shirin71
11-24-2011, 10:13 PM
قتل دوست صميمی برای رسيدن به دختر جوان
قسم ميخورم اصلا متوجه نشدم ضربه چطور به او برخورد كرد و از پدر و مادر بابك درخواست دارم عذرخواهيام را بپذيرند و مرا ببخشند. من به شدت عذاب وجدان دارم
جواني كه در يك دوئل عشقي دوست خود را به قتل رسانده است جزييات اين عشق خونين را در جلسه محاكمه توضيح داد. به گزارش خبرنگار ما، رضا جوان 25سالهای كه دوست قديمياش بابك را كشته است، با گريه و التماس از اوليايدم خواست تا او را ببخشند.
در ابتداي جلسه محاكمه عطار نماينده دادستان در جايگاه حاضر شد و در مورد كيفرخواست خطاب به قضات شعبه 113 دادگاه كيفري استان تهران گفت: 16 آبان سال گذشته به ماموران پليس انديشه كرج خبر دادند جوان 23سالهاي به نام بابك كه زخمي شده بود در بيمارستان جانش را از دست داده است. وقتي ماموران در محل حاضر شدند، شاهدان گفتند او قبل از مرگش با جواني به نام رضا درگير شده بود. ماموران رضا را بازداشت كردند و او را مورد بازجويي قرار دادند. اين جوان اعتراف كرد با بابك درگير شد و اين درگيري به علت يك رقابت عشقي بود. دو جوان به خاطر دختري به نام الميرا درگير شده بودند.
عطار ادامه داد: متهم پرونده در همه مراحل بازجويي اعتراف مقرون به واقع داشته و من بهعنوان نماينده دادستان تهران درخواست صدور حكم قانوني را دارم. در ادامه پدر و مادر بابك براي بيان درخواست خود به جايگاه دعوت شدند و اعلام كردند درخواست صدور حكم قصاص را دارند. سپس رضا به دفاع از خودش پرداخت و گفت: من اتهامم را قبول دارم و از كاري كه كردم خيلي پشيمان هستم. بابك ناجوانمردانه كشته شد. من رفيقكشي كردم و از كارم خيلي پشيمان هستم.
او گفت: سالها بود كه من و بابك با هم دوست بوديم و رفاقت خيلي زيادي با هم داشتيم تا اينكه دختري به نام الميرا وارد زندگي بابك شد. چندبار الميرا و بابك را با هم ديدم و به الميرا علاقهمند شدم. به او گفتم ميخواهم با او رابطه داشته باشم و الميرا هم قبول كرد. بعد از آن من و الميرا با هم دوست بوديم. البته قبل از اينكه بابك متوجه شود، ميترسيدم اما نتوانستيم اين موضوع را مخفي كنيم. متهم ادامه داد: روز حادثه من و الميرا در خانه من بوديم و هر دو تلفن همراهمان را خاموش كرده بوديم چون ميدانستيم اگر بابك از اين موضوع خبردار شود با من و الميرا درگير ميشود. چند ساعتي كه گذشت الميرا تلفنش را روشن كرد و بلافاصله بابك زنگ زد. او گفت ميداند الميرا با من است و حرفهاي ركيكي به من و خانوادهام زد و بعد تهديد كرد با هر دو ما برخورد ميكند. الميرا داشت از خانه من ميرفت اما گفت ميترسد و از من خواست او را تا جايي برسانم. من هم الميرا را تا سر كوچه بردم و وقتي او سوار ماشين شد به سمت خانه برگشتم. هنوز به خانه نرسيده بودم كه تلفنم را روشن كردم و بابك به من تلفن كرد. او حرفهاي خيلي زشتي به من زد و خواست به پارك محل بروم تا با هم حرف بزنيم. من نرفتم چون نميخواستم كاري بكنم كه درگيري ايجاد شود. بعد دوباره زنگ زد و باز هم خواست به پارك بروم. من هم اين بار به سمت پارك راه افتادم. چاقويي داشتم. با آن يك ضربه به خودم زدم و خون از سرم جاري شد. با خودم گفتم اگر خودزني كنم و بابك من را ببيند حتما آرام ميشود اما او را نديدم و برگشتم. در راه برگشت دوباره به من تلفن كرد و حرفهاي ركيكي زد.
به او گفتم نميخواهم با تو درگير شوم اما او به خواهرم فحشهاي خيلي زشتي داد و اين موضوع باعث ناراحتي من شد. دوباره به سمت پارك رفتم اما بابك جايي كه قرار داشتيم نبود. چند جوان در آن محل در آلاچيق نشسته بودند. از آنها سراغ بابك را گرفتم. گفتند او را نديدهاند اما يكدفعه بابك از پشت به من حمله كرد و به سر من كوبيد. ما با هم درگير شديم. من چاقو دستم بود اما اصلا نفهميدم چطور به بدن او وارد شد. بلافاصله بچهها آمدند و ما را جدا كردند و بابك هم رفت. من هم به سمت خانه رفتم. اصلا فكر نميكردم او چاقو خورده باشد. اگر ميدانستم زخمي شده ميماندم و او را به بيمارستان ميرساندم، چون او رفيق من بود و اصلا نميتوانستم تحمل كنم زخمي و خونآلود شود. بچهها به من گفتند چون عصباني بوده به يك قهوهخانه رفته و قليان ميكشد من هم به خانه رفتم و چند ساعت بعد ماموران آمدند و من را با خود بردند.
در ادامه يكي از شاهدان در جايگاه حاضر شد. او گفت: زماني كه رضا و بابك با هم درگير شدند من آنجا بودم. درگيري آنها 10 ثانيه هم طول نكشيد و بچهها آنها را از هم جدا كردند. من اصلا چاقويي دست رضا نديدم. بعد هم هر كدام به سمتي رفتند و البته بابك با دو دختر كه همراهش بود، رفت. من حتي خونريزي هم در لباس او نديدم.
سپس شاهد دوم گفت صحنه قتل را نديده است. او توضيح داد: من سوار ماشينم بودم كه بابك را ديدم. او را سوار ماشين كردم گفتم چه شده جواب داد با رضا درگير شده است. او را به بيمارستان رساندم و بعد هم شنيدم به ماموران هم گفته با رضا درگير شده است. در پايان وكيلمدافع رضا دفاعياتش را بيان كرد و دوباره رضا در جايگاه حاضر شد تا آخرين دفاعيات خود را مطرح كند. او يك بار ديگر از اوليايدم پوزش خواست و در حاليكه به شدت گريه ميكرد، گفت: من اتهام را قبول ميكنم و از كاري كه كردهام خيلي پشيمان هستم. من و بابك سالها بود كه با هم دوست بوديم و هيچچيز نتوانسته بود اين دوستي را از بين ببرد. موضوع الميرا هم بعد از مدتي تمام ميشد و ما دوباره دوست ميشديم. او گفت: قسم ميخورم اصلا متوجه نشدم ضربه چطور به او برخورد كرد و از پدر و مادر بابك درخواست دارم عذرخواهيام را بپذيرند و مرا ببخشند. من به شدت عذاب وجدان دارم. بنابر اين گزارش بعد از پايان جلسه دادگاه هيات قضات وارد شور شدند.
منبع: شرق
قسم ميخورم اصلا متوجه نشدم ضربه چطور به او برخورد كرد و از پدر و مادر بابك درخواست دارم عذرخواهيام را بپذيرند و مرا ببخشند. من به شدت عذاب وجدان دارم
جواني كه در يك دوئل عشقي دوست خود را به قتل رسانده است جزييات اين عشق خونين را در جلسه محاكمه توضيح داد. به گزارش خبرنگار ما، رضا جوان 25سالهای كه دوست قديمياش بابك را كشته است، با گريه و التماس از اوليايدم خواست تا او را ببخشند.
در ابتداي جلسه محاكمه عطار نماينده دادستان در جايگاه حاضر شد و در مورد كيفرخواست خطاب به قضات شعبه 113 دادگاه كيفري استان تهران گفت: 16 آبان سال گذشته به ماموران پليس انديشه كرج خبر دادند جوان 23سالهاي به نام بابك كه زخمي شده بود در بيمارستان جانش را از دست داده است. وقتي ماموران در محل حاضر شدند، شاهدان گفتند او قبل از مرگش با جواني به نام رضا درگير شده بود. ماموران رضا را بازداشت كردند و او را مورد بازجويي قرار دادند. اين جوان اعتراف كرد با بابك درگير شد و اين درگيري به علت يك رقابت عشقي بود. دو جوان به خاطر دختري به نام الميرا درگير شده بودند.
عطار ادامه داد: متهم پرونده در همه مراحل بازجويي اعتراف مقرون به واقع داشته و من بهعنوان نماينده دادستان تهران درخواست صدور حكم قانوني را دارم. در ادامه پدر و مادر بابك براي بيان درخواست خود به جايگاه دعوت شدند و اعلام كردند درخواست صدور حكم قصاص را دارند. سپس رضا به دفاع از خودش پرداخت و گفت: من اتهامم را قبول دارم و از كاري كه كردم خيلي پشيمان هستم. بابك ناجوانمردانه كشته شد. من رفيقكشي كردم و از كارم خيلي پشيمان هستم.
او گفت: سالها بود كه من و بابك با هم دوست بوديم و رفاقت خيلي زيادي با هم داشتيم تا اينكه دختري به نام الميرا وارد زندگي بابك شد. چندبار الميرا و بابك را با هم ديدم و به الميرا علاقهمند شدم. به او گفتم ميخواهم با او رابطه داشته باشم و الميرا هم قبول كرد. بعد از آن من و الميرا با هم دوست بوديم. البته قبل از اينكه بابك متوجه شود، ميترسيدم اما نتوانستيم اين موضوع را مخفي كنيم. متهم ادامه داد: روز حادثه من و الميرا در خانه من بوديم و هر دو تلفن همراهمان را خاموش كرده بوديم چون ميدانستيم اگر بابك از اين موضوع خبردار شود با من و الميرا درگير ميشود. چند ساعتي كه گذشت الميرا تلفنش را روشن كرد و بلافاصله بابك زنگ زد. او گفت ميداند الميرا با من است و حرفهاي ركيكي به من و خانوادهام زد و بعد تهديد كرد با هر دو ما برخورد ميكند. الميرا داشت از خانه من ميرفت اما گفت ميترسد و از من خواست او را تا جايي برسانم. من هم الميرا را تا سر كوچه بردم و وقتي او سوار ماشين شد به سمت خانه برگشتم. هنوز به خانه نرسيده بودم كه تلفنم را روشن كردم و بابك به من تلفن كرد. او حرفهاي خيلي زشتي به من زد و خواست به پارك محل بروم تا با هم حرف بزنيم. من نرفتم چون نميخواستم كاري بكنم كه درگيري ايجاد شود. بعد دوباره زنگ زد و باز هم خواست به پارك بروم. من هم اين بار به سمت پارك راه افتادم. چاقويي داشتم. با آن يك ضربه به خودم زدم و خون از سرم جاري شد. با خودم گفتم اگر خودزني كنم و بابك من را ببيند حتما آرام ميشود اما او را نديدم و برگشتم. در راه برگشت دوباره به من تلفن كرد و حرفهاي ركيكي زد.
به او گفتم نميخواهم با تو درگير شوم اما او به خواهرم فحشهاي خيلي زشتي داد و اين موضوع باعث ناراحتي من شد. دوباره به سمت پارك رفتم اما بابك جايي كه قرار داشتيم نبود. چند جوان در آن محل در آلاچيق نشسته بودند. از آنها سراغ بابك را گرفتم. گفتند او را نديدهاند اما يكدفعه بابك از پشت به من حمله كرد و به سر من كوبيد. ما با هم درگير شديم. من چاقو دستم بود اما اصلا نفهميدم چطور به بدن او وارد شد. بلافاصله بچهها آمدند و ما را جدا كردند و بابك هم رفت. من هم به سمت خانه رفتم. اصلا فكر نميكردم او چاقو خورده باشد. اگر ميدانستم زخمي شده ميماندم و او را به بيمارستان ميرساندم، چون او رفيق من بود و اصلا نميتوانستم تحمل كنم زخمي و خونآلود شود. بچهها به من گفتند چون عصباني بوده به يك قهوهخانه رفته و قليان ميكشد من هم به خانه رفتم و چند ساعت بعد ماموران آمدند و من را با خود بردند.
در ادامه يكي از شاهدان در جايگاه حاضر شد. او گفت: زماني كه رضا و بابك با هم درگير شدند من آنجا بودم. درگيري آنها 10 ثانيه هم طول نكشيد و بچهها آنها را از هم جدا كردند. من اصلا چاقويي دست رضا نديدم. بعد هم هر كدام به سمتي رفتند و البته بابك با دو دختر كه همراهش بود، رفت. من حتي خونريزي هم در لباس او نديدم.
سپس شاهد دوم گفت صحنه قتل را نديده است. او توضيح داد: من سوار ماشينم بودم كه بابك را ديدم. او را سوار ماشين كردم گفتم چه شده جواب داد با رضا درگير شده است. او را به بيمارستان رساندم و بعد هم شنيدم به ماموران هم گفته با رضا درگير شده است. در پايان وكيلمدافع رضا دفاعياتش را بيان كرد و دوباره رضا در جايگاه حاضر شد تا آخرين دفاعيات خود را مطرح كند. او يك بار ديگر از اوليايدم پوزش خواست و در حاليكه به شدت گريه ميكرد، گفت: من اتهام را قبول ميكنم و از كاري كه كردهام خيلي پشيمان هستم. من و بابك سالها بود كه با هم دوست بوديم و هيچچيز نتوانسته بود اين دوستي را از بين ببرد. موضوع الميرا هم بعد از مدتي تمام ميشد و ما دوباره دوست ميشديم. او گفت: قسم ميخورم اصلا متوجه نشدم ضربه چطور به او برخورد كرد و از پدر و مادر بابك درخواست دارم عذرخواهيام را بپذيرند و مرا ببخشند. من به شدت عذاب وجدان دارم. بنابر اين گزارش بعد از پايان جلسه دادگاه هيات قضات وارد شور شدند.
منبع: شرق