tina
11-29-2011, 10:57 AM
اگر در پیشگاه با عظمت حضرت حق، عبادتى که به آن عباد مخلصش او را عبادت مىکنند بالاتر از شکر در تمام حالات وجود داشت، نام آن عبادت را مىبرد و به آن اشاره مىفرمود، مردم را به آن آگاهى مىداد، اما چون عبادتى بالاتر و مافوق شکر وجود ندارد «شکر یعنى نعمت را بهجا مصرف کردن و نعمت را صرف گناه و مخالفت با امر و نهى او نکردن» آن را در بین تمام عبادات به عنوان یک برنامه ویژه قرار داد و شکرگزاران را هم به عنوان بندگان خاص یاد کرد، آنجا که در قرآن مجید فرمود:
و چه کم و اندکاند بندگان شکرگزارم.
[وَتَمامُ الشُّکْرِ إِعْتِرافُ لِسانِ السِّرِّ خاضِعاً لِلّهِ تَعالى بِالْعَجْزِ عَنْ بُلُوغِ أَدْنى شُکْرِهِ لِأَنَّ التَّوْفیقَ لِلشُّکْرِ نِعْمَةٌ حادِثَةٌ یَجِبُ الشُّکْرَ عَلَیْها وَهِىَ أَعْظَمُ قَدْراً وَأَعَزُّ وُجُوداً مِنَ النِّعْمَةِ الَّتى مِنْ أَجْلِها وُفِّقْتَ لَهُ فَیَلْزَمُکَ عَلى کُلِّ شُکْرٍ شُکْرٌ أَعْظَمُ مِنْهُ إلى مَا لا نِهایَةَ لَهُ مُسْتَغْرِقاً فى نِعَمِهِ قاصِراً عاجِزاً عَنْ دَرْکِ غایَةِ شُکْرِهِ]
شکر کامل
شکر تمام و کامل به این است که ذات هستى و سرّ قلب به حقیقت اعتراف کند و خاضعانه در پیشگاه حضرت حق بگوید که من از بهجا آوردن کمترین شکر و کوچکترین نعمت تو عاجز و ناتوانم؛ زیرا توفیق شکر او، خودش یک نعمت جدیدى است که به تو عنایت شده و بر خود این توفیق شکر که نعمتى است از جانب او شکرى واجب است و این توفیق شکر، قدرش بزرگتر و وجودش عزیزتر از نعمتى است که به خاطر آن موفق به شکر شدى، روى این حساب بر هر شکرى، شکرى بر تو لازم است و مىدانى که این موضوع یعنى، براى هر شکرى یک شکر به جا آوردن سر به بىنهایت مىزند، در حالى که تو غرق در نعمتى، از درک غایت و حقیقت شکر او ناتوان و عاجزى.
این عاجز از شکر و قاصر از درک نعمت و عاصى بىنوا به محضر حضرت دوست عرضه داشتهام:
از غمت دوش ز دل نعره مستانه زدم
شکر کردم که در آن شب در این خانه زدم
گرمى لطف تو اى ملک دلم را سلطان
داد فتوا که زعشقت دو سه پیمانه زدم
من به هر در که شدم راه ندادند مرا
جام برداشته یکسر در میخانه زدم
چون دلم خانه عشق تو شد اى ماه وجود
من به صد شور و نوا ساغر شکرانه زدم
گفت: اى دل ز چه در شور و نوا غرق شدى
گفت: من دست بر آن طُرّه جانانه زدم
بنهادم قدم اندر ره عشق تو به جان
این قدم را به ره عشق تو مردانه زدم
سوخت جان وتنم از آتش هجران چون من
با غم عشق تو خود شعله به کاشانه زدم
از ازل دست به دامان تو اى دوست شدم
تا ابد دست به هر سینه بیگانه زدم
مست ومخمور وخرابم من مسکین نه عجب
که صبوحى زصفاى خم و خم خانه زدم
راستى کدام انسان تاکنون موفق به اداى شکر او شده، شاید با کرم و لطفش و با رحمت و عنایتش اقرار ما را به عجز شکر به عنوان شکر به حساب آورد.
[وَأَنّى یَلْحَقُ شُکْرَ الْعَبْدِ نِعْمَةَ اللّهِ وَمَتى یَلْحَقُ صَنیعُهُ بِصَنیعِهِ وَالْعَبْدُ ضَعیفٌ لا قُوَّةَ لَهُ أَبَداً إلّابِاللّهِ]
شکر عبد کجا و نعمت حق کجا؟ چه گونه شکر عبد به نعمت حق مىرسد؟
نعمت آنقدر داراى عظمت و منفعت است و شکر عبد آنقدر بىقدر و بىارزش است که بین نعمت حق و شکر عبد قابل مقایسه نیست.
ساخته عبد که آنهم به توفیق خدا و با کمک ابزار الهى است با ساخته او کجا با یکدیگر مقایسه مىشوند، بنده سخت عاجز و ضعیف و ناتوان است، براى او جز با تکیه بر حضرت حق براى ابد قوّتى وجود ندارد.
[وَاللّهُ غَنِىٌّ عَنْ طاعَةِ الْعَبْدِ قَوِىٌّ عَلى مَزیدِ النِّعَمِ عَلَى الْأَبَدِ فَکُنْ لِلّهِ عَبْداً شَاکِراً عَلى هذا الْأَصْلِ تَرَى الْعَجَبَ]
خداوند بزرگ از اطاعت عبد بىنیاز است، براى همیشه قدرت بر ازدیاد نعمت دارد، تو براى خدا بندهاى شاکر باش که بر این اصل از وجود مقدّس او برنامههاى اعجابانگیز ببینى، شکر او را بهجاى آور، تا نعمتش، اعم از مادّى و معنوى هم چون باران بهاران بر تو ریزش کند و ببینى آنچه تو را به عجب آورد.
و چه کم و اندکاند بندگان شکرگزارم.
[وَتَمامُ الشُّکْرِ إِعْتِرافُ لِسانِ السِّرِّ خاضِعاً لِلّهِ تَعالى بِالْعَجْزِ عَنْ بُلُوغِ أَدْنى شُکْرِهِ لِأَنَّ التَّوْفیقَ لِلشُّکْرِ نِعْمَةٌ حادِثَةٌ یَجِبُ الشُّکْرَ عَلَیْها وَهِىَ أَعْظَمُ قَدْراً وَأَعَزُّ وُجُوداً مِنَ النِّعْمَةِ الَّتى مِنْ أَجْلِها وُفِّقْتَ لَهُ فَیَلْزَمُکَ عَلى کُلِّ شُکْرٍ شُکْرٌ أَعْظَمُ مِنْهُ إلى مَا لا نِهایَةَ لَهُ مُسْتَغْرِقاً فى نِعَمِهِ قاصِراً عاجِزاً عَنْ دَرْکِ غایَةِ شُکْرِهِ]
شکر کامل
شکر تمام و کامل به این است که ذات هستى و سرّ قلب به حقیقت اعتراف کند و خاضعانه در پیشگاه حضرت حق بگوید که من از بهجا آوردن کمترین شکر و کوچکترین نعمت تو عاجز و ناتوانم؛ زیرا توفیق شکر او، خودش یک نعمت جدیدى است که به تو عنایت شده و بر خود این توفیق شکر که نعمتى است از جانب او شکرى واجب است و این توفیق شکر، قدرش بزرگتر و وجودش عزیزتر از نعمتى است که به خاطر آن موفق به شکر شدى، روى این حساب بر هر شکرى، شکرى بر تو لازم است و مىدانى که این موضوع یعنى، براى هر شکرى یک شکر به جا آوردن سر به بىنهایت مىزند، در حالى که تو غرق در نعمتى، از درک غایت و حقیقت شکر او ناتوان و عاجزى.
این عاجز از شکر و قاصر از درک نعمت و عاصى بىنوا به محضر حضرت دوست عرضه داشتهام:
از غمت دوش ز دل نعره مستانه زدم
شکر کردم که در آن شب در این خانه زدم
گرمى لطف تو اى ملک دلم را سلطان
داد فتوا که زعشقت دو سه پیمانه زدم
من به هر در که شدم راه ندادند مرا
جام برداشته یکسر در میخانه زدم
چون دلم خانه عشق تو شد اى ماه وجود
من به صد شور و نوا ساغر شکرانه زدم
گفت: اى دل ز چه در شور و نوا غرق شدى
گفت: من دست بر آن طُرّه جانانه زدم
بنهادم قدم اندر ره عشق تو به جان
این قدم را به ره عشق تو مردانه زدم
سوخت جان وتنم از آتش هجران چون من
با غم عشق تو خود شعله به کاشانه زدم
از ازل دست به دامان تو اى دوست شدم
تا ابد دست به هر سینه بیگانه زدم
مست ومخمور وخرابم من مسکین نه عجب
که صبوحى زصفاى خم و خم خانه زدم
راستى کدام انسان تاکنون موفق به اداى شکر او شده، شاید با کرم و لطفش و با رحمت و عنایتش اقرار ما را به عجز شکر به عنوان شکر به حساب آورد.
[وَأَنّى یَلْحَقُ شُکْرَ الْعَبْدِ نِعْمَةَ اللّهِ وَمَتى یَلْحَقُ صَنیعُهُ بِصَنیعِهِ وَالْعَبْدُ ضَعیفٌ لا قُوَّةَ لَهُ أَبَداً إلّابِاللّهِ]
شکر عبد کجا و نعمت حق کجا؟ چه گونه شکر عبد به نعمت حق مىرسد؟
نعمت آنقدر داراى عظمت و منفعت است و شکر عبد آنقدر بىقدر و بىارزش است که بین نعمت حق و شکر عبد قابل مقایسه نیست.
ساخته عبد که آنهم به توفیق خدا و با کمک ابزار الهى است با ساخته او کجا با یکدیگر مقایسه مىشوند، بنده سخت عاجز و ضعیف و ناتوان است، براى او جز با تکیه بر حضرت حق براى ابد قوّتى وجود ندارد.
[وَاللّهُ غَنِىٌّ عَنْ طاعَةِ الْعَبْدِ قَوِىٌّ عَلى مَزیدِ النِّعَمِ عَلَى الْأَبَدِ فَکُنْ لِلّهِ عَبْداً شَاکِراً عَلى هذا الْأَصْلِ تَرَى الْعَجَبَ]
خداوند بزرگ از اطاعت عبد بىنیاز است، براى همیشه قدرت بر ازدیاد نعمت دارد، تو براى خدا بندهاى شاکر باش که بر این اصل از وجود مقدّس او برنامههاى اعجابانگیز ببینى، شکر او را بهجاى آور، تا نعمتش، اعم از مادّى و معنوى هم چون باران بهاران بر تو ریزش کند و ببینى آنچه تو را به عجب آورد.