tina
11-29-2011, 10:23 AM
تاریخ زندگی بشر با هدایت الهی آغاز شده و هرگز آدمی از آن هدایت محروم نبوده است. در هر دوره و روزگاری پیامبران الهی، پیام خداوند را برای بندگان او ابلاغ کردهاند تا اینکه پیامبر خاتم(صلیاللهعلیهوآله وسلّم) کاملترین دین را برای عالم بشری ارمغان آورده و اسلام به عنوان دین همهی عصرها و همهی انسانها، جاودانه گشته است.
ظهور اسلام، انقلاب و تحوّلی شگفتانگیز در حوزهی تمدنی روزگار خویش به وجود آورد و مدنیّتی جدید را جایگزین زندگی جاهلی کرد و انسانها را از ضلالت و گمراهی به سوی روشنایی و هدایت رهنمون ساخت. خورشید هدایت اسلام، تنها قلب مردهی جزیرةالعرب را زنده نکرد، بلکه به زودی جهان اطراف خود را تسخیر کرد و تمدن اسلامی در حوزههای مختلف زندگی انسانی پیشتاز گشت. ولی بعد از چند سده، انحطاط در زندگی مسلمانان اتفاق افتاد و از سوی دیگر بیگانگان، در بازسازی مدنیت جدید خویش از مسلمانان سبقت گرفتند. اما این تمدن جدید در جهان مسیحی، در دوری گرفتن از دیانت و کلیسا شکل گرفت، بر خلاف آنچه در تمدن اسلامی اتفاق افتاده بود.
در ریشهیابی انحطاط مسلمانان و عقب افتادن آنان، هر چند مورخان، تحلیلگران و فیلسوفان تاریخی، و جامعهشناسان نظریات گوناگون ارائه کردهاند و بسیاری از آنها دور افتادن مسلمانان از دین و معنویت، استبداد حاکم بر مسلمانان، حاکمیت منحرف و آلوده به فساد اخلاقی و اجتماعی و توطئهی بیگانه را دخیل دانستهاند، اما در این بین کسانی نیز بودهاند که یا با ظاهربینی و کوتهاندیشی یا در پی نشانی غلط دادن رقیب، این چنین باور کرده و به دیگران سعی بر باوراندن آن داشتهاند که دلیل عقبماندگی ما دینباوری و تعلق به دین بوده است و تنها راه نجات و سعادت ما، گریختن از مدار و حوزهی دین و پناه بردن به حوزهی تمدن مغرب زمین است.
شاید برخی از افراد، باور این نکته برایشان مشکل باشد که چگونه نشانی غلط دادن موجب انحراف اهل فکر و نظر و درسخواندهها میشود؟ پیگری چنین بحثی به صورت دامنهدار در یک یادداشت کوتاه ممکن نیست، ولی میتوان با ارجاع به برخی نمونهها و اسناد، این موضوع را اثبات کرد. «ادوارد برمن» یکی از نویسندگان غربی است که در کتاب معروف خویش به نام«کنترل فرهنگها» به حقایقی اعتراف کرده است که اندکی تأمل در آنها ما را با حقایقی تلخ و در عین حال پیچیده روبهرو میکند. او به وجود بسیاری از بنیادهای فرهنگی مانند کارنگی، فورد، راکفلر و... اشاره میکند که آنها با تربیت نخبههای کشورهای در حال توسعه نفوذ فکری خود را گسترده میکنند. او مینویسد:«بنیاد کارنگی در زمینه تربیت معلم و تقویت کتابخانهها، بنیاد فورد در زمینهی علوم اجتماعی و مدیریت عمومی و بنیاد راکفلر در مسائل مربوط به علوم اجتماعی، طبیعی و پزشکی-زیستی فعالیت خود را متمرکز کردند. گردانندگان بنیادها امید دارند که از این راه دانشگاهها و سایر برنامههای تحت حمایت آنها موفق شوند کادر رهبری بومی را با دیدگاههای مشابه خود در زمینهی توسعه تربیت کنند».
یکی از برنامهریزان بنیاد فورد، در توجیه برنامههای بنیاد مینویسد:«ایالات متحده باید به حمایت روزافزون از نهادهای آموزشی در مناطق مهم استراتژیکی جهان مبادرت بورزد تا این نهادها بتوانند به تربیت افرادی توفیق یابند که نگرش آنان در مورد منافع ملی ایالات متحده، سازگار با همان دیدگاهی باشد که از سوی بنیادهای حامی چنین نهادهایی پذیرفته شده است. این افراد نیز به نوبهی خود جهان پیرامون خود را به گونهای شکل میدهند که متضمن حفظ و گسترش منافع آمریکا باشد»
این سیاست غلطاندازی در نشناختن و ناشناخته ماندن ریشههای انحطاط و عقبماندگی جوامع اسلامی هنوز هم ادامه دارد. گزارشهایی که گوستاولوبون مورخ فرانسوی، از عملکرد غربیها، مخصوصاً در سدهی اخیر در مستعمرات، به ویژه خاورمیانه دارد، همه حکایت از این دارد که استعمارگران سدهی قبل، از بازگشت به خویشتن مسلمانان هراس داشتند و امروزه نیز با تحریف و تبلیغ منفی مانند بنیادگرایان، خشونتطلبان، اسلامگرایان، افراطیون و نهایتاً تروریسم، نشانههای این خوف و هراس دیده میشود.
انقلاب اسلامی قدرت بازگشت به دین را به صورت عینی نشان داده و پرده از فریبکاری تحلیلگران غربی و باور غلط برخی از خودیها برداشته است. طی دو دههی اخیر در جهان اسلام، انعکاس پیام انقلاب اسلامی مقاومت جدیدی در برابر هجوم فرهنگ غرب و برنامهریزیهای بنیادهای فرهنگی و سیاسی آنان ایجاد کرده است. ولی آنها امروزه دوباره با همان هدف سابق، اما با شگرد و ترفندی جدید وارد عرصه شدهاند. در این نوبت آنها سعی دارند، نه روشنفکران و اهل سواد را بلکه بدنهی جامعه را اداره کند، تهی سازند و با گسترش آموزهها، هنجارها و ارزشهای غربی و ترویج آن در میان نسل جوان، آینده را از آن خود کنند.
مقاومت امروز، باید در کانون هدف دشمن و با همان شیوهی او صورت پذیرد. از اینرو، اهتمام به اقدامات زیر در خانواده، مدرسه و اجتماع ضروری است:
1-دفاع از ارزشها و هنجارهای دینی و ملی در میان آحاد مردم، مخصوصاً جوانان.
2-هجوم به ارزشها و هنجارهای اجتماعی و فردی غربی و به چالش کشیدن شعارهای جدید و اساسی تمدن غربی مانند حقوق بشر، حقوق زن، امنیت و اخلاق و حفاظت از محیط زیست، با یادآوری رفتارهای روزمرهی آنان.
3-توسعه و بسط فرهنگ و آموزههای دینی در میان نسل نو با پاسخگویی مسئولانه، متعهدانه و همراه با دلسوزی تمام به پرسشهای جوانان، توسط عالمان و اندیشمندان.
در این مسیر به مشارکت خواندن نسل نو برای اندیشیدن و پاسخ یافتن به سؤالهای خود، اقدامی بایسته است.
ظهور اسلام، انقلاب و تحوّلی شگفتانگیز در حوزهی تمدنی روزگار خویش به وجود آورد و مدنیّتی جدید را جایگزین زندگی جاهلی کرد و انسانها را از ضلالت و گمراهی به سوی روشنایی و هدایت رهنمون ساخت. خورشید هدایت اسلام، تنها قلب مردهی جزیرةالعرب را زنده نکرد، بلکه به زودی جهان اطراف خود را تسخیر کرد و تمدن اسلامی در حوزههای مختلف زندگی انسانی پیشتاز گشت. ولی بعد از چند سده، انحطاط در زندگی مسلمانان اتفاق افتاد و از سوی دیگر بیگانگان، در بازسازی مدنیت جدید خویش از مسلمانان سبقت گرفتند. اما این تمدن جدید در جهان مسیحی، در دوری گرفتن از دیانت و کلیسا شکل گرفت، بر خلاف آنچه در تمدن اسلامی اتفاق افتاده بود.
در ریشهیابی انحطاط مسلمانان و عقب افتادن آنان، هر چند مورخان، تحلیلگران و فیلسوفان تاریخی، و جامعهشناسان نظریات گوناگون ارائه کردهاند و بسیاری از آنها دور افتادن مسلمانان از دین و معنویت، استبداد حاکم بر مسلمانان، حاکمیت منحرف و آلوده به فساد اخلاقی و اجتماعی و توطئهی بیگانه را دخیل دانستهاند، اما در این بین کسانی نیز بودهاند که یا با ظاهربینی و کوتهاندیشی یا در پی نشانی غلط دادن رقیب، این چنین باور کرده و به دیگران سعی بر باوراندن آن داشتهاند که دلیل عقبماندگی ما دینباوری و تعلق به دین بوده است و تنها راه نجات و سعادت ما، گریختن از مدار و حوزهی دین و پناه بردن به حوزهی تمدن مغرب زمین است.
شاید برخی از افراد، باور این نکته برایشان مشکل باشد که چگونه نشانی غلط دادن موجب انحراف اهل فکر و نظر و درسخواندهها میشود؟ پیگری چنین بحثی به صورت دامنهدار در یک یادداشت کوتاه ممکن نیست، ولی میتوان با ارجاع به برخی نمونهها و اسناد، این موضوع را اثبات کرد. «ادوارد برمن» یکی از نویسندگان غربی است که در کتاب معروف خویش به نام«کنترل فرهنگها» به حقایقی اعتراف کرده است که اندکی تأمل در آنها ما را با حقایقی تلخ و در عین حال پیچیده روبهرو میکند. او به وجود بسیاری از بنیادهای فرهنگی مانند کارنگی، فورد، راکفلر و... اشاره میکند که آنها با تربیت نخبههای کشورهای در حال توسعه نفوذ فکری خود را گسترده میکنند. او مینویسد:«بنیاد کارنگی در زمینه تربیت معلم و تقویت کتابخانهها، بنیاد فورد در زمینهی علوم اجتماعی و مدیریت عمومی و بنیاد راکفلر در مسائل مربوط به علوم اجتماعی، طبیعی و پزشکی-زیستی فعالیت خود را متمرکز کردند. گردانندگان بنیادها امید دارند که از این راه دانشگاهها و سایر برنامههای تحت حمایت آنها موفق شوند کادر رهبری بومی را با دیدگاههای مشابه خود در زمینهی توسعه تربیت کنند».
یکی از برنامهریزان بنیاد فورد، در توجیه برنامههای بنیاد مینویسد:«ایالات متحده باید به حمایت روزافزون از نهادهای آموزشی در مناطق مهم استراتژیکی جهان مبادرت بورزد تا این نهادها بتوانند به تربیت افرادی توفیق یابند که نگرش آنان در مورد منافع ملی ایالات متحده، سازگار با همان دیدگاهی باشد که از سوی بنیادهای حامی چنین نهادهایی پذیرفته شده است. این افراد نیز به نوبهی خود جهان پیرامون خود را به گونهای شکل میدهند که متضمن حفظ و گسترش منافع آمریکا باشد»
این سیاست غلطاندازی در نشناختن و ناشناخته ماندن ریشههای انحطاط و عقبماندگی جوامع اسلامی هنوز هم ادامه دارد. گزارشهایی که گوستاولوبون مورخ فرانسوی، از عملکرد غربیها، مخصوصاً در سدهی اخیر در مستعمرات، به ویژه خاورمیانه دارد، همه حکایت از این دارد که استعمارگران سدهی قبل، از بازگشت به خویشتن مسلمانان هراس داشتند و امروزه نیز با تحریف و تبلیغ منفی مانند بنیادگرایان، خشونتطلبان، اسلامگرایان، افراطیون و نهایتاً تروریسم، نشانههای این خوف و هراس دیده میشود.
انقلاب اسلامی قدرت بازگشت به دین را به صورت عینی نشان داده و پرده از فریبکاری تحلیلگران غربی و باور غلط برخی از خودیها برداشته است. طی دو دههی اخیر در جهان اسلام، انعکاس پیام انقلاب اسلامی مقاومت جدیدی در برابر هجوم فرهنگ غرب و برنامهریزیهای بنیادهای فرهنگی و سیاسی آنان ایجاد کرده است. ولی آنها امروزه دوباره با همان هدف سابق، اما با شگرد و ترفندی جدید وارد عرصه شدهاند. در این نوبت آنها سعی دارند، نه روشنفکران و اهل سواد را بلکه بدنهی جامعه را اداره کند، تهی سازند و با گسترش آموزهها، هنجارها و ارزشهای غربی و ترویج آن در میان نسل جوان، آینده را از آن خود کنند.
مقاومت امروز، باید در کانون هدف دشمن و با همان شیوهی او صورت پذیرد. از اینرو، اهتمام به اقدامات زیر در خانواده، مدرسه و اجتماع ضروری است:
1-دفاع از ارزشها و هنجارهای دینی و ملی در میان آحاد مردم، مخصوصاً جوانان.
2-هجوم به ارزشها و هنجارهای اجتماعی و فردی غربی و به چالش کشیدن شعارهای جدید و اساسی تمدن غربی مانند حقوق بشر، حقوق زن، امنیت و اخلاق و حفاظت از محیط زیست، با یادآوری رفتارهای روزمرهی آنان.
3-توسعه و بسط فرهنگ و آموزههای دینی در میان نسل نو با پاسخگویی مسئولانه، متعهدانه و همراه با دلسوزی تمام به پرسشهای جوانان، توسط عالمان و اندیشمندان.
در این مسیر به مشارکت خواندن نسل نو برای اندیشیدن و پاسخ یافتن به سؤالهای خود، اقدامی بایسته است.