PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شهیار قنبری - ترانه سرای نوین ایران زمین



tina
12-04-2011, 12:33 AM
با سلام خدمت دوستان عزیز
در این تاپیک ترانه های استاد شهیار قنبری رو خواهید خوند امیدوارم از خوندن اونها لذت ببرید. :from me :

tina
12-04-2011, 12:34 AM
با سبزترین آبی ترین درودها...
در تهران به دنیا امده ام، هزار سال زیسته ام، اما هنوز و همچنان هفده ساله ام.
حرف که نه،زندگی ام شعر است و واژه بازی.
در میانه دهه شصت میلادی به بریتانیای نه چندان کبیر می روم.
اوج ترانه بیدار راش هادت می دهم.
همه را میبینم و یاد میگیرم، سال 1965 است.
نوجوانی من در موسیقی پاپ گره می خورد،سال 1968.
سال اعتراض به جنگ ویتنام.
در تظاهرات بزرگ لندن شرکت میکنم، همه را می بینم،همه را می خوانم، همه را می شنوم، دیگر تردید ندارم که شاعر خواهم شد. ترانه خواهم نوشت.
به ایران بر میگردم و در نشریه هفتگی می نویسم.
برای رادیو تهران،صبح های جمعه برنامه هایی به نام(آوای موسیقی) می سازم،در تلوزیون گوینده و ترانه نویس برنامه (زنگوله ها ) می شوم .
جایی برای کشف استعدادها ،صداهای نو .
در هجده سالگی با (ستاره ای ستاره) و (دیگه اشکم واسه من ناز میکنه)به ردای ترانه می رسم.
ترانه شناسنامه من می شود.
نوزده سالگی من: ترانه (قصه دو ماهی ) است ،سر آغاز ترانه نوین ایران زمین .
در بیستو پنج سالگی فیلم سینمایی(شام آخر)با بازی پرویز فنی زاده را می نویسم و کارگردانی میکنم. پیش از ان هم در فیلم (خانه خراب) کار نصرت کریمی بازی میکنم.
پیش از هجرت هم فیلم موزیکالی به نام(پاییز،ایستگاه آخر) برای تلوزیون می سازم که هیچگاه پخش نمی شود.
در کنار سیمین بهبهانی ،فریدون مشیری،یدالله رویایی و عماد خراسانی ،عضو انجمن شورای ترانه های روز رادیو ایران می شوم .
پیش از ترک وطن ،یک مجمعه شعر خوانی با نام (یک دهان آواز سرخ) منتشر میکنم.
یک مجموعه شعر و ترانه هم به نام (پیشمرگانه ها)یا (اگر همه شاعر بودند) با صدای خود در تهران ضبط و در پاریس به بازار می فرستم.
در این سالها دو کتاب منتشر میکنم:
درخت بی زمین- دریا در من
و شش آلبوم دیگر با صدای خودم: قدغن-سفرنامه-برهنگی-صدای درخت بی زمین-در مهر آباد
بیش از شش سال است که یک برنامه رادیویی به عنوان(قدغن ها )دارم
سفری تا بلندای زیبایی آفرینان ایران و جهان.
بیش از همیشه ترانه نوشته ام،نمایش های تلوزیونی و رادیویی ساخته ام.
کاری به نام غزلنمایش به روی صحنه برده ام.
سیزدهم آگست 1999 هم به عنوان شاعر- ترانه خوان ایرانی در جشنواره جاز سن خوزه که از مهمترین جشنواره های آمریکاست حضور می یابم و چند ترانه به فارسی-انگلیسی-فرانسوی میخوانم که تجربه درخشانی است و پنجره ای دیگر بر منظره های تماشایی تر.
و هنوز و همچنان:
شعر خوردن. شعر نوشیدن. شعر بوییدن. شعر گریستن. شعر خندیدن. شعر خوابیدن. و شعر نفس کشیدن ،تنها کسب وکار من است.

شهیار قنبری
سال 1378- 2000
در آرامش اقیانوس ارام
دور از خانه
سبز باشید، سبز و آفتابی .

tina
12-04-2011, 12:34 AM
و اینک ترانه و شعرهای شهیار

قدغن

آبي دريا ، قدغن
شوق تماشا ، قدغن
عشق دو ماهي ، قدغن
با هم و تنها ، قدغن
براي عشق تازه ،
اجازه بي اجازه...
پچ پچ و نجوا ، قدغن
رقص سايه ها ، قدغن
كشف بوسه ي بي هوا
به وقت رويا ، قدغن
براي خواب تازه ،
اجازه بي اجازه...
در اين غربت خانگي
بگو هرچي بايد بگي
غزل بگو به سادگي
بگو ، زنده باد زندگي
براي شعر تازه ،
اجازه بي اجازه...
از تو نوشتن ، قدغن
گلايه كردن ، قدغن
عطر خوش زن ، قدغن
تو قدغن ، من قدغن
براي روز تازه ،
اجازه بي اجازه..

tina
12-04-2011, 12:36 AM
حرف

گه سبزم ، اگه جنگل
اگه ماهی ، اگه دريا
اگه اسمم همه جا هست
روی لب ها تو كتابا
اگه رودم رودگنگم
مثل مريم اگه پاك
اگه نوری به صليبم
اگه گنجی زير خاك
واسه تو قد يه برگم
پيش تو راضی به مرگم

اگه پاكم مثل معبد
اگه عاشق مثل هندو
مثل بندر واسه قايق
واسه قايق مثل پارو
اگه عكس چهل ستونم
اگه شهری بی حصار
واسه آرش تير آخر
واسه جاده يه سوار
واسه تو قد یه برگم
پيش تو راضی به مرگم

اگه قيمتی ترين سنگ زمينم
توی تابستون دستای تو برفم
اگه حرفای قشنگ هر كتابم
برای اسم تو چندتا دونه حرفم
اگه سيلم پيش تو قد يه قطره
اگه كوهم پيش تو قد يه سوزن
اگه تن پوش بلند هر درختم
پيش تو اندازهء دگمهء پيرهن
واسه تو قد يه برگم
پيش تو راضي به مرگم

اگه تلخی مثل نفرين
اگه تندی مثل رگبار
اگه زخمی ، زخم كهنه
بغض يك در رو به ديوار
اگه جام شوكرانی
تو عزيزی مثل آب
اگه ترسی، اگه وحشت
مثل مردن توی خواب
واسه تو قد يه برگم
پيش تو راضی به مرگم

tina
12-04-2011, 12:36 AM
پای گوش ماهی ها

عشق تابستانی، بوسه ی پنهانی
وعده ی ما فردا، پای گوش ماهی ها
پشت خواب مرداب، باغ خیس از مهتاب
ته آواز من، تیله های روشن
دخترك بیا نترسیم ، دخترك
بیا دریا رو بدزدیم ، دخترك
نگو نه ، نه ، نه ...

دم عطر لیمو، سر حرفی خوشبو
گوشه ی موجی دنج، دو قدم تا نارنج
لب داغ لاله، بغل چمخاله
زیر ابری ساده، غزلی افتاده
دخترك بیا نترسیم ، دخترك
بیا دریا رو بدزدیم ، دخترك
نگو نه ، نه ، نه ...


لب آهِ آهو ،آخر آلبالو
زیر چتری از یاس، پای كوه الماس
پای خیس پارو، وسط متل قو
آخر شهریور، هتل بابلسر
دخترك بیا نترسیم ، دخترك
بیا دریا رو بدزدیم ، دخترك

tina
12-04-2011, 12:36 AM
دستها

به تو كه فكر می كنم ، از همیشه بهترم
وسط غربت آب ، صدفی ، شناورم
به تو كه فكر می كنم ، باغ خوش عسل منم
منجوق و پولك منم ، بهترین ململ منم
دستم و بگیر ، دستم و بگیر
تو رو كه می نویسم ، دست من خوشبو می شه
دسته ی نرگس می شه ، ناف صد آهو می شه
به تو كه فكر می كنم ، ساز خوش صدا منم
رقص یك پر در هوا ، رقص واژه ها منم
دستم و بگیر ، دستم و بگیر

انگار هفده ساله ام، صبح جمعه، سینما

سینما رادیو سیتی، جای رنگ پریده ها

فرصتی از جنس خواب، سفر پیاده رو

سایه های پشه بند، بهترین من و تو

دستم و بگیر، دستم و بگیر
به تو كه فكر می كنم ، گر می گیرم از خوشی
مثل یك رنگین كمون ، وسط جمعه كشی
دستم و بگیر تا بالم در بیاد،
كه تن من رقص جانانه می خواد،
رقص آزادی رنگ های قشنگ،
رقصی كه پدر بزرگ یادم نداد،
دستم و بگیر ، دستم و بگیر

tina
12-04-2011, 12:37 AM
زنگوله ها و استودیو طنین



برگردان متن شنیداری به نوشتاری

تنظیم متن ، ویرایش و نگارش : مریم



*******

خانم ها آقایان این قدغن هاست.

امشب همان گونه که هفته ی گذشته قول دادیم به سراغ ترانه ی نوین می رویم و در آغاز به سراغ برنامه ی زنگوله ها ، برنامه ی تلویزیونی زنگوله ها، جای کشف استعدادها...

دهه ی شصت ، The Sixties

زیباترین انفجار رنگ و صدا ، واژه ، نور و سایه ، اوج پرواز ساز ، آواز .

جهان دارد پوست می اندازد . من ِ پانزده ساله خوشبخت ترین نوجوان کنجکاو جهانم که از خانه بیرون می زنم تا با رنگ ها و صداها آشنا شوم.

در خانه از این آتش بازی بزرگ خبری نیست. گرام تپازی هست و صفحه های چهل و پنج دور با صدای بزرگان جهان ، همه اما بی اجازه ....!

صداهای خانه گی هم لحظه ای را پُر می کنند ... ویگن هست و خدا نگه دارش، عروس دریا ، مهتاب و آرتوش و نفرینش و گروه های راک خانه گی ، اعجوبه ها ، جمشید علیمراد و یارانش، تک خال ها که بیش ترTribute Band خوبی بودند در حال و هوای The Rolling Stones با بهرام و بهرون دو برادر دوست داشتنی و هنرمند و سیامک سهامی نوازنده ی خوب و بهمن باشی گیتاریست خوبِ خوب...

و من، که از دومین سفر به قلب حادثه یعنی لندن شگفت انگیز برمی گردم ، همه ی این بچه های هنرمند را از نزدیک می شناسم ، در برنامه ی رادیویی ام آوای موسیقی از رادیو تهران، جمعه صبح ها به سراغ شان می روم و ترانه هایشان را پخش می کنم.

در هفته نامه ی جوانان هم صفحه های موسیقی دارم و از این گروه ها حرف می زنم.

تجربه ی لندن دهه ی شصت در حقیقت مرا می سازد.

لندن سال 1965 و لندن سال 1968 و بعد 1969 که از راه می رسد به خانه برمی گردم تا زنده گی حرفه ای را تجربه کنم.

دوباره شانس به سراغم می آید و با بچه های استودیو طنین آشنا می شوم ...یک حادثه ی خوش، خجسته ...یک اتفاق بزرگ.

در باب نخستین تجربه ی غربت ، نخستین سفرها به دهه ی شصت جادویی ، تا بخواهید در دومین کتاب ترانه و نیز در کتاب تاریخ ترانه ی نوین ایران و جهان سخن گفته ام که امیدوارم روزی نزدیک این کتاب ها منتشر شوند و به دست تان برسند.

از امشب اما بگذارید حادثه ی ترانه ی نوین ایران زمین را از زبان زیبایی آفرینان خانه گی که خود در ساختن و به دنیا آوردنش نقشی اساسی و حیاتی داشته اند ، بشنویم.

سال 68 را پشت سر گذاشته ایم. سال پر تب و تاب انقلاب دانشجویی در فرانسه، سال جنگ ویتنام ، سال اعتراض، اعتراض ، سال اوج ترانه ، سال بلوغ هنر هفتم و سال اندوه و درد و زخم هم.

دو سال پیش از آن آنا آخماتوا شاعر بزرگ روس را ازدست دادیم و آندره برتون شاعر بزرگ فرانسوی، پاپ سوررئالیزم را هم .

آوریل 1966 سال ضبط شاهکار گروه بیتلز The Revolver

و باری ماه مارچ 1968 سال ترانه ی Lady Madonna

هفدهم همان ماه تظاهرات ضد ویتنام که من در آن تظاهرات شرکت می کنم. تظاهرات صلح آمیز سرانجام به خشونت می رسد . رو به روی سفارت آمریکا درگیری پلیس سواره نظام و مردم.

سال ها بعد با خبر می شوم که آقای ویلیام جفرسن کلینتن دانشجوی آمریکایی نیز یکی از رهبران این تظاهرات بوده است.

سی و یکمین رئیس جمهوری آمریکا، آقای لیندن بی جانسن می گوید که دیگر نامزد انتخابات ریاست جمهوری نیست.

Alexander Solzhenitsyn رُمان مهم دایره ی اول The First Circle را منتشر می کند.

Max Brod می میرد . اندیشمند و دوست بزرگ فرانتس کافکا که هوشیارانه آثار دوستش را نمی سوزاند و وصیت نامه ی او را زیر پا می گذارد.

جان اشتاین بک نویسنده ی بزرگ آمریکایی هم می میرد.

بیست و نهم آگست 1968 است و ترانه ی زیبای Hey Jude کار بیتلز جهان را فتح می کند. این اثر پر فروش ترین Single این گروه است.

یوری گاگارین نخستین فضانورد جهان هم می میرد.

و باری دسته ی موزیک گروهبان فلفلی در باشگاه تنهایان.

Sgt. Pepper's Lonely Hearts Club Band شاهکار همه ی زمان ها کار گروه بیتلز به دنیا می آید.



سال 1968

سال شورش ضد کمونیستی در لهستان.

سال انتشار شاهکاری از کارلوس کاستاندا ... درس های دُن خوان .

سالی که مارتین لوترکینگ در مِمفیس به قتل می رسد.

سالی که اعتیاد بیداد می کند. ماموران مبارزه با مواد مخدر بریتانیا محموله یی از LSD را به ارزش یک میلیون پوند انگلیس کشف می کنند.

شورش دانشجویان فرانسه. دانشگاه سوربون بسته می شود .

ارتش سرخ شوروی به مرز چک اسلواکی می رسد.

سی ام ماه مه ، ژنرال دُگل در برابر شورشیان می ایستد و مجلس ملی را منحل می کند تا انتخابات تازه برگزار شود.

سوم جون 1968 تیراندازی به جانب اندی وارهول زیبایی آفرین آمریکایی در نیویورک.

بابی کِنِدی به قتل می رسد در لس آنجلس

باری جهان غریبی است.

پیش از این هم کودتای سرهنگ های یونان را دیده ایم و خبر قتل چه گوارا ی انقلابی را در بولیوی شنیده ایم.

برتراند راسل فیلسوف بزرگ انگلیسی دادگاهی تاریخی برپا می کند تا جنگ بزرگ ویتنام و جنگ جویانش را محاکمه کند.



سال 1967 در خانه

محمد رضا شاه پهلوی تاج گذاری می کند.

کاخ گلستان موزه ی ملی می شود.

سهراب سپهری مجموعه ی حجم سبز را منتشر می کند.از جلال آل احمد نفرین زمین منتشر می شود و از ابراهیم گلستان جوی و دیوار و تشنه .از یدالله رویایی دلتنگی ها .

غلام رضا تختی به سال 1967 می میرد.



1346 خورشیدی

در انگلیس میکل آنجلو آنتونیونی فیلم آگراندیسمان را می سازد Blow Up. در لندن می گفتند به سیاهی لشکر ها هم سر صحنه سیگار علف تعارف می کردند.

فیلم ساز با ارزش ایتالیایی پونته کوروُ فیلم نبرد الجزایر را می سازد.

آستوریاس به جایزه ی نوبل می رسد.



سال 68 در خانه

درهای آرامگاه فردوسی به روی مردم باز می شود.

صمد بهرنگی در رودخانه ی ارس می میرد.

از غلام حسین ساعدی ترس و لرز و از نیما شهر شب ، شهر صبح منتشر می شود.

داوود ملاپور فیلم شوهر آهو خانم را می سازد.

بیژن مفید در تالار دانشگاه پهلوی شیراز به هنگام برپایی جشن هنر شیراز شهر قصه را اجرا می کند.

انتشار دفترهای زمانه و آرش.

شب های شعر خوانی، هفته ی شعر و هنر خوشه.

سال 1969 است و من به خانه برمی گردم

سال 1348 است. یک سال پیش از تولد قصه ی دو ماهی.

عبدالحسین سپنتا که سینمای سخنگوی ایران را به دنیا می آورد ، می میرد.

تالار قندریز گروه هنری تشکیل می دهد.

بیانیه ی شعر حجم در تهران منتشر می شود.

جلال آل احمد در اَسالم می میرد.

نمایش ماه و پلنگ بیژن مفید در جشن هنر شیراز اجرا می شود.

داریوش مهرجویی پس از تجربه ی تلخ الماس سی و سه ، با فیلم گاو از راه می رسد.

مسعود کیمیایی پس از نخستین فیلمش بیگانه بیا، فیلم قیصر را می سازد.

جشنواره ی سینمای آزاد به دنیا می آید.

از سیمین دانشور سووشون منتشر می شود و از ابراهیم گلستان مد و مه.

نیل آرمسترانگ نخستین فضانوردی است که در ماه پیاده می شود.

آندره ی تارکوفسکی ، آندره ی روبلوف را می سازد.

آنتونیونیZabriskie Pointرا می سازد و لوئیس بونوئل راه شیری، La Voie lactee… را .

Costa Gavras فیلم Z را می سازد.

خلیل ملکی می میرد.

ژنرال دُگل در فرانسه قدرت را رها می کند.

Ho Chi Minh در ویتنام می میرد. انقلاب فرهنگی چین به پایان می رسد.

در حقیقت ترانه ی نوین ایران در آخرین سال های دهه ی چهل خورشیدی 1348 تا 1350 یعنی در آخرین سال های دهه ی شصت میلادی به دنیا می آید. 1969 تا 1970

و در دهه ی هفتاد میلادی یعنی که دهه ی پنجاه خورشیدی به اوج می رسد.

به آخرین سال های دهه ی شصت میلادی ، چهل خورشیدی ، برگردیم.

سال 1969 است . من به ایران برمی گردم. با بچه های استودیو طنین ، نخستین استودیوی مستقل ضبط صدا ، نخستین استودیوی خصوصی ضبط صدا در ایران ، آشنا می شوم و نخست به عنوان گوینده ی برنامه ی تلویزیونی زنگوله ها کارم را آغاز می کنم و بعد به فاصله ی چند برنامه ، یکی از ترانه نویسان ثابت این برنامه ی موفق تلویزیونی می شوم.

برنامه ی زنگوله ها ، برنامه ای منحصر به فرد و استثنایی بود حتا امروز امریکن آیدِل امریکایی هم نمی تواند شبیه زنگوله ها باشد، با همه ی امکانات شگفت انگیزش.

ما در زنگوله ها صداهای تازه را کشف می کنیم و هر هفته چند ترانه ی تازه به آنان می سپاریم. به یاد داشته باشید، درست شنیدید ، نوشتن و اجرا کردن چند ترانه در هفته ... یک کار ماندگار...

همیشه گفته ام که این برنامه برای من بهترین اردوی کار بود . در زنگوله ها من آبدیده شدم و ترانه نویسی را یاد گرفتم.

باری برگردیم به گذشته ، به من 18 ساله ، به استودیو طنین، خیابان ثریا، کوچه ی رامسر ، زیر فروشگاه لباس کارشیو ، برنامه ی تلویزیونی زنگوله ها.

تهیه کننده : منوچهر سخایی .



شهیار قنبری

برنامه ی قدغن ها

دوازدهم نوامبر 2006

tina
12-04-2011, 12:38 AM
شهيار قنبری - آلبوم شناسنامه
به ترانه خانه ی ما خوش آمدی
بانوی هزار هزار ترانه!

تو را مرور می كنيم تا خاموشی ما ، فرا موشی بزرگ نباشد.

پيش رو تصويری كهنه و رنگ پريده، از پسركی با سر تراشيده!لاغر، با چشمانی درشت و غمگينو در كنارش دختركی به زيبایی شاپرك ها، شكننده، با چشمانی درشت و غمگين كه با آبی دريای شمال يكی شده اند.

ظهر داغ تابستان، من و تو …و خانه ای از ماسه و آن همه گوش ماهی...

اين نخستين ديدار بود ،

و روزی ديگر 18 ساله بوديم كه از راه رسيدی تا ترانه های مرا بشنوی :

- " نمی دانستم شعر می نويسی!" گفتی و خنديدی،

-" من اما می دانستم كه خوب می خوانی." گفتم و خنديدم،

من از لندن می آمدم، سال 1968،سال شورش بزرگ در فرانسه
سال تظاهرات ضد جنگ در اروپا، سال:


Make Love, Not War

جنگ نكن ، عشق بورز،



در لندن مه گرفته بود كه تو را بار ديگر ديدم، برای شكفتن در صحنه های بزرگو فتح قلب ديگران جهان آمده بودی .

گفتم : من هم مینويسم، می دانستی ،چون پيش از اين در هفته نامه ای بارها از بزرگی ات نوشته بودم ... اما نه من و نه تو هيچ كدام نمی دانستيم روزی نزديكهمراه و هم بغض و هم ترانه خواهيم شد.

من و تو نمی دانستيم كه از اين يكی شدن، فصل نوين ترانه ی معاصر به دنيا می آيد.

سال 69، استوديو طنين، خيابان ثريا، يك زيرزمين بزرگ ،نخستين استوديوی مستقل ضبط صدا ، با پرويز اتابكی ، بابك افشار ، اسفنديار منفرد زاده ، ايرج جنتی عطایی ، تورج نگهبان و بزرگ مرد هميشهواروژانكه ديگر نیست اما سايه ی بلندش ردای مخملی ترانه ی ايران زمين است.

تو آمده بودی كه ديگر از ديگران نخوانی ، آمده بودی كه صاحب شناسنامه ی خود باشی .

پرويز با آن وقار هميشگی بر پوست پيانو دست كشيد و من با صدائی لرزان چنين خواندم:



" ستاره آی ستاره ، چشام اشكی نداره

ديگه پيداش نمی شه ، نمی یادش دوباره
ديگه دوسَم نداره ، منو تنها می ذاره

آخه گوش كن ستاره آی ستاره

دل عاشق خريداری نداره ..."



و اين سر آغاز پرواز بلند ما بود.
"ستاره آی ستاره"، نخستين آواز مشترك ما بود ، اما تو پيش تَرَك "قصه ی وفا" را خوانده بودی، با موسقی پرويز مقصدی و شعر زيبای ايرج جنتی عطایی ، عزيزی از تبار شاعران بزرگ ،كه روزها به دانشگاه می رفت ، تئاتر می خواند و عصرها به استوديو طنين می آمد و برای "زنگوله ها" و فيلم ها و آوازخوانان، ترانه های زيبا می نوشت.

در آن زير زمين در بسته اما دل باز ، هميشه نسيم عشق جاری بود ، خانه ی ما بوی مهربانی و دوستی می داد، حسادت نبود ، كينه نبود ، دروغ نبود ، شعرت را كسی نمی دزديد ، ما همه در كار رقابت و مسابقه ای سالم و زيبا بوديم .

بابك افشار آهنگ ساز و صدا سازی كار كشته، آتش اين تنور خانه بود ، به ما نيرو می داد ، ناظم بود، با طنزی شفاف و عريان ، هيچ كس نمی توانست از كار ،شانه خالی كند، ما برای ساختن آن همه ترانه ، ناگزير شبها نيز در ترانه خانه می مانديم . خانواده پُر توان ما اما شايد نمی دانست كه دارد تاريخ ترانه ی نوين ايران زمين را می نويسد ، با واروژان، با اسفنديار منفرد زاده ، با پرويز اتابكی ، با ايرج جنتی عطائی و با تو ،ما با تو شكفتيم ، باز شديم و به پرواز در آمديم.

ما با ترانه های بيدار به جنگ ترانه های كهنه و بی دل، ترانه های در خواب ، سوزناك و بی خاصيت آمده بوديم ، ترانه های نخ نما يا جدول كلمات متقاطع در برابر ترانه هایی از جنس ابريشم و نور ... و تو عروس سپيد پوش ترانه خانه ی ما بودی.

با " اگه بمونی ، اگه نمونی" موسیقیترانه های بيدار لحنی تازه و مدرن به خود گرفت با صدای تو، عروس سپيد پوش ترانه خانه ی ما :

" اگه بمونی

خورشيد و از اون بالا

می یارم برات ،خوب می دونی

اگه بمونی

می بندم يه دست بندِ بلور

از اشك گرم و پر نور

دور دستهای پر از غرور

می گيرم عكس ماه و از آب

از لبام تنگ شراب

هديه می یارم برات تو خواب ....."



1349-1970 آغاز فصلی ديگر، ما دوباره پوست می اندازيم، با « قصه ی دو ماهی» ،در خانه ای پشت سينما پاسيفيك ، جاده ی قديم شميران، كوروش كبير يا هرچه كه نام دارد.

بابك اهميت اين قصه را باور می كند، هر دو می دانيم كه جز صدای تو هيچ صدایی قصه گوی ما نخواهد بود، من از يك شكست عاشقانه برمی گردم و تو اما هم چنان وفادار به مردت و پسرت، ستاره ی ستاره ها شده ای.تو هم «قصه ی دو ماهی» را باور داری و می دانی كه يك حادثه ی بزرگ پيش روست.

كمپانی صفحه مخالفت می كند، صاحبش می گويد:

"مردم از تو چنين ترانه ای را نمی پذيرند، اين كار را بايد به برنامه ی كودك راديو سپرد! "

من و بابك پا می فشاريم، كمپانی هم چنان «قصه ی دو ماهی» را باور ندارد، می گویيم اگر كار با شكست روبرو شد، خسارتتان را ما به گردن می گيريم. تو هم مقاومت می كنی و سر انجام «قصه ی دو ماهی» در كوچه ها هم چون رودی مذاب، جاری می شود، انگار كه از آتشفشان عشق سر زده است.





شاعران بزرگ همه «قصه ی دو ماهی» را باور دارند، هوشنگ ابتهاج (سايه) غزل سرای ناب، به من می گويد كه شاملو اين ترانه را بسيار دوست می دارد،سايه می گويد:

-مصرع "دلش آتيش بگيره" را "دل شاديش بگيره" می شنيدم،

-می گويم:

زيباتر است، يادم باشد كه برای دل شاعر از اين پس چنين بخوانم:



"دل شاديش بگيره، دل اون خونه خراب

ديگه نوبت منه، سايهش افتاده رو آب

بعد ما نوبتِ جُفتای ديگه ست

روز مرگ زشت دلهای ديگه ست

ای خدا كاری نكن يادش بره

كه يه ماهی اين پایين منتظره

نمی خوام تنها باشم ، ماهی دريا باشم،

دوست دارم كه بعد از اين توی قصه ها باشم.

tina
12-04-2011, 12:38 AM
دیگران از شهیار می گویند:

بعد از (ابوالقاسم عارف)اولین بار شهیار قنبری بود ترانه ای گفت که با ترانه های قبلی تفاوت داشت،و تفاوتش این بود که مضمون اجتماعی داشته است
اولین باری که ترانه از شکل معمولی و به زعم من مبتذلش که اساسا چیزی نمی گفت خارج شده، اولین باری که ترانه مضمون اجتماعی داشت، به جرات میتوانم بگویم که این نوع کار کار شهیار قنبری بود .

فرهاد مهراد- هفته نامه جوانان
چاپ لس آنجلس ،امریکا هفدهم ژانویه 1997

tina
12-04-2011, 12:38 AM
دیگران از شهیار می گویند

این نوع موسیقی در همان سالها جوان مرگ شد و تداومی نیافت.
البته کس و کسانی هم به قصد تداوم آن برخاسته اند،اما چون تقلید را جایگزین خلاقیت کردند نتوانستند کار تازه ای در این زمینه ارائه دهند.
مثلث شهیار قنبری،فرهاد،اسفندیار منفردزاده از هم پاشید و دیگر هیچ کس نتوانست آنها را تکرار کند و این خط را استمرار بخشد.
کیارش فتاحی-هفته نامه مهر
چاپ تهران،ایران-1997

tina
12-04-2011, 12:39 AM
دیگران از شهیار می گویند:

موج ترانه سرایی در ایران با ترانه های (جمعه) و (قصه دو ماهی) شهیار قنبری آغاز شد.
یک موج تازه در ترانه سرایی بود.

اردلان سر فراز- شاعر و ترانه سرا
هفته نامه جوانان-لس آنجلس 1990

tina
12-04-2011, 12:39 AM
دیگران از شهیار می گویند:

موفق ترین ترانه سرایان نو آور به ترتیب ظهور عبارت بودند از: شهیار قنبری-اردلان سرفراز-ایرج جنتی عطایی-و زویا زاکاریان،که مورد بحث این گفتارند.
شهیار قنبری هر چند جوان ترین،یا یکی از جوان ترین ترانه سرایان نو پرداز است. با این حال سر مکتب آنان به شمار می آید.
او کار هنری خود را از هیجده سالگی شروع کرد و ترانه(قصه دو ماهی) را که آغاز کار نو در ترانه سرایی بود به معنای اخص کلمه است در بیست سالگی ساخت.

ایرج خادمی-نویسنده و شاعر-متن سخنرانی در کلاب روتاری
لس آنجلس ماه مه 1991

tina
12-04-2011, 12:39 AM
دیگران از شهیار قنبری می گویند:

ترانه سرایی،با چند ترانه سرا که در خارج از کشور هستند شکل منسجم خود را پیدا کرده است.
شهیار قنبری مقیم لس آنجلس.
جنتی عطایی مقیم لندن.
اردلان سرفراز مقیم آلمان.
و تعدادی دیگر.
آنان کوشش میکنند و در گذشته هم کوشش داشته اند که این ترانه و موسیقی پاپ را وسیله ای قرار دهند برای حرف های جدی و به عنوان حربه برای مبارزه با ناهنجاری های اجتماعی از آن استفاده کنند. قبلا هم همین کار را میکردند.

دکتر محمد خوشنام-نشریه اندیشه- چاپ سانفرانسیسکو 1997

tina
12-04-2011, 12:40 AM
سفرنامه

سفري بي آغاز
سفري بي پايان
سفري بي مقصد
سفري بي برگشت
سفري تا كابوس
سفري تا رويا
سفري تا بودا
شبنم تاج محل

با حريق يادها همسفرم
وقتي دورم به تو نزذيكترم
با حريق يادها همسفرم
وقتي دورم به تو نزذيكترم

هق هق پارسيان
تكه ناني در خواب
بوي گندم در مشت
مشت كودك در خاك
كفش مادر در برف
چرخ يك كالسكه
گوشه ي گندم زار
بند رختي پاره

با حريق يادها همسفرم
وقتي دورم به تو نزذيكترم
با حريق يادها همسفرم
وقتي دورم به تو نزذيكترم

چمداني بي شكل
جعبه ي يك دوربين
عكس يك بازيگر
جمعه هاي بي مشق
تلي از ته سيگار
دشنه اي زنگ زده
چشم گاوي در ديس
سفره اي پوسيده

با حريق يادها همسفرم
وقتي دورم به تو نزذيكترم
با حريق يادها همسفرم
وقتي دورم به تو نزذيكترم

برج لندن در مه
جان لنون در باران
سوهو در بي حرفي
رود سن در يك قاب
متروي سن ژقمن
قهوه ي سن ميشل
پرسه اي در پيگل
كافه ها بی لبخند

با حريق يادها همسفرم
وقتي دورم به تو نزذيكترم
با حريق يادها همسفرم
وقتي دورم به تو نزذيكترم

خانه اي در آتش
بوف كوري در نور
گل ياسي در زخم
غربت لالايي
بوسه در راه آهن
سرخي لب در شب
بركه اي از فانوس
انفجاري در ماه

كو چه اي خيس از عشق
شعر سبز لوركا
ساعت 5 عصر
مستي بي وحشت
گريه هاي ژكوند
خط خوب سهراب
نامه اي آب شده
ونگوگ گوش به دست!

?your passport please
?Do You have anything to declare
I have a dream

I have a dream


با حريق يادها همسفرم
وقتي دورم به تو نزذيكترم...

tina
12-04-2011, 12:40 AM
و این هم سرآغاز ترانه سرایی نوین ایران زمین

قصه دو ماهی

ا دو تا ماهي بوديم توي درياي كبود
خالي از اشك هاي شور از غم بود و نبود
پولكامون رنگارنگ روزامون خوب و قشنگ
آسمونمون يكي خونمون يه قلوه سنگ

خنده مون موجا رو تا ابرا مي برد
وقتي دلگير بودم اون غصه مي خورد
تورهاي ماهيگيرا وا نمي شد
عاشقي تو دريا تنها نمي شد
خوابمون مثل صدف پر مرواريد نور
پر شد اين قصه ي ما توي درياهاي دور

هميشه توك مي زديم به حبابهاي درشت
تا كه مرغ ماهيخوار اومد و جفتمو كشت
دلش آتيش بگيره دل اون خونه خراب
ديگه نوبت منه سايه اش افتاده رو آب

بعد ما نوبت جفتاي ديگه ست
روز مرگ زشت دلهاي ديگه ست
اي خدا كاري نكن يادش بره
كه يه ماهي اين پايين منتظره

نمي خوام تنها باشم
ماهي دريا باشم
دوست دارم كه بعداز اين
توي قصه ها باشم

tina
12-04-2011, 12:40 AM
بدا به حال کلاغان

بدا به حال شاه گدايان
بدا به حال اميران
بدا به حال شمايان
هميشه تنهايان

هميشگي ويران هميشه بي ايران
هميشه در نهايت مرگ و هميشه در پايان

بدا به حال شمايان
بدا به حال شمايان


خوشا به حال رفيقان هميشه با ايمان
هميشه در شکفتگي شعر و لختي باران
خوشا به حال رفيقان
خوشا به حال عزيزان

بدا به حال شمايان - هميشه رسوايان
رفيق قافله اما هم بند گردنه بندان
بدا به حال رهزنان و خانه فروشان و شبدلان و آينه دزدان
بدا به حال کلاغان......
بدا به حال کلاغان......

خوشا به حال عزيزان عزيز عزالدين

خوشا به حال عزيزان - ترانه باران (*)

تمام رفيقان - يگانه مرهم ايران
خوشا به حال عزيزان.....خوشا به حال رفيقان
خوشا به حال عزيزان که شانه به شانه پيروز مي شوند
در سربي ي سپيده ي شب سوز
جاودانه ترين عاشقانه ترين روز مي شوند

خوشا به حال عزيزان.....خوشا به حال رفيقان


بدا به حال مرگ فروشان
بدا به حال کلاغان

خوشا به حال عزيزان
خوشا به حال عزيزان..................

tina
12-04-2011, 12:41 AM
سرمه دان و حنجره


بخور دان ها را چه بر سر آمده است
که بوي گوشت سوخته ميايد ؟
و شاعران چه بر سپيدي کاغذ نوشته اند
که سرمه دان سراغ حنجره را مي گيرد ؟


اوباشان که پيشاني ماه را به سنگ زده بودند
هنوز تماشاي بتي را اصرار مي کنند
و به جست و جوي مژه اي
مرکب و کاغذ را انگار که سرمه اي به چشم ميکشند ...


اوباشان از درخت سوزان برگشته اند
هنگامي که شاعران خود سوزي را بر خط آبي دريا نوشته اند !

نامه اي فرو شده در تنگ حضور جاري عشق است
تا نهايت کف !

پروانه ي سپيد دليل روشن عشق است
و ابريشم دليل جاري آتش

سرمه دان مي خشکد !
حنجره مي ماند اما در قحط سال صداها

tina
12-04-2011, 12:41 AM
لالا لالا دیگه بسه گل لاله
بهار سرخ امسال مثل هرساله
هنوزم تیر و ترکش قلبو میشناسه
هنوزم شب زیر سرب و چکمه می ناله

نخواب آروم گل بی خار و بی کینه
نمی بینی نشسته گوله تو سینه
آخه بارون که نیس،رگبار باروته
سزای عاشق های خوب ما اینه؟

نترس از گوله ی دشمن گل لادن
که پوست شیره پوست سرزمین من
اجاق گرم سرمای شب سنگر
دلیل تا سپیده رفتن و رفتن

نخواب آروم گل بادوم ناباور
گل دلنازک خسته،گل پر پر
نگو باد ولایت پر پرت کرده
دلاور قد کشیدن رو بگیر از سر

دوباره قد بکش تا اوج فواره
نگو این ابر بی بارون نمی ذاره
مث یار دلاور نشکن از دشمن
ببین سر می شکنه تا وقتی سر داره

نذاشتن هم صدایی رو بلد باشیم
نذاشتن حتی با همدیگه بد باشیم
کتابای سفیدو دوره می کردیم
که فکر شبکلاهی از نمد باشیم

نگو رفت تا هزار آفتاب هزار مهتاب
نگو کو تا دوباره بپریم از خواب
بخون با من نترس از گلوله ی دشمن
بیا بیرون بیا بیرون از این مرداب

نگو تقوای ما تسلیم و ایثاره
نگو تقدیر ما صد تا گره داره
به پیغام کلاغای سیا شک کن
که شب جز تیرگی چیزی نمی آره

نخواب وقتی که هم بغضت به زنجیره
نخواب وقتی که خون از شب سرازیره
بخون وقتی که خوندن معصیت داره
بخون با من،بیا تا من،نگو دیره

سکوت شیشه های شب غمی داره
ولی خشم تو مشت محکمی داره
عزیز جمعه های عشق و آزادی
کلاغ پر بازی با تو عالمی داره

نخواب ای حسرت سفره گل گندم
نباش تو دالونای قصه سردرگم
نخواب رو بالش پرهای پروانه
که فریاد تو رو کم دارن این مردم!

لالا لالا دیگه بسه گل لاله

tina
12-04-2011, 12:42 AM
بر مي گردم ، صدايم را بردارم
بر مي گردم ، دستهايم را بردارم
بر مي گردم ، بر مي گردم ، بر مي گردم
بگذاريد ، بر گردم
بر مي گردم ، خواهرم را ببويم
بر مي گردم ، ايوان ام را بشويم
بر مي گردم ، بر مي گردم ، بر مي گردم
بگذاريد ، بر گردم
ته چمدانم پر از شمعِ روشن
رخت و برگِ سوخته ، گذرنامه من
لبِ آستينِ من خيس از بغض رامسر
تخت كفشِ من پر از گلهاي پرپر
بر مي گردم ، بر مي گردم ، بر مي گردم
بگذاريد ، بر گردم
بر مي گردم ، ديروزم را بردارم
بر مي گردم ، هنوزم را بردارم
بي سايه ام ، درختِ بي زمين ام
بر مي گردم ، ميوه ام را ببينم
بر مي گردم ، بر مي گردم ، بر مي گردم
بگذاريد ، بر گردم
بگذاريد ، بر گردم...

tina
12-04-2011, 12:42 AM
نشریه ی جوانان چاپ لس انجلس سال 1996

اردلان سرفراز مردی از تبار بزرگان شعر و ترانه های متعهد ، می گوید : ر

موج نوی ترانه سرایی در ایران با
جمعه و قصه ی دوماهی شهیار قنبری
شروع شد. ر
*
این عنوان ِ گفت و گوست. این گفت و گوی خواندنی و شنیدنی ، گفت و گویی است با اردلان سرفراز ، با پویا دیانین که آن روزها ژورنالیست بود و فعال و امروز وکیلی تواناست.
*

باری نشریه ی جوانان ، چاپ لس آنجلس شماره ی 495
تاریخ نهم آذرماه 1375، بیست و نهم نوامبر 1996
*
یعنی ده سال پیش.
*


اردلان سرفراز می گوید : ملاقات من و شهیار قنبری برایم یک رویداد بود. یک آغاز بود.
*
اردلان در این گفت و گو اشاره می کند که شعر بسیارانی را دوست می دارد . ایرج را ذاتن شاعر می داند و شهیار قنبری را خالق واژه ها.
*
اردلان می گوید : یک آب و هوای دیگر در ترانه به وجود آمده بود چراکه آن زمان مصادف بود با حضور شهیار در ترانه سرایی ایران.
*
من هنوز ترانه را جدی نمی گرفتم. واقعیتش را باید بگویم ، من هنوز به ترانه سرایی به عنوان یک تعهد ایمان نداشتم. کم کم تصمیم گرفتم همه ی توانم را بگذارم توی شعرم و شروع کردم به سرودن اشعاری که به آن ایمان داشتم. ولی هنوز ترانه را جدی نمی گرفتم.
*
پویا دیانین می پرسد: آیا چیزی به نام ترانه ی نوین وجود دارد؟ و اگر وجود دارد چه کسی آغازگر ترانه ی نوین بود و چه تاثیری این مسئله بر کار شما به عنوان یک ترانه سرا داشته است؟
*
اردلان می گوید: ترانه سرایی نوین وجود دارد ، حضور دارد و حضور فعالی دارد ، آن قدر با ارزش که ما دیگر می توانیم به آن به عنوان یک هنر نگاه کنیم.
*
ترانه دیگر از جنبه ی تفنن بیرون آمده است .هم اکنون ترانه سرایی نوین تمام خصوصیات یک هنر را دارد.
*
من در تهران دانشجو بودم که شهیار قنبری ترانه ی قصه ی دو ماهی اش با صدای گوگوش گل کرده بود. من آن زمان همان طور که گفتم دررادیو نیز کار می کردم . در آن زمان برخوردی داشتم با شهیار. با هم ملاقاتی داشتیم . این ملاقات یک اتفاق بود ، یک رویداد بود.
*
شهیار اشعار مرا دوست داشت و من نیز ترانه هایش را.خیلی با هم حرف زدیم.مسئله ی ترانه عنوان شد، مسئله ی شعر عنوان شد . شهیار به من گفت که ترانه سرایی به وجود شاعرانی که ترانه ساز باشند احتیاج دارد، یعنی شاعرانی که ذهن شاعرانه داشته باشند، خلاقیت شاعرانه داشته باشند و تعهد شاعرانه و به ترانه به عنوان یک هنر نگاه کنند با تمام مشخصات اجتماعی اش.
*
شهیار گفت که ترانه می تواند یک هنر متعهد باشد. در شرایطی که سانسور زیر عنوان اداره ی نگارش به همه ی هنرهای ما چنگ انداخته ، می تواند تنها روزن نفس کشیدن باشد.
*
شهیار گفت چه قدر خوب است اگر شاعرانی مثل تو واقعن صد در صد وارد گود ترانه سرایی بشوند.
*
پس از این دیدار با شهیار بود که تصمیم گرفتم از رادیو خارج شوم.البته دلیل آمدن من از رادیو مشخص بود ، من دیگر نمی خواستم سانسور شوم.
*
این لحظه ی رو در رویی من با شاعر بود. این رو در رویی من با من ِ انسان بود. با من ِ انسان متعهد. به خودم گفتم اردلان ، تو می توانی کاری کنی کارستان.ولی در شرایط کنونی در رادیو نمی توانی.
*
دیگر تصمیم خود را بعد از برخورد با شهیار گرفتم. از رادیو آمدم بیرون، می دانستم که می شود در ترانه سرایی متعهد بود و کاری کرد کارستان...چرا که نه ؟
*
می شود ترانه را جدی گرفت و از حالت تفننی در آورد. ترانه سرایی امروز یک هنر متعهد است.
*

tina
12-04-2011, 12:42 AM
**************
*
شهیار قنبری هم روز دوشنبه صبح در قدغن ها در پیامی خطاب به ما و همه گفت :
*
بارها گفته ام که فردا را عشق است...
*
درست در همین روز در تهران ، حکومت فاشیستی عقب مانده کنفرانس شرم آوری را علیه هولوکاست که یکی از غم انگیز ترین تراژدی های واقعی تاریخ است، برگزار می کند...و در همین روز گویا پینوشه یکی از زشت ترین دیکتاتورهای تاریخ ، سایه ی سنگینش را از جهان بر می چیند...
*
و اما درست در همین روز در دانشگاه پلی تکنیک تهران ، حادثه به دنیا می آید...نسل فردا حضور خوشرنگش را فریاد می کشد....
*
درست در روزی که دیکتاتور پیر جهان می میرد ، فریاد : گم شو دیکتاتور در تهران هم به گوش می رسد...
*
دانشجویان بیدار با شعارهای جانانه از رئیس جمهور بیمار استقبال می کنند:
*
دیکتاتور برو گم شو
رئیس جمهور فاشسیت، پلی تکنیک جای تو نیست
*
خدای من ! دوشنبه عجب روزی بود...صبح شاعر همیشه بیدار در قدغن ها نوید داد که فردا را عشق است و هنوز به شب نرسیده این فردا را در خبرها دیدم که براستی عشق است...حضور بیدار نسل فردا را دیدم ... نسل فردا را عشق است. تصویرهای دانشجویان دانشگاه پلی تکنیک را دیدم و از شوق و گریه سَر رفتم....
*
چند سال پیش احمد باطبی پیراهن خونی دانشجوی مبارزی که به دست دژخیمان بی نفس شده بود را بالای سر برد و فریاد زیبای آزادی خواهی جوانان ایران را به تصویر کشید...
*
احمد را گرفتند و شکنجه کردند...هنوز هم در زندان است ...خواستند که سرکوبش کنند ... خفه اش کنند...سرکوب شد آیا ؟ اکبر را هم گرفتند و شکنجه کردند و کشتند ...خواستند که خفه اش کنند....خفه شد آیا ؟
*
نه ...! احمد فقط چند سال ساکت بود...ولی روز دوشنبه در دانشگاه پلی تکنیک سکوتش را شکست...اکبر هم فقط چند ماهی ساکت ماند و آرام خوابید ...ولی روز دوشنبه در دانشگاه پلی تکنیک ایران بیداری اش را به همه نشان داد.
*
هر کجا را که نگاه می کردم آن ها را می دیدم...همه احمد بودند که تصویر های واژگون ِ رئیس جمهور را در دست گرفته بودند... و اکبر بود انگار که فندک روشن را زیر عکس کاغذی رئیس جمهور پوشالی گرفت و جلوی چشمش او را سوزاند...
*


*


آری ...آری...دانشگاه پلی تکنیک تهران پر از احمد بود...پر از اکبر ...پر از منوچهر و پر از امیر عباس...پر از من ...پر از تو...
*

پلی تکنیک پر از بیداری بود...پر از فریاد .. پر از نمایش عشق و ایثار...پر از جوجه های نشسته در آشیانه که پرواز را دل دل می کنند...که تابلوی پرواز ممنوع رژیم فاشیستی را واژگون می کنند ...

*

پلی تکنیک پر از من بود..پر از تو...پر از نسل امروز و فردا

به قول مانوک خدابخشیان پر از جوانان مغز آبی و زیبا

*

امروز مانوک خدابخشیان هم گفت که : فردا را عشق است...

گفت که : رنسانس ایران فرا رسیده...امروز مانوک بیداری نسل امروز و فردای ایران را شادباش گفت، به همه ...نسلی که رژیم را آچمز کرد.

*

و من روز دوشنبه صحنه ی آخر داستان قلعه ی حیوانات را به چشم دیدم..

*

درست در زمانی که خوک ها با سران کشورهای دیگر لاسِ سیاسی می زنند ، پوکر بازی می کنند و ژست های تبلیغاتی می گیرند که مثلن دارند با دنیای غرب مذاکره و سازش می کنند و حیوانات قلعه هم مات و مبهوت و ساکت نظاره گر این صحنه اند، نسلی به میدان می آید که در هیچ کجای داستان به آن اشاره نشده بود و من همیشه به این فکر می کردم که چرا جورج اورول از بچه خوک ها حرف زده ، از اینکه خوکِ رهبر تعدادی از بچه خوک ها را برده و هر طور که خود خواسته آموزش داده تا به هنگام،برای دفاع از او در صحنه حاضر شوند اما چرا هیچ اشاره ای به نسل تازه ی حیوانات دیگر نکرده که چه کار خواهند کرد؟ آیا مثل نسل پیشین خود هستند و به سر سپرده گی به خوک ها تن می دهند یا نه ؟...
*

چرا از جوجه های نشسته در آشیانه سخن نگفته...؟ چرا اشاره نکرده که نسلی به میدان خواهد آمد که دیگر حیوان نیست... و حیوان نخواهد بود...نسلی که برده نیست و نمی خواهد باشد ...
*

نسلی که انسان آزاد را فریاد می کشد...حقوق برابر انسانی را در همه جای جهان فریاد می کشد...و آزادی اش را از چنگ قوانین حیوانی طلب می کند...

*

این نسل، برگ برنده ی انسان است بر حیوان ..
*

بازی آخر...صحنه ی آخر ...برگِ آخر را نسل فردا بازی می کند...همان جوجه های نشسته در آشیانه.

و تو دیکتاتور پیر بگو با رویش ناگزیر جوانه چه می کنی؟

*

هیچ!...
*

دیکتاتور پیر ما هم سرنوشتی جز سرنوشت پینوشه ندارد...سرنوشت رفتن و تمام شدن ....روزی نزدیک سایه ی شوم و سیاهش را از سر خانه ی ما هم بر می چیند و به نیستی ابدی می پیوندد اما پرواز بلند ما را عشق است ...

*

پرواز بلند جوجه های نشسته در آشیانه که بر فراز همه ی قدغن ها و علامت های پرواز ممنوع ، آسمان آبی آزادی را در می نوردند... تا به خورشید برسند.

*

پرده ی آخر را عشق است...

برگِ آخر ، در بازی آخر

*

ای هم صدای بی صدا
بیا به خواب بچه ها
بیا تا تقویم بی عزا
تا آتیش بازی رویا
*
کیه کیه تماشاگر
در بازی نابرابر
کیه کیه ساکت ترین
در اوج پرده ی آخر
________

*
بخشی از ترانه ی چشمه ی تشنه /شهیار قنبری

tina
12-04-2011, 12:42 AM
جنگجو


شعری بر آب ، دشنه در خواب
اسبی در مه ، مهتاب در مرداب
زخمگاهِ آهو ، چشم براهِ جادو
جنگجو ، جنگجو
از آشتی بگو
عقابِ بی پر ، بسترِ خاكستر
طاووس در آتش ، سرداری بی سر
چه شد؟ چه شد؟ پایانِ قفس
چه شد؟ چه شد؟ نورِ مقدس
جنگجو ، جنگجو
از آشتی بگو
پای این كتیبه ی شكسته
پا دراز كن ای همیشه خسته
كنار ستون های در خونگاه
دست ما جان پناه
خوشترین ساز در راه
مرا ببر به كوچه ی حمید
مرا ببر به تخت جمشید
دبستان جهان تربیت
ببر به كلاسِ آخر تبعید
جنگجو ، جنگجو
از آشتی بگو......

tina
12-04-2011, 12:43 AM
زمان تولد: 6/5/1329

مکان تولد: تهران

فرزند: حميد قنبری (هنر پيشه تاتر ، خواننده ، دوبلر ( صدای جری لوییس ))

شروع کار:

شهیار قنبری ترانه سرایی را از پانزده سالگی آغاز کرده است. وی در دهه 60 به انگلیس سفر کرده ودر سال 1968 در گروهای موسیقی پاپ شرکت می کند.در تظاهرات اعتراض به جنگ ویتنام ، سال 1968 در لندن شرکت کرده و از آن پس بی تردید ترانه سرایی را بر می گزیند. پس از بازگشت به ایران کارش را با نوشتن برای هفته نامه های مختلف و خبرنگاری آغاز کرد و در عین حال برای رادیو تهران برنامه ی آوای موسیقی (پیرامون rock and roll وpop ) تهیه کرد. فعالیت وی در تلویزیون با گویندگی و ترانه نویسی برای برنامه ی تلویزیونی زنگوله ها (کشف صداهای تازه در تلویزیون) در کنار شادروان واروژان ، پرویز اتابکی ، بابک افشار ، اسفندیار منفردزاده ، ایرج جنتی عطایی ، تورج نگهبان و منوچهرسخایی تهیه کننده ی آن برنامه آغاز شد.



ترانه سرایی:

شروع فعالیت ترانه سرایی او در سال ١٣٤٨یعنی در هجده سالگی با ترانه ی ستاره آی ستاره و دیگه اشکم واسه من ناز می کنه با صدای گوگوش در استودیو طنین بود.در نوزده سالگی فعالیتش را گسترش داد و ترانه های بسیاری را برای گوگوش داریوش، ابی ، فرهاد و خواننده های مشهور آن زمان سرود که قصه ی دو ماهی ، بوی خوب گندم ، مرد تنها، قصه بره وگرگ، حرف ، نفس،هجرت، جمعه، هفته خاکستری،نياز، سقوط ، هميشه غايب، نفرين نامه،نجواها،آوار و اگه بمونی از آن جمله اند.شهیار در ایران پیش از انقلاب نخستین مجموعه شعر خوانی خود به نام "یک دهان آواز سرخ " را منتشر کرد.



فعالیت سینمایی و تئاتر:

شهیار در کودکی در فیلم چهره آشنا به همراه پدر ظاهر می شود و پس از آن در سال ١٣٥٥ در فیلم خانه خراب ساخته ی نصرت کریمی و پس از آن در فیلم شام آخر ساخته ی خود شاعر به همراه مرحوم فنی زاده ایفای نقش کرد.او در آن سال ها دو نمایش نامه به نام های برادران علمی و غزلنمایش نیز نوشت . پس از آن به همراه سیمین بهبهانی ، فریدون مشیری ، یدالله رویایی و عماد خراسانی به عضویت شورای ترانه های روز ایران در آمد.در اواخر دهه ی پنجاه فیلم موزیکال پاییز، ایستگاه آخر را با بازی مرحوم پرویز فنی زاده و ایرن نویسندگی و کارگردانی کرد که پخش آن با شروع انقلاب میسر نشد.



پس از انقلاب:

شهیار در سال 1359 پس از پیروزی انقلاب به فرانسه مهاجرت کرد و در طی این مدت فعالیت خود را ادامه داد.سالها بعد در فرانسه دومین آلبوم خود که در ایران ضبط شده بود به نام "پیشمرگانه ها " یا "اگر همه شاعر بودند " را منتشر کرد و پس از آن " صدای درخت بی زمین ". غربت مکانی می شود برای اوج این نازنین و واژه پشت واژه سبز می شود و کارنامه ای رقم می خورد که می توان سالها به آن بالید. شهیار پس از سالها اقامت در فرانسه در دهه ی 90 به شهر فرشتگان LA در آمریکا می رود تا غزل نمایش " نون و پنیر و سبزی " را در کنسرت ابی و داریوش به صحنه ببرد.کاری متفاوت با بازی تنها فرزندش " لرکا " . انتشار آلبوم " قد غن " در اوایل همین دهه روی می دهد. سپس دو مچموعه به نام های "شناسنا مه 1 " و "شناسنا مه 2 " که مجمو عه ای است از تمام ترانه های نوشته شده توسط شهیار با صدای گوگوش به همراه مروری بر سالهای دور ترانه با کلام شهیار و سپس " سفرنامه" منتشر می شود.مجموعه ای متفاوت و زیبا. پس از چند سال کاری دیگر به نام "برهنگی" انتشار می یابد . یک روز پس از فاجعه ی 11 سپتامبر در نیویورک "دوستت دارم ها" را به قربانیان پیشکش می کند و پس از آن یک مجموعه ترانه خوانی به نام " Rewind Me in Paris " که این مجموعه ،همه ی وجود این نازنین را در سال ها تلاش بی وقفه ، به ترانه خانه پیشکش می کند. مجمو عه ای بی نظیر به زبان های انگلیسی و فرانسه.لازم به ذکر است که آخرین کار مشترک شهیار و گوگوش آلبوم مانیفست است که این آلبوم با استقبال گسترده ی مردم می رود که شروعی باشد بر تحول موسیقی و ترانه در سال های غربت.در این آلبوم 8 ترانه از شهیار با صدای جاودان گوگوش وجود دارد که مورد توجه دوستداران گوگوش و شهیار قرار گرفته است.

برنامه های رادیویی: برنامه ی رادیویی (از سال١٣٧٢تا ١٣٧٩ ) از رادیو صدای ایران ، سریال تلویزیونی گل یا پوچ ، کوچ از تلویزیون جنبش ملی ، برنامه ی مستقل تلویزیونی o.v.t.v )original version) از کانال ١٨ ، مشق شب (در کنار شهروز رفیعی و آیلین) ، take one و برنامه ی دوستت دارم ها از تلویزیون جام جم .لازم به ذکر است شهیار قنبری به زبان فرانسه مسلط است و در دو آلبوم اخیر خود نیز ترانه هایی به زبان های انگلیسی و فرانسه اجرا کرده است و تا کنون سی و هفت سال است که در عرصه ی ترانه سرایی فعالیت می کند و به نقل از وی: (( هنوز و همچنان ، شعر خوردن ، شعر نوشیدن ، شعر بويیدن ، شعرگريستن، شعر خنديدن، شعر خوابيدن و شعر نفس کسيدن،تنها کسب و کار من است.))





شهیار از گوگوش می گوید(در سالهای سکوت گوگوش):

گوگوش، گوگوش نازنین برای من بانوی ترانه است ، برای همیشه تا صدا هست، تا ترانه هست، گوگوش هست،سبز و همیشگی.نمی دانم با واژه ها چگونه از همه انسانیتش، از همه هنرش، از همه اندازه ها و تواناییها یش چگونه می توان سخن گفت.با اینکه کار من پرداختن و بازی کردن و پیدا کردن واژه هاست ، اما فکر می کنم در این زمینه توانایی لازم را ندارند که به درستی از همه بزرگیهای انسان سخن بگویند.به هر تقدیر گوگوش برای من آغاز راهی است.برای من میلاد شعر و ترانه است.در همه این سالها گوگوش یعنی جوانی من،همه تجربه های تازه و رنگ به رنگ زندگی من، گوگوش بخشی از حنجره من بود،بنابر این گلوگاه و بال پرواز من است.گوگوش هنرمندی است که بیش از همه عاشق خواندن است .اما نمی تواند بخواند .گوگوش اجازه ندارد بخواند .یارب،حسرتا،دردا که در این سالهای آخر قرن بیستم،قرنی با این شکوه و تجربه ،قرن کشفها و اخترعات و... و قرنی که مرزها برداشته شدند و می شوند ،پرنده ای به نام گوگوش اجازه پرواز و آواز ندارد.



کارهای مشترک او با گوگوش:

ستاره آی ستاره ، دیگه اشکم واسه من ناز می کنه ، اگه بمونی اگه نمونی ، بیزار ، جمجمک برگ خزون ، یادم بشه یادت باشه، بمان بمان ، عاشقانه ها (نخستین کار مشترک با شادروان واروژان که بعد ها ترانه ی گلابدان قدیمی بر اساس همین موسیقی سروده شد) ، کاش من جای تو بودم ، کوچه ها ، تو را باور ندارم ، قصه ی دو ماهی ، قصه ی بره و گرگ ، بین ما هر چی بوده تموم شده ، دیگه نمی گم دوست دارم ، جمعه ، حرف ، هجرت ، نفس ، چله نشین ، آخرین خبر ، دلکوک ، اتاق من ، نسل ما ( مشترک با مهرداد آسمانی ) ، حریق شهر قصه ( مشترک با مهرداد آسمانی ) ،ستاره آی ستاره (مشترک با مهرداد آسمانی) ،آی مردم مردم ، نجاتم بده ،عشق یعنی همه چیز، سنگر بی سنگ، خوب خوب، غزل شیشه ای ،آفتابی ، شناسنامه من.

tina
12-04-2011, 12:43 AM
اعتراض شهیار قنبری به وضعیت ترانه امروز - ۲۳ آبان ۸۵ ترانه یعنى: انفجار كلمه!

اعتراض شهیار قنبری به وضعیت ترانه امروز

- در اردیبهشت ماه سال 1381، هفته نامه «پیام آور» چاپ تهران؛ یادداشتی به قلم «شهیار قنبری» ترانه سرای شهیر کوچ کرده منتشر کرد که به بررسی اوضاع بحرانی ترانه و ترانه سرایی در حوزه موسیقی پاپ آن زمان اختصاص داشت.

برای انتشار دوباره این یادداشت در j4p دلایل زیادی داریم؛ نخست این که بحران موردنظر این روزها به اوج رسیده و اعتراض کارشناسان به ترانه های نازل فارسی، بحث روز موسیقی ایران است.

دوم: اهمیت نویسنده (قنبری) به عنوان یکی از بزرگ ترین ترانه سرایان نسل دوران طلایی موسیقی پاپ ایران، و بی پروایی او در بیان ریشه های اصلی مشکل است.

ضمن این که این ترانه سرای محبوب پس از انقلاب فعالیت چندانی در وطن خود نداشته و چاپ مطلبی از او، می تواند یک اتفاق به یادماندنی و مهم در جامعه موسیقی و خصوصاً برای هواداران پرشمارش باشد؛ این یادداشت به علاوه دو مرثیه نامه قنبری به یاد «فریدون فروغی» و «فرهاد مهراد» (چاپ شده در هفته نامه های تماشاگران و پیام آور)، تنها مطالبی ست که در تمام این سال ها در نشریات داخل کشور به چاپ رسیده اند.

گذشته از تمام این موارد، نثر شاعرانه شهیار آنقدر گیراست که مطلبی به قلم او، هرچند قدیمی باشد باز خواندنی و شیرین به نظر می رسد.



ترانه یعنى: انفجار كلمه!

موسیقى پاپ، باید موسیقى مردم باشد.

با مردم است، نه در برابر مردم.

در آزادى، یا به سمت آزادى است كه ترانه رها مى‏شود و شنیدنی.

براى من، ترانه كلیدى است براى باز كردن قفل حقیقت.

براى آزاد كردن كلمه از زمهریر بایگانى و چاپخانه و قفسه.

آزاد كردن كلمه از مركب و كاغذ.

ترانه، انفجار كلمه است در هوا. انتشار درد است در غبار. غبار كوچه، درد با صدا. شكوه نفس‏گیر صداست در گلوگاه آدمی.

ترانه، حقیقت ترانه نویس را آزاد مى‏كند. حقیقت خود او را، كه هرچه هست زیباست. زیبا؟ یعنى كه زشت نیست؟ وقتى زشت است كه صورت خود را از كار دیگران بدزدد!

«حقیقت» دیگران را كش برود و گمان كند كه این شناسنامه خود اوست.

ترانه، مى‏خواهد از زشتى به زیبایى برسد.

ترانه‏نویس نمى‏تواند به بلنداى خود برسد، اگر همه سفر را تجربه نكرده باشد. به تنهایى. كلمه به كلمه. بیت به بیت. ترجیع‏بند به ترجیع‏بند. نمى‏شود زیر آبى رفت. دو كلاس یكى كرد. و به عادت شرقى، از ته به سر صف رفت. همه سفر را باید تجربه كرد.

ما از آغاز بى آن كه بخواهیم دیگران را تقلید كنیم، آگاهانه دل به دریا زدیم. نمى‏خواستیم تكرارى باشیم. كهنه باشیم. جهان، جوان بود و ما هم جوان بودیم. ترانه‏اى كه به ما رسید، «اسب سم طلا» بود:

مى‏ترسم دیوونه بشم/ با آدماش جنگ بكنم/ سر بشكنم آى سر بشكنم/ یا تبرزین وردارم/ خونه‏شون و در بشكنم/ آى در بشكنم )نوذر پرنگ(.

یا «برگ خزان»:

آتشى ز كاروان جدا مانده/ این نشان ز كاروان به جا مانده (بیژن ترقى(

كه خوب است. ادامه غزل است، اما ترانه نیست. ترانه، نیروى غریبى است كه همه جان تو را مى‏لرزاند. ترانه نمى‏توانست آزاد شود. نمى‏توانست در جهان جوان، همچنان به دنبال كاروان باشد.

یا:

تو اى آهوى وحشى/ چه دیدى كه از ما رمیدى/ چو در پایت افتادم/ به راه تو سر دادم/ كى مى‏كنى یادم/ با نامه‏اى شادم/ مرو اى ستمگر/ كه من بى تو دیگر ندارم سر هستى... (خواب و خیال از شهر آشوب)

و بارى، جهان، جهان گیتار بود و غزل. تعریف: میكده!

و میكده و ماتمكده در قاب ترانه نمى‏گنجید. سر مى‏رفت.

ترانه باید به جهان وصل مى‏شد. پوست مى‏انداخت.

از سنت غزل دور مى‏شد. واژه و واژگان خود را پیدا مى‏كرد. به زبان تازه مى‏رسید. (آمیزه‏اى از زبان شعر امروز و شعر مردم. شعر كوچه(

جهان ترانه، چنان جدى بود كه نمى‏شد شوخى كرد.

بازى، باسمه‏اى نبود. مسابقه بود. هر كس مى‏خواست آبشارى نو بكوبد. درست مثل بازى‏هاى جام جهانى. جهان ترانه، تا بخواهى ستاره داشت. «آبشارزن» و «واژه زن» داشت. (اگر آبشار نمى‏زدى، وسط زمین فرو مى‏ریختى!(

مسابقه تازگى بود. تازه، تازه‏تر شدن. پوست انداختن.

بازى، بازى طلا شدن بود. بازى رها شدن.

از كهنه‏ها، جدا شدن. خود خود صدا شدن.

نمى‏شد، «نمى‏دانم چه در» عارف قزوینى را ادامه داد:

نمى‏دانم چه در/ نمى‏دانم چه در/ پیمانه كردى جانم/ تو لیلى وش مرا/ تو لیلى وش مرا/ دیوانه كردى جانم.

با این همه ترانه‏هاى «ناصر رستگارنژاد»، «نوذر پرنگ» و از همه مهم‏تر، «پرویز وكیلى» بشارت دادند كه ترانه نو در راه است. مژده دادند كه ترانه، سرانجام حقیقت را آزاد خواهد كرد.

ترانه نوین، اما با همه ترمزها جنگید. از همه شوراها، دست نخورده، یا فقط با دو سه كلمه دست خورده بیرون آمد.

از ساواك رد شد. «اوین» را هم تجربه كرد، اما بى‏وقفه در كنار مردم بود. در كنار حقیقت. در كار آفرینش زیبایى. در كار از زشتى به زیبایى رسیدن. كار با شكوه نو شدن. بى‏وقفه. ترانه به ترانه، نو شدن.

تصویر به تصویر و قافیه به قافیه نو شدن.

آن روزها، ترانه نوین، ترانه مردم بود. ترانه دستگاه نبود.

امروز ترانه اما، در چه حال است؟ هیچ! چه مى‏گوید؟... اندوه دهه پنجاه خورشیدى را دوباره و دوباره، رونویسى مى‏كند. حتى به دنبال قافیه تازه هم نمى‏گردد. از تصویر و تركیب و واژه بازى هم خبرى نیست. دیر آمده است و مى‏خواهد زود برود.

حوصله هم ندارد كار كند. به نسخه‏بردارى بد از الگوى دیروز خوش است. مى‏خواهد زیر آبى برود. وسط صف خود را جا بزند.

به ترانه نویسى كه در تهران زندگى مى‏كند، گفتم:

یك تصویر و یك تركیب تازه، براى همیشه امضاى سازنده‏اش را بر پیشانى دارد. گرفتم این كه «حافظه ملى» نگرانش نباشد یا ضعیف باشد، اما هرچه پس از آن بیاید، هر نسخه بدلى دیگر، در حافظه تاریخ نمى‏ماند. هر ابتكار و اختراع، صاحب دارد. در سرزمین‏هاى بیدار و هشیار! هر اثر هنرى، تاریخ دارد.

گفت: این كه سخت است. كار سختى است. این كه آدم هر بار تازه شود و كسى را تكرار نكند!

گفتم: همین است كه سخت است. وگرنه، همه ترانه مى‏نوشتند. از شاعران و فرزانگان جهان، بسیارانى ترانه نوشتند، اما در حقیقت، ترانه ننوشتند.

در غربت سرد هم، با زبان نادرست كافه‏هاى لاله‏زار دهه پنجاه خورشیدى ترانه مى‏نویسند. لهجه، لهجه جاهلان تهرانى است. لهجه بچه‏هاى بامعرفت «كوچه در دار» و قیصر. لهجه عملیات شعبده‏بازى «پروفسور شاندو» در كافه كریستال! عشق جاهلى! لاله‏زار در تبعید! با تكنیك خوب. ضبط خوب و نوازندگان خوب امریكایی!

در خانه هم، تكرار و رونویسى غم انگیز اندوه دهه پنجاه خورشیدى. گفتم كه! سال پیش، دوباره ترانه «حرف» را از نو نوشتیم. سست نوشتیم و بد نوشتیم. «كودكانه» را دوباره رونویسى كردیم. «واروژان» را دوباره كش رفتیم. بد بد اما. به خط بد!

سرزمین ما باید كه به خانواده كپى رایت (Copy right) جهانى بپیوندد. وگرنه در هنر به جایى نمى‏رسد. به اوج پرواز خود نمى‏رسد. همه از روى دست هم مى‏نویسند. هیچ كس براى سرقت فكر به زندان نمى‏رود. خسارت نمى‏پردازد. بى‏آبرو نمى‏شود و بارى، آدم‏ها به بهترین خود نمى‏رسند.

سال پیش، دیگر تكه تكه كش رفتند. نه كلمه به كلمه. بند، بند، كش رفتند. سال پیش، مثل سال‏هاى دورتر، بچه‏هاى ترانه، جهان را نشنیدند.

«شاید باورتان نشود، ولى من خیلى كم به سینما مى‏روم... آن قدر مشغله كارى و فكرى دارم كه وقت نمى‏شود. همیشه در حال ساخت اثرى هستم...»

)شادمهر عقیلى - نشریه مهد ایران - مهر ماه -1380 تهران)

سال پیش بزرگ نشدیم، چراكه بازى، بازى جدى نیست.

شنونده هم به یك دوبیتى خوش است و سوت مى‏زند.

ترانه، بیدار نیست. چراكه «ز داروى مشابه» است.

بیدارى نمى‏آورد. خواب مى‏آورد:

هر جاى دنیا كه باشى/ دل من تورو مى‏خواد/ اون ور ابرا كه باشى/ دل من تورو مى‏خواد/ تو برام كعبه عشقى/ تو برام پله حاجت/ از تو گفتن، از تو بودن/ براى من شده عادت...

(سرقتى غم‏انگیز از ترانه ایرج جنتى عطایى - ترانه دل من تو رو مى‏خواد! آلبوم آدم و حواى شادمهر عقیلی)

یا:

یه لقمه نون، یه كاسه ماست/ یه دل خوش، یه حرف راست/ یه مادر از تبار نور/ دار و ندارم همیناست. (از همان آلبوم و همان آوازخوان(

یا:

«از همان دوران تحصیل در دانشگاه مدام به این موضوع فكر مى‏كردم كه چگونه مى‏شود موسیقى پاپ را با مقتضیات جامعه جمهورى اسلامى تطبیق داد. در این فكر بودم كه چه طور مى‏توانم موسیقى پاپ را شرعى كنم.»

... مصرانه مى‏گوید: اگر شباهتى بین صداى او و صداى داریوش وجود دارد، این دست خدا بوده و ارتباطى به وى ندارد.

« ...خانم حیدرزاده در خواب دیده بود كه اشعار وى توسط من خوانده خواهد شد.» (خشایار اعتمادى - نشریه مهد ایران - مهر ماه 1380)

بارى، بازى، بازى قراردادهاى چند میلیونى است. شوخى است.

در غرب هم خبرى نیست. گفتم كه. همین بازى بد. صددرصد!

آرى، ترانه مشابه نوشتن. صداى دیگرى را تقلید كردن و نغمه و ملودى دیگران را دوباره نواختن، این بار به نام خود، ما را به جایى نخواهد برد.

موسیقى پاپ، موسیقى راك، موسیقى پیشرو، ترانه امروز باید كه مردم‏پسند باشد. نه دستگاه‏پسند. باید كه فرداپسند باشد. جهان پسند باشد. تاریخ پسند باشد. «مردم» را به جانب بهترین خود هل بدهد. مردم بهترى بسازد!

ترانه نو باید كه نو باشد.

و ترانه نویس باید كه جهان را بشناسد. هنر جهان را بلد باشد. زبان مادرى را عاشقانه بداند و به لهجه فردا بخواند.

چركنویس‏هایش را براى خود نگاه دارد و به مردم نسپارد!

آوازخوان امروز هم باید از اهالى دیروز بهتر باشد. داناتر باشد. سخاوتمندتر باشد. حرمت كلمه را از بر باشد. جدى باشد. خنده‏دار نباشد. (همان نشریه را بخوانید و ببینید ترانه‏سازان یا ترانه‏بازان چگونه سخن مى‏گویند!)

ترانه باید كه حقیقت را آزاد كند. پیدا كند. میان برى در كار نیست.

there is no short cut to it!

باید كه زشتى و زیبایى حقیقت را آزاد كند و پرده‏اى تماشایى بسازد. اگر این چنین نیست، پس لابد، «نیست»!


شهیار قنبرى

دوازدهم آوریل سال دو هزار و دو میلادى

در دو قدمى اقیانوس آرام

tina
12-04-2011, 12:44 AM
مرد تنها هم مرد! - ۹ شهریور ۸۵ یادداشتی از شهیار قنبری برای فرهاد

مرد تنها هم مرد!

j4p- نهم شهریورماه، مصادف است با چهارمین سالگرد درگذشت «فرهاد مهراد» خواننده محبوب پاپ ایران.

در همان روزهای شهریور 1381، «شهیار قنبری» ترانه سرای شهیری که بعضی از بهترین سروده هایش توسط مهراد اجرا شده؛ به درخواست مزدک علی نظری، یادداشتی برای هفته نامه «پیام آور» نوشت که خواندن دوباره آن خالی از لطف نیست.

(با تشکر از آقای عباس بختیاری که عکس های فرهاد را در اختیار j4p گذاشت.)



*برای كسی شدن، برای اسطوره شدن، برای به اوج رسیدن، برای این كه تارنماها از مرثیه لبریز شوند، باید مرد.

مرد تنها هم مرد. و ناگهان اسطوره شد.

سوگواران گناهكار دوباره انگشت اتهام به جانب یكدیگر دراز می كنند كه بگویند:

من بی گناهم. تو بودی كه دست او را نگرفتی. تو بودی كه گذاشتی تمام شود. حرام شود. و باری، آرام می گیرند و به بستر می روند.

حافظه ملی پاك پاك است. حافظه هنری هم. هیچ كس، هیچ چیز به یاد ندارد. این كه چه كرده ای مهم نیست. این كه چه نكرده ای مهم است.

دوباره یكی می رود و ما همه دسته گلهای پوسیده مان را به پایش پرتاب می كنیم.

***

بر امواج «اینترنت» تصویرش را تاخت می زنیم. شعر می نویسیم؛ رج می زنیم،بغض می كنیم و سبك می شویم. این همه انرژی دیر هنگام، به كار هیچ كس نمی آید.

اما اگر زنده بود، به دردش می خورد. از این همه «دوستت دارم ها» می شد با یك بغل ترانه به خانه رفت.

***

یک تهران بود، یک «کوچینی». یک فرهاد. که از «ری چارلز» می خواند. Crying time. که بزرگان جهان را از بر داشت.

«اسفندیار» که می خواست برای فیلم رضا موتوری موسیقی و یک ترانه متن بنویسد، با من از فرهاد گفت. هر دو از این فکر، روشن و شفاف شدیم و گل دادیم.

***

شانزده سالگی ام، در یك برنامه رادیویی قد می كشید. رادیو تهران. صبح جمعه. برنامه آوای موسیقی. تهیه كننده: هوشنگ قانعی. من نویسنده و گوینده اش بودم. در نخستین برنامه، تا بلندای فرهاد و Black cats رفتیم و صدایش را شنیدیم.

«آوای موسیقی» از موسیقی پاپ جهان و گروه های خارجی می گفت. بر فرازشان: از فرهاد. فریاد فرهاد!

***

رو به روی من ایستاده بود و كاغذ سپید و سیاه را دوره می كرد.

- با صدای بی صدا… مث یه کوه بلند... مث یه خواب كوتاه، یه مرد بود... یه مرد...

لبخندش را به من بخشید. و روزی دیگر، صدایش را به آسمان دوخت.

***

ترانه را شبی تا سحر در آپارتمان علی عباسی تمام کردیم.

خط به خط. نت به نت. کلمه به کلمه. بغض به بغض.

رضا موتوری شهر بی تپش را مرور می کرد تا به آخر خط برسد.

پرده های سینما از خون، سرخ شد.

فیلم سیاه و سپید، سیاه تر شد.

فرهاد در کنار نوازندگان، نه دورتر از نفس های واروژان و اسفندیار، کلمه هایم را می گریست.

استودیوی تلویزیون ملی ایران بود و من هنوز چهره بیست سالگی ام را در آینه نداشتم.

***

فرهاد پاك بود. روشن بود. نازك بود. آرام بود و دانا بود.

فرهاد از همه بهتر بود. از همه سر بود.

***

بعد «جمعه» از راه رسید. این بار در خانه اسفندیار روبه روی سازمان سینمایی پیام.

- نازنین، هدیه ای برای تو که هر روزت جمعه است.

***

هیچ کس حاضر نبود این صفحه را منتشر کند.

سرانجام اسفندیار با یک صفحه فروشی قرار گذاشت که در برابر پولی اندک، بغض ما را به خانه ها ببرد.

جمعه پیروزی ترانه نوین بود. «آمنه»ی آغاسی را پس زد!

و بعد اسفندیار به زندان رفت و من در خلوت هوشیار و خوش رنگ «واروژان» - خیابان بیست و پنج شهریور، كوچه محسنی - به هفته خاكستری رسیدم.

- شنبه روز بدی بود... روز بی حوصلگی...

وقت خوبی که می شد... غزلی تازه بگی...

...جمعه حرف تازه ای برام نداشت

هرچی بود پیش تر از این ها گفته بود...

بازجویان اوین گمان می كردند این ترانه را اسفندیار نوشته است. اما سازهای زهی، از عطر واروژان مست بودند.

***

و بعد کودکانه آمد و من به سفر رفتم. به رم. به لندن. وقتی برگشتم، اسفندیار ترانه را آماده کرده بود.

با هم به استودیو رفتیم و فرهاد دوباره به گل نشست.

- بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی...

با اینا زمستونو سر می کنم.

با اینا بهارو باور می کنم

نمی دانم چرا این خط آخر را کنار گذاشتم؟

***

و بعد «آوار» به دنیا آمد. در دست های من و فرهاد و آندرانیک. فرهاد آهنگساز شد.

کاری ناب، با تنظیمی ماندگار.

و بعد انقلاب بر دیوارها نشست.

روایت تازه ای از جمعه ضبط شد. با بغض همسرایان. و صدای به هم خوردن قلوه سنگ ها، که انگار فریاد مسلسل بود!

***

بعد آخرین تجربه از راه رسید. نجواها.

شعری كه در دریاكنار به گل نشست. اسفندیار بر آن موسیقی نوشت . اما به استودیو نرفت.

اسفندیار به آمریكا رفت و من به انگلیس، و بعد به فرانسه رفتم. فرهاد در خانه ماند و در نواری به نام «برگ زرد» نجواها را خواند. بی آن که ما را خبر کند. و بعد مقدمه ای بر آن افزود، که ما را خشمگین کرد.

***

و بعد یک بار دیگر، همین ترانه را اجرا کرد. این بار در آلبومی به نام خواب در بیداری.

به همراه آهنگ های خودش. بی آن که نام ما را بر پیشانی اش بنویسد.

و بعد من از این خشم و قهر حرفه ای در کتاب دریا در من سخن گفتم.

***

فرهاد به آمریکا آمد. و شادا که ساعتی حرف زدیم و گلایه ها را شستیم و دوباره روشن شدیم.

***

و بعد یك بار دیگر، در برابر دوربین تلویزیون نشسته بودم كه خبر آمد. فرهاد هم رفت!

و بعد هق هق من بند نیامد. و هنوز که هنوز است. نمی دانم با این شور بختی چه كنم؟!

***

فرهاد، شیرین بود. یک کاروان، قند پارسی بود. آباد بود، آزاد بود كه دیگر تكرار نخواهد شد.

به همین سادگی.

و اینك نابلدترین مان، این رسوایان بر خاكستردانش اشك می ریزند و مرثیه می خوانند و موعظه می كنند و برای روی جلد نشریه ها، عكس می گیرند.

و فرهاد از آن بالا، یا از آن پایین، می خندد.

درست مثل لحظه ای كه شعر مرد تنها را مرور می كرد.

‹‹سهراب» می دانست كه: مرگ پایان كبوتر نیست.

و فرهاد می داند كه دوباره و دوباره، به دنیا می آید.بی وقفه.

از هفته های خاكستری، اینك ققنوسی پر و بال می گشاید، كه سایه گسترده اش، خردی ما را هجی می كند.

tina
12-04-2011, 12:44 AM
واقعا چرا؟ چرا نباید بدانیم؟ چرا نباید بفهمیم؟ چرا نباید راه برویم در سرمای زیبایی ها؟ چرا نباید فردا را آغاز دهیم؟ چرا نباید صدا را فریاد بزنیم؟ چرا نباید بودن را باشیم؟ چرا نباید سبزهار ا از سرخها نجات دهیم؟ چرا نباید خنده کنیم؟ چرا نباید در مست بهارهای خوش تازگی را بدانیم؟چرا؟چرا؟چرا؟
اینها چراهایی است که زمان جوابگو خواهد بود.
ما تنها حسرت می خوریم
ما تنها اه میکشیم بی انکه ...
ما تنها بغض میکنیم
ما کار نمیکنیم
ما هیچ کار نمیکنیم
به امید روزهای طلایی فرداهای دور و باورنکردنی...

tina
12-04-2011, 12:44 AM
دوستم داشته باش



دوستم داشته باش ، بادها دلتنگ اند
دستها بيهوده ، چشمها بيرنگ اند
دوستم داشته باش ، شهرها مي لرزند
برگها مي سوزند ، يادها مي گندند


باز شو تا پرواز ، سبز باش از آواز
آشتي كن با رنگ ، عشق بازي با ساز
دوستم داشته باش ، عطرها در راهند
دوستت دارم ها ، آه ، چه كوتاهند


دوستت خواهم داشت ، بيشتر از باران
گرمتر از لبخند ، داغ چون تابستان
دوستت خواهم داشت ، شادتر خواهم شد
ناب تر ، روشن تر ، بارور خواهم شد
دوستم داشته باش ، برگ را باور كن
آفتابي تر شو ، باغ را از بر كن
دوستم داشته باش ، عطرها در راهند
دوستت دارم ها ، آه ، چه كوتاهند


خواب ديدم در خواب ، آب ، آبي تر بود
روز ، پر سوز نبود ، زخم شرم آور بود
خواب ديدم در تو ، رود از تب مي سوخت
نور گيسو مي بافت ، باغچه گل مي دوخت



دوستم داشته باش ، عطرها در راهند

دوستت دارم ها ، آه ، چه كوتاهند ...

tina
12-04-2011, 12:45 AM
باج گيران به تفتيش کوهپايه آمده اند
و گله هاي ستاره به خط شده اند در ميدان تير
که سنگر ياران را به ستون هاي نور مراقب مانده اند !

ترانه را به سياه چال افکنده اند با دستبند خرافات
مبادا خطوط نيزه وار قامتش
طلسم خواب خلايق را هزار بار از اين پيشتر شکسته باشد
آنگونه که سنگ ريزه اي واقعيت آبي آب را اصرار ميکند

از تصوير تو نيز مي هراسند " عزيز " !

گيرم که دستنوشته هاي قبيله ي ما را
حريق ندانستن بلعيده باشد
با سرود " پيشمرگان " پاي گاهواره چه خواهي کرد ؟

تيمور نيز لنگ لنگان فرمان ميداد بر ستون جمجمه ها در باد
اما هنوز کوهپايه هاي تو پيداست
هنوز " بيســـــــــتون " بر جاست !

" عزيز " ميگويد هر چنگيزي را پاييزي ست
و هر تيمور را گوري

" کرد " و درخت و دريا اما سبز است .... !

خانه خرابي ام را بارها ديده ام
اينبار نيز ناخوانده ميرود !
" عزيز " و خانه و دريا اما مي ماند !

tina
12-04-2011, 12:45 AM
شعری ناب از شهیار
شعری که با صدای استاد فرهاد همیشه در ذهنمان جاودان خواهد بود.

جمعه

توي قاب خيس اين پنجره ها
عكسی از جمعهء غمگين می بينم
چه سياهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابرای سنگين می بينم


داره از ابر سياه خون میچكه
جمعه ها خون جاي بارون میچكه


نفسم در نمياد جمعه ها سر نمياد
كاش می بستم چشامو اين ازم بر نمياد
داره از ابر سياه خون میچكه
جمعه ها خون جاي بارون میچكه


عمر جمعه به هزار سال میرسه
جمعه ها غم ديگه بيداد میكنه
آدم از دست خودش خسته میشه
با لباي بسته فرياد میكنه


داره از ابر سياه خون میچكه
جمعه ها خون جاي بارون میچكه


جمعه وقت رفتنه موسم دل كندنه
خنجر از پشت مي زنه اون كه همراه منه
داره از ابر سياه خون میچكه
جمعه ها خون جاي بارون میچكه

tina
12-04-2011, 12:46 AM
تن تو ظهر تابستو نو به یادم میآره
رنگ چشم های تو بارو نو به یادم میآره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی ی زندو نو به یادم میآره

من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه
نفست شعر بلند بودنه
با تو بودن بهترین شعر منه

تو بزرگی مث اون لحظه که بارون می زنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگ های منه
تو مث خواب گل سرخی لطیفی مث خواب
من همو نم که اگه بی تو باشه جون می کنه

من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه
نفست شعر بلند بودنه
با تو بودن بهترین شعر منه

تو مث وسوسه ی شکار یک شاپرکی
تو مث شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مث یک قصه پر از حادثه يی
تو مث شادی خواب کردن یک عروسکی

من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه
نفست شعر بلند بودنه
با تو بودن بهترین شعر منه

تو قشنگی مث شکل هایی که ابر امی سازن
گل های اطلسی از دیدن تو رنگ می بازن
اگه مردای تو قصه بدونن که این جایی
برای بردن تو با اسب بالدار می تازن

من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه
نفست شعر بلند بودنه
با تو بودن بهترین شعر منه

tina
12-04-2011, 12:46 AM
دلريخته
http://www.dastnevis.com/images/shahriyar.jpg
روز پائيزي ميلاد تو در يادم هست
روز خاكستري سرد سفر يادت نيست
ناله ناخوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر يادت نيست
تلخي فاصله ها نيز به يادت مانده ست
نيزه بر باد نشسته ست و سپر يادت نيست
يادم هست، يادت نيست، …
خواب روزانه اگر در خور تعبير نبود
پس چرا گشت شبانه، در به در يادت نيست؟
من به خط و خبري از تو قناعت كردم
قاصدك، كاش نگويي كه خبر يادت نيست
يادم هست، يادت نيست، …
عطش خشك تو بر ريگ بيابان ماسيد
كوزه اي دادمت اي تشنه، مگر يادت نيست؟
تو كه خودسوزي هر شب پره را مي فهمي
باورم نيست كه مرگ بال و پر يادت نيست
تو به دل ريختگان چشم نداري، بيدل
آنچنان غرق غروبي كه سحر يادت نيست
يادم هست، يادت نيست، …

tina
12-04-2011, 12:46 AM
گزینه یی از قدغن های این هفته

*
گزینه یی از قدغن های
یکشنبه بیست و یکم ژانویه ی 2007
*
شهیار قنبری
*
*

*
*
آن چه سرزمین ما را از سرزمین های دیگر جدا می کند ، تاریخ اش یا قانون اساسی اش نیست. نگاهِ ماست ، عادت های روزانه ی ماست، شکل ِزنده گی ماست که چنین پرده ی دهشتناکی آفریده است.
*
به زبان فروغ ، شاعر همیشه روشن، می توان همچون عروسک های کوکی بود با دو چشم شیشه یی جهان را دید.می توان سر در برف داشت و گفت ما از همه به تریم. نه شرقی ، نه غربی که هیچ کجایی.
*
اما شب هنگام وقتی که در بستر بی خوابی جا به جا می شوی و می بینی رویایی با تو نیست ، که هر چه هست کابوس است ، شعار های نخ نما، رهایت می کند و آن چه بر جای می ماند ، حقیقتِ توست که زیبا نیست ، زنده نیست، بیمار ِ بیمار است.
*
بیش از یک ربع قرن ، روز شب ات بی رنگِ بی رنگ بوده اند ، خانه ات ، خانه ی بی کتاب ات ، خانه ی بی موسیقی ات ، خانه ی بی سازت ، وحشتکده یی بیش نیست ، چرا که در کوچه سمفونی زنده گی با رنگین مکان نُت هایش جاری نیست.
*
زنده گی جایی در پستوی خانه مخفی شده است ، عشق را لای صد تکه پارچه پیچیده ای که مبادا شب پایان ، رازت را کشف کنند. زیبایی جُرم است.رنگ ها جلف اند و آدم را جهنمی می کنند. زیبایی اسم اعظم نیست.
*
در چنین شکنجه گاهی ، آدم چه بخواهد چه نخواهد ، به سمت سیاهی می رود. اگر روزی در آرامش به شب برسد ، انگار که کم آورده ای ..! مگر می شود آب از آب تکان خورد؟! بروم بگردم ببینم کسی جایی به سمت من سنگ ریزه یی پرتاب نکرده باشد.
*
و این جوری بی آن که بخواهی تبدیل می شوی به کلکسیونر جنگ و ستیز. کلکسیونر زشتی ، اگر چه هدفی مقدس پیش روی توست : نبرد با سیاهی ، نبرد با جهل ، نبرد با زشتی ... اما بی آن که بخواهی ، همه ی روز و شب ات وسط آشغال دانی می گذرد بی آن که ریه هایت را آن گونه که سپهری شاعر می خواهد از اکسیژن خوش بختی پُر کنی
*
جنگ جوی حقیقت ، جنگ جوی نور باید وسط زیبایی زنده گی کند تا پشت زشتی را با خاک یکی کند. در غزل نمایش از زبان یکی از شخصیت ها می گویم :
*
من با کار می آیم ، آنان با کارد.
*
با زشتی نمی توان به جنگ زشتی رفت. دردا اما می بینم که دوستانم حتا این درس تاریخی را باور نکرده اند ، این که برای نشان دادن زخم ، ساده ترین کار ، نشان دادن تصویر زشتِ زخم است .کار هوشیاران و بیداران و زیبایی آفرینان اما به همین سبب دشوارتر از همه است.چرا که باید با پرده ای زیبا ، همه ی زشتی زخم را نشان دهند.
*
همین، کار را دشوار می کند، همین است که هنرمند جایگاهی فراتر از همه دارد و هنرمندان ِ راستین پیامبران اند. ر
*
می گویی : اما همه که هنرمند نیستند.
*
می گویم : همه اما می توانند در جهانی که هنرمندان آفریده اند زنده گی کنند. در جهان زیبایی
*

*

آنان که کاری به کار تاریخ ندارند و می گویند : " به من چه " ، آنان که سرزمین ِ تنبل را تنبل تر می خواهند و این که هرگز به فکر پژوهش و تحقیق نباشد، بدانند که دیگران ِ جهان، محض خنده ، سال ها آرشیو صومعه ها ، کلیساها و به ویژه وَتیکان را زیر و رو کرده اند تا امروز با سربلندی بگویند :می دانیم که مزار مونالیزا کجاست.

*
سال به سال و قرن به قرن برگشتند به آغاز ماجرا و مونالیزا ، همسر تاجر فلورانسی ، دیجو کوندو را یافته اند. کسی که مدل لئوناردو بوده است برای تابلوی تاریخی اش: لبخند ژُکوند-مونالیزا .
*
بخش های خبری تلویزیون های اروپا این تصاویر را پیش رویت می نشانند .تاریخ در برابر توست. آدم هوشیار زیر و زبر می شود وقتی می بیند مونالیزا به راستی روزی در این جهان زنده گی می کرده است و لئوناردو ، لئوناردو داوینچی ، لئوناردوی نابغه هم با عشق قلم مویش را بر بوم می کشیده است تا یکی از شگفت انگیزترین پرده های همیشه را بیافریند . ر
*
برای هوشیاران جهان تاریخ یعنی همه چیز . تاریخ از آن ِ همه است . از آن ِ انسان است. در این میانه فقط بی هوشان و دروغ زنان و سیاه کاران اند که می گویند :

ر " به من چه " ... مرا با تاریخ کاری نیست . تاریخ را خودم آن گونه که می خواهم می نویسم.
*
چند سال پیش در همین شهر یک آگهی تلویزیونی خنده دار ساختند برای انتشار کار کسی که تاریخ را دوست نمی دارد، که متن اش این جوری بود:

او تاریخ ترانه ی یک سرزمین است. کدام ترانه ی تاریخی را شنیده اید که کار او نباشد.

اشکال کار در این است که بر لبه ی پرتگاهی ایستاده اید و به دشمنی با کسی برخاسته اید که حافظه اش به خوبی دیروز کار می کند و اهل آرشیو و سند و مدرک و تاریخ است و نمی گوید " به من چه " که بر عکس می گوید ر"همه چیز به من مربوط است".

*



اَنتُن چخوفِ بزرگ که هنوز و همچُنان ما در ایران به اشتباه او را آنتوان چخوف صدا می کنیم می گوید :
*
بگذار نسل فردا به سرخوشی برسد اما از خود بپرسد که پدران ما برای چه زیسته اند و برای چه رنج برده اند .
*
عشق ، دوستی و احترام مردم را به اندازه ی نفرت مشترکی که از چیزی دارند متحد نمی کند.
*
آدم در برابر بدی مقاومت نمی کند، در برابر خوبی مقاومت می کند.
*
مردم هنر آشنا و دَم دست را دوست می دارند . هنری که سال ها با آن بزرگ شده اند.
*
اگر می خواهی خوش بین باشی و زنده گی را درک کنی ،
از باور کردنِ آن چه مردم می گویند و می نویسند و تماشا می کنند و برای خود کشف می کنند، دست بردار .


افسوس! آن چه ترسناک است اسکلت آدمی نیست ، این حقیقت است که دیگر از آدم نمی ترسند.
*
خداوندا ! به من اجازه نده که محکوم کنم یا در باب آن چه نمی دانم و نمی فهمم ، حرفی بزنم.
*
روزنامه نگار در روزنامه دروغ می نوشت و همیشه خیال می کرد که دارد از حقیقت می نویسد.

*
اما شاید جهان از دندان های یک هیولا آویزان است.

tina
12-04-2011, 12:47 AM
تکه یی کوتاه از گفت و گوی شهیار قنبری و بابک افشار

به سال 1999 میلادی در برنامه ی قدغن ها

*

شهیار : این جمله را چند بار در زنده گی ات شنیده ای بابک ، که " بریم ، خوبه ...مردم نمی فهمند...حالا مگه کی می فهمه ؟ " ....حیرت انگیزه !
*
بابک : می گم آقا مردم نمیان به تو بگن ما نمی فهمیم .نوارت رو می اندازن تو سطل آشغال و هیچ موقع به تو نمی گن. اعتراض نمی کنن. چون اصلن وقت این کارو ندارن ...فقط گوش نمی دن به نوارت.
*
به همین دلیله ما می بینیم همین جور تولید پشت تولید در این لس انجلس... بعد می گن بازار خرابه ...می گم آقا نوار خرابه ...آخه چه قدر شیش و هشت ...اونَم مثل هم، ...
*
شهیار: وحشتناکه !
*
بابک: همه ی شعرها و همه ی ریتم ها عین هم... خُب نمی خره ...یکی دوتاش بسه...
*
شهیار: همه مثل هم.
*
بابک: حالا برای خواننده هایی که این هارو می خونن صرف می کنه...حتا پول هم نگیرن. این ها پول هم نمی گیرن حتا دستی هم می دن که پخشش بکنن. برای این که از عروسی و مهمونی و ختنه سورون و چه و چه و این ها ، پولشون رو در میارن .پول ضبط شون رو.
*
شهیار: درسته.
*
بابک: براشون هم فرقی نمی کنه که موسیقی رو دارن به کجا می کشن...به چه کثافتی دارن می کشن.
*
شهیار: اصلن...اصلن...اصلن فرقی نمی کنه .
*
بابک: کمپانی ها هم که حالی شون نیست. الحمدلله ! ...آقا، یه ماست بند هست که نوارهای مارو برداشته زده به نام پژواک ... تمام گوگوش هارو برداشته نوارهاشو زده ، آهنگ های منو این جا برداشته زده ، ماست بندی هم داره این...
*
شهیار : شغل اولش

*
بابک : اگر نه کار اصلیش... شغل اولش ...بله ... ماست فروشه...خُب من چی برم به این بگم. می گم آخه نکنین این کارو...آخه این درست نیست.
*
شهیار: ببینید ، این دوتا آدمی که در کانادا بازداشت شدند ، گویا از پاریس ویدیوی کانادا...
*
بابک : مثل پارس ویدیوی این جا که باید بازداشت بشه واقعن...چون تمام آهنگ های فیلم منو بدون اجازه زده... تمام آهنگ ها ... شصت درصد از فیلم هایی که این جا داره پخش می کنه بدون اجازه ی منه حداقل...حالا کارگردانش رو کاری نداریم که صاحب سینماست یا تهیه کننده اش یا بازیکنش و چه و چه اش...من کاری ندارم...شصت درصد از فیلم ها ، آهنگ های من توشه و بدون اجازه ی من داره پخش می کنه.
*
شهیار : و بدون اجازه ی دیگران...یعنی امان از این آرشیوهای بدون اجازه ! حیرت انگیزه ! حیرت انگیزه !
*
خُب ، ببینید ، برای نخستین بار خبر این دزدی را ما در قدغن ها به آگاهی مردم رساندیم. شما فکر می کنید چه اتفاقی افتاد؟ این آقا ، شاهرخ ریحانی که این جا در گزارش مجله ی جوانان هم نام شان آمده است ، تلفن کرد به رادیو صدای ایران که اعتراض بکند به آن چه ما گفته ایم در برنامه که این حرف ها چیه می زنید و من شکایت می کنم.
*
رادیو صدای ایران به من خبر داد که چنین اتفاقی افتاده .آقای شاهرخ ریحانی شاکی ست. من با آقای ریحانی تماس گرفتم. بگذریم که چه فارسی زیبایی داشتند و پیدا بود که بسیار مطلع اند از کاری که می کنند، گفتند که نه این ها همه شایعه است و دروغ است.ما این کاره نیستیم.
*
گفتم بیایید و توضیح بدید همین هارو، بیایید روی خط ، که به هر حال نیامدند.چند ماه بعد خبر رسید که سه شرکت کلتکس، ترانه و پارس ویدیو رفته اند و به کمک پلیس کانادا این دوستان را دستگیر کرده اند. از کسی شنیدم که کامیون پشتِ کامیون جنس خارج می کردند از انبارهای دزدان.
*
به نظر می رسد که دزدی یک امر قانونی شده.

*
بابک : بغل ِ گوش ما دارن همین کارو می کنند.
*
شهیار : بغل ِ گوش مان...کسانی که اسم شان تولید کننده است دارند این کار را می کنند...آن وقت از طرفی همین دوستان می خواهند که با دزدان ِ نوار مبارزه کنند. این شوخی حیرت انگیزیه واقعن!
*
بابک : جالب تر از این ، همین شخص ، همین شخصی که کار شمارو داره می زنه و کار منم داره می زنه ، بارها بهش گفتم نزن ، اومده روی خط همین رادیو ، گفته که این ها دارن حق ِ آهنگ ساز و شاعر و به یغما می برن در کانادا در حالی که خودش 17 ساله این جا داره حق مارو می خوره.

*

شهیار : شنیدم که گفتند این بی چاره ها...

بابک : این بی چاره ها...!


شهیار : ما بی چاره ها...!


بابک : ما بی چاره ها ...!

tina
12-04-2011, 12:47 AM
و حال حسرت ترین شادیها نصیب ماست

نون و پنیر و هق هق سفره ی سرد عاشق
نون و پنیر و فندق رخت عزا تو صندوق

نون بیات و حلوا سوخته حریر دریا
نون و پنیرو گردو قصه ی شهر جادو

نون و پنیرو بادوم یه قصه ی نا تموم
نون و پنیرو سبزی تو بیش از این می ارزی

پای همه گلدسته ها دوباره اعدام صدا
دو باره مرگ گل سرخ دوباره ها دوباره ها

حریق سبز جنگلا به دست کبریت جنون
از کاشی های آبی مون سرزده فواره ی خون

نون و پنیرو بادوم یه قصه ی نا تموم
نون و پنیرو سبزی تو بیش از این می ارزی

قصه ی جادوگر بد که از کتابا می اومد
نشسته بر منبر خون عاشقا رو گردن می زد

کنار شهر آینه جنگل سبز شیشه بود
برای گیس گلابتون اون روز مث همیشه بود

پونه می ریخت تو دامنش تا مادرش چادر کنه
می رفت که از بوی علف تمام شهر و پر کنه

غافل از اینکه راهش رو جادوگر دزدیده بود
رو صورت خورشید خانوم خط سیاه کشیده بود

آهای آهای یکی بیاد یک شعر تازه تر بگه
برای گیس گلابتون از مرگ جادوگر بگه
از مرگ جادوگر بد که از کتابها می اومد

tina
12-04-2011, 12:47 AM
حال شهیار از جنگ و صلح میگوید:

شعری بر آب ، دشنه در خواب
اسبی در مه ، مهتاب در مرداب
زخمگاهِ آهو ، چشم براهِ جادو
جنگجو ، جنگجو
از آشتی بگو
عقابِ بی پر ، بسترِ خاكستر
طاووس در آتش ، سرداری بی سر
چه شد؟ چه شد؟ پایانِ قفس
چه شد؟ چه شد؟ نورِ مقدس
جنگجو ، جنگجو
از آشتی بگو
پای این كتیبه ی شكسته
پا دراز كن ای همیشه خسته
كنار ستون های در خونگاه
دست ما جان پناه
خوشترین ساز در راه
مرا ببر به كوچه ی حمید
مرا ببر به تخت جمشید
دبستان جهان تربیت
ببر به كلاسِ آخر تبعید
جنگجو ، جنگجو
از آشتی بگو....

tina
12-04-2011, 12:47 AM
باج

می سوزم و می سوزم با زخم تو می سازم
با هر غزل چشمت من قافیه می بازم
پیش از تو فقط شعرم معراج غرورم بود
ای از همه بالاتر اینک به تو می نازم
این سفره ی خالی را تو نان غزل دادی
ای پر برکت گندم من از تو می آغازم
من اهل زمین بودم فواره نشین بودی
با دست تو پیدا شد بال همه پروازم
از شینم هر لاله اسب و کوزه پر کردم
با عشق تو رادیدم تا اوج تو می تازم
هیهای مرا بشنو اسب و من دل خسته
من چاوش بی خویشم با هق هق آوازم
راه سفر عاشق از گردنه بنداز پر
نا مردم اگر با خون این باج نپردازم

tina
12-04-2011, 12:48 AM
زمين ادامه ي دستي ست که به گندم ميرسد
زمين ادامه ي عشق است که سرخ ترين پيرهن را بر تن دارد

و من ادامه ي زيبا ترين ترانه هاي ترس خورده ي بابا بزرگ
به ترکه ي ناظم و درد بلند جريمه
به وحشت سود و زيان تاجر زنگ حساب
به کوچه هاي خشک آب شاهي و يخ بر خر
سکوت ماندگار پدر
و فرفره هاي بي باد مي رسم ...

چه کسي آيا سه ماه تعطيلي ده سالگي ام را
از تخم مرغ فروش و تاجر بازار امتحان حساب باز پس ميگيرد جز من ؟
که از زمين تو مي رويم ...

زمين ادامه ي يک شعر است که عشق را ادامه ي شبنم ميداند
و سرخ ترين شال را براي شانه هاي فقيرت ميبافد
در سرخباد سرود و سپيده ...

زمين ادامه ي يک ريشه است تا هميشه ي بيشه
زمين ادامه ي يک سفره است
که گرده ي نان را به گرده گرفته است ...

صحرا به انفجار تر باران ايمان دارد ...

چشم بادامي من زمين ادامه ي يک " گنبد " ستاره است
و دشمن ادامه ي شهرزاد هزار و يکشبه ي خواب است

زمين اما به گندم ميرسد ...

زمين به سفره ي مردم ميرسد

tina
12-04-2011, 12:48 AM
ترانه ای از شهیار
این ترانه رو شخصی به نام سپیدار اجرا کرده


من از عطر تو سر رفتم نگو نه!
به جنگی پر خطر رفتم نگو نه!
نبرد تن به تن با تو چه خوبه!
منم که بی سپر رفتم نگو نه!
در این بستر که تعبیر بهاره
ستاره جز تو شب پوشی نداره
همین دستی که می سوزه میدوزه
برات رختی که خوشبختی میاره
...
همین سایه که می چسبه به دیوار
غزل درد تو میپیچه به گیتار
شب عریان پر از شعر نگفته
پر ازرنگ خوش آهنگ سزاوار
شب ما والشی از بال کفتر
یه کشتی نقره تن در ما شناور
شکوهی داره این بغض قدیمی
چه عشقی داره این دل بازی از سر
چه عشقی داره این دل بازی از سر
من از عطر تو سر رفتم نگو نه!
به جنگی پر خطر رفتم نگو نه!
نبرد تن به تن با تو چه خوبه!
منم که بی سپر رفتم نگو نه!

tina
12-04-2011, 12:48 AM
از تو

تندی رگبار از تو
سر پناه یار از تو
قلب بر دیوار از من
شهر بی حصار از تو
گونه ی تبدار از من
بغض چشمه سار از تو

خواب گندم زار از تو
بخشش و ایثار از تو
هق هق بسیار از من
تردی بهار از تو
اسب بی سوار از من
قصه ی فرار از تو

نفس نفس بودن من از تو
شکفتن و گفتن من از تو
مرورم کن خط به خط از نو

بیا ببین در چه حالم از تو
ببین ببین چه زلالم از تو
بیا شعر محال من شو
این ترانه ها از تو
درس و بزم از تو
خواب این سفر از من
راه کجا از تو

خواب گندم زار از تو
بخشش و ایثار از تو
هق هق بسیار از من
تردی بهار از تو
اسب بی سوار از من
قصه ی فرار از تو

tina
12-04-2011, 12:48 AM
سر کلاس نقاشی



خورشید خانوم چارقد مشکی نمی خواس
مثل شما با این سر و شکل و لباس
کپه ی نور ماه سبک تر از هواس
خورشید خانوم رهاتر از من و شماس

هر کی می خواد با کلاشی
سر کلاس نقاشی
پیرهن گلدار نکشیم
خاطره ی یار نکشیم
درخت سرباز نکشیم
بدتر از اون ساز نکشیم

باید بدون عاقبت
دو بال پرواز می کشیم
درای این مدرسه رو
رنگی و دلباز می کشیم
رو کاغذای بی صدا
ساز می کشیم ، ساز می کشیم..

tina
12-04-2011, 12:49 AM
تو ای نایاب ای ناب.
مرا دریاب دریاب
منم بی نام بی بام
مرا دریاب تا خواب

مرا دریاب مستانه
مرا دریاب تا خانه
مراقب باش تا بوسه
مرا دریاب بر شانه

مرا دریاب من خوبم
هنوزم آب میکوبم
هنوزم شعر می ریسم
هنوزم باد می روبم

مرا دریاب در سرما
مرا دریاب تا فردا
مرا دریاب تا رفتن
مرا دریاب تا اینجا

مرا دریاب تا باور
مرا دریاب تا آخر
مرا دریاب تا پارو
مرا دریاب تا بندر