ديدن

R A H A
01-02-2012, 11:57 PM
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل می زنم اين کار کی کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار بانگ بربط و آواز نی کنم
از قال و قيل مدرسه حالی دلم گرفت
يک چند نيز خدمت معشوق و می کنم
کو پيک صبح تا گله های شب فراق
با اين خجسته طلعت فرخنده پی کنم
کی بود در زمانه وفا جام می بخواه
تا من حکايت جم و کاووس و کی کنم
از نامه ی سياه نترسم که روز حشر
با فيض و لطف او صد از اين نامه طی کنم
آن جان عافيت که به حافظ سپرد يار
روزی رخش ببينم و تسليم وی کنم

R A H A
01-02-2012, 11:57 PM
حسنت رباید آب و تاب
از آفتاب، ای ماهتاب
برکن سحابی چون نقاب
ای باحجاب، ای ماهتاب

ای تاج زر اکلیل شب
ای نقریان قندیل شب
ای باعث تجلیل شب
زرین حباب ای آفتاب

حسنت رباید آب و تاب
از آفتاب، ای ماهتاب
برکن سحابی چون نقاب
ای باحجاب، ای ماهتاب

در پرتو ات می میزنم
جام پیاپی میزنم
بی تو قدح کی میزنم
بر من بتاب ای ماهتاب

برکن سحابی چون نقاب
ای با حجاب ای ماهتاب

ای کشتی زرینه پوش
باشی روان لیکن خموش
در بحر بی جوش و خروش
بی اضطراب ای ماهتاب

حسنت رباید آب و تاب
از آفتاب، ای ماهتاب
برکن سحابی چون نقاب
ای باحجاب، ای ماهتاب

R A H A
01-02-2012, 11:58 PM
خال به کنج لب يکی، طُرۀ مشک فام دو
وای به حال مرغ دل، دانه يکی و دام دو
محتسب است و شيخ و من، صحبت عشق در ميان
از چه کنم مجابشان؟ پخته يکی و خام دو
از رخ و زلفت ای صنم روز من است همچو شب
وای به روزگار من، روز يکی و شام دو
ساقی ماهروی من از چه نشسته غافلی؟
باده بيار و می بده، صبح يکی و شام دو
مست دو چشم دلرُبا همچو قرابه پُر ز می
در کف ترک مست بين، باده يکی و جام دو
کُشتهء تيغ ابرويت گشته هزار همچو من
بستهء چشم جادويت، ميم يکی و لام دو
وعدۀ وصل می دهی ليک وفا نمی کنی
من به جهان نديده ام، مرد يکی و کام دو
گاه بخوان سگ درت، گاه کمينه چاکرت
فرق نمی کند مرا، بنده يکی و نام دو

R A H A
01-03-2012, 12:02 AM
خبر داری که دين و عشق و ايمانم تويی جانا؟ اي جانا!
خبر داری که درد و رنج و درمانم تويی جانا؟ ای جانا!
قبول عشق من کن ای سرت گردم به الطافت، ای جانا!
که منظور دل زار و پريشانم تويی جانا، ای جانا!
دلم را برده از کف خنده های نازنين تو، ای جانا!
انيس گريه های شام هجرانم تويی جانا، ای جانا!

R A H A
01-03-2012, 12:04 AM
خبر داری که دين و عشق و ايمانم تويی جانا؟ اي جانا!
خبر داری که درد و رنج و درمانم تويی جانا؟ ای جانا!
قبول عشق من کن ای سرت گردم به الطافت، ای جانا!
که منظور دل زار و پريشانم تويی جانا، ای جانا!
دلم را برده از کف خنده های نازنين تو، ای جانا!
انيس گريه های شام هجرانم تويی جانا، ای جانا!

R A H A
01-03-2012, 12:04 AM
خدا بود يارت، قرآن نگهدارت
سخی مددگارت، سخی مددگارت
الا يار جان، خطر دارد جدايی
نهال بی ثمر دارد جدايی
بيا که ما و تو تنها نشينيم
که مرگ بيخبر دارد جدايی
دل من زين همه غم ها فسرده
توانم را غم عشق تو برده
دريغا روزی آيی بر سر من
چراغ عمر من بينی که مرده
الا يارک شوخ و نازنينی
چرا از من تو دوری ميگزينی
بيايی ديدنم ترسم که آنروز
بغير از سبزۀ خاکم نبينی
خدا بود يارت، قرآن نگهدارت
سخی مددگارت، سخی مددگارت

R A H A
01-03-2012, 12:06 AM
خرابم زمستی، خرابم خدايا
شرابم سراپا، شرابم خدايا
رۀ کعبه از هر بيابان که پسرم
دهد خار صحرا جوابم خدايا
به هر سينه ای سر نهم ناله خيزد
غمم، حسرتم، التهابم خدايا
ز ديدار من ديده آزرده گردد
مگر چهرۀ آفتابم خدايا
مرا شايد از شعله ها آفريدي
که سر تا به پا پيچ و تابم خدايا
چنان در دل اشکها غرق گشتم
ز غم همچو نقشی، بر آبم خدايا
ز هر موج، ويران شود خانه من
به دريای هستی، حبابم خدايا
دلم شکوه از ماه و پروين ندارد
من از خويشتن در عذابم خدايا
چو موجم، سراسر خروشم اللهی
چو يادم، سراپا شتابم خدايا
ز رويای هستی بجز غم نديدم
همين بود تعبير خوابم خدايا

R A H A
01-03-2012, 12:11 AM
خنده به لب های ترا
ناز و ادا های ترا
يگان نگاه های ترا
ای جان که دارد
عاشق زارت هستم، دل بيقرارت هستم
شب انتظارت هستم، ای دلبر من
بی غير من يارت کيست
جز من وفادارت کيست
دلبر و دلدارت کيست
ای دلبر من

R A H A
01-03-2012, 12:12 AM
خواب از چشمانم ربودی
ای بی وفا! بی وفا
قلب مرا تو شکستی
خودخواه بدخو چرا؟
زندگی بی تو بر من حرام است
ديگر ای آرزوی جوانی
چشم من کور اگر بعد از اين من
جز تو گيرم کسی را نشانی
عشق من پايمال فسون شد
ای فسون هوسها کجايی؟
ديگر آخر کجا شد؟ کجا شد؟
دوستی، عاشقی، آشنايی

R A H A
01-03-2012, 12:12 AM
خودت ميدانی گل من، خودت ميدانی
بايد بدانی گل من، بايد بدانی
عاشقت هستم گل من، عاشقت هستم
چرا بسويم تو شبی تنها نيايی
تو از آسمان ها با من سخن گو
تو از می و جام ها با من سخن گو
تو يار زيبای من، تو عشق تنهای من
طاقت هجران تو، دگر ندارم
تو بر قلب زارم رحمی نکردی
تو اشک بر هايم گاهی نديدي
تو يار زيبای من، تو عشق تنهای من
طاقت هجران تو، دگر ندارم

R A H A
01-03-2012, 12:12 AM
دانم چرا چشمان تو، اشک آتشبار دارد
دانم چرا مژگان تو، تير دل شـکـــار دارد
بايد بگويم اين زمان، اسرار دل با دوسـتان
که منم بسی ناتوان، تويی شـمع رفيق من
دل اگر از غم بميرد، کام دل از تو نگيرد
دل اگر بيچاره گردد، آخر در پايت بميرد
دانم که دلدارت منم، به دل خريدارت منم
دانم، نداند هيچ کس عاشق ديدارت منم
کردی سفر، در نيمه شــب آهنگ ساز گويد
گر ببيند بر چشــم تو، آهـنـگ راز تو گــویـد
<b>دانم چرا چشمان تو اشک آتشبار دارد
دانم چرا مــــژگان تو تير دل شکار دارد<

R A H A
01-03-2012, 12:13 AM
در دامن صحرا ، بی خبر از دنيا
خوانده بگوشم ميره اشک ، نوای هستی را
آنکه به نقش زمانه دل نبندد
نغمه ی عشق و هوای دل پسندد
اين نوای آسمانی با تو گويم ، گر ندانی
راز عشق جاودانی
از بيگناهی تو ، غرق گناهم من
تشنه ی دردم ، مهر ترا ميخواهم من
خوش بود ای گل ناز ترا کشيدن
با قيمت جان روی مه تو ديدن
برده تابم ، تاب گيسو
کرده چيره چشم جادو
ديده يکسو ، آن دو گيسو

R A H A
01-03-2012, 12:13 AM
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در اين کلبه ويرانه ندارد
دل را بکف هر که نهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری ديوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نيست
آن شمع که ميسوزد و پروانه ندارد
گفتم مه من از چه تو در دام نيفتی ؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
ديوانه سر صحبت پروانه ندارد
تا چند کنی قصه ز اسکندر و دارا
دو روزۀ عمر اين همه افسانه ندارد

R A H A
01-03-2012, 12:13 AM
دزد عشقم من و ديشـب ره دلـها زده ام
مجرم عشقم و در محمکه حـاشـا زده ام
از چه در عشق تو ام شهره و انگشت نما؟
من که حرف دل خود را به تو تـنـها زده ام
بر نفس آرمت از بوسـه گر افـتی ز نــفس
کـــــــه ره قـــافــلــه ابــن مسيحا زده ام
سوخت از بسـکه ز غــم بـال و پر نـوروزی
خــيـمـه و خـانـه و خرگاه به صحرا زده ام

R A H A
01-04-2012, 11:53 PM
دست از طلب ندارم تا کام من بر آيد
يا تن رسد به جانان يا جان ز تن بر آيد
بگشای تُربتم را بعد از وفات بنگر
کز آتش درونم دود از کفن بر آيد
بنمای رو که خلقی واله شوند و حيران
بگشای لب که فرياد از مرد و زن بر آيد
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگ دستان کی زان دهن بر آيد
بر بوی آنکه در باغ يابد جلا ز رويد
آيد نسيم و هر دم گرد چمن بر آيد
گويند ذکر خيرش در خيل عشق بازان
هر جا که نام حافظ در انجمن بر آيد

R A H A
01-05-2012, 12:00 AM
دل ز سودای دو چشم تو به ميخانه کند رقص
لعل می گون تو در گرمی پيمانه کند رقص
محتسب هر چه کنی منع ازين بادۀ نابم
که از اين بيخود و هوشيار چو ديوانه کند رقص
نيست بنياد ريا غير فريب و سالوس
آمد عشق و بپيوست و به پيمانه کند رقص

R A H A
01-05-2012, 12:06 AM
دلبرا گر تو یار من باشی
مونس شام تار من باشی
آنقدر می شوی عزیز بر دل
کفر گویم خدای من باشی

ای دلبرم! ماه پیکرم!

هدف تیر دشمنان گردم
کز ره صدق یار من باشی

چه شد خطا از من ای پری پیکر
که پر نمودی ز خون دل ساغر

دلبرا گر تو یار من باشی
مونس شام تار من باشی...

R A H A
01-05-2012, 12:06 AM
دل ما هر چه ريش و خسته، بهتر
در اين ويرانه غم بنشسته، بهتر
پر و بالم شکسته، خدايا پر و بالم شکسته
ز بيداد فلک سنگ حوادث
پر و بال مرا بشکسته بهتر
ز دست چرخ کج رفتار اکنون
در شادی برويم بسته بهتر
چنين عمری که با غم يار باشد
به مستی بگذرد پيوسته بهتر

R A H A
01-05-2012, 12:07 AM
دلت ميخواد برای تو خود را فدايی کنم
هميشه احساس کمی و بينوايی کنم
دلت ميخواد غرور من جام دو دستت باشد
وقتی که فرياد ميزنی من بيصدايی کنم
حس ميکنم خسته ام عزيز خودخواه من
نگذار که جدا شود راه تو و راه من
دلت ميخواد کوه باشی، دلت ميخواد کاه باشم
تو بر سر زبان و من قصه کوتاه باشم
کاشکی ميشد ترک تو و اين آشنايی کنم
به خاطرات پشت سر بی اعتنايي کنم
دلت ميخواد دلهره سايش در (توی) قلبم باشد
هميشه وحشت از زمان های جدايی کنم

R A H A
01-05-2012, 12:08 AM
دلم در عاشقی آواره شد، آواره تر بادا
تنم از بی دلی بيچاره شد، بيچاره تر بادا
به تاراج عزيزان زلف تو عياريی دارد
به خون ريز غريبان چشم تو عياره تر بادا
رُِِِخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم
دلت خاره ست و بهر کشتن من خاره تر بادا
گر ای زاهد دعای خير می گویی مرا، اين گو
که آن آواره از کوی بتان، آواره تر بادا
همه گويند کز خونخواريش خلقی بجان آمد
من اين گويم که بهر جان من خونخواره تر بادا
دل من پاره گشت از غم، نه زان گونه که به گردد
و گر جانان بدين شادست، يارب! پاره تر بادا
چو با تر دامنی خو کرد خسرو با دو چشم تر
به آب چشم پاکان، دامنش همواره تر بادا

R A H A
01-05-2012, 12:08 AM
دلکم، ای دلکم، ای دلکم
مرغک تير جفا خورده گکم
ترا از دور می بينم چه حاصل
به پهلويت نمی نشينم چه حاصل
درخت حسن تو گلزار کرده
از آن گلها نمی چينم چه حاصل
سياه چشمک به دل بند تو باشد
بقای جان ز پيوند تو باشد
سفر کردم به گلشن های دنيا
ندیدم کس که مانند تو باشد

R A H A
01-05-2012, 12:09 AM
دوستت دارم هميشه، هميشه
عاشق تر از من کجا پيدا ميشه
کاکل تو پريشه، پريشه
وقتی که کوتاه کنی زيبا ميشه
هميشه، هميشه
عاشق زارت منم، مونس و يارت منم
گر مرا ايلا کنی، دلبر من ميزنم
مانند فرهاد خودمه به تيشه
عاشق تر از من کجا پيدا ميشه
همره من رنگ مزن، با من گپ از جنگ نزن
من دل نازک دارم، به شيشه ام سنگ نزن
قلب من است دلبر من چو شيشه
عاشق تر از من کجا پيدا ميشه
شاخه شمشاد من، تو هستی بنياد من
تا دم مردن تو کی، ميروی از ياد من
کرده به دل عشق تو شاخ و ريشه
عاشق تر از من کجا پيدا ميشه
نميشه، نميشه

R A H A
01-05-2012, 12:09 AM
دوستت دارم، والله! بالله!
از مه ميشی انشاالله
اگر چه هستيم جدا
عاقبت ای دلربا
عاشق و معشوقه را
به هم رساند خدا
کجا ز کف ميدهم
دامن وصل ترا
مه و تو هستيم هميش
دو روح به يک تن بُتا

R A H A
01-05-2012, 12:10 AM
ديدم نگار خود را می گشـت گـرد خانه
بـرداشـتـه ربـابـی مـيـزد يـکـی تـرانـه
بـا زخمه چـو آتش ميزد ترانه ای خوش
مسـت و خراب و دلکش از باده شـبانه
در پـرده عـراقـی مـیـزد بـنـام سـاقـی
مقصـود باده بودش سـاقـی بـُدش بهانه
سـاقـی ماهروئی در دسـت او سـبوئی
از گـوشـه ای در آمـد بـنـهـاد در مـيـانـه
پُـر کـرد جـام اوّل زان بـاده مُـشـعّـل
از آب هـيـچ ديـدی کـاتـش زنـد زبـانـه
بـر کـف نـهـاد آنـرا از بـهـر عـاشـقـانـرا
آنـگـه بـکـرد سـجـده بـوسـيـد آسـتـانـه
بسـتـد نـگـار از وی اندر کشـيد آن می
شد شعله ها از آن می بر روی و سر دوانه
می ديد حسن خود را می گفت نيک و بد را
نی بود و نـی بيايد چـون مـن در ايـن زمـانـه
شـمـس الحـق جهانم مـعـشـوق عاشـقانم
هر دم بود به پيشـم جـان و روان روانه

R A H A
01-05-2012, 12:11 AM
رقص بکن، شور بده خرمن زلفان
الا ماه شبستان!
چرخ بزن، چرخ بزن او پياله چشمان
الا آفت دوران!
زنگ بزن، زنگ کتی پای بلورين
الا خرمن تمکين!
چک چک بکو، قرس بزن سر خيل خوبان
سر و شانه بجنبان
پياله بزن، باده بريز به ساغر من
بت ماه پيکر من
چشمک بزن، چشمک بمن بت رقيبان
الا برگشته مژگان!

R A H A
01-05-2012, 12:12 AM
رهان مرا از درد و ناتوانی
از سوز جاودانی
از تندباد خزانی
از اشک ارغوانی
آواره، بیچاره
قلب من صدپاره

رهان مرا
رهان مرا

برو ای بیوفا یادم نکردی
به کاغذ نامه ای شادم نکردی
به مکتب خانه ی عشق تو بودم
سبق دادی و استادم نکردی

رهان مرا
رهان مرا از درد و ناتوانی
از سوز جاودانی
از تندباد خزانی
از اشک ارغوانی
آواره، بیچاره
قلب من صدپاره

رهان مرا
رهان مرا...

نگار نازنین آه دردم
سرم را گر بُری از تو نگردم
سرم را گر بُری با خنجر عشق
به خون جولان زده گردت بگردم

رهان مرا
رهان مرا از درد و ناتوانی
از سوز جاودانی
از تندباد خزانی
از اشک ارغوانی
آواره، بیچاره
قلب من صدپاره

رهان مرا...

R A H A
01-05-2012, 12:12 AM
رو سر بنه ببالين ، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماييم و موج سودا ، شب تا بروز تنها
خواهی بيا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از من گريز ! تا تو هم در بلا نيفتی
بگزين ره سلامت ، ترک ره بلا کن
ماييم و آب ديده ، در کنج غم خزيده
بر آب ديدۀ ما صد جای آسيا کن
خيره کُشيست ما را ، دارد دلی چو خارا
بکُشد کسش نگويد:«تدبير خونبها کن»
بر شاه خوبرويان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن
درديست غير مُردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کين درد را دوا کن؟!
در خواب دوش پيری در کوی عشق ديدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقسيت چون زمرّد
از برق آن زمرّد هين ، دفع اژدها کن
بس کن که بيخودم من ور تو هنر فزايی
تاريخ بو علی گو تنبيه بوالعلا کن

R A H A
01-05-2012, 12:13 AM
روشنی چشمم، بی تو نتوانم
يک شبی با خود، بودن و زيستن
عشق تو بر من، زجر ها دارد
وصل تو و ما، راز ها دارد
من به اعتبارت، گريه سر دادم
در ره وصلت چشم براه بودم
عشق تو بر من، زجر ها دارد
وصل تو و ما، راز ها دارد
قهر مکن بر من، ای دل آرامم
زود باز امشب، تو مرنجانم
تو اميد من، تو پناه من
تو شکوه عشق، قصه سای من

R A H A
01-05-2012, 12:14 AM
ز بس به ياد تو هر شب خدا خدا کردم
به بارگاه خدا محشری به پا کردم
بياد دامنت افتادم و چو طفل يتيم
سری به زانوی غم برده گريه ها کردم

R A H A
01-05-2012, 12:14 AM
ز جان من چه ميخواهی؟ تو رفتی بی تو من مُردم
ز من ديگر چه ميجويی؟ من ای پيمان شکن مُردم
به تو عُمری وفا کردم، دريغا بی وفا بودی
چه شبها بی تو سر کردم، تو آن شب ها کجا بودی
در آغوش که سر کردی، در آن شب ها که يارت بود
که چشمم تا سپيده دم، به در در انتظارت بود؟
دلم را بُردی و رفتی، برو عاشق مرا کم نيست
تو شمع بزم اغياری، دلم را تاب اين غم نيست

R A H A
01-05-2012, 12:15 AM
ز حادثات جهانم همين خوش آمد و بس
که زشت و خوب و بد روزگار درگذر است
روز و شبم الم، ريزم سرشک غم
بگذشته عمر من، با چشم پر نم
من بی گناهم، تو بد گمانی
جز تو نخواهم، تو اين ندانی
شاهد و گواه من، رنگ خزانم است صنم
روز و شبم الم، ريزم سرشک غم
مغرور و سرکش، خود خواه و بدمست
با اين همه عيبت، دادم دل از دست
ندانسته بودم، دلت نيست و سنگ است صنم
روز و شبم الم، ريزم سرشک غم

R A H A
01-05-2012, 12:17 AM
ز دستم بر نمی خيزد که يکدم بی تو بنشينم
به جز رويت نمی خواهم که روی هيچکس بينم
من از اول روز دانستم که با شيرين در افتادم
که چون فرهاد بايد شست دست از جان شيرينم
ترا من دوست ميدارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه ست بر عقلم و گر رخنه ست در دينم
اگر شمشير بر گيری سپر پيشت نياندازم
که بی شمشير خود کشتی به ساعد های سيمينم
بر آی ای صبح مشتاقان اگر هنگام روز آيد
که بگرفت اين شب يلدا از من ماه و پروينم
از اول هستی آوردم قفای تربيت خوردم
کنون اميد بخشايش همی دارم که مسکينم
دلی چون شمع مبيايد که بر حالم ببخشايد
که جز وی کس نمی بينم که می سوزد ببالينم
تو همچون گل ز خنديدن لبت با هم نمی آيد
روا داری که من بلبل چو بوتيماز بنشينم
رقيب انگشت ميخايد که سعدی ديده بر هم نه
مترس ای باغبان از گل که می بينم نمی چينم

R A H A
01-05-2012, 12:18 AM
ز هـمـراهان جُدايی مـصلحت نيست
سـفر بی روشنایی مـصلحت نيست
چـو مـلـک و پادشـاهـی ديـده بـاشـی
پس از شاهی گدايی مصلحت نيست
شـمـا را بـی شـمـا مـیـخـوانـد آن يـار
شـمـا را اين شمايی مصـلحت نيست
چـو خـوان آسـمـان آمـد بـه دنـيا
ازیـن پـس بـيـنـوايـی مصلحت نيست
دريـن مـطـبـخ کـه قـربـانســت جانها
چو دو نان نان رُبايی مطلحت نيست
بـگـو آن حـرص و آز راهزن را
که مکـر و بد نـمـايـی مصلحت نيست
چـو پا داری بـرو دسـتـی بـجـنـبـان
ترا بی دسـت و پايی مصلحت نيست
چـو پـای تو نـمـانـد پَر دهـنـدت
که بی پر در هوايی مصلحت نيست
چـو پَـر يـابـی بـسـوی دام حـّق پَـر
که از دامش رهايی مصلحت نيست
هُـمـای قـاف قـربـی ای برادر
هُـمـا را جز هُـمـايی مصلحت نيست
جـهـان جـوی و صـفـا بحـر و تو مـاهـی
دريـن جـو آشـنـايـی مصلحت نيست
خـمُـش باش و فـنای بـحـر حـق شـو
بـانـبـازی خدايی مـصـلـحـت نيسـت

R A H A
01-05-2012, 12:18 AM
ز سنگ نيست قلب من، بيا که آب ميشود
مزن شراش از جفا، ببين کباب ميشود
خدايرا ترحمی، مرو که بی تو عاقبت
بنای زندگانيم، ز غم خراب ميشود
گهی ز راه دلبری، تو بهترين بهتران
سراغ دل شکستان، بجو ثواب ميشود

R A H A
01-05-2012, 12:18 AM
زبان را نمی فهمی، نگاهم را نمی بينی
ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بينی
سخن ها گفته در چشمم، نگاهم صد زبان دارد
سيه چشما! مگر طرز نگاهم را نمی بينی
سيه مژگان من ! موی سپيدم را نگاهی کن
سپيد اندام من! روز سياهم را نمی بينی
پريشانم، دل حسرت نصيبم را نمی جويی
پشيمانم، نگاه عذر خواهم را نمی بينی
گناهم چيست جز عشق تو ، روی از من چه ميپوشی
مگر ای ماه! چشم بی گناهم را نمی بينی؟

R A H A
01-05-2012, 12:19 AM
زغم زار و حقيرم با کی گويم
ز غصه من بميرم با کی گويم
ز هجر يار گريانم ندانم
که دامان کی گيرم، با کی گويم
ز جورش در فغانم، چند نالم
گذشت از چه تغيرم، با کی گويم
مرا از خود جدا دارد نگاری
که نی از وی گريزم، با کی گويم
ببوی وصل او عمرم بسر شد
فراقش کرد پيرم، با کی گويم
شب و روز آتش سودای عشقش
همی سوزد ضميرم، با کی گويم
مرا مردم توانگر می شمارند
من مسکين فقيرم، با کی گويم
چنان سوزد مرا تاب غم او
که گويی در سعيرم، با کی گويم
هر آن غم کز فراقش بر من آيد
به ديده می پذيرم، با کی گويم

R A H A
01-05-2012, 12:19 AM
زندگی آخر سر آيد، بندگی در کار نيست
بندگی گر شرط باشد، زندگی در کار نيست
گر فشار دشمنان آبت کند مسکين مشو
مرد باش ای خسته دل، شرمندگی در کار نيست
با حقارت گر ببارد بر سرت باران دُر
آسمان را گو برو، بارندگی در کار نيست
گر که با وابستگی داران اين دنيا شوی
دورش افگن، اين چنين دارندگی در کار نيست
گر بشرط پايکوبی سر بماند در تن ات
جان ده و رد کن که سر افکندگی در کار نيست
زندگی آزادی انسان و استقلال اوست
بهر آزادی جدل کن، بندگی در کار نيست

R A H A
01-05-2012, 12:19 AM
زيبا نگارم به من نگاه کن
طاقت ندارم به هجر تو
اين شرار عشق آتشينت
سوخته است دل و جانم
ديگر اشکم مريز، ديگر اشکم مريز
زيبای من چشمان من کور شد
اشکها از چشم من ريزد چو بارانها
زيبای من چشمان من کور شد
محو آن زلفان سياهت من
محو آن لبان گلگونت
محو آن دو چشم سياهت من
کرده تباهم زيبايم
ديگر اشکم مريز، ديگر اشکم مريز
زيبای من چشمان من کور شد
اشکها از چشم من ريزد چو بارانها
زيبای من چشمان من کور شد

R A H A
01-05-2012, 12:19 AM
ساقيا مرا درياب،پر کن از وفا جامم
مستم امشب از غم ها، می نخورده بد نامم
توبه ام مده زاهد، ديگر از می و مستي
فارغ از حسابم کن، غافل از سر انجامم
شايد عمر اين مستی، چون وفای او باشد
ساغرم تُهی ماند، بشکند فلک جامم
من ز بيم رسوايی، گريه ميکنم در دل
ميکشد مرا آخر، خنده های آرامم

R A H A
01-05-2012, 12:20 AM
ساقی، جام شرابم بده
مره، مره، مره می بده
جام پياپی بده
مره، مره، مره می بده
با چنگ و با نی بده
امشب خرابم ساقی
پر تب و تابم ساقی
پر کن بدست خودت
جام شرابم ساقی
مره، مره، مره می بده
با چنگ و با نی بده
هستم هلاکت دلبر
عاشق پاکت دلبر
يک قطره آبم بده
از آب تاکت دلبر
مره، مره، مره می بده
با چنگ و با نی بده

R A H A
01-05-2012, 12:20 AM
ستاره ديده فرو بست و آرميد بيا
شراب نور به رگهای شب دويد بيا
ر بس بدامن شب اشک انتظارم ريخت
گل سپيده شگفت و سحر دميد بيا
شهاب ياد تو در آسمان خاطر من
پياپی از همه سو خط زر کشيد بيا
زبس نشستم و با شب حديث غم گفتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پريد بيا
بوقت مرگم اگر تازه ميکنی ديدار
بهوش باش که هنگام آن رسيد بيا
نيامدی که فلک خوشه خوشه پروين داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چيد بيا
اميد خاطر سيمين دل شکسته تويی
مرا مدار ازين بيش نا اميد بيا

R A H A
01-05-2012, 12:21 AM
سرود شبانگاه، چه خوش گاه و ناگاه
رسد ناگهانی، ز نای شبانی
به اين نغمه خو کن
به ميخانه رو کن
ز می پر سبو کن
سرود شبانگاه، چه خوش گاه و ناگاه
خدا را، تو ای عشق و مستی
بيا سويم هر جا که هستی
سپيد ابر باد
چمن رنگ کارد
صبا برگ بارد
سرود شبانگاه، چه خوش گاه و ناگاه
من آن ريخته برگ زردم
نهالا، به گردت بگردم
نماند چمن ها
نه ما و نه من ها
بماند سخن ها
سرود شبانگاه، چه خوش گاه و ناگاه

R A H A
01-05-2012, 12:22 AM
يک دل ميگه: برو ، برو
يک دلم ميگه: نرو ، نرو
طاقت نداره دلم بی تو
بی تو چی کنم
پيش عشق ای زيبا، زيبا
خيلي کوچک است دنيا، دنيا
با ياد تو ام هر جا، هر جا
ترکت نکنم
احوال زار دلم را ندانی
با تو چی گويم که بر آن نمايی
بی تو نتابد نه مهری، نه مانی
بر شام تارم
سلطان قلبم تو هستی، تو هستی
دروازه های دلم را شکستی
پيمان ياری تو با من ببستی
چشم انتظارم
از برگ گل کاغذ سازم
نامه يی شيرين بپردازم
بنويسم از عشقم، رازم
ای نو گل من
بعد از سلام، ای دلدارم!
اول خيلی دوستت ميدارم
دوم ديدنت عادت دارم
بر دشت و دمن
سلطان قلبم تو هستی، تو هستی
دروازه های دلم را شکستی
پيمان ياری تو با من ببستی
چشم انتظارم

R A H A
01-05-2012, 12:22 AM
سوز قلبم جاودانی، سيل اشکم ارغوانی
ای تو ماه آسمان، ثابت سيارگان
ما من اي ماه من، دوست ندارم جز تو
چشمان تو ستاره ام، در عشق تو بيچاره ام
ای تو قلب اين چمن، بلبل اين انجمن
ماه من ای ماه من ، دوست ندارم جز تو
من آن نيم که تو دانی، چو برگ های خزانی
ای تو قلب اين چمن، بلبل اين انجمن
ماه من ای ماه من، دوست ندارم جز تو

R A H A
01-05-2012, 12:22 AM
شادی کنيد ای دوستان، من شادم و آسوده ام
بوی جوانی بشنويد، از پيکر فرسوده ام
شادم کنون، شادم کنون، از بند آزادم کنون
فريادی شادی ميکشد، قلب خود را دادم کنون
ای کودکان رهگذر، من چون شما آسوده ام
هر چند راه عمر را، بيش از شما پيموده ام
بازی کنيد ای کودکان، بازيست کار زندگی
من هم خزان را ديده ام، هم نو بهار زندگی
در کلبه ی ياران من، آرامش و شادی بود
گر مرهمی خواهد دلم، گل بانگ آزادی بود

R A H A
01-05-2012, 12:22 AM
شب ظلمانيم امشب سياه از ديشب است، امشب
اگر گويم شب يلدای عمرم امشب است، امشب
بيا ساقی شرابم ده، شراب بی حسابم ده
به رغم شيخ خوش آبم ده که جانم بر لب است امشب

R A H A
01-05-2012, 12:22 AM
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه بدر کوفت جوابش کردم
ديدی آن ترک ختا دشمن جانست مرا
گر چه عمری به خطا دوست حسابش کردم
منزل مردم بيگانه چو شد مردم چشم
آن قدر گريه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افگنده و آبش کردم
غرق خون بود و نمی مُرد زحسرت فرهاد
خواندم افسانه شيرين و خوابش کردم
دل که خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی دهر
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدريجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

R A H A
01-05-2012, 12:23 AM
شبهاي ظلمانی، ميان طوفان ها
آواره قلب من در دشت و بيابانها
با صد ارمان ها
ابر ها سياه، بر رخ اختران
اشک از چشم من روان شد چو بارانها
با صد ارمان ها
شور تو در سر من، عشق تو در دل من
نقش تو جاودانی
شبهاي تار بی تو، ريزم سرشک غم
سرشک ارغوانی
شام فراق سر رسيد، صبح اميد تيره شد
به دل ستاره های شب، ز يأس و رنج خيره شد
آرزو خاک شد، چشم در انتظار، در اميد وصال
شرح جان سوز من بلند شد به آسمانها
با صد ارمان ها
ای خوش آن شبهای مهتاب که در کنار من بودی
يا به گلزار و بستان ها، در اختيار من بودی
گذشت آن زمانها، خزان شد آن بهار ها، به دل بماند داغ ها
آرزو خاک شد، چشم در انتظار، در اميد بهار،
زار شد پيکرم
اشک از چشم روان شد چو باران ها
با صد ارمان ها

R A H A
01-05-2012, 12:23 AM
شبهای روشن تنها نشينيم
در پهلوی هم در نور مهتاب
تا باد خيزد نالنده از کوه
تا نور افتد لرزنده بر آب
در کوه پيچد دلکش صدايی
از دور آيد گلبانگ نايی
غمهای دل را با هم بگوييم
من با نيازی تو با ادايی
زين آب خندان آئينه بندم
تا صبح بينی روی چو ماهت
از شاخ سنبل شب شانه سازم
تا بر فشانی موی سياهت
اين خلوت عشق اين شام زيبا
اين لرزش موج اين رقص اختر
من ديده پر خون تو گل بدامن
من شعر بر لب تو شور بر سر
باد بهاران از بعد مردن
بر تربت من زين گل بکاری
ای ابر نيسان بر مدفن من
در پای اين کوه اشکی بباری
با ناله زار با صوت محزون
بر روی آن قبر بلبل تو هم باز
چندان بنالی کاندر دل خاک
از ناله تو نالم به آواز

R A H A
01-05-2012, 12:23 AM
شبی را با من ای ماه سحرخيزان سحر کردی
سحر چون آفتاب از آشيان من سفر کردی
هنوزم از شبستان وفا بوی عبير آید
که چون شمع عبيرآگين شبی با من سحر کردی
صفا کردی و درويشی بميرم خاک پايت را
که شاهی محشتم بودی و با درويش سر کردی
چو دو مرغ دلاويزی به تنگ هم شديم افسوس
همای من پريدی و مرا بی بال و پر کردی
مگر از گوشه‌ی چشمی وگر طرحی دگر ريزی
که از آن يک نظر بنياد من زير و زبر کردی
به ياد چشم تو انسم بود با لاله‌ی وحشی
غزال من مرا سرگشته‌ی کوه و کمر کردی
به گردشهای چشم آسمانی از همان اول
مرا در عشق از اين آفاق گرديها خبر کردی
به شعر شهريار اکنون سرافشانند در آفاق
چه خوش پيرانه سر ما را به شيدائی سمر کردی

R A H A
01-05-2012, 12:24 AM
شبی ز شبها، من و تو تنها
به موج دريا، خيره ميديديم
تو زيبا، فريبی در صحرا
من با تمنا، بی رنج و سودا
آنشب که رفتی از من چه ديدی
دلم شکستی، از من بريدی
رفتی کجا تو، ای ديده جادو
از من رميدی مانند آهو
کجا؟
شبی دگر هم، من و دل و هم
به پای گلها، قصه ميکرديم
چه شبها بيمار و تنها
ناله سر دادم ، گريه ها کردم
شبی سيه بود، نه نور ماه بود
شبی که يارم ز من جدا بود
چون او خبر شد، غمم بسر
ستاره ها مرد، شبم سحر شد
خدا!
شبی ز شبها، من و تو تنها
به موج دريا خيره می ديديم
تو زيبا ، ای ديده شهلا
من با تمنا، بی رنج و سودا

R A H A
01-05-2012, 12:24 AM
شد ابر پاره پاره، چشمک بزن ستاره
کردی دل مرا شاد، تابان شدی دوباره
ديدی که دارمت دوست، کردی به من اشاره
در شب چراغ راهی، روشن به مثل ماهی
تابنده و قشنگی، الماس تاج شاهی
به به چی خوش نمايی، زيبا و خوش ادايی
شد ابر پاره پاره، چشمک بزن ستاره
من خوابم و تو بيدار، من بيخبر تو هشيار
وقتی که راحتم من، تو کار ميکنی کار
با هر اشاره خود، داری تو ناز بسيار
شد ابر پاره پاره، چشمک بزن ستاره

R A H A
01-05-2012, 12:25 AM
شنيدم از اينجا سفر می کنی
تو آهنگ شهری دگر می کنی
خيال من از سر بدر می کنی
همان لحظه ی آشنايی تو
گمان برده بودم جدايی تو
تو عشق آفرين بلبل گلشنی
جدا از من و روز و شب با منی
ز دوری بجانم شرر می زنی
همان لحظه ی آشنايی تو
گمان برده بودم جدايی تو
بپاس صفاي سرشکم بيا
حذر از سفر کن برای خدا
کجا می روی آرزويم؟ کجا؟
همان لحظه ی آشنايی تو
گمان برده بودم جدايی تو

R A H A
01-05-2012, 12:25 AM
شکايت دارم
حواله دار به تو ميگويم
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
هر آنچه ديده بيند دل کند ياد
بسازم خنجری نوکش ز فولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
کمان ابرو کمانت را ببوسم
سنان مژگان سنانت را ببوسم
کمند افگن بگير آن گيسويت را
صدف دندان، لبانت را ببوسم
ز راه ديده در دل خانه کردی
ز پستی خانه را ويرانه کردی
نگويم ز آنچه کردی يا نکردی
فقط يک گپ؛ مرا ديوانه کردی