توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : برای کسی که دوستش دارم و برای دلم
درشتترين شکوفه اشکم را به تو هديه می کنم؛ به تو که مرا در وسيعترين افقهای تنهاييم تنها گذاشتی.
به تو که پرده سپيد پاخورده محبتم را زير پايت حس کردی ولی آنرا هرگز نيافراشتی.
به تو تقديم می کنم بلندترين قله خواستهايم را که از تو آغاز می شود و به تو پايان می يابد.
تو که در لحظه من خوابی؛ تو که در نگاه برگها و تلاطم خزان ، بر جان من آتش می افکنی، چگونه بخوانمت که اينچنين شتابان از من نگريزی؟!
چگونه بخواهمت که صبححهای پرغرور من تنها برای يکبار از خرد شدن در نبرد هولناک بی وفايي ات در امان بمانند؟!
مرا فراموش می کنی و باز فرا می خوانی! مرا شکست می دهی ولی در آغوش می کشی ام!
آه ! من ديوانه ام ! پر از رويا هستم، پر از احساس هستم؛ بی سياستم، شکست می خورم!
به راستی که من آرامش عشقت را نمی خواهم زيرا آنگاه که آرامش رسد، عشق مرده است.
طریقت جز صداقت نیست ای عشق
دلم را جز تو طاقت نیست ای عشق
دلم را دست دلتنگی سپردی
و این رسم رفاقت نیست ای عشق
تو نيستي و صداي تو
هواي خوب اين خونه ست
صداي پاي عطر گل
صداي عشق ديوونه ست
تو از من دور و من دلتنگ
تو ابادي و من ويرون
تو مثل راز پائيزي و من رنگ زمستانم.
چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نميدانم.
تو مثل لحظه اي هستي كه باران تازه ميگيرد.
و من مرغي كه از عشقت فقط بيتاب و حيرانم.
تو رادوست ندارم نه دوستت ندارم
اما هنگامی که نیستی
غمینم
و به آسمان آبی بالای سرت
واخترانی که تو را میبینند
رشک میبرم
تو رادوست ندارم
امانمیدانم چرا
آنچه میکنی در نظرم بی همتا جلوه میکند
وبارهادر تنهایی از خود پرسیده ام
چرا آنهایی که دوستشان دارم
بیشترشبيه تو نیستند
تو رادوست ندارم
اماهنگامی که نیستی
از هرصدایی بیزارم
حتی اگر صدای آنانی باشد که دوستشان دارم
زیراصدای آنها
طنین آهنگین صدایت را در گوشم میشکنند
تو رادوست ندارم
اماچشمان گویایت
با آن آبی عمیق و درخشان
بیش ازهر چشم دیگری بین من و آسمان آبی قرار میگیرد
آه میدانم که دوستت ندارم
اماافسوس دیگران دل ساده ام را
کمترباور دارند
و چه بسا به هنگام گذر
میبینم که بر من میخندند
زیرا آشکارا مینگرند
نگاهم به دنبال توست
روزی که فلک از تو بریدست مرا
کس با لب پر خنده ندیدست مرا
چندان غم هجران تو بر دل دارم
من دانم و آنکه آفریدست مرا
اي عشق همه بهانه از توست
من خامشم اين ترانه از توست
من اندوه خويش را ندانم
اين گريه بي بهانه از توست
عشق صبور است
عشق مهربان است
عشق حسود و متکبر و خشن نيست
بر راه خود اصرار نميورزد
کج خلق و زود رنج هم نيست
همه چيز را تحمل ميکند
همه چيز را باور ميکند
به همه چيز اميدوار است
همه چيز را تحسين ميکند
عشق هرگز پاياني ندارد.
هیچ کس از جنس ما نبود
این چنین که هستم
که بودی
که بودم
که هستی
نمی گویم صمیمی.....
نمی گویم خوب
نمی گویم پاک
نمی گویم!
ولی به خدا قسم!
قسم به نان و نمک
به شرم تو
به چشمهای قشنگ تو
اندازه هر چه تنهایی ات بخواهد
با همه وجود
و با هر چه عشق و عشق
دوستت دارم
گفتنيها كم نيست، من و تو كم بوديم
خشك و پژمرده، تا روي زمين خم بوديم
گفتنيها كم نيست، من و تو كم گفتيم
مثل هذيان دم مرگ، از آغاز، چنين درهم و برهم گفتيم
ديدنيها كم نيست، من و تو كم ديديم
بي سبب از پاييز، جاي ميلاد اقاقيها را پرسيديم
چيدنيها كم نيست، من و تو كم چيديم
وقت گل دادن عشق، روي دار قالي، بيسبب حتي، پرتاب گل سرخي را ترسيديم
خواندنيها كم نيست، من و تو كم خوانديم
من و تو ساده ترين شكل سرودن را در معبر باد، با دهاني بسته وامانديم
من و تو كم بوديم
من و تو، اما در ميدانها
اينك اندازه ما ميخوانيم
ما به اندازه «ما» ميگوييم، ما به اندازه «ما» مي چينيم
ما به اندازه «ما» مي بوييم، ما به اندازه «ما» مي روييم
من و تو كم نه، كه بايد شب بي رحم و گل مريم و بيداري شبنم باشيم من و تو خم نه و درهم نه و كم نه، كه ميبايد، با هم باشيم
من و تو حق داريم در شب اين ~~~~~~~~
نبض آدم باشيم
من و تو حق داريم كه به اندازه«ما» هم شده
با هم باشيم
گفتنيها كم نيست
رفتنت را ديدم
تو به من خنديدي
آتش برق نگاهت دل من آتش زد
و مرا در پس يک بغض غريب
در ميان برهوتي تاريک
پشت يک خاطره سرد و تهي
با دلي سنگ رهايم کردي
و تو بي آنکه نگاهي بکني به دل خسته و آزرده من
رفتنت را ديدم
تا به آنجا که نگاهم سو داشت
و تو در آخر اين قصه تلخ محو شدي
باورم نيست که ديگر رفتي
اشک من بدرقه راهت باد
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.