PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گریه بر امام حسین



M.A.H.S.A
12-04-2011, 11:14 PM
گریه بر امام حسین

شاعر مسافر حلب، یا جلال‏الدین از زبان او، به آن مردم می‏گوید: بروید به حال خودتان گریه کنید؛ زیرا که در خواب سنگینی فرو رفته‏اید. گمان نمی‏کنم عاقل با ایمانی پیدا شود و در این حقیقت که خواب‏های سنگین ما سزاوار هزاران گریه‏هاست، تأملی داشته باشد. این حقیقت را از حق تعالی شنیده‏ایم که فرموده است:
فلیضحکوا قلیلاً ولیبکوا کثیراً جزاءً بما کانوا یکسبون. " 1 ".
«کمی بخندند و بایستی زیاد بگریند؛ زیرا مجازات اندوخته‏های آنان چنین است.»
اما ضمناً این حقیقت را هم نباید فراموش کنیم که گریه و ناله بر حسین جنبه عاطفی معمولی ندارد، تا مورد تحقیر مافوق عاطفه و احساسات قرار بگیرد؛ زیرا روشن است که خاک تیره گور، آن هم با گذشت سیزده قرن و اندی، عاطفه‏های طبیعی و گریه‏هایی را که از احساسات طبیعی فوران می‏نماید، خاموش می‏کند، چنان که در مرگ پدران و فرزندان خود می‏بینیم.
بلکه این گریه‏ای است به حال حق و عدالت، که دستخوش هوای نفس یزید نابکار و پیروانش شده است.
بگذارید دفاع انسان‏ها از حق و عدالت، به صورت اشک تحول‏آور، از اعماق جانشان برآید، تا آشکار شود که حق و عدالت از اعماق جان‏ها سرچشمه می‏گیرد، نه از رسوم و قراردادهای اعتباری و صوری زودگذر. خود جلال‏الدین می‏گوید:

تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی نوشد لبن

طفل یک روزه همی داند طریق
که بگرید تا رسد دایه شفیق

تو نمی‏دانی که دایه دایگان
کم دهد بی گریه شیرت رایگان

گریه ابر است و سوز آفتاب
اُستن دنیا، همین دو رشته تاب

اگر گذشتن و انقراض حادثه کربلا بتواند دلیلی به عدم لزوم یادبود آن داستان باشد، همچنین تبهکاری‏ها و گنهکاری‏های ما نیز به حکم:

هر نفس نو می‏شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا

عمر همچون جوی نو نو می‏رسد
مستمرّی می‏نماید در جسد

گذشته و به پشت پرده طبیعت خزیده است، و دیگر جایی برای گریه نمی‏ماند.
حتی جلال‏الدین هم نمی‏تواند بگوید: تنها به حال خود گریه کنید؛ زیرا چنان که داستان خونین کربلا گذشته و به سلسله ابدیت پیوسته است، اگر بگویید گریه توأم با توبه و بازگشت، کثافت‏ها و لجن‏های روح را شست‏وشو می‏دهد، می‏گوییم گریه بر داستان نینوا نیز کثافت‏ها و لجن‏هایی را که به‏روی انسان و انسانیت با دست تبهکاران کشیده می‏شود، شست‏وشو می‏دهد و می‏گوید روی انسان را پاک نگه بدارید.
ممکن است شما موضوع گذشتن تبهکاری‏ها و گناهان را با این مطلب رد کنید که زشتی‏ها و معاصی در اعماق جان آدمی رسوب می‏کند و می‏ماند، لذا برای زدودن آن احتیاج به گریه و زاری و توبه داریم. ما همین مطلب را درباره داستان حسین مطرح نموده و می‏گوییم: درست است که واقعه کربلا قرون متمادی است که از پیش چشمان انسان‏ها گذشته است، اما وجدان تاریخ، این حادثه را که حیات‏آفرینِ حادثه انسانی است، در اعماق خود حفظ کرده و تعیین ردیف خود را در این کارزار مستمر، از هر انسان، در تمام زندگانی‏اش خواهان است.
البته می‏پذیریم که داستان کربلا و بهره‏برداری از آن، بایستی هرچه بیشتر و با وضع معقول‏تر و شایسته‏تری، مانند مشعل فروزان در سر راه کاروانیان زندگی قرار گرفته شود، تا برای ابد چراغی فرا راه مردم حق‏جو و عدالت‏خواه بدرخشد. وانگهی، جلال‏الدین دو موضوع فرد و اجتماع را در این داستان به هم مخلوط کرده و به نتیجه نادرستی رسیده است؛ زیرا گریه فرد به‏حال خود، موقعی امکان‏پذیر است که احساس لزوم عده‏ای از اصول و قوانین، برای تکامل روحی برای او ثابت شود، و سپس به انحرافش از آن اصول، غمناک و گریان شود.
اگر داستان حسین را بیشتر مورد دقت قرار بدهیم، خواهیم دید که حمایت حسین از آن اصول و قوانین، تنها برای اجتماع بود که او را به کشته شدن، آن هم به آن وضع فجیع که روزگاران نظیرش را نشان نمی‏دهد، کشانید. پس گریه فرد، فرعی از گریه به حال آن انسان‏هاست که برای آنان ضرورت رشد و کمال روحی تثبیت شده است.
اما این که می‏گوید:

چون که ایشان خسرو دین بوده‏اند
وقت شادی شد چو بگسستند بند

روی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند

دورملک است و گه شاهنشهی
گر تو یک ذره از ایشان آگهی

مطلب کاملاً صحیح و منطقی است. در اخبار معتبر آمده است که در روز خونین عاشورا، با افزایش مصیبت و ناراحتی، نشاط حسین‏علیه السلام بیشتر و صورتش گلگون‏تر می‏شد. ما از شخصیت حسین‏علیه السلام همان عظمت را سراغ داریم که جلال‏الدین متذکر شده است. سخنان خود آن شهید راه حق و عدالت، از آغاز خروج از مکه تا آخرین لحظات زندگانی‏اش هم این حقیقت را بازگو می‏کند که خود می‏گفت:

سأمضی وما باالموت عار علی‏الفتی
اذا ماذوی حقا وجاهد مسلما

فان عشت لم اندم و ان مت ثم الم
کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما " 2 ".

«من می‏روم و مرگ برای جوانمردی که نیت و هدف‏گیری او حق و اسلام است، عاری نیست.
با این نیت و هدف‏گیری اگر زنده بمانم، پشیمان نخواهم شد و اگر بمیرم، مورد توبیخ قرار نخواهم گرفت. کسی که زندگی کند و خوار شود و دماغش به خاک ساییده شود، به نهایت ذلّت و پستی تن در داده است.»
ولی جلال‏الدین این حقیقت را هم می‏بایست درنظر می‏گرفت که اگر این منطق صحیح باشد و مردان الهی با کشته شدن رو به دیدار خدا می‏روند، پس جای شادی‏وسرور و وجد است، نه جای تأثر و گریه، این نتیجه را هم می‏توان گرفت که کشندگان مردان الهی، خدمت بزرگی به‏آنان انجام می‏دهند، چون قفس آنان را می‏شکنند و مرغ‏روحشان‏را به‏عالم ملکوت به‏پرواز درمی‏آورند! در صورتی که جلال‏الدین، از زبان علی‏بن‏ابی‏طالب‏علیه السلام، به آن کس که به صورت او خَدو (آب دهان) انداخت می‏گوید:

تو نگاریده کف مولیستی
آنِ حقی کرده من نیستی

نقش ‏حق‏ را هم ‏به ‏امر حق شکن
برزجاجه ‏دوست ‏سنگ‏ دوست‏ زن

در مقابل مشیت مقام ربوبی که برای مدت معینی روح را در کالبد، برای تکامل بیشتر جای داده است، نباید کسی جرأت و جسارت شکستن آن کالبد را داشته باشد. مخصوصاً شکستن قفس روحی که نتیجه‏اش فاسد و تباه کردن ارواح انسان‏ها به وسیله تبهکاران خواهد بود. بنابر مجموع ملاحظات گذشته، گریه و یادبود حسین‏علیه السلام و داستان عاشورایش، حمایت از حق و عدالت و جلوگیری از جرأت و جسارت قفس‏شکنان است. عدم منافات میان سرور شهادت و تأثر سایر زنده‏ها

سرور و ابتهاج روحانی برای شکستن قفس کالبد مادی، همچنان که جلال‏الدین گوشزد می‏کند، نه تنها شایسته شهدای راه ابدیت است، بلکه انسان‏های دیگر هم که از این نوع پرواز روحی ادراک حاصل می‏کنند، به ‏وصول شهیدان به‏آن مقام والا خرسند و شادمان می‏شوند.
این اصلی است که گمان نمی‏رود فی نفسه مورد تردید کسی بوده باشد. کسی که آیه ذیل را بخواند:
وَ لا تَحْسَبَّنَ‏ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ‏ اللَّه اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون. " 3 ".
«و گمان نکنید، کسانی که در راه خدا کشته می‏شوند، مردگانی هستند، بلکه آنان به زندگانی [حقیقی] رسیده در نزد پروردگارشان از عنایات الهی برخوردار می‏شوند.»
می‏فهمد که شهادت یعنی انتقال به حیطه عنایت الهی. مگر خود امیرالمؤمنین ‏علیه السلام در موقع ورود ضربه جانکاه و مرگزای بر تارک مبارکش نفرمود:
فزت و رب الکعبة.
«سوگند به پروردگار کعبه، به آن چه که می‏خواستم رسیدم.»
مسلم است آن روح عالی، که در راه خواسته الهی و نجات انسان‏ها از گمراهی و بدبختی، با قفس تن وداع می‏گوید و آن را بازیچه لبه شمشیرها و سایر اسلحه‏های سوزان و برّان قرار می‏دهد، به آن قدرت بزرگ رسیده که گام به مافوق حیات طبیعی و جهان هستی، با آن همه جمال و جلالش بگذارد و رهسپار کوی لقاءاللَّه و رضوان‏اللَّه در ایام‏اللَّه شود.
این مطلب را درباره شهادت جعفربن ابی‏طالب‏ علیه السلام، از خلال گفتار پیامبر اکرم ‏صلی الله علیه و آله با صراحت می‏بینیم.
داستان جعفر چنین بوده است:
«عبدالرحمن بن سمره می‏گوید: خالدبن ولید، روز مؤته مرا برای بشارت به نزد پیامبر فرستاد. هنگامی که به ‏مسجد وارد شدم، پیامبر فرمود: ای عبدالرحمن آرام باش [به حال خود باش]. زیدبن حارثه پرچم را به دست گرفت و جنگید و کشته شد. خدا زید را رحمت کناد. سپس پرچم را جعفربن ابی‏طالب به دست گرفت و او هم جنگید و کشته شد. خدا جعفر را رحمت کناد. سپس پرچم را عبداللَّه بن رواحه گرفت و کشته شد. خداوند عبداللَّه را رحمت کناد.
در این هنگام، همه یاران پیامبر که در پیرامونش گرد آمده بودند، گریستند. پیامبر فرمود: برای چه گریه می‏کنید؟
یاران پیامبر عرض کردند: برای چه گریه نکنیم، در حالی که اخیار و مردان با شرف و فضیلت ما رفتند؟
پیامبر فرمود: گریه نکنید؛ زیرا مَثَل امت من، باغی است که باغبان‏هایی به اندازه قدرت و مهارت خود، آن را (اصلاح و تقویت نموده و) می‏رویانند. چاه‏هایش را اصلاح می‏کنند و به جریانش می‏اندازند و مجراهای آبش را آماده می‏کنند و شاخه‏ها و برگ‏های خشک درختانش را می‏زنند. و به این ترتیب، هر دسته‏ای را در هردوره‏ای اطعام می‏کنند و بهره‏ور می‏سازند، و شاید که آخرین بهره‏برداری‏ها از این باغ موقعی است که شاخه‏های پرمیوه‏اش عالی‏تر از هر موقع خواهد بود، و سوگند به خدایی که مرا به حق مبعوث به رسالت فرموده است، عیسی‏بن مریم علیه السلام، جانشینانی از حواریّونش را در امت من خواهد دید.» " 4 ".
همین مضمون را علی‏بن موسی، معروف به سید ابن طاووس پس از نقل دو بیت زیر از سیدمرتضی علم‏الهدی بیان می‏کند:

لهم جسوم علی‏ الرمضاء مهملة
وانفس فی جواراللَّه یقریها

کان قاصدها بالضر نافعها
و ان قاتلها بالسیف محیها

«بدن‏های شهدای کربلا در مقابل آفتاب سوزان افتاده و ارواح آنان در همسایگی و بارگاه خداوندی مورد پذیرایی و نوازش بود. گویی آنان که تصمیم به وارد ساختن ضرر به آن شهدا گرفتند، به آنان نفع رسانیدند و کشندگانشان آنان را زنده نمودند.»
اگر تبعیت از سنت و کتاب در اقامه شعائر اظهار مصیبت حکم نمی‏کرد، ما به یاد داستان عاشورا، لباس شادی می‏پوشیدیم و به تبریک نعمت عظمای شهادت که نصیب آن شهدای راه حق گشته است، شادی‏ها می‏کردیم. حادثه کربلا از دیدگاه‏های مختلف

درست است که حادثه نینوا و واقعه بی‏نظیر عاشورا یک حادثه و یک منظره بوده است، ولی همین حادثه و منظره واحد را می‏توان از دیدگاه‏های گوناگون مورد درک و تماس قرار داد.
1. پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله، تخلف مردم را از آن همه سفارشات که درباره خاندان طهارت و عظمت کرده بود، می‏بیند. حضرت رسول می‏بیند که چگونه توصیه‏ها و دستورات او که صدها بار، چه به وسیله قرآن و چه با گفتارهای شخصی خود، اتکاء به ‏فرزندان معصومش را که به جهت شایسته بودن به گستردن و تفسیر رسالت پیامبر به ‏خاک‏نشینان کره زمین گوشزد کرده بود، در آتش هوی و هوس دنیاپرستانِ انسان‏سوز زبانه می‏کشد. از طرف دیگر، چنین قربانی‏های مقدس برای برومند کردن نهال مکتب انسانی که خود بنیانگزار آن است، ضرورت دارد. چنان که خود در این جمله معروف می‏فرماید:
حُسِیْنٌ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسِیْن.
«حسین از من و من از حسینم.»
یعنی ارتباطی میان من و او وجود دارد که در آن هنگام که دین جاودانی انسانی - الهی، دستخوش طوفان‏های نابودکننده شود، همین حسین است که عاشورایش چون کشتی نجات‏بخش، اسلام و قرآن را از غرق شدن نجات خواهد داد، که:
اِنّ‏الْحُسَیْن مِصْباحُ‏ الْهُدی وَ سَفینَةُ النَّجاة.
«حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.»
2. فرشتگان و ارواح پاکی که از این خاکدان به‏عالم بالا پرواز کرده‏اند، به این حادثه بهت‏انگیز که میان آدمیان مفتخر «وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏آدَم» اتفاق افتاده است، خیره و مبهوت می‏نگرند.
3. اما خود حسین، سرگرم حضور در بارگاه الهی، از سنگر خونین دفاع از حقوق انسان‏ها، در حال انجذاب به حوزه جاذبیت بی‏نهایت بزرگ، با این سروش حیات بخش است:
الا ترون ان ‏الحق لا یعمل به و ان ‏الباطل لا یتناهی عنه و انی لا اری ‏الموت الا سعادة...
«مگر ای انسان‏ها، نمی‏بینید که حق مورد عمل واقع نمی‏شود و از باطل اجتناب نمی‏ورزند؟ من مرگ در راه دفاع از حق و ریشه‏کن کردن باطل را چیزی جز سعادت نمی‏بینم.»
4. یزید و پیروانش، که شمر جنایتکار، جایگاه فاضلاب تمام پلیدی‏های آنان بود، سرشار از تمناهای حیوانی، غوطه‏ور در دریایی از لذت اجرای پلیدی‏ها و تبهکاری‏های پیشوایانش.
5. منظره شگفت‏انگیز عاشورای حسین، برای «ابن‏خلدون» ها که می‏کوشند خدا و خرما را بدون تعدیل و تفسیر خرما، در دل‏های آدمیان جای بدهند، مخلوطی از اشتباه قابل اغماض و حق و حقیقت ابدی می‏نماید! " 5 ".
6. گروه دیگری از تماشاگران صحنه پرآشوب تاریخ داریم که به جای آن که قدم در راه تعدیل طبیعت مادیِ بشر بردارند، در تقویت و امضای طبیعت مادی بشر فلسفه‏ها می‏بافند و می‏گویند: «انسان گرگ انسان است» و «اصل تنازع در بقا، حکمفرمای مطلق هستی است!»
منظره عاشورا برای این گروه، یک منظره کاملاً طبیعی بوده و نه تنها جای شگفتی نیست، بلکه اگر با آن شرایط و عوامل که در آن دوران وجود داشت، چنان منظره‏ای بروز نمی‏کرد، جای تعجب بود.
7. وجدان آگاه رادمردان تاریخ، که ادامه و بقای اصول عالی انسانی را همواره به نیروهای تازه مستند می‏دانند، حادثه کربلا را به عنوان یکی از محرک‏ترین نیروها برای پیشبرد چرخ اصول و ایده‏های عالی انسانی می‏نگرند.
دلیل بارز این نگرش، اقدامات امثال متوکل عباسی بود که فرمان داد قبر امام حسین‏علیه السلام را ویران کرده و جای آن را کشت و زرع کنند، " 6 " تا مردم برای گریه محرک در آن جا جمع نشوند.
غافل از این که مادامی که اصل حق و عدالت برای انسان‏ها مطرح است، قبر حسین و هم‏مکتبانش در درجات مختلف، در دل‏های پاکان اولاد آدم، با مصالح اصول پایدار انسانیت و با دو دست عقل و وجدان، محکم‏تر از آن ساخته شده است که بیل و کلنگ «متوکل» ها آسیبی به آن‏ها برساند.
8. عرفای راستین، عینک جلال‏الدین را به چشم زده و شکسته شدن قفس‏ها و پرواز ارواح سعادتمند را به اصل نخستین خود می‏نگرند.
9. منفی‏گرایان زبون و ناتوان، منظره کربلا را وسیله یأس و بدبینی قرار داده و با دیدن آن وحشی‏گری از بشر و بشریت و دعاوی بی‏اساسش قهر و خداحافظی می‏کنند.
10. این حادثه برای گروهی دیگر، به عنوان یک وسیله اشباع اغراض مادی جلوه کرده و حادثه کربلا را مانند یک سفره رنگارنگ که امواج تاریخ به‏سوی آنان پرتاب کرده است، می‏نگرند.
11. شعرای حرفه‏ای هم بیکار ننشسته، و از دیدگاه احساسات خالص، جریان کربلا را بازگو کرده‏اند.
12. در میان این همه عینک‏های متنوع که برای تماشای حادثه خونین کشتارگاه سوزان کربلا به چشم طبقات مختفات زده شده است، یک عینک دو جانبه نیز دیده می‏شود، که اگر تیره و تارش نکنند، عالی‏ترین و همه جانبه‏ترین دید را نصیب تماشاگرش کرده است.
اینان کسانی هستند که عقل و اندیشه مستند به مشاهده نمود آن حادثه خونین را که چشمگیرترین مبارزه حق و باطل و انسانیت و ضد انسانیت است، به کار می‏اندازند، و ابدیت اصول حیاتی انسانی را از آن استنتاج می‏کنند، و در شادمانی روحی بی‏نهایت غوطه‏ور می‏شوند.
اینان هنگامی که احساس پاک و ناب و سازنده خود را هم با آن تعقل و اندیشه هماهنگ می‏سازند، ریزش قطرات خون و افتادن سرها و دست و پاها و دوخته شدن چشمان حق بین را با تیرها، به دست کسانی که کوچک‏ترین دلیل برای بزرگ‏ترین جنایتی که می‏کنند در دست ندارند، می‏بینند، می‏گریند و آه سوزان از سینه برمی‏آورند.
مگر این جریان انسان و انسانیت‏کش را می‏توان بدون تأثر عمیق، که - گریه و ناله - نشان کوچک و نارسایی از آن تأثر است، دید و یا شنید، که در جامعه بشری حالتی می‏تواند بروز کند که گروهی بایستند و با فریاد بلند داد بزنند که ما چه کرده‏ایم؟ برای چه ما را می‏کشید؟ و چرا در کشتن ما همه اصول انسانی را زیرپا می‏گذارید؟ و آن جامعه نتواند برای جنایتی که مرتکب می‏شود، دلایل مورد جنایت را رد کند، و نتواند برای کار خود دلیلی، اگرچه ظاهر فریبنده‏ای داشته باشد، بیان کند!
آیا برای برحذر داشتن انسان‏ها از امکان بروز چنین حالت بی‏نهایت شرم‏آور نباید متأثر شد؟
این تأثر و گریه یک حالت بازتابی منفی نبوده، بلکه چنان که در داستان مختصر محمّدبن ابراهیم، از نواده‏های امام حسن مجتبی ‏علیه السلام مشاهده می‏کنیم، سازنده و نیروبخش حیات انسان‏هاست.
داستان از این قرار است:
«ابوالسرایا، رهبر جمعی که به علیه مأمون‏الرشید حرکت می‏کردند، محمدبن ابراهیم (معروف به ابن طباطبا) را به کوفه می‏فرستد. وقتی که محمد به ‏کوفه می‏رسد، در اطراف کوفه قدم می‏زند. در این هنگام پیرزنی را می‏بیند که با پشت خمیده و وضع ناراحت کننده خم شده، دانه‏های خرما را که از بارهای خرما به زمین می‏افتاد، جمع کرده و در انبان می‏گذاشت. محمد از پیرزن پرسید که خرماها را چه می‏کنی؟ گفت: من بیوه‏زنی بی‏سرپرستم و دخترانی دارم که نمی‏توانند زندگی خود را اداره کنند. محمد سخت گریست و گفت: سوگند به خدا تو و امثال توست که فردا مرا وادار به دفاع از وضع شما می‏کند تا خونم ریخته شود. این گریه، بینایی نافذی برای حرکتش فراهم آورد.» " 7 ".
محقق بزرگ عبداللَّه العلایلی، درس‏هایی را که بایستی از علل و نتایج اقدام و شهادت حسین‏بن علی ‏علیه السلام بیاموزیم، به ترتیب زیر بیان می‏کند:
1. چگونه باید ما شخصیت انسانی خود را که مربوط به شخصیت کل انسان است، حفظ کنیم، و چگونه بایستی از اصل مقدس دفاع کنیم.
2. حسین به ما تعلیم کرد: چگونه امکان‏پذیر است که شیر در زندانی محبوس شود، ولی آن زندان او را بَرده نسازد. این همان درس است که دیوژن به‏یونانی‏ها، در روزگار قدیم تعلیم می‏داد. این دو درس بسیار بزرگی است که در هنگام توجه به این که ذات آزاد است و می‏تواند تمام دیدگاه‏ها را در ایدآل اعلای انسانی متمرکز نموده و منبع اصیل شجاعت و ارزش مطلق بوده باشد.
تاریخ آزادی چیزی جز حفظ شخصیت انسانی انسان نیست. هرچه که ما شخصیت حسین و کار بی‏نظیرش را مطالعه می‏کنیم، بیشتر به پدیده اعجازآمیز آزادی شخصیت انسان از قید و زنجیر بردگی آگاه می‏شویم.
3. کسی که ذات و شخصیت انسانی خود را دریافت نکرده است، او از هستی خود و جهانی که در آن زندگی می‏کند بیگانه است. به عبارت دیگر، کسی که از شخصیت انسانی خود چیزی درک نکند، یا آن را در اختیار بادپای وزش بادهای قوانین طبیعت و تمایلات انسان‏ها بگذارد، بهره‏ای از هستی ندارد. حسین‏ علیه السلام با همین درس‏های عملی و نهایی بود که نمونه اعلای آزادی را به تاریخ بشری نشان داد.
4. درس دیگری که حسین ‏علیه السلام به ما تعلیم فرمود، این است که ما در زندگی فردی و اجتماعی، چگونه باید بتوانیم از اصول مقدسه انسانی بهره‏برداری کنیم.
ما این درس را چنان که شایسته است، جز از حسین ‏علیه السلام، از کس دیگری سراغ نداریم؛ زیرا در میان مردان تاریخ، بدان ترتیب که تاریخ به ما می‏آموزد، در بهره‏برداری صحیح و همه جانبه از اصول مقدس انسانی، مانند حسین کسی را نمی‏بینیم و هرگز نظیر او را نخواهیم دید.
ای قهرمان قهرمانان، تکاپو در راه انسانیت و جولانگاه تکاپو، در مرز زندگی و مرگ دیگر نظیر اخلاق و شخصیت تو را کجا خواهیم یافت؟
تویی که رفتی و مرگ مجازی را در ایدآل اعلایت به‏ یاری طلبیدی، در حالی که دیگران می‏روند و حیات مصنوعی را در راه قدرت به‏یاری می‏طلبند. " 8 ".