M.A.H.S.A
12-03-2011, 12:20 PM
آیت الله ناصر مکارم شيرازي
چرا امام حسين(عليه السلام) فراموش نمى شود؟
اهمّيّت تاريخ زندگى امام حسين(عليه السلام) كه به صورت يكى از شورانگيزترين حماسه هاى تاريخ بشريّت درآمده، نه تنها از اين نظر است كه همه ساله نيرومندترين امواج احساسات ميليون ها انسان را در اطراف خود بر مى انگيزد و مراسمى پرشورتر از هر مراسم ديگر به وجود مى آورد، بلكه اهمّيّت آن بيشتر از اين جهت است كه : هيچ گونه «محرّكى» جز عواطف پاك دينى و انسانى و مردمى ندارد و اين تظاهرات پر شكوه كه به خاطر بزرگداشت اين حادثه تاريخى انجام مى گيرد، نيازمند هيچ مقدّمه چينى و فعّاليّت هاى تبليغاتى نيست و از اين جهت در نوع خود بى نظير است.
اغلب ما اين حقيقت را مى دانيم، ولى نكته اى كه براى بسيارى (به خصوص متفكّران غير اسلامى) هنوز به درستى روشن نشده و همچنان به صورت معمّايى در نظر آنها باقى مانده اين است كه:
چرا اين قدر به اين حادثه تاريخى كه از نظر «كمّيّت و كيفيّت» مشابه فراوان دارد، اهمّيّت داده مى شود؟ چرا مراسم بزرگداشت اين خاطره هر سال پرشكوه تر و پرهيجان تر از سال پيش، برگزار مى گردد؟
چرا امروز كه از «حزب اموى» و دار و دسته آنها اثرى نيست و قهرمانان اين حادثه مى بايست فراموش شده باشند، حادثه كربلا رنگ ابديّت به خود گرفته است؟!
پاسخ اين سؤال را بايد در لابه لاى انگيزه هاى اصلى اين انقلاب جستجو كرد، ما تصوّر مى كنيم تجزيه و تحليل اين مسأله براى كسانى كه از تاريخ اسلام آگاهى دارند چندان پيچيده و مشكل نيست.
به عبارت روشن تر حادثه خونين كربلا نمودارى از جنگ دو رقيب سياسى بر سر بدست آوردن كرسى زمامدارى يا املاك و سرزمين ها صورت نگرفته.
همچنين اين حادثه از انفجار كينه هاى دو طايفه متخاصم كه بر سر امتيازات قبيله اى در مى گيرد، سرچشمه نگرفته است.
اين حادثه در واقع صحنه روشنى از مبارزه دو مكتب فردى و عقيده اى است كه آتش فروزان آن، در طول تاريخ پر ماجراى بشريّت، از دورترين زمانها تا امروز، هرگز خاموش نشده است، اين مبارزه ادامه مبارزه تمام پيامبران و مردان اصلاح طلب جهان، و به تعبير ديگر ادامه جنگ هاى «بدر و احزاب» بود.
همه مى دانيم هنگامى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)به عنوان رهبر يك انقلاب فكرى و اجتماعى، براى نجات بشريّت از انواع بت پرستى و خرافات، و آزادى انسان ها از چنگال جهل و بيدادگرى قيام كرد و قشرهاى ستمديده و حق طلبى را كه مهمترين عناصر تحوّل بودند، به گرد خود جمع نمود، در اين موقع مخالفان اين نهضت اصلاحى كه در رأس آنها ثروتمندان بت پرست و رباخوار مكّه بودند، صفوف خود را فشرده ساخته، براى خاموش كردن اين ندا، تمام نيروهاى خود را به كار گرفتند، و ابتكار اين تلاش هاى ضدّ اسلامى در دست «حزب اموى» و سرپرست آنها ابوسفيان بود.
ولى در پايان كار، در برابر عظمت و نفوذ خيره كننده اسلام به زانو درآمده، سازمانشان به كلّى از هم پاشيد.
بديهى است اين از هم پاشيدن به معناى ريشه كن شدن و نابودى آنها نبود، بلكه نقطه عطفى در زندگى آنها محسوب مى شد، يعنى فعّاليّت هاى ضدّ اسلامى صريح و آشكار خود را به فعّاليّت هاى پشت پرده و تدريجى ـ كه برنامه هر دشمن لجوج، ضعيف و شكست خورده اى است ـ تبديل نموده و در انتظار فرصت بودند.
بنى اميّه پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى ايجاد يك جنبش ارتجاعى و سوق مردم به دوران قبل از اسلام، كوشيدند كه در دستگاه رهبرى اسلامى نفوذ پيدا كنند، و هر قدر مسلمانان از زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)دورتر مى افتادند، زمينه را مساعدتر مى ديدند.
به خصوص پاره اى از «سنّت هاى جاهليّت» كه به دست غير بنى اميّه بر اثر علل گوناگونى احيا گرديد، زمينه را براى يك «قيام جاهلى» آماده ساخت.
از جمله اين كه:
1ـ مسأله نژاد پرستى كه اسلام خطّ قرمز روى آن كشيده بود دوباره به دست بعضى از خلفا زنده شد و نژاد «عرب» برترى خاصّى بر «موالى» (غير عرب) يافتند.
2ـ تبعيض هاى گوناگون كه با روح اسلام به هيچ وجه سازگار نبود، آشكار گشت و «بيت المال» كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)به طور مساوى در ميان مسلمانان تقسيم مى شد، به صورت ديگرى در آمد و امتيازات بى موردى به عدّه اى داده شد و امتيازات طبقاتى بار ديگر احيا گرديد.
3ـ پست ها و مقامات كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر اساس لياقت و ارزش علمى، اخلاقى و معنوى به افراد داده مى شد، به صورت قوم و خويش بازى درآمد، و در ميان اقوام و بستگان بعضى از خلفا تقسيم شد.
مقارن همين اوضاع و احوال، فرزند ابوسفيان، «معاويه» به دستگاه حكومت اسلامى راه يافت و به زمامدارى يكى از حسّاس ترين مناطق اسلام (شام) رسيد و از اين جا با دستيارى باقيمانده احزاب جاهليّت، زمينه را براى قبضه كردن حكومت اسلام و احياى همه سنّت هاى جاهليّت هموار ساخت.
اين موج به قدرى شديد بود كه پاك مردى مانند على(عليه السلام)را در تمام دوران خلافت نيز به خود مشغول ساخت.
* * *
قيافه اين جنبش ضدّ اسلامى به قدرى آشكار بود كه رهبرى كنندگان آن نيز نمى توانستند آن را مكتوم دارند.
اگر ابوسفيان در آن جمله عجيب تاريخى خود هنگام انتقال خلافت به بنى اميّه و بنى مروان با وقاحت تمام مى گويد:
« هان اى بنى اميّه! بكوشيد و گوى زمامدارى را از ميدان برباييد (و به يكديگر پاس دهيد); سوگند به آنچه من به آن سوگند ياد مى كنم بهشت و دوزخى در كار نيست! (و قيام محمّد يك جنبش سياسى بوده است)».
و يا اگر «معاويه» هنگام تسلّط بر عراق در خطبه خود در كوفه مى گويد:
« من براى اين نيامده ام كه شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد، من آمده ام بر شما حكومت كنم; هر كس با من مخالفت ورزد او را نابود خواهم كرد!».
و اگر يزيد هنگام مشاهده سرهاى آزاد مردانى كه در كربلا شربت شهادت نوشيدند، مى گويد:
« اى كاش نياكان من كه در ميدان بدر كشته شدند، در اين جا بودند و منظره انتقام گرفتن مرا از بنى هاشم مشاهده مى كردند...!».
همه اينها شواهد گويايى بر ماهيّت اين جنبش «ارتجاعى و ضدّ اسلامى» بود و هر قدر پيش تر مى رفت، بى پرده تر و حادتر مى شد.
* * *
آيا امام حسين(عليه السلام) در برابر اين خطر بزرگ كه اسلام عزيز را تهديد مى كرد و در زمان «يزيد» به اوج خود رسيده بود، مى توانست سكوت كند و خاموش بنشيند؟ آيا خدا و پيامبر و دامن هاى پاكى كه او را پرورش داده بودند، مى پسنديدند؟
آيا او نبايد با يك فداكارى فوق العاده و از خودگذشتگى مطلق، سكوت مرگبارى را كه بر جامعه اسلامى سايه افكنده بود، درهم شكسته و قيافه شوم اين نهضت جاهلى را از پشت پرده هاى تبليغاتى «بنى اميّه» آشكار ساخته و با خون پاك خود، سطور درخشانى بر پيشانى تاريخ اسلام بنويسد كه براى آينده، حماسه اى جاويد و پرشور باشد؟
آرى حسين(عليه السلام) اين كار را كرد و رسالت بزرگ و تاريخى خود را در برابر اسلام انجام داد، و مسير تاريخ اسلام را عوض نمود. او توطئه هاى ضدّ اسلامى حزب اموى را در هم كوبيد و آخرين تلاش هاى ظالمانه آنها را خنثى كرد.
اين است چهره حقيقى قيام حسين(عليه السلام) و از اين جا روشن مى شود كه چرا نام و تاريخ امام حسين(عليه السلام)هرگز فراموش نمى شود. او متعلّق به يك عصر و يك قرن و يك زمان نبوده، بلكه او و هدفش جاودانى است.
او در راه حقّ و عدالت و آزادگى، در راه خدا و اسلام، در راه نجات انسان ها و احياى ارزش هاى مردمى، شربت شهادت نوشيد; آيا اين مفاهيم هيچ گاه كهنه و فراموش مى گردد؟ نه... هرگز...!
راستى چه كسى پيروز شد؟
آيا در اين مبارزه عظيم پيروزى با بنى اميّه و سربازان خونخوار و دنياپرستشان بود؟ يا از آنِ امام حسين(عليه السلام)و ياران جانباز او كه در راه عشق به حقّ و فضيلت و براى خدا همه چيز خود را فدا كردند؟!
توجّه به مفهوم واقعى «پيروزى» و «شكست» به اين سؤال پاسخ مى گويد: پيروزى آن نيست كه انسان، از ميدان نبرد سالم به در آيد، يا دشمن خود را به خاك هلاكت افكند، بلكه پيروزى آن است كه انسان «هدف» خود را پيش ببرد، و دشمن را از رسيدن به مقصود خود باز دارد.
با توجّه به اين معنا، نتيجه نهايى اين نبرد خونين به طور كامل روشن مى شود. درست است كه حسين(عليه السلام)و ياران وفادارش پس از يك نبرد قهرمانانه، شربت شهادت نوشيدند، امّا آنها هدف مقدّس خود را، به تمام معنا، از آن شهادت افتخارآميز گرفتند.
هدف اين بود كه ماهيّت نهضت ارتجاعى و ضدّ اسلامى «اموى» آشكار گرديده و افكار عمومى مسلمانان بيدار شود تا از توطئه هاى اين بازماندگان دوران جاهليّت و رسوبات دوران كفر و بت پرستى آگاه گردند كه اين هدف به خوبى انجام شد.
آنها سرانجام ريشه هاى درخت ظلم و بيدادگرى «بنى اميّه» را قطع كردند و با فراهم ساختن مقدّمات انقراض آن حكومت غاصب كه افتخارش زنده كردن رسوم جاهلى و فساد و تبعيض و ستمگرى بود، سايه شوم و ننگين آن را از سر مسلمانان كوتاه ساختند.
حكومت «يزيد» با كشتن مردان با فضيلت خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)به خصوص امام حسين(عليه السلام)پيشواى بزرگ اسلام و جگرگوشه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، قيافه واقعى خود را به همه نشان داد، و كوس رسوايى اين مدّعيان جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در همه جا زدند.
و عجيب نيست كه در تمام انقلاب ها و تحوّل هايى كه بعد از حادثه كربلا روى داد، شعار «خونخواهى اين شهيدان» و يا «الرضا لآل محمّد» را مى بينيم كه تا زمان بنى عبّاس كه خود با بهره بردارى از اين مسأله به حكومت رسيدند و سپس راه ستمگرى را پيش گرفتند، ادامه يافت.
چه پيروزى از اين بالاتر كه آنها نه فقط به هدف مقدّس خود نائل گشتند، بلكه سرمشقى براى همه مردم آزاده جهان گرديدند.
چراسوگوارى مى كنيم؟!
مى گويند اگر امام حسين(عليه السلام) پيروز شد، پس چرا جشن نمى گيريم؟ چرا گريه مى كنيم؟
آيا اين همه گريه در برابر آن پيروزى بزرگ شايسته است؟
آنها كه اين ايراد را مطرح مى كنند، «فلسفه عزادارى» را نمى دانند و آن را با گريه هاى ذليلانه اشتباه مى كنند.
« گريه» و جريان قطره هاى اشك از «چشم» كه دريچه قلب آدمى است، چهارگونه است:
1ـ گريه هاى شوق:
گريه مادرى كه از ديدن فرزند دلبند گمشده خويش، پس از چندين سال، سر داده مى شود، و يا گريه شادى آفرين و رضايت بار عاشق پاكبازى كه پس از يك عمر محروميّت معشوق خود را مى يابد گريه شوق است.
قسمت زيادى از حماسه هاى كربلا شوق آفرين و شورانگيز است و به دنبال آن سيلاب اشك شوق به خاطر آن همه رشادت ها، فداكارى ها، شجاعت ها، آزادمردى ها، و سخنرانى هاى آتشين مردان و زنان به ظاهر اسير، از ديدگان شنونده سرازير مى گردد; آيا اين گريه دليل بر شكست است؟
2ـ گريه هاى عاطفى:
آنچه در درون سينه انسان جاى دارد «قلب» است نه «سنگ»! و اين قلب كه ترسيم كننده امواج عواطف انسانى است، به هنگام مشاهده منظره كودك يتيمى كه در آغوش مادر در يك شب سرد زمستانى، از فراق پدر، جان مى دهد به لرزه در مى آيد و با سرازير كردن سيلاب اشك، خطوط اين امواج را در صفحه صورت ترسيم كرده و نشان مى دهد كه قلبى زنده و سرشار از عواطف مردمى است.
آيا اگر با شنيدن حادثه جان سپردن يك طفل شيرخوار در آغوش پدر، و دست و پا زدن در ميان سيلاب خون، در حادثه كربلا، قلبى بطپد، و شراره هاى آتشين خود را به صورت قطره هاى اشك به خارج پرتاب كند، نشانه ضعف و ناتوانى است يا دليل بر بيدارى آن قلب پر احساس؟!
3ـ گريه پيوند هدف:
گاهى قطره هاى اشك پيام آور هدفهاست; آنها كه مى خواهند بگويند با مرام امام حسين(عليه السلام)همراه و با هدف او هماهنگ و پيرو مكتب او هستند; ممكن است اين كار را با دادن شعارهاى آتشين و يا با سرودن اشعار و حماسه ها ابراز دارند; امّا گاهى ممكن است آنها ساختگى باشد; ولى كسى كه با شنيدن اين حادثه جانسوز قطره اشكى از درون دل، بيرون مى فرستد، صادقانه تر اين حقيقت را بيان مى كند. اين قطره اشك، اعلان وفادارى به اهداف مقدّس ياران امام حسين(عليه السلام) و پيوند دل و جان با آنها و اعلان جنگ با بت پرستى، ظلم و ستم و اعلان بيزارى از آلودگيهاست. آيا اين نوع گريه ـ بدون آشنايى به اهداف پاك او ـ ممكن است؟
4ـ گريه ذلّت و شكست:
گريه افراد ضعيف و ناتوانى است كه از رسيدن به اهداف خود وامانده اند و روح و شهامتى براى پيشرفت در خود نمى بينند; مى نشينند و عاجزانه گريه سر مى دهند.
هرگز براى امام حسين(عليه السلام)چنين گريه اى مكن كه او از اين گريه بيزار و متنفّر است; اگر گريه مى كنى، گريه شوق، عاطفه، و پيوند هدف باشد.
ولى مهم تر از سوگوارى، آشنايى به مكتب امام حسين(عليه السلام)و ياران او، و پيوستگى عملى به اهداف آن بزرگوار و پاك بودن و پاك زيستن و درست انديشيدن و عمل كردن است.
-------------------------------
منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی
چرا امام حسين(عليه السلام) فراموش نمى شود؟
اهمّيّت تاريخ زندگى امام حسين(عليه السلام) كه به صورت يكى از شورانگيزترين حماسه هاى تاريخ بشريّت درآمده، نه تنها از اين نظر است كه همه ساله نيرومندترين امواج احساسات ميليون ها انسان را در اطراف خود بر مى انگيزد و مراسمى پرشورتر از هر مراسم ديگر به وجود مى آورد، بلكه اهمّيّت آن بيشتر از اين جهت است كه : هيچ گونه «محرّكى» جز عواطف پاك دينى و انسانى و مردمى ندارد و اين تظاهرات پر شكوه كه به خاطر بزرگداشت اين حادثه تاريخى انجام مى گيرد، نيازمند هيچ مقدّمه چينى و فعّاليّت هاى تبليغاتى نيست و از اين جهت در نوع خود بى نظير است.
اغلب ما اين حقيقت را مى دانيم، ولى نكته اى كه براى بسيارى (به خصوص متفكّران غير اسلامى) هنوز به درستى روشن نشده و همچنان به صورت معمّايى در نظر آنها باقى مانده اين است كه:
چرا اين قدر به اين حادثه تاريخى كه از نظر «كمّيّت و كيفيّت» مشابه فراوان دارد، اهمّيّت داده مى شود؟ چرا مراسم بزرگداشت اين خاطره هر سال پرشكوه تر و پرهيجان تر از سال پيش، برگزار مى گردد؟
چرا امروز كه از «حزب اموى» و دار و دسته آنها اثرى نيست و قهرمانان اين حادثه مى بايست فراموش شده باشند، حادثه كربلا رنگ ابديّت به خود گرفته است؟!
پاسخ اين سؤال را بايد در لابه لاى انگيزه هاى اصلى اين انقلاب جستجو كرد، ما تصوّر مى كنيم تجزيه و تحليل اين مسأله براى كسانى كه از تاريخ اسلام آگاهى دارند چندان پيچيده و مشكل نيست.
به عبارت روشن تر حادثه خونين كربلا نمودارى از جنگ دو رقيب سياسى بر سر بدست آوردن كرسى زمامدارى يا املاك و سرزمين ها صورت نگرفته.
همچنين اين حادثه از انفجار كينه هاى دو طايفه متخاصم كه بر سر امتيازات قبيله اى در مى گيرد، سرچشمه نگرفته است.
اين حادثه در واقع صحنه روشنى از مبارزه دو مكتب فردى و عقيده اى است كه آتش فروزان آن، در طول تاريخ پر ماجراى بشريّت، از دورترين زمانها تا امروز، هرگز خاموش نشده است، اين مبارزه ادامه مبارزه تمام پيامبران و مردان اصلاح طلب جهان، و به تعبير ديگر ادامه جنگ هاى «بدر و احزاب» بود.
همه مى دانيم هنگامى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)به عنوان رهبر يك انقلاب فكرى و اجتماعى، براى نجات بشريّت از انواع بت پرستى و خرافات، و آزادى انسان ها از چنگال جهل و بيدادگرى قيام كرد و قشرهاى ستمديده و حق طلبى را كه مهمترين عناصر تحوّل بودند، به گرد خود جمع نمود، در اين موقع مخالفان اين نهضت اصلاحى كه در رأس آنها ثروتمندان بت پرست و رباخوار مكّه بودند، صفوف خود را فشرده ساخته، براى خاموش كردن اين ندا، تمام نيروهاى خود را به كار گرفتند، و ابتكار اين تلاش هاى ضدّ اسلامى در دست «حزب اموى» و سرپرست آنها ابوسفيان بود.
ولى در پايان كار، در برابر عظمت و نفوذ خيره كننده اسلام به زانو درآمده، سازمانشان به كلّى از هم پاشيد.
بديهى است اين از هم پاشيدن به معناى ريشه كن شدن و نابودى آنها نبود، بلكه نقطه عطفى در زندگى آنها محسوب مى شد، يعنى فعّاليّت هاى ضدّ اسلامى صريح و آشكار خود را به فعّاليّت هاى پشت پرده و تدريجى ـ كه برنامه هر دشمن لجوج، ضعيف و شكست خورده اى است ـ تبديل نموده و در انتظار فرصت بودند.
بنى اميّه پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى ايجاد يك جنبش ارتجاعى و سوق مردم به دوران قبل از اسلام، كوشيدند كه در دستگاه رهبرى اسلامى نفوذ پيدا كنند، و هر قدر مسلمانان از زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)دورتر مى افتادند، زمينه را مساعدتر مى ديدند.
به خصوص پاره اى از «سنّت هاى جاهليّت» كه به دست غير بنى اميّه بر اثر علل گوناگونى احيا گرديد، زمينه را براى يك «قيام جاهلى» آماده ساخت.
از جمله اين كه:
1ـ مسأله نژاد پرستى كه اسلام خطّ قرمز روى آن كشيده بود دوباره به دست بعضى از خلفا زنده شد و نژاد «عرب» برترى خاصّى بر «موالى» (غير عرب) يافتند.
2ـ تبعيض هاى گوناگون كه با روح اسلام به هيچ وجه سازگار نبود، آشكار گشت و «بيت المال» كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)به طور مساوى در ميان مسلمانان تقسيم مى شد، به صورت ديگرى در آمد و امتيازات بى موردى به عدّه اى داده شد و امتيازات طبقاتى بار ديگر احيا گرديد.
3ـ پست ها و مقامات كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر اساس لياقت و ارزش علمى، اخلاقى و معنوى به افراد داده مى شد، به صورت قوم و خويش بازى درآمد، و در ميان اقوام و بستگان بعضى از خلفا تقسيم شد.
مقارن همين اوضاع و احوال، فرزند ابوسفيان، «معاويه» به دستگاه حكومت اسلامى راه يافت و به زمامدارى يكى از حسّاس ترين مناطق اسلام (شام) رسيد و از اين جا با دستيارى باقيمانده احزاب جاهليّت، زمينه را براى قبضه كردن حكومت اسلام و احياى همه سنّت هاى جاهليّت هموار ساخت.
اين موج به قدرى شديد بود كه پاك مردى مانند على(عليه السلام)را در تمام دوران خلافت نيز به خود مشغول ساخت.
* * *
قيافه اين جنبش ضدّ اسلامى به قدرى آشكار بود كه رهبرى كنندگان آن نيز نمى توانستند آن را مكتوم دارند.
اگر ابوسفيان در آن جمله عجيب تاريخى خود هنگام انتقال خلافت به بنى اميّه و بنى مروان با وقاحت تمام مى گويد:
« هان اى بنى اميّه! بكوشيد و گوى زمامدارى را از ميدان برباييد (و به يكديگر پاس دهيد); سوگند به آنچه من به آن سوگند ياد مى كنم بهشت و دوزخى در كار نيست! (و قيام محمّد يك جنبش سياسى بوده است)».
و يا اگر «معاويه» هنگام تسلّط بر عراق در خطبه خود در كوفه مى گويد:
« من براى اين نيامده ام كه شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد، من آمده ام بر شما حكومت كنم; هر كس با من مخالفت ورزد او را نابود خواهم كرد!».
و اگر يزيد هنگام مشاهده سرهاى آزاد مردانى كه در كربلا شربت شهادت نوشيدند، مى گويد:
« اى كاش نياكان من كه در ميدان بدر كشته شدند، در اين جا بودند و منظره انتقام گرفتن مرا از بنى هاشم مشاهده مى كردند...!».
همه اينها شواهد گويايى بر ماهيّت اين جنبش «ارتجاعى و ضدّ اسلامى» بود و هر قدر پيش تر مى رفت، بى پرده تر و حادتر مى شد.
* * *
آيا امام حسين(عليه السلام) در برابر اين خطر بزرگ كه اسلام عزيز را تهديد مى كرد و در زمان «يزيد» به اوج خود رسيده بود، مى توانست سكوت كند و خاموش بنشيند؟ آيا خدا و پيامبر و دامن هاى پاكى كه او را پرورش داده بودند، مى پسنديدند؟
آيا او نبايد با يك فداكارى فوق العاده و از خودگذشتگى مطلق، سكوت مرگبارى را كه بر جامعه اسلامى سايه افكنده بود، درهم شكسته و قيافه شوم اين نهضت جاهلى را از پشت پرده هاى تبليغاتى «بنى اميّه» آشكار ساخته و با خون پاك خود، سطور درخشانى بر پيشانى تاريخ اسلام بنويسد كه براى آينده، حماسه اى جاويد و پرشور باشد؟
آرى حسين(عليه السلام) اين كار را كرد و رسالت بزرگ و تاريخى خود را در برابر اسلام انجام داد، و مسير تاريخ اسلام را عوض نمود. او توطئه هاى ضدّ اسلامى حزب اموى را در هم كوبيد و آخرين تلاش هاى ظالمانه آنها را خنثى كرد.
اين است چهره حقيقى قيام حسين(عليه السلام) و از اين جا روشن مى شود كه چرا نام و تاريخ امام حسين(عليه السلام)هرگز فراموش نمى شود. او متعلّق به يك عصر و يك قرن و يك زمان نبوده، بلكه او و هدفش جاودانى است.
او در راه حقّ و عدالت و آزادگى، در راه خدا و اسلام، در راه نجات انسان ها و احياى ارزش هاى مردمى، شربت شهادت نوشيد; آيا اين مفاهيم هيچ گاه كهنه و فراموش مى گردد؟ نه... هرگز...!
راستى چه كسى پيروز شد؟
آيا در اين مبارزه عظيم پيروزى با بنى اميّه و سربازان خونخوار و دنياپرستشان بود؟ يا از آنِ امام حسين(عليه السلام)و ياران جانباز او كه در راه عشق به حقّ و فضيلت و براى خدا همه چيز خود را فدا كردند؟!
توجّه به مفهوم واقعى «پيروزى» و «شكست» به اين سؤال پاسخ مى گويد: پيروزى آن نيست كه انسان، از ميدان نبرد سالم به در آيد، يا دشمن خود را به خاك هلاكت افكند، بلكه پيروزى آن است كه انسان «هدف» خود را پيش ببرد، و دشمن را از رسيدن به مقصود خود باز دارد.
با توجّه به اين معنا، نتيجه نهايى اين نبرد خونين به طور كامل روشن مى شود. درست است كه حسين(عليه السلام)و ياران وفادارش پس از يك نبرد قهرمانانه، شربت شهادت نوشيدند، امّا آنها هدف مقدّس خود را، به تمام معنا، از آن شهادت افتخارآميز گرفتند.
هدف اين بود كه ماهيّت نهضت ارتجاعى و ضدّ اسلامى «اموى» آشكار گرديده و افكار عمومى مسلمانان بيدار شود تا از توطئه هاى اين بازماندگان دوران جاهليّت و رسوبات دوران كفر و بت پرستى آگاه گردند كه اين هدف به خوبى انجام شد.
آنها سرانجام ريشه هاى درخت ظلم و بيدادگرى «بنى اميّه» را قطع كردند و با فراهم ساختن مقدّمات انقراض آن حكومت غاصب كه افتخارش زنده كردن رسوم جاهلى و فساد و تبعيض و ستمگرى بود، سايه شوم و ننگين آن را از سر مسلمانان كوتاه ساختند.
حكومت «يزيد» با كشتن مردان با فضيلت خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)به خصوص امام حسين(عليه السلام)پيشواى بزرگ اسلام و جگرگوشه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، قيافه واقعى خود را به همه نشان داد، و كوس رسوايى اين مدّعيان جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در همه جا زدند.
و عجيب نيست كه در تمام انقلاب ها و تحوّل هايى كه بعد از حادثه كربلا روى داد، شعار «خونخواهى اين شهيدان» و يا «الرضا لآل محمّد» را مى بينيم كه تا زمان بنى عبّاس كه خود با بهره بردارى از اين مسأله به حكومت رسيدند و سپس راه ستمگرى را پيش گرفتند، ادامه يافت.
چه پيروزى از اين بالاتر كه آنها نه فقط به هدف مقدّس خود نائل گشتند، بلكه سرمشقى براى همه مردم آزاده جهان گرديدند.
چراسوگوارى مى كنيم؟!
مى گويند اگر امام حسين(عليه السلام) پيروز شد، پس چرا جشن نمى گيريم؟ چرا گريه مى كنيم؟
آيا اين همه گريه در برابر آن پيروزى بزرگ شايسته است؟
آنها كه اين ايراد را مطرح مى كنند، «فلسفه عزادارى» را نمى دانند و آن را با گريه هاى ذليلانه اشتباه مى كنند.
« گريه» و جريان قطره هاى اشك از «چشم» كه دريچه قلب آدمى است، چهارگونه است:
1ـ گريه هاى شوق:
گريه مادرى كه از ديدن فرزند دلبند گمشده خويش، پس از چندين سال، سر داده مى شود، و يا گريه شادى آفرين و رضايت بار عاشق پاكبازى كه پس از يك عمر محروميّت معشوق خود را مى يابد گريه شوق است.
قسمت زيادى از حماسه هاى كربلا شوق آفرين و شورانگيز است و به دنبال آن سيلاب اشك شوق به خاطر آن همه رشادت ها، فداكارى ها، شجاعت ها، آزادمردى ها، و سخنرانى هاى آتشين مردان و زنان به ظاهر اسير، از ديدگان شنونده سرازير مى گردد; آيا اين گريه دليل بر شكست است؟
2ـ گريه هاى عاطفى:
آنچه در درون سينه انسان جاى دارد «قلب» است نه «سنگ»! و اين قلب كه ترسيم كننده امواج عواطف انسانى است، به هنگام مشاهده منظره كودك يتيمى كه در آغوش مادر در يك شب سرد زمستانى، از فراق پدر، جان مى دهد به لرزه در مى آيد و با سرازير كردن سيلاب اشك، خطوط اين امواج را در صفحه صورت ترسيم كرده و نشان مى دهد كه قلبى زنده و سرشار از عواطف مردمى است.
آيا اگر با شنيدن حادثه جان سپردن يك طفل شيرخوار در آغوش پدر، و دست و پا زدن در ميان سيلاب خون، در حادثه كربلا، قلبى بطپد، و شراره هاى آتشين خود را به صورت قطره هاى اشك به خارج پرتاب كند، نشانه ضعف و ناتوانى است يا دليل بر بيدارى آن قلب پر احساس؟!
3ـ گريه پيوند هدف:
گاهى قطره هاى اشك پيام آور هدفهاست; آنها كه مى خواهند بگويند با مرام امام حسين(عليه السلام)همراه و با هدف او هماهنگ و پيرو مكتب او هستند; ممكن است اين كار را با دادن شعارهاى آتشين و يا با سرودن اشعار و حماسه ها ابراز دارند; امّا گاهى ممكن است آنها ساختگى باشد; ولى كسى كه با شنيدن اين حادثه جانسوز قطره اشكى از درون دل، بيرون مى فرستد، صادقانه تر اين حقيقت را بيان مى كند. اين قطره اشك، اعلان وفادارى به اهداف مقدّس ياران امام حسين(عليه السلام) و پيوند دل و جان با آنها و اعلان جنگ با بت پرستى، ظلم و ستم و اعلان بيزارى از آلودگيهاست. آيا اين نوع گريه ـ بدون آشنايى به اهداف پاك او ـ ممكن است؟
4ـ گريه ذلّت و شكست:
گريه افراد ضعيف و ناتوانى است كه از رسيدن به اهداف خود وامانده اند و روح و شهامتى براى پيشرفت در خود نمى بينند; مى نشينند و عاجزانه گريه سر مى دهند.
هرگز براى امام حسين(عليه السلام)چنين گريه اى مكن كه او از اين گريه بيزار و متنفّر است; اگر گريه مى كنى، گريه شوق، عاطفه، و پيوند هدف باشد.
ولى مهم تر از سوگوارى، آشنايى به مكتب امام حسين(عليه السلام)و ياران او، و پيوستگى عملى به اهداف آن بزرگوار و پاك بودن و پاك زيستن و درست انديشيدن و عمل كردن است.
-------------------------------
منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی