sorna
12-15-2011, 11:21 PM
http://www.pic.p30ask.com/images/66752939493602346970.jpg (http://www.pic.p30ask.com/)
محمود توسلي: آفتاب در شهر ساحلي كلارك تاون تازه غروب كرده بود كه خودروي آئودي R8 مدل 2009 در حالي كه دو نفر در آن نشسته بودند وارد شهر شد و مستقیم به طرف ميدان جورج واشنگتن رفت. كلارك تاون شهر بزرگي نبود و مردم نه چندان ثروتمند آن تاكنون خودرويي به اين شكوه و زيبايي در شهر خود نديده بودند. مردمي كه در حاشيه خيابان در حال تردد بودند زمان چنداني براي تماشاي اين خودرو نداشتند چرا كه هنوز درست صداي آن را از پشتسر نشنيده، مثل برق از جلو چشمشان عبور ميكرد.
كلارك تاون تا نيويورك دو ساعت فاصله داشت و مردم هر روز ميديدند كه آئودي R8 اين فاصله را چند بار طي ميكند و البته ظاهراً خيلي سريعتر از ديگر خودروها اين كار را انجام ميدهد. كلانتر سامي ريس هنوز قهوه صبحانه اش را تمام نكرده بود كه دو مرد با بارانيهاي بلند در دفترش را به صدا درآوردند و داخل شدند. قيافهشان به محليها نميخورد. كلانتر ريس وقتي شنيد آنها ماموران پليس فدرال هستند و از نيويورك آمدهاند تعجب كرد. كلارك تاون شهر بيدردسري بود و دزديدهشدن يك دوچرخه آن هم يك سال قبل آخرين حادثه مهم پليسي اين شهر بود. تعجب كلانتر ريس وقتي بيشتر شد كه از ماموران فدرال شنيد آنها رد يك باند قاچاق مواد مخدر را دنبال كرده و به كلارك تاون رسيدهاند. زود خودش را جمعوجور كرد و پرونده را برای بررسی بیشتر از ماموران فدرال گرفت.
كلانتر و همكارانش يك هفته فرصت داشتند تا ماجرا را مختومه كنند والله پاي ماموران فدرال به ماجرا باز ميشد و اين دقيقاً همان چيزي بود كه كلانتر ريس از آن نفرت داشت. پس از رفتن ماموران فدرال كلانتر و معاونش پرونده را باز كردند و اولين چيزي كه لابهلاي انبوه عكسها و برگهها برايشان آشنا آمد تصوير خودروي آئودي R8 بود كه توسط دوربينهاي كنترل سرعت اتوبان 41 شرقي كه به نيويورك ميرفت برداشته شده بودند. كلانتر پيروزمندانه لبخند زد و رو به ادي كرد و گفت: ميرويم همشان را دستگير ميكنيم و ماجرا تموم ميشه. پيداكردن اين عروسك خوش آب و رنگ توي كلارك تاون درست مثل پيداكردن يك بوقلمون وسط سفره شام سال نو ميمونه.
وينچستر مدل 73اش را برداشت و شش فشنگ در آن قرار داد و گفت: بجنب اين ماموريت راحتتر از اونيه كه فكرش را بكني. تازه برامون تشويقنامه و درجه هم ميفرستن. ادي كلاهش را به سر گذاشت و كلت ديزوت ايگلش را روي كمر جابهجا كرد. در حين خروج از دفتر يادش آمد در پنج سالي كه در كلارك تاون خدمت كرده حتي يك تير هم شليك نكرده است. كلانتر وادي سوار شورولت ايمپالا مدل 94 اداره پليس شده و براي پيداكردن قاچاقچيان و خودرو آئودي R8 راهي سطح شهر شدند. در راه بيل قصاب را مقابل مغازهاش ديد و سراغ سوژه را از او گرفتند بيل قصاب خودرو را نديده بود اما خانم ميسون كه در حال عبور از پيادهرو بود و معمولاً از همه كس و همه چيز در شهر خبر داشت گفت كه چند دقيقه قبل اين ماشين جديد را در چهارراه كاونتي ديده است. خانم ميسون تازه ميخواست سوالاتش را در مورد علت جستوجو براي يافتن اين خودرو جديد شروع كند كه كلانتر ريس پايش را روي گاز فشار داد و به سمت چهارراه كاونتي حركت كرد.
پرسوجوي كلانتر ادامه پيدا كرد تا بالاخره آئودي R8 قرمز رنگ را در خروجي اتوبان 27 شمالي پيدا كرد. خيلي آرام به آن نزديك شد و ايست داد. اما راننده خودرو حتي به خودش زحمت نداد تا به صورت ادي كه در كنارش قرار گرفته بود نگاهي بياندازد. كلانتر پا را روي گاز فشار داد تا به جلو R8 پيچيده و آن را متوقف كند. اما در همان زمان راننده آئودي نيز گاز داد. در يك چشم به هم زدن خودرو R8 مثل تيري كه از چله كمان رها شده باشد به جلو جهيد. تعقيب و گريز آغاز شد. اما اين تعقيب چندان طول نكشيد و آئودي R8 در حالي از نظر دور شد كه ادي هنوز فرصت نكرده بود كلتش را به طور كامل از جلد خارج كند.
كلانتر وارد دفتر شد و كلاهش را روي ميز كوبيد. رو به ادي كرد و گفت: اون ماشين لعنتي با 50 كيلو کوكايين داره تو شهر من ميچرخه و ما نميتونيم دستگيرش كنيم. اون هم به يك دليل مسخره! چون نميتونيم بهشون برسيم. واقعاً خندهداره.
ادي كه حالا پشت كامپيوتر نشسته بود و داشت جستوجو ميكرد مكثي كرد و گفت: حرص نخوريد قربان. اين طبيعي هست كه ما نتونيم به اونا برسيم. ماشين اونايه موتور هيولا داره، يه موتور 10 سيلندر 525 اسببخاري. ولي مال ما يه هشت سيلندر 280 اسبي كه تازه تكنولوژياش هم قديميه و سوپرشارژر هم نداره.
كلانتر رو به ادي كرد و گفت: من اين چيزا حاليم نميشه، فقط اينو ميدونم كه اگر تو همين يكي دو روزه دستگيرشون نكنيم اون آشغالاي فدرال ميريزن تو اين شهر و نه تنها از تشويق و درجه خبري نيست، بلكه كلي هم بهمون ميخندن!
همون موقع در جاي ديگري از شهر خودروي آئودي R8 وارد يك خيابان فرعي شد و داخل باغي از نظرها ناپديد شد. سرنشين خودرو پياده شده و رو به مردي كه كت و شلوار خاكستري پوشيده بود گفت: قربان امروز تعقيبمون كردن. فكر ميكنم از نيويورك گزارشي چيزي در مورد فعاليت ما تو اين شهر گرفتن. كار رو تعطيل كنيم؟ مرد كت و شلواري با لبخندي به لب برگشت و گفت: اينجا شهر كوچكي هست. هيچ ماشيني كه به اين موشكی وجود نداره. ريس هم پليس كله شقيقه و تو مهلت قانوني كه داره از نيويورك كمك نميخواد. كافيه شما دو روز ديگه اون رو سر بچرخونيد تا ما كارمون رو تموم كنيم و همگي از اين خراب شده بريم. فكر ميكنيد ميتونيد؟
مرد لبخندي زد و در حالي كه راننده داشت چادري را روي R8 ميكشيد اشاره ميكرد و گفت: بله دون رولوني، تدي بهترين راننده ايالات نيويورك هست. قرار بود بره ناسكار كه البته پروندهاش خرابتر از اين حرفا بود. اما در دفتر كلانتر اوضاع به اين آراميها نيست. كلانتر ريس مدام عرض اتاق را طي كرده و نقشههاي مختلف را مرور ميكند اما نميداند با اين ابوطيارهها چگونه بايد اتومبيلي را كه 316 كيلومتر در ساعت سرعت ميگيرد و فقط در 9/3 ثانيه از سكون به 100 كيلومتر ميرسد متوقف كند. ناگهان فكري به ذهنش رسيد و به طرف تلفن خيز برداشت چند دقيقه صحبت كرد و دست آخر در حالي كه تلفن را زمين ميگذاشت، با لبخندي به ادي گفت: هي پسر، امروز هنوز قهوه نخورديم. شير يادت نره. پاهايش را روي ميز روي هم انداخت و مشغول برق اداختن قبضه فلزي وينچسترش شد. صبح روز بعد مردمي كه داشتند به سر كار خود ميرفتند از صداي نعرههاي موتور خودرويي سياه رنگ به خود آمدند. يك دستگاه دوج وايپر كوپه CRT10 خيلي آرام وارد شهر شده و درست مثل يك تمساح غولپيكر در شهر ميچرخيد. هيچ كس تاكنون در كلارك تاون خودرويي 89 هزار دلاري نديده بود آن هم درست 10 روز پس از يك خودرو 114هزار دلاري. دوج وايپر يك راست به طرف كلانتري شهر رفت و در مقابل پلههاي چوبي كلانتري توقف كرد. كلانتر با شنيدن صداي خودرو بيرون دويد و راننده را كه حالا پياده شده بود در آغوش گرفت و گفت: هي راجر بالاخره اومدي. ميدونستم كه ميايي. بيا تو تا كل ماجراي اين لعنتيها رو برات تعريف كنم. چند دقيقه بعد كلانتر رو به معلون كرد و گفت: ادي آخرين بار اين آئودي R8 مسخره كجا ديده شده؟ ادي سرش را تكاني داد و گفت: رييس، از ديروز تا حالا كسي اون رو نديده. كلانتر عصباني شد و گفت: يعني شما يك ماشين 4/4 متري رو با 6/1 تن وزن نميتونيد تو اين شهر يك وجبي پيدا كنيد؟ مگه ما دنبال يك گاري دستي ميگرديم؟ ميخواهم تا يك ساعت ديگه بدونم اين لعنتيها كجاي شهر من دارن پرسه ميزنن. ادي كلاهش را برداشت و بيسروصدا از كلانتري بيرون رفت. كلانتر آهي كشيد و گفت: راجر اين كاغذها رو ببين، ادي ميگه اين R8 ميتونه تا 316 كيلومتر راه بره.
فكر ميكني ميتونيم با دوج تو بگيريمش. راجر نگاهي به كاغذها انداخت و گفت: وايپر من 600 اسب قدرت داره كه از R8 قويتره و با حجم سيلندر 4/8 ليتر تو يك موتور 10 سيلندر خيلي بالاتر از اون به نظر ميرسد. اما خب اين گيربكس اتوماتيك يه كم شتاب رو كم كرده و به چهار ثانيه رسوند ولي نگران نباش من يه بار با اين وايپر تا 332 كيلومتر هم رفتم. البته همه چيز بستگي به اين داره كه راننده هم راننده باشد. در همين هنگام صداي بيسيم بلند شد و ادي خبر داد كه آئودي R8 را تو منطقه پشت آسياي آبي قديمي ديدهاند. كلانتر مثل فنر از جا پريد تفنگش را برداشت و به راجر گفت بريم. راجر در راه به كلانتر گفت به افرادت بگو كه راههاي خروجي بزرگراه ببندند چون به خاطر جلوبندي و شاسي فوقالعاده آئودي، اونا هندلينگ بهتري از ما دارن و نميخوام تو پيچ و خم بيفتم. تدي در ابتدا تصوير دوج وايپر را در آينه ديد اما زياد آن را جدي نگرفت. صداي كلانتر باز بلند شد كه فرمان ايست ميداد. ناگهان تدي و سرنشينش متوجه شدند كه ماجرا از چه قرار است.
تدي پا را روي گاز گذاشت و آئودي R8 بار ديگر به جلو جهيد. اما اين بار كلانتر هم با دوج وايپر دوستش به دنبال او بود. كلانتر سعي ميكرد تا چرخهاي آئودي را هدف قرار دهد اما تنها ميتوانست جاي چرخها را بزند. آئودي به دليل شتاب بيشتر به سرعت فاصله گرفت و كلانتر ريس نگراني به راجر نگاه كرد و با خودش گفت كه ظاهراً باز هم نميتوانم به او برسم. اما اين فاصله تنها 15 ثانيه به طول انجاميد، كم كم داشت فاصله كمتر ميشد. كلانتر نگاهي به عقربه انداخت سرعت به 250 كيلومتر در ساعت رسيده بود. فاصله كه كمتر شد خواست از ماشين بيرون رفته و بار ديگر تيراندازي كند اما هنوز سرش را كامل بيرون نبرده بود كه احساس كرد پوست صورتش در حال كشيدشدن است. روي سرعت 316 كيلومتر دو خودرو كنار يكديگر حركت ميكردند. كلانتر كه آب دهانش خشك شده بود ناگهان چهره تدي، راننده آئودي را در فاصله يك متري خود ديد. بيدرنگ وينچستر را به طرف او گرفت. راجر كه چشم از بزرگراه برنميداشت باز هم پا را روي پدال فشار داد و با سرعت 320 كيلومتر در ساعت از R8 جلو زد. با زاويهاي كم رفته رفته وايپر را به جلوي آئودي R8 رساند و او را وادار به كم كردن سرعت كرد. از پشتسر صداي آژير خودروهاي پليس به گوش ميرسيد كه سعي ميكردند خود را به كانون ماجرا برسانند.
بالاخره توانستند خودرو R8 را محاصره كرده و متوقف كنند. كلانتر به سرعت پايين پريد و خودرو را بازديد كرد اما هيچ اثري از كوكايين در آن نبود. صبح فردا وقتي ماموران فدرال براي بردن R8 و دو سرنشين آن آمدند كلانتر كه انتظار تشويق و درجه داشت با فرياد يكي از ماموران روبهرو شد. كلانتر ريس! در حالي كه شما يك هفته تمام وقتتان را صرف دنبال كردن يك خودرو مسخره كردهايد، خانواده رو لوني با خودروهاي معمولي 50 كيلوگرم كوكايين را در كلارك تاون جابهجا و معامله كردهاند!
محمود توسلي: آفتاب در شهر ساحلي كلارك تاون تازه غروب كرده بود كه خودروي آئودي R8 مدل 2009 در حالي كه دو نفر در آن نشسته بودند وارد شهر شد و مستقیم به طرف ميدان جورج واشنگتن رفت. كلارك تاون شهر بزرگي نبود و مردم نه چندان ثروتمند آن تاكنون خودرويي به اين شكوه و زيبايي در شهر خود نديده بودند. مردمي كه در حاشيه خيابان در حال تردد بودند زمان چنداني براي تماشاي اين خودرو نداشتند چرا كه هنوز درست صداي آن را از پشتسر نشنيده، مثل برق از جلو چشمشان عبور ميكرد.
كلارك تاون تا نيويورك دو ساعت فاصله داشت و مردم هر روز ميديدند كه آئودي R8 اين فاصله را چند بار طي ميكند و البته ظاهراً خيلي سريعتر از ديگر خودروها اين كار را انجام ميدهد. كلانتر سامي ريس هنوز قهوه صبحانه اش را تمام نكرده بود كه دو مرد با بارانيهاي بلند در دفترش را به صدا درآوردند و داخل شدند. قيافهشان به محليها نميخورد. كلانتر ريس وقتي شنيد آنها ماموران پليس فدرال هستند و از نيويورك آمدهاند تعجب كرد. كلارك تاون شهر بيدردسري بود و دزديدهشدن يك دوچرخه آن هم يك سال قبل آخرين حادثه مهم پليسي اين شهر بود. تعجب كلانتر ريس وقتي بيشتر شد كه از ماموران فدرال شنيد آنها رد يك باند قاچاق مواد مخدر را دنبال كرده و به كلارك تاون رسيدهاند. زود خودش را جمعوجور كرد و پرونده را برای بررسی بیشتر از ماموران فدرال گرفت.
كلانتر و همكارانش يك هفته فرصت داشتند تا ماجرا را مختومه كنند والله پاي ماموران فدرال به ماجرا باز ميشد و اين دقيقاً همان چيزي بود كه كلانتر ريس از آن نفرت داشت. پس از رفتن ماموران فدرال كلانتر و معاونش پرونده را باز كردند و اولين چيزي كه لابهلاي انبوه عكسها و برگهها برايشان آشنا آمد تصوير خودروي آئودي R8 بود كه توسط دوربينهاي كنترل سرعت اتوبان 41 شرقي كه به نيويورك ميرفت برداشته شده بودند. كلانتر پيروزمندانه لبخند زد و رو به ادي كرد و گفت: ميرويم همشان را دستگير ميكنيم و ماجرا تموم ميشه. پيداكردن اين عروسك خوش آب و رنگ توي كلارك تاون درست مثل پيداكردن يك بوقلمون وسط سفره شام سال نو ميمونه.
وينچستر مدل 73اش را برداشت و شش فشنگ در آن قرار داد و گفت: بجنب اين ماموريت راحتتر از اونيه كه فكرش را بكني. تازه برامون تشويقنامه و درجه هم ميفرستن. ادي كلاهش را به سر گذاشت و كلت ديزوت ايگلش را روي كمر جابهجا كرد. در حين خروج از دفتر يادش آمد در پنج سالي كه در كلارك تاون خدمت كرده حتي يك تير هم شليك نكرده است. كلانتر وادي سوار شورولت ايمپالا مدل 94 اداره پليس شده و براي پيداكردن قاچاقچيان و خودرو آئودي R8 راهي سطح شهر شدند. در راه بيل قصاب را مقابل مغازهاش ديد و سراغ سوژه را از او گرفتند بيل قصاب خودرو را نديده بود اما خانم ميسون كه در حال عبور از پيادهرو بود و معمولاً از همه كس و همه چيز در شهر خبر داشت گفت كه چند دقيقه قبل اين ماشين جديد را در چهارراه كاونتي ديده است. خانم ميسون تازه ميخواست سوالاتش را در مورد علت جستوجو براي يافتن اين خودرو جديد شروع كند كه كلانتر ريس پايش را روي گاز فشار داد و به سمت چهارراه كاونتي حركت كرد.
پرسوجوي كلانتر ادامه پيدا كرد تا بالاخره آئودي R8 قرمز رنگ را در خروجي اتوبان 27 شمالي پيدا كرد. خيلي آرام به آن نزديك شد و ايست داد. اما راننده خودرو حتي به خودش زحمت نداد تا به صورت ادي كه در كنارش قرار گرفته بود نگاهي بياندازد. كلانتر پا را روي گاز فشار داد تا به جلو R8 پيچيده و آن را متوقف كند. اما در همان زمان راننده آئودي نيز گاز داد. در يك چشم به هم زدن خودرو R8 مثل تيري كه از چله كمان رها شده باشد به جلو جهيد. تعقيب و گريز آغاز شد. اما اين تعقيب چندان طول نكشيد و آئودي R8 در حالي از نظر دور شد كه ادي هنوز فرصت نكرده بود كلتش را به طور كامل از جلد خارج كند.
كلانتر وارد دفتر شد و كلاهش را روي ميز كوبيد. رو به ادي كرد و گفت: اون ماشين لعنتي با 50 كيلو کوكايين داره تو شهر من ميچرخه و ما نميتونيم دستگيرش كنيم. اون هم به يك دليل مسخره! چون نميتونيم بهشون برسيم. واقعاً خندهداره.
ادي كه حالا پشت كامپيوتر نشسته بود و داشت جستوجو ميكرد مكثي كرد و گفت: حرص نخوريد قربان. اين طبيعي هست كه ما نتونيم به اونا برسيم. ماشين اونايه موتور هيولا داره، يه موتور 10 سيلندر 525 اسببخاري. ولي مال ما يه هشت سيلندر 280 اسبي كه تازه تكنولوژياش هم قديميه و سوپرشارژر هم نداره.
كلانتر رو به ادي كرد و گفت: من اين چيزا حاليم نميشه، فقط اينو ميدونم كه اگر تو همين يكي دو روزه دستگيرشون نكنيم اون آشغالاي فدرال ميريزن تو اين شهر و نه تنها از تشويق و درجه خبري نيست، بلكه كلي هم بهمون ميخندن!
همون موقع در جاي ديگري از شهر خودروي آئودي R8 وارد يك خيابان فرعي شد و داخل باغي از نظرها ناپديد شد. سرنشين خودرو پياده شده و رو به مردي كه كت و شلوار خاكستري پوشيده بود گفت: قربان امروز تعقيبمون كردن. فكر ميكنم از نيويورك گزارشي چيزي در مورد فعاليت ما تو اين شهر گرفتن. كار رو تعطيل كنيم؟ مرد كت و شلواري با لبخندي به لب برگشت و گفت: اينجا شهر كوچكي هست. هيچ ماشيني كه به اين موشكی وجود نداره. ريس هم پليس كله شقيقه و تو مهلت قانوني كه داره از نيويورك كمك نميخواد. كافيه شما دو روز ديگه اون رو سر بچرخونيد تا ما كارمون رو تموم كنيم و همگي از اين خراب شده بريم. فكر ميكنيد ميتونيد؟
مرد لبخندي زد و در حالي كه راننده داشت چادري را روي R8 ميكشيد اشاره ميكرد و گفت: بله دون رولوني، تدي بهترين راننده ايالات نيويورك هست. قرار بود بره ناسكار كه البته پروندهاش خرابتر از اين حرفا بود. اما در دفتر كلانتر اوضاع به اين آراميها نيست. كلانتر ريس مدام عرض اتاق را طي كرده و نقشههاي مختلف را مرور ميكند اما نميداند با اين ابوطيارهها چگونه بايد اتومبيلي را كه 316 كيلومتر در ساعت سرعت ميگيرد و فقط در 9/3 ثانيه از سكون به 100 كيلومتر ميرسد متوقف كند. ناگهان فكري به ذهنش رسيد و به طرف تلفن خيز برداشت چند دقيقه صحبت كرد و دست آخر در حالي كه تلفن را زمين ميگذاشت، با لبخندي به ادي گفت: هي پسر، امروز هنوز قهوه نخورديم. شير يادت نره. پاهايش را روي ميز روي هم انداخت و مشغول برق اداختن قبضه فلزي وينچسترش شد. صبح روز بعد مردمي كه داشتند به سر كار خود ميرفتند از صداي نعرههاي موتور خودرويي سياه رنگ به خود آمدند. يك دستگاه دوج وايپر كوپه CRT10 خيلي آرام وارد شهر شده و درست مثل يك تمساح غولپيكر در شهر ميچرخيد. هيچ كس تاكنون در كلارك تاون خودرويي 89 هزار دلاري نديده بود آن هم درست 10 روز پس از يك خودرو 114هزار دلاري. دوج وايپر يك راست به طرف كلانتري شهر رفت و در مقابل پلههاي چوبي كلانتري توقف كرد. كلانتر با شنيدن صداي خودرو بيرون دويد و راننده را كه حالا پياده شده بود در آغوش گرفت و گفت: هي راجر بالاخره اومدي. ميدونستم كه ميايي. بيا تو تا كل ماجراي اين لعنتيها رو برات تعريف كنم. چند دقيقه بعد كلانتر رو به معلون كرد و گفت: ادي آخرين بار اين آئودي R8 مسخره كجا ديده شده؟ ادي سرش را تكاني داد و گفت: رييس، از ديروز تا حالا كسي اون رو نديده. كلانتر عصباني شد و گفت: يعني شما يك ماشين 4/4 متري رو با 6/1 تن وزن نميتونيد تو اين شهر يك وجبي پيدا كنيد؟ مگه ما دنبال يك گاري دستي ميگرديم؟ ميخواهم تا يك ساعت ديگه بدونم اين لعنتيها كجاي شهر من دارن پرسه ميزنن. ادي كلاهش را برداشت و بيسروصدا از كلانتري بيرون رفت. كلانتر آهي كشيد و گفت: راجر اين كاغذها رو ببين، ادي ميگه اين R8 ميتونه تا 316 كيلومتر راه بره.
فكر ميكني ميتونيم با دوج تو بگيريمش. راجر نگاهي به كاغذها انداخت و گفت: وايپر من 600 اسب قدرت داره كه از R8 قويتره و با حجم سيلندر 4/8 ليتر تو يك موتور 10 سيلندر خيلي بالاتر از اون به نظر ميرسد. اما خب اين گيربكس اتوماتيك يه كم شتاب رو كم كرده و به چهار ثانيه رسوند ولي نگران نباش من يه بار با اين وايپر تا 332 كيلومتر هم رفتم. البته همه چيز بستگي به اين داره كه راننده هم راننده باشد. در همين هنگام صداي بيسيم بلند شد و ادي خبر داد كه آئودي R8 را تو منطقه پشت آسياي آبي قديمي ديدهاند. كلانتر مثل فنر از جا پريد تفنگش را برداشت و به راجر گفت بريم. راجر در راه به كلانتر گفت به افرادت بگو كه راههاي خروجي بزرگراه ببندند چون به خاطر جلوبندي و شاسي فوقالعاده آئودي، اونا هندلينگ بهتري از ما دارن و نميخوام تو پيچ و خم بيفتم. تدي در ابتدا تصوير دوج وايپر را در آينه ديد اما زياد آن را جدي نگرفت. صداي كلانتر باز بلند شد كه فرمان ايست ميداد. ناگهان تدي و سرنشينش متوجه شدند كه ماجرا از چه قرار است.
تدي پا را روي گاز گذاشت و آئودي R8 بار ديگر به جلو جهيد. اما اين بار كلانتر هم با دوج وايپر دوستش به دنبال او بود. كلانتر سعي ميكرد تا چرخهاي آئودي را هدف قرار دهد اما تنها ميتوانست جاي چرخها را بزند. آئودي به دليل شتاب بيشتر به سرعت فاصله گرفت و كلانتر ريس نگراني به راجر نگاه كرد و با خودش گفت كه ظاهراً باز هم نميتوانم به او برسم. اما اين فاصله تنها 15 ثانيه به طول انجاميد، كم كم داشت فاصله كمتر ميشد. كلانتر نگاهي به عقربه انداخت سرعت به 250 كيلومتر در ساعت رسيده بود. فاصله كه كمتر شد خواست از ماشين بيرون رفته و بار ديگر تيراندازي كند اما هنوز سرش را كامل بيرون نبرده بود كه احساس كرد پوست صورتش در حال كشيدشدن است. روي سرعت 316 كيلومتر دو خودرو كنار يكديگر حركت ميكردند. كلانتر كه آب دهانش خشك شده بود ناگهان چهره تدي، راننده آئودي را در فاصله يك متري خود ديد. بيدرنگ وينچستر را به طرف او گرفت. راجر كه چشم از بزرگراه برنميداشت باز هم پا را روي پدال فشار داد و با سرعت 320 كيلومتر در ساعت از R8 جلو زد. با زاويهاي كم رفته رفته وايپر را به جلوي آئودي R8 رساند و او را وادار به كم كردن سرعت كرد. از پشتسر صداي آژير خودروهاي پليس به گوش ميرسيد كه سعي ميكردند خود را به كانون ماجرا برسانند.
بالاخره توانستند خودرو R8 را محاصره كرده و متوقف كنند. كلانتر به سرعت پايين پريد و خودرو را بازديد كرد اما هيچ اثري از كوكايين در آن نبود. صبح فردا وقتي ماموران فدرال براي بردن R8 و دو سرنشين آن آمدند كلانتر كه انتظار تشويق و درجه داشت با فرياد يكي از ماموران روبهرو شد. كلانتر ريس! در حالي كه شما يك هفته تمام وقتتان را صرف دنبال كردن يك خودرو مسخره كردهايد، خانواده رو لوني با خودروهاي معمولي 50 كيلوگرم كوكايين را در كلارك تاون جابهجا و معامله كردهاند!