PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فرازهايي از عاشورا



M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:43 PM
مفهوم شفاعت
كلمه "شفاعت" از ريشه "شَفع" به معني جفت بوده و برگرفته از "ضَمّ الشَّي اِلي مِثلِهِ" است و نقطه مقابل آن "وَتر" به معناي تك و تنها است سپس به ضميمه شدن فرد برتر و قويتري براي كمك به فرد ضعيف اطلاق گرديده استو به همين دليل كه شفيع به هنگام درست كردن كار ديگري و شفاعت در مورد او در حقيقت خود را رفيق او قرار مي دهد به او "شفيع" و به كارش "شفاعت" گفته اند.همينطور كسي كه ملك ديگري را جزو ملك خود سازد "شفيع" گفته مي شود. شفاعت در معناي صحيحش براي حفظ تعادل بوده و وسيله ايست براي بازگشت گناهكاران و در معناي غلط موجب تشويق و جرات بر گناه.(كه به تفضيل در بخشهاي ديگر در اين باره سخن خواهيم گفت)
اشكال شفاعت
1.شفاعت "صحيح" و "باطل
2 .شفاعت در عالم تكوين
1.شفاعت باطل (شفاعت در لسان عامه) به اين گفته مي شود كه شخص شفيع از موقعيت و شخصيت و نفوذ خود استفاده كرده و نظر صاحب قدرت را بي هيچ حساب و كتابي درباره مجرم و يا گناهكار(زير دستان خود) تغيير دهد. گاهي با استفاده از نفوذ خود يا وحشتي كه از نفوذ او دارند و زماني با پيش كشيدن مسايل عاطفي و تحت تأثير قرار دادن عواطف طرف و زمان ديگري با تغيير دادن مباني فكري او دربارهء گناه مجرم و استحقاق او و مانند اينها.... بطور خلاصه شفاعت طبق اين معني هيچگونه دگرگوني در روحيات و فكر مجرم يا متهم ايجاد نمي كند تمام تأثير ها و دگرگونيها مربوط به شخصي است كه شفاعت نزد او مي شود اين شفاعت در بحثهاي مذهبي مطلقاً معني ندارد زيرا نه خداوند (نعوذُ بالل‍ه) اشتباهي مي كند كه بتوان نظر او را عوض كرد و نه عواطفي به اين معني در انسان است كه بتوان آنرا برانگيخت و نه از نفوذ كسي ملاحظه مي كند و وحشتي دارد و نه پاداش و كيفرش بر محوري غير از عدالت دور مي زند. مي توان گفت شفاعت بر محور دگرگوني و تغيير موضع "شفاعت شونده" صورت مي گيرد يعني شفاعت شونده موجباتي را فراهم مسي كند كه از يك وضع نا مطلوب و در خور كيفر بيرون آمده و به وسيلهء ارتباط با شفيع خود را در وضع قابل قبولي قرار مي دهد كه شايستهء بخشودگي گردد و همانطور كه خواهيم ديد ايمان به اين نوع شفاعت در واقع يك مكتب عالي تربيتي و وسيلهء اصلاح افراد گناهكار وآلوده وبيداري و آگاهي است ؛ اين چيزي نيست جز "شفاعت صحيح " كه شفاعت شونده به اشارهء خداوند مورد شفاعت قرار مي گيرد (وَ لا يَشفَعونَ اِلا لِمَن ارْتَضي... : و جز براي كسي كه [خدا] رضايت دهد شفاعت نمي كنند ـسورهء انبياء ،آيه 28)شفاعت در آخرت نتيجهء هدايت در دنياست.شفاعت در منطق اسلام از نوع اخير است كه بيان شد.
و در بخشهاي ديگر مي بينيم كه تمام ايرادها، خرده گيريها و حمله هلا همه متوجه تفسير اول شفاعت مي شود، نه مفهوم دوم كه يك معني منطقي ومعقول وسازنده است؛ به بياني ديگر آنچه گفته شد تفسير اجمالي شفاعت در دو شكل "تخديري" و"سازنده" آن بود.



2. شفاعت در عالم تكوين:
آنچه در مورد شفاعت توضيح داده شد در جهان تكوين(منظور اين دنيا و مسأله آفرينش است) علاوه بر عالم تشريع نيز فراوان ديده مي شود، نيروهاي قويتر اين جهان به نيروهاي ضعيف تر ضميمه شده و آنها را در مسير هدفهاي سازنده پيش مي برند؛ آفتاب مي بارد و بذرهارا در دل زمين آمده مي سازند تا استعدادهاي دروني خود را به كار گيرند (تا به وضع قابل قبولي برسند) و نخستين جوانه حيات را بيرون فرستند، پوست دانه ها را بشكافند و از ظلمتكدهء خاك سر بر آورده و به سوي آسمان كه از آن نيرو گرفته اند پيش روند ، به سوي شفيعي كه شفاعتشان كرده است.
اين صحنه ها در حقيقت يك نوع شفاعت تكويني در رستاخيز زندگي و حيات است و با اقتباس از اين الگو در عالم تكويني نوعي از شفاعت در عالم تشريعي را مي يابيم ؛ راه مستقيمي كه براي درك مسأله شفاعت برايمان گشوده مي شود.




قرآن و شفاعت
خالي از لطف نيست كه بهتر است بگوييم چه طريقي بهتر از طريق قرآن براي درك مسأله شفاعت و بيان آيات و بررسي در تفاسير مختلف در اين باره آمده!
در قرآن دربارهء "شفاعت" (به اين عنوان ) در حدود سي آيه آمده است ( بحث ها و اشارات ديگري نيز به اين مسأله با عناوين ديگر ديده مي شود.
آياتي كه در قرآن پيرامون "شفاعت" آمده است را ميتوان به چند دسته تقسيم كرد :
اول ـ آياتي كه به طور مطلق شفاعت را نفي مي كند؛
لانْفِقوا مِمّا رزقناكُم مِنْ قَبلُ اَن يأتي يَوم لا بيعُ فيهِ وَ لا خلة وَلا شفاعَة...:
پيش از انكه روزي فرا رسد كه نه داد و ستدي هست و نه دوستي و نه شفاعتي، از آنچه روزيتان كرده ايم انفاق كنيد...

(سورهء بقرة؛ آيه 254)

وَ لا يُقبَلُ مِنها شَفاعَة...:
و از كسي شفاعتي نپذيرند...

(سورهء بقرة؛ آيه 48)
در اين آيات راههاي متصور براي نجات محرومان غير از ايمان و عمل صالح چه از طريق پرداخت عوض و ديُون مالي و مادي، يا پيوند و سابقهء دوستي و يا مسأله شفاعت نفي شده است.
حتي در مورد بعضي از گناهكاران مي خوانيم؛
فَما تَنفَعَهُم شفاعَة الشافِعين...:
شفاعت شفاعت كنندگان به حال ايشان سودي ندارد...


(سورهء مدثر؛ آيه 48)

دوم ـ آياتي كه شفيع را منحصراً خداوند متعال معرفي مي كند و شفاعت را فقط مخصوص ذات اقدس الهي مي داند؛

مالَكُم مِن دونِهِ مِن وَلي وَ لا شَفيع...:
براي شما هيچ سرپرست و شفيعي غير از خداوند نيست...


(سورهء سجده؛ آيه 4)


قُل لِلّهِ الشَفاعة جَميعاً...:
بگو، شفاعت يكسره از آن خداست...


(سورهء زمر؛ آيه 44)

سوم ـ آياتي كه شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا مي كند؛

مَن ذَالّذي يَشفَعُ عِندَهُ اِلّا بِاذْنِهِ...:
چه كسي مي تواند جز به اذن خدا شفاعت كند؟...


(سورهء بقره؛ آيه 255)


وَ لا تَنْفعُ الشفاعَة عِنْدَهُ اِلّا لِمَن اِذْنِه لَه...:
شفاعت جز براي كساني كه خداوند اذن (اجازه) دهد سودي ندارد...


(سورهء سباء ؛آيه 23)

چهارم ـ آياتي است كه شرايطي را براي شفاعت شونده (مشفوع) بيان كرده است،گاهي اين شرط را رضايت و خشنودي پروردگار معرفي مي كند؛
وَ لا يَشْفَعونَ اِلّا لِمن ارْتَضي...:
و جز براي كسي كه [خدا] رضايت دهد شفاعت نمي كنند...


(سورهء انبياء؛ آيه 28)

و گاه شرط آن را گرفتن پيمان و عهد نزد خدا معرفي مي كند؛
لا يَملِكونَ الشّفاعة اِلّا مَن اتّخَذَ عِندَالرّحمنِ عَهداً...:
كسي به شفاغت دست مي يابد كه به خداوند و به پيامبر ايمان داشته باشد و نزد خدا تعهد و پيمان بسته باشد...


(سورهء مريم؛ آيه 87)

و زماني هم صلاحيت شفاعت شدن را از بعضي از مجرمان و گناهكاران سلب مي كند؛
ما لِلظّالِمينَ مِن حَميم وَ لا يَشفَع يطاع...:
براي ستمگران نه ياوري هست و نه شفاعتگري كه مورد اطاعت باشد...


(سورهء غافر؛ آيه 18)

البته شرايط شفاعت شونده در بخش هاي ديگر آمده است.
پنجم ـ در آياتي نيز شفاعت به معني يازي و پشتيباني از برادر عقيدتي و ديني در كمك به وي و يا در جهاد با تجاوزگران است كه بهرهء دنيوي غنايم و پاداش اخروي آن جنت خداست و اگر در گناه و تجاوزي با همدينش رفاقت كند، بهرهء دنياي او سرزنش و نصيب جهان ديگرش كيفر خواهد بود؛

مَن يَشفَع شفاعَةً حَسَنَةً يكُن لَهُ نَصيبٌ مِنها وَ يَشفَع شفاعَةً سَيِّأةً يكُن لَهُ كِفلُ مِنها ...:
هر كه شفاعتي نيكو كند، او را بهره اي باشد و كسي را كه شفاعتي بد كند وي را از آن سهمي باشد...


(سورهء نساء؛ آيه 85)

معاني و تعابير ديگري نيز از مسأله شفاعت در قرآن كريم آمده است ولي آنچه مد نظر ما بوده است در دسته بنديهاي فوق ذكر شده است.




احاديث و شفاعت
در روايات و احاديث اسلامي تعبيرات فراواني درباره شفاعت آمده است كه در بيان مسأله شفاعت در ذيل آيات قرآن بسيار راهگشاست،از جمله: 1ـ در تفسير "برهان" از امام كاظم(ع) از حضرت علي(ع) نقل شده كه مي فرمايد:از پيامبر اكرم(ص) شنيدم"شَفاعَتي لِاَهل الْكبایر مِن اُمّتي..." : "شفاعت من براي مرتكبين گناهان كبيره از امّتم است..." راوي حديث كه ابن ابي عمير است مي گويد:از امام كاظم (ع) پرسيدم چگونه براي مرتكبان گناهان كبيره شفاعت ممكن است در حالي كه خداوند مي فرمايد: "وَ لا يَشفَعون اِلّا لِمَن ارْتَضي" مسلّم است كسي مرتكب گناهان كبيره شود مورد ارتضاء و خشنودي خداوند نيست! امام كاظم(ع) در پاسخ فرمود: " هر فرد با ايماني كه مرتكب گناهي مي شود طبعاً پشيمان خواهد شد و پيامبر(ص) هم فرموده پشيماني از گناه توبه است....و كسي كه پشيمان نگردد مؤمن واقعي نيست و شفاعت براي او نخواهد بود و عمل او "ظلم" است، همينطور خداوند مي فرمايد ظالمان دوست و شفاعت كننده اي ندارند"

(تفسير برهان، جلد 3، ص 57)

مضمون صدر حديث اين است كه شفاعت شامل مرتكبان گناهان كبيره مي شود ولي ذيل حديث روشن مي كند كه شرط اصلي پذيرش شفاعت واجد بودن ايماني است كه مجرم را به مرحلهء ندامت، خودسازي و جبران برساند و از ظلم، طغيان و قانون شكني برهاند.(شفاعت سازنده و صحيح) 2ـ در كتاب كافي از امام صادق(ع) در نامه اي كه به تمامي اصحابش نوشت چنين نقل شده: "مَن سره انْ ينفعهُ شَفاعَة الشافعين عِنداللّه فَليَطلب اِلي اللّه ان يرضي عَنه"
لحن اين روايت نشان مي دهد كه براي اصلاح اشتباهاتي كه در زمينهء شفاعت براي بعضي ياران امام (ع) خصوصاً و جمعي از مسلمانان عموماً رخ داده است صادر شده و با صراحت شفاعتهاي تشويق كننده به گناه در آن نفي شده است و مي گويد "هر كس دوست دارد مشمول شفاعت گردد بايد خشنودي خدا را جلب كند."

(بحارالانوار چاپ قديم، جلد 3،ص304)

3ـ باز در حديث ديگري از امام صادق(ع) مي خوانيم: " اذا كانََ يومَ القيامة بعث اللّه العالم وَ العابد، فَاذا و قفا بَينَ يدي اللّه عزّوجل قيل ِللعابِد انْطَلَق اِلي الجنة، و قيل لِلعالم قِفْ تشفع لِلنّاس بِحُسن تَأديبك لَهُم" :
" در روز رستاخيز خداوند، عالم و عابد را بر مي انگيزد و به عابد مي گويد تنها خود به سوي بهشت رو امّا به عالممي گويد براي مردمي كه تربيت كردي شفاعت كن"

(اختصاص مفيد نقل از بحار، جلد 3، ص305)

در اين حديث پيوندي در ميان "تأديب عالم" و "شفاعت او نسبت به شاگردانش" كه مكتب او را درك كرده اند ديده مي شود كه مي تواند پرتويي به روي بسياري از موارد تاريك اين بحث بيفكند.
بعلاوه اختصاص شفاعت كردن به عالم و نفي آن از عابد نشانه اي است از اين كه شفاعت در منطق اسلام يك مطلب قراردادي و يا پارتي بازي نيست بلكه يك مكتب تربيتي است و تجسّمي است از تربيت در جهان. 4ـ با نگاهي به كتاب هدايتمان (قرآن مجيد) به فكر فرو مي روي كه بيش از 70 مرتبه كلمهء نماز با اين عنوان و يا عناويني ديگر اورده شده است؛ چه چيزي در پس اين همه اصرار نهفته است،نماز و بر پاداشتن ان چقدر بايد مهم باشد كه وقتي ظهر عاشورا امام حسين(ع) با يادآوري ابوثمامه صاعدي جنگ با لشكر شيطان را به خاطر نماز (ستون دين) متوقف مي كند و ساعتي اجازه مي خواهد براي ديدار با پروردگار، از اين بالاتر ديگر چه نمونه اي بايد برايمان آورده شود؟! ترك نماز جزءِ آن چيزهايي است كه پيامبر(ص) ما دربارهء آن مي فرمايند؛
لا يَنال شَفاعتي مَن اسْتَخَف بِصَلاتِهِ وَ لا يَرِدُ عَلَيّ الحوضَ لاوالله :
كسي كه نماز را سبك بشمارد به شفاعت من دست نيابد و به خدا سوگند كه در كنار حوض [كوثر] بر من وارد نشود. از اينكه پيامبر (ص) كسي را كه مرتكب گناه كبيره شده شفاعت مي كند ولي سبك شمارنده نماز را شفاعت نمي كند، معلوم مي شود كه سبك شمردن نماز از ساير گناهان كبيره اي كه مورد شفاعت پيامبر و آلش (عليهم السلام) قرار مي گيرند بزرگتر و آثار آن براي انسان، خطرناك تر است و شايد بتوان گفت با توجه به فرمايش پيامبر اكرم(ص) كه رحمة للعالمين است، سبك شمردن نماز از بزرگترين منكرات است (منكر: زشتي و گناهي كه از آن نهي شده ايم). باشد كه با سبك نشمردن نماز خود را از شفاعت شوندگان قرار دهيم. (انشاءا...)


شرايط شفاعت شونده با توجه به اينكه شفاعت به معناي صحيح قيود و شرائط فراواني در چند جهت دارد، كساني كه به اين اصل معتقدند براي اينكه مشمول آن شوند ناگزيرند شرائط ان را فراهم كنند، شرائطي همچون؛


از گناهان سنگين همانند حقّ النّاس و ظلم كه اميد شفاعت را به صفر مي رساند بپرهيزند.
برنامه خود را در يك دگرگوني عميق و همه جانبه در وضع خويش شروع كنند.
براي رسيدن به مقام "ارتضاء" و برقرار ساختن "عهد الهي" (با توجه به آنچه كه در بخشهاي پيش گذشت) از گناه توبه كنند و يا حداقل در آستانه توبه قرار گيرند.
خلافكاري و شكستن سد قوانين الهي را متوقف سازند و يا لااقل تقليل دهند.
ايمان به خدا، رسولش، آخرت را در خود زنده نگه دارند.
سبك نشماردن نماز يكي از شروط مهم در دستيابي به شفاعت است.
همچنين بايد ميان شفيع و شفاعت شونده رابطه اي بوده و شفاعت شونده زمينهء شفاعت را در دنيا (با برقراري پيوند ميان خود و شفيع، اقتباس از صفات او، ايجاد يك نوع سنخيت ـ هر چند ضعيف ـ بين خود و او برقرار سازد، براي رسيدن به نتيجه اينگونه امادگيها لازم است. كسي كه امام حسين و امام علي (عليهما السلام) را نمي شناسد و از آنها تبعيّتي ندارد، چگونه مي تواند از شفاعت آنها بهره مند شود؟

بر گرفته از كتابهاي تفسير نمونه، تفسير مجمع البيان، تفسير نسيم حيات (دكتر بهرام پور) ، عزادار حقيقي (محمد شجاعي )

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:44 PM
انبیاء و زمین کربلا

انبیاء و زمین کربلا

مرحوم شوشتري مي نويسد : ورود به زمين كربلا باعث حزن و رقت است چنانكه نسبت به جميع انبياء واقع شد چون روايت شده كه همه پيامبران به زيارت كربلا توفيق يافته اند : (همه انبياء زيارت نمودند آن مقام شريف را و در آن توقف كرده گفتند : اي زمين تو مكاني پر خير هستي در تو دفن خواهد شد ماه تابان امامت ) (1) هر يك از پيامبران كه وارد كربلا مي شدند صدمه اي بر ايشان وارد مي شد دلتنگ مهموم گشته از خداوند سبب آن را سؤال مي نمودند خداوند وحي مي فرمود كه اين زمين كربلاست و در آن حضرت حسين عليه السلام شهيد خواهد شد . (2) 1- چون اهل بيت وارد كربلا شدند ام كلثوم عرض كرد : اي برادر اين باديه هولناكي است كه از آن خوف عظيم بر دلم جا گرفته ؟! حضرت حسين عليه السلام فرمود: بدانيد كه من در وقت عزيمت از صفين با پدرم امير المومنين عليه السلام وارد اين زمين شديم . پدرم فرود آمده سر دركنار برادرم گذارده ساعتي در خواب رفت و من بر بالين او نشسته بودم ناگاه پدرم مشوش از خواب بيدار شد و زار زار مي گريست . برادرم سبب آنرا پرسيد فرمودند :‌در خواب ديدم كه اين صحرا دريايي پر از خون بود و حسين من در ميان آن دريا افتاده دست و پا مي زند و كسي به فرياد او نمي رسيد . پس رو به من كرده فرمود:‌( اي حسين چگونه خواهي بود هرگاه براي تو در اين زمين چنين واقعه اي رو دهد ؟) گفتم : صبر مي كنم و بجز صبر چاره اي ندارم(3) 2- هنگامي كه حضرت آدم به زمين فرود آمد حوا را نديد دنبال او مي گشت تا كربلا گذر نمود بدون سبب غمگين شده سينه اش تنگ گرديد و چون به محل شهادت حسين عليه السلام رسيد پايش لغزيد و بر زمين افتاد و خون از پايش جاري شد . سربه آسمان بلند كرد و عرض نمود : خداوندا آيا گناهي از من صادر شد كه مرا به آن معاقب فرمودي ؟ من همه زمين را گشتم و مثل اين زمين به من بدي نرسيد . خداوندا به او وحي نمود كه اي آدم گناه نكردي ولكن فرزندت حسين عليه السلام در اين مكان از روي ستم كشته مي شود خون تو به موافقت خون او جاري شد. عرض كرد : قاتل او كيست ؟‌ وحي آمد :‌قاتلش يزيد ملعون اهل آسمانها و زمين است . آدم گفت :‌اي جبرئيل ( درباره قاتل آن حضرت ) چه كنم ؟‌ گفت : او را لعن كن . پس آدم چهار بار او را لعن كرد و به سوي عرفات روانه شد پس در آنجا حوا را يافت . (4) 3- هنگاميكه حضرت نوح سوار كشتي شد تمام جهان را سير نمود چون به كربلا رسيد طوفاني شد ( و آن كشتي به تلاطم افتاد ) و نوح از غرق شدن ترسيد به پروردگار خود عرض كرد : خدايا همه دنيا را گشتم چنين حالتي مثل اين زمين به من دست نداد ! جبرئيل نازل شد و فرمود : اي نوح در اين محل حضرت حسين فرزند زاده محمد (ص ) خاتم انبياء و فرزند علي عليه السلام خاتم اوصياء كشته مي شود پرسيد : اي جبرئيل قاتل او كيست ؟ پاسخ داد : قاتل او ملعون هفت آسمان و زمين مي باشد . پس نوح چهار مرتبه او را لعن كرد سپس كشتي سير نمود تا به جودي رسيد و در آنجا مستقر شد .(5) 4- حضرت ابراهيم چون از كربلا عبور كرد اسبش لغزيد و از اسب افتاد سرش شكسته خون جاري شد پس شروع به استغار نمود و عرض كرد : خدايا چه گناهي از من صادر شد ؟ جبرئيل نازل شد و گفت : اي ابراهيم گناهي از تو سر نزده لكن در اين زمين فرزند زاده خاتم پيامبران و فرزند ( علي عليه السلام ) خاتم اوصياء كشته مي شود از اين جهت خون تو جاري شد تا موافق با خون آن جناب گردد... (‌6) 5- هنگاميكه اسماعيل گوسفندان خود را براي چرا به كنار فرات فرستاد چوپان به او خبر داد چند روز گوسفندان آب نمي آشامند! اسماعيل از خداوند سبب آن را پرسيد جبرئيل نازل شد و گفت :‌اي اسماعيل از گوسفندانت سؤال كن سبب آن را مي گويند . به آنها فرمود: چرا از اين آب نمي آشاميد؟ به زبان فصيح گفتند:‌ ( به ما خبر رسيد ه كه فرزندت حسين عليه السلام فرزند زاده حضرت محمد ( ص) در اينجا با لب تشنه كشته مي شود و ما به جهت حزن بر او ازاين شريعه آب نمي نوشيم ) اسماعيل در باره قاتل آن جناب سؤال كرد گفتند : آن حضرت را ملعون اهل آسمانها و زمين و تمام خلائق مي كشد پس اسماعيل قاتل آن بزرگوار را لعنت كرد.(7) 6- روايت شده كه سليمان به فرش خود مي نشست و در هوا سير مي كرد . روزي هنگاميكه در حركت بود به زمين كربلا رسيد . باد بساط او را سه دور بهم پيچانيد بطوريكه سليمان ترسيد سقوط كند پس باد آرام شد و فرش در زمين كربلا فرود آمد. سليمان به باد گفت : براي چه ( اين كار را كردي و ) فرود آمدي‌ ؟‌ گفت: در اين موضع حسين عليه السلام كشته مي شود . پرسيد : حسين كيست ؟‌ باد گفت :‌حسين فرزند زاده محمد مختار (‌ص) و فرزند علي حيدر كرار مي باشد . سؤال كرد: قاتل او كيست؟‌گفت : ملعون اهل آسمانها و زمين يزيد مي باشد . سليمان دست برداشت و يزيد را لعن و نفرين نمود و جن و انس آمين گفتند. پس باد وزيد و بساط سير خود ادامه داد.(8) 7- روزي حضرت موسي عليه السلام با يوشعه بن نون سير مي كرد چون به زمين كربلا رسيد كفش آن جناب پاره و بند آن باز شد و خار به پاي او نشست و خون جاري گشت . عرض كرد: خدايا چه گناهي از من سر زد كه ( مبتلا شدم ) ؟ به او وحي شد كه در اين موضع حسين عليه السلام كشته و خون او ريخته مي شود و لذا خون تو به موافقت خون وي جاري گرديد عرض كرد: پروردگارا حسين كيست ؟‌ خطاب آمد :‌او فرزند زاده محمد مصطفي و پسر علي مرتضي است . پرسيد قاتل او كيست ؟‌ گفته شد : او ملعون ماهيان دريا و وحشيان صحرا و پرندگان هواست . موسي عليه السلام دست برداشت و بر يزيد لعن و نفرين كرد و يوشع آمين گفت آنگاه به دنبال كار خود روان گشت.(9) 8- روزي كه حضرت عيسي عليه السلام با حواريون در بيابان سياحت مي كردند گذرشان به كربلا افتاد . شيري غران را ديدند كه راه را بر ايشان بسته است . حضرت عيسي پيش آمد و فرمود :‌ اي شير چرا در اين جاده نشسته اي و نمي گذاري عبور كنيم ؟ آن شير به زبان فصيح گفت :‌ ( من راه را براي شما باز نمي كنم تا اينكه بر يزيد كشنده حسين عليه السلام لعن كنيد . )‌ حضرت عيسي فرمود : حسين كيست ؟ شير گفت : او فرزند زداده محمد پيامبر امي و پسر علي ولي خداست . فرمود :‌قاتل او كيست؟ گفت : قاتل وي ملعون تمام حيوانات وحشي و گرگان و درندگان خصوصا در روزهاي عاشورا است. پس حضرت عيسي دست برداشت و بر يزيد لعن و نفرين كرد و حواريين آمين گفتند . پس شير از راه دور شد و ايشان گذشتند .(10) مرحوم مازندراني حايري ذيل اين قضيه مي نويسد : حضرت عيسي و حواريون گريستند و بر قاتل آن حضرت لعن كردند. و حضرت عيسي فرمود:‌يا بني اسرائيل بر قاتل حسين عليه السلام لعن كنيد و اگر زمانش را درك كرديد از پاي ننشينيد ( همراه او جهاد كنيد ) چون شهيد شدن با او مانند شهادت با انبياء است (‌11) زيارت كردن ساير انبياء عظام كربلاي مقدسه را بر همين منوال بوده است. 9- ام سلمه – رضي الله عنها – گويد :‌شبي رسول خدا ( ص) از پيش ما بيرون رفت و مدتي دراز از چشم ما ناپديد شد پس آشفته حال و غبار آلود به خانه آمد در حالي كه دست شريفش را بسته بود. عرض كردم يا رسول الله چه شده است كه شما را پريشان و گرد آلود مي بينم ‌؟‌ فرمود: در اين زمان به موضعي از عراق كه كربلا گويند مرا سير دادند محل كشته شدن فرزندم حسين و گروهي از فرزندان و اهل بيتم به من نشان داده شد من پيوسته خون ايشان را از آنجا بر مي گرفتم و آن خونها در دست من است سپس حضرت دست خود را به طرف من گشود و فرمود :‌ آن را بگير و حفظ كن . پس آن را كه شبيه خاك سرخ بود گرفتم و در شيشه اي نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهداري مي كردم . چون حسين عليه السلام از مكه به سمت عراق رهسپار شد هر روز و شب آن شيشه را در آورده مي بوئيدم و به آن نگاه مي كردم و براي مصيبتهاي حضرتش مي گريستم . چون روز دهم محرم رسيد – همان روزي كه در آن روز حضرت شهيد شد- آن را در اول روز بيرون آوردم به همان حال بود چون در آخر روز به نزد آن رفتم آن را خوني تازه يافتم . پس در خانه خود فرياد كشيدم و گريستم ولكن از ترس اينكه دشمنان در مدينه صدايم را بشنوند و در شماتت ما شتاب كنند اندوه خود را فرونشاندم و پيوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر شهادت آن جناب به مدينه رسيد و حقيقت آنچه ديده بودم آشكار گرديد.(13) 10- شيخ صدوق رحمه الله به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده كه گفت :‌ در خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام بودم هنگاميكه به جنگ صفين مي رفت چون در نينوا – كه د ركنار فرات است – منزل كرد با صداي بلند فرمود :‌ ابن عباس آيا اين موضع را مي شناسي ؟‌ گفتم :‌ نه يا اميرالمؤمنين . فرمود : اگر اين موضع را همچون من شناختي از آن گذر نمي كردي تا همانند من گريه كني. آن بزرگوار بسيار گريست تا آنكه ريش مباركش تر شد و اشك بر سينه اش جاري گشت و ما نيز گريان شديم و حضرت فرمود :‌ آه آه مرا با آل ابي سفيان چكار ؟ مرا با آل حرب چه مي شود ؟‌ كه حزب شيطان و اولياء كفرند؟ صبر كن يا اباعبدالله كه به پدرت رسيد از آنها مثل آنچه به تو خواهد رسيد . پس آب طلب نمود و وضو گرفت و مقداري نماز خواند . بعد از نماز نيز همان سخنان را مي فرمود و مي گريست تا اينكه ساعتي به خواب رفت چون از خواب بيدار شد فرمود: يابن عباس عرض كردم :‌در خدمتم . فرمود : آيا خبر دهم به تو آنچه اكنون در خواب ديدم؟‌عرض كردم : پيوسته ديده شما در استراحت باد و آنچه ديدي خير است يا اميرالمومنين . فرمود ديدم گويا مرداني چند از آسمان به زير آمدند كه پرچمهاي سفيد در دست و شمشير هاي براق و درخشند حمايل نموده گرد اين زمين خطي كشيدند سپس ديدم گويا اين درختان خرما شاخه هايشان را به زمين مي زنند و خون تازه از آنها مي چكد و حسين فرزند و پاره تن و نور ديده ام در ميان آن خونها غرق شده و فرياد و استغاثه مي كند و كسي بداد او نمي رسد و گويا آن مردان نوراني كه از آسمان آمده بودند او را صدا مي كردند و مي گفتند : ( اي آل رسول صبر كنيد كه شما بدست بدترين مردم كشته مي شويد و اينك بهشت مشتاق تست اي اباعبدالله ) سپس مراتعزيت دادند و گفتند : اي اباالحسن بشارت باد تو را كه خداوند ديده ات را در روز قيامت به او روشن خواهد نمود پس بيدار شدم . سوگند به خدايي كه جان علي در دست اوست مرا خبر داد پيامبر راستگو حضرت ابوالقاسم ( ص) كه من اين زمين را خواهم ديد هنگاميكه براي جنگ با اهل بغي مي روم و اين زمين كرب و بلاست در اينجا دفن دفن مي شود حسين با هفده نفر از اولاد من و فاطمه . اين زمين در آسمانها معروف است و از آن به عنوان زمين كرب و بلا ياد مي كنند چنانكه زمين حرمين ( مكه و مدينه ) و بيت المقدس را ياد مي كنند. آنگاه به من فرمود : ابن عباس در اين حوالي پشكل آهو جستجو كن بخدا دروغ نگويم و به من دروغ نگفته اند آنها مثل زعفران زرد رنگند. ابن عباس گويد : تفحص كردم و آنها را گرد هم يافتند پس ندا كردم يا اميرالمؤمنين همانطور كه فرموده بوديد آنها رايافتم . حضرت فرمود: خدا و رسولش راست گفتند. حضرت برخاست و به سرعت به سوي آنها آمد . آنها را برداشت و بوئيد و فرمود: اين عينا همان است (‌كه مرا خبر داده اند) ابن عباس آيا داستان آنها را مي داني ؟ اينها را حضرت عيسي بن مريم بوئيده است ! هنگاميكه از اين صحرا عبور مي كرد و حواريين در خدمت او بودند آهواني را ديد كه دراين موضع جمع شده و مي گريند پس حضرت عيسي با حواريين نشستند و مشغول گريه شدند و حواريين سبب نشستن و گريه آن حضرت را نمي دانستند . گفتند : يا روح الله سبب گريه شما چيست‌؟‌ حضرت فرمود: آيا مي دانيد اين چه زميني است ؟‌ گفتند : نه فرمود: اين زميني است كه فرزند پيامبر خدا – احمد – (ص) و جگر گوشه طاهره بتول كه شبيه مادر من ( مريم ) است در آن كشته و در اينجا دفن خواهد شد طينتي كه از مشك خوشبوتر است زيرا كه طينت آن فرزند شهيد است طينت انبياء و اولاد انبياء اين چنين است . اين آهوان با من سخن گفتند كه در اين زمين به اشتياق تربت آن فرزند مبارك چرا مي كنيم در اينجا از شر جانوران و درندگان در امان هستيم. پس حضرت عيسي دست برد و اين پشكل ها را برداشت و بوئيد و فرمود بخاطر گياهش چنين خوشبو است . خداوندا اينها را باقي بدار تا پدرش ببويد كه موجب تسلي او گردد. سپس فرمود: ‌اين است اين است كه تا حال مانده و به سبب طول زمان زرد شده است . و اين كشندگان حسين و ياري دهندگان دشمنان او و آنانكه او را كمك نكنند بركت مده . پس بسيار گريست و ما نيز با او گريستيم تا آنكه از بسياري گريه برو در افتاد و مدت زيادي غش كرد. چون بهوش آمد چند پشكل برداشت و در گوشه رداي خود بست و به من دستور داد كه قدري از آنها را بردارم و فرمود: اي پسر عباس هرگاه ديدي از اين پشكلها خون تازه روان مي شود بدانكه اباعبدالله در اين زمين شهيد گشته و دفن شده است. ابن عباس گويد:‌بخدا من آنها را بيشتر از بعضي واجبات خداي عزوجل محافظت مي كردم و آنها را از جيب خود باز نمي كردم . تا اينكه در خانه خوابيدم به ناگاه بيدار شدم ديدم از آن خون تازه روان است و جيبم پر از خون شده است . من نشستم و گريه كردم و گفتم :‌ بخدا حسين عليه السلام شهيد شده است بخدا سوگند كه علي عليه السلام در هيچ سخني به من دروغ نگفت . و هيچ خبري به من نداد مگر اينكه واقع شد چون رسول خدا (‌ص) به او چيزهايي خبر ميداد كه به غير او نمي فرمود . ترسيدم و سپيده دم از خانه خارج شدم و ديدم شهر مدينه را غباري چون ابر نازك فرا گرفته كه يكديگر را نمي توان ديد. سپس آفتاب برآمد گويا منكسف است و گويا بر ديوارهاي مدينه خون تازه ريخته اند .پس ( به خانه برگشتم )‌ نشستم و گريستم . بخدا حضرت حسين عليه السلام شهيد شده است . و صداي از گوشه خانه شنيدم كه مي گفت : اي آل پيغمبر صبر كنيد كه فرزند زهراي بتول كشته شد و روح الامين با گريه و ناله و فغان نازل گرديد. با صداي بلند گريست و من هم گريه كردم و آن تاريخ را ياداشت نمودم روز عاشورا بود چون خبر به مدينه رسيد معلوم شد درهمان روز آن حضرت شهيد شده است . اين خبر را به كساني كه همراه آن حضرت بودند گفتم آنها گفتند : بخدا سوگند كه ما نيز صداي آن نوحه گر را در جبهه شنيدم و ندانستيم كه چه كسي بود و به نظر ما حضرت خضر عليه السلام بود . ( 14) 11-به سند معتبر از هرثمه بن ابي مسلم روايت شده كه گفت : درخدمت اميرالمؤمنين عليه السلام به جنگ صفين رفتيم هنگام مراجعت در زمين كربلا فرود آمدند و نماز صبح را در آنجا خواندند. پس مشتي از آن خاك را برداشته بوئيدند و فرمودند: خوشا بحال تو اي خاك گروهي از تو محشور مي شوند كه بدون حساب وارد بهشت خواهند شد. هرثمه پس از مراجعت به خانه به همسرش – كه از شيعيان علي عليه السلام بود – جريان را گفت . زوجه اش گفت اي مرد اميرالمؤمنين جز حق نمي گويد. چون امام حسين به جانب عراق آمد هرثمه گويد من در لشگر عبيدالله بن زياد بودم هنگامي كه زمين كربلا را ديدم بياد سخنان علي عليه السلام افتادم بر شتر خود سوار شدم و به نزد حسين عليه السلام آمده سلام كردم و آنچه از پدرش در اين منزل شنيده بودم به عرض رسانيدم . حضرت فرمودند : آيا تو با مائي يا بر عليه ما مي باشي ‌؟ گفتم :‌نه با توام و نه بر عليه تو دختراني چند در كوفه گذاشته ام كه از عبيدالله بن زياد بر آنها مي ترسم . آن حضرت فرمودند :‌ برو به مكاني كه كشته شدن ما را نبيني و صداي – دادخواهي – ما را نشنوي سوگند به خدائيكه جان حسين دردست اوست هركس استغاثه ما را بشن7ود و ما را ياري نكند خداوند او را بروي در آتش جهنم مي افكند . ------------------------------------------------------------- منابع 1- بحارالانوار 44/301ح 10 2- بحارالانوار44/242تا 244 3- مهيج الاحزان / 65 معالي السبطين 1/175 اشك روان /210 4- بحارالانوار44/242ح37 اشك روان 217 5- بحارالانوار : 44 / 243 ح 38 اشك روان / 217 6- بحارالانوار : 44 / 243 ح 39 7- بحارالانوار : 44 / 243 ح 40 اشك روان / 220 8- بحارالانوار : 44 / 244 ح 42 9- بحارالانوار : 44 / 244 ح 41 10- بحارالانوار : 44 /244 ح43 11- معالي السبطين 1/ 176

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:45 PM
شعارهاى عاشورا
شعارهاى عاشورا

برخى از كلمات سيد الشهدا علیه السلام چه در فاصله مدينه تا كربلا و چه در روز عاشورا، داراى پيامهاى مؤثر و ديدگاههاى الهام‏بخش براى جهاد و كرامت است. اين سخنان يا درضمن خطبه ‏ها آمده است، يا رجزها و اشعار آن حضرت، و حالت‏ شعارى به خود گرفته ‏است. مى ‏توان هدف حسينى و انديشه ‏ها و روحيه ‏هاى عاشورايى را از آنها دريافت و آن‏ فرازهاى فروزان را شعارهاى نهضت عاشورا دانست. برخى از اين شعارها چنين است:
1- "على الاسلام السلام،اذ بليت الامة براع مثل يزيد" (1) (اين را در پاسخ مروان درمدينه فرمود، كه از آن حضرت مى‏ خواست تا با يزيد بيعت كند).
2- "و الله لو لم يكن ملجا و لا ماوى لما بايعت ‏يزيد بن معاوية‏" (2) (در پاسخ برادرش ‏محمد حنفيّه فرمود).
3- "انى لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما" (3) (خطاب به يارانش در كربلا) .
4- "الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه مادرت معايشهم فاذا محصوابالبلاء قل الديانون‏" (4) (در مسير رفتن به كربلا در منزلگاه ذى حسم).
5- "الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه؟ فليرغب المؤمن في لقاء ربه ‏محقا.. ." (5) (در كربلا خطاب به اصحاب خويش فرمود).
6- "خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة‏" (6) (از سخنرانى امام‏ حسين علیه السلام در مكه پيش از خروج به سوى كوفه، در ميان جمعى از خانواده، ياران ‏و شيعيان خويش).
7- "من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناكثا عهده مخالفا لسنة رسول الله يعمل‏فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على الله ان يدخله ‏مدخله‏" (7) (در منزلگاه بيضه، در مسير كوفه، خطاب به سپاه حر).
8- "ما الامام،الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات‏الله‏" (8) (امام اين صفات امام راستين را در پاسخ به دعوتنامه‏ هاى كوفيان نوشت و توسط مسلم بن عقيل به كوفه فرستاد).
9- "سامضى و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى حقا و جاهد مسلما" (9) (شعر از ديگرى است، امّا امام حسين ‏علیه السلام آن را در پاسخ به تهديدهاى حر، در مسير كوفه خواند).
10- "رضى الله رضانا اهل البيت، نصبر على بلائه و يوفينا اجر الصابرين‏" (10) (در خطبه‏ایی كه هنگام خروج از مكه ايراد نمود، خطاب به اصحاب و ياران فرمود).
(در آستانه ‏خروج (11) از مكه به سوى كوفه فرمود و راه خونين و آميخته به شهادت را ترسيم فرمود).
12- "انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى‏" (12) (در وصيت نامه سيد الشهدا(ع‏)به ‏برادرش محمد حنفيه آمده است كه قبل از خروج به سوى مدينه نوشت).
13- "لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد[لا افر فرار العبيد]" (13) (درسخنرانى صبح عاشورا، خطاب به نيروهاى دشمن فرمود، كه خواستار تسليم شدن آن حضرت بودند).
14- "هيهات منا الذلة، يابى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون..." (14) (در خطاب به سپاه ‏دشمن فرمود، پس از آنكه خود را سر دو راهى ذلت و شهادت محير ديد).
15- "فهل هو الا الموت؟ فمرحبا به" (15) (در پاسخ عمر سعد، كه نامه ‏اى به آن حضرت ‏فرستاد و خواستار تسليم شدن بود).
16- "صبرا بنى الكرام، فما الموت الا قنطرة تعبربكم عن البؤس و الضراء الى الجنان‏ الواسعة و النعيم الدائمة‏" (16) (خطاب به ياران فداكار خويش در صبح عاشورا، پس ازآنكه تعدادى از اصحابش شهيد شدند).
(كه روز عاشورا هنگام‏ پيكار با (17) سپاه دشمن به عنوان رجز حماسى مى ‏خواند و شهادت را بر ننگ تسليم، ترجيح مى ‏داد).
18- "موت فى عز خير من حياة في ذل‏" (18) (كه مرگ سرخ، به از زندگى ننگين است).
19- "ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم" (19) (در آخرين‏ لحظات پيش از شهادت، وقتى شنيد سپاه كوفه به طرف خيمه‏ هاى حرم او حمله‏ كرده ‏اند،خطاب به پيروان ابو سفيان چنان فرمود).
20- "هل من ناصر ينصر ذريته الاطهار؟ " (20) "هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ " (21) ( وقتى سيد الشهدا(ع) اين نصرت خواهى و استغاثه را بر زبان آورد كه همه ياران و بستگانش شهيد شده بودند).
از مجموعه اين جملات نورانى و حماسى كه شعارهاى حسين ‏علیه السلام در نهضتش ‏به شمار مى ‏آيد، تاكيد آن امام، بر مفاهيم و ارزشهاى زير به دست مى ‏آيد: نابودى اسلام درشرايط سلطه يزيدى، حرمت بيعت با كسى چون يزيد، شرافت مرگ سرخ بر زندگى ‏ذلت بار، اندك بودن انسانهاى راستين در صحنه امتحان، لزوم شهادت طلبى در عصرحاكميت باطل، زينت بودن شهادت براى انسان، تكليف مبارزه با سلطه جور و طغيان، اوصاف پيشواى حق، تسليم و رضا در برابر خواسته خداوند، همراهى شهادت طلبان درمبارزات حق جويانه، حرمت ذلت پذيرى براى آزادگان و فرزانگان مؤمن، پل بودن مرگ‏ براى عبور به بهشت برين، آزادگى و جوانمردى، يارى خواهى از همه و هميشه در راه ‏احقاق حق و...
بقا و جاودانگى عاشورا، در سايه همين تعليمات و آرمانهاست كه در كلام آن حضرت‏ جلوه ‏گر است و نهضت هاى ضد ستم و ضد استبداد، همواره از اين پيامها و درونمايه ‏ها الهام ‏گرفته ‏اند.
درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين

بذر همت در جهان افشاند، افكار حسين
گر ندارى دين به عالم،لااقل آزاده باش‏

اين كلام نغز مى ‏باشد ز گفتار حسين
مرگ با عزت زعيش در مذلت بهتر است‏

نغمه‏ اى مى‏ باشد از لعل دربار حسين(22)
1-موسوعة كلمات الامام الحسين،ص 284.
2-بحار الانوار،ج 44،ص 329،اعيان الشيعه،ج 1،ص 588.
3-بحار الانوار،ج 44،ص 381.
4-تحف العقول(چاپ جامعه مدرسين)،ص 245،بحار الانوار،ج 75،ص 117.
5-مناقب،ابن شهر آشوب،ج 4،ص 68.
6-لهوف،ص 53،بحار الانوار،ج 44،ص 366.
7-وقعة الطف،ص 172،موسوعة كلمات الامام الحسين،ص 361.
8-بحار الانوار،ج 44،ص 334.
9-همان،ص 378.
10-همان،ص 366،اعيان الشيعه،ج 1،ص 539.
11-همان.
12-مناقب،ابن شهر آشوب،ج 4،ص 89.
13-مقتل الحسين،مقرم،ص 280.
14-نفس المهموم،ص 131،مقتل خوارزمى،ج 2،ص 7.
15-موسوعة كلمات الامام الحسين،ص 382.
16-نفس المهموم،ص 135،معانى الاخبار،ص 288.
17-مناقب،ابن شهر آشوب،ج 1،ص 68.
18-بحار الانوار،ج 44،ص 192.
19-همان،ج 45،ص 51.
20-ذريعة النجاة،ص 129.
21-بحار الانوار،ج 45،ص 46.
22-حسين پيشواى انسانها،ص 70(شعر از فضل الله صلواتى).

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:47 PM
رجزخوانی در کربلا
رجزخوانی در کربلا

تعاریف و معانی رجز
در تعاریفی که فرهنگ نویسان از واژهء "رَجَز" به دست داده اند، تقریباً وجه جامع چنین است: سخنانی که در ستایش از خوبی و توانایی خویش گفته می شود؛ نام یکی از بحور شعر بر وزن سه و چهار مستفعلن؛ شعری که به هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خودستایی می خوانده اند. در اصطلاح، می توان رجز را بر شعرهای حماسی ای اطلاق کرد که جنگاوران در میدان های نبرد می خوانده اند. معمولاً رجز ابیاتی کوتاه داشته و به صورت ارتجالی و بالبداهه در میدان کارزار سروده می شده است. از این رو، گاه خطاهای ادبی و دستوری هم در آن راه یافته است.(1) رجز به معنای اضطراب و سرعت نیز آمده است. و روشن است که وجه این نامگذاری آن است که بحر رجز با تندی و هیجان و ضرب آهنگ های پرنوسان تناسب دارد؛ و چه فضا و موقعیّتی مناسب تر از گرماگرم کارزار و نبرد برای عرضهء چنین حالی؟(2)


اهداف و نقش رجزخوانی در تاریخ جنگ های عرب یکی از اهداف مهمّ رجزخوانی، تقویت روحیهء خود و یاران خویش، و نیز تضعیف توان روحی لشکر مقابل بود. رجزخوانی معمولاً رجز خویش را به شعر می خواندند و بسیار کم رخ می داد که رجز خود را به نثر بخوانند. عمدهء آنان اشعار شعرای مشهور عرب را که با حال و وضعشان در میدان رزم تناسب داشت، می خواندند و برخی که دارای طبع شعر بودند، به بداهت در وصف خود و وضع رزم خویش شعر می سرودند. رجز معمولاً با نام رزمنده و پدر و قبیله اش آغاز می شد و مرد جنگاور پیشینهء مبارزه ها و دلیری های خویش را باز می شمرد و اگر خود، پیشینهء دلیری نداشت، گاه سوابق جنگ های قبیله یا طایفهء خویش را باز می سرود. در رجز، وصف الحال از بخش های اصلی بود و نیز رجزخوان باید موضع خویش را به صراحت بیان می کرد و می گفت که چرا پیکار می کند و در کدام افق ---------- قرار دارد. کسی مجاز نبود که در میدان کارزار، دو بار رجز بخواند. اگر هم کسی به این کار دست می زد، هم سپاه مقابل او را باز می داشت و هم خود او خوار و خفیف جلوه می داد، چرا که این کار به منزلهء دفع الوقت و فرار از مبارزه تلقّی می شد. حقّ تقدّم برای رجز خوانی از آنِ کسی بود که نخست پای به میدان مبارزه می نهاد. امّا اگر هر دو رزمنده در یک زمان به میدان رزم وارد شوند، کسی در رجز خوانی پیشقدم می شد که سنّ بیش تری داشت.


پیام های رجزهای امام حسین علیه السلام و یارانش پیام های اصلی متجلّی در رجزهای امام حسین علیه السلام و یارانش را می توان اجمالاً از این قرار دانست: ـ دفاع از اسلام ـ حمایت از آرمان های نبوی و ولایی ـ آزادسازی جامعه از ظلم و ستم ـ حفظ کرامت و عزّت ـ پایداری در اره حفظ آرمان ها. (3) رجزخوانی در عاشورا به هیچ وجه منحصر به جنبهء خاکی و مادّی مبارزه و صرفاً برای مفاخره و بالیدن نبوده است. از همین روست که امام حسین علیه السلام، خود، رجزهای متعدّدی را به حافظهء تاریخ سپرده است. بی تردید، اگر رجز از ساحت عصمت دور بود، بهره بردن از این سلاح به غیر معصوم منحصر می ماند. لیکن چندین رجز از امام علیه السّلام به یادگار مانده است. معمولاً رجز خواندن در میدان جنگ، ویژهء خاصّان و بلندرتبگان اجتماع بود و عوام نوعاً از رجزخوانی بی نصیب بودند.(4) از افتخارات سپاه امام حسین(ع) در کربلا همین بود که از خواص و عوام، هر دو، در میدان رزم عاشورا رجزهایی روایت شده استاین از آن رو است که همهء آنچه در خواصِّ یاران حضرت مایهء افتخار شمرده می شد، وابستهء ارزش های معنوی و شرافت روح ایشان بود... باید دانستکه در تاریخ جنگ های مربوط به مسلمانان، نمونه های فراوانی از رجزخوانی هر دو گروه حق و باطل دردست است> برای نمونه، در جنگ جَمَل و صفین. با این حال، تاریخ عاشورا روایت نکرده است که امویان یزیدی در ذکر اهداف خود به رجزی توسّل جسته باشند. و این، خود، از نشانه های حیرت و سردرگمی و بی هدفی سپاه اُموی است که تاریخ رجزی از ایشان روایت نکرده است که در آن به خدف ایشان اشاره شده باشد؛ بلکه رجزخوانی از سوی اصحاب امام حسین علیه السلام بوده که اهداف و آرمان های آنان را جلوه گر می کرده است.(5)



رجز خوانی امام حسین علیه السلام و برخی یاران آن حضرت
رجز خوانی سه برادر حضرت عبّاس علیه السلام این سه برادر حضرت ابالفضل علیه السلام، یکی عبدالله است، دیگری عثمان و سومی جعفر. این سه، وقت شهادت، به ترتیب بیست و پنج ساله و بیست و سه ساله و بیست و یک ساله اند. 1) رجز خوانی عبدالله بن علی بن ابیطالب گفته اند؛ ابتداعبدالله وارد میدان می شود، صحنه کارزار را می تکاند و گرد و غبار عرصه را به هوا می فرستد، شمشیر آخته را دور سر می چرخاند و چرخ می زند و می خواند:

اَنا ابنُ ذِی النّجدَةِ و الاِفضالِ



ذاکَ علیُّ الخَیرِ ذُوالفَعالِ



سَیفُ رَسول اللهِ ذو النکّالِ



فی کُلِّ یَومٍ ظاهرِ الاَهوالِ



منم فرزند علی، آن شکوهمند فضیلت گستر آن خوبی محض، آن کرامت تمام



آنکه در جنگ، شمشیر منتقم رسول الله بود. در هنگامه های خطرناک و هول انگیز

2) رجز خوانی عثمان بن علی بن ابیطالب پس از عبدالله، عثمان راهی میدان می شود و چنین رجز می خواند:

انّی اَنا عُثمانُ ذُو المَفاخِر



شَیخی علیٌ ذو الفَعال الطّاهر



وَ ابنُ عَمّ النبیَّ الطّاهر



اَخو حُسینٍ خَیرةِ الاخایر



وَ سَیّدِ الکِبارَو الاصاغِر



بَعد الرَّسول وَ الولِّی النّاصرِ



هان! این منم عثمان با افتخار



و مرشد و آقایم علی است که مظهر پاکی و طهارت بود.



و پسر عموی پیام آور معصوم



این حسین برادر من است و من برگزیدهء نیکان و صالحان



بعد از پیام بر و علی، امام و یاور، اوست



و اوست که بر همه کس از کوچک و بزرگ، سید و آقا و سرور است.

3) رجز خوانی جعفر بن علی بن ابیطالب گفته اند؛ او نیز پس از اظهار رشادتی بی نظیر، تیر خائنانهء خولی، بر پیشانی اش می نشیند و مردی از تیرهء بنی ابان بن دارم، سر از تنش جدا می کند. اکنون نوبت جعفر است، جعفر بیست و یک ساله. فریاد رجز او ناگهان فضای میدان را پر می کند:

اِنّی اَنا جَعفر ذو المَعالی



اِبنُ علیِّ الخیر ذی النّوال



حَسبی بعَمّی شرفاً وَ خالی



اَحمی حُسینا ذِالنَّدیَ المِفضال



هان! این منم جعفر سترگ



فرزند علی مظهر نیکی و بخشش



در شناخت شرفم عمو و دایی ام کافی است.



من کسی هستم که از حسین، حسین مشهور به فضیلت و نیکی، حمایت می کنم.

رجز خوانی عون و محمّد فرزندان حضرت زینب سلام الله علیها 4) رجز خوانی عون گفته اند ابتدا عون به میدان می رود، با شجاعت و رشادت، گرد میدان می گردد و چنین می خواند:

اِن تَنکِرونی فَاَنا ابنُ جَعفر



شَهیدِ صِدقٍ فی الجنان ازهَر



یَطیرُ فیها بِجناح اَخضَر



کَفی بِهذا شَرفاً فی المَحشَر



اگر مرا انکار می کنید من فرزند جعفرم



شهید راستینی که در بهشت می درخشد



آنکه با بالهای سبز در بهشت پرواز می کند



و این شرف برای محشر او کافی است

5) رجز خوانی محمد گفته اند بعد از او برادرش محمّد، راهی میدان می شود و با صلابتی آمیخته با خشم، فریاد می کشد:

اَشکُو اِلی اللهِ مِنَ العُدوانِ



فِعالَ قَوم فی الرَّدی عُمیانِ



قَد بَدَّلوا مَعالم القُرانِ



وَ مُحکَمَ التَّنزیل وَ التِّبیانِ



وَ اَظهَروا الکُفرَ مَعَ الطّغیانِ



شکایت این قوم ستم پیشه را به خدا می برم



که با کوردلی مقیم وادی هلاکت گشته اند



قومی که نشانه های روشنگر قرآن و محکمات تنزیل و تبیان را تحریف کرده اند



و کفر و ظغیان و عصیان خویش را آشکار ساخته اند

6) رجز خوانی عبدالله و عبد الرحمن غِفاری این دو جوان فرزند "عروه" اند از قبیلهء بنی غفار، جدّ اینها "حراق" بوده است. از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام که سه جنگ صفین و جمل و نهروان را در رکاب حضرتش، دلاوری کرده است. مقاتل با قدری اختلاف، رجز این دو جوان را چنین آورده اند:

قَد عَلِمت حَقّاً بَنو غِفار



و خِنذِفَ بَعدَ بَنی نِزار



لَنَصر بَنَّ مَعشر الفُجّار



بکُل عَضبٍ صارم تبّار



یا قَومُ ذودوا عَن بَنی الاَخیار



بالمَشرفّی وَ القَنا الخَطّار



بنی غِفار به حق می دانند



مردم خندف و بنی نزار نیز آگاهند



که ما با شمشیرهای برّان جان و امان از فاجران و بدکاران می گیریم



آی مردم! با شمشیرها و نیزه هایتان از نیک زادگان دفاع کنید






پی نوشت ها: 1 ـ فرهنگ عاشورا، جواد محدّثی، نشر معروف، قم، سوم، 1376، ص 184 2 ـ غیاث اللَغات، غیاث الدین رامپوری، امیر کبیر، تهران، اوّل، 1363، ص 403 3 ـ حیاة الامام الحسین علیه السلام، ص 145 تا 152 4 ـ امام حسین و ایران، ص 112 5 ـ مقدّمهء سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا) ، کتاب مردان و رجزهایشان ، سید مهدی شجاعی برگرفته از کتاب مردان و رجزهایشان ، نوشتهء سید مهدی شجاعی

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:48 PM
آمار نهضت كربلا
آمار نهضت كربلا

نقش آمار در ارائه سيماى روشن‏تر از هر موضوع و حادثه،غير قابل انكار است.ليكن ‏در حادثه كربلا و مسائل قبل و بعد از آن، با توجه به اختلاف نقلها و منابع، نمى ‏توان در بسيارى از جهات، آمار دقيق و مورد اتفاق ذكر كرد و آنچه نقل شده، گاهى تفاوتهاى ‏بسيارى با هم دارد.در عين حال بعضى از مطالب آمارى، حادثه كربلا را گوياتر مى ‏سازد.
به همين دليل به ذكر نمونه‏ هايى از ارقام و آمار مى ‏پردازيم: (1) مدت قيام امام حسين‏«ع‏» از روز امتناع از بيعت با يزيد، تا روز عاشورا 175 روزطول كشيد: 12 روز در مدينه،4 ماه و 10 روز در مكه،23 روز بين راه مكه تا كربلا و8 روز در كربلا (2 تا 10 محرم).
منزل هايى كه بين مكه تا كوفه بود و امام حسين آنها را پيمود تا به كربلا رسيد 18 منزل بود(معجم البلدان).
فاصله منزل ها با هم سه فرسخ و گاهى پنج فرسخ بود.
منزل هاى ميان كوفه تا شام 14 منزل بود كه اهل بيت را در حال اسارت از آنها عبور دادند.
نامه‏ هايى كه از كوفه به امام حسين‏«ع‏» در مكه رسيد و او را دعوت به آمدن كرده ‏بودند 12000 نامه بود (طبق نقل شيخ مفيد).
بيعت كنندگان با مسلم بن عقيل در كوفه 18000 نفر،يا 25000 نفر و يا 40000 نفر گفته شده است.
شهداى كربلا از اولاد ابى طالب كه نامشان در زيارت ناحيه آمده است 17 نفر.
شهداى كربلا از اولاد ابى طالب كه نامشان در زيارت ناحيه نيامده 13 نفر. سه نفر هم‏ كودك از بنى هاشم شهيد شدند،جمعا 33 نفر. اين افراد به اين صورت ‏اند: امام حسين‏«ع‏» 1 نفر، اولاد امام حسين 3 نفر، اولاد على‏«ع‏» 9 نفر، اولاد امام حسن 4 نفر، اولاد عقيل‏12 نفر، اولاد جعفر 4 نفر.
غير از امام حسين‏«ع‏» و بنى هاشم، شهدايى كه نامشان در زيارت ناحيه مقدسه و برخى منابع ديگر آمده است 82 نفرند. غير از آنان، نام 29 نفر ديگر در منابع متاخرتر آمده‏ است.
جمع شهداى كوفه از ياران امام 138 نفر. تعداد 14 نفر از جمع اين جناح حسينى، غلام بوده‏اند.
شهدايى كه سرهايشان بين قبايل تقسيم شد و از كربلا به كوفه بردند 78 نفر بودند.
تقسيم سرها به اين صورت بود: قيس بن اشعث، رئيس بنى كنده 13 سر، شمر رئيس‏ هوازن 12 سر، قبيله بنى تميم 17 سر، قبيله بنى اسد 16 سر، قبيله مذحج 6 سر، افرادمتفرقه از قبايل ديگر 13 سر.
سيد الشهدا هنگام شهادت 57 سال داشت.
پس از شهادت حسين‏«ع‏»33 زخم نيزه و 34 ضربه شمشير، غير از زخمهاى تير بر بدن آن حضرت بود.
اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست زخم از ستاره بر تنش افزون،حسين توست (2)
شركت كنندگان در اسب تاختن بر بدن امام حسين 10 نفر بودند.
تعداد سپاه كوفه 33 هزار نفر بودند كه به جنگ امام حسين آمدند. آنچه در نوبت ‏اول آمد تعداد 22 هزار بودند به اين صورت: عمر سعد با 6000، سنان با 4000، عروة بن‏قيس با 4000، شمر با 4000، شبث بن ربعى با 4000. آنچه بعدا اضافه شدند: يزيد بن‏ركاب كلبى با 2000، حصين بن نمير با 4000، مازنى با 3000، نصر مازنى با 2000 نفر.
سيد الشهداء روز عاشورا براى 10 نفر مرثيه خواند و در شهادتشان سخنانى فرمود و آنان را دعا، يا دشمنان آنان را نفرين كرد. اينان عبارتند از : على اكبر، عباس، قاسم، عبد الله بن حسن، عبد الله طفل شير خوار، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر، حر بن يزيد رياحى، زهير بن قين و جون. و در شهادت دو نفر بر آنان درود و رحمت فرستاد:
مسلم و هانى.
امام حسين‏«ع‏» بر بالين 7 نفر از شهدا پياده رفت : مسلم بن عوسجه، حر، واضح‏رومى، جون، عباس، على اكبر، قاسم.
سر سه شهيد را روز عاشورا به جانب امام حسين‏«ع‏» انداختند : عبد الله بن عميركلبى، عمرو بن جناده، عابس بن ابى شبيب شاكرى.
سه نفر را روز عاشورا قطعه قطعه كردند:على اكبر، عباس، عبد الرحمن بن عمير.
مادر 9 نفر از شهداى كربلا در روز عاشورا حضور داشتند و شاهد شهادت پسر بودند: عبد الله بن حسين (حضرت علی اصغر علیه السلام) كه مادرش رباب بود ، عون بن عبد الله جعفر مادرش زينب، قاسم بن حسن مادرش رمله، عبد الله بن حسن مادرش بنت‏شليل جيليه، عبد الله بن مسلم ‏مادرش رقيه دختر على‏«ع‏»، محمد بن ابى سعيد بن عقيل، عمرو بن جناده، عبد الله بن وهب‏ كلبى مادرش ام وهب، على اكبر(بنا به نقلى مادرش ليلى،كه ثابت نيست).
5 كودك نابالغ در كربلا شهيد شدند:عبد الله رضيع شير خوار امام حسين (حضرت علی اصغر علیه السلام)، عبد الله بن‏ حسن، محمد بن ابى سعيد بن عقيل، قاسم بن حسن، عمرو بن جناده انصارى.
5 نفر از شهداى كربلا، از اصحاب رسول خدا بودند: انس بن حرث كاهلى، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، هانى بن عروه، عبد الله بن بقطر عميرى.
در ركاب سيد الشهداء، تعداد 15 غلام شهيد شدند: نصر و سعد (از غلامان‏على‏«ع‏»)، منحج (غلام امام مجتبى‏«ع‏»)، اسلم و قارب (غلامان امام حسين‏«ع‏»)حرث‏غلام حمزه، جون غلام ابوذر، رافع غلام مسلم ازدى، سعد غلام عمر صيداوى، سالم غلام‏بنى المدينه، سالم غلام عبدى، شوذب غلام شاكر، شيب غلام حرث جابرى، واضح غلام‏حرث سلمانى. اين 14 نفر در كربلا شهيد شدند. سلمان غلام امام حسين‏«ع‏»، كه آن‏حضرت او را به بصره فرستاد و آنجا شهيد شد.
2 نفر از ياران امام حسين‏«ع‏» روز عاشورا اسير و شهيد شدند: سوار بن منعم و موقع بن ثمامه صيداوى.
4 نفر از ياران امام در كربلا پس از شهادت آن حضرت به شهادت رسيدند: سعد بن‏حرث و برادرش ابو الحتوف، سويد بن ابى مطاع (كه مجروح بود و محمد بن ابى سعيد بن‏عقيل.
7 نفر در حضور پدرشان شهيد شدند : على اكبر، عبد الله بن حسين ، عمرو بن جناده، عبد الله بن يزيد، عبيد الله بن يزيد، مجمع بن عائذ، عبد الرحمن بن مسعود.
5 نفر از زنان از خيام حسينى به طرف دشمن بيرون آمده و حمله يا اعتراض كردند:
كنيز مسلم بن عوسجه، ام وهب زن عبد الله كلبى، مادر عبد الله كلبى،زينب كبرى، مادرعمرو بن جناده.
زنى كه در كربلا شهيد شد مادر وهب(همسر عبد الله بن عمير كلبى)بود.
زنانى كه در كربلا بودند: زينب سلام الله علیها، ام كلثوم، فاطمه، صفيه، رقيه، ام هانى (اين 6 نفر ازاولاد امير المؤمنين(ع) بودند) فاطمه و سكينه (دختران سيد الشهدا علیه السلام) رباب، عاتكه، مادر محسن بن حسن، دختر مسلم بن عقيل، فضه نوبيه، كنيز خاص حسين، مادر وهب بن عبد الله.
1-بخش عمده‏اى از اين آمار از كتاب‏«زندگى ابا عبد الله الحسين‏»،عماد زاده،«وسيلة الدارين فى انصار الحسين‏»،سيد ابراهيم موسوى و«ابصار العين‏»،سماوى است.
2-محتشم كاشانى.
و کتاب فرهنگ عاشورا ، جواد محدّثی

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:48 PM
تحریفات در واقعهء تاریخی کربلا

تحریفات در واقعهء تاریخی کربلا





معنی تحریف و انواع آن
تحريف در زبان عربي از مادّه حرف به معني منحرف كردن چيزي از مسير اصلي خود که داشته است و یا باید داشته باشد. به عبارت دیگر تحریف نوعی تغییر و تبدیل است، ولی تحریف مشتمل یر چیزی است که کلمهء تغییر و تبدیل نیست. شما، اگر کاری کنید که جمله ای، نامه ای، شعر و عبارتی آن مقصودی را که باید بفهماند، نفهماند و مقصود دیگری را بفهماند، می گویند شما این عبارت را تحریف کرده اید. قرآن كلمه تحريف را به خصوص در مورد يهوديان به كار برده و اگر تحقيقي جامع انجام بدهيم، بيشتر خبرگزاريهاي تبليغاتي جهان در دست يهوديان بوده و يا خط دهنده آنها به طريقي با يهوديان در تماس است مانند آسوشيتدپرس براي يونايتدپرس .
تحریف انواعی دارد که مهمترین آنها عبارت است از: تحریف لفظی و تحریف معنوی.
تحريف لفظي اين است كه ظاهر مطلبي را عوض كنند يعني از يك جمله گفتاري حذف يا اضافه شود يا جملات را پس و پيش كنند.
تحريف معنوي اين است كه ظاهر مطلب را عوض نمي كنند يعني در لفظ تصرف نمي شود ولي آنرا طوري معنا مي كنند كه خلاف گوينده مطلب را بيان مي كند، بعبارتي ديگر طوري تفسير مي كنند كه با بيان و عمل آن فرق مي كند لذا تحريف معنوي بسيار خطرناكتر از لفظي است.
مانند: در روزي كه مسجد مدينه را بنا كردند جناب حضرت عمار فوق العاده زحمت صادقانه مي كشيد پيامبر(ص) هم در حق او فرمودند: يا عَمّار، تقتلك الفئة الباغية؛ اي عمار تو را گروهى طاغي و سركش به شهادت مي رسانند. لذا وقتي عمار در صفين در سپاه حضرت علي(ع) بود وزنه بزرگي براي حضرت محسوب مي شد، افراد ضعيف الايمان هم كه سخن رسول خدا(ص) را شنيده بودند تا وقتي عمار شهيد نشده بود هنوز مطمئن نبودند جنگي را كه در ركاب علي (ع) مي كنند به حق است يا نه؟ وقتي هم كه عمار شهيد شد ناگهان فرياد از همه بلند شد كه حديث پيامبر صادق آمد و مثل آفتاب روشن بود كه گروه طاغي سپاه معاويه است. با استناد به آيه نهم سوره حجرات ( وَ اِن طائفَتان … اِلي اَمْرالله) پس به نصّ قرآن بايد به نفع لشگريان حضرت علي (ع) عليه سپاه معاويه وارد جنگ شد. اين قضيه تزلزلي در لشكر معاويه ايجاد كرد. معاويه كه هميشه با حيله كار خود را پيش مي برد به يك تحريف معنوي دست زد. چون كه گفتار پيامبر(ص) را نمي شد تحريف لفظي كرد زيرا اقلاً پانصد نفر در آن زمان اين مطلب را از پيامبر(ص) شنيده بودند و شهادت مي دادند كه فرمايش پيامبر را شنيده ايم.
عدّه اي از سپاه معاويه به معاويه اعتراض كردند كه عمار را ما كشتيم، معاويه به آنها گفت اشتباه نكنيد، عمار را علي(ع) آورده و او موجب كشته شدن عمار شده است. عمر و عاص ملعون دو پسر داشت يكي مانند خودش دنياپرست و فاسق بود ولي ديگري نستباً مؤمن كه عبدالله نام داشت، در جلسه اي كه عبدالله حاضر بود همين مغلطه معنوي را به كار بردند، عبدالله گفت: اين چه حرفي است كه مي زنيد عمار در لشگر علي(ع) بوده پس علي(ع) او را كشته است، بنابراين حمزه سيدالشهداء عموي پيامبر كه در احد به شهادت رسيد، پيامبر او را كشته است؟ معاويه به عمر و عاص مي گويد: چرا جلوي پسر بي ادبت را نمي گيري؟

با كمال تاسف تحريفات زيادى در حادثه عاشورا وارد شده كه موجب مسخ كردن و كم اثر كردن قضيه شده است و متأسفانه به قول شهيد استاد مطهري براي مصيبت امام حسين (ع) و اهل بيتش (س) به خاطر آنهمه زجرهاي روحي و جسمي و ضربات شمشيرها نبايد گريست بلكه بايد به خاطر مظلوميت و دروغ پردازيهايي گريست كه مقام حضرت ابي عبدالله الحسين (ع) را متنزّل مي كند.

مثلاً گفته اند:
1ـ ليلا مادر علي اكبر(ع) نذر كرده كه اگر فرزندم سالم بماند از كربلا تا مدينه ريحان خواهم كاشت، بعدها علما با سند رد نمودند اولاً حضرت در كربلا حضور نداشته، ثانياً منطقه فيمابين كربلا و مدينه براي كشت ريحان بلا امكان است، ثالثاً مسافت بين آن دو شهر سيصد فرسنگ است.
2ـ گفته اند امام حسين(ع) در كربلا سيصد هزار نفر را كشته است، اگر فرض شود هر ثانيه يك نفر را بكشد براي اين تعداد هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت لازم است.


عوامل تحریف

یک نوع عوامل عمومی است، یعنی بطور کلّی عواملی وجود دارد که تواریخ را دچار تحریف می کند و اختصاصا به حادثهء عاشورا ندارد.
مثلاً همیشه اغراض دشمنان، خود، عاملی است برای اینکه حادثه ای را دجار تحریف کنند. دشمن برای اینکه به هدف و غرض خود برسد، تغییر و تبدیلهائی در متن تاریخ ایجاد و یا توجیه و تفسیرهای ناروایی از تاریخ می کند و این نمونه های زیادی دارد که در تحریف واقعهء کربلا هم این عامل دخالت داشته است.
عامل دوم
عامل دوم، تمایل بشر به اسطوره سازی و افسانه سازی است و این در تمام تواریخ دنیا وجود دارد، بهترین دلیلش این است که مردم برای نوابغی مثل بوعلی سینا و شیخ بهایی چقدر افسانه جعل کردند! مثلاً می گویند بوعلی در مدّتی که در اصفهان تحصیل می کرد، گفت من نیمه های شب که برای مطالعه بر می خیزم، صدای چکّش مسگرهای کاشان نمی گذارد مطالعه کنم. رفتند تجربه کردند، یک شب دستور دادند مسگرهای کاشان چکش نزنند، آن شب را بوعلی گفت آرام خوابیدم و یا آرام مطالعه کردم. این جور چیزها اختصاص به حادثهء عاشورا ندارد، مردم دربارهء بوعلی هر چه می گویند، بگویند ، به کجا ضرر می زند؟ به هیچ جا. امّا افرادی که شخصیّت آنها، شخصیّت پیشوایی است، قول آنها، عمل آنها، قیام آنها، نهضت آنهاست و حجّت است، نباید در سخنانشان، در شخصیّتشان، در تاریخچه شان تحریفی واقع شود.
عامل سوم
عامل سوّم یک عامل خصوصی است. دو عامل گفته شده در تمام تواریخ دنیا هست، ولی در خصوص حادثهء کربلا یک جریان و عامل بالخصوصی هست که سبب شده است در این داستان، جعل واقع شود.
پیشوایان دین از زمان پیغمبر اکرم و ائمه اطهار دستور اکید داده اند که باید نام حسین بن علی (ع) زنده بماند، باید مصیبت حسین بن علی (ع) هر سال تجدید شود، چرا؟ این چه دستوری است در اسلام، چرا ائمه دین اینهمه به این موضوع اهتمتم داشتند، و چرا برای زیارت حسین بن علی (ع) انیهمه ترغیب و تشویق است؟.....
حسین (ع) مکتب عملی اسلام را تأسیس کرد. حسین (ع) نمونهء عملی قیامهای اسلامی است. خواستند مکتبش زنده بماند، خواستند سالی یکبار امام (ع) با آن نداهی شیرینش و آن انگیزه اش ظهور کند؛ برای همیشه زنده بماند. هر چه ما در این راه کوشش کنیم بشرط آنکه هدف آن را تشخیص دهیم بجاست. امّا متأسّفانه عده ای این را نشناختند، خیال کردند بدون اینکه مردم را با فلسفهء قیام حسینی و مکتبش آشنا کنند و مردم را عارف به مقامات حسینی کنند، همین قدر که آمدند و نشستند و نفهمیده و ندانسته گریه ای کردند، کفّاره گناهان است. بعضی می گویند هدف وسیله را مباح می کند. هدف که خوب باشد، وسیله هر چه باشد،شد! اینها هم گفتند ما یک هدف مقدس داریم و آن گریستن بر امام حسین(ع) است که کار خوبی است و باید گریست، به چه وسیله بگریانیم؟؟؟
گفتند اشک جاری می شود یا نه؟ همین قدر که اشک جاری شود اشکال ندارد! شیپور بزنیم، طبل بزنیم، به بدن مرد لباس زن بپوشانیم، عروسی قاسم بگیریم، جعل کنیم، تحریف کنیم، در دستگاه امام حسین(ع) این حرفها مانعی ندارد و .... در نتیجه افرادی دست به جعل و تحریف این واقعهء بزرگ زدند.

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:48 PM
زیارت عاشورا ، ترنم اندیشه
زیارت عاشورا ، ترنم اندیشه

زیارت عاشورا که از تعالیم امام باقر علیه السّلام است به دلیل آثار سازنده فردى و اجتماعى، بیان مواضع فکرى و عقیدتى شیعه و نشانه گرفتن خط انحراف، اهمیت ویژه ‏و قابل تأملی دارد .درباره زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام روایات بسیاری وجود دارد و در خصوص زیارت عاشوراى معروف، احادیث متعددى از امام باقر و امام صادق علیهما‏ السّلام نقل شده است. امام باقر (ع) این زیارت را به یکى از اصحابش به نام "علقمة بن محمد حضرى " آموزش داده است. از آن جا که زیارت، نوعى اعلام موضع و مشخص کردن خط فکرى است و آثار سازنده عجیبى دارد، آن چه به عنوان متن زیارتى خوانده مى‏شود، از نظر محتوا و جهت ‏دهى، از حساسیتى ویژه برخوردار است. به همین جهت، ائمه با آموختن نحوه زیارت به یاران خود، به این عمل سازنده جهت و غناى بیشترى بخشیده‏اند، به گونه ‏اى که زیارتنامه ‏هاى رسیده از معصومان مانند زیارت جامعه کبیره، عاشورا، آل یاسین و ناحیه مقدسه گنجینه ‏اى از تعالیم و آموزش‏هاى عالى آنان است.
http://www.emamhossein.com/oldver/pic/BD14868_.GIF ایجاد پیوند معنوى با خاندان عصمت و تشدید علاقه و محبت به آنان این محبت موجب مى ‏شود که زائر، آن بزرگان را الگوى خویش سازد و در جهت همسویى فکرى و عملى با آنان بکوشد. همچنان که در قسمتى از زیارت، از خدا مى‏خواهد زندگى و مرگش را یکسره همانند آنان قرار دهد: "اللهم اجعل محیاى محیا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد." از آن جا که این محبت به خاطر خداوند است و خاندان عصمت از آن جهت که‏ الهى و منسوب به او هستند، محبوب واقع شده‏اند مایه تقرب به خداوند است. در قسمتى از این زیارت چنین مى‏خوانیم: "اللهم انى اتقرب الیک بالموالاة لنبیک و آل نبیک."
http://www.emamhossein.com/oldver/pic/BD14868_.GIF پیدایش روحیه ظلم ستیزى در زائر تکرار لعن و نفرین بر ستمگران در این زیارت، موجب پیدایش روحیه ظلم ‏ستیزى در زائر مى‏شود. او با اعلام برائت و نفرت از ستمگران و ابراز محبت به پیروان حق و دوستان خاندان عصمت، پایه‏هاى ایمان دینى خود را مستحکم مى‏کند. مگر ایمان چیزى جز حب و بغض در راه خداست؛ "هل الایمان الا الحب و البغض"؟ مؤمن واقعى در برابر ستم، بى‏موضع نیست، از ستمگر، نفرت و انزجار آشکارى دارد و با مظلوم و جبهه حق، اعلام همراهى مى‏کند: "یا ابا عبدالله! انى سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم." http://www.emamhossein.com/oldver/pic/BD14868_.GIF دورى جستن از خط انحراف در این زیارت، ریشه ‏هاى ظلم هدف قرار مى ‏گیرند: "فلعن الله امة اسست اساس الظلم و الجور علیکم اهل البیت و لعن الله امة دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم التى رتبکم الله فیها". ستمى که در عاشورا تحقق یافت، در قلب تاریخ ستم، ریشه دارد. این ظلم، یک حلقه از حلقه‏هاى ستمى است که با انحراف مسیر اصیل خلافت آغاز شد. http://www.emamhossein.com/oldver/pic/BD14868_.GIF الهام گرفتن، درس آموختن و الگو قرار دادن اسوه‏هاى هدایت در این زیارت آمده است: "فاسئل الله الذى اکرمنى بمعرفتکم و معرفة اولیائکم و رزقنى البرائة من اعدائکم، ان یجعلنى معکم فى الدنیا و الآخرة و ان یثبت لى عندکم قدم صدق فى الدنیا و الاخرة". زائر پس از آن که به حق معرفت پیدا کرد و ستم و ستمگر را شناخت و از آنان دورى جست، با ثبات قدم در مکتب خاندان عصمت و پیروى عملى از آنان، خود را در مسیر سعادت دنیا و آخرت قرار مى ‏دهد، یعنى، اسوه‏ ها و الگوهاى هدایت را که از سوى خداوند منصوب شده ‏اند سرمشق خود قرار مى ‏دهد و همگامى با آنان را مى ‏طلبد .

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:49 PM
حضرت ابالفضل العبّاس (ع) پیش از کربلا

حضرت ابالفضل العبّاس (ع) پیش از کربلا


http://www.emamhossein.com/oldver/other%20pic/alamdar.jpg
عَبَسَتْ وُجُوهُ الْقَوْمِ خَوفَ الْمَوْتِ

وَالْعَباسُ عليه‏السلام فيهِمْ ضاحِكٌ يَتَبَسَّمٌ

لَوْلا الْقَضا لَمَحَا الْوُجُودُ بِسَيْفِهِ

وَاللّه‏ُ يَقْضى ما يَشاءُ وَيَحْكُمُ(1)



زندگانى حكمت ‏آميز و غرور آفرين پيشوايان معصوم عليهم ‏السلام و فرزندان برومندشان، سرشار از نكات عالى و آموزنده در راستاى الگوگيرى از شخصيت كامل و بارز آنان بوده و نيز درسهاى تربيتى آنان نسبت به فرزندان خويش، در تمامى زمينه‏ هاى اخلاقى و رفتارى، سرمشق كاملى براى تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استوارى براى دوستداران فرهنگ متعالى اهل بيت عصمت عليهم‏ السلام و به ويژه براى نسل جوان، خواهد بود. زندگانى پرخير و بركت اهل بيت عليهم ‏السلام در بردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است و پرداختن به بُعد حماسى و عرفانى زندگانى آنان و فرزندانشان كه در معرض پرورش و تربيت ناب اسلامى قرار داشته ‏اند، براى عامه مردم و بويژه جوانان، جذّاب و گام مؤثرى در عرصه تبليغ دينى خواهد بود. اين نوشتار سعى دارد با بررسى زندگانى حضرت عباس عليه‏السلام پيش از رويداد روز دهم محرم سال 61 هجرى، با نگاهى به فعاليتهاى دوران نوجوانى و شركت وى در جنگها، چهره روشن‏ ترى از ابعاد حماسى شخصيت آن حضرت را به تصوير كشد. http://www.emamhossein.com/oldver/other%20pic/point5.jpg ولادت و نامگذارى http://www.emamhossein.com/oldver/other%20pic/point5.jpg خاستگاه تربيتى http://www.emamhossein.com/oldver/other%20pic/point5.jpg كودكى و نوجوانى http://www.emamhossein.com/oldver/other%20pic/point5.jpg نخستين بارقه ‏هاى جنگاورى 1. آب‏رسانى ، تجربه پيشين 2. اهتمام اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در تقويت روحيه جنگاورى عباس عليه ‏السلام
3. درخشش در جنگ صفين
http://www.emamhossein.com/oldver/other%20pic/point5.jpg دوشادوش امام حسن عليه ‏السلام http://www.emamhossein.com/oldver/other%20pic/point5.jpg يار وفادار امام حسين عليه ‏السلام --------------------------------------------------------- 1. ترجمه: چهره دشمن از ترس مرگ در هم كشيده شده بود؛ در حالى كه عباس عليه ‏السلام در ميان آنان خندان بود و لبخند به چهره داشت. اگر قضا[ى الهى] نبود، هستى را با شمشيرش نابود مى ‏كرد؛ اما هر آنچه پروردگار بخواهد و فرمان دهد ، همان خواهد شد.
برگرفته از مجلهء مبلّغان ـ شماره 58

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:51 PM
ابالفضل العبّاس پیش از کربلا > ولادت و نامگذاری

ولادت و نام گذاری

داستان شجاعت و صلابت عباس عليه ‏السلام مدتها پيش از ولادت او، از آن روزى آغاز شد كه اميرالمؤمنين عليه ‏السلام از برادرش عقيل خواست تا براى او زنى برگزيند كه ثمره ازدواجشان، فرزندانى شجاع و برومند در دفاع از دين و كيان ولايت باشد.(1) او نيز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربيعه» را براى همسرى مولاى خويش انتخاب كرد كه بعدها «امّ البنين» خوانده شد. اين پيوند در سحرگاه جمعه ، چهارمين روز شعبان المبارك سال 26 هجرى به بار نشست.(2) نخستين آرايه ‏هاى شجاعت، در همان روز، زينت بخش ِ غزل زندگانى عباس عليه‏ السلام گرديد: آن لحظه ‏اى كه على عليه ‏السلام او را «عباس» ناميد. نامش به خوبى بيانگر خلق و خوى حيدرى او بود. على عليه‏ السلام طبق سنت پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سينه چسباند و بازوان او را بوسيد و اشك حلقه چشمانش را فرا گرفت. ام البنين عليهاالسلام از اين حركت شگفت زده شد و پنداشت كه عيبى در بازوان نوزادش است. دليل را پرسيد و نگارينه ‏اى ديگر بر كتاب شجاعت و شهامت عباس عليه‏ السلام افزوده شد. اميرالمؤمنين عليه ‏السلام حاضران را از حقيقتى دردناك اما افتخارآميز، كه در سرنوشت نوزاد مى ‏ديد، آگاه نمود كه چگونه اين بازوان، در راه مددرسانى به امام حسين عليه‏السلام از بدن جدا مى ‏گردد و افزود: «اى امّ البنين! نور ديده ‏ات نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بريده، دو بال به او ارزانى مى ‏دارد كه با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز در آيد؛ آن سان كه پيش‏تر اين لطف به جعفر بن ابى طالب شده است.»(3)
اشك در چشمان امّ البنين عليه‏ السلام حلقه زد، اما هرگز فرو نچكيد؛ چرا كه اينگونه، طالع فرزند خود را بلند مى ‏ديد و هيچ چيز را برتر از اين نمى ‏پنداشت كه فرزندش، فدايى راهِ امام خويش گردد. شادىِ جشن ِ ميلاد عباس عليه ‏السلام با گريه درآميخت و شيرينى خرسندى تولد او با بغض سنگين حسرت، فرو خورده شد؛ ولى افتخار و غرور از چشمان همه خوانده مى ‏شد. ------------------------------------------------- 1. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، قم، مكتبة بصيرتى، 1405 ق.، ص 332.
2. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.، ج7، ص429.
3. خصائص العباسية، محمدابراهيم كلباسى، مؤسسة انتشارات خامه، 1408 ق.، صص 119 و 120.

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:51 PM
ابالفضل العبّاس پیش از کربلا > خاستگاه تربیتی ـ کودکی و نوجوانی

خاستگاه تربیتی

عباس عليه ‏السلام در گستره ‏اى چشم به جهان گشود كه رايحه دل ‏انگيز وحى، فضاى آن را آكنده بود و در دامان مردى سترگ پرورش يافت كه بر كرانه ‏هاى تاريخ ايستاده بود. در خانه‏ اى رشد كرد كه از زيور و زينت هاى دنيايى تهى، اما از نور ايمان سرشار بود؛ خانه ‏اى گلين با درى چوبى كه يادگار خانه ‏دارى زهرا عليها السلام بود؛ خانه‏ اى كه دهليز آن كانون خاطراتى تلخ و جانكاه براى على عليه ‏السلام بود و شايد با هر رفت و برگشت از آن، تلخى داغى سترگ، گلويش را مى ‏فشرد؛ داغ زهرا عليه‏السلام و دهليزخانه يادگارى بود از شجاعت و شهامت زنى در دفاع از امامت تا پاى جان.
پيداست كه عباس عليه ‏السلام نيز از همان آغاز و در همان خانه با مفهوم ستيز با ظلم آشنا شده است و از همان جا زمينه ‏هاى ايستادگى و جان فشانى در راه حق در او به وجود آمده است. در محضر پدرى كه پدر يتيمان بود و غمخوار و همزبان غريبان؛ پدرى كه لقمه ‏هاى اشك آلود را با دست خود در كام يتيمان مى ‏گذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نيازمندان تقسيم مى ‏كرد. پدرى كه افسار دنيا را رها كرده بود و از هر تعلق وارسته و از هر كاستى پيراسته بود. مردى كه مدال سالها پيكار در ركاب رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله را به گردن آويخته بود و بت هاى جاهليت را شكسته و خيبرهاى الحاد را در هم نورديده و فتح كرده بود و در دامان مادرى كه انگيزه ازدواج شوهرش با او را تا دم مرگ از ياد نبرد و آن را بُن مايه تربيت فرزندان برومندش قرارداد؛ او كه از همان آغاز فرزندان خود را بلاگردان فرزندان فاطمه عليهاالسلام خواست و پس از شهادت شوهر مظلومش، على عليه ‏السلام ، هرگز در حباله مردى ديگر قرار نگرفت.(1)



كودكى و نوجوانى

تاريخ گوياى آن است كه اميرالمؤمنين عليه ‏السلام همّ فراوانى مبنى بر تربيت فرزندان خود مبذول مى‏ داشتند و عباس عليه ‏السلام را افزون بر تربيت در جنبه‏ هاى روحى و اخلاقى از نظر جسمانى نيز مورد تربيت و پرورش قرار مى‏ دادند تا جايى كه از تناسب اندام و ورزيدگى اعضاى او، به خوبى توانايى و آمادگى بالاى جسمانى او فهميده مى ‏شد. علاوه بر ويژگيهاى وراثتى كه عباس عليه ‏السلام از پدرش به ارث برده بود، فعاليتهاى روزانه، اعم از كمك به پدر در آبيارى نخلستانها و جارى ساختن نهرها و حفر چاه ها و نيز بازيهاى نوجوانانه بر تقويت قواى جسمانى او مى ‏افزود. از جمله بازي هايى كه در دوران كودكى و نوجوانى عباس عليه ‏السلام بين كودكان و نوجوانان رايج بود، بازى ‏اى به نام «مداحى»(2) بود كه تا اندازه‏اى شبيه به ورزش گلف مى ‏باشد و در ايران زمين به «چوگان» شهرت داشته است. در اين بازى كه به دو گونه سواره يا پياده امكان‏ پذير بود، افراد با چوبى كه در دست داشتند، سعى مى‏ كردند تا گوى را از دست حريف بيرون آورده، به چاله‏ اى بيندازند كه متعلق به طرف مقابل است. اين گونه سرگرميها نقش مهمّى در چالاكى و ورزيدگى كودكان داشت. افزون بر آن نگاشته ‏اند كه اميرالمؤمنين عليه ‏السلام به توصيه ‏هاى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله مبنى بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سواركارى، تيراندازى، كشتى و شنا جامه عمل مى‏ پوشانيد و خود شخصاً، فنون نظامى را به عباس عليه‏ السلام فرا مى ‏آموخت كه اين موضوع نيز گام مؤثر و سازنده‏ اى در پرورش هاى جسمانى عباس عليه ‏السلام به شمار مى ‏رفت.

--------------------------------------------------------
1. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403 ق.، ج42، ص92.
2. نگرشى تحليلى به زندگانى امام حسين عليه‏السلام ، عباس محمود عقاد، برگردان: مسعود انصارى، تهران، نشر پرديس، 1380 ش. ص57.


برگرفته از مجلهء مبلّغان ـ شماره 58

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:53 PM
ابالفضل العبّاس پیش از کربلا > نخستین بارقه های جنگاوری
نخستين بارقه‏ هاى جنگاورى

شركت در جنگها ، نمونه ‏هاى بارزى از شجاعت

1. آب‏رسانى ، تجربه پيشين

2. اهتمام اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در تقويت روحيه جنگاورى عباس عليه ‏السلام

3. درخشش در جنگ صفين

به حق، اميرالمؤمنين عليه ‏السلام بيشترين سهم را در اين بروز و اتصاف اين ويژگى برجسته و كارآمد روحى در عباس عليه ‏السلام بر عهده داشت و تيزبينى اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در پرورش عباس عليه‏ السلام ، از او چنان قهرمان نام ‏آورى در جنگ هاى مختلف ساخته بود كه شجاعت و شهامت او، نام على عليه ‏السلام را در كربلا زنده كرد. روايت شده است كه اميرالمؤمنين عليه ‏السلام روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و ياران خود گرم گفتگو بود. در اين لحظه، مرد عربى در آستانه درب مسجد ايستاد، از مركب خود پياده شد و صندوقى را كه همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام كرد و نزديك آمد و دست على عليه‏ السلام را بوسيد و گفت: مولاى من! براى شما هديه ‏اى آورده ‏ام و صندوقچه را پيش روى امام نهاد. امام در صندوقچه را باز كرد. شمشيرى آب ديده در آن بود.
در همين لحظه، عباس عليه ‏السلام كه نوجوانى نورسيده بود، وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشه ‏اى ايستاد و به شمشيرى كه در دست پدر بود، خيره ماند. اميرالمؤمنين عليه ‏السلام متوجه شگفتى و دقت او گرديد و فرمود: فرزندم! آيا دوست دارى اين شمشير را به تو بدهم؟ عباس عليه ‏السلام گفت: آرى! اميرالمؤمنين عليه‏ السلام فرمود: جلوتر بيا! عباس عليه‏ السلام پيش روى پدر ايستاد و امام با دست خود، شمشير را بر قامت بلند او حمايل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: يا اميرالمؤمنين! براى چه مى ‏گرييد؟ امام پاسخ فرمود: گويا مى ‏بينم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با اين شمشير به راست و چپ دشمن حمله مى ‏كند تا اينكه دو دستش قطع مى ‏گردد... .(1)
و اين گونه نخستين بارقه‏ هاى شجاعت و جنگاورى در عباس عليه ‏السلام به بار نشست.


شركت در جنگها ، نمونه ‏هاى بارزى از شجاعت

شايد اولين تجربه حضور عباس در صحنه سياسى، شركت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاش هاى او در اين جنگ، اسناد چندان معتبرى در دست نيست. احتمال آن مى ‏رود كه كم سن و سال بودن اين نوجوان تلاشگر، سبب شده تا فعاليتهاى او از حافظه تاريخ پاك شود؛ اما حضور پُررنگ او در جنگ صفين، برگ زرينى بر كتاب نام ‏آورى او افزوده است. در اين مجال به بررسى گوشه‏ هايى از اخبار اين جنگ پرداخته مى ‏شود.
1. آب‏رسانى ، تجربه پيشين

پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاويه به صفين، وى به منظور شكست دادن اميرالمؤمنين عليه ‏السلام عده زيادى را مأمور نگهبانى از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمى» را بدان گمارد. سپاهيان خسته و تشنه اميرالمؤمنين عليه ‏السلام وقتى به صفين مى ‏رسند، آب را به روى خود بسته مى ‏بينند. تشنگى بيش از حد سپاه، اميرالمؤمنين عليه ‏السلام را بر آن مى‏ دارد تا عده ‏اى را به فرماندهى «صعصعة بن صوحان» و «شبث بن ربعى» براى آوردن آب اعزام نمايد. آنان به همراه تعدادى از سپاهيان، به فرات حمله مى ‏كنند و آب مى ‏آورند.(2) در اين يورش امام حسين عليه ‏السلام و اباالفضل العباس عليه ‏السلام نيز شركت داشتند و مالك اشتر اين گروه را هدايت مى ‏نمود.(3)
به نوشته برخى تاريخ‏ نويسان معاصر، هنگامى كه امام حسين عليه‏ السلام در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس عليه‏ السلام براى نبرد امتناع مى ‏ورزد، او براى تحريص امام حسين عليه‏ السلام خطاب به امام عرض مى ‏كند: «آيا به ياد مى ‏آورى آن‏گاه كه در صفين آب را به روى ما بسته بودند ، به همراه تو براى آزاد كردن آب تلاش بسيار كردم و سرانجام موفق شديم به آب دست يابيم و در حالى كه گرد و غبار صورتم را پوشانيده بود، نزد پدر بازگشتم...»(4)



2. اهتمام اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در تقويت روحيه جنگاورى عباس عليه ‏السلام

در جريان آزادسازى فرات توسط لشكريان اميرالمؤمنين عليه ‏السلام ، مردى تنومند و قوى هيكل به نام «كُرَيْب بن ابرهة» از قبيله «ذى يزن» از صفوف لشكريان معاويه براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى او نگاشته ‏اند كه وى يك سكه نقره را بين دو انگشت شست و سبابه خود چنان مى‏ ماليد كه نوشته‏ هاى روى سكه ناپديد مى ‏شد.(5) او خود را براى مبارزه با اميرالمؤمنين عليه ‏السلام آماده مى ‏سازد. معاويه براى تحريك روحيه جنگى او مى ‏گويد: على عليه ‏السلام با تمام نيرو مى ‏جنگد [و جنگجويى سترگ است] و هر كس را ياراى مبارزه با او نيست. [آيا توان رويارويى با او را دارى؟]. كريب پاسخ مى ‏دهد: من [باكى ندارم و] با او مبارزه مى ‏كنم.
نزديك آمد و اميرالمؤمنين عليه‏السلام را براى مبارزه صدا زد. يكى از پيش‏مرگان مولا على عليه‏السلام به نام «مرتفع بن وضاح زبيدى» پيش آمد. كريب پرسيد: كيستى؟ گفت: هماوردى براى تو! كريب پس از لحظاتى جنگ او را به شهادت رساند و دوباره فرياد زد: يا شجاع‏ترين شما با من مبارزه كند، يا على عليه‏السلام بيايد. «شرحبيل بن بكر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسيدند. اميرالمؤمنين عليه ‏السلام كه اين شكست هاى پى‏ در پى را سبب از دست رفتن روحيه جنگ در افراد خود و سرخوردگى ياران خود مى‏ ديد، دست به اقدامى عجيب زد. او فرزند رشيد خود عباس عليه ‏السلام را كه در آن زمان على‏ رغم سن كم جنگجويى كامل و تمام عيار به نظر مى ‏رسيد،(6) فراخواند و به او دستور داد كه اسب، زره و تجهيزات نظامى خود را با او عوض كند و در جاى اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در قلب لشكر بماند و خود لباس جنگ عباس عليه ‏السلام را پوشيد و بر اسب او سوار شد و در مبارزه ‏اى كوتاه اما پر تب و تاب، كريب را به هلاكت رساند... و به سوى لشكر بازگشت و سپس محمد بن حنفيه را بالاى نعش كريب فرستاد تا با خونخواهان كريب مبارزه كند.(7)
اميرالمؤمنين عليه ‏السلام از اين حركت چند هدف را دنبال مى ‏كرد. هدف بلندى كه در درجه اول پيش چشم او قرار داشت، روحيه بخشيدن به عباس عليه ‏السلام بود كه جنگاورى نو رسيده بود. در درجه دوم او مى ‏خواست لباس و زره و نقاب عباس عليه ‏السلام در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسى از صاحب آن تجهيزات بيندازد و برگ برنده را به دست عباس عليه‏ السلام در ديگر جنگها بدهد تا هرگاه فردى با اين شمايل را ديدند، پيكار على عليه ‏السلام در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسين، امام با اين كار مى ‏خواست كريب نهراسد و از مبارزه با على عليه ‏السلام شانه خالى نكند(8) و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به كشتن سه تن از سرداران اسلام، در ميدان باقى بماند و به دست امام كشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشير اسلام را بچشند.

اما نكته ديگرى كه فهميده مى ‏شود اين است كه با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاريخى، تناسب اندام عباس عليه‏ السلام چندان تفاوتى با پدر نداشته كه امام مى ‏توانسته بالاپوش و كلاهخود فرزند جوان يا نوجوان خود را بر تن نمايد. از همين جا مى ‏توان به برخى از پنداره اى باطل كه در برخى اذهان وجود دارد، پاسخ گفت كه واقعا حضرت عباس عليه ‏السلام از نظر جسمانى با ساير افراد تفاوت داشته است و على رغم اينكه برخى تنومند بودن عباس عليه ‏السلام و يا حتى رسيدن زانوان او تا نزديك گوشه اى مركب را انكار كرده و جزو تحريفات واقعه عاشورا مى‏ پندارند، حقيقتى تاريخى به شمار مى ‏رود. اگر تاريخ گواه بر وجود افراد درشت اندامى چون كريب با شرحى كه در توانايى او گفته شد، در لشكر معاويه بوده باشد، به هيچ وجه بعيد نيست كه در سپاه اسلام نيز افرادى نظير عباس عليه ‏السلام وجود داشته باشند؛ چرا كه او فرزند كسى است كه درب قلعه خيبر را از جا كند و بسيارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاكت رساند؛ آن سان كه خود مى ‏فرمايد: «من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاك افكندم و شجاعان دو قبيله معروف «ربيعه» و «مُضَر» را در هم شكستم... .»(9)



3. درخشش در جنگ صفين

در صفحات ديگرى از تاريخ اين جنگ طولانى و بزرگ كه منشأ پيدايش بسيارى از جريان هاى فكرى و عقيدتى در پايگاههاى اعتقادى مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفت‏انگيز ديگرى از درخشش حضرت عباس عليه‏السلام بر مى ‏خوريم. اين‏گونه نگاشته ‏اند: در گرماگرم نبرد صفين، جوانى از صفوف سپاه اسلام جدا شد كه نقابى بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره ‏اش برداشت، هنوز چندان مو بر چهره‏اش نروييده بود، اما صلابت از سيماى تابناكش خوانده مى‏ شد. سنّش را حدود هفده سال تخمين زده‏ اند. مقابل لشكر معاويه آمد و با نهيبى آتشين مبارز خواست. معاويه به «ابوشعثاء» كه جنگجويى قوى در لشكرش بود، رو كرد و به او دستور داد تا با وى مبارزه كند. ابو شعثاء با تندى به معاويه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مى ‏دانند [اما تو مى‏ خواهى مرا به جنگ نوجوانى بفرستى؟] آن‏گاه به يكى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتى نبرد، عباس عليه ‏السلام او رادر خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ كه فرو نشست، ابو شعثاء با نهايت تعجب ديد كه فرزندش در خاك و خون مى ‏غلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند ديگر خود را روانه كرد، اما نتيجه تغييرى ننمود تا جايى كه همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مى ‏فرستاد، اما آن نوجوان دلير همگى آنان را به هلاكت مى ‏رساند. در پايان ابو شعثاء كه آبروى خود و پيشينه جنگاورى خانواده ‏اش را بر باد رفته مى‏ ديد، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نيز به هلاكت رساند، به گونه ‏اى كه ديگر كسى جرأت بر مبارزه با او به خود نمى ‏داد و تعجب و شگفتى اصحاب اميرالمؤمنين عليه ‏السلام نيز برانگيخته شده بود. هنگامى كه به لشكرگاه خود بازگشت، اميرالمؤمنين عليه ‏السلام نقاب از چهره فرزند رشيدش برداشت و غبار از چهره او سترد... .(10)


--------------------------------------------------------------
1. مولد العباس بن على عليه ‏السلام ، محمدعلى ناصرى، قم، انتشارات شريف الرضى، 1372 ش، صص61 و 62.
2. نگرشى تحليلى به زندگانى حضرت عباس عليه ‏السلام ، ابوالفضل هادى ‏منش، قم، مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما، 1381 ش.، ص47، به نقل از تذكرة الشهداء، ص255.
3. معالى السبطين، محمد مهدى حائرى مازندرانى، بيروت، مؤسسة النعمان، بى ‏تا، ج2، ص437؛ العباس، ص153.
4. العباس عليه ‏السلام ، عبدالرزاق مقرم، نجف، مطبعة الحيدرية، بى ‏تا، ص88.
5. المناقب، احمد بن محمد المكى الخوارزمى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1411 ق.، ص227؛ العباس، ص154.

6. همان.
7. همان، ص228.
8. همان.
9. نهج البلاغه، دشتى، خطبه 192، ص398.
10. العباس عليه ‏السلام ، ص153؛ كبريت الاحمر، محمدباقر بيرجندى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1377 ق.، ص385.

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:54 PM
ابالفضل العبّاس پیش از کربلا > دوشادوش امام حسن علیه السّلام
دوشادوش امام حسن عليه‏ السلام

دوران سراسر رنج اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در سحرگاه شب 21 رمضان، سال 40 هجرى به پايان رسيد. امام پيش از شهادت به فرزند برومندش، عباس عليه ‏السلام توصيه‏ هاى فراوانى مبنى بر يارى رساندن به برادران معصوم و امامان او به ويژه امام حسين عليه ‏السلام نمود. و در شب شهادتش، عباس عليه‏ السلام را به سينه چسبانيد و به او فرمود: پسرم! به زودى چشمم به ديدار تو در روز قيامت روشن مى ‏شود. به خاطر داشته باش كه در روز عاشورا به جاى من، فرزندم حسين عليه‏ السلام را يارى كنى.(1) و اين گونه از او پيمانى ستاند كه هرگز از رهبرى برادران خود تخطى نكند و همواره دوشادوش آنان به احياى تكاليف الهى و سنت نبوى صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله در جامعه بپردازد.

او در جريان توطئه صلحى كه از سوى معاويه به امام حسن مجتبى عليه ‏السلام تحميل شد، همواره موضعى موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خويش اتخاذ نمود، تا آنجا كه حتى برخى از دوستان نيز از اطراف امام متوارى شدند و نوشته ‏اند «سليمان بن صرد خزاعى» كه پس از قيام امام حسين عليه ‏السلام ، قيام توابين را سازماندهى كرد و از ياران و دوستان امام على عليه ‏السلام به شمار مى ‏رفت، پس از انعقاد صلح، روزى امام مجتبى عليه‏ السلام را «مُذِلُّ المؤمنين» خطاب نمود؛(2) اما با وجود اين شرائط نابسامان، حضرت عباس عليه‏ السلام دست از پيمان خود با برادران و ميثاقى كه با پدرش، على عليه ‏السلام در شب شهادت او بسته بود، بر نداشت و هرگز پيش‏تر از آنان گام برنداشت و اگرچه صلح هرگز با روحيه جنگاورى و رشادت او سازگار نبود، اما ترجيح مى ‏داد اصل پيروىِ بى ‏چون و چرا از امام بر حق خود را به كار بندد و سكوت نمايد.
در اين اوضاع نابهنجار حتى يك مورد در تاريخ نمى ‏يابيم كه او على ‏رغم عملكرد برخى دوستان، امام خود را از روى خيرخواهى و پنددهى مورد خطاب قرار دهد. اين گونه است كه در آغاز زيارت‏نامه ايشان كه از امام صادق عليه‏ السلام وارد شده است، مى‏ خوانيم: « اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها الْعَبْدُ الصّالِحُ، اَلْمُطيعُ لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَلاِءَميرِالْمُؤْمِنينَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلّى اللّه‏ُ عَلَيْهِمْ وَسَلَّمَ ؛(3) درود خدا بر تو اى بنده نيكوكار و فرمانبردار خدا و پيامبر خدا و اميرمؤمنان و حسن و حسين كه درود و سلام خدا بر آنها باد!»
البته اوضاع درونى و بيرونى جامعه هرگز از ديدگان بيدار او پنهان نبود و او هوشيارانه به وظائف خود عمل مى ‏كرد. پس از بازگشت امام مجتبى عليه‏ السلام به مدينه، عباس عليه ‏السلام در كنار امام به دستگيرى از نيازمندان پرداخت و هداياى كريمانه برادر خود را بين مردم تقسيم مى ‏كرد. او در اين دوران لقب «باب الحوائج» يافت(4) و وسيله دستگيرى و حمايت از محرومين جامعه گرديد. او در تمام اين دوران در حمايت و اظهار ارادت به امام خويش كوتاهى نكرد، تا آن زمان كه دسيسه پسر ابوسفيان، امام را در آرامشى ابدى، در جوار رحمت الهى سكنا داد. آرى، به آن نيز بسنده نكردند و بدن مسموم او را آماج تيرهاى كينه ‏توزى خود قرار دادند. آنجا بود كه كاسه صبر عباس عليه‏ السلام لبريز شد و غيرت حيدرى‏ اش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشير برد، اما دستان مهربان امام حسين عليه ‏السلام نگذاشت آن را از غلاف بيرون آورد و با نگاهى اشك آلود، برادر غيور خود را باز هم دعوت به صبر نمود.(5)


--------------------------------------------------------
1. معالى السبطين، محمدمهدى حائرى ‏مازندرانى، بيروت، مؤسسة النعمان، بى ‏تا، ج1، ص454.
2. الامامة والسياسة، عبداللّه‏ بن مسلم ابن قتيبه الدينورى، برگردان: ناصر طباطبايى، تهران، انتشارات ققنوس، 1379 ش.، ص188.
3. كامل الزيارات، جعفربن محمد بن جعفر بن قولويه القمى، بيروت، دارالسرور، 1418 ق.، ص441.
4. مولد العباس بن على عليهماالسلام ، ص74.
5. العباس عليه ‏السلام ، ص156؛ العباس بن على عليهماالسلام ، رائد الكرامة و الفداء فى الاسلام، باقر شريف قرشى، بيروت، دارالكتاب الاسلامى، 1411ق.، ص112.

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:55 PM
فرازهایی از عاشورا > ابالفضل العبّاس پیش از کربلا > یار وفادار امام حسین علیه السّلام
يار وفادار امام حسين عليه ‏السلام

معاويه در آخرين روزهاى زندگى خود به پسرش يزيد سفارش كرد: «من رنج بار بستن و كوچيدن را از تو برداشتم. كارها را برايت هموار كردم. دشمنان را برايت رام نمودم و بزرگان عرب را فرمانبردار تو ساختم. اهل شام را منظور دار كه اصل و ريشه تو هستند. هر كس از آنان نزد تو آمد، او را گرامى بدار و هر كس هم نيامد، احوالش را بپرس... من نمى‏ ترسم كه كسانى با تو در حكومت نزاع كنند، به جز چهار نفر : حسين بن على عليه‏السلام ، عبداللّه‏ بن عمر، عبداللّه‏ بن زبير و عبدالرحمن بن ابى بكر... . حسين بن على عليه‏السلام سر انجام خروج مى ‏كند. اگر بر او پيروز شدى، از او درگذر كه حق خويشى دارد و حقش بزرگ و از نزديكان پيامبر است... .»(1)
اما حكومت يزيد با پدرش تفاوت هاى بنيادين داشت. چهره پليد و عملكرد شوم او در حاكميت جامعه اسلامى، اختيار سكوت را از امام سلب كرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حركت اعتراض ‏آميز به صورت آشكار مى‏ ديد. اگر چه معاويه تلاش هاى فراوانى در راستاى گرفتن بيعت براى يزيد به كار بست، اما به خوبى مى‏ دانست كه امام هرگز بيعت نخواهد كرد و در سفارش به فرزندش نيز اين موضوع را پيش ‏بينى نمود. امام با صراحت و شفافيت تمام در نام ه‏اى به معاويه فرمود: « اگر مردم را با زور و اكراه به بيعت با پسرت وادار كنى، با اينكه او جوانى خام، شراب‏خوار و سگ‏باز است، بدان كه به درستى به زيان خود عمل كرده و دين خودت را تباه ساخته ‏اى.»(2) و در اعلام علنى مخالفت خود با حكومت يزيد فرمود: «حال كه فرمانروايى مسلمانان به دست فاسقى چون يزيد سپرده شده، ديگر بايد به اسلام سلام رساند [و با آن خداحافظى كرد].» (3)
در اين ميان، حضرت عباس عليه ‏السلام با دقت و تيزبينى فراوان، مسائل و مشكلات سياسى جامعه را دنبال مى ‏كرد و از پشتيبانى امام خود دست بر نمى ‏داشت و هرگز وعده ‏هاى بنى ‏اميه او را از صف حق ‏پرستى جدا نمى ‏ساخت و حمايت بى‏ دريغش را از امام اعلام مى‏ داشت. يزيد پس از مرگ معاويه به فرماندار وقت مدينه «وليد بن عقبه» نگاشت: «حسين عليه ‏السلام را احضار كن و بى ‏درنگ از او بيعت بگير و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست.» وليد با مروان مشورت نمود. مروان كه از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت عليهم ‏السلام به شمار مى ‏رفت، در پاسخ وليد گفت: اگر من جاى تو بودم گردن او را مى ‏زدم. او هرگز بيعت نخواهد كرد. سپس امام حسين عليه ‏السلام را احضار كردند. حضرت عباس عليه ‏السلام نيز به همراه سى تن از بنى هاشم امام را همراهى نمودند. امام داخل دارالاماره مدينه گرديد و بنى هاشم بيرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و وليد از امام خواست تا با يزيد بيعت نمايد؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بيعت به گونه پنهانى چندان درست نيست. بگذار فردا كه همه را براى بيعت حاضر مى ‏كنى، مرا نيز احضار كن [تا بيعت نمايم]. مروان گفت: امير! عذر او را نپذير! اگر بيعت نمى ‏كند گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «واى بر تو اى پسر زن آبى ‏چشم! تو دستور مى ‏دهى كه گردن مرا بزنند! به خدا كه دروغ گفتى و بزرگ‏تر از دهانت سخن راندى.»(4)

در اين لحظه، مروان شمشير خود را كشيد و به وليد گفت: «به جلّادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اينكه بخواهد از اينجا خارج شود. من خون او را به گردن مى‏ گيرم.» امام همان‏گونه كه به بنى هاشم گفته بود، آنان را مطلع كرد، و عباس عليه‏ السلام به همراه افرادش با شمشيرهاى آخته به داخل يورش بردند و امام را به بيرون هدايت نمودند.(5) امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس عليه ‏السلام نيز همانند قبل بدون درنگ و تأمل در نتيجه و يا تعلّل در تصميم ‏گيرى، بار سفر بست و با امام همراه گرديد و تا مقصد اصلى، سرزمين طفّ، از امام جدا نشد و ميراث سال ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت عليهم ‏السلام را با سخنرانی ها، جانفشانی ها و حمايت هاى بى ‏دريغش از امام به منصه ظهور رساند.






چشمم از آب پر و مشك من از آب تهى است جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهى است به روى اسب قيامم به روى خاك سجود اين نماز ره عشق است، زآداب تهى است جان من مى‏ برد آبى كه از اين مشك چكد كشتى ‏ام غرقه در آبى كه ز گرداب تهى است هرچه بخت من سرگشته به خواب است، حسين! ديده اصغر لب تشنه ‏ات از خواب تهى است دست و مشك و علمم لازمه هر سقاست دست عباس تو از اين همه اسباب تهى است
مشك هم اشك به بى ‏دستى من مى ‏ريزد بى ‏سبب نيست اگر مشك من از آب تهى است


------------------------------------------------
1. نفس المهموم، عباس قمى، قم، مكتبة بصيرتى، 1405 ق.، ص66
2. بحارالانوار، ج44، ص326
3. همان
4. تاريخ الطبرى، محمد بن جرير الطبرى، بيروت، مؤسسه عزالدين، 1407 ق.، ج3، ص172؛ الملهوف على قتلى الطفوف، سيد بن طاووس، قم، انتشارات اسوه، 1404 ق.، ص98
5. مناقب آل ابى طالب، ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب السروى المازندرانى، بيروت، دارالاضواء، بى ‏تا، ج4، ص88

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:55 PM
سه عامل مقدس در نهضت امام حسين (ع)

سه عامل مقدس در نهضت امام حسين (ع) كه نظير آنها در دنيا وجود ندارد و نخواهد داشت




1ـ نهضت اباعبدالله الحسين (ع) شخصی و فردی نبود، بلكه كلي و انسانيبود، به خاطر حقيقت، عدالت و مساوات صورت گرفت و نهضتی كه به خاطر حق و عدالت باشد همه افراد بشر آنرا دوست دارند و به آن ارج می نهند. همانطوری كه پيامبر (ص) برای امام حسين(ع) ارج و قرب و عشق خاصی قائل بودند و بارها جملاتی مانند حسين منی و انا من حسينرا در جمع می فرمودند.
2ـ قيام امام با يك بينش و بصيرت قوی توأم بود كه زمانها بايد می گذشت تا مردم متوجه شوند. فرض كنيد مردم اجتماعی كه در جهل و غفلت بودند ، يك بصير پيدا می شود و مصائب، درد و مشكل اين مردم را بهتر از خودشان می شناسد مانند مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادی، او در سال يك هزار و سيصد و ده قمری رحلت نمود. وی چهارده سال قبل از قيام مشروطيت قيام كرد و يك نهضت اسلامی در دولتهای اسلامی بپا كرد در آن تاريخ اين مرد بزرگ خوانده می شود. ديده می شود يك فردی واقعا غريب بوده و درد ملتهای مسلمان را احساس می كرده حتی خود ملت خودش (ايران) هم به او دهان كجی می كردند، او را مورد تمسخر قرار می دادند و او را مورد حمايت قرار نمی دادند. اگر نامه های ايشان را كه برای آيت ا… ميرزای شيرازی و … نوشته است بخوانيم عظمت او را بيشتر درك خواهيم كرد. الآن كشورهاس اسلامس به او افتخار می كنند حتی در مورد مليت و جای تولدش بين بعضی دول اختلاف است و او را از آن خود می دانند؛ ايران و افغان او را از خود می دانند، تركها می گويند چون در كشور ما فوت نموده از آن ماست، مصريها افتخار می كنند كه سيد جمال به كشور ما آمد و قدر و منزلت او را می دانستم و علمایی مانند شيخ محمد عبده به او گرايش يافتند ولی متاسفانه در زمان خودش طرد شده و حتي از كشور خودش ايران با چه وضع نكبت باري تبعيد شد و مانند جد بزرگوارش امام سجاد (ع) پاهايش را به شكم قاطر بستند و در هوای سرد زمستان از طريق كرمانشاه از مرز خارجش كردند، يكنفر از مردم ايران هم از سيد جمال دفاع نكرد. نمونه بهتر و بارزتر وجود مقدس حضرت اميرالمومنين علي (ع) است آن هم از زبان مقدس و مبارك خودشان در نهج البلاغه ، ايشان در فاصله ضربت خوردن تا شهادت يعنی در فاصله چهل و چهار يا چهل و پنج ساعت آخر زندگيشان فرموده اند(خطبه صد و چهل و هفتم): غدا ترون ايامی و يكشف لكم عن سرائری ؛ فردا مرا خواهيد شناخت و اسرار من برای شما كشف خواهد شد. اين مطلب با عظمت را حتی مسيحيان، مخصوصاً دانشمندان معروفشان بيان كرده اند مانند جبران خليل جبران، ميكائيل نعيمه، جرج جرداق مسيحی.
آنها با اينكه مسيحی هستند از شيفتگان واقعی مولا می باشند. جبران خليل جبران می گويد: من نمی دانم چه راز و سری است كه افرادی پيش از زمان خودشان به دنيا آمده اند مولا علی(ع) از همان افرادی است كه آن مردم جاهل قدر و منزلتش را ندانستند، علی(ع) برای زمان خودش خيلی زياد بود و كلاً در هر زمان علی (ع) برای زمان خودش خيلی زياد است. ببينيد جبران خليل جبران مقام مولا را چقدر زياد و خوب بيان نموده است. حقيقت را بهتر است از زبان خود حضرت بشنويم سلونی قبل ان تفقدونی كه خودش بحث مفصلی دارد ولی آن مرد جاهل اشعث بن قيس كه دشمن قسم خورده اهل بيت عصمت و طهارت بود گفت: يا علی، در سر من چقدر تار مو وجود دارد؟ مولا می فرمايند.... فقط بدان فرزندت قاتل فرزندم در كربلا می شود.... نهضت امام مانند بسياری از حوادث جهانی آنچنان كه بايد شناخته شود، هنوز شناخته نشده است الآن شايد كمی فهميده شود كه يزيد چه كسی بود؟ ولی نود و نه درصد مردم آن برهه از زمان نفهم بودند وقتی متوجه شدند كه امام به شهادت رسيده بود. سپس تكان خوردند و قيام توابين، مختار، قيام عبدالله بن حنظله (غسيل الملائكه ) شروع شد.
در زمان امام حسين(ع) مثلاً می خواهند خليفه به ظاهر مسلمين را ببينند چه خواهند ديد؟ افراد مسن تر كه پيامبر (ص) را ديده، زمان علی(ع) را درك كرده اند و سادگی و فروتنی آنها را ديده بودند، حالا در مركز دنيای اسلام آن زمان يعنی شام جوانی را می ديدند كه سی و سه سال سن دارد؛ جوانی بسيار قد بلند و خوش سيما و شاعر كه خيلي هم زيبا شعر می گفت ولی اشعارش در وصف می، معشوقه، سگ و ميمونش بود و اگر می خواستند او را ببينند بايد هفت درب را طی می كردند تا به جايگاه او برسند، دربانان وی را تفتيش می كردند و بعد شخصی را می ديدند كه در يك محيط مجلل روی تخت طلا نشسته است و اطراف او ترسيم هایی را با پايه های طلا و نقره كار گذاشته اند و روی آن شعرا، اعيان و اشراف نشسته اند بالادست ميهمانان يك ميمون را پهلوی خليفه می بينند كه لباسهايی فاخر و طلاكوب تنش كرده اند. حال چنين شخصی می گويد من خليفه پيامبرم و او می خواهد مجری دستورات الهی باشد، نماز جمعه هم می خواند، به جای امام جماعت هم می ايستد، مردم را هم موعظه می كند و برای همين امام حسين(ع) برای نهی از منكر قيام می كند. در آن زمان وسائل ارتباطات جمعی نبود و مردم مدينه نمی دانستند در شام چه می گذرد؟ چون رفت و آمد خيلی كم بود و افرادی هم كه از مدينه به شام می رفتند از دستگاه يزيد اطلاعاتی نداشتند، بعد از قضيه امام حسين (ع) مردم مدينه تعجب نمودند كه عجب، امام را كشتند؟ هيئتی را به سرپرستي عبدالله بن حنظله برای تحقيق به شام می فرستند، پس از بازگشت به مردم می گويد همين قدر در يك جمله به شما بگويم كه ما مدتی كه آنجا بوديم، دائم می گفتيم: خدا نكند از آسمان سنگ ببارد و ما به اين شكل هلاك شويم. عبدالله بن حنظله ميگفت: ما از نزد كسی می آئيم كه علناً شرابخواری می كرد و كارش سگ بازی و ميمون بازی بود. او زنا می كرد حتی با محارم خويش.
سپس عبدالله بن حنظله كه هشت فرزند داشت به مردم مدينه گفت: قيام كنيد يا نكنيد من قيام خواهم كرد ولو با اين هشت فرزندم. او قيام كرد و همگی آنها به شهادت رسيدند.
3ـ قيام حضرت ندائی بود در ميان سكوت در ظلمت، در شرايطی كه خفقان كاملاً حكمفرما بود، مردم قدرت حرف زدن نداشتند، سكوت مطلق و نااميدی كامل حكمفرما بود، امام قيام نمود و سكوت را شكاند.

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:55 PM
چگونه امت پيامبر(ص) فرزند پيغمبر را كشتند؟

چگونه امت پيامبر(ص) فرزند پيغمبر را كشتند؟

حوادث سخت عاشورا و كربلا پنجاه سال بعد از وفات رسول الله(ص) واقع شد، آنهم به دست مسلمانان و پيروان رسول الله (ص) ، مردمی كه معروف به تشيع و دوستي آل علي(ع) بودند به دست مسلمانان كه شهادتين مي دادند؛ نماز مي خواندند، روزه ميگرفتند و حج مي رفتند به آئين اسلام، ازدواج و اموات خود را به خاك مي سپاردند به دست كساني كه با علي(ع) و پيامبر(ص) زندگي مي كردند؛ آن همه با كرامتها و صحبتها و نمازخواندن هاي پيامبر(ص) و علي(ع) مأنوس بودند. به يقين نمي توان گفت منكر اسلام بودند، حتي منكر امام حسين (ع) هم نبودند و به جرأت يقين داشتند مقام امام حسين(ع) افضل از يزيد است پس چطور شد كه اولاً حزب ابوسفيان زمام حكومت را به دست بگيرد، ابوسفياني كه قائد اعظم مشركين بود و با پسرش معاويه دوش به دوش با اسلام مي جنگيدند و همان معاويه سي سال بعد از وفات پيامبر(ص) والي شام و سپس بيست سال خليفه مسلمين شد ؛ يعني بيست سال با اسلام جنگيد، ثانياً خودِ شيعيان ظاهري، قاتل امام شدند. كوفيان در عين علاقه به اهل بيت(س) و حسين (ع) با او جنگيدند.
اول به خاطر رعب و وحشت بود كه از زمان زياد (پدر ابن زياد يا عبيدالله بن زياد) و معاويه شروع شده بود و خود عبيدالله بن زياد هم با كشتن ميثم تمار رشيد هجوي، مسلم بن عقيل، هاني بن عروه و … آنها را مرعوب تر ساخت و نمی توانستند مطابق عقل خودشان تصميم بگيرند.
دوم اينكه بخاطر حرص و طمع و علاقه اي كه به زر و سيم و جاه و مقام داشتند مانند عمر سعد وقاص. دليل سوم و مهمترين دليل ضعف ايمان آنها بود كه در زمان پيامبر(ص) و علي(ع) ، حسن ضعف خود را در غزوه ها نشان داده بودند.
پس اگر بگوئيم چرا امام حسين(ع) قيام كرد درست مثل اين است كه بگوئيم چرا پيامبر(ص) در مكه قيام كرد؟ چرا علي (ع) اينهمه رنج حمايت پيامبر(ص) را در ليله المبيت، بدر، احد، خندق و … متحمل شد؟ چرا ابراهيم (ع) يك تنه در مقابل قدرت عظيم نمرود ايستادگي و قيام كرد؟

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:55 PM
دليل بزرگداشت اربعين

دليل بزرگداشت اربعين و واکاوی پرسش ‌هایی درباره این روز


اعتبار اربعين امام حسين (ع‌) از قديم الايام ميان شيعيان و در تقويم تاريخي ‌وفاداران به امام حسين (ع‌) شناخته شده بوده است‌. كتاب مصباح المتهجد شيخ طوسي كه حاصل گزينش دقيق و انتخاب معقول شيخ طوسي از روايات‌فراوان درباره تقويم مورد نظر شيعه در باره ايام سوگ و شادي و دعا و روزه وعبادت است‌، ذيل ماه «صفر» مي‌نويسد: نخستين روز اين ماه (از سال 121)، روز كشته شدن زيد بن علي بن الحسين است‌.
روز سوم اين ماه از سال 64روزي است كه مسلم بن عقبه پرده كعبه را آتش زد و به ديوارهاي آن سنگ‌پرتاب نمود در حالي كه به نمايندگي از يزيد با عبدالله بن زبير در نبرد بود.
روز 20 صفر ـ يعني اربعين ـ زماني است كه حرم امام حسين (ع‌) يعني كاروان ‌اسرا، از شام به مدينه مراجعت كردند. و روزي است كه جابر بن عبدالله بن ‌حرام انصاري‌، صحابي رسول خدا (ص‌)، از مدينه به كربلا رسيد تا به زيارت ‌قبر امام حسين (ع‌) بشتابد و او نخستين كسي است از مردمان كه قبر آن ‌حضرت را زيارت كرد.
اعمال روز اربعین امام حسین (ع): در اين روز زيارت امام حسين (ع‌) مستحب است و اين زيارت‌، همانا خواندن زيارت اربعين است كه از امام عسكري (ع‌) روايت ‌شده كه فرمود: علامات مؤمن پنج تاست‌: خواندن 51 ركعت نماز در شبانه‌روز ـ نمازهاي واجب و نافله و نماز و شب ـ به دست كردن انگشتري دردست راست‌، برآمدن پيشاني از سجده‌، و بلند خواندن بسم الله الرحمن ‌الرحيم در نماز.
شيخ طوسي سپس متن زيارت اربعين را با سند به نقل از حضرت صادق عليه ‌السلام آورده است‌: السلام علي ولي الله و حبيبه‌، السلام علي خليل الله و نجيبه‌، السلام علي صفي الله و ابن صفيه‌...
اين مطلبي است كه شيخ طوسي‌، عالم فرهيخته و معتبر و معقول شيعه در قرن ‌پنجم درباره اربعين آورده است‌. طبعا بر اساس اعتباري كه اين روز ميان ‌شيعيان داشته است‌، از همان آغاز كه تاريخش معلوم نيست‌، شيعيان به حرمت ‌آن‌، زيارت اربعين مي‌خوانده‌اند و اگر مي ‌توانسته‌اند مانند جابر بر مزار امام ‌حسين (ع‌) گرد آمده و آن امام را زيارت مي‌كردند. اين سنت تا به امروز درعراق با قوت برپاست ‌و شاهدیم که میلیونها شیعه عراقی و غیر عراقی در این روز بر مزار امام حسین (ع) جمع می شوند.
در اينجا و در ارتباط با اربعين چند نكته را بايد توضيح داد.


1. عدد چهل‌
نخستين مسأله‌اي كه در ارتباط با «اربعين‌» جلب توجه مي‌كند، تعبير اربعين ‌در متون ديني است‌. ابتدا بايد نكته‌اي را به عنوان مقدمه يادآور شويم‌:
اصولا بايد توجه داشت كه در نگرش صحيح ديني‌، اعداد نقش خاصي به‌ لحاظ عدد بودن‌، در القاي معنا و منظوري خاص ندارند؛ به اين صورت كه‌ كسي نمي ‌تواند به صرف اين كه در فلان مورد يا موارد، عدد هفت يا دوازده ياچهل يا هفتاد به كار رفته‌، استنباط و استنتاج خاصي داشته باشد. اين يادآوري‌، از آن روست كه برخي از فرقه‌هاي مذهبي‌، بويژه آنها كه تمايلات‌ «باطني‌گري‌» داشته يا دارند و گاه و بيگاه خود را به شيعه نيز منسوب مي ‌كرده‌اند، و نيز برخي از شبه فيلسوفان متأثر از انديشه‌هاي انحرافي و باطني ‌و اسماعيلي‌، مروج چنين انديشه‌اي درباره اعداد يا نوع حروف بوده و هستند.
در واقع‌، بسياري از اعدادي كه در نقلهاي ديني آمده‌، مي ‌تواند بر اساس يك‌محاسبه الهي باشد، اما اين كه اين عدد در موارد ديگري هم كاربرد دارد و بدون يك مستند ديني مي‌توان از آن در ساير موارد استفاده كرد، قابل قبول نيست‌. به‌عنوان نمونه‌، در دهها مورد در كتابهاي دعا، عدد صد بكار رفته كه فلان ذكر را صد مرتبه بگوييد، اما اين دليل بر تقدس عدد صد به عنوان صد نمي‌شود. همينطور ساير عددها. البته ناخواسته براي مردم عادي‌، برخي از اين اعداد طي‌ روزگاران‌، صورت تقدس به خود گرفته و گاه سوء استفاده‌هايي هم از آن‌ها مي‌شود.
تنها چيزي كه درباره برخي از اين اعداد مي‌شود گفت آن است كه آن اعداد معین نشانه كثرت ‌است‌. به عنوان مثال‌، درباره هفت چنين اظهار نظري شده است‌. بيش از اين ‌هر چه گفته شود، نمي ‌توان به عنوان يك استدلال به آن نظر كرد.
مرحوم اربلي‌، از علماي بزرگ اماميه‌، در كتاب كشف الغمه في معرفة الائمة ‌در برابر كساني كه به تقدس عدد دوازده و بروج دوازده ‌گانه براي اثبات امامت‌ائمه اطهار(ع) استناد كرده‌اند، اظهار مي‌دارد، اين مسأله نمي‌تواند چيزي را ثابت كند؛ چرا كه اگر چنين باشد، اسماعيليان يا هفت امامي‌ها، مي‌توانند دهها شاهد ـ مثل هفت آسمان ـ ارائه دهند كه عدد هفت مقدس است‌، كما اين كه اين كار را كرده‌اند.


عدد «اربعين‌» در متون ديني‌
يكي از تعبيرهاي رايج عددي‌، تعبير اربعين است كه در بسياري از موارد به كار رفته است‌. يك نمونه آن كه سن‌ّ رسول خدا (ص‌) در زمان مبعوث شدن‌، چهل بوده است‌. گفته شده كه عدد چهل در سن انسانها، نشانه بلوغ و رشد فكري است‌. گفتني است كه برخي از انبياء در سنين كودكي به نبوّت رسيده‌اند. از ابن عباس (گويا به نقل از پيامبر (ص‌)) نقل شده كه اگر كسي چهل ساله شد و خيرش بر شرش غلبه نكرد، آماده رفتن به جهنم باشد. در نقلي آمده است ‌كه‌، مردمان طالب دنيايند تا چهل سالشان شود. پس از آن در پي آخرت خواهند رفت‌. (مجموعه ورام‌، ص 35)
در قرآن آمده است «ميقات‌» موسي با پروردگارش در طي چهل روز حاصل‌شده است‌. در نقل است كه‌، حضرت آدم چهل شبانه روز بر روي كوه صفا در حال سجده بود. (مستدرك وسائل ج 9، ص 329) در باره بني اسرائيل هم آمده كه‌ براي استجابت دعاي خود چهل شبانه روز ناله و ضجّه مي ‌كردند. (مستدرك ج 5،ص 239) در نقلي آمده است كه اگر كسي چهل روز خالص براي خدا باشد، خداوند او را در دنيا زاهد كرده و راه و چاه زندگي را به او مي ‌آموزد و حكمت ‌را در قلب و زبانش جاري مي‌كند. بدين مضمون روايات فراواني وجود دارد. چله نشيني صوفيان هم درست يا غلط‌، از همين بابت بوده است‌. علامه مجلسي در کتاب بحار الانوار در اين باره كه برگرفتن چهل نشيني از حديث مزبور نادرست است‌، به تفصيل سخن گفته است‌.
اعتبار حفظ چهل حديث كه در روايات ‌فراوان ديگر آمده‌، سبب تأليف صدها اثر با عنوان اربعين در انتخاب چهل ‌حديث و شرح و بسط آنها شده است‌. در اين نقلها آمده است كه اگر كسي از امّت من‌، چهل حديث حفظ كند كه در امر دينش از آنها بهره برد، خداوند در روز قيامت او را فقيه و عالم محشور خواهد كرد. در نقل ديگري آمده است كه ‌اميرمؤمنان (ع‌) فرمودند: اگر چهل مرد با من بيعت مي‌كردند، در برابر دشمنانم مي‌ايستادم‌. (الاحتجاج‌، ص (84
مرحوم كفعمي نوشته است‌: زمين از يك ‌قطب‌، چهار نفر از اوتاد و چهل نفر از ابدال و هفتاد نفر نجيب‌، هيچگاه خالي‌نمي‌شود. (بحار ج 53، ص 200)
درباره نطفه هم تصور براين بوده كه بعد از چهل‌ روز عَلَقه مي‌شود. همين عدد در تحولات بعدي علقه به مُضْغه تا تولد درنقلهاي كهن بكار رفته است‌، گويي كه عدد چهل مبدأ يك تحول دانسته شده‌است‌.
در روايت است كه كسي كه شرابخواري كند، نمازش تا چهل روز قبول‌ نمي‌شود. و نيز در روايت است كه كسي كه چهل روز گوشت نخورد، خلقش ‌تند مي‌شود. نيز در روايت است كه كسي كه چهل روز طعام حلال بخورد، خداوند قبلش را نوراني مي‌كند. نيز رسول خدا(ص) فرمود: كسي كه لقمه حرامي‌بخورد، تا چهل روز دعايش مستجاب نمي‌شود. (مستدرك وسائل‌، ج 5، ص 217)
اينها نمونه‌اي از نقلهايي بود كه عدد اربعين در آنها به كار رفته است‌.




2. اربعين امام حسين (ع‌)
بايد ديد در كهن‌ترين متون مذهبي ما، از «اربعين‌» چگونه ياد شده است‌. به عبارت ‌ديگر دليل برزگداشت اربعين چيست‌؟ چنان كه در آغاز گذشت‌، مهمترين نكته درباره اربعين‌، روايت امام عسكري (ع‌) است‌. حضرت در روايتي كه در منابع ‌مختلف از ايشان نقل شده فرموده‌اند: نشانه‌هاي مؤمن پنج چيز است‌: 1 ـ خواندن پنجاه و يك ركعت نماز (17 ركعت نماز واجب + 11 نماز شب + 23نوافل‌) 2 ـ زيارت اربعين 3 ـ انگشتري در دست راست 4 ـ وجود آثار سجده ‌بر پيشاني 5 ـ بلند خواندن بسم الله در نماز.
اين حديث تنها مدرك معتبري است كه جداي از خود زيارت اربعين كه درمنابع دعايي آمده‌، به اربعين امام حسين (ع‌) و بزرگداشت آن روز تصريح كرده ‌است‌.
اما اين كه منشأ اربعين چيست‌، بايد گفت‌، در منابع به اين روز به دو اعتبار نگريسته شده است‌.
نخست روزي كه اسراي كربلا از شام به مدينه مراجعت كردند.
دوم روزي كه جابر بن عبدالله انصاري‌، صحابي پيامبر خدا (ص‌) از مدينه به ‌كربلا وارد شد تا قبر حضرت اباعبدالله الحسين (ع‌) را زيارت كند. شيخ مفيد (م 413) در«مسار الشيعه» كه در ايام مواليد و وفيات ائمه اطهار علیهم السلام است‌، اشاره به روز اربعين‌كرده و نوشته است‌: اين روزي است كه حرم امام حسين (ع‌)، از شام به سوي مدينه مراجعت كردند. نيز روزي است كه جابر بن عبدالله براي زيارت امام ‌حسين (ع‌) وارد كربلا شد.
كهن‌ترين كتاب دعايي مفصل موجود، كتاب «مصباح المتهجّد» شيخ طوسي از شاگردان شيخ مفيد است كه ايشان هم همين مطلب را آورده است‌. شيخ ‌طوسي پس از ياد از اين كه روز نخست ماه صفر روز شهادت زيد بن علي بن‌الحسين (ع‌) و روز سوم ماه صفر، روز آتش زدن كعبه توسط سپاه شام در سال‌هجري است‌، مي‌نويسد: بيستم ماه صفر (چهل روز پس از حادثه كربلا) روزي است كه حرم سيد ما اباعبدالله الحسين از شام به مدينه مراجعت كرد ونيز روزي است كه جابر بن عبدالله انصاري‌، صحابي رسول خدا (ص‌) ازمدينه وارد كربلا شد تا قبر حضرت را زيارت كند. او نخستين كس از مردمان بود كه امام حسين (ع‌) را زيارت كرد. در چنين روزي زيارت آن حضرت‌مستحب است و آن زيارت اربعين است‌. (مصباح المتهجد، ص 787) در همانجا آمده است كه وقت خواندن زيارت اربعين‌، هنگامي است كه روز بالا آمده ‌است‌.
در كتاب «نزهة الزاهد» هم كه در قرن ششم هجري تأليف شده‌، آمده‌: در بيستم ‌اين ماه بود كه حرم محترم حسين از شام به مدينه آمدند. (نزهة‌الزاهد، ص 241) همين طور در ترجمه فارسي فتوح ابن اعثم (الفتوح ابن اعثم‌، تصحيح مجد طباطبائي‌، ص‌) و كتاب مصباح كفعمي كه از متون دعايي بسيار مهم قرن نهم هجري است‌اين مطلب آمده است‌. برخي استظهار كرده‌اند كه عبارت شيخ مفيد و شيخ‌طوسي‌، بر آن است كه روز اربعين‌، روزي است كه اسرا از شام به مقصد مدينه ‌خارج شدند نه آن كه در آن روز به مدينه رسيدند. (لؤلؤ و مرجان‌، ص 154) به هر روي‌، زيارت اربعين از زيارت‌هاي مورد وثوق امام حسين (ع‌) است كه ازلحاظ معنا و مفهوم قابل توجه است‌.

3. بازگشت اسيران به مدينه يا كربلا
اشاره كرديم كه شيخ طوسي‌، بيستم صفر يا اربعين را، زمان بازگشت اسراي ‌كربلا از شام به مدينه دانسته است‌. بايد افزود كه نقلي ديگر، اربعين را بازگشت اسرا از شام را به «كربلا» تعيين كرده است‌. تا اينجا، از لحاظ منابع كهن‌، بايد گفت اعتبار سخن نخست بيش از سخن دوم است‌. با اين حال‌، علامه مجلسي پس از نقل هر دو اين‌ها، اظهار مي‌دارد: احتمال صحت هر دوي اينها (به لحاظ زماني‌) بعيد مي‌نمايد. (بحار ج 101، ص 334 ـ 335) ايشان اين ‌ترديد را در كتاب دعايي خود «زاد المعاد» هم عنوان كرده است‌. با اين حال‌، درمتون بالنسبه قديمي‌، مانند «لهوف» و «مثيرالاحزان» آمده است كه اربعين‌، مربوط ‌به زمان بازگشت اسرا، از شام به كربلاست‌. اسيران‌، از راهنمايان خواستند تا آنها را از كربلا عبور دهند.
بايد توجه داشت كه اين دو كتاب‌، در عين حال كه مطالب مفيدي دارند، ازجهاتي‌، اخبار ضعيف و داستاني هم دارند كه براي شناخت آنها بايد با متون ‌كهن‌تر مقايسه شده و اخبار آنها ارزيابي شود. اين نكته را هم بايد افزود كه ‌منابعي كه پس از لهوف‌، به نقل از آن كتاب اين خبر را نقل كرده‌اند، نبايد به‌عنوان يك منبع مستند و مستقل‌، ياد شوند. كتابهايي مانند «حبيب السير» كه به ‌نقل از آن منابع خبر بازگشت اسرا را به كربلا آورده‌اند، (نفس المهموم ترجمه شعراني‌، ص 269) نمي‌توانند مورد استناد قرار گيرند.
در اينجا مناسب است دو نقل را در باره تاريخ ورود اسرا به دمشق ياد كنيم‌. نخست نقل ابوريحان بيروني است كه نوشته است‌:
در نخستين روز ماه صفر، أدخل رأس الحسين عليه السلام مدينة دمشق‌، فوضعه يزيد لعنه الله بين يديه‌و نقر ثناياه بقضيب كان في يده و هو يقول‌:
لست من خندف ان لم أنتقم‌
من بني أحمد، ما كان فَعَل‌
ليْت‌َ أشياخي ببدرٍ شهدوا
جَزَع الخزرج من وقع الاسل‌
فأهلّوا و استهلّوا فرحا
ثم قالوا: يا يزيد لاتشل‌
قد قتلنا القرن من أشياخهم‌
و عدلناه ببدر، فاعتدل (الاثار الباقيه‌، ص 422)
وی روز اول ماه صفر را روزی می داند که سر امام حسین (ع) علیه السلام را وارد دمشق کرده و یزید هم در حالی که اشعار ابن زبعری را می خواند و بیتی هم بر آن افزوده بود، با چوبی که در دست داشت بر لبان امام حسین (ع) می زد.
دوم سخن عماد الدين طبري (م حوالی 700) در «كامل بهائي» است كه رسيدن اسرا به دمشق را در16 ربيع الاول دانسته ـ يعني 66 روز پس از عاشورا ـ میداند كه طبيعي‌تر مي‌نمايد.



4. ميرزا حسين نوري و اربعين‌
علامه ميرزا حسين نوري از علماي برجسته شيعه‌، و صاحب كتاب «مستدرك الوسائل» در كتاب «لؤلؤ و مرجان در آداب اهل منبر» به نقد و ارزيابي برخي از روضه‌ها و نقلهايي پرداخته كه به مرور در جامعه شيعه رواج يافته و به نظر وي ‌از اساس‌، نادرست بوده است‌. ظاهرا وی در دوره اخیر نخستین کسی است که به نقد این روایت پرداخته و دلایل متعددی در نادرستی آن اقامه کرده است.
ايشان اين عبارت سيد بن طاوس در لهوف را نقل كرده‌است كه اسرا در بازگشت از شام‌، از راهنماي خود خواستند تا آنها را به كربلا ببرد؛ و سپس به نقد آن پرداخته است‌. (لؤلؤ و مرجان‌، ص 152)
داستان از اين قرار است كه سيد بن طاوس در «لهوف» خبر بازگشت اسراء را به‌كربلا در اربعين نقل كرده است‌. در آنجا منبع اين خبر نقل نشده و گفته مي‌شود كه وي در اين كتاب مشهورات ميان شيعه را كه در مجالس سوگواري بوده‌، درآن مطرح كرده است‌.
اما همین سيد بن طاوس در «اقبال الاعمال» با اشاره به اين كه شيخ طوسي در مصباح‌ مي ‌گويد اسرا روز اربعين از شام به سوي مدينه حركت كردند و خبر نقل شده ‌در غير آن كه بازگشت آنان را در اربعين به كربلا دانسته‌اند، در هر دو موردترديد مي‌كند. ترديد او از اين ناحيه است كه ابن زياد مدتي اسراء را در كوفه ‌نگه داشت. با توجه به این مطلب و زمانی که در این نگه داشته صرف شده و زماني كه در مسير رفت به شام و اقامت یك ماهه در آنجا و بازگشت مورد نياز است‌، بعيد است كه آنان در اربعين به ‌مدينه يا كربلا رسيده باشند. ابن طاوس مي‌گويد: اين كه اجازه بازگشت به كربلا به آنها داده باشد، ممكن است‌، اما نمي‌توانسته در اربعين باشد. در خبر مربوط به‌بازگشت آنان به كربلا گفته شده است كه همزمان با ورود جابر به کربلا بوده و با او برخورد کرده اند . ابن طاوس در اين كه جابر هم روز اربعين به كربلا رسيده باشد، ترديد مي‌كند. (اقبال الاعمال‌، ج 3، ص 101).
این ممکن است که ابن طاوس لهوف را در جوانی و اقبال را در دوران بلوغ فکری تألیف کرده باشد. در عین حال ممکن است دلیل آن این باشد که آن کتاب را برای محافل روضه خوانی و این اثر را به عنوان یک اثر علمی نوشته باشد. دلیلی ندارد که ما تردید های او را در آمدن جابر به کربلا در روز اربعین بپذیریم. به نظر می رسد منطقی ترین چیزی که برای اعتبار اربعین در دست است همین زیارت جابر در نخستین اربعین به عنوان اولین زایر است.
اما درباره اعتبار اربعین به بازگشت اسرا به کربلا توجه به این نکته هم اهمیت دارد که شيخ مفيد در کتاب مهم خود در باب زندگی امامان و در بخش خاص به امام حسین (ع) از کتاب «ارشاد» در خبر بازگشت اسرا، اصلا اشاره‌اي به اين كه‌اسرا به عراق بازگشتند ندارد. همين طور ابومخنف راوي مهم شيعه هم‌اشاره‌اي در مقتل الحسين خود به اين مطلب ندارد. در منابع كهن تاريخ كربلاهم مانند انساب الاشراف‌، اخبارالطوال‌، و طبقات الكبري اثري از اين خبرديده نمي‌شود.
روشن است كه حذف عمدي آن معنا ندارد؛ زيرا براي چنين‌حذف و تحريفي‌، دليلي وجود ندارد.
خبر زيارت جابر، دركتاب بشارة المصطفي آمده‌، اما به ملاقات وي با اسرا اشاره نشده است‌.
مرحوم حاج شيخ عباس قمي هم‌، به تبع استاد خود نوري‌، داستان آمدن‌اسراي كربلا را در اربعين از شام به كربلا نادرست دانسته است‌. (منتهي الامال‌، ج 1،صص 817 ـ 818) در دهه‌هاي اخير مرحوم محمد ابراهيم آيتي هم در كتاب‌بررسي تاريخ عاشورا بازگشت اسرا را به كربلا انكار كرده است‌. (بررسي تاريخ‌عاشورا، صص 148 ـ 149) همین طور آقای مطهری که متأثر از مرحوم آیتی است. اما این جماعت یک مخالف جدی دارند که شهید قاضی طباطبائی است.



5. شهيد قاضي طباطبائي و اربعين‌
شهيد محراب مرحوم حاج سيد محمدعلي قاضي طباطبائي رحمة الله عليه‌، كتاب‌ مفصلي با نام «تحقيق درباره اولين اربعين حضرت سيد الشهداء» درباره اربعين ‌نوشت‌که اخیرا هم به شکل تازه و زیبایی چاپ شده است.
هدف ايشان از نگارش اين اثر آن بود تا ثابت كند، آمدن اسراي از شام‌به كربلا در نخستين اربعين‌، بعيد نيست‌. اين كتاب كه ضمن نهصد صفحه‌چاپ شده‌، مشتمل بر تحقيقات حاشيه‌اي فراواني در باره كربلاست كه بسيارمفيد و جالب است‌. اما به نظر مي‌رسد در اثبات نكته مورد نظر با همه زحمتی که مؤلف محترم کشیده ، چندان موفّق‌نبوده است‌.
ايشان در باره اين اشكال كه امكان ندارد اسرا ظرف چهل روز از كربلا به كوفه‌، از آنجا به شام و سپس از شام به كربلا بازگشته باشند، هفده نمونه از مسافرتها ومسيرها و زمانهايي كه براي اين راه در تاريخ آمده را به تفصيل نقل كرده‌اند. دراين نمونه‌ها آمده است كه مسير كوفه تا شام و به عكس از يك هفته تا ده دوازده ‌روز طي مي‌شده و بنابر اين‌، ممكن است كه در يك چهل روز، چنين مسيررفت و برگشتي طي شده باشد. اگر اين سخن بيروني هم درست باشد كه سر امام حسين (ع‌) روز اول صفر وارد دمشق شده‌، مي‌توان اظهار كرد كه بيست ‌روز بعد، اسرا مي‌توانستند در كربلا باشند.
بايد به اجمال گفت‌: بر فرض كه طي اين مسير براي يك كاروان‌، در چنين زمان ‌كوتاهي‌، با آن همه زن و بچه ممكن باشد، بايد توجه داشت كه آيا اصل اين ‌خبر در كتابهاي معتبر تاريخ آمده است يانه‌. تا آنجا كه مي‌دانيم‌، نقل اين خبر در منابع ‌تاريخي‌، از قرن هفتم به آن سوي تجاوز نمي‌كند. به علاوه‌، علماي بزرگ شيعه‌، مانند شيخ مفيد و شيخ طوسي‌، نه تنها به آن اشاره نكرده‌اند، بلكه به عكس‌ِ آن تصريح كرده و نوشته‌اند: روز اربعين روزي است كه حرم امام حسين (ع‌) وارد مدينه شده يا از شام به سوي مدينه خارج شده است‌.
آنچه مي ‌ماند اين است كه نخستين زيارت امام حسين (ع‌) در نخستین اربعين، توسط جابر بن عبدالله انصاري صورت گرفته است و از آن پس ائمه اطهار علیهم السلام كه از هر فرصتي براي رواج زيارت امام حسين (ع‌) بهره مي‌گرفتند، آن‌روز را كه نخستين زيارت در آن انجام شده‌، به عنوان روزي كه زيارت امام‌حسين (ع‌) در آن مستحب است‌، اعلام فرمودند.
متن زيارت اربعين هم از سوي حضرت صادق علیه السلام انشاء شده و با داشتن آن مضامين عالي‌، شيعيان را از زيارت‌آن حضرت در اين روز برخوردار مي‌كند.
اهميت خواندن زيارت اربعين تاجايي است كه از علائم شيعه دانسته شده است‌، درست آن گونه كه بلند خواندن بسم الله در نماز و خواندن پنجاه و يك ركعت نماز در شبانه روز درروايات بيشماري‌، از علائم شيعه بودن عنوان شده است‌.
زيارت اربعين در «مصباح المتهجد» شيخ طوسی و نيز «تهذيب الاحكام» وي به نقل ازصفوان بن مهران جمال آمده است‌. وي گفت كه مولايم صادق (ع‌) فرمود: زیارت اربعین که باید وقت برآمدن روز خوانده شود چنین است..... (مصباح المتهجد، ص 788، تهذيب الاحكام‌، ج 6،ص 113، اقبال الاعمال‌، ج 3، ص 101، مزار مشهدي‌، ص 514 (تحقيق قيومي‌)، مزار شهيد اول (تحقيق‌مدرسة الامام المهدي‌، قم 1410)، ص 185 ـ 186).
اين زيارت‌، به جهاتي مشابه برخي از زيارات ديگر است‌، اما از آن روي كه‌مشتمل بر برخي از تعابير جالب در زمينه هدف امام حسين از اين قيام است‌، داراي اهميت ويژه مي‌باشد. در بخشي از اين زيارت در باره هدف امام حسين‌(ع‌) از اين نهضت آمده است‌:"... و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة ‌و حيرة الضلالة‌... و قد توازر عليه من غرّته الدنيا و باع حظّه بالارذل الادني‌".
خدايا، امام حسين (ع‌) همه چيزش را براي نجات بندگانت از نابخردي وسرگشتگي و ضلالت در راه تو داده در حالي كه مشتي فريب خورده كه انسانيت ‌خود را به دنياي پست فروخته‌اند بر ضد وي شوريده آن حضرت را به‌شهادت رساندند.


دو نکته کوتاه:
نخست آن که برخي از رواياتي كه در باب زيارت امام حسين (ع‌) در كتاب كامل الزيارات ‌ابن قولويه آمده‌، گريه چهل روزه آسمان و زمين و خورشيد و ملائكه را بر امام‌حسين (ع‌) يادآور شده است‌. (اربعين شهيد قاضي‌، ص 386)
دوم این که ابن طاوس يك اشكال تاريخي هم نسبت به اربعين بودن روز بيستم صفر مطرح كرده و آن اين كه اگر امام حسين (ع‌) روز دهم محرم به شهادت رسيده‌ باشد، اربعين آن حضرت نوزدهم صفر مي‌شود نه بيستم‌. در پاسخ گفته شده ‌است، به احتمال ماه محرمي كه در دهم آن امام حسين (ع‌) به شهادت رسيده‌، بيست و نه روز بوده است‌. اگر ماه كامل بوده‌، بايد گفت كه روز شهادت را به ‌شمارش نياورده ‌اند. (بحار الانوار، ج 98، ص 335).
تهیه و ت

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:57 PM
نهضت امام حسین(ع) از نظر قرآن

جلوه های عزّت و آزادگی در نهضت امام حسین(ع) از نظر قرآن



مفهوم عزّت در فرهنگ واژه شناسان
واژه "عزّت" و بزرگمنشى در فرهنگ واژه شناسان به معنى عزیز، دوست داشتنى، گرامى، نیرومند، بى نظیر[1]، کمیاب، نایاب،[2] ارجمند، ارجدار، سخت، گران و دشوار، انجام ناشدنى، غیرقابل نفوذ و شکستناپذیر آمده،[3] و نیز وصف و حالتى است که اگر در دنیاى وجود انسان راه یافت و فرد، جامعه و تشکیلاتى حقیقت عزّت به آن گوهر گرانبها و زندگی ساز آراسته گردید، آن حالت اجازه مقهور شدن و تن سپردن به ذلّت و فرومایگى را به او نمی دهد، و وى را در برابر مشکلات، موانع رشد، دشواری هاى طاقت فرسا، دشمنان دَدمنش، فراز و نشیبهاى تند و سخت و انواع وسوسه ها و دمدمه هاى ویرانگر و لغزاننده، شکست ناپذیر و بیمه می سازد.
اصل این واژه و مفهوم آن از ریشه "عَزاز" ( زمین سخت و نفوذناپذیر ) گرفته شده ؛ به همین جهت هنگامى که گفته می شود: " اَرْضٌ عَزازٌ ؛" منظور زمین سخت و نفوذناپذیر است و آن گاه که گفته می شود: " تَعَزَّزَ اللَّحْمُ " منظور این است که: "گوشت، در بازار به گونهاى کمیاب و یا نایاب شده است، که نمی توان به آن دست یافت".[4]
با این بیان شاید بتوان گفت که این واژه در اصل به مفهوم صلابت، و شکست ناپذیرى آمده، آن گاه به تناسب ریشه و از باب توسعه در به کارگیرى معانى دیگر، به مفهوم عزیز، ارجمند، نایاب، توانا، و حتّى تعصب، خودبزرگ پندارى در برابر حق و حق ناپذیرى نیز به کار رفته است.



قرآن و کاربرد واژه عزّت
در آیات قرآن نیز واژه «عزّت» و مشتقات آن در این معانى و مفاهیم به کار رفته است:
1ـ عزیز و ارجمند، در برابر ذلیل و بی ارج و بها:
" فَلَمّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ " [5]
پس هنگامى که برادران یوسف بر او وارد شدند، گفتند: هان اى عزیز! ... . [6]
2ـ سرفراز و پرصلابت، دربرابر فروتن و نرمخو:
" یَا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یِاْتِى اللّهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنینَ اَعِزَّة عَلَى الْکافِرین َ" [7]
اى کسانى که ایمان آوردهاید! هر کس از شما از دین و آیین خویش برگردد به خدا زیانى نمی رساند، چرا که به زودى خدا گروهى را خواهد آورد که آنان را دوست می دارد و آنان نیز او را دوست می دارند; با مردم با ایمان و قانونگرا فروتن و نرمخو هستند، و بر کفرگرایان و قانون ستیزان پرصلابت و سرفراز.
3ـ نیرومندتر و پرتوانتر، در برابر ناتوانتر و زبونتر:
" اَنَا اَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَراً " [8]
دارایى من از تو افزونتر است و از نظر شمار نفرات نیز از تو پرتوانترم.
4ـ غالب و چیره، در برابر مغلوب و شکست پذیر:
" إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ " [9]
این برادر من است. او نود و نه عدد میش دارد، و من تنها یک میش دارم، امّا او می گوید: آن را هم به من واگذار کن; و در سخنورى بر من چیره شده است.
5ـ شکوه و شکست ناپذیرى:
" اَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً " [10]
... آیا اینان به راستى سرافرازى و پیروزمندى را نزد حقناپذیران می جویند؟! این پندارى بى اساس است! چرا که پیروزمندى و سرافرازى یکسره از آن خدا و نزد اوست.
6ـ سخت و دشوار:
" لَقَدْ جآءَکُم رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ ..." [11]
بی تردید براى شما پیامبرى از خودتان آمد که بر او گران است شما در رنج و دشوارى بیفتید ....
7ـ عزیزتر و ارجمندتر:
" قالَ یا قَوْمِ اَرَهْطى اَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِّنَ اللّهِ ..." [12]
هان اى قوم من! عشیره کوچک من بر شما از خدا عزیزتر است که فرمان او را پشت سر خویش افکنده و او را از یاد بُرده اید؟
8ـ تعصب و سرکشى و حقناپذیرى:
" بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِى عِزَّة وَ شِقاق " [13]
آنان که کفر ورزیدند در سرکشى و ستیزه اند.
با این بیان، واژه "عزّت" به تناسب مفهوم اصلی اش ـ که سختى و نفوذ ناپذیرى است ـ گاه در سرکشى و حقناپذیرى نیز به کار رفته است، که در این صورت، به بیان «راغب» با این واژه، گاه ستایش می گردد و گاه نکوهش.



مفهوم واژه عزّت در فرهنگ قرآن و عترت (علیهم السلام)
واژه "عزّت" در فرهنگ قرآن و عترت به مفهوم اوج گرفتن به مرحله توانمندى معنوى و اخلاقى و عظمت روح و توسعه شخصیت و آراستگى به مهر و مدارا و صلابت و شکست ناپذیرى روان در برابر باطل و بیداد آمده است.
این قدرت شگرف و شکستناپذیر، در مرحله نخست از ژرفاى جان انسانِ خودساخته سرچشمه می گیرد و پس از سربرآوردن از رویشگاه خویش، به تدریج در کران تا کران اندیشه و عقیده، زبان و قلم، دست و دیده، گفتار و کردار و برنامه ها و هدفها و روش زندگى او تجلى می یابد و آن گاه به او عظمت و شکوه و معنویت و مهر و مدارا و شکست ناپذیرى می بخشد.
کسى که به این ویژگى انسانى و معنوى آراسته شود، از سویى به راستى تجسم اخلاص و پاکى، حقگرایى و حقپذیرى، فروتنى و بردبارى، صلحجویى و مدارا در ابعاد گوناگون زندگى می شود و در همان حال خود را فراتر از برده منشى و دنباله روى، فراتر از بافتن و شنیدن چاپلوسی ها و ستایشهاى چندش آور و لقبهاى پوشالى و پرطمطراق، فراتر از فرمانبرداری هاى چاکرمنشانه و اهانت آمیز می خواهد.
به مرحله اى اوج می گیرد و خود را عزیز می دارد که نه در برابر زر و زور، نفوذ مى پذیرد و نه در برابر نیرنگ و فریب; نه بیداد و ناروا را تحمل و نه آن را به دیگران تحمیل مى کند و نه می تواند نظاره گر اسارت مردمى در چنگال این آفت هاى عزّت کُش و ذلّت بار باشد و دم فرو بندد.
آرى، حقیقت عزّت و آزادگى پذیرش مدیریت خِرَد و وجدان بر جان و جامعه و رعایت مقررات و حقوق مردم است، نه انبوهى شعر و شعار بدون عمل و فرصت سوز.
امیرمؤمنان عزّت و آزادگى واقعى را تواضع و فروتنى در برابر حق و عدالت می نگرد:
" اَلْعِزُّ اَنْ تذِّلَ لِلْحَقِّ اِذا لَزِمَکَ ." [14]
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
" شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِیامُهُ بِاللَّیلِ وَ عِزُّهُ کَفُّ الأذْى عَنِ النّاس ِ." [15]
شرف انسان در شب زندهدارى اوست و کرامت و آزادگی اش در عدالت و دست نگاه داشتن از آزار مردم و رعایت حقوق آنان.
" اَلصِّدقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُلٌّ. " [16]
آراستگى به راستى و درستى، عزّت و آزادگى است و جهالت و نادرستى، ذلّت و خفت است.
" حُسْنُ خُلْقِ الْمُؤْمِنِ مِنَ التَّواضُعِ، وَ عِزُّهُ تَرْکُ الْقِیلِ وَ الْقـالِ ." [17]
منش شایسته انسان با ایمان از تواضع و فروتنى اوست و عزّت و آزادگى او، در وانهادن جنجال و هیاهو و زبان و ---------- خشونت بار است.




قرآن و جلوه های عزّت و آزادگی نهضت امام حسین(ع)
گذشت که «عزّت» به مفهوم توانایى، شکستناپذیرى، استقلال، پیروزى، استوارى، ریشه دارى، سلطه ناپذیرى و عدم تحمیل سلطه در میدانهاى مادى و معنوى و رعایت کرامت خود و دیگران است، و در برابر آن، وابستگى، دنباله روى، تزلزل، بی ریشگى، ذلّت، حقارت، پستى، زبونى، زورمدارى، خودکامگى، از خودبیگانگى، فرومایگى و خودباختگى قرار دارد. آن، از ویژگی هاى انسان مترقى و جامعه باز، شایسته سالار، قانونمدار، مطلوب و راستین اسلامى است، و این یکى، خصلت فرد و نشان جامعه شرک پذیر، شخص پرست، استبدادزده و ستم پذیر است.
... و حسین(علیه السلام) بزرگ آموزگار این ویژگى پرجاذبه انسانى و اخلاقى و درخشانترین سمبل این راه افتخارانگیز است. یکى از هدفهاى بلند نهضت عزّت طلبانه عاشورا، نفى ذلّت و ذلّت پذیرى از سیما و منش فرد و جامعه در بند استبداد اموى، آن گاه عزّت آموزى و عزّت طلبى و نشان دادن راه آزادمنشى و آزادگى مطلوب قرآن و پیامبر و بهادادن به کرامت و حقوق انسان در عصرها ونسل هاست، واز این زاویه است که می توان جلوه هاى عزّت و آزادگى مورد نظر قرآن را در نهضت حسین(علیه السلام) و یا نُمودهاى عزّت و آزادمنشى عاشورا را در آینه قرآن به نظاره نشست.
هنگامى که به زندگى پر افتخار پیشواى آزادى و نهضت آزادی خواهانه عاشورایش می نگریم، به روشنى در می یابیم که آن نمونه درخشان عزّت و شکست ناپذیرى قرآن، در حرکت فکرى و فرهنگى و ذلّت زداى خویش در تدارک آفرینش عزّت و شکوه براى جامعه و در اندیشه افشاندن بذر سربلندى و سرفرازى در مزرعه خزان زده روزگار خویش و آن گاه شکوفا و بارور ساختن و به گل نشاندن آنهاست.
آن حضرت موجبات واقعى ِ عزّت و آزادگى را در رنگ و نژاد، زبان و لغت، حسب و نسب، قبیله و عشیره، عامل جغرافیایى و رفاه مادّى، تشکیلات حزبى و وابستگى به قطبهاى زور و تزویر، موقعیت سیاسى و اجتماعى و مذهبى و... نمی نگرد، بلکه به سان قرآن، موجبات عزّت را در بینش و آگاهى ژرف، در ایمان و عشق و رابطه خالصانه و دوستانه با سرچشمه عزّتها، در اطاعت و فرمانبردارى از او و در توکّل و اعتماد بر او می نگرد،[18] و این یکى از ویژگی ها و ابعاد نهضت استبداد ستیز و آرمانخواهانه آن حضرت است.
اینک این شما و این هم نمودهاى عزّت و و آزادگى مورد نظر قرآن در موضعگیرى و عملکرد ترجمان عزّت و آزادگى:
1ـ مقاومت منطقى و شکست ناپذیر در برابر بیعت خواهى زورمدارانه
دوران تیره و تار بنیانگذار سلسله پرفریب و بیداد پیشه اُموى، با مرگ معاویه به پایان رسید، و فرزند مغرورش یزید نامه اى به فرماندار مدینه نوشت که از مردم آن سامان، به ویژه از حسین (علیه السلام) براى او ـ به عنوان پیشواى اسلام ـ بیعت بگیرد! در آن نامه دستور داد که: اگر او از بیعت سرباز زد، بی درنگ گردنش را بزن و سرش را به سوى من گسیل دار; " اِنْ أَبى عَلیْکَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَّى بِرَأْسِهِ." [19]
فرماندار، پیشواى آزادى را به فرماندارى دعوت کرد و از او خاست تا با یزید به عنوان رهبر امّت بیعت کند، امّا حسین (علیه السلام) با منطق و مدارا روشنگرى فرمود که: به کف گرفتن قدرت ملّى و امکانات جامعه با نهان کارى و بدون حضور مردم نشاید، از این رو بیعت خواستن ـ آن هم از انسانى همانند من ـ باید شفاف و در حضور مردم انجام پذیرد، نه نهانى و در پشت درهاى بسته; بر این باور هنگامى که مردم را براى بیعت فراخواندى، مرا نیز دعوت نما تا دیدگاه خویش را در حضور همگان اعلام دارم; " أیُّهَا الْأَمیرُ، إِنَّ الْبَیْعَةَ لاتَکُونُ سِرّاً، وَلکِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَداً فَادْعُنا مَعَهُمْ."
«مروان» ـ که از مهره هاى کهنه کار رژیم اموى بود و خود عنصرى تجاوزکار و نیرنگ باز، و در آن نشست حضور داشت ـ رو به فرماندار کرد که: سخن او را نپذیر، و اگر دست بیعت نمی دهد گردنش را بزن! حسین (علیه السلام) از آتش افروزى مروان خشمگین شد و ضمن نکوهش سبک زورمدارانه او[20]، رو به فرماندار کرد، و با شهامت و صداقتى وصف ناپذیر، در ترسیم موضع عزّت آفرین و آزادمنشانه اش، خود را فرزند وحى و آموزگار قرآن و ذلت ناپذیر وصف نمود و فرمود:
" أیُّهَا الْأَمیرُ! إِنّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَمُخُتَلَفُ الْمَلائِکَةِ، وَبِنا فَتَحَ اللّهُ، وَبِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الُخَمْرِ، قاتِلُ النَّفُسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَیْسَ لَهُ هذِهِ الُمَنْزِلَةِ، وَ مِثْلى لایُبایِعُ بِمِثْلِهِ ... .»[21]
"هان اى امیر! تو نیک می دانى که ما، خاندان پیامبر و گنجینه رسالت هستیم; خانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان و جایگاه فرود قرآن و رحمت خداست. خدا، اسلام را به وسیله خاندان ما آغاز کرد و سرانجام نیز به وسیله ما جهان گستر خواهد ساخت; امّا یزید در منش و روش، عنصرى است گناه پیشه، می گسار، خونریز، برده و ذلیل هواى دل، که بی هیچ پروایى به جنایت و بیداد دست مى زند و مرز مقررات خدا را می شکند و خود را به زشتى و گناه آلوده می سازد؛ از این رو فردى چون من با این ریشه و تبار پرافتخار و خاندان درخشان و سبک و منش عادلانه و بشردوستانه، با عنصر خودکامه و تبهکارى چون یزید ـ که مدیریت دنیاى وجود خود را به کششهاى حیوانى سپرده است ـ دست بیعت نخواهد داد."
بامداد همان شب، آن حضرت براى آگاهى از روند رخدادها بیرون آمد و بر سر راه خویش، "مروان" را دید. او با زبان تطمیع و تهدید از او بیعت خواست، اما پیشواى آزادى با تلاوت آیه اى از قرآن، به ترسیم جلوه دیگرى از ذلّت ناپذیرى و مبارزه مسالمت آمیز و عادلانه خویش با قدرت فاسد و استبداد پیشه پرداخت و فرمود:
"اِنّا للهِِ وَإنّا إلیه راجعونَ، وَعَلَى الإِسلامِ السَّلامِ إِذْ قَدْ بُلیَت الاُمَّةُ بِراع مِثْلَ یَزید، وَلَقدْ سَمِعتُ جَدّی رَسولَ الله یَقولُ: الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبی سُفیان ." [22] ...
"آن گاه که عنصر آلوده اى به سان یزید، با آن منش زشت و ظالمانه، زمام امور جامعه را به کف گیرد و مردم به زمامدارى چون او گرفتار آیند، باید فاتحه اسلام و رشد جامعه را خواند. سپس افزود: من از نیاى گران قدرم پیامبر شنیدم که می فرمود: مدیریت و زمامدارى جامعه بر خاندان ننگین ابوسفیان، به دلیل تاریک اندیشى و منش ذلّت بار و برده ساز آنها حرام است ." ...
مروان از استبداد ستیزى و آزادی خواهى و بزرگمنشى آن حضرت سخت در خشم شد، واز او جدا گردید.



2ـ طلوع تازه نماد عزّت و آزادگى
در دیدار دیگرى، «مروان» کوشید تا با سلاح ترغیب و تهدید ـ که دو وسیله تجربه شده و اثرگزار استبداد براى شکستن بسیارى از اراده ها و مقاومت هاست ـ او را به سکوت و سازش وادار ساخته و از او به سود یزید بیعت گیرد، که آن خداوندگار عزّت و شکست ناپذیرى، تطمیع و تهدید او را به هیچ انگاشت و بامنطق و شکیبى استوار و کوه آسا فرمود:
"اِلَیْکَ عَنِّى فَاِنَّکَ رِجْسٌ، اَنَا مِنْ اَهْلِ بَیْتِ الطَّهارَةِ الَّذِینَ اَنْزَلَ ا للّهُ فِیْهِم عَلى رَسُولِهِ: اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً."[23]
"هان اى مروان! از من دور شو که تو در اندیشه و منش، عنصرى ناپاک هستى، و من از خاندانى هستم که خدا در وصف پاکى اندیشه ومنش آن، این آیه را فرو فرستاد که: هان اى خاندان پیامبر! خدا می خواهد هر گونه پلیدى را از شما بزداید و شما را آنگونه که می باید پاک و پاکیزه سازد.»[24]
این گونه آن سمبل عزّت و آزادگى، در نخستین گامها از نهضت ذلّت ستیز و آزادی خواهانه و آزاد پرورش، از سویى از کتاب عزّت و سرفرازى الهام می گیرد و با رژیم ستم و تحقیر رو به رو می شود، و از دگر سو با بینش و منش محبوب و ماندگارش، به صورت نمونه درخشان عزّت و نُماد آزادگى قرآن در چشمانداز عزّت خواهان طلوعى تازه مى آغازد.
3ـ هجرت تاریخ ساز
آن حضرت پس از افشاندن بذر ستمستیزى و شکستناپذیرى بر مزرعه دلها در مدینه، در ادامه کار، آماده حرکت به سوى خانه خدا می شود و به هجرتى دیگر دست مى زند، امّا چگونه و چه سان؟ او به سان موسى گام به آن سفر تاریخى و آن هجرت دادجویانه می نهد و با همان واژه ها و جمله ها و نیایشى که آن پیامبر آزادى و نجات بر لب زمزمه می نمود:
"فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ "[25]
"پس موسى هراسان و نگران از آن جا بیرون رفت، در حالى که نیایشگرانه می گفت: پروردگارا، مرا از شرارت گروه بیدادگران نجاتبخش!" [26]
بدین گونه نشان داد، همان سان که موسى به خاطر یارى ستمدیدگان و براى زدودن استبداد سیاهکار فرعون و آثار خفت آور آن، چشم از آسایش و آرامش مى پوشد و آماده به جان خریدن رنج و آوارگى می شود، او نیز به منظور مبارزه با استبداد مخوف اموى و زدودن آثار برده ساز و ذلیل پرور آن، از خانه و حرم پیامبر چشم مى پوشد و آماده هجرت و ادامه مبارزه می شود، تا روح عزّت و آزادگى و همّت و بالندگى را در کالبد سرد جامعه بدمد و خون عدالتخواهى و شکست ناپذیرى را در رگهاى آن مردم بلازده و تحقیرشده تزریق کند، و به عصرها و نسلها نیز درس آزادی خواهى و عزّت طلبى مورد نظر قرآن و پیامبر را بیاموزد. با این بیان همان سان که موسى و مسیح و محمّد (صلى الله علیه وآله وسلم) نُماد آزادگى و شکوه قرآن هستند، حسین (علیه السلام) نیز جلوه و نُماد جاودانه عزّت و سرفرازى در آینه کتاب خدا می گردد.
4ـ هدف آزادمنشانه با وسیله و راه و روش درست
آن نمونه درخشان عزّت و آزادگى پس از تصمیم به هجرت تاریخساز خویش، نه از بی راهه، که از شاهراهى که مدینه را به مکه پیوند می داد، حرکت کرد. پارهاى از نیکاندیشان ـ که از خشونت استبداد آگاه بودند ـ پیشنهاد کردند که: اى کاش از این شاهراه نمی رفتید; چرا که خطر تعقیب دشمن شما را تهدید می کند; " لَوْ تَنَکَّبْتَ الطَّریقَ الْاَعْظَمَ"؛ امّا آن روح بزرگ شهامت و عزّت نپذیرفت و فرمود:
"لا وَ اللّهِ لا اُفارِقُهُ حَتى یَقْضِىَ اللّهُ مـا هُوَ قـاض." [27]
"نه، به خدا سوگند من شاهراه را رها نمی کنم و به راه هاى کوهستانى و بی راهه ها پناه نمی برم تا آنچه خدا مقرر فرموده است به آن نایل آیم."
بدینسان تفاوت ژرف بینش و منش آن نُماد سرفرازى و شکوه با دیگر مخالفان استبداد در این مرحله آشکار می گردد؛ چرا که:
یک: آن حضرت پس از دعوت فرماندار اموى، هدفمند و با نرمش و مدارا حضور می یابد، در حالى که مخالفانى چون "عبداللّه بن زبیر" نه.
دو: او با صراحت و حکمت موضع عزّت خواهانه و ذلّت ناپذیر خویش را در مرکز قدرت استبداد اعلام می دارد و ماهیت زورمدارانه و منحط حکومت، شیوه فریبکارانه و شرک آلود مدیریت و بى لیاقتى و فرومایگى حاکمان را مشخص می سازد، اما دیگر مخالفان استبداد نه جرأت حضور در فرماندارى را نشان می دهند و نه موضع خود را بیان می کنند، بلکه شبانه ومخفیانه و از بی راهه می گریزند.
سه: آن نُماد عزّت و آزادگى نمى پسندد که مبارزه منطقى و خردمندانه و قانونی اش با اداره جامعه به سبک بسته و استبدادى، ذرّهاى رنگ و بوى مخالفت یاغیان و فراریان را بگیرد، به همین جهت از شاهراه می رود و بر آن است تا در برابر دیدگان مردم باشد و سخنان روشنگر و همّت آفریناش به گوشها برسد؛ و بدین وسیله روح مبارزه با باطل و نفى تحمیل خفّت و ذلّت را در مردم می دمد، در حالى که دیگر منتقدان و مخالفان از بی راهه و دور از چشم مردم فرار را بر قرار بر می گزینند.
چهار: آن حضرت نشان می دهد که هدف مقدس و آزادمنشانه را باید با وسایل عزّتمندانه ودرست جست، نه از هر بی راهه و روش ناپسند.
پنج: او بر خدا اعتماد می کند و سوگند یاد می کند که شاهراه را رها نمی کند و به راه هاى کوهستانى و بی راه هها پناه نمی برد، تا آنچه خدا مقرر فرموده است پیش آورد; چرا که در اوج ایمان و عرفان و یقین است.
شش: او حق پذیرى و عزّتخواهى و انتخاب درست مردم را ـ اگر زور و فریب حاکم به آنان اجازه سنجش و مقایسه و آزادى گزینش دهد ـ باور دارد؛ چرا که به منطق پرجاذبه و منش مترقى و انسانى خویش ایمان دارد و یقین دارد که اگر آزادى اندیشه و بیان و رأى و انتخاب مردم به رسمیت شناخته شود، این گام بلند، بهترین تضمین براى سلامت جامعه از استبداد و فساد و سپرده شدن امانت ملى و دینى مردم به فرهیختگان و برترین هاست و هرچه این حق ابتدایى و انسانى مردم، به هر بهانه و محملى پایمال گردد، زمینه نهان کارى و فساد و بیداد بیشتر فراهم می شود.
5ـ هدفمندتر و شکست ناپذیرتر از موسى
حسین (علیه السلام) هنگامى که به آستانه حرم خدا رسید، به تلاوت هدفمند این آیه الهام بخش پرداخت که:
"وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ" [28]
"هنگامى که موسى به سوى شهر مدین روى نهاد، گفت: امید که پروردگارم مرا به راه راست راه نماید." [29]
بدین سان آن حضرت با تلاوت این آیه، روشنگرى کرد که:
یک: همان گونه که هجرت موسى از شهر و دیار خویش، هدفمند و حکیمانه بود، هجرت او نیز چنان است.
موسى براى باز آوردن عزّت و آزادگى مردم خویش و رهایى آنان از ذلّت و استبداد فرعون دست به هجرت و پناهندگى به سر زمین دیگر مى زند، آن خداوندگار عزّت و آزادگى نیز براى نجات و آزادى امّت پیامبر از تحقیر و تحمیل استبداد اموى.
دو: نهضت افتخار آفرین و عزّت ساز او، به سان بعثت و حرکت آزادی خواهانه موسى است، ودر برابر او رژیم و تشکیلاتى است که در محتوا و روش مدیریت و پایمال ساختن مقررات وحقوق مردم، فرعونى است و ره آوردش نیز چیزى جز خشونت و برده پرورى و پایمال ساختن حرمت و کرامت انسانها نیست، گرچه در قالب مذهب سالارى و به نام خدا و به بهانه جانشینى پیامبر، به آن فجایع دهشتناک دست می یازد.[30]



6ـ کسى که هرگز تن به ذلّت نداد
"عُمر" فرزند رشید امیرمؤمنان آورده است که: وقتى برادرم حسین (علیه السلام) در مدینه از بیعت با استبداد سرباز زد و دلیرانه در برابر تهدید و ارعاب قامت برافراشت، من به حضورش شرفیاب شدم و ضمن یادآورى روایتى از برادر و پدرم، گفتم: فدایت گردم! کاش می شد با این گروه بیداد پیشه و خشونت کیش بیعت می کردى!
او در پاسخ فرمود: من از فرجام پرشکوه کار خویش آگاهم، امّا به خداى سوگند که هرگز تن به خوارى نخواهم داد و با خودکامگى و استبداد سیاه در پایمال ساختن حقوق و آزادى مردم وشکستن مقررات خدا کنار نخواهم آمد ...
"وَاللّهِ لا اُعْطِى الدَّنِیَّةَ مِنْ نَفْسى أَبَداً... ."[31]
این گونه باز هم از روح شکست ناپذیر و پرشکوهى خبرداد که در اوج عزّت و آزادگى است، و تحمیل ذلّت و حقارت بر او ناممکن است.
7ـ احیاى شیوه آزاد منشانه پیامبر
حسین (علیه السلام) نهضت فکرى و آزادی خواهانه خود را، نهضت دعوت به کتاب عزّت آفرین خدا و احیاى منش آزادی بخش پیامبر مهر و عدل اعلام می دارد، و به مردم بصره نوشت:
"وَ اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلى کِتابِاللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ اُمیتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیَیتْ... ."[32]
"من اینک شما را به کتاب پرشکوه خدا و سیره آزادمنشانه پیامبر عزّت و سرفرازى فرامى خوانم; چرا که جامعه و مردم ما در شرایطى است که دیگر عمل به مقررات عادلانه قرآن و رعایت روش مترقى پیامبر، یکسره از میان رفته و جاى آن را شیوه هاى استبدادى گرفته است... ."
همچنین در پاسخ نامه هاى مردم کوفه از جمله نوشت:
" فَلَعُمْری مَا الإمامُ إلاّ الحاکِمُ بِالْکِتابِ، القائِمُ بِالْقِسْط، الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذلِکَ للهِ." [33]
"به جان خودم سوگند! پیشواى راستین مردم، تنها آن کسى است که بر اساس مقررات قرآن، مدیریت و داورى کند; عدل و داد را به راستى برپاى دارد، به آیین حق و عدالت عمل کند، و هماره در اندیشه به دستآوردن خشنودى خدا، به سبکى خداپسندانه زندگى کند."



8ـ خورشیدى فرا راه مردم ظلمت زده
امام حسین (علیه السلام) 27 رجب سال 60 هـ .ق از حرم پیامبر به سوى خانه خدا حرکت کرد، و روز سوم شعبان وارد مکّه شد، و 125 روز را در آن جا به عبادت و مبارزه با دیو استبداد و روحیه ذلّت پذیر جامعه گذراند.
او در مکّه دیدارهاى بسیارى با مردم به جان آمده و با چهره هاى مبارز و مخالف استبداد داشت.
روزى "ابن عباس" و "ابن زبیر" به دیدار او آمدند، و از او خواستند تا از هجرت به سوى عراق خوددارى ورزد و در کنار خانه خدا بماند. اما او در برابر پیشنهاد آنان فرمود:
"این دستور را، در حقیقت پیامبر به من داده است; چرا که خشنودى خدا و پیامبر و صلاح امّت در ستمناپذیرى است." [34]
پس از آن دو ، "عبد اللّه بن عمر" شرفیاب شد، و از آن حضرت خواست تا با سرکردگان استبداد به گونه اى کنار آید، و بدین وسیله او را از مبارزه بر حذر داشت; امّا حسین (علیه السلام) در پاسخ او به سرگذشت درس آموز جامعه هاى ظلم پذیر و نظام هاى استبدادى پیشین و فرجام عبرت آموز آنها و ایستادگى خیرخواهانه و شجاعانه پیامبران در برابر آنان توجه داد و فرمود:
"یا أَبا عَبْدِالرَحْمان! أَما عَلِمْتَ أنَّ مِنْ هَوانِ الدنیا عَلَى اللهِ تَعالى أَنَّ رَأْسَ یَحْیى بِنْ زَکَریّا اُهْدى إلى بَغِی من بَغایا بنی إسرائیل؟!... اِتَّقِ اللهَ یا أَبا عَبْدِالرحمان! وَلا تَدَعْ نُصْرَتی."[35]
" آیا ندانسته اى که از خوارى و بى مقدارى دنیا در پیشگاه خداست که سرِ بریده «یحیى» را به خاطر ستم ستیزى و ذلّت ناپذیری اش به دربار زشت کردارى از بنی اسرائیل به ارمغان بردند؟... و با این وصف خدا در کیفر آنان شتاب نورزید، بلکه مهلت هم داد تا شاید به خود آیند و جبران تباهی ها کنند; امّا هنگامى که به خود نیامدند و در اصلاح ناپذیرى پافشارى کردند، با شدت و قدرت، گریبان آنان را گرفت و به عذابى سخت گرفتارشان ساخت! اینک که چنین است پرواى خدا را پیشه ساز و از خشم او بترس و از یارى و همراهى ما در مبارزه مسالمت آمیز و خیرخواهانه با بلاى تاریک اندیشى و استبداد ـ براى نجات دین و آزادى و آفرینش عزّت و سرفرازى براى این مردم دربند ـ دست بر مدار."
بدین سان آن نُماد عزّت و آزادگى انسان، به سان پیام آوران خدا که در ظلمت متراکم و در میان نومیدى و یأس مطلق و در شرایطى که یک ستاره هم در آسمان بشر سوسو نمى زد، برق آسا درخشیدند، در آن فضاى رعب و وحشت که دانشمندان و عالمان جامعه نیز به جاى احساس مسؤولیت و روشنگرى و دمیدن روح عزّت و آزادگى و مقاومت در جامعه و برافروختن مشعل مبارزه با استبداد و اختناق،[36] برخى تن به ذلّت و تحقیر سپرده و سکوت پیشه ساخته، برخى سر بر آستان استبدادگران ساییده و چهره کریه آنان را با تحریف آیات و روایات بزک می کردند و برخى نیز از سرخیرخواهى پیشنهاد سکوت و سازش می دادند، به ناگاه به سان برقى درخشید و همانند خورشیدى فراراه مردم در بند به نورافشانى پرداخت و خروشید که:
"هان اى مردم! من براى شما در مبارزه با این شرایط برده ساز و ذلیل پرور، نمونه و الگو هستم، از چه ایستاده اید و ذلّت و تحقیر را مى پذیرید؟ به پا خیزید".
"... وَ لَکُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ." [37]



9ـ اصلاح جامعه و نظام آن از روابط زور مدارانه و حقیر پرور
پیشواى آزادى، نهضت خود را نهضت اصلاح طلبانه عنوان داد و روشنگرى فرمود که در اندیشه اصلاح تمام عیار جامعه و حکومت از راه فکر و فرهنگ و آگاهی بخشى و عزّت آفرینى و مسالمت است.
او در اندیشه اصلاح اندیشه و منش مردم تحقیر شده، سرکوب گردیده و در بند خشونت و بیداد حاکم بود، و می خواست به آنان بفهماند که آنان انسان و داراى حقوق و کرامت و عزّت هستند و باید بر سرنوشت خویش حاکم، و با صاحبان زر و زور داراى حقوق و آزادى و فرصتها و امکانات برابر باشند، و خدا و قرآن و پیامبرِ عزّت آفرین او اجازه نمی دهند که آنان ذلّت و تحقیر و سرکوب و بهره ورى ابزارى از دین را به هیچ بهانه اى بپذیرند.
از سوى دیگر، آن ترجمان شکوه و سرفرازى بر آن بود تا مدیریت و حکومت را ـ که عنوان خلافت و اسلام را یدک مى کشید، اما در ماهیت و روش اداره جامعه و شرایط حاکمان و مدیران و رفتار بامردم، به استبداد و اختناقى دهشتناک درغلتیده بود ـ اصلاح ساختارى کند و آن را به اندیشه امانت و امانتدارى از سوى خدا و مردم، بر آمدن قدرت بر اساس مقررات خدا و با خواست و رضایت مردم، نظارت پذیرى و نقدطلبى و محاسبه جویى و قانونگرایى و بشردوستى ـ که سبک و روش پیامبر و امیرمؤمنان بود ـ بر گرداند و با این اصلاح اساسى و معمارى اجتماعى و مهندسى سیاسى، روح عزّت و آزادگى را در مردم بدمد و شکست ناپذیرى و شکوه از دست رفته را به جامعه باز گرداند.
او در وصیتنامه روشنگرش این آرزو و آرمان را این گونه به قلم آورد و به برادرش سپرد تا براى عصرها و نسلها روشنگر راه باشد، که نمی توان از حسین (علیه السلام) و آزادگى و استبداد ستیزى او دم زد، امّا در ---------- و مدیریت به سبک نظارت ناپذیر و نهان کارانه و استبدادى و خشونت بار یزید پافشارى کرد و خوارى و اختناق را بر مردم تحمیل و سایه هراس و وحشت را بر آگاهان و آزادی خواهان حاکم کرد:
"وَإنّی لَمْ أَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً، وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی; اُریدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْروفِ وَأَنْهى عَنِ المُنْکَرِ، وَأَسیرُ بِسیرَةِ جَدّی وَأَبی." [38]
"من نه به انگیزه خودبزرگ بینى و حق ناپذیرى بیرون می روم، و نه طغیانگرى وآشوب طلبى; نه براى افشاندن بذر تباهى حرکت می کنم، و نه به منظور ظلم; بلکه تنها انگیزه ام، سامان دادن حرکت فکرى و فرهنگى و جنبش اصلاحى و انسانى و خیرخواهانه و مسالمت آمیز براى اصلاح امور جامعه و اُمّت نیاى گرانقدرم پیامبر است. من می خواهم حکومت را به حق و عدالت دعوت کنم و از شیوه هاى ظالمانه هشدار دهم، و همگان را به سبک و سیره مترقى و سرشار از عدل و داد نیاى گرانقدر و پدر ارجمندم فراخوانم و بر آن سبک رفتار کنم."
10ـ پافشارى دلیرانه بر شایسته سالارى و بیعت و انتخاب آزاد
به هنگام تصمیم پیشواى آزادى براى حرکت به سوى عراق، "محمّد حنفیه " به حضور آن حضرت شرفیاب گردید و از خشونت مرز نشناس رژیم حاکم سخن گفت و از او تقاضا کرد که جان گرامى خویش را بیشتر به خطر نیفکند، امّا آن نُماد آزادگى و جوانمردى ضمن احترام به پیشنهاد خیرخواهانه او، جلوه دیگرى از صلابت و شکست ناپذیرى را در تاریخ آفرید و فرمود:
"یـا اَخى! وَ اللّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِى الدُّنْیا مَلجَأٌ وَ لا مَأوى لَمـا بـایَعْتُ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیة." [39]
"برادر عزیز ! اگر در کران تا کران گیتى پناهگاه و نقطه امنى برایم پیدا نشود، و دست خشونت و ترور همه جا برسد، و حق زندگى و امنیت مرا پایمال سازد، باز هم با استبداد بیعت نخواهم کرد."



11ـ نفى امان ها و امان نامه ها
هنگامى که تصمیم گرفت تا از کنار خانه خدا به سوى عراق حرکت کند، شمارى از چهره هاى مخالف استبداد، یکى پس از دیگرى به حضورش شرفیاب شده، و از او تقاضا کردند که از رفتن منصرف شود. جالب است که همه آنان، قیام انسانى و عزّت خواهانه او را براى جامعه، حیاتى و سرنوشت ساز می نگریستند، امّا با خیرخواهى و دور اندیشى، دلیل مخالفت خود با آن نهضت روشنگر و تاریخ ساز را تزلزل و نا استوارى و بى وفایى مردم کوفه از یک سو، و نقدناپذیرى و خشونت بى مهار حکومت از سوى دیگر عنوان می کردند.
آنان به ظاهر درست هم می دیدند; چراکه استبداد اموى فراتر از یک دهه سلطه مطلقه و سیاه خویش بر مردم، به ویژه دوستان آل على (علیه السلام)، به گونه اى دهشتناک آزادی خواهان را گردن زد، شکمها را سفره کرد، دانشمندان و روشنفکران را تنها براى دگراندیشى از نخلها آویزان کرد، و حق طلبان را زنده به گور ساخت و دخمه ها و دهلیزهاى مرگ و بساط شکنجه هاى دَد منشانه را گسترش داد و نیز از عالم نمایان و روایتگران و قاضیان سوداگر و عمله هاى ظلم و دین و آیین مردم به صورت ابزارى بهره جست تا روح جرأت و شهامت و عزّت و آزادگى و حق گویى و حق طلبى و نقد قدرت را در مردم نابود کند; به همین جهت بود که آنان با رفتن «مسلم» به کوفه، هزار هزار دست بیعت به سفیر عزّت و آزادى دادند، امّا با آمدن "عبید" و اعلام حکومت نظامى و تشدید شرارت و خشونت، فرار را بر پایمردى و وفا ترجیح دادند ; چرا که به بیان "بشر بن غالب" ـ که از جامعه شناسان و روان شناسان روزگارش بود و حسین (علیه السلام) دیدگاه دقیق و هوشمندانه او را تصدیق کرد ـ "دلها و قلبهاى مردم، خواهان حسین (علیه السلام) است و راه و رسم عادلانه وآزاد منشانه او را می جوید، امّا شمشیرها با استبداد اموى است!"; "خَلَّفتُ القُلُوبَ مَعَکَ وَالسُّیُوفَ مَعَ بَنى أُمَیَّةَ!"
امّا پرسش اساسى این بود که، پس باید چه کسى این شیوه دد منشانه را ـ که به نام دین ِ خداى عزّتبخش و پیامبر عدالت بر مردم تحمیل شده بود ـ شجاعانه و بیدارگر مورد نقد و چون و چرا و نفى و انکار قرار داده و بانیان و عاملان بیدادپیشه و ابلیس منش آن را به باد نکوهش ونفرین بگیرد و معرفى کند، و آن گاه با روشنگرى و دهش فکرى و اخلاقى و عملى، روح عزّت و آزادگى و شجاعت را در کالبد مرده و ذلّت زده و دنباله رو جامعه بدمد و به حکم قرآن با شیطان فریب و استبداد مبارزه کند؟[40]
به هر حال، از چهره هاى سرشناسى که به پیشواى آزادى پیشنهاد انصراف از حرکت به سوى عراق دادند، "عبداللّه"، فرزند جعفر طیّار و همسر بانوى دانش و شهامت زینب (علیها السلام) بود. او پس از حرکت کاروان آزادى، نامه اى از مکّه به حسین (علیه السلام) نوشت و به وسیله پسرانش به سوى آن حضرت فرستاد، و خاطر نشان ساخت که از خشونت عنان گسیخته استبداد بر جان او بیمناک است، چرا که نهاد قدرت به گونهاى بى بنیاد و سطحى است که هیچ نقد و چون و چرا و خیرخواهى و دعوت به حق و هشدار از قانون شکنى را بر نمی تابد و با آن، به عنوان خروج بر اسلام، به بدترین شکل ممکن برخورد می کند.
آن گاه بى درنگ با تلاش بسیار، از برخى سران استبداد، امان نامه اى براى بازگشت آن حضرت به مکّه گرفت و یکى از مهره هاى حکومت را نیز با آن فرستاد تا بتواند آن بزرگمنش را به انصراف از ادامه راه قانع سازد. اما پیشواى آزادى پاسخى قانع کننده به او داد و در پاسخ امان نامه "عمرو بن سعید" استاندار و ریاست مراسم حج ـ که گویى خود سرکرده تروریستهاى اعزامى یزید براى ترور حسین(علیه السلام) بود ـ چنین نوشت:
"... وَقَدْ دَعوتَ اِلى الْإیمانِ وَ الْبِّرِ وَالصّلة، فَخَیْرُ الأَمـانِ اَمـانُاللّه ... ."[41]
"... براى من اماننامه فرستاده اى و در آن، وعده نیکى و سازش و مسالمت داده اى، امّا به باور من بهترین امان و اماننامه از آنِ خداست و کسى که در زندگى این جهان از او حساب نبرد، در آن جهان از امان او بهره ور نخواهد شد; به همین جهت از بارگاه او توفیق پروا و ترس از عظمت او را داریم تا در سراى آخرت به امنیت او نایل آییم... "
بدینسان جلوه زیباى دیگرى از عزّت و آزادگى در نهضت آزادی خواهانه عاشورا رقم خورد، چرا که آن نُماد کرامت انسان، جز به امان و اماننامه خدا از راه پروا پیشگى و آزادمنشى وعمل به مقررات او نیندیشید و جز از ذات بى همتاى او نهراسید.



12ـ تندیس صراحت و صداقت
از جلوه هاى عزّت و آزادگى بى نظیر حسین (علیه السلام) روش آزادمنشانه و تفکرانگیز او در یارگیرى براى نهضت، از آغاز تا لحظه شهادت است.
رهبران حرکتها و جنبشها، هماره می کوشند تا با انواع وعده ها و شعر و شعارها و ابزارهاى شرافتمندانه و ... سربازگیرى کنند و بر شمار طرفداران خویش بیفزایند و اگر بتوانند هر گز اجازه نمی دهند، به ویژه در هنگامه خطر، یکى از آنان ببرد و برود، و او را به دادگاه صحرایى و انقلابى می فرستند، امّا شگفتا از پیشواى آزادى که جز روشنگرى و دعوت و مردمدارى و بزرگمنشى کارى نکرد و نه تنها کسى از آشنا و بیگانه را به همراهى خویش در فشار مذهبى، اخلاقى، سیاسى و نظامى قرار نداد که بارها و بارها آنان را در گزینش راه، آزاد نهاد و در مراحل گوناگون نهضت به آنان فرمود: اگر بخواهند، می توانند بروند و او مسئولیت بیعت را نیز از دوش آنان بر می دارد!
براى نمونه:
یک: حضرت هنگام حرکت به سوى عراق، چنین نوشت: از حسین بن على، به سوى «بنی هاشم»; امّا بعد، به هوش باشید که هر یک از شما در این برنامه اصلاحطلبانه به همراه من باشد، به شرف شهادت مفتخر خواهد گردید...; "مَنْ لَحِقَ بِى مِنْکُمْ اُستُشْهِدَ ."...
بدین وسیله بستگان و نزدیکان را در همراهى یا نیامدن، آزاد گذاشت.
دو: هنگامى که خبر شهادت سفیر آن حضرت در راه عراق به وى رسید، ضمن سخنانى صریح و شفاف فرمود: یاران راه! خبرى بسیار دردانگیز به ما رسیده، و آن عبارت است از خبر شهادت "مسلم"، "هانى" و "عبداللّه. "در کوفه، شرایط، دگرگونى ِ نامطلوبى یافته و دوستداران ما ناخواسته از یارى ما گسسته اند، و اینک هر کدام از شما بخواهد بازگردد، آزاد است و از سوى ما هیچ مانع و اداى حقى بر عهده او نیست:
"... فَمَنْ اَحَبَّ مِنْکُم الإنصرافَ فَلْیَنْصَرِف، لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَّا ذمامٌ."[42]
سه: شب عاشورا نیز با صراحت و صداقتى عجیب از فردا و فرجام کار، خبر داد و ضمن حق شناسى از یاران، با آزاد منشى شگفتى، مسئولیت بیعت را از گردن ها برداشت و از آنان خواست تا بروند:
"... و هذَا اللَّیلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً وَلْیَأْخُذْ کُلُّ رَجُل مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُل مِنْ اَهْلِ بَیْتى، وَ تَفَرَّقُوا فى سَوادِ هذَا اللَّیلِ وَ ذَرُونى وَ هؤلاءِ القَومِ فَاِنَّهُمْ لایُریدُونَ غَیْرى ." ...
"واقعیت این است که من، نه یارانى پر مهرتر و بهتر از یاران خویش می شناسم، و نه خاندانى برتر و شایسته کردارتر از خاندان سرفراز خویش سراغ دارم; خدا به همه شما پاداش نیک ارزانى دارد. راستى که شما شایسته عمل کردید و حق و عدالت را نیک یارى دادید و خوش درخشیدید! اینک شب فرارسیده، و تاریکى آن، همه جا سایه گسترده است; بر خیزید و از این پوشش مناسب بهره جویید، و آن را مرکبى راهوار سازید، و هر کدام از شما، دست یکى از مردان خاندان مرا گرفته، و در این سیاهى شب به سوى شهر و دیار خویش بروید. از این جا پراکنده گردید، و مرا با این بیدادگران تنها بگذارید; چرا که آنان تنها مرا می خواهند و رأى و بیعت مرا; در پى من هستند، و نه دیگرى; با من سرِ کار زار دارند، و نه با کس دیگر; پس مرا تنها بگذارید و بروید! و آن گاه بار دیگر همه را دعا کرد."[43]
آیا نمونه اى از چنین صراحت و صداقت و جلوهاى از چنین آزادگى و شکست ناپذیرى را در میان رهبران جنبشها و انقلابها می توان سراغ گرفت؟!
13ـ قلب تپنده عزّت و آزادگى
او به راستى قلب تپنده آزادگى و شکست ناپذیرى بود و به همین جهت هماره پیروز و سرفراز; چرا که در اندیشه ارزشها و جهان ماندگار و جاودانه بود، نه فناپذیر و زودگذر، به همین دلیل آنها را به بهاى اینها مبادله نکرد.
هنگامى که راه او به سوى کوفه به فرماندهى " حُرّ" بسته شد و پس از گفت و شنودى، به او هشدار داده شد که اگر پافشارى کند و آغازگر جنگ باشد، کشته خواهد شد، با قلبى هدفدار وشکست ناپذیر فرمود:
"لَیْسَ شأْنِى شأْنُ مَنْ یَخافُ الْمَوتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوتِ عَلى سَبِیلِ نِیلِ الْعِزِّ وَاِحْیَاءِ الْحَقِّ; لَیْسَ الْمَوتُ فِى سَبِیلِ الْعِزِّ اِلاّ حَیاةً خالِدَةً، وَلَیسَتِ الْحَیاةُ مَعَ الذُّلِ اِلاَّ الْمَوتَ الَّذى لا حَیاةَ مَعَهُ. اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى؟ هَیْهاتَ، طـاشَ سَهْمُکَ، وَخابَ ظَنُّکَ. لَسْتُ اَخافُ الْمَوتَ، اِنَّ نَفْسِى لَأَکْبَرُ مِنْ ذلِکَ، وَ هِمَّتى لَأَعْلَى مِنْ أَنْ أَحْمِلِ الضَّیمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوتِ، وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلى اَکْثَرَ مِنْ قَتْلِى؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِى سَبِیلِاللّهِ، وَلکِنَّکُمْ لا تَقْدِرُنَ عَلى هَدْمِ مَجْدِى وَمَحْوِ عِزِّى وَ شَرَفِى، فَإذاً لا اُبـالِى بِالْقَتْلِ."[44]
"من کسى نیستم که از مرگ بهراسد و چنین چیزى هرگز در شأن من و نهضت آزادی خواهانه من نیست. راستى مرگ پرافتخار براى آفرینش عزّت و سربلندى و در راه زنده ساختن حق و عدالت چه قدر ناچیز و آسان است; چرا که مرگ در راه عزّت و سرفرازى جز زندگى جاودانه نیست و زندگى ذلّت بار نیز جز مرگ چیز دیگرى نیست. آیا مرا از مرگ می ترسانى؟ راستى که تیرت به خطا رفت و پندارت تباه گردید; چرا که من کسى نیستم که از مرگ انتخابى و حکیمانه بهراسم. سبک و منش من پرشکوه تر و همت و مردانگی ام پر فرازتر از آن است که از ترس مرگ، ذلّت و بیداد را بپذیرم! راستى آیا شما بر چیزى فراتر از کشتن جسم من توانایى دارید؟ درود خداى بر کشته شدن در راه او، اما بدانید که شما ناتوان تر از آن هستید که روح شکست ناپذیر و شرافت والاى مرا نابود سازید، بنا بر این چه باک از کشته شدن در راه عدالت وآزادگى."



14ـ منش شکوه بار
آن حضرت به راستى نمونه عزّت خواهى و آزاد منشى است و با شهامتى وصفن اپذیر، مردم را به اندیشه و منش زندگی ساز خویش فرامی خواند و با به هیچ انگاشتن شیوه هاى استبداد و اختناق، بر مبارزه با آن پاى می فشارد و در سخن روشنگرش در قانون گریزى و آزادی ستیزى وکرامت شکنى مدیریت بسته و استبدادى، به پیش قراولان سپاه آن، فرمودند:
"... فَأَنَا الْحُسَینُ بْنُ عَلِىِّ وَابْنُ فاطِمَهَ بِنْت رَسُولِا للّهِ نَفْسِى مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِى مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ ... ."[45]
"هان اى مردم! اگر به پیمانى که با من بسته اید وفادار بمانید، به نیکبختى و سرفرازى اوج گرفته اید; چرا که من حسین هستم، فرزند فاطمه (علیها السلام) دخت سرفراز پیامبر و پسر على (علیه السلام). در راه عدالت و آزادى و آفرینش عزّت و شکوه براى جامعه استبداد زده و بلادیده، من با شما و پیشاپیش شما هستم و خاندانم به همراه خاندان شما، و براى شما در موضعگیرى و منش من الگو و سرمشق زیبا و پر جاذبه اى براى گزینش راه شایسته زندگى است."
15ـ من براى آفرینش عزّت دین و امّت سزاوارترم
آن حضرت آموزگار راستین آزادى و آزادمنشى بود و براى بازگرداندن عزّت و کرامت پایمال شده امّت و زنده کردن هدفها و آرمان هاى دین خدا و نجات و رستگارى مردم دربند، به روشنگرى و مبارزه برخاست و خود در خطرها و آمادگى براى پرداخت هزینه گران نجات دین و جامعه از طاعون استبداد، از همه پیشگام تر بود; درست بر خلاف رهبران دنیا که قدرت و امکانات و فرصتها و امتیازات و مدیریت و آسایش را براى خود و خودی ها می خواهند و رنج و دنباله روى را براى دیگران.
او در سخن و عملى جاودانه در ترسیم بخشى از انگیزه ها و هدفهاى نهضت عزت طلبانه خویش، به سپاه "حُر" چنین گفت:
"اَیُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَاللّهِ قالَ: مَنْ رَأى سُلْطَاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناکِثاً عَهْدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِاللّهِ، یَعْمَلُ فِى عِبادِ اللّهِ بِالْإثْمِ وَالْعُدوانِ فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْل وَ لا قَوْل; کانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ. اََلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطَانِ، وَ تَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفیىءِ، وَ اَنَا أَوْلى مَنْ قامَ بِنُصْرةِ دِینِ اللّهِ، وَ اِعْزازِ شَرْعِهِ، وَالْجَهادِ فِى سَبِیلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَةاللّهِ هِىَ الْعُلْیا ... ."[46]
"هان اى مردم! پیامبر فرمود: هر کس پیشواى زورمدار و خودکامه اى را ببیند که مقررات خدا را نادیده می گیرد، مرزهاى آن را می شکند، پیمان خدا را زیر پا می نهد و با روش مدیریت و مردمدارى و قانونگرایى و معنویت من مخالفت مى ورزد و به مردم ستم می کند و حقوق و آزادى آنان را پایمال می سازد، و آن گاه به نقد و نفى بیداد او بر نخیزد، بر خداست که او را با همان استبدادپیشه در دوزخ همنشین سازد. هان! اینک بدانید که استبدادگران اموى مسلک فرمانبردارى شیطان را برگزیده و اطاعت خدا را کنار نهاده اند; تبهکارى را آشکار ساخته و مقررات خدا را تعطیل کرده و حقوق خدا و مردم را بر اساس هوا و هوس به انحصار خویش درآورده اند، و من شایسته ترین کسى هستم که باید براى یارى دین خدا و آفرینش عزّت آن و جهاد در راه حق و عدالت به منظور برترى آن بپا خیزم."[47]



16ـ هدف و روش آزاد منشانه با اقدام بهنگام
پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین (علیه السلام) به وسیله پیش قراولان سپاه استبداد، آن حضرت در میان یاران راه به پا خاست، و پس از ستایش خدا و گرامی داشت پیامبر، این گونه جلوه درخشان دیگرى از عزّت و سرفرازى را در برابر عصرها و نسلها به یادگار نهاد:
"إنَّه قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإنَّ الدُّنیا قَدْ تَنَکَّرَتْ وَتَغَیَّرَتْ...اَلا تَرَوْنَ إلى الحقِّ لا یُعمَلُ بِه؟ وَإِلَى الباطِلِ لا یُتَناهى عَنهُ؟ لِیَرْغَب المُؤْمِنُ فی لِقائِهِ مُحِقّاً، فَإنّی لا أَرَى المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً."[48]
"هان اى یاران راه! حوادث و رخداد هایى بر ما فرود آمده است که می نگرید. اینک، روزگار ما دگرگونى ناپسندى یافته و ضمن روکردن زشتی ها و خودکامگی ها، زیبایی هاى انسانى از جامعه رخت بر بسته و نیکی ها پشت کرده و روند تاریخ در مسیرى نامطلوب در جریان است. از فضیلتها و کرامتها، جز اندکى، به سان قطره هایى که به هنگام ریخته شدن آب در اطراف جام مى ماند، بیشتر باقى نمانده، ومردم در یک زندگى ننگین و فاجعه بارى بسان یک مزرعه یا بوستان آفت زده گرفتار آمده اند! آیا نمی بینید به حقّ و عدالت عمل نمی کنند و از باطل و بیداد روى نمی گردانند؟ شایسته است که مردم با ایمان از چنین محیط زورمدارانه و شرایط بسته و ننگینى به ملاقات پروردگار خود بشتابند؟! من مرگ را ـ در چنین شرایطى ـ جز سعادت نمی بینم; و زندگى با این ستمگران را ملال انگیز و جانفرسا می دانم!"
بدین سان، پیشواى آزادى در این سخن جاودانه و موضعگیرى عزّت ساز خود، به دو اصل اساسى رهنمون گردید:
یک: نخست، هدف از شهادت راستین و آگاهانه را بیان فرمود، که برپا داشتن حق وعدالت و سرنگون ساختن باطل و بیداد و دگرگون ساختن شیوه ها، سیاستها، هدفها، آرمانها و اصلاح بنیادى جامعه در پرتو درایت و ژرفنگرى و قانونمدارى است، تا مردم به عزّت و آزادگى برسند و بر سرنوشت خود حاکم گردند.
دو: افزون بر آن، هنگامه مناسب و اقدام به موقع و به جاى کار را نشان داد، و روشن ساخت که هنگامه شهادت وقتى است که حق و عدالت پایمال می شود، و فریب و بیداد، با بستن راه هاى گفت و شنود منطقى و روزنه هاى خردورزى و اصلاح پذیرى، با قانون شکنى و خشونت، میداندار می شود; آرى، آنگاه است که مرگ هدفدار براى توحید گرایان آزاده و اصلاحگران فضیلت خواه، نیکبختى و زندگى با تبهکاران رنج آور است.



17ـ این نامه در خور پاسخ نیست
پس از فرود حسین (علیه السلام) در کربلا و گزارش آن به وسیله "حُرّ" به "عبید"، او نامه اى به این مضمون براى پیشواى آزادى نوشت:
"هان اى حسین! فرودت در کربلا به من گزارش شد، امیرمؤمنان! یزید به من نوشته است که سر بر بالش ننهم و سیر نخورم تا تو را به دیدار خداى لطیف بفرستم، و یا به حکم من و او گردن نهى و دست تسلیم بالا برى!"
هنگامى که نامه آن عنصر حقیر و خودکامه به دست آن نُماد جاودانه درایت و آزادگى رسید و آن را خواند، به دور افکند و فرمود:
"لا أفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَروا مَرْضاة المخْلوق ِ بِسَخَطِ الخالِق ِ ."
"گروهى که خشنودى مخلوقى ناتوان را به بهاى ناخشنودى و خشم خداى توانا خریدند، رستگار و سربلند نخواهند شد."
نامه رسان جواب نامه را طلبید، که آن پیکره صلابت و عزّت فرمود:
"مالَهُ عِندی جوابٌ، لاِنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَیْهِ کَلِمَةُ العَذابِ."
"این نامه در خور پاسخ نیست; چرا که بر نویسنده اش ـ به خاطر زورمدارى و قانون شکنى ـ عذاب خدا بایسته است."[49]




18ـ من و پذیرش خوارى؟
حسین (علیه السلام) روز عاشورا به پاخاست و در برابر سپاه اختناق، با رساترین نداى خویش به روشنگرى و خیرخواهى پرداخت و ریشه و تبار پر افتخار خود را برشمرد و دلیل سیاهکاری هاى آنان را پرسید که :
"فَبِمَ تَستَحِلُّونَ دَمی وَ أَبی الذّائِدُ عَنِ الحَوْضِ غَداً یَذودُ عَنْهُ رِجالاً کَما یُذادُ البَعیرُ الصادِرُ عَنِ الْماءِ; وَ لِواءُ الحَمْدِ فی یَدِ اَبى یَوْمَ القِیامَة؟"
"پس چگونه و به کدامین جرم و به چه گناهى ریختن خون مرا روا می شمارید؟ به چه مجوّزى براى کشتن من همدست و همداستان شدهاید؟ و چگونه با فرزندان اسلام و پیامبر این گونه رفتار می کنید؟"
ستون فقرات سپاه ساکت بود، امّا مهره هاى پلید آن، که از افشانده شدن بذر بیدارى و آزادگى بر دلها بر خود مى لرزیدند، به منظور شعله ور ساختن آتش جنگ تجاوزکارانه و دمیدن بر کوره تعصب و دنباله روى، فریاد کشیدند:
"قَدْ عَلِمْنا ذلِکَ کُلَّه، وَنَحْنُ غَیْرُ تارِکیکَ حَتّى تَذوقَ المَوْتَ عَطَشاً!"[50]
"همه آنچه را که گفتى می دانیم، امّا تو را رها نخواهیم ساخت، تا یا دست بیعت به امیر امّت بدهى و یا از تشنگى جان به جانآفرین تسلیم دارى!"
این جا بود که آن نُماد عزّت حق و حق طلبان تاریخ خروشید:
"لا وَ ا للّهِ لا إُعْطِیْهِم بِیَدِى اِعْطـاءَ الذَّلیلِ وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبیدِ، عِبادَا للّهِ! وَ اِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّکُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ[51] وَ اَعُوذُ بِرَبِّی وَرَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّر لَا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ."[52]
"نه! به خداى سوگند نه دست ذلّت به دست استبدادگران خواهم نهاد و نه به سان بردگان و بردهصفتان ترسو از میدان عزّت و افتخار خواهم گریخت; بندگان خدا! من به پروردگار خود و شما پناه می برم از این که سنگبارانم کنید. و من از شرارت هر حق ناپذیرى ـ که به روز حساب ایمان نمىآورد و به خاطر هواى دل خویش به هر فریب وزشتى دست می یازد ـ به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم."[53]
راستى تمسک به این آیات ـ که منطق موسى و توحیدگراى آل فرعون است ـ اتفاقى است یا حکیمانه و هدفدار و حساب شده، کدام یک؟



19ـ درخشان ترین جلوه شکوه و شکست ناپذیرى
پس از پافشارى سپاه استبداد بر ادامه جنگ و جنون، آن حضرت بر مرکب پیامبر نشست و در برابر آنان قرار گرفت. پیش از هرچیز آنان را به سکوت و شنیدن سخنانش فراخواند و آن جا را به دانشگاه آگاهى و آزادگى تبدیل ساخت و با شیواترین و رساترین و حماسی ترین بیان به روشنگرى پرداخت:
"تَبَّاً لَکُمْ أَیَّتُها الجَماعَةُ! وَ تَرْحاً، حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونا وآلِهین فأصْرَخْناکُمْ مُوجِفینَ، سَلَلْتُمْ عَلَینا سَیْفاً فِی أَیْماِنکُمْ، وَحَشَشْتُمْ عَلَیْنا ناراًَاِقْتَدَحْناها عَلى عَدوِّنا وَ عَدوِّکُم، أصْبحْتُم أوْلِیاءَ ِلأَعْدائِکُمْ عَلى أولیائِکُمْ، ویَداً عَلَیْهِم، بِغَیرِ عَدْل أفْشَوْهُ فیکم، ولا أَمَل أصْبحَ لَکُمْ فیهِم... ."
"هان اى گروه دنباله رو! مرگتان باد و ذلّت و اندوه قرینتان. آیا شما پس از اینکه با شور و شوق فراوان دست یارى طلبى به روى ما گشودید، آنگاه که ما به دادخواهى شما پاسخ مثبت داده و بی درنگ و با احساس انسانى به سوى شما شتافته و به یاریتان برخاستیم، اینک شمشیرهاى آخته اى را ـ که براى دفاع از برنامه هاى آزادی خواهانه ما به دست گرفته بودید ـ ضدّ ما به کار گرفتید؟ آیا کمر به کشتن ما بستید، و آتش ستم سوزى را که ما بر ضدّ دشمنان خشونت کیش و سیاهکار مشترکمان برافروخته بودیم، بر ضدّ ما شعله ور ساختید؟! در نتیجه به حمایت دشمنانتان، و به زیان دوستان و پیشوایانتان برخاستید؟ آن هم بى آن که این دشمن خیره سر، عدل و دادى در جامعه شما حاکم ساخته باشد و بى آن که هیچ امید به آینده بهتر یا نیکى و شایستگى برایتان در اندیشه و عملکرد آنان به چشم بخورد؟ واى بر شما! آیا شما سزاوار بلا نیستید؟ که از ما روى برتافته و از یارى ما ـ که براى عدالت و آزادى به پاخاسته و از مرزهاى دین خدا و حقوق و امنیت پایمال شده عصرها و نسلها دفاع می کنیم ـ سر باز زدید و با واپسگرا ترین و ستمکارترین هاى روزگار همراه شدید؟ آیا نیک اندیشیده اید که چه می خواهید و چرا با ما سر جنگ دارید؟"
یکى از فرماندهان سپاه استبداد گفت:
"اَنْزِلْ عَلى حُکْمِ بَنِى عَمِّک!"
"دستور امیر این است که باید به فرمان حکومت گردن گزارى و به مشروعیت آن رأى دهى، و گر نه تو را رها نخواهیم ساخت!"
آن قلّه پرفراز و تسخیرناپذیر فرزانگى و کرامت، هنگامى که در برابر منطق و درایت و خیرخواهى و مهر و مسالمت و مداراى خویش، باز هم آن پاسخ زورمدارانه را شنید، شیرآسا خروشید:
"ألا وَ إِنَّ الدَعیَّ بْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَینِ: بَینَ السِّلَّةِ والذِّلَّةِ، وَ هَیْهاتَ منَّا الذِّلَّةِ، یَأبَى اللهُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ، و طَهُرتْ، وَ أُنُوفٌ حَمیَّةٌ، وَ نفوسٌ أبیَّةٌ مِنْ اَنْ نُؤثِرَ طاعةَ اللِئآمِ على مصارعِ الکِرامِ. ألا و إنّی زاحِفٌ بِهذهِ الأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ العَدَدِ، وَ خِذلانِ النّاصْرِ." [54]
"هان اى عصرها و نسلها! به هوش که این فرومایه فرزند فرومایه، اینک مرا میان دو راه و دو انتخاب قرار داده است: بر سر دو راهىِ ذلّت پذیرى و تسلیم خفّت بار در برابر فرومایگان و واپسگرایان حاکم، و یا مرگ پرافتخار و باعزتّ و سرفرازى با پایبندى به آرمان ها! و چه قدر دور است از ما که خوارى را برگزینیم! خدا و پیامبرش وایمان آوردگان و روشنفکران و دامانهاى پاک و رگ و ریشه هاى پاکیزه و مغزهاى روشن اندیش و جانهاى ستم ستیز و باشرافت نمى پذیرند که ما فرمانبردارى فرومایگان و پایمالگران حقوق و امنیت و آزادى مردم را بر شهادتگاه رادمردان و آزادمنشان مقدّم بداریم! از این رو به هوش باشید که من با همین خاندان و با این یارانِ به شمار اندک و با وجود پشت به حقّ و عدالت نمودن پیمان شکنان، راه خویش را برگزیده و براى دفاع از حق، به یارى خدا مقاوم و شکست ناپذیر آماده ام.»
این سان امید پوچ و شقاوت بار رژیم اموى را براى همیشه به باد داد، و نه تنها زورمدارى و تحمیل ذلّت را نپذیرفت، که مارک ننگ و خفّت را بر پیشانى همه استبدادگران قرون و اعصار نواخت و حسرت تسلیم شدن و دست بیعت سپردن را بر دلهاى سیاه و پلیدشان نهاد و این درس بزرگ را به همه آموخت که در برابر شیفتگان قدرت چگونه باید ایستاد و نَه گفت.
گفتنى است که آن نُماد عزّت و افتخار تاریخ بشر، روشن می سازد که به چند دلیل تن به ذلّت و بیعت خواهى زورمدارانه نخواهد داد و مرگ با عزّت و آزادگى را برخواهد گزید:
یک: به دلیل ایمان ژرف به خداى عزیز و عزّتبخش که ذلّت پذیرى را بر بندگانش نمى پذیرد; همین گونه پیامبر و یکتا پرستان راستین;
دو: افزون بر این، آن خانه و خاندان پاک و آن خردها و جانهاى پرشرافت که حسین (علیه السلام)در کنار آنان تربیت یافت و شکوفا شد، به او شیر عزّت و آزادگى و بینش و منش شکست ناپذیرى و عزّت دادهاند، نه ذلّت پذیرى و تحمل تحقیر و زورمدارى; "یَأبَى اللهُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ ... ."[55]
آن گاه آن پیکره ایمان و اخلاص پس از هشدارى دلسوزانه، این گونه و با این آیات روشنگر سخنان گهربار خویش را پایان داد:
(... فَأجْمِعُوا أمرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُم ثُمَّ لایَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمًّ اقْضُوا اِلَىَّ وَ لاتُنْظِرونَ،[56] إِنّی تَوَکَّلتُ عَلَى اللهِ رَبّی وَ رَبِّکُمْ، ما مِنْ دابَّة إلاّ هُوَ آخِذٌ بناصِیَتِها إنَّ ربّی عَلى صِراط مُستقیم[57] ... وأنْتَ ربُّنا علیک توکّلنا وإلیکَ أَنَبْنا وإلیکَ المَصیرُ)[58]
آیا تلاوت این آیات که بیانگر مبارزه نوح و هود و پدر توحید گرایان و عزّت طلبان، ابراهیم در برابر سردمداران شرک و استبداد و حقارت است، نمایشگر این حقیقت نیست که عاشورا و پیشواى آزادى، نُماد فضیلت و آزادگى و شکست ناپذیرى و عدالت خواهى همه پیامبران است و طرف مقابل، جرثومه و نماینده استبدادگران آزادی کش تاریخ بشر؟ و آیا این نُمود عزّت وشکست ناپذیرى قرآن در رویداد عاشورا و یا نُمود عزّت و شکست ناپذیرى عاشورا در قرآن نیست؟
20ـ من شیوه استبدادى را براى اداره جامعه نخواهم پذیرفت
یاران فداکار حسین (علیه السلام) بخشى از روز عاشورا را با سپاه استبداد به صورت تن به تن و یا گروهى مبارزه کرده و برخى سر بر بستر شهادت نهاده بودند، که دشمن بر فشار خویش افزود، امّا آن حضرت حماسهاى دیگر آفرید و فرمود:
"اشْتَدّ غَضَبُ اللهِ عَلَى الیَهودِ إذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً... وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْم اتّفَقَت کَلِمتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابنِ بِنْتِ نَبیِّهِمْ. أَما وَ اللّهِ لاأُجیبُهُمْ إِلى شىء مِمّا یُریدونَ حَتّى أَلْقَى اللّهَ وَ اَنَا مُخضَّبٌ بِدَمى."[59]
"خشم خدا بر یهود آنگاه شدّت یافت که براى خداى یکتا فرزند تراشیدند، و بر این پندار موهوم خویش پاى فشردند، و خشم خدا بر مسیحیان آنگاه سخت گردید، که به جاى توحیدگرایى، به سه گانه پرستى گرایش یافتند و ذات بى همتاى خدا را سومین خدا خواندند! و خشم خدا بر مجوسیان آنگاه شدّت گرفت که به جاى خدا، خورشید و ماه را پرستیدند، و خشم خدا بر این استبدادگران تاریک اندیش وخشونت طلب آنگاه سخت شد که با ادعاى اسلام خواهى و نداى تکبیر و تهلیل بر ریختن خون پسر دخت سرفراز پیامبرشان همدست و همداستان شدند! هان! به هوش باشید! به خداى سوگند من به ذرّهاى از خواسته هاى ظالمانه و زورگویانه آنان جواب مثبت نخواهم داد، و در برابر ستم، شکست ناپذیر و عزّتمند خواهم ایستاد تا در حالى که در دفاع از حقوق مردم خویش به خون رنگین شده باشم به دیدار خدایم نایل آیم. آرى، به خداى سوگند استبداد و ذلّت را براى خود و مردم نخواهم پذیرفت."



21ـ شهادت گاه عزّت و آزادگى
هنگامى که دشمن ددمنش در پیکار نابرابر با آن تجسم آزادگى و پایمردى عاجز ماند و "شمر" به سرکردگى گروهى میان او و سراپردهاش جدایى افکند و سنگر گرفت تا اورا ناگزیر به تسلیم سازد، آن حضرت ندا در داد:
"وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أبى سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْراراً فى دُنْیاکُمْ هذِهِ وَارْجِعُوا إِلى أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَباً کَما تَزْعُمُونَ."[60]
«هان اى دنباله روهاى دودمان بیدادپیشه ابوسفیان! اگر از دین و آیین بهره اى ندارید و از محاسبه روز رستاخیز نمی ترسید، پس در دنیاى خویش اندکى آزادمرد باشید; و اگر از آن هم بی بهره اید، اگر خود را از امّت عرب مى پندارید به ریشه و تبار خویش باز گردید، و جوانمردى و غیرت عربى را پاس دارید.»
بدینسان از شهادتگاه الهام بخش خویش، به گونهاى نداى آزادگى و نُمود شکست ناپذیرى را طنین انداز و جلوه گر ساخت که تاریک اندیش ترین و خشونت کیش ترین مهره سپاه استبداد نیز ناگزیر به پذیرش و تصدیق آن گردید.
22ـ نداى آزادگى و شکست ناپذیرى از فراز نیزه ها
حسین (علیه السلام) نه تنها در زندگى و نهضت و منطق و منش خویش تا لحظه شهادت نُماد شکست ناپذیرى و ترجمان آزادى و در اندیشه آفرینش عزّت و صلابت براى انسان و نفى ذلّت و حقارت در هر شکل و نام و فرمى بود، بلکه آن حضرت سرِ سرفرازش را نیز بر فراز نیزه ها و کاخ بیداد یزید هماره و همیشه به همراه قرآن و آیات ستم ستیز آن، به چشمه سار جوشان عزّت و پرچم هماره در اهتزاز آزادگى و عزّت طلبى انسان تبدیل ساخت و نشان داد که با کشته شدنش، نهضت آزادی خواهانه او از جوشش و موج باز نمی ایستد و شهادتگاه و مزار عطر آگین و عاشورا و اربعین و نام و یاد و خاطره هاى او نیز براى مردم شورانگیز و سازنده و براى ظالمان و خودکامگان و دشمنان آزادى و حقوق بشر هراس انگیز و خطرخیز است، چرا که او با شاهکارى که آفرید، دیگر یک فرد نیست تا با کشتن او چراغ راه مردم آزادی خواه خاموش شود; نه، بلکه آن حضرت راهى را گشود و حرکتى را آغازید و طرحى را افکند که به یک جریان ماندگار و یک فرهنگ و مکتب آزادی خواهى و عزت طلبى براى بشر تبدیل شد; به همین جهت هم استبدادگران قرون و اعصار از مزار او نیز می هراسند و بارها براى ویران کردن و بی رونق ساختن و تحریف روح نهضت او و یا بهره ورى ابزارى از نام شورانگیز او، دست به تخریب و شقاوت مىزنند و یابراى آن نُماد شکوه وشکست ناپذیرى، رقیب می تراشند.
راستى چرا سرِ سرفراز او بر فراز نى به تلاوت این آیات پرداخت:[61]
" اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَباً اِذْ اَوىَ الْفِتْیَةُ اِلىَ الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّیءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَداً "[62]
"آیا چنین پنداشتى که تنها "اصحاب کهف" و "رقیم" از نشانه هاى شگفت انگیز قدرت بی کران ما بودند؟ هنگامى را به یاد آور که آن جوانانِ حق طلب و آزادی خواه به آن غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا، از سوى خود رحمت و بخشایشى به ما ارزانى دار، و براى ما راه نجات و هدایتى در کارمان فراهم آور..."
آیا تلاوت این آیات، نشانگر این حقیقت نیست که رژیم اموى در پرده مذهب سالارى و ادعاى جانشینى پیامبر، چنان شرک و ظلم و کیش شخصیت و اختناقى را حاکم ساخته بود که دیگر جایى براى آزادى و عدالت و سرفرازى و عزّت و طرفداران آنها نبود و آنان باید به سان "اصحاب کهف" از خشونت و شرارت دژخیمان استبداد به کوه ها و دشتها و غارها پناه برند و طرحى دیگر براى نجات و آزادى بیفکنند؟
راستى چرا آن سرِ سرفراز و موج انگیز در مرکز قدرت و در کاخ استبداد، این آیه را تلاوت کرد:
"وَسَیَعْلَمُ الَّذِیْنَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَب یَنْقَلِبُونَ"[63]
"کسانى که ستم کردند به زودى خواهند دانست که به چه بازگشتگاهى باز خواهند گشت."
آیا جز این است که به ستم ستیزى نهضت خویش پاى می فشارد و امید می دهد که پیروزى از آنِ منش و روش آن ترجمان عزّت و آزادگى و رهروان راستین راه اوست؟
بدینسان می نگریم که پیشواى آزادى از آغاز نهضت عزّتخواهانه و ستم ستیزش تا روز عاشورا و پس از آن با سرِ سرفرازش به همراه کاروان اسیران آزادی بخش و ذلّت ستیز در کوفه و شام و تلاوت آیات قرآن به مناسبتهاى گوناگون، از سویى از روح شکست ناپذیر قرآن و فرو فرستنده آن ـ که سرچشمه عزّتها و قدرتهاست ـ یارى می جوید و به او اعتماد می کند و از دگرسو به همراه آن به سوى هدف بلند و آرمان خدایى خویش گام می سپارد و با تمسک هماره به آن نشان می دهد که کار سِتُرگ او که در حقیقت کارى قرآنى و نبوى و علوى است، از قرآن سرچشمه گرفته و گام به گام بر شاهراه آن پیش رفته، و تنها به هدف آفرینش و پیاده کردن مقررات قرآن و تأمین حقوق و کرامت بندگان او اندیشیده است.[64]



پى نوشتها :
[1]ـ سوره فصلت (41) آیه 41.
[2]ـ الرائد، ج 2، ص 1183 واژه «عزّت».
[3]ـ منجد الطلاب، واژه «عزّت».
[4]ـ مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، واژه «عزّت»، ص 344.
[5]ـ سوره یوسف (12) آیه 88; سوره فصّلت (41) آیه 41; سوره نمل (27) آیه 34.
[6]ـ گفتنى است که واژه «عزیز» یکى از صفات خداست، و در قرآن، فراتر از 92 بار، ذات بى همتاى او با این صفت یاد شده و این واژه در این مورد به کار رفته است.
[7]ـ سوره مائده (5) آیه 54.
[8]ـ سوره کهف (18) آیه 34; سوره منافقون (62) آیه 8.
[9]ـ سوره ص (38) آیه 23.
[10]ـ سوره نساء (4) آیه 139; سوره یونس (10) آیه 65; سوره صافّات (37) آیه 180; سوره ص (38) آیه 82; سوره شعراء (26) آیه 26; سوره فاطر (35) آیه 10; سوره مریم (19) آیه 81.
[11]ـ سوره توبه (9) آیه 128.
[12]ـ سوره هود (11) آیه 92.
[13]ـ سوره ص (38) آیه 2; سوره بقره (2) آیه 206.
[14]. میزان الحکمة، ج 6، 290.
[15]ـ همان.
[16]ـ همان.
[17]ـ همان.
[18]ـ این عوامل عزّت ساز، هر کدام از منطق و منش جالب او دریافت می شود، که در ادامه بحث به تدریج به آنها می رسیم.
[19]ـ مثیر الأحزان، ص 24; لهوف، ص 97; وقعة الطّف لأبى مخنف، ص 75.
[20]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 34; کامل ابن اثیر، ج 4، ص 74.
[21]ـ مثیر الأحزان، ص 24; لهوف، ص 98.
[22]ـ مثیر الأحزان، ص 25; لهوف، ص 99.
[23]ـ سوره احزاب (33) آیه 33.
[24]ـ الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 24.
[25]ـ سوره قصص (28) آیه 21.
[26]ـ وقعة الطّف، ص 76; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190.
[27]ـ وقعة الطّف، ص 87; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190; ارشاد مفید، ص 202; تاریخ طبرى، ج 7، ص 222.
[28]ـ سوره قصص (28) آیه 21.
[29]ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190; ارشاد مفید، ص 202; تاریخ طبرى، ج 7، ص 222.
[30]ـ درست به سان رژیم فرعون که به بهانه دفاع از دین و وطن و امنیت ملى، به آن فجایع دهشتناک دست مىزد. سوره غافر (40) آیات 23 ـ 27.
[31]ـ لهوف، ص 23.
[32]ـ مثیر الأحزان، ص 27; تاریخ طبرى، ج 7، ص 241.
[33]ـ بحارالانوار، ج 44، ص 335; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 195; ارشاد مفید، ص 204; تاریخ طبرى، ج 7، ص 235; در رواق چشمهاى اشکبار، ص 64.
[34]ـ لهوف، ص 101.
[35]ـ مثیر الأحزان، ص 41; لهوف، ص 102.
[36]ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
[37]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 300; مقتل الحسین، مقرّم، ص 218.
[38]ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188.
[39]ـ مقتل ابى مخنف، ص

M.A.H.S.A
12-04-2011, 10:59 PM
منطق حسينى رويارو با خشونت و خودكامگى اموى

منطق حسينى رويارو با خشونت و خودكامگى اموى

اشاره
پيامبر(ص) و خشونت ‏زدايى از جامعه جاهلى
الف. افشاى استبداد و خودكامگى اُموى
ب. احيا و ترويج فرهنگ گفتگو
ج. احياى فرهنگ محبت و مهربانى

اشاره
واژه خشونت در ادبيات سياسى سالهاى اخير نگاههاى مختلفى را به سوى خود معطوف داشته است. اين مفهوم در سه عرصه قابل پی‏گيرى و تعريف است:
1. خشونت در عرصه اخلاق فردى؛ در اين عرصه افرادى كه داراى رأفت، عطوفت، عفو و گذشت نيستند و مستبد و خودرأى مى ‏باشند، خشن ناميده مى ‏شوند و اما كسانى كه براى اعتقادات خود ارزش قائلند و در اجراى احكام خدا قاطعيت دارند و در برابر متجاوزان به حدود الهى و براندازان نظام الهى قد علم مى ‏كنند و با قدرت آنان را سركوب مى ‏سازند و از گناه‏كاران مُصرّ متنفرند و براى اظهار نفرت از آنان در صورت لزوم چهره درهم مى ‏كنند و... ناميدن اينان به افراد خشن صحيح نيست.
2. خشونت در عرصه سياست و حكمرانى؛ در اين عرصه به افرادى كه فقط با توسل به زور، سركوب و تحميل و بدون منطق، دعوت و جذب، براى تصاحب حاكميت اقدام مى ‏كنند و در تداوم حاكميت نيز، به همين شيوه ‏ها متوسل مى ‏شوند، خشن گفته مى ‏شود و اين شيوه خشونت ‏آميز است. اما چنانچه با منطق و دعوت و جذب اقدام شد و موانعى سر راه تبليغ قرار گرفت، توسل به قهر براى رفع آن، خشونت نيست، همچنان كه اگر حاكميت محقّق، مورد تهديد افراد خشن قرار گرفت، سركوب آن قهر و خشونت نيست يا اگر خشونت هم نام بگيرد، جايز و بلكه لازم است.
3. خشونت در عرصه قانون‏گذارى ؛ يعنى قانون‏گذار در جعل قانون رعايت تناسب جرم و مجازات را نكرده باشد و بدون وجود جهات تنبيهى و عبرت‏ آموزى براى جرم كوچكى مجازات بسيار سختى قرار داده باشد. چنين خشونتى نيز در هيچ‏كدام از احكام و حدود اسلام نيست زيرا در اين احكام و حدود تناسب جرم و كيفر و جنبه‏ هاى بازدارندگى و عبرت‏ آموزى كاملاً لحاظ شده و آن‏گاه جعل مجازات شده است.
نهضت الهى سيدالشهدا(ع) كه با قاطعيت تمام در مقابله با ظلم و خودكامگى دستگاه بنى ‏اميه و ايستادگى آن حضرت بر مواضع بحق خويش تا سرحدّ شهادت و اسارت، جاودانه تاريخ شده است، به خاطر برخورد سراسر خشن و ظالمانه بنى ‏اميه و جبهه باطل، و جان‏فشانى و مقاومت جبهه حق نوعاً در اين فضا و از اين منظر نگريسته شده است كه كاملاً نيز درست است. اما در كنار اين نگاه و همراه با آن، مى‏ توان يك بعد ديگر نهضت حسينى را نيز مورد توجه و اهتمام قرار داد؛ مقال‏اتی كه پيش روى داريد با همين نگاه از يك سو به خشونت در عرصه اخلاق فردى و عرصه سياست و حكمرانى توجه داشته و اخلاق و سياست خشن و خودكامه امويان را تبيين كرده است و از سوى ديگر اقدام امام حسين(ع) را اقدامى در جهت احياى اخلاق و سياست رحيمانه و ليّنانه پيامبر(ص) و در تقابل با اخلاق و سياست خشن و خودكامه امويان مورد ارزیابی قرار داده است.

پس از اين بحث كه خشونت ‏ستيزى يكى از صفات انسان‏هاى كامل و آزاده و از بارزترين بخش‏هاى رسالتِ پيامبر خاتم(ص) مى ‏باشد و نبى اسلام با اين ويژگى به اصلاح جامعه قبيله ‏اى جاهلى عصر خويش پرداخت، احتمالاً می توان اوج رجعتِ به جاهليت، در نيمه نخست قرن اول اسلامى را در بيعت‏ خواهى يزيد بن ‏معاويه با توسل به خشونت و زور و تزوير شمرد و تأکید کرد كه همين امر حسين ‏بن‏ على(ع) را به عنوان وارث و احياگر ِ سنّت پيامبر، به مبارزه با زورمدارى و ديكتاتورى و ارتجاع حزب امرى واداشت.
سپس از مبارزه با استبداد و خودكامگى، رواج فرهنگ گفتمان، احياى فرهنگ محبّت و مهربانى؛ به عنوان روش‏هاى مبارزه سيدالشهدا(ع) با انحراف باند اموى نام برده و به بحث درباره آنها می پردازیم.