sorna
12-18-2011, 01:54 PM
بهانه اي براي پرواز پاي صحبت هاي حاجيه خانم فاطمه سيلاخوري مادر شهيدان كشوري
با انجمن خيريه كمك به فقرا را انجام مي داد و از دوستان هوانيروزش هر ماهه پول جمع مي كرد و با اين پولها مقداري پارچه قندوشكر چاي و زغال و غيره را تهيه و به دو روستا از روستاهاي محروم كرمانشاه تازه آباد و وكيل آباد مي برد. به غير از كمك به فقرا 22 خانوار به طور كل تحت سرپرستي شهيد كشوري بودند و آن سري از بچه هاي فقرا كه به مدرسه مي رفتند و درسشان ضعيف بود او در درس كمكشان مي كرد . يكبار در سال 1356 پيرمرد فقيري كه احتياج به دكتر داشت او را با ماشين خود به شهر برد و در ميدان شهرداري سابق كرمانشاه اين پيرمرد را كول كرد و تا مطب دكتر برد و بعد از معالجه و گرفتن دارو در مسير برگشت نيز اين پيرمرد فقير را كول كرد و بعد از اينكه سوار ماشين شدند مقداري ميوه و غذا برايش فراهم كرد و او را به منزلش رساند. او وقتي كمك مي كرد مي گفت : اين كمك ها از طرف امام خميني به شما مي شود. اوايل پيروزي انقلاب مصادف شد با درگيريهايي كه در غرب كشور بوجود آمد. احمد هم براي دفاع از مردم مظلوم غرب راهي آن ديار شد. حاج آقا موسوي نماينده امام در غرب كشور برايم نقل كرد كه احمد از اولين سربازاني بود كه نداي امام را از مدرسه فيضيه با تمام وجودش لبيك گفت و در مدت 9 سال شبانه روز به هر طريقي كه برايش ممكن بود در ساختن افراد در هوانيروز كوشش كرد . ثمره تلاشهاي او را مي توان در پرورش شيرمرداني چون شيرودي و سهيليان و... دانست در زمان انقلاب هنگامي كه شايعه كودتا ملت ايران را نگران كرده بود او و يارانش با شبكه اي كه در ارتش ايجاد كرده بودند قصد داشتند در صورت كودتا از سوي رژيم تمام وسايل نظامي را منفجر و بالگردها را از كار بيندازند تا رژيم نتواند انقلاب را سركوب كند. اين شهيد براستي فاتح و ناجي كردستان بود. زماني كه تجزيه طلبان به پادگان سنندج حمله كردند فرماندهان نمي دانستند براي نجات پادگان سنندج چه بايد بكنند شهيد كشوري دقيقا اين جمله را گفت : من پرواز مي كنم و اطراف پادگان را كاملا مي كوبم و دشمن را از بين مي برم اگر اين كارم خطا بود بگذاريد مرا اعدام كنند اما كردستان بماند. شهيد كشوري اولين خلباني بود كه بلند شد و در شرايطي كه احتمال مي رفت بالگردش مورد اصابت گلوله دشمن قرار گيرد. البته چنين صحنه اي در سقز نيز اتفاق افتاده بود اما رشادتي كه شهيد كشوري در نجات پادگان سنندج از خود نشان داد بي نظير بود چرا كه در اين حادثه تهران وضعيت را مشخص نكرده بود و احتمال اين مي رفت كه فردا ايشان را مورد سئوال قرار دهند كه چرا بدون اجازه حمله را آغاز كرده است اما حرف ايشان همان بود . بالاخره در شرايطي كه احتمال 95 درصد مي رفت بالگردش مورد اصابت گلوله دشمن قرار گيرد احتمال 5 درصدي موفقيت را به صددرصد رساند و با شگرد هميشگي بلند شد . در اين زمان نيروهاي دشمن كه در اطراف پادگان بودند به داخل پادگان آمدند و سيم خاردارها را بريدند و تا يك قسمت از پادگان پيشروي كردند اما شهيد كشوري با حمله هوايي توانست بدون آن كه اشتباهي كند كل غائله را پايان دهد و پادگان سنندج را از لوث وجود دشمن نجات دهد. در جريان حماسه پاوه همين بس كه شهيد فلاحي احمد را فرشته اي در قالب انسان ناميد. روزي كه پاوه در محاصره كامل و در آستانه سقوط بود روز جمعه اي بود. شهيد فلاحي از مردم و دكتر چمران خداحافظي كرد و به پايگاه هوانيروز كرمانشاه رفت تا فكري براي شكستن محاصره پاوه بكند. مي گفت : من تا آن روز احمد كشوري را نمي شناختم در پايگاه هوانيروز كرمانشاه همه را جمع كردم . ساعت هفت و نيم بعدازظهر بود. هنگام غروب بود. تاريكي زمين گير شده بود. برابر روشهاي هوانيروز در آن ساعت نمي بايستي خلبان بپرد چون زمان زمان سانست بود. يك داوطلب براي نجات پاوه خواستم هنوز صحبتهاي من تمام نشده بود كه جواني از صف بيرون آمد و گفت : عليرغم تاريكي هوا و با اين وجود كه ارتفاعات اطراف مشرف به پاوه است و مي دانم كه مورد هدف دشمن قرار مي گيرم من مي روم . شهيد كشوري آن شب رفت و فشار را از روي مردم پاوه و دكتر چمران برداشت و برگشت و به مردم پاوه كه حدود بيست هزار نفري بودند و در محاصره مزدوران بودند تا فردا كه امكانات نظامي برسد فرصت مقاومت داد. فردا صبح هم بار ديگر خودش به عنوان رهبر گروه به سمت شهرستان پاوه پرواز كرد. به خداي كشوري سوگند به روح پاك كشوري سوگند به مبارزات كشوري سوگند به همه آنچه كه رنگ و بوي كشوري دارد سوگند كه نجات كردستان و لااقل قسمت اعظمي از استقلال كشور مرهون زحمات و تلاش هاي خستگي ناپذير احمد كشوري است كشوري باعث شد كه كشور به جنگ داخلي كشيده نشود و ميليون ها نفر قرباني نشوند. شهيد كشوري به برادران پاسدار علاقه عجيبي داست و مبارزات آنها را از خالصانه ترين مبارزات بعد از صدر اسلام مي دانست . يكبار يك پوتيني را از يكي از پاسداران هديه گرفته بودو هرگز اين چكمه ي رزم را از خود دور نمي كرد و در اين باره مي گفت : من اين پوتين را از يكي از خالصان درگاه احديت كه روحانيت و جهاد و شهادت از چهره و نگاهش مي باريد هديه گرفتم . با شروع جنگ تحميلي شهيد كشوري بااينكه در جريان كردستان زخمي شده بود و در بيمارستان بستري بود. و اجازه پرواز نداشت هر طوري بود پزشك معالج خود را متقاعد كرد و به ايلام رفت و فرماندهي تيم آتش هوانيروز در استان ايلام را برعهده گرفت و تنها با سه فروند بالگرد 425 كيلومتر از مرزهاي مقدس استان ايلام را حراست مي كرد و شب و روز در جبهه هاي ايلام حضور داشت و دشمن بعثي را آماج گلوله ها و موشك هاي توفنده خود قرار مي داد. حتي زن و بچه هايش را هم به ايلام برد. شهيد كشوري نمونه و الگوي يك رزمنده با ايمان مخلص و شجاع بود كه هيچگاه از خستگي سخني به ميان نياورد و در نجات مردم قهرمان كردستان و حمايت از رزمندگان اسلام در طول جنگ تحميلي در ايلام نقش مهمي داشت . جنگ آوري او هميشه دشمن را به وحشت مي انداخت . يك روز از جبهه كه آمده بود برايم تعريف كرد و گفت : مادر ما چهل دستگاه تانك دشمن بعثي را ظرف 48 ساعت گذشته منهدم كرديم ولي رسانه ها كمتر اعلام كردند. امان از دست اين خبرنگاران . از خاطرات ديگري كه شهيد كشوري برايم نقل كرد اين است كه حدود 1800 نفر از نيروهاي تازه نفس عراقي شب در پشت ميمك به شكل چادر زده بودند . مختصاتشان را عشاير ايل خزل به ما دادند ما هم بعد از برنامه ريزي هماهنگ كرديم تا صبح قبل از u صورت طلوع آفتاب و در تاريكي پرواز كنيم و با شناخت جغرافيايي آن محل و تعداد دفعاتي كه در آن منطقه عمليات انجام داديم قبل از طلوع آفتاب به همراه تيم پروازي بالاي سر آنها قرار بگيريم و آنها را در كيسه خوابشان غافلگير كنيم به طوري كه بعد از انجام عمليات و در هنگام بازگشت با طلوع آفتاب مواجه شويم . ما شب ساعت هاي پروازي رفت و آمد و مسلح شدن بالگردها را كنترل كرديم و با سه فروند بالگرد كبري و يك فروند بالگرد جت رنجر به سمت دشمن پرواز كرديم و بعد از رسيدن به ميمك با توپ بيست ميليمتري و راكت حدود هزار نفر را به هلاكت رسانديم و هشتصد نفر هم به اسارت نيروهاي ما در آمدند. دشمن بسيار غافلگير و وحشت زده شده بود. گيج شده بودند چرا كه اصلا فكرش را هم نمي كردند در آن ساعت بالگردي بتواند پرواز بكند. صدام حساب همه چيز را كرده بود الا هوانيروز هميشه پيروز را. و به نظر ساير همرزمان شهيد كشوري همين عمليات سبب شد عمليات هايي كه هفته بعد عشاير ايل خزل در جنگ انجام دادند باعث پيروزيهايي شود. شايد كمتر جايي ذكر شده باشد اما واقعيت اين است كه آن اقدام جسورانه و ضربه روحي شكننده شهيد كشوري به همراه تيم آتش هوانيروز در آن عمليات باعث شد كه بعدها در عمليات پس گرفتن ميمك عملا نيروهاي ما با امكانات بسيار محدود بتوانند دو لشكر عراق را از بين برده و نابودشان كنند. تقريبا يك هفته قبل از شهادت شهيد كشوري احمد براي آخرين بار به ما سر زد و با همه اعضاي خانواده عكس يادگاري گرفت هنگامي كه مي خواست از كياكلا براي جبهه ايلام از پيش ما برود گفت : مادرجان اين آخرين بار است كه مرا مي بينيد من ديگر بر نمي گردم . و از ما خداحافظي كرد و سوار ماشينش شد. آنقدر نگاهش كردم تا از من دور شد. چند روزي نگذشت كه خبر شهادتش را از تلويزيون شنيدم كه گوينده تلويزيون گفت : يكي از خلبانهاي دلاور هوانيروز امروز در جبهه هاي ايلام به شهادت رسيد. به پدرش گفتم : كشوري ! اين خلبان دلاور هوانيروز احمد است . گفت : نه اشتباه مي كني . تا اينكه چند ساعت بعدش استاندار ايلام آقاي ابراهيمي زنگ زد و گفت : مادر! احمد پر كشيد و رفت به سمت هدفش به سمت كربلا. گفتم : احمد شهيد شده گفت : اگر خدا بخواهد. گفتم : راضي ام به رضاي خدا بعد از تشييع پيكر شهيد كشوري در ايلام و كرمانشاه سرانجام پيكر مطهرش در هيجدهم آذرماه 59 در قطعه 24 بهشت زهرا(س ) به خاك سپرده شد.
با انجمن خيريه كمك به فقرا را انجام مي داد و از دوستان هوانيروزش هر ماهه پول جمع مي كرد و با اين پولها مقداري پارچه قندوشكر چاي و زغال و غيره را تهيه و به دو روستا از روستاهاي محروم كرمانشاه تازه آباد و وكيل آباد مي برد. به غير از كمك به فقرا 22 خانوار به طور كل تحت سرپرستي شهيد كشوري بودند و آن سري از بچه هاي فقرا كه به مدرسه مي رفتند و درسشان ضعيف بود او در درس كمكشان مي كرد . يكبار در سال 1356 پيرمرد فقيري كه احتياج به دكتر داشت او را با ماشين خود به شهر برد و در ميدان شهرداري سابق كرمانشاه اين پيرمرد را كول كرد و تا مطب دكتر برد و بعد از معالجه و گرفتن دارو در مسير برگشت نيز اين پيرمرد فقير را كول كرد و بعد از اينكه سوار ماشين شدند مقداري ميوه و غذا برايش فراهم كرد و او را به منزلش رساند. او وقتي كمك مي كرد مي گفت : اين كمك ها از طرف امام خميني به شما مي شود. اوايل پيروزي انقلاب مصادف شد با درگيريهايي كه در غرب كشور بوجود آمد. احمد هم براي دفاع از مردم مظلوم غرب راهي آن ديار شد. حاج آقا موسوي نماينده امام در غرب كشور برايم نقل كرد كه احمد از اولين سربازاني بود كه نداي امام را از مدرسه فيضيه با تمام وجودش لبيك گفت و در مدت 9 سال شبانه روز به هر طريقي كه برايش ممكن بود در ساختن افراد در هوانيروز كوشش كرد . ثمره تلاشهاي او را مي توان در پرورش شيرمرداني چون شيرودي و سهيليان و... دانست در زمان انقلاب هنگامي كه شايعه كودتا ملت ايران را نگران كرده بود او و يارانش با شبكه اي كه در ارتش ايجاد كرده بودند قصد داشتند در صورت كودتا از سوي رژيم تمام وسايل نظامي را منفجر و بالگردها را از كار بيندازند تا رژيم نتواند انقلاب را سركوب كند. اين شهيد براستي فاتح و ناجي كردستان بود. زماني كه تجزيه طلبان به پادگان سنندج حمله كردند فرماندهان نمي دانستند براي نجات پادگان سنندج چه بايد بكنند شهيد كشوري دقيقا اين جمله را گفت : من پرواز مي كنم و اطراف پادگان را كاملا مي كوبم و دشمن را از بين مي برم اگر اين كارم خطا بود بگذاريد مرا اعدام كنند اما كردستان بماند. شهيد كشوري اولين خلباني بود كه بلند شد و در شرايطي كه احتمال مي رفت بالگردش مورد اصابت گلوله دشمن قرار گيرد. البته چنين صحنه اي در سقز نيز اتفاق افتاده بود اما رشادتي كه شهيد كشوري در نجات پادگان سنندج از خود نشان داد بي نظير بود چرا كه در اين حادثه تهران وضعيت را مشخص نكرده بود و احتمال اين مي رفت كه فردا ايشان را مورد سئوال قرار دهند كه چرا بدون اجازه حمله را آغاز كرده است اما حرف ايشان همان بود . بالاخره در شرايطي كه احتمال 95 درصد مي رفت بالگردش مورد اصابت گلوله دشمن قرار گيرد احتمال 5 درصدي موفقيت را به صددرصد رساند و با شگرد هميشگي بلند شد . در اين زمان نيروهاي دشمن كه در اطراف پادگان بودند به داخل پادگان آمدند و سيم خاردارها را بريدند و تا يك قسمت از پادگان پيشروي كردند اما شهيد كشوري با حمله هوايي توانست بدون آن كه اشتباهي كند كل غائله را پايان دهد و پادگان سنندج را از لوث وجود دشمن نجات دهد. در جريان حماسه پاوه همين بس كه شهيد فلاحي احمد را فرشته اي در قالب انسان ناميد. روزي كه پاوه در محاصره كامل و در آستانه سقوط بود روز جمعه اي بود. شهيد فلاحي از مردم و دكتر چمران خداحافظي كرد و به پايگاه هوانيروز كرمانشاه رفت تا فكري براي شكستن محاصره پاوه بكند. مي گفت : من تا آن روز احمد كشوري را نمي شناختم در پايگاه هوانيروز كرمانشاه همه را جمع كردم . ساعت هفت و نيم بعدازظهر بود. هنگام غروب بود. تاريكي زمين گير شده بود. برابر روشهاي هوانيروز در آن ساعت نمي بايستي خلبان بپرد چون زمان زمان سانست بود. يك داوطلب براي نجات پاوه خواستم هنوز صحبتهاي من تمام نشده بود كه جواني از صف بيرون آمد و گفت : عليرغم تاريكي هوا و با اين وجود كه ارتفاعات اطراف مشرف به پاوه است و مي دانم كه مورد هدف دشمن قرار مي گيرم من مي روم . شهيد كشوري آن شب رفت و فشار را از روي مردم پاوه و دكتر چمران برداشت و برگشت و به مردم پاوه كه حدود بيست هزار نفري بودند و در محاصره مزدوران بودند تا فردا كه امكانات نظامي برسد فرصت مقاومت داد. فردا صبح هم بار ديگر خودش به عنوان رهبر گروه به سمت شهرستان پاوه پرواز كرد. به خداي كشوري سوگند به روح پاك كشوري سوگند به مبارزات كشوري سوگند به همه آنچه كه رنگ و بوي كشوري دارد سوگند كه نجات كردستان و لااقل قسمت اعظمي از استقلال كشور مرهون زحمات و تلاش هاي خستگي ناپذير احمد كشوري است كشوري باعث شد كه كشور به جنگ داخلي كشيده نشود و ميليون ها نفر قرباني نشوند. شهيد كشوري به برادران پاسدار علاقه عجيبي داست و مبارزات آنها را از خالصانه ترين مبارزات بعد از صدر اسلام مي دانست . يكبار يك پوتيني را از يكي از پاسداران هديه گرفته بودو هرگز اين چكمه ي رزم را از خود دور نمي كرد و در اين باره مي گفت : من اين پوتين را از يكي از خالصان درگاه احديت كه روحانيت و جهاد و شهادت از چهره و نگاهش مي باريد هديه گرفتم . با شروع جنگ تحميلي شهيد كشوري بااينكه در جريان كردستان زخمي شده بود و در بيمارستان بستري بود. و اجازه پرواز نداشت هر طوري بود پزشك معالج خود را متقاعد كرد و به ايلام رفت و فرماندهي تيم آتش هوانيروز در استان ايلام را برعهده گرفت و تنها با سه فروند بالگرد 425 كيلومتر از مرزهاي مقدس استان ايلام را حراست مي كرد و شب و روز در جبهه هاي ايلام حضور داشت و دشمن بعثي را آماج گلوله ها و موشك هاي توفنده خود قرار مي داد. حتي زن و بچه هايش را هم به ايلام برد. شهيد كشوري نمونه و الگوي يك رزمنده با ايمان مخلص و شجاع بود كه هيچگاه از خستگي سخني به ميان نياورد و در نجات مردم قهرمان كردستان و حمايت از رزمندگان اسلام در طول جنگ تحميلي در ايلام نقش مهمي داشت . جنگ آوري او هميشه دشمن را به وحشت مي انداخت . يك روز از جبهه كه آمده بود برايم تعريف كرد و گفت : مادر ما چهل دستگاه تانك دشمن بعثي را ظرف 48 ساعت گذشته منهدم كرديم ولي رسانه ها كمتر اعلام كردند. امان از دست اين خبرنگاران . از خاطرات ديگري كه شهيد كشوري برايم نقل كرد اين است كه حدود 1800 نفر از نيروهاي تازه نفس عراقي شب در پشت ميمك به شكل چادر زده بودند . مختصاتشان را عشاير ايل خزل به ما دادند ما هم بعد از برنامه ريزي هماهنگ كرديم تا صبح قبل از u صورت طلوع آفتاب و در تاريكي پرواز كنيم و با شناخت جغرافيايي آن محل و تعداد دفعاتي كه در آن منطقه عمليات انجام داديم قبل از طلوع آفتاب به همراه تيم پروازي بالاي سر آنها قرار بگيريم و آنها را در كيسه خوابشان غافلگير كنيم به طوري كه بعد از انجام عمليات و در هنگام بازگشت با طلوع آفتاب مواجه شويم . ما شب ساعت هاي پروازي رفت و آمد و مسلح شدن بالگردها را كنترل كرديم و با سه فروند بالگرد كبري و يك فروند بالگرد جت رنجر به سمت دشمن پرواز كرديم و بعد از رسيدن به ميمك با توپ بيست ميليمتري و راكت حدود هزار نفر را به هلاكت رسانديم و هشتصد نفر هم به اسارت نيروهاي ما در آمدند. دشمن بسيار غافلگير و وحشت زده شده بود. گيج شده بودند چرا كه اصلا فكرش را هم نمي كردند در آن ساعت بالگردي بتواند پرواز بكند. صدام حساب همه چيز را كرده بود الا هوانيروز هميشه پيروز را. و به نظر ساير همرزمان شهيد كشوري همين عمليات سبب شد عمليات هايي كه هفته بعد عشاير ايل خزل در جنگ انجام دادند باعث پيروزيهايي شود. شايد كمتر جايي ذكر شده باشد اما واقعيت اين است كه آن اقدام جسورانه و ضربه روحي شكننده شهيد كشوري به همراه تيم آتش هوانيروز در آن عمليات باعث شد كه بعدها در عمليات پس گرفتن ميمك عملا نيروهاي ما با امكانات بسيار محدود بتوانند دو لشكر عراق را از بين برده و نابودشان كنند. تقريبا يك هفته قبل از شهادت شهيد كشوري احمد براي آخرين بار به ما سر زد و با همه اعضاي خانواده عكس يادگاري گرفت هنگامي كه مي خواست از كياكلا براي جبهه ايلام از پيش ما برود گفت : مادرجان اين آخرين بار است كه مرا مي بينيد من ديگر بر نمي گردم . و از ما خداحافظي كرد و سوار ماشينش شد. آنقدر نگاهش كردم تا از من دور شد. چند روزي نگذشت كه خبر شهادتش را از تلويزيون شنيدم كه گوينده تلويزيون گفت : يكي از خلبانهاي دلاور هوانيروز امروز در جبهه هاي ايلام به شهادت رسيد. به پدرش گفتم : كشوري ! اين خلبان دلاور هوانيروز احمد است . گفت : نه اشتباه مي كني . تا اينكه چند ساعت بعدش استاندار ايلام آقاي ابراهيمي زنگ زد و گفت : مادر! احمد پر كشيد و رفت به سمت هدفش به سمت كربلا. گفتم : احمد شهيد شده گفت : اگر خدا بخواهد. گفتم : راضي ام به رضاي خدا بعد از تشييع پيكر شهيد كشوري در ايلام و كرمانشاه سرانجام پيكر مطهرش در هيجدهم آذرماه 59 در قطعه 24 بهشت زهرا(س ) به خاك سپرده شد.