M.A.H.S.A
12-04-2011, 11:14 PM
گریه بر امام حسین
شاعر مسافر حلب، یا جلالالدین از زبان او، به آن مردم میگوید: بروید به حال خودتان گریه کنید؛ زیرا که در خواب سنگینی فرو رفتهاید. گمان نمیکنم عاقل با ایمانی پیدا شود و در این حقیقت که خوابهای سنگین ما سزاوار هزاران گریههاست، تأملی داشته باشد. این حقیقت را از حق تعالی شنیدهایم که فرموده است:
فلیضحکوا قلیلاً ولیبکوا کثیراً جزاءً بما کانوا یکسبون. " 1 ".
«کمی بخندند و بایستی زیاد بگریند؛ زیرا مجازات اندوختههای آنان چنین است.»
اما ضمناً این حقیقت را هم نباید فراموش کنیم که گریه و ناله بر حسین جنبه عاطفی معمولی ندارد، تا مورد تحقیر مافوق عاطفه و احساسات قرار بگیرد؛ زیرا روشن است که خاک تیره گور، آن هم با گذشت سیزده قرن و اندی، عاطفههای طبیعی و گریههایی را که از احساسات طبیعی فوران مینماید، خاموش میکند، چنان که در مرگ پدران و فرزندان خود میبینیم.
بلکه این گریهای است به حال حق و عدالت، که دستخوش هوای نفس یزید نابکار و پیروانش شده است.
بگذارید دفاع انسانها از حق و عدالت، به صورت اشک تحولآور، از اعماق جانشان برآید، تا آشکار شود که حق و عدالت از اعماق جانها سرچشمه میگیرد، نه از رسوم و قراردادهای اعتباری و صوری زودگذر. خود جلالالدین میگوید:
تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی نوشد لبن
طفل یک روزه همی داند طریق
که بگرید تا رسد دایه شفیق
تو نمیدانی که دایه دایگان
کم دهد بی گریه شیرت رایگان
گریه ابر است و سوز آفتاب
اُستن دنیا، همین دو رشته تاب
اگر گذشتن و انقراض حادثه کربلا بتواند دلیلی به عدم لزوم یادبود آن داستان باشد، همچنین تبهکاریها و گنهکاریهای ما نیز به حکم:
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد
مستمرّی مینماید در جسد
گذشته و به پشت پرده طبیعت خزیده است، و دیگر جایی برای گریه نمیماند.
حتی جلالالدین هم نمیتواند بگوید: تنها به حال خود گریه کنید؛ زیرا چنان که داستان خونین کربلا گذشته و به سلسله ابدیت پیوسته است، اگر بگویید گریه توأم با توبه و بازگشت، کثافتها و لجنهای روح را شستوشو میدهد، میگوییم گریه بر داستان نینوا نیز کثافتها و لجنهایی را که بهروی انسان و انسانیت با دست تبهکاران کشیده میشود، شستوشو میدهد و میگوید روی انسان را پاک نگه بدارید.
ممکن است شما موضوع گذشتن تبهکاریها و گناهان را با این مطلب رد کنید که زشتیها و معاصی در اعماق جان آدمی رسوب میکند و میماند، لذا برای زدودن آن احتیاج به گریه و زاری و توبه داریم. ما همین مطلب را درباره داستان حسین مطرح نموده و میگوییم: درست است که واقعه کربلا قرون متمادی است که از پیش چشمان انسانها گذشته است، اما وجدان تاریخ، این حادثه را که حیاتآفرینِ حادثه انسانی است، در اعماق خود حفظ کرده و تعیین ردیف خود را در این کارزار مستمر، از هر انسان، در تمام زندگانیاش خواهان است.
البته میپذیریم که داستان کربلا و بهرهبرداری از آن، بایستی هرچه بیشتر و با وضع معقولتر و شایستهتری، مانند مشعل فروزان در سر راه کاروانیان زندگی قرار گرفته شود، تا برای ابد چراغی فرا راه مردم حقجو و عدالتخواه بدرخشد. وانگهی، جلالالدین دو موضوع فرد و اجتماع را در این داستان به هم مخلوط کرده و به نتیجه نادرستی رسیده است؛ زیرا گریه فرد بهحال خود، موقعی امکانپذیر است که احساس لزوم عدهای از اصول و قوانین، برای تکامل روحی برای او ثابت شود، و سپس به انحرافش از آن اصول، غمناک و گریان شود.
اگر داستان حسین را بیشتر مورد دقت قرار بدهیم، خواهیم دید که حمایت حسین از آن اصول و قوانین، تنها برای اجتماع بود که او را به کشته شدن، آن هم به آن وضع فجیع که روزگاران نظیرش را نشان نمیدهد، کشانید. پس گریه فرد، فرعی از گریه به حال آن انسانهاست که برای آنان ضرورت رشد و کمال روحی تثبیت شده است.
اما این که میگوید:
چون که ایشان خسرو دین بودهاند
وقت شادی شد چو بگسستند بند
روی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
دورملک است و گه شاهنشهی
گر تو یک ذره از ایشان آگهی
مطلب کاملاً صحیح و منطقی است. در اخبار معتبر آمده است که در روز خونین عاشورا، با افزایش مصیبت و ناراحتی، نشاط حسینعلیه السلام بیشتر و صورتش گلگونتر میشد. ما از شخصیت حسینعلیه السلام همان عظمت را سراغ داریم که جلالالدین متذکر شده است. سخنان خود آن شهید راه حق و عدالت، از آغاز خروج از مکه تا آخرین لحظات زندگانیاش هم این حقیقت را بازگو میکند که خود میگفت:
سأمضی وما باالموت عار علیالفتی
اذا ماذوی حقا وجاهد مسلما
فان عشت لم اندم و ان مت ثم الم
کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما " 2 ".
«من میروم و مرگ برای جوانمردی که نیت و هدفگیری او حق و اسلام است، عاری نیست.
با این نیت و هدفگیری اگر زنده بمانم، پشیمان نخواهم شد و اگر بمیرم، مورد توبیخ قرار نخواهم گرفت. کسی که زندگی کند و خوار شود و دماغش به خاک ساییده شود، به نهایت ذلّت و پستی تن در داده است.»
ولی جلالالدین این حقیقت را هم میبایست درنظر میگرفت که اگر این منطق صحیح باشد و مردان الهی با کشته شدن رو به دیدار خدا میروند، پس جای شادیوسرور و وجد است، نه جای تأثر و گریه، این نتیجه را هم میتوان گرفت که کشندگان مردان الهی، خدمت بزرگی بهآنان انجام میدهند، چون قفس آنان را میشکنند و مرغروحشانرا بهعالم ملکوت بهپرواز درمیآورند! در صورتی که جلالالدین، از زبان علیبنابیطالبعلیه السلام، به آن کس که به صورت او خَدو (آب دهان) انداخت میگوید:
تو نگاریده کف مولیستی
آنِ حقی کرده من نیستی
نقش حق را هم به امر حق شکن
برزجاجه دوست سنگ دوست زن
در مقابل مشیت مقام ربوبی که برای مدت معینی روح را در کالبد، برای تکامل بیشتر جای داده است، نباید کسی جرأت و جسارت شکستن آن کالبد را داشته باشد. مخصوصاً شکستن قفس روحی که نتیجهاش فاسد و تباه کردن ارواح انسانها به وسیله تبهکاران خواهد بود. بنابر مجموع ملاحظات گذشته، گریه و یادبود حسینعلیه السلام و داستان عاشورایش، حمایت از حق و عدالت و جلوگیری از جرأت و جسارت قفسشکنان است. عدم منافات میان سرور شهادت و تأثر سایر زندهها
سرور و ابتهاج روحانی برای شکستن قفس کالبد مادی، همچنان که جلالالدین گوشزد میکند، نه تنها شایسته شهدای راه ابدیت است، بلکه انسانهای دیگر هم که از این نوع پرواز روحی ادراک حاصل میکنند، به وصول شهیدان بهآن مقام والا خرسند و شادمان میشوند.
این اصلی است که گمان نمیرود فی نفسه مورد تردید کسی بوده باشد. کسی که آیه ذیل را بخواند:
وَ لا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّه اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون. " 3 ".
«و گمان نکنید، کسانی که در راه خدا کشته میشوند، مردگانی هستند، بلکه آنان به زندگانی [حقیقی] رسیده در نزد پروردگارشان از عنایات الهی برخوردار میشوند.»
میفهمد که شهادت یعنی انتقال به حیطه عنایت الهی. مگر خود امیرالمؤمنین علیه السلام در موقع ورود ضربه جانکاه و مرگزای بر تارک مبارکش نفرمود:
فزت و رب الکعبة.
«سوگند به پروردگار کعبه، به آن چه که میخواستم رسیدم.»
مسلم است آن روح عالی، که در راه خواسته الهی و نجات انسانها از گمراهی و بدبختی، با قفس تن وداع میگوید و آن را بازیچه لبه شمشیرها و سایر اسلحههای سوزان و برّان قرار میدهد، به آن قدرت بزرگ رسیده که گام به مافوق حیات طبیعی و جهان هستی، با آن همه جمال و جلالش بگذارد و رهسپار کوی لقاءاللَّه و رضواناللَّه در ایاماللَّه شود.
این مطلب را درباره شهادت جعفربن ابیطالب علیه السلام، از خلال گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با صراحت میبینیم.
داستان جعفر چنین بوده است:
«عبدالرحمن بن سمره میگوید: خالدبن ولید، روز مؤته مرا برای بشارت به نزد پیامبر فرستاد. هنگامی که به مسجد وارد شدم، پیامبر فرمود: ای عبدالرحمن آرام باش [به حال خود باش]. زیدبن حارثه پرچم را به دست گرفت و جنگید و کشته شد. خدا زید را رحمت کناد. سپس پرچم را جعفربن ابیطالب به دست گرفت و او هم جنگید و کشته شد. خدا جعفر را رحمت کناد. سپس پرچم را عبداللَّه بن رواحه گرفت و کشته شد. خداوند عبداللَّه را رحمت کناد.
در این هنگام، همه یاران پیامبر که در پیرامونش گرد آمده بودند، گریستند. پیامبر فرمود: برای چه گریه میکنید؟
یاران پیامبر عرض کردند: برای چه گریه نکنیم، در حالی که اخیار و مردان با شرف و فضیلت ما رفتند؟
پیامبر فرمود: گریه نکنید؛ زیرا مَثَل امت من، باغی است که باغبانهایی به اندازه قدرت و مهارت خود، آن را (اصلاح و تقویت نموده و) میرویانند. چاههایش را اصلاح میکنند و به جریانش میاندازند و مجراهای آبش را آماده میکنند و شاخهها و برگهای خشک درختانش را میزنند. و به این ترتیب، هر دستهای را در هردورهای اطعام میکنند و بهرهور میسازند، و شاید که آخرین بهرهبرداریها از این باغ موقعی است که شاخههای پرمیوهاش عالیتر از هر موقع خواهد بود، و سوگند به خدایی که مرا به حق مبعوث به رسالت فرموده است، عیسیبن مریم علیه السلام، جانشینانی از حواریّونش را در امت من خواهد دید.» " 4 ".
همین مضمون را علیبن موسی، معروف به سید ابن طاووس پس از نقل دو بیت زیر از سیدمرتضی علمالهدی بیان میکند:
لهم جسوم علی الرمضاء مهملة
وانفس فی جواراللَّه یقریها
کان قاصدها بالضر نافعها
و ان قاتلها بالسیف محیها
«بدنهای شهدای کربلا در مقابل آفتاب سوزان افتاده و ارواح آنان در همسایگی و بارگاه خداوندی مورد پذیرایی و نوازش بود. گویی آنان که تصمیم به وارد ساختن ضرر به آن شهدا گرفتند، به آنان نفع رسانیدند و کشندگانشان آنان را زنده نمودند.»
اگر تبعیت از سنت و کتاب در اقامه شعائر اظهار مصیبت حکم نمیکرد، ما به یاد داستان عاشورا، لباس شادی میپوشیدیم و به تبریک نعمت عظمای شهادت که نصیب آن شهدای راه حق گشته است، شادیها میکردیم. حادثه کربلا از دیدگاههای مختلف
درست است که حادثه نینوا و واقعه بینظیر عاشورا یک حادثه و یک منظره بوده است، ولی همین حادثه و منظره واحد را میتوان از دیدگاههای گوناگون مورد درک و تماس قرار داد.
1. پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله، تخلف مردم را از آن همه سفارشات که درباره خاندان طهارت و عظمت کرده بود، میبیند. حضرت رسول میبیند که چگونه توصیهها و دستورات او که صدها بار، چه به وسیله قرآن و چه با گفتارهای شخصی خود، اتکاء به فرزندان معصومش را که به جهت شایسته بودن به گستردن و تفسیر رسالت پیامبر به خاکنشینان کره زمین گوشزد کرده بود، در آتش هوی و هوس دنیاپرستانِ انسانسوز زبانه میکشد. از طرف دیگر، چنین قربانیهای مقدس برای برومند کردن نهال مکتب انسانی که خود بنیانگزار آن است، ضرورت دارد. چنان که خود در این جمله معروف میفرماید:
حُسِیْنٌ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسِیْن.
«حسین از من و من از حسینم.»
یعنی ارتباطی میان من و او وجود دارد که در آن هنگام که دین جاودانی انسانی - الهی، دستخوش طوفانهای نابودکننده شود، همین حسین است که عاشورایش چون کشتی نجاتبخش، اسلام و قرآن را از غرق شدن نجات خواهد داد، که:
اِنّالْحُسَیْن مِصْباحُ الْهُدی وَ سَفینَةُ النَّجاة.
«حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.»
2. فرشتگان و ارواح پاکی که از این خاکدان بهعالم بالا پرواز کردهاند، به این حادثه بهتانگیز که میان آدمیان مفتخر «وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنیآدَم» اتفاق افتاده است، خیره و مبهوت مینگرند.
3. اما خود حسین، سرگرم حضور در بارگاه الهی، از سنگر خونین دفاع از حقوق انسانها، در حال انجذاب به حوزه جاذبیت بینهایت بزرگ، با این سروش حیات بخش است:
الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه و انی لا اری الموت الا سعادة...
«مگر ای انسانها، نمیبینید که حق مورد عمل واقع نمیشود و از باطل اجتناب نمیورزند؟ من مرگ در راه دفاع از حق و ریشهکن کردن باطل را چیزی جز سعادت نمیبینم.»
4. یزید و پیروانش، که شمر جنایتکار، جایگاه فاضلاب تمام پلیدیهای آنان بود، سرشار از تمناهای حیوانی، غوطهور در دریایی از لذت اجرای پلیدیها و تبهکاریهای پیشوایانش.
5. منظره شگفتانگیز عاشورای حسین، برای «ابنخلدون» ها که میکوشند خدا و خرما را بدون تعدیل و تفسیر خرما، در دلهای آدمیان جای بدهند، مخلوطی از اشتباه قابل اغماض و حق و حقیقت ابدی مینماید! " 5 ".
6. گروه دیگری از تماشاگران صحنه پرآشوب تاریخ داریم که به جای آن که قدم در راه تعدیل طبیعت مادیِ بشر بردارند، در تقویت و امضای طبیعت مادی بشر فلسفهها میبافند و میگویند: «انسان گرگ انسان است» و «اصل تنازع در بقا، حکمفرمای مطلق هستی است!»
منظره عاشورا برای این گروه، یک منظره کاملاً طبیعی بوده و نه تنها جای شگفتی نیست، بلکه اگر با آن شرایط و عوامل که در آن دوران وجود داشت، چنان منظرهای بروز نمیکرد، جای تعجب بود.
7. وجدان آگاه رادمردان تاریخ، که ادامه و بقای اصول عالی انسانی را همواره به نیروهای تازه مستند میدانند، حادثه کربلا را به عنوان یکی از محرکترین نیروها برای پیشبرد چرخ اصول و ایدههای عالی انسانی مینگرند.
دلیل بارز این نگرش، اقدامات امثال متوکل عباسی بود که فرمان داد قبر امام حسینعلیه السلام را ویران کرده و جای آن را کشت و زرع کنند، " 6 " تا مردم برای گریه محرک در آن جا جمع نشوند.
غافل از این که مادامی که اصل حق و عدالت برای انسانها مطرح است، قبر حسین و هممکتبانش در درجات مختلف، در دلهای پاکان اولاد آدم، با مصالح اصول پایدار انسانیت و با دو دست عقل و وجدان، محکمتر از آن ساخته شده است که بیل و کلنگ «متوکل» ها آسیبی به آنها برساند.
8. عرفای راستین، عینک جلالالدین را به چشم زده و شکسته شدن قفسها و پرواز ارواح سعادتمند را به اصل نخستین خود مینگرند.
9. منفیگرایان زبون و ناتوان، منظره کربلا را وسیله یأس و بدبینی قرار داده و با دیدن آن وحشیگری از بشر و بشریت و دعاوی بیاساسش قهر و خداحافظی میکنند.
10. این حادثه برای گروهی دیگر، به عنوان یک وسیله اشباع اغراض مادی جلوه کرده و حادثه کربلا را مانند یک سفره رنگارنگ که امواج تاریخ بهسوی آنان پرتاب کرده است، مینگرند.
11. شعرای حرفهای هم بیکار ننشسته، و از دیدگاه احساسات خالص، جریان کربلا را بازگو کردهاند.
12. در میان این همه عینکهای متنوع که برای تماشای حادثه خونین کشتارگاه سوزان کربلا به چشم طبقات مختفات زده شده است، یک عینک دو جانبه نیز دیده میشود، که اگر تیره و تارش نکنند، عالیترین و همه جانبهترین دید را نصیب تماشاگرش کرده است.
اینان کسانی هستند که عقل و اندیشه مستند به مشاهده نمود آن حادثه خونین را که چشمگیرترین مبارزه حق و باطل و انسانیت و ضد انسانیت است، به کار میاندازند، و ابدیت اصول حیاتی انسانی را از آن استنتاج میکنند، و در شادمانی روحی بینهایت غوطهور میشوند.
اینان هنگامی که احساس پاک و ناب و سازنده خود را هم با آن تعقل و اندیشه هماهنگ میسازند، ریزش قطرات خون و افتادن سرها و دست و پاها و دوخته شدن چشمان حق بین را با تیرها، به دست کسانی که کوچکترین دلیل برای بزرگترین جنایتی که میکنند در دست ندارند، میبینند، میگریند و آه سوزان از سینه برمیآورند.
مگر این جریان انسان و انسانیتکش را میتوان بدون تأثر عمیق، که - گریه و ناله - نشان کوچک و نارسایی از آن تأثر است، دید و یا شنید، که در جامعه بشری حالتی میتواند بروز کند که گروهی بایستند و با فریاد بلند داد بزنند که ما چه کردهایم؟ برای چه ما را میکشید؟ و چرا در کشتن ما همه اصول انسانی را زیرپا میگذارید؟ و آن جامعه نتواند برای جنایتی که مرتکب میشود، دلایل مورد جنایت را رد کند، و نتواند برای کار خود دلیلی، اگرچه ظاهر فریبندهای داشته باشد، بیان کند!
آیا برای برحذر داشتن انسانها از امکان بروز چنین حالت بینهایت شرمآور نباید متأثر شد؟
این تأثر و گریه یک حالت بازتابی منفی نبوده، بلکه چنان که در داستان مختصر محمّدبن ابراهیم، از نوادههای امام حسن مجتبی علیه السلام مشاهده میکنیم، سازنده و نیروبخش حیات انسانهاست.
داستان از این قرار است:
«ابوالسرایا، رهبر جمعی که به علیه مأمونالرشید حرکت میکردند، محمدبن ابراهیم (معروف به ابن طباطبا) را به کوفه میفرستد. وقتی که محمد به کوفه میرسد، در اطراف کوفه قدم میزند. در این هنگام پیرزنی را میبیند که با پشت خمیده و وضع ناراحت کننده خم شده، دانههای خرما را که از بارهای خرما به زمین میافتاد، جمع کرده و در انبان میگذاشت. محمد از پیرزن پرسید که خرماها را چه میکنی؟ گفت: من بیوهزنی بیسرپرستم و دخترانی دارم که نمیتوانند زندگی خود را اداره کنند. محمد سخت گریست و گفت: سوگند به خدا تو و امثال توست که فردا مرا وادار به دفاع از وضع شما میکند تا خونم ریخته شود. این گریه، بینایی نافذی برای حرکتش فراهم آورد.» " 7 ".
محقق بزرگ عبداللَّه العلایلی، درسهایی را که بایستی از علل و نتایج اقدام و شهادت حسینبن علی علیه السلام بیاموزیم، به ترتیب زیر بیان میکند:
1. چگونه باید ما شخصیت انسانی خود را که مربوط به شخصیت کل انسان است، حفظ کنیم، و چگونه بایستی از اصل مقدس دفاع کنیم.
2. حسین به ما تعلیم کرد: چگونه امکانپذیر است که شیر در زندانی محبوس شود، ولی آن زندان او را بَرده نسازد. این همان درس است که دیوژن بهیونانیها، در روزگار قدیم تعلیم میداد. این دو درس بسیار بزرگی است که در هنگام توجه به این که ذات آزاد است و میتواند تمام دیدگاهها را در ایدآل اعلای انسانی متمرکز نموده و منبع اصیل شجاعت و ارزش مطلق بوده باشد.
تاریخ آزادی چیزی جز حفظ شخصیت انسانی انسان نیست. هرچه که ما شخصیت حسین و کار بینظیرش را مطالعه میکنیم، بیشتر به پدیده اعجازآمیز آزادی شخصیت انسان از قید و زنجیر بردگی آگاه میشویم.
3. کسی که ذات و شخصیت انسانی خود را دریافت نکرده است، او از هستی خود و جهانی که در آن زندگی میکند بیگانه است. به عبارت دیگر، کسی که از شخصیت انسانی خود چیزی درک نکند، یا آن را در اختیار بادپای وزش بادهای قوانین طبیعت و تمایلات انسانها بگذارد، بهرهای از هستی ندارد. حسین علیه السلام با همین درسهای عملی و نهایی بود که نمونه اعلای آزادی را به تاریخ بشری نشان داد.
4. درس دیگری که حسین علیه السلام به ما تعلیم فرمود، این است که ما در زندگی فردی و اجتماعی، چگونه باید بتوانیم از اصول مقدسه انسانی بهرهبرداری کنیم.
ما این درس را چنان که شایسته است، جز از حسین علیه السلام، از کس دیگری سراغ نداریم؛ زیرا در میان مردان تاریخ، بدان ترتیب که تاریخ به ما میآموزد، در بهرهبرداری صحیح و همه جانبه از اصول مقدس انسانی، مانند حسین کسی را نمیبینیم و هرگز نظیر او را نخواهیم دید.
ای قهرمان قهرمانان، تکاپو در راه انسانیت و جولانگاه تکاپو، در مرز زندگی و مرگ دیگر نظیر اخلاق و شخصیت تو را کجا خواهیم یافت؟
تویی که رفتی و مرگ مجازی را در ایدآل اعلایت به یاری طلبیدی، در حالی که دیگران میروند و حیات مصنوعی را در راه قدرت بهیاری میطلبند. " 8 ".
شاعر مسافر حلب، یا جلالالدین از زبان او، به آن مردم میگوید: بروید به حال خودتان گریه کنید؛ زیرا که در خواب سنگینی فرو رفتهاید. گمان نمیکنم عاقل با ایمانی پیدا شود و در این حقیقت که خوابهای سنگین ما سزاوار هزاران گریههاست، تأملی داشته باشد. این حقیقت را از حق تعالی شنیدهایم که فرموده است:
فلیضحکوا قلیلاً ولیبکوا کثیراً جزاءً بما کانوا یکسبون. " 1 ".
«کمی بخندند و بایستی زیاد بگریند؛ زیرا مجازات اندوختههای آنان چنین است.»
اما ضمناً این حقیقت را هم نباید فراموش کنیم که گریه و ناله بر حسین جنبه عاطفی معمولی ندارد، تا مورد تحقیر مافوق عاطفه و احساسات قرار بگیرد؛ زیرا روشن است که خاک تیره گور، آن هم با گذشت سیزده قرن و اندی، عاطفههای طبیعی و گریههایی را که از احساسات طبیعی فوران مینماید، خاموش میکند، چنان که در مرگ پدران و فرزندان خود میبینیم.
بلکه این گریهای است به حال حق و عدالت، که دستخوش هوای نفس یزید نابکار و پیروانش شده است.
بگذارید دفاع انسانها از حق و عدالت، به صورت اشک تحولآور، از اعماق جانشان برآید، تا آشکار شود که حق و عدالت از اعماق جانها سرچشمه میگیرد، نه از رسوم و قراردادهای اعتباری و صوری زودگذر. خود جلالالدین میگوید:
تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی نوشد لبن
طفل یک روزه همی داند طریق
که بگرید تا رسد دایه شفیق
تو نمیدانی که دایه دایگان
کم دهد بی گریه شیرت رایگان
گریه ابر است و سوز آفتاب
اُستن دنیا، همین دو رشته تاب
اگر گذشتن و انقراض حادثه کربلا بتواند دلیلی به عدم لزوم یادبود آن داستان باشد، همچنین تبهکاریها و گنهکاریهای ما نیز به حکم:
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد
مستمرّی مینماید در جسد
گذشته و به پشت پرده طبیعت خزیده است، و دیگر جایی برای گریه نمیماند.
حتی جلالالدین هم نمیتواند بگوید: تنها به حال خود گریه کنید؛ زیرا چنان که داستان خونین کربلا گذشته و به سلسله ابدیت پیوسته است، اگر بگویید گریه توأم با توبه و بازگشت، کثافتها و لجنهای روح را شستوشو میدهد، میگوییم گریه بر داستان نینوا نیز کثافتها و لجنهایی را که بهروی انسان و انسانیت با دست تبهکاران کشیده میشود، شستوشو میدهد و میگوید روی انسان را پاک نگه بدارید.
ممکن است شما موضوع گذشتن تبهکاریها و گناهان را با این مطلب رد کنید که زشتیها و معاصی در اعماق جان آدمی رسوب میکند و میماند، لذا برای زدودن آن احتیاج به گریه و زاری و توبه داریم. ما همین مطلب را درباره داستان حسین مطرح نموده و میگوییم: درست است که واقعه کربلا قرون متمادی است که از پیش چشمان انسانها گذشته است، اما وجدان تاریخ، این حادثه را که حیاتآفرینِ حادثه انسانی است، در اعماق خود حفظ کرده و تعیین ردیف خود را در این کارزار مستمر، از هر انسان، در تمام زندگانیاش خواهان است.
البته میپذیریم که داستان کربلا و بهرهبرداری از آن، بایستی هرچه بیشتر و با وضع معقولتر و شایستهتری، مانند مشعل فروزان در سر راه کاروانیان زندگی قرار گرفته شود، تا برای ابد چراغی فرا راه مردم حقجو و عدالتخواه بدرخشد. وانگهی، جلالالدین دو موضوع فرد و اجتماع را در این داستان به هم مخلوط کرده و به نتیجه نادرستی رسیده است؛ زیرا گریه فرد بهحال خود، موقعی امکانپذیر است که احساس لزوم عدهای از اصول و قوانین، برای تکامل روحی برای او ثابت شود، و سپس به انحرافش از آن اصول، غمناک و گریان شود.
اگر داستان حسین را بیشتر مورد دقت قرار بدهیم، خواهیم دید که حمایت حسین از آن اصول و قوانین، تنها برای اجتماع بود که او را به کشته شدن، آن هم به آن وضع فجیع که روزگاران نظیرش را نشان نمیدهد، کشانید. پس گریه فرد، فرعی از گریه به حال آن انسانهاست که برای آنان ضرورت رشد و کمال روحی تثبیت شده است.
اما این که میگوید:
چون که ایشان خسرو دین بودهاند
وقت شادی شد چو بگسستند بند
روی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
دورملک است و گه شاهنشهی
گر تو یک ذره از ایشان آگهی
مطلب کاملاً صحیح و منطقی است. در اخبار معتبر آمده است که در روز خونین عاشورا، با افزایش مصیبت و ناراحتی، نشاط حسینعلیه السلام بیشتر و صورتش گلگونتر میشد. ما از شخصیت حسینعلیه السلام همان عظمت را سراغ داریم که جلالالدین متذکر شده است. سخنان خود آن شهید راه حق و عدالت، از آغاز خروج از مکه تا آخرین لحظات زندگانیاش هم این حقیقت را بازگو میکند که خود میگفت:
سأمضی وما باالموت عار علیالفتی
اذا ماذوی حقا وجاهد مسلما
فان عشت لم اندم و ان مت ثم الم
کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما " 2 ".
«من میروم و مرگ برای جوانمردی که نیت و هدفگیری او حق و اسلام است، عاری نیست.
با این نیت و هدفگیری اگر زنده بمانم، پشیمان نخواهم شد و اگر بمیرم، مورد توبیخ قرار نخواهم گرفت. کسی که زندگی کند و خوار شود و دماغش به خاک ساییده شود، به نهایت ذلّت و پستی تن در داده است.»
ولی جلالالدین این حقیقت را هم میبایست درنظر میگرفت که اگر این منطق صحیح باشد و مردان الهی با کشته شدن رو به دیدار خدا میروند، پس جای شادیوسرور و وجد است، نه جای تأثر و گریه، این نتیجه را هم میتوان گرفت که کشندگان مردان الهی، خدمت بزرگی بهآنان انجام میدهند، چون قفس آنان را میشکنند و مرغروحشانرا بهعالم ملکوت بهپرواز درمیآورند! در صورتی که جلالالدین، از زبان علیبنابیطالبعلیه السلام، به آن کس که به صورت او خَدو (آب دهان) انداخت میگوید:
تو نگاریده کف مولیستی
آنِ حقی کرده من نیستی
نقش حق را هم به امر حق شکن
برزجاجه دوست سنگ دوست زن
در مقابل مشیت مقام ربوبی که برای مدت معینی روح را در کالبد، برای تکامل بیشتر جای داده است، نباید کسی جرأت و جسارت شکستن آن کالبد را داشته باشد. مخصوصاً شکستن قفس روحی که نتیجهاش فاسد و تباه کردن ارواح انسانها به وسیله تبهکاران خواهد بود. بنابر مجموع ملاحظات گذشته، گریه و یادبود حسینعلیه السلام و داستان عاشورایش، حمایت از حق و عدالت و جلوگیری از جرأت و جسارت قفسشکنان است. عدم منافات میان سرور شهادت و تأثر سایر زندهها
سرور و ابتهاج روحانی برای شکستن قفس کالبد مادی، همچنان که جلالالدین گوشزد میکند، نه تنها شایسته شهدای راه ابدیت است، بلکه انسانهای دیگر هم که از این نوع پرواز روحی ادراک حاصل میکنند، به وصول شهیدان بهآن مقام والا خرسند و شادمان میشوند.
این اصلی است که گمان نمیرود فی نفسه مورد تردید کسی بوده باشد. کسی که آیه ذیل را بخواند:
وَ لا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّه اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون. " 3 ".
«و گمان نکنید، کسانی که در راه خدا کشته میشوند، مردگانی هستند، بلکه آنان به زندگانی [حقیقی] رسیده در نزد پروردگارشان از عنایات الهی برخوردار میشوند.»
میفهمد که شهادت یعنی انتقال به حیطه عنایت الهی. مگر خود امیرالمؤمنین علیه السلام در موقع ورود ضربه جانکاه و مرگزای بر تارک مبارکش نفرمود:
فزت و رب الکعبة.
«سوگند به پروردگار کعبه، به آن چه که میخواستم رسیدم.»
مسلم است آن روح عالی، که در راه خواسته الهی و نجات انسانها از گمراهی و بدبختی، با قفس تن وداع میگوید و آن را بازیچه لبه شمشیرها و سایر اسلحههای سوزان و برّان قرار میدهد، به آن قدرت بزرگ رسیده که گام به مافوق حیات طبیعی و جهان هستی، با آن همه جمال و جلالش بگذارد و رهسپار کوی لقاءاللَّه و رضواناللَّه در ایاماللَّه شود.
این مطلب را درباره شهادت جعفربن ابیطالب علیه السلام، از خلال گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با صراحت میبینیم.
داستان جعفر چنین بوده است:
«عبدالرحمن بن سمره میگوید: خالدبن ولید، روز مؤته مرا برای بشارت به نزد پیامبر فرستاد. هنگامی که به مسجد وارد شدم، پیامبر فرمود: ای عبدالرحمن آرام باش [به حال خود باش]. زیدبن حارثه پرچم را به دست گرفت و جنگید و کشته شد. خدا زید را رحمت کناد. سپس پرچم را جعفربن ابیطالب به دست گرفت و او هم جنگید و کشته شد. خدا جعفر را رحمت کناد. سپس پرچم را عبداللَّه بن رواحه گرفت و کشته شد. خداوند عبداللَّه را رحمت کناد.
در این هنگام، همه یاران پیامبر که در پیرامونش گرد آمده بودند، گریستند. پیامبر فرمود: برای چه گریه میکنید؟
یاران پیامبر عرض کردند: برای چه گریه نکنیم، در حالی که اخیار و مردان با شرف و فضیلت ما رفتند؟
پیامبر فرمود: گریه نکنید؛ زیرا مَثَل امت من، باغی است که باغبانهایی به اندازه قدرت و مهارت خود، آن را (اصلاح و تقویت نموده و) میرویانند. چاههایش را اصلاح میکنند و به جریانش میاندازند و مجراهای آبش را آماده میکنند و شاخهها و برگهای خشک درختانش را میزنند. و به این ترتیب، هر دستهای را در هردورهای اطعام میکنند و بهرهور میسازند، و شاید که آخرین بهرهبرداریها از این باغ موقعی است که شاخههای پرمیوهاش عالیتر از هر موقع خواهد بود، و سوگند به خدایی که مرا به حق مبعوث به رسالت فرموده است، عیسیبن مریم علیه السلام، جانشینانی از حواریّونش را در امت من خواهد دید.» " 4 ".
همین مضمون را علیبن موسی، معروف به سید ابن طاووس پس از نقل دو بیت زیر از سیدمرتضی علمالهدی بیان میکند:
لهم جسوم علی الرمضاء مهملة
وانفس فی جواراللَّه یقریها
کان قاصدها بالضر نافعها
و ان قاتلها بالسیف محیها
«بدنهای شهدای کربلا در مقابل آفتاب سوزان افتاده و ارواح آنان در همسایگی و بارگاه خداوندی مورد پذیرایی و نوازش بود. گویی آنان که تصمیم به وارد ساختن ضرر به آن شهدا گرفتند، به آنان نفع رسانیدند و کشندگانشان آنان را زنده نمودند.»
اگر تبعیت از سنت و کتاب در اقامه شعائر اظهار مصیبت حکم نمیکرد، ما به یاد داستان عاشورا، لباس شادی میپوشیدیم و به تبریک نعمت عظمای شهادت که نصیب آن شهدای راه حق گشته است، شادیها میکردیم. حادثه کربلا از دیدگاههای مختلف
درست است که حادثه نینوا و واقعه بینظیر عاشورا یک حادثه و یک منظره بوده است، ولی همین حادثه و منظره واحد را میتوان از دیدگاههای گوناگون مورد درک و تماس قرار داد.
1. پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله، تخلف مردم را از آن همه سفارشات که درباره خاندان طهارت و عظمت کرده بود، میبیند. حضرت رسول میبیند که چگونه توصیهها و دستورات او که صدها بار، چه به وسیله قرآن و چه با گفتارهای شخصی خود، اتکاء به فرزندان معصومش را که به جهت شایسته بودن به گستردن و تفسیر رسالت پیامبر به خاکنشینان کره زمین گوشزد کرده بود، در آتش هوی و هوس دنیاپرستانِ انسانسوز زبانه میکشد. از طرف دیگر، چنین قربانیهای مقدس برای برومند کردن نهال مکتب انسانی که خود بنیانگزار آن است، ضرورت دارد. چنان که خود در این جمله معروف میفرماید:
حُسِیْنٌ مِنّی وَ اَنَا مِنْ حُسِیْن.
«حسین از من و من از حسینم.»
یعنی ارتباطی میان من و او وجود دارد که در آن هنگام که دین جاودانی انسانی - الهی، دستخوش طوفانهای نابودکننده شود، همین حسین است که عاشورایش چون کشتی نجاتبخش، اسلام و قرآن را از غرق شدن نجات خواهد داد، که:
اِنّالْحُسَیْن مِصْباحُ الْهُدی وَ سَفینَةُ النَّجاة.
«حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.»
2. فرشتگان و ارواح پاکی که از این خاکدان بهعالم بالا پرواز کردهاند، به این حادثه بهتانگیز که میان آدمیان مفتخر «وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنیآدَم» اتفاق افتاده است، خیره و مبهوت مینگرند.
3. اما خود حسین، سرگرم حضور در بارگاه الهی، از سنگر خونین دفاع از حقوق انسانها، در حال انجذاب به حوزه جاذبیت بینهایت بزرگ، با این سروش حیات بخش است:
الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه و انی لا اری الموت الا سعادة...
«مگر ای انسانها، نمیبینید که حق مورد عمل واقع نمیشود و از باطل اجتناب نمیورزند؟ من مرگ در راه دفاع از حق و ریشهکن کردن باطل را چیزی جز سعادت نمیبینم.»
4. یزید و پیروانش، که شمر جنایتکار، جایگاه فاضلاب تمام پلیدیهای آنان بود، سرشار از تمناهای حیوانی، غوطهور در دریایی از لذت اجرای پلیدیها و تبهکاریهای پیشوایانش.
5. منظره شگفتانگیز عاشورای حسین، برای «ابنخلدون» ها که میکوشند خدا و خرما را بدون تعدیل و تفسیر خرما، در دلهای آدمیان جای بدهند، مخلوطی از اشتباه قابل اغماض و حق و حقیقت ابدی مینماید! " 5 ".
6. گروه دیگری از تماشاگران صحنه پرآشوب تاریخ داریم که به جای آن که قدم در راه تعدیل طبیعت مادیِ بشر بردارند، در تقویت و امضای طبیعت مادی بشر فلسفهها میبافند و میگویند: «انسان گرگ انسان است» و «اصل تنازع در بقا، حکمفرمای مطلق هستی است!»
منظره عاشورا برای این گروه، یک منظره کاملاً طبیعی بوده و نه تنها جای شگفتی نیست، بلکه اگر با آن شرایط و عوامل که در آن دوران وجود داشت، چنان منظرهای بروز نمیکرد، جای تعجب بود.
7. وجدان آگاه رادمردان تاریخ، که ادامه و بقای اصول عالی انسانی را همواره به نیروهای تازه مستند میدانند، حادثه کربلا را به عنوان یکی از محرکترین نیروها برای پیشبرد چرخ اصول و ایدههای عالی انسانی مینگرند.
دلیل بارز این نگرش، اقدامات امثال متوکل عباسی بود که فرمان داد قبر امام حسینعلیه السلام را ویران کرده و جای آن را کشت و زرع کنند، " 6 " تا مردم برای گریه محرک در آن جا جمع نشوند.
غافل از این که مادامی که اصل حق و عدالت برای انسانها مطرح است، قبر حسین و هممکتبانش در درجات مختلف، در دلهای پاکان اولاد آدم، با مصالح اصول پایدار انسانیت و با دو دست عقل و وجدان، محکمتر از آن ساخته شده است که بیل و کلنگ «متوکل» ها آسیبی به آنها برساند.
8. عرفای راستین، عینک جلالالدین را به چشم زده و شکسته شدن قفسها و پرواز ارواح سعادتمند را به اصل نخستین خود مینگرند.
9. منفیگرایان زبون و ناتوان، منظره کربلا را وسیله یأس و بدبینی قرار داده و با دیدن آن وحشیگری از بشر و بشریت و دعاوی بیاساسش قهر و خداحافظی میکنند.
10. این حادثه برای گروهی دیگر، به عنوان یک وسیله اشباع اغراض مادی جلوه کرده و حادثه کربلا را مانند یک سفره رنگارنگ که امواج تاریخ بهسوی آنان پرتاب کرده است، مینگرند.
11. شعرای حرفهای هم بیکار ننشسته، و از دیدگاه احساسات خالص، جریان کربلا را بازگو کردهاند.
12. در میان این همه عینکهای متنوع که برای تماشای حادثه خونین کشتارگاه سوزان کربلا به چشم طبقات مختفات زده شده است، یک عینک دو جانبه نیز دیده میشود، که اگر تیره و تارش نکنند، عالیترین و همه جانبهترین دید را نصیب تماشاگرش کرده است.
اینان کسانی هستند که عقل و اندیشه مستند به مشاهده نمود آن حادثه خونین را که چشمگیرترین مبارزه حق و باطل و انسانیت و ضد انسانیت است، به کار میاندازند، و ابدیت اصول حیاتی انسانی را از آن استنتاج میکنند، و در شادمانی روحی بینهایت غوطهور میشوند.
اینان هنگامی که احساس پاک و ناب و سازنده خود را هم با آن تعقل و اندیشه هماهنگ میسازند، ریزش قطرات خون و افتادن سرها و دست و پاها و دوخته شدن چشمان حق بین را با تیرها، به دست کسانی که کوچکترین دلیل برای بزرگترین جنایتی که میکنند در دست ندارند، میبینند، میگریند و آه سوزان از سینه برمیآورند.
مگر این جریان انسان و انسانیتکش را میتوان بدون تأثر عمیق، که - گریه و ناله - نشان کوچک و نارسایی از آن تأثر است، دید و یا شنید، که در جامعه بشری حالتی میتواند بروز کند که گروهی بایستند و با فریاد بلند داد بزنند که ما چه کردهایم؟ برای چه ما را میکشید؟ و چرا در کشتن ما همه اصول انسانی را زیرپا میگذارید؟ و آن جامعه نتواند برای جنایتی که مرتکب میشود، دلایل مورد جنایت را رد کند، و نتواند برای کار خود دلیلی، اگرچه ظاهر فریبندهای داشته باشد، بیان کند!
آیا برای برحذر داشتن انسانها از امکان بروز چنین حالت بینهایت شرمآور نباید متأثر شد؟
این تأثر و گریه یک حالت بازتابی منفی نبوده، بلکه چنان که در داستان مختصر محمّدبن ابراهیم، از نوادههای امام حسن مجتبی علیه السلام مشاهده میکنیم، سازنده و نیروبخش حیات انسانهاست.
داستان از این قرار است:
«ابوالسرایا، رهبر جمعی که به علیه مأمونالرشید حرکت میکردند، محمدبن ابراهیم (معروف به ابن طباطبا) را به کوفه میفرستد. وقتی که محمد به کوفه میرسد، در اطراف کوفه قدم میزند. در این هنگام پیرزنی را میبیند که با پشت خمیده و وضع ناراحت کننده خم شده، دانههای خرما را که از بارهای خرما به زمین میافتاد، جمع کرده و در انبان میگذاشت. محمد از پیرزن پرسید که خرماها را چه میکنی؟ گفت: من بیوهزنی بیسرپرستم و دخترانی دارم که نمیتوانند زندگی خود را اداره کنند. محمد سخت گریست و گفت: سوگند به خدا تو و امثال توست که فردا مرا وادار به دفاع از وضع شما میکند تا خونم ریخته شود. این گریه، بینایی نافذی برای حرکتش فراهم آورد.» " 7 ".
محقق بزرگ عبداللَّه العلایلی، درسهایی را که بایستی از علل و نتایج اقدام و شهادت حسینبن علی علیه السلام بیاموزیم، به ترتیب زیر بیان میکند:
1. چگونه باید ما شخصیت انسانی خود را که مربوط به شخصیت کل انسان است، حفظ کنیم، و چگونه بایستی از اصل مقدس دفاع کنیم.
2. حسین به ما تعلیم کرد: چگونه امکانپذیر است که شیر در زندانی محبوس شود، ولی آن زندان او را بَرده نسازد. این همان درس است که دیوژن بهیونانیها، در روزگار قدیم تعلیم میداد. این دو درس بسیار بزرگی است که در هنگام توجه به این که ذات آزاد است و میتواند تمام دیدگاهها را در ایدآل اعلای انسانی متمرکز نموده و منبع اصیل شجاعت و ارزش مطلق بوده باشد.
تاریخ آزادی چیزی جز حفظ شخصیت انسانی انسان نیست. هرچه که ما شخصیت حسین و کار بینظیرش را مطالعه میکنیم، بیشتر به پدیده اعجازآمیز آزادی شخصیت انسان از قید و زنجیر بردگی آگاه میشویم.
3. کسی که ذات و شخصیت انسانی خود را دریافت نکرده است، او از هستی خود و جهانی که در آن زندگی میکند بیگانه است. به عبارت دیگر، کسی که از شخصیت انسانی خود چیزی درک نکند، یا آن را در اختیار بادپای وزش بادهای قوانین طبیعت و تمایلات انسانها بگذارد، بهرهای از هستی ندارد. حسین علیه السلام با همین درسهای عملی و نهایی بود که نمونه اعلای آزادی را به تاریخ بشری نشان داد.
4. درس دیگری که حسین علیه السلام به ما تعلیم فرمود، این است که ما در زندگی فردی و اجتماعی، چگونه باید بتوانیم از اصول مقدسه انسانی بهرهبرداری کنیم.
ما این درس را چنان که شایسته است، جز از حسین علیه السلام، از کس دیگری سراغ نداریم؛ زیرا در میان مردان تاریخ، بدان ترتیب که تاریخ به ما میآموزد، در بهرهبرداری صحیح و همه جانبه از اصول مقدس انسانی، مانند حسین کسی را نمیبینیم و هرگز نظیر او را نخواهیم دید.
ای قهرمان قهرمانان، تکاپو در راه انسانیت و جولانگاه تکاپو، در مرز زندگی و مرگ دیگر نظیر اخلاق و شخصیت تو را کجا خواهیم یافت؟
تویی که رفتی و مرگ مجازی را در ایدآل اعلایت به یاری طلبیدی، در حالی که دیگران میروند و حیات مصنوعی را در راه قدرت بهیاری میطلبند. " 8 ".