sorna
08-15-2010, 12:15 AM
• عظمت زمان در ذهن انسان باستان
زمان همواره با تصويرى آميخته از ابهام و ترديد و پرسش، ارابه روزگار را به پيش كشانده است و ذهن تاريخى انسان را در كلاف سر درگم خود، گره كور زده است. از نگاه انسان باستان، زمان چنان قدرتمند و اساطيرى مى نموده است كه برايش خدايگانى برسازند، آيينى بتراشند و فلسفه اى ببافند! نگاهى گذرا به تاريخ اديان باستانى اين سرزمين، اين گرايش رمزينه وار به پرستش خداوندگارى مافوق همه چيز را پژواك مى دهد.
اگر چنين آيين فلسفى پيچيده اى را بخواهيم با فضا هاى تاريخى بازسازى كنيم، بايد به گذشته برگرديم و بستر هاى شكوفندگى اين نحله باستانى را بكاويم. البته جست وجو در هر چيز كهنى كه ريشه در تاريخ باستان دارد و بعد ها با گذر زمان فرسوده و به فراموشى سپرده شده است، از لابه لاى اندك بازمانده هاى ناچيز تاريخى كه گاه سنديتى ندارند، دشوار است. مهرداد بهار در همين زمينه مى نويسد: «نمى توان از دين زروانى در ايران سخن گفت، چون نه تنها مدركى مشخص و مكتوب در وجود قطعى دينى به اين نام در دست نيست، بلكه روايات و اشارات بسيار پراكنده موجود گواه بر آن است كه بيشتر بايد از رشته اعتقاداتى زروانى سخن گفت كه با هر دين و آيينى مى آميخته است و نه از دينى واحد و مشخص كه به نحوى مستقل وجود داشته و مذاهب متعدد از آن سرچشمه گرفته است.» (اديان آسيايى- مهرداد بهار _ نشر چشمه _ ص ۶۱ )شايد چنين انگاره اى برخاسته از اين واقعيت تاريخى باشد كه زروانيسم در واقع نوعى بازتاب احوال درونى و روحى مردمى بوده است كه در اثر اصطكاك با روزگار، به نوعى جبر و اعتقاد به قضا و قدر گراييده اند، فراموش نكنيم كه در قاموس فرهنگى و واژگانى، زروان به معناى راستين زمان، همواره معادل با مفهوم قضا و قدر تعبير شده است و اين خود گوياى حقيقى جنبه ها و ابعاد جبرآميز قضا و قدرى اين آيين دينى كهنسال است.
در كنار چنين نگره اى بايد به واقعيت ديگرى نيز اشاره كرد كه به اين مهجوريت دامن مى زند و آن نبود چهره هاى روحانى برجسته منتسب به اين نحله است؛ گرچه سايه روشن تاثيرات در لفافه اين آيين در لابه لاى ورق پاره هاى بازمانده از كتب دينى مزديسنى متاخر، پررنگ است! در واقع بايد زروانيسم را زاده و دست پرورده برخى انگاره هاى نهفته در دل آيين زردشتى دانست، تثليث زروانى چيز تازه اى نيست، چنين تثليثى در گاهان نيز پيداست.
زروانيسم تنها به اين تثليث گاهانى پر و بالى براى پرواز داده است، اما در هر حال اين مكتب دينى همواره همچون گره اى در ريسمان دين ايرانى محسوب مى شود. چنان كه دكتر تيمور قادرى در مقدمه كتاب زروان اثر آر. سى. زنر، مى نويسد: «زروانيسم از ديرباز براى بسيارى از ايران شناسان، معضلى بغرنج و زحمت آفرين بوده است؛ معضلى كه نه مى شود از كنار آن به سادگى گذشت و نه مى توان با قدرت با آن دست و پنجه نرم كرد؛ از اين رو عده اى از كنارش گذشتند و عده اى ناشيانه پنجه در پنجه اش افكندند، به هر صورت تاريخ مطالعات و بررسى هاى ايران شناسى در اين باب هر دو مورد را ثبت كرده است، برعهده آنانى است كه در اين وادى غوطه ور مى شوند تا اين دو صورت را از هم باز شناسند و نتيجه را از براى شيفتگان بازگويند.» ( زروان- انتشارات فكر روز - مقدمه مترجم _ ص ۷)
• كرونوس يونانى يا برگى از زردشتى گرى؟!
نگارنده كتاب شناخت اساطير ايران، جان هينلز، با قاطعيت كيش زروانى را بدعتى در دين زردشتى مى انگارد و اين خود نشان مى دهد كه زروانيسم چيز تازه اى نبوده و ريشه در خاك مزداپرستى دارد. شايد ابهت زمان، ذهن انسان كهن را به خلق خداى تنومند تازه اى سوق داده است،؛ شايد هم همه چيز به تاثير فراگير انديشه هاى يونانى از روزنه هلنيسم باز مى گردد، تاثير خدايگان كهن يونانيان، كرونوس كه زمان را در مشت خويش مى فشرده است ! و آيا نمى توان اين واقعيت تاريخى را همان تاثيرپذيرى دو سويه فرهنگ ها از يكديگر دانست؟! واقعيتى كه از گذشته هاى دور تا به امروز تداوم داشته است.
هر جامعه اى گوشه اى از انگاره ها و باور هاى تمدن ها و جوامع ديگر را مى ستانده و خود تكه هايى از هويت خويش را بدان ها مى سپرده است. اثبات اين انگاره گرچه ساده به نظر مى رسد، اما در واقع سهل ممتنع است؛ چرا كه همان گونه كه پيشتر اشاره كرديم، خاستگاه فكرى اين آيين در دل آيين زردشتى است.۱ ساختار تثليثى اهورامزدا به عنوان آفريننده مطلق، و دو همزاد همزمان، انگره مينو به معناى انديشه بد و سپند مينو به معناى انديشه نيك، روزنه اى تازه گشود تا ايرانى متاثر از عظمت كرونوس يونانى، با الهام از همين تثليث، تثليث تازه ترى بسازد؛ به اين شكل: زروان به عنوان آفريننده و پدر همه چيز و اهورامزدا و اهريمن.
بد نيست از همين رهگذر به بافت اسطوره اى و داستان گونه اين آيين به تفصيل بپردازيم: «پيش از اين كه زمين يا آسمان وجود داشته باشد، زروان كه وجود بزرگ و غايى است به تنهايى وجود داشت، او كه در آرزوى پسرى بود، هزار سال قربانى كرد. تقديم قربانى به اين مفهوم نيست كه او براى وجود ديگرى نيايش مى كرد زيرا به اعتقاد ايرانيان، تقديم قربانى خود اعتبار و نيرو دارد. بارى پس از هزار سال زروان در برآورده شدن آرزوى خود شك كرد. وى ترديد كرد كه قدرت قربانى موجب پيدايش پسرى، يعنى اورمزد شود كه آسمان ها و زمين را بيافريند. در لحظه ترديد او نطفه جفتى توامان در او بسته شد. زيرا زروان به عنوان وجودى بى طرف، وجودى دو جنسه است. يكى از اين دو جفت توأمان اورمزد بود كه نتيجه برآورده شدن آرزوى او بود و ديگرى اهريمن كه تجسم شك او بود.
زروان قول داد كه موهبت سلطنت را به هر پسرى كه زود تر از رحم او بيرون آيد ببخشد. اورمزد كه در آن هنگام نيز مشخصه بزرگ علم مطلق در او متجلى بود، به اين موضوع پى برد و برادر خود را از آن آگاه ساخت، از اين رو اهريمن رحم را بريد و خود را به پدر معرفى كرد... زروان گريست و گفت پسر من نورانى و خوشبوست اما تو بدبو و تاريكى!... چون اورمزد پيدا شد، زروان فوراً دريافت كه او حاصل برآورده شدن آرزويش است ... اما چون نمى خواست عهد خود را در مورد اعطاى موهبت سلطنت به نخستين فرزند بشكند، فرمانروايى جهان را به مدت نه هزار سال به اهريمن واگذار كرد و به اورمزد فرمانروايى عالم اعلى را عطا كرد و او آسمان ها و زمين را آفريد.» (شناخت اساطير ايران _ جان هينلز - ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلى - نشر چشمه - صص ۱۱۳ ، ۱۱۴)
برخى شواهد نشان مى دهد كه اين داستان افسانه وار، يكى از قصه پردازى هاى روحانيون زردشتى بوده است. زنر از قول يك نو دين زردشتى مى نويسد: «موبدان، (مغان) از زروان، پدر خدايان، نقل مى كنند كه او مدت يك هزار سال، آيين موبدى را به جا آورد و به سبب راستى اش (عدالتش) دعايش مستجاب شد.» شايد اين داستان براى تاكيد بر ارزش دعا و اعمال و مناسك مذهبى ساخته شده بود اما در مجموع نگاهى كلى به اين داستان اسطوره اى كه بازتاباننده ريشه هاى تنومند درختى به نام آيين زروان پرستى است، نكات فراوانى را برجسته كرده و زواياى تاريكى را روشنايى مى بخشد. آنچه از دل اين تثليث نوظهور مى توان استنباط كرد، ولو اين كه انگاره خوش بينانه اى باشد، كوشش نظريه پردازان اين نحله براى نزديك تر شدن به وحدانيت دينى و نگره يكتاپرستى است، وجود توامان اهورامزدا و اهريمن، همدوش هم و برافراشته شدن ثنويت دينى، نيازمند رهيافت هاى تازه اى بود تا آرمان كهن ايرانى باستان در يگانه پرستى را محقق سازد.
البته امروزى بودن اين باور پررنگ است و امكان تعميم آن به گذشته هاى دور باستانى، با توجه به ساخت و بافت فكرى و ذهنى انسان كهن تا حدى دور از واقعيت است. در كنار چنين انگاره اى بايد به آميزش اميد و نوميدى در بن مايه هاى داستانى زروانيسم نيز اشاره كرد. بسيارى از محققان تاريخى بر اين باورند كه پديده زروانيسم برخاسته از نوميدى و ياس و دلمردگى مزمنى است كه در بدنه فرهنگى ايران باستان ذره ذره ريشه دوانده است. فروپاشى انديشه جهانى آرمانى در ذهن انسان مزديسنا، اورا به اين نگره تلخ رهنمون كرد كه اهورا مزدا، در واقع از اهريمن شكست خورده است، اهريمن گوى سبقت را ربوده و توانسته است بر اريكه سلطنت دنيوى تكيه زند. شايد پيروان زروانيسم با اعتقاد بر چنين باورى توانسته اند غير آرمانى بودن شاهان بى فره را توجيه كنند؛ اگر چنين باورى را بپذيريم، بايد به جنبه هاى اعتراضى و انتقادى اين آيين در عصر ساسانيان نيز معتقد شويم و آن را همچون مانويت و مزدكيت نگره اى نوآورانه و بر ضد ساختار هاى درهم تنيده روحانيت حاكم قلمداد كنيم.
اين باور چندان هم دور از منطق نيست، مغان زردشتى در عصر ساسانى با رسميت يافتن اين آيين، يكه تاز ميدان شدند و كوشيدند با جامه عمل پوشاندن به باور هاى دينى آميخته با منويات درونى خود، تصوير تحكم آميزى از آيين زردشتى در شالوده ذهن جامعه برسازند، اين تلاش همراه بوده است با سركوب و زدودن هر انديشه تازه اى كه مى كوشيد در اين بلبشوى تاريخى حرف تازه اى بزند و درفش تازه ترى برافرازد؛ عملكرد مقتدرانه تنسر و كرتير دو روحانى طراز اول اين روزگار، نمونه اى از اين تسلط خشمگنانه است كه زمينه را براى شكفتگى نحله هاى معترض هموار مى كرده است.۲ اما در كنار اين ياس فلسفى مى توان رگه هايى از اميدوارى به آينده را دريافت. اينكه زروان فرمانروايى عالم اعلى را به اهورامزدا مى سپارد، شوق به فردايى روشن را در ذهن معتقدان اين آيين تقويت مى كند، گرچه شواهد تاريخى حاكى از تاثير پررنگ تر جبريت و نوميدى نهفته در زروانيسم است كه در واقع دنياطلبى و ميل به لذت جويى از حيات مادى را كه از بن مايه هاى آيين مزداپرستى است، از صحنه حيات زدوده و به بيزارى از زندگى مى انجامد، نيم نگاهى به داستان آفرينش دو نيروى خير و شر در آيين زروان نشان مى دهد كه ميل و خواست و اختيار، به راحتى كم رنگ شده و حتى ناديده انگاشته مى شود و آنچه قضا و قدر از پيش نگاشته است، خود را به رخ مى كشد، از همين رهگذر است كه به جاى اهورا مزداى آرزو كردنى، اهريمن ظلمانى پيش مى تازد و برگ برنده را مى ستاند.
آنچه به اين نااميدى فكرى دامن مى زده است، اعتقاد نداشتن به پاداش اخروى است كه خود از عقيده مادى گرايانه زروانيسم درباره پيدايش و آفرينش جهان زاده مى شود، زروان پرستان بر اين انديشه بودند كه خداوند آفريننده جهان نيست بلكه جهان كنونى در اثر تكامل تدريجى ماده اوليه بدين شكل و صورت تراش پيدا كرده است و نياز به خالق نداشته است، چنين اعتقادى باعث شد به راحتى انديشه بهشت و دوزخ و پاداش و كيفر به دست فراموشى سپرده شود۳ و در نتيجه روح خمودگى و نوميدى در كالبد جامعه زروانى بدمد، چنين باورى نسبت به فردايى مبهم ( كه البته در تناقض با كنه داستان و اسطوره زروان، چنانكه در بالا اشاره كرديم، مى باشد )
در اشعار فردوسى هم بازتاب يافته است:
گر ايوان ما سر به كيوان برست / از آن بهره ما يكى چادرست / چو پوشند بر روى ما خون و خاك / همه جاى بيم است تيمار و باك / تر و خشك يكسان همى بدرود / و گر لابه سارى سخن نشنود / دروگر زمانست و ما چون گيا / همانش نبيره همانش نيا / جهان را چنين است ساز و نهاد / كه جز مرگ را كس زمادر نزاد/ از اين درآيد بدان بگذرد / زمانه بر او دم همى بشمرد.
هينلز در اثر خود به اين ابيات اشاره كرده و آنها را در گره اى ناگسستنى با نگره هاى آيين زروانيسم تعبير مى كند، در «شكند گمانيك ويچار»، از متون منسوب به زردشتيان، مى خوانيم: «آنها اين طور مى انديشند كه اين جهان با تغييراتش، نظم و ترتيب و اجزا و واحد هاى متشكله آن تضاد يك واحد با ديگرى، تداخل و امتزاج يكى با ديگرى، همه و همه از اصل بيكرانه نشات مى گيرد، ... و بعد آن كه پرهيزگارى بدون پاداش مى ماند و گناه بدون پادافراه، بهشت و دوزخ ديگر وجود نداشته و صواب و گناهى در كار نيست و بعد آن كه پديده ها فقط مادى هستند و معنويت وجود ندارد.»
از سوى ديگر دو جنسه بودن زروان، نشانگر و بازتابى از ساخت پدرسالارانه عصر و زمانه اى است كه اين باور در آن متولد شده است و اين خود نوظهور بودن آن را به اثبات مى رساند. گرچه در صحت چنين باورى بايد ترديد كرد، چنانكه مهرداد بهار معتقد است: «زروان در اغلب روايات داراى همسر است.» پرفسور كريستن سن در همين زمينه مى نويسد: «در افسانه هاى عاميانه عهد باستان، زروان را موجودى نر ماده تصور كرده اند ولى در روايت تازه ترى آمده است كه زروان زنى داشت خوشيزك نام كه نيبرگ آن را مصغر كلمه خوش مى داند به معنى زيبا يا خوب.» (ايران در زمان ساسانيان _ دنياى كتاب - ترجمه رشيد ياسمى _ ص ۲۲۳) اين نبودن زن در داستان زروان مى تواند نشانگر نگاه منفى اين آيين نسبت به زن هم باشد؛ جالب اينجاست كه زنان معمولاً در مراسم عبادى زروان پرستى شركت ندارند.
زمان همواره با تصويرى آميخته از ابهام و ترديد و پرسش، ارابه روزگار را به پيش كشانده است و ذهن تاريخى انسان را در كلاف سر درگم خود، گره كور زده است. از نگاه انسان باستان، زمان چنان قدرتمند و اساطيرى مى نموده است كه برايش خدايگانى برسازند، آيينى بتراشند و فلسفه اى ببافند! نگاهى گذرا به تاريخ اديان باستانى اين سرزمين، اين گرايش رمزينه وار به پرستش خداوندگارى مافوق همه چيز را پژواك مى دهد.
اگر چنين آيين فلسفى پيچيده اى را بخواهيم با فضا هاى تاريخى بازسازى كنيم، بايد به گذشته برگرديم و بستر هاى شكوفندگى اين نحله باستانى را بكاويم. البته جست وجو در هر چيز كهنى كه ريشه در تاريخ باستان دارد و بعد ها با گذر زمان فرسوده و به فراموشى سپرده شده است، از لابه لاى اندك بازمانده هاى ناچيز تاريخى كه گاه سنديتى ندارند، دشوار است. مهرداد بهار در همين زمينه مى نويسد: «نمى توان از دين زروانى در ايران سخن گفت، چون نه تنها مدركى مشخص و مكتوب در وجود قطعى دينى به اين نام در دست نيست، بلكه روايات و اشارات بسيار پراكنده موجود گواه بر آن است كه بيشتر بايد از رشته اعتقاداتى زروانى سخن گفت كه با هر دين و آيينى مى آميخته است و نه از دينى واحد و مشخص كه به نحوى مستقل وجود داشته و مذاهب متعدد از آن سرچشمه گرفته است.» (اديان آسيايى- مهرداد بهار _ نشر چشمه _ ص ۶۱ )شايد چنين انگاره اى برخاسته از اين واقعيت تاريخى باشد كه زروانيسم در واقع نوعى بازتاب احوال درونى و روحى مردمى بوده است كه در اثر اصطكاك با روزگار، به نوعى جبر و اعتقاد به قضا و قدر گراييده اند، فراموش نكنيم كه در قاموس فرهنگى و واژگانى، زروان به معناى راستين زمان، همواره معادل با مفهوم قضا و قدر تعبير شده است و اين خود گوياى حقيقى جنبه ها و ابعاد جبرآميز قضا و قدرى اين آيين دينى كهنسال است.
در كنار چنين نگره اى بايد به واقعيت ديگرى نيز اشاره كرد كه به اين مهجوريت دامن مى زند و آن نبود چهره هاى روحانى برجسته منتسب به اين نحله است؛ گرچه سايه روشن تاثيرات در لفافه اين آيين در لابه لاى ورق پاره هاى بازمانده از كتب دينى مزديسنى متاخر، پررنگ است! در واقع بايد زروانيسم را زاده و دست پرورده برخى انگاره هاى نهفته در دل آيين زردشتى دانست، تثليث زروانى چيز تازه اى نيست، چنين تثليثى در گاهان نيز پيداست.
زروانيسم تنها به اين تثليث گاهانى پر و بالى براى پرواز داده است، اما در هر حال اين مكتب دينى همواره همچون گره اى در ريسمان دين ايرانى محسوب مى شود. چنان كه دكتر تيمور قادرى در مقدمه كتاب زروان اثر آر. سى. زنر، مى نويسد: «زروانيسم از ديرباز براى بسيارى از ايران شناسان، معضلى بغرنج و زحمت آفرين بوده است؛ معضلى كه نه مى شود از كنار آن به سادگى گذشت و نه مى توان با قدرت با آن دست و پنجه نرم كرد؛ از اين رو عده اى از كنارش گذشتند و عده اى ناشيانه پنجه در پنجه اش افكندند، به هر صورت تاريخ مطالعات و بررسى هاى ايران شناسى در اين باب هر دو مورد را ثبت كرده است، برعهده آنانى است كه در اين وادى غوطه ور مى شوند تا اين دو صورت را از هم باز شناسند و نتيجه را از براى شيفتگان بازگويند.» ( زروان- انتشارات فكر روز - مقدمه مترجم _ ص ۷)
• كرونوس يونانى يا برگى از زردشتى گرى؟!
نگارنده كتاب شناخت اساطير ايران، جان هينلز، با قاطعيت كيش زروانى را بدعتى در دين زردشتى مى انگارد و اين خود نشان مى دهد كه زروانيسم چيز تازه اى نبوده و ريشه در خاك مزداپرستى دارد. شايد ابهت زمان، ذهن انسان كهن را به خلق خداى تنومند تازه اى سوق داده است،؛ شايد هم همه چيز به تاثير فراگير انديشه هاى يونانى از روزنه هلنيسم باز مى گردد، تاثير خدايگان كهن يونانيان، كرونوس كه زمان را در مشت خويش مى فشرده است ! و آيا نمى توان اين واقعيت تاريخى را همان تاثيرپذيرى دو سويه فرهنگ ها از يكديگر دانست؟! واقعيتى كه از گذشته هاى دور تا به امروز تداوم داشته است.
هر جامعه اى گوشه اى از انگاره ها و باور هاى تمدن ها و جوامع ديگر را مى ستانده و خود تكه هايى از هويت خويش را بدان ها مى سپرده است. اثبات اين انگاره گرچه ساده به نظر مى رسد، اما در واقع سهل ممتنع است؛ چرا كه همان گونه كه پيشتر اشاره كرديم، خاستگاه فكرى اين آيين در دل آيين زردشتى است.۱ ساختار تثليثى اهورامزدا به عنوان آفريننده مطلق، و دو همزاد همزمان، انگره مينو به معناى انديشه بد و سپند مينو به معناى انديشه نيك، روزنه اى تازه گشود تا ايرانى متاثر از عظمت كرونوس يونانى، با الهام از همين تثليث، تثليث تازه ترى بسازد؛ به اين شكل: زروان به عنوان آفريننده و پدر همه چيز و اهورامزدا و اهريمن.
بد نيست از همين رهگذر به بافت اسطوره اى و داستان گونه اين آيين به تفصيل بپردازيم: «پيش از اين كه زمين يا آسمان وجود داشته باشد، زروان كه وجود بزرگ و غايى است به تنهايى وجود داشت، او كه در آرزوى پسرى بود، هزار سال قربانى كرد. تقديم قربانى به اين مفهوم نيست كه او براى وجود ديگرى نيايش مى كرد زيرا به اعتقاد ايرانيان، تقديم قربانى خود اعتبار و نيرو دارد. بارى پس از هزار سال زروان در برآورده شدن آرزوى خود شك كرد. وى ترديد كرد كه قدرت قربانى موجب پيدايش پسرى، يعنى اورمزد شود كه آسمان ها و زمين را بيافريند. در لحظه ترديد او نطفه جفتى توامان در او بسته شد. زيرا زروان به عنوان وجودى بى طرف، وجودى دو جنسه است. يكى از اين دو جفت توأمان اورمزد بود كه نتيجه برآورده شدن آرزوى او بود و ديگرى اهريمن كه تجسم شك او بود.
زروان قول داد كه موهبت سلطنت را به هر پسرى كه زود تر از رحم او بيرون آيد ببخشد. اورمزد كه در آن هنگام نيز مشخصه بزرگ علم مطلق در او متجلى بود، به اين موضوع پى برد و برادر خود را از آن آگاه ساخت، از اين رو اهريمن رحم را بريد و خود را به پدر معرفى كرد... زروان گريست و گفت پسر من نورانى و خوشبوست اما تو بدبو و تاريكى!... چون اورمزد پيدا شد، زروان فوراً دريافت كه او حاصل برآورده شدن آرزويش است ... اما چون نمى خواست عهد خود را در مورد اعطاى موهبت سلطنت به نخستين فرزند بشكند، فرمانروايى جهان را به مدت نه هزار سال به اهريمن واگذار كرد و به اورمزد فرمانروايى عالم اعلى را عطا كرد و او آسمان ها و زمين را آفريد.» (شناخت اساطير ايران _ جان هينلز - ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلى - نشر چشمه - صص ۱۱۳ ، ۱۱۴)
برخى شواهد نشان مى دهد كه اين داستان افسانه وار، يكى از قصه پردازى هاى روحانيون زردشتى بوده است. زنر از قول يك نو دين زردشتى مى نويسد: «موبدان، (مغان) از زروان، پدر خدايان، نقل مى كنند كه او مدت يك هزار سال، آيين موبدى را به جا آورد و به سبب راستى اش (عدالتش) دعايش مستجاب شد.» شايد اين داستان براى تاكيد بر ارزش دعا و اعمال و مناسك مذهبى ساخته شده بود اما در مجموع نگاهى كلى به اين داستان اسطوره اى كه بازتاباننده ريشه هاى تنومند درختى به نام آيين زروان پرستى است، نكات فراوانى را برجسته كرده و زواياى تاريكى را روشنايى مى بخشد. آنچه از دل اين تثليث نوظهور مى توان استنباط كرد، ولو اين كه انگاره خوش بينانه اى باشد، كوشش نظريه پردازان اين نحله براى نزديك تر شدن به وحدانيت دينى و نگره يكتاپرستى است، وجود توامان اهورامزدا و اهريمن، همدوش هم و برافراشته شدن ثنويت دينى، نيازمند رهيافت هاى تازه اى بود تا آرمان كهن ايرانى باستان در يگانه پرستى را محقق سازد.
البته امروزى بودن اين باور پررنگ است و امكان تعميم آن به گذشته هاى دور باستانى، با توجه به ساخت و بافت فكرى و ذهنى انسان كهن تا حدى دور از واقعيت است. در كنار چنين انگاره اى بايد به آميزش اميد و نوميدى در بن مايه هاى داستانى زروانيسم نيز اشاره كرد. بسيارى از محققان تاريخى بر اين باورند كه پديده زروانيسم برخاسته از نوميدى و ياس و دلمردگى مزمنى است كه در بدنه فرهنگى ايران باستان ذره ذره ريشه دوانده است. فروپاشى انديشه جهانى آرمانى در ذهن انسان مزديسنا، اورا به اين نگره تلخ رهنمون كرد كه اهورا مزدا، در واقع از اهريمن شكست خورده است، اهريمن گوى سبقت را ربوده و توانسته است بر اريكه سلطنت دنيوى تكيه زند. شايد پيروان زروانيسم با اعتقاد بر چنين باورى توانسته اند غير آرمانى بودن شاهان بى فره را توجيه كنند؛ اگر چنين باورى را بپذيريم، بايد به جنبه هاى اعتراضى و انتقادى اين آيين در عصر ساسانيان نيز معتقد شويم و آن را همچون مانويت و مزدكيت نگره اى نوآورانه و بر ضد ساختار هاى درهم تنيده روحانيت حاكم قلمداد كنيم.
اين باور چندان هم دور از منطق نيست، مغان زردشتى در عصر ساسانى با رسميت يافتن اين آيين، يكه تاز ميدان شدند و كوشيدند با جامه عمل پوشاندن به باور هاى دينى آميخته با منويات درونى خود، تصوير تحكم آميزى از آيين زردشتى در شالوده ذهن جامعه برسازند، اين تلاش همراه بوده است با سركوب و زدودن هر انديشه تازه اى كه مى كوشيد در اين بلبشوى تاريخى حرف تازه اى بزند و درفش تازه ترى برافرازد؛ عملكرد مقتدرانه تنسر و كرتير دو روحانى طراز اول اين روزگار، نمونه اى از اين تسلط خشمگنانه است كه زمينه را براى شكفتگى نحله هاى معترض هموار مى كرده است.۲ اما در كنار اين ياس فلسفى مى توان رگه هايى از اميدوارى به آينده را دريافت. اينكه زروان فرمانروايى عالم اعلى را به اهورامزدا مى سپارد، شوق به فردايى روشن را در ذهن معتقدان اين آيين تقويت مى كند، گرچه شواهد تاريخى حاكى از تاثير پررنگ تر جبريت و نوميدى نهفته در زروانيسم است كه در واقع دنياطلبى و ميل به لذت جويى از حيات مادى را كه از بن مايه هاى آيين مزداپرستى است، از صحنه حيات زدوده و به بيزارى از زندگى مى انجامد، نيم نگاهى به داستان آفرينش دو نيروى خير و شر در آيين زروان نشان مى دهد كه ميل و خواست و اختيار، به راحتى كم رنگ شده و حتى ناديده انگاشته مى شود و آنچه قضا و قدر از پيش نگاشته است، خود را به رخ مى كشد، از همين رهگذر است كه به جاى اهورا مزداى آرزو كردنى، اهريمن ظلمانى پيش مى تازد و برگ برنده را مى ستاند.
آنچه به اين نااميدى فكرى دامن مى زده است، اعتقاد نداشتن به پاداش اخروى است كه خود از عقيده مادى گرايانه زروانيسم درباره پيدايش و آفرينش جهان زاده مى شود، زروان پرستان بر اين انديشه بودند كه خداوند آفريننده جهان نيست بلكه جهان كنونى در اثر تكامل تدريجى ماده اوليه بدين شكل و صورت تراش پيدا كرده است و نياز به خالق نداشته است، چنين اعتقادى باعث شد به راحتى انديشه بهشت و دوزخ و پاداش و كيفر به دست فراموشى سپرده شود۳ و در نتيجه روح خمودگى و نوميدى در كالبد جامعه زروانى بدمد، چنين باورى نسبت به فردايى مبهم ( كه البته در تناقض با كنه داستان و اسطوره زروان، چنانكه در بالا اشاره كرديم، مى باشد )
در اشعار فردوسى هم بازتاب يافته است:
گر ايوان ما سر به كيوان برست / از آن بهره ما يكى چادرست / چو پوشند بر روى ما خون و خاك / همه جاى بيم است تيمار و باك / تر و خشك يكسان همى بدرود / و گر لابه سارى سخن نشنود / دروگر زمانست و ما چون گيا / همانش نبيره همانش نيا / جهان را چنين است ساز و نهاد / كه جز مرگ را كس زمادر نزاد/ از اين درآيد بدان بگذرد / زمانه بر او دم همى بشمرد.
هينلز در اثر خود به اين ابيات اشاره كرده و آنها را در گره اى ناگسستنى با نگره هاى آيين زروانيسم تعبير مى كند، در «شكند گمانيك ويچار»، از متون منسوب به زردشتيان، مى خوانيم: «آنها اين طور مى انديشند كه اين جهان با تغييراتش، نظم و ترتيب و اجزا و واحد هاى متشكله آن تضاد يك واحد با ديگرى، تداخل و امتزاج يكى با ديگرى، همه و همه از اصل بيكرانه نشات مى گيرد، ... و بعد آن كه پرهيزگارى بدون پاداش مى ماند و گناه بدون پادافراه، بهشت و دوزخ ديگر وجود نداشته و صواب و گناهى در كار نيست و بعد آن كه پديده ها فقط مادى هستند و معنويت وجود ندارد.»
از سوى ديگر دو جنسه بودن زروان، نشانگر و بازتابى از ساخت پدرسالارانه عصر و زمانه اى است كه اين باور در آن متولد شده است و اين خود نوظهور بودن آن را به اثبات مى رساند. گرچه در صحت چنين باورى بايد ترديد كرد، چنانكه مهرداد بهار معتقد است: «زروان در اغلب روايات داراى همسر است.» پرفسور كريستن سن در همين زمينه مى نويسد: «در افسانه هاى عاميانه عهد باستان، زروان را موجودى نر ماده تصور كرده اند ولى در روايت تازه ترى آمده است كه زروان زنى داشت خوشيزك نام كه نيبرگ آن را مصغر كلمه خوش مى داند به معنى زيبا يا خوب.» (ايران در زمان ساسانيان _ دنياى كتاب - ترجمه رشيد ياسمى _ ص ۲۲۳) اين نبودن زن در داستان زروان مى تواند نشانگر نگاه منفى اين آيين نسبت به زن هم باشد؛ جالب اينجاست كه زنان معمولاً در مراسم عبادى زروان پرستى شركت ندارند.