توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قیام امام حسین(ع)،فضاشکنی سیدالشهدا در اظهار حق
R A H A
11-24-2011, 01:26 AM
جلسه اول قیام امام حسین(ع)/
اهرم حکومتها برای تشکیل و بقا / دلایل شایعه ارتداد مسلم
خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیتالله مجتبی تهرانی در نخستین جلسه مباحث قیام و انقلاب امام حسین(ع) که طی دهه اول محرم هر شب برگزار میشود به تشریح اهرمهای مختلف حکومتها برای تشکیل و بقا اشاره کرد و به تبیین دلایل شایعه ارتداد مسلم پرداخت .
طرح بحث
در چند سال اخیر، روش معمول ما در ایام دهه اول محرم این بود که محور بحثمان را پیرامون قیام و حرکت امام حسین(ع) میگذاشتیم. جهت این کار هم این است حرکت و قیام حضرت، صحیفه کاملی است که در آن، درسهایی در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتِ انسانی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، به ابناء بشر داده شده است.
سال گذشته طبق آنچه که از خود حضرت رسیده است گفتیم حسین(ع) مصلحی غیور بود. حضرت در وصیتنامهای که در مدینه به برادرشان محمد بنحنفیه دادند، نوشتند که قیام من برای اصلاح امت است. حال من میخواهم جملهای دیگر به این بحث اضافه کنم که خودش یکی دیگر از ابعاد حرکت امام است. امام مصلحی است غیور و انسانی است ضد غرور. من این تعبیر را ـانشاءاللهـ در این جلسات توضیح خواهم داد.
http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2010/11/588184_orig.jpg (http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2010/11/588184_orig.jpg)
نامه یزید برای بیعت گرفتن از امام
وقتی قیام امام حسین(ع) را با یک دید سطحی و ظاهری نگاه میکنیم میبینیم حضرت انسانی بود که بر ضد یک حکومت قیام کرد و قصد براندازی آن را داشت. بعد از مرگ معاویه، یزید به «ولید بنعتبه» استاندار مدینه نامه نوشت که سه نفر را دستگیر کن و از آنها بیعت بگیر؛ اول «امام حسین» است و بعد هم «عبداللهبنعمر» است و نفر بعدی هم «عبداللهبنزبیر».
به او گفت از این سه نفر فوراً بیعت بگیر! نامه سرِ شب به دست ولید رسید. او هم بلافاصله به دنبال «مروانبنحکم» استاندار قبلی مدینه که از طرف معاویه استاندار بود فرستاد تا با او مشورت کند. مروان هم به او گفت: معطل نکن؛ تا قبل از آنکه خبر مرگ معاویه منتشر شود، از اینها بیعت بگیر؛ اول از حسین بیعت بگیر که او برای حکومت یزید خطر دارد. ولید هم شبانه به دنبال امام حسین فرستاد. من نمیخواهم تمام ماجرا را نقل کنم که چه شد. خلاصه ولید مسئله بیعت گرفتن برای یزید را به امام گفت.
پاسخ امام به درخواست بیعت
امام در همان اولین جلسهای که با ولید بنعتبه، برخورد داشت سخنانی را ایراد فرمود که از این سخنان، همین معنایی که من عرض کردم به دست میآید که حضرت قصد براندازی یک نظام را داشت و بعد هم میخواست یک نظام دیگر را جایگزین آن کند. حضرت به ولید فرمود:«أَیُّهَا الْأَمِیرُ إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ » در فراز دوم فرمود:« وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ وَ لَکِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَیُّنَا أَحَقُّ بِالْبَیْعَةِ وَ الْخِلَافَة». (بحارالأنوار، ج 44، ص 324)
مقابله دو جریان «خدا محور» و «شیطان محور»
اینکه حضرت اول فضائل خاندان خودش را بیان میکند که «أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ...» گویای چیست؟ چرا بعد میرود سراغ یزید و میگوید که او شارب خمر است، آدمکش و فاسق علنی است؟ هدف حضرت از برقراری مقابله بین این دو چیست؟ حضرت در این بیانات دو جنبه مختلف را در مقابل یکدیگر قرار میدهد؛ یک جنبه «الهیت» است و دوم جنبه «شیطانیت». حضرت، بحث «خدایی بودن» و «تابع هوای نفس بودن» را مطرح میکنند تا از مقابله این دو نتیجهگیری کنند.
لذا بعداً بحث صلاحیت و عدم صلاحیت را مطرح میکند که کسی همچون من، با کسی همچون یزید بیعت نمیکند. حضرت نمیگوید من با او بیعت نمیکنم بلکه میفرماید مثلِ من با مثلِ او بیعت نمیکند. بحث صلاحیت و عدم صلاحیت نوعی را مطرح میکنند.
«براندازی» نه «جانشینی»
یک وقت کسی میگوید من میخواهم این فاسق را سرنگون کنم و خودم جای او بنشینم؛ اما امام حسین اصلاً این حرف را نزد. بلکه فرمود مثلِ من با مثلِ او نمیتواند بیعت کند. پس بحث اول این است که کسی مثلِ یزید اصلاً صلاحیت این جایگاه را ندارد.
کاری به اینکه چه کسی باید خلیفه شود نداریم؛ چه کسی صلاحیت دارد بحث دیگری است. الآن آنچه مطرح است این است که یزید و هر که مثل او باشد صلاحیت تصدی این جایگاه را ندارد. حضرت در آن جلسه اصلاً این را مطرح نمیکند که چه کسی صلاحیت دارد. تمام حرف، درباره رد یزید است.
«مثلِ یزید» سزاوار حکومت اسلامی نیست
من اینهایی که میگویم جوابگوی خیلی از شُبهات است. این را توجه کنید؛ آنچه میگویم حسابشده است. انقلابها و قیامهای بشری، حرفشان این است که ما باید در براندازیها، حکومت فعلی را کنار بگذاریم و خودمان بهجای او بنشینم. اما این تعبیر در هیچ جای سخنان حضرت نیست. حضرت اوّل میگوید: ما، خاندان الهی هستیم و وابسته به خداییم، اما اینها وابسته به شیطانند.
مطلب بسیار روشن و ساده است. بعد میفرماید حالا برای زمامداری حکومت جامعه مسلمین کدام سزاوارتر هستند؟ کدام خاندان باید زمام حکومت را در دست بگیرند؟ یعنی بحث صلاحیت را مطرح میکنند که اینها با این وضع خراب، نباید در رأس امور باشند.
حضرت معیارها را مطرح میکند؛ دو نظام و دو رژیم را مطرح میکند؛ یک رژیم الهی و یک رژیم شیطانی. جامعه مسلمین، رژیم الهی میخواهد یا رژیم شیطانی؟ مسلماً رژیمی الهی و اسلامی میخواهد. لذا حضرت مسئله صلاحیت را مطرح میکند و میگوید: «مِثلِی»مثلِ ما، یعنی انسانهای الهی دستشان را به عنوان تأیید، به دستِ انسانهای شیطانی نمیدهند.
با یزید، کار اسلام تمام است
فردای همان شب حضرت در کوچه به همین مروان بنحکم که دیشب آنجا نشسته بود، برخورد میکند. او شروع میکند امام حسین را نصیحت کردن که من صلاح شما را در این میبینم که با یزید بیعت کنی! حضرت در آنجا مُستَند حرف خود را به او میگوید که چرا درخواست بیعت را نپذیرفت.
حضرت در جوابش میگوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ»؛ یعنیفاتحه اسلام را باید خواند.«إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ» (بحارالأنوار، ج 44، ص 326) بهخاطر اینکه امت به کسی مثل یزید مبتلا شدند و او سردمدار آنها شده است.
اینجای سخن مهم است که فرمود: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ (ص) یَقُولُ»؛ خودم شنیدم که پیغمبر فرمود: «الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِی سُفْیَانَ فإذا رَأیتُم مُعَاوِیَةَ عَلَی مِنبری فَابقَرُوا بَطنَهُ».خلافت بر خاندان ابیسفیان حرام است و اگر دیدید که معاویه بر منبر من نشسته ـکنایه از اینکه او زمام حکومت مسلمین را در دست گرفته استـ شکمش را بدرید!«وَ قَد رَأوهُ أهلُ المَدِینَةِ عَلَی المِنبَرِ فَلَم یَبقَرُوهُ»؛ امااهل مدینه این صحنه را دیدند و شکمش را پاره نکردند.«فَابتَلاهُمُ الله بِیَزِیدٍ الفَاسِقِ».خداوند هم آنها را به یزید مبتلا کرد. خودم این سخنان را از پیغمبر شنیدم، حالا چگونه بیایم و بیعت کنم؟! حضرت صریح میگوید که خودم از جدّم شنیدم!
مقابله با یزید به حکم عقل و نقل
یک وقت بحث عقلی میکنیم، یک وقت بحث نقلی میکنیم. هم عقل اقتضا میکند که در هر حکومتی، زمامدار باید از قُماش آن حکومت باشد، و هم نقل چنین حکم میکند. اگر حکومت الهی است، باید زمامدار آن نیز الهی باشد؛ اگر حکومت شیطانی است، حاکم هم باید شیطانی باشد وگرنه کاری از پیش نمیرود.
ما گام به گام میخواهیم پیش برویم. عقل همین را میگوید که باید حاکم با حکومت متناسب باشد. نقل هم راجع به این خاندان همین را میگوید. حضرت از پیغمبر نقل میکند که او این حرفها را گفته است. حالا وظیفه امام چیست؟ «براندازی». اما اینکه میخواهم خودم جای او بنشینم، هیچجا چنین حرفی را ما از حضرت نمیشنویم. بلکه بحث حضرت این است که او صلاحیّت ندارد و من صلاحیّت دارم. همه اینها کاملاً حسابشده است.
اهرم حکومتها برای تشکیل و بقا
حالا در اینجا این بحث مطرح است که هر نوع حکومتی چه برای به پاداشتن و چه برای نگاهداشتنش، چه به لحاظ حدوث و چه از نظر بقاء، اهرمهایی دارد که متناسب با ماهیت حکومت است و با بهکارگیری آن اهرمها حکومتی را براندازی میکند و خودش بر سر کار میآید.
همچنین با استفاده از این اهرمها که با نوع حکومت و اهداف آن رابطه تنگاتنگ دارد، برای بقای خویش تلاش میکند. البته حکومتهای شیطانی که حرکت و اهدافشان مطابق جهات نفسانی است، اهرم خاص خودشان را دارند و حکومت الهی هم اهرم خاص خود را دارد. هیچ وقت نمیشود که ما بتوانیم یک حکومت الهی بر پا داریم، ولی از اهرمهای شیطانی بهرهگیری کنیم؛ این نمیشود. حکومتها هرکدام ابزار خاص خود را دارند.
اهرم حکومت شیطانی: «تطمیع»، «تهدید» و «تحمیق»
اهرم حکومتهای غیر الهی، مربوط به هوای نفس شیطانی است. اینها بهطور معمول و غالب، سه اهرم و وسیله دارند که آنها را به کار میگیرند. البته این سه، یک وجه مشترک هم دارند که من اینها را فهرستوار میگویم: «تطمیع»، «تهدید» و «تحمیق».
حکومتهای شیطانی و غیر الهی برای براندازی، بر سر کار آمدن و بقای حکومت خود از این سه اهرم استفاده میکنند تا به وسیله آنها بتوانند از مردم سواری بگیرند؛ یعنی مردم را در اختیار بگیرند و بتوانند حکومت کنند.
شیوه حکومتهای شیطانی؛ فریب مردم به هر قیمت
این سه مورد در یک چیز مشترک هستند و به قول ما وجه مشترک دارند. وجه اشتراک آنها این است که همه اینها باعث «غرور» مردم میشود. غرور به معنای «فریبی» است که از بیخبری و جهل نشأت میگیرد. اگر فریب، از بیخبری نشأت بگیرد، چه بیخبری خودش، چه بیخبری دیگران، اسمش «غرور» است. هر سه اهرم حکومتهای شیطانی باعث غرور میشود؛ یعنی این حکومتها با استفاده از جهل و بیخبری مردم، آنها را فریب داده و حکومت خود را ادامه میدهند. گاهی با تهدید، گاهی با تطمیع و گاهی هم با تحمیق.
مشخصه حکومت و شخص الهی، مغرور نبودن است
امام حسین (ع) نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد. این مشخصه حکومت الهی است که هیچگاه برای پیشبرد اهدافش از این ابزار استفاده نمیکند. در حکومت الهی هیچ خبری از این حرفها نیست. در حکومت الهی اصلاً بحث فریبکاری و بهرهگیری از بیخبری مردم و بیخبرگذاشتن آنها نیست. اینها بحثهایی است که انشاء الله ما در آینده خواهیم داشت.
طمع با مال و مقام، تهدید به گرفتن جان
این اهرمها، مخصوص ابناء دنیا است؛ ابزار کسانی است که حکومتشان بر محور هواهای نفسانیه، یعنی حکومت شیطانی است. حکومت شیطانی، این اهرم را به کار میگیرد تا بر سر قدرت باقی بماند. در بُعد طمع، سرآمد چیزهایی که انسان دوست دارد «مال» و «جاه» است. با پول و ریاست، مردم را فریب میدهند. غرور از اینجا شروع میشود.
در بُعد تهدید، مردم از جانشان میترسند، لذا آنها هم همین را هدف میگیرند و هراس از مرگ را در دل مردم میاندازند. در بُعد تحمیق، هم از جهل مردم استفاده کرده و آنها را در اختیار میگیرند. من بعداً بهطور مفصّل وارد این مباحث میشوم.
فریب مردم توسط ابنزیاد
شما اولین جلسه امام حسین با ولید را دیدید؛ حالا اولین برخورد حکومت شیطانی یزید با سفیر امام حسین را هم ببینید و با هم مقایسه کنید. با دقت دو جریان را بررسی کنید! این حکومت یزیدی را ببینید که از چه اهرمهایی استفاده میکند. ابنزیاد وقتی که وارد کوفه میشود، با چه قیافه و شکلی میآید؟ چگونه مردم را فریب میدهد؟!
در همان گام اول، ابزارش فریب است. اولین منبری که در مسجد کوفه میرود، هم به مردم وعده میدهد که من برای شما چه کارهایی انجام خوام داد و هم از آن طرف تهدید کرد که اگر کسی با حسین همراهی کند چنین و چنان میکنم.
من اینها را میگویم تا مطلب کاملاً برای شما جا بیفتد. هم درِ خزینه را باز میکند و مال بیتالمال را وسط میریزد، هم از این طرف به دروغ میگوید لشگر چندین هزار نفره دارد از شام میآید. هم تطمیع کرد و هم تهدید. به عمر سعد هم وعده حکومت ری را داد که این تطمیع مالی و مقامی است و از آن طرف هم همه را تهدید کرد که از سپاه شام و برخورد سخت حکومت بترسید!
شایعه ارتداد مُسلم
از طرفی دیگر، به سراغ یک سنخ باورهای جامعه اسلامی و توده مردم میرود و از جهل آنها برای فریب استفاده میکند. من اسم این کار را میگذارم «تحمیق» که همان فریب بر محور بیخبری است. در بعضی جاها نقل شده که مُسلم را متهم میکنند که او مرتد شده است. چرا؟ چون با امیرالمؤمنین مخالفت کرده است.
شعار ارتداد بر اساس باورهای دینی مردم باعث شد تا بتواند دور مُسلم را خالی کند و حکومت شیطانی و یزیدیاش باقی بماند. باور دینی مردم این بود که کسی نباید بر خلاف حکومت اسلامی قیام کند. او در اینجا از تحمیق استفاده میکند.
ابنزیاد برای بقای حکومت خود از هر سه عامل استفاده کرد. بدانید حکومتهای شیطانی هستند که به تطمیع، تهدید و تحمیق متوسل میشوند و از این سه اهرم و سه وسیله استفاده میکنند که بر جامعه سلطه پیدا کنند. کار آنها این است. اما در حکومت الهی از این حرفها خبری نیست که ـ إنشاء الله ـ بعداً وارد میشوم.
----------------------------------------------
منبع: پایگاه اطلاعرسانی آیت الله مجتبی تهرانی
R A H A
11-24-2011, 01:27 AM
جلسه سوم قیام امام حسین(ع)/
آگاهی سیدالشهدا از پایان کار / نامه امام حسین(ع) به بنیهاشم
خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیت الله مجتبی تهرانی با ذکر دلایل و شواهدی مبنی بر اینکه امام حسین(ع) از ابتدا پایان فعالیت و اقدام ارزشی خود را میدانست، تأکید کرد: حسین(ع) مغرور نبود و کسی را مغرور نکرد.
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(ع) بود. گفته شد این حرکت صحیفهای از درسهای گوناگونِ معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. امام حسین(ع) مصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود؛ نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد. این حرکت برای اقامه حکومت الهی و براندازی حکومت شیطانی بود؛ اما جنبه شخصی نداشت و از آن ابزارهایی که برای بهپاداشتن حکومتهای شیطانی یا ادامه آن ـچه از نظر حدوثی و چه بقاییـ بهکار گرفته میشود، یعنی تطمیع و تهدید و تحمیق، حضرت از این اهرمها استفاده نکرد، بلکه عکس بود.
http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2010/11/588184_orig.jpg (http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2010/11/588184_orig.jpg)
«غرور» یعنی فریب ناشی از جهل
جلسه اول عرض کردم که من بیست و پنج سال پیش مفصل راجع به غرور بحث کردهام؛ اما فقط اشارهای کنم که مربوط به مطلب فعلی من است. «غرور» عبارت است از فریب ناشی از جهل؛ چه انسان خودش مغرور شود، چه دیگری را بخواهد مغرور کند. چه من خودم فریب بخورم که این فریب خوردن ناشی از جهل من و بیخبریام باشد، چه دیگری را بخواهم مغرور کنم که این هم معنایش همین است که او را فریب بدهم بر اثر جهل و بیخبری که او دارد. به این میگویند غرور.
شخص مغرور یعنی فریبخوردهای که از ناحیه جهلش فریب خورده است. البته این خودش بحثی است که اینجا جهل مطلق نیست؛ بلکه منشاء غرور، جهل مُرکّب است. امّا اینها را چون قبلاً بحث کردهام، نمیخواهم وارد بشوم. حتّی حرفهای کسانی را که اهل کلام بودند، همه را قبلاً مطرح کردهام و اینجا هم جای طرح مجدّد آن مباحث نیست. فقط همین تعریف غرور را میخواستم عرض کنم تا برویم به سراغ اصل بحث خودمان.
حسین(ع) مغرور نبود و کسی را مغرور نکرد
امام حسین (ع) اینطور نبود که مغرور باشد، به این معنا که خودش بر اثر بیخبری و بیاطلاعیاش فریب خورده باشد و اشتباه کرده باشد. آنهایی که با عینکهای مادّیگری حرکت امام حسین(ع) را بررسی میکنند، چهبسا این حرفها را میگویند. چرا؟ چون از آن ابزاری که مادیگراها و دنیاداران در این مواقع در ربط با حکومت استفاده میکنند، حضرت از آن ابزارها استفاده نکرد. لذا ـنعوذ باللهـ گاهی بیشرمانه و گاهی محترمانه به حضرت این چیزها را نسبت میدهند.
نخیر، حسین(ع) نه مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد. هرگز از این ابزارها هم استفاده نکرد. چرا؟ چون ما دو نوع حکومت داریم؛ حکومت شیطانی و حکومت رحمانی. حکومت، اگر حکومت شیطانی باشد، سه اهرم اصلی ابزار کارشان است؛ تطمیع کردن چه با پول، چه با پُست؛ تهدید کردن برای اینکه مردم را به سوی خودشان بکِشند یا با شهوت، یا با ترس؛ و تحمیق که عبارت است از سوء استفاده کردن از باورهای دینی مردم. این کار، کار آنها است، اما امام حسین(ع) این کار را نکرد، بلکه عکس بود.
حسین(ع) از ابتدا پایان کار را میدانست
میگویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست؛ در این قیام و حرکت از همان اول، امام حسین(ع) آخرِ کار را میدانست. نه تنها فریبخوردهای بر اثر بیخبری نبود، بلکه از همان ابتدای حرکت، انتهای کار را میدانست. چون جلسه اقتضای بحث مفصل را ندارد، من به عنوان نمونه بخشی از نامهها و بخشی از کلمات ایشان را نقل میکنم که همه گویای این است که امام حسین(ع) بهطور دقیق سرنوشت ظاهری حرکت خود را میدانست.
* نامه حسین(ع) به بنیهاشم
یکی نامهای است که امام حسین(ع) این نامه را به بنیهاشم مینویسد. در مورد این نامه از نظر اینکه حضرت آن را در مکه نوشت یا بعد از حرکت از مکه، در این مسئله بین مورخین اختلاف است. عدهای مثل ابن قولویه و ابن عساکر و ذهبی میگویند در مکه بوده، یعنی حضرت در مکه این نامه را نوشت و فرستاد برای بنیهاشم به مدینه؛ عدهای هم میگویند نه، از جمله سید بنطاووس از کلینی نقل میکند که این نامه بعد از حرکت بود. به هر حال این بحثها مدخلیت ندارد، ما کاری نداریم که از مکه بود یا بعد از حرکت از مکه بود؛ برای ما متن نامه مهم است.
حضرت مینویسد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ یَلْحَقْ بِی لَمْ یُدْرِکِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ».(بحارالانوار، 45، 87)
از حسین به محمد بنعلی، یعنی محمد بنحنفیه، برادرش که در مدینه بود. میفرماید این را بدان، هر کسی از شما بنیهاشم که در این سفر به من ملحق شوید، آخرِ کار شهادت است و هر یک از شما که از همراهی من خودداری کنید، بدانید که خبری از فتح ظاهری نیست. تمام شد! بسیار کوتاه و موجز!
* گفتوگوی حسین(ع) با اُم سلمه
این یک مورد بود. چند مورد هست که من اینها را باید یکییکی بگویم. حتی عجیب است که حضرت تمام خصوصیات مربوط به شهادتش را هم میدانست. اُمسلمه همسر پیغمبر اکرم بود. وقتی متوجه شد که امام حسین(ع) میخواهد حرکت کند، آمد پیش حضرت و به او گفت: «یَا بُنَیَّ لَا تَحْزَنِی بِخُرُوجِکَ إِلَى الْعِرَاقِفَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکَ یَقُولُ یُقْتَلُ وَلَدِیَ الْحُسَیْنُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فِی أَرْضٍ یُقَالُ لَهَا کَرْبَلَاءُ»؛ فرزندم، مرا با رفتنت به سمت عراق اندوهگین نکن؛ من از جدت رسولالله شنیدم که فرمود فرزندم حسین در عراق در محلی به نام کربلا کشته خواهد شد.
اما حضرت چه جواب داد؟ فرمود: «فَقَالَ لَهَا یَا أُمَّاهْ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ ذَلِکَ وَ إِنِّی مَقْتُولٌ لَا مَحَالَةَ وَ لَیْسَ لِی مِنْ هَذَا بُدٌّ»؛ مادر جان، تو فکر کردهای که من نمیدانم؟! به خدا قسم من میدانم که مرا میکُشند. «یَا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَرَانِی مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَى حَرَمِی وَ رَهْطِی وَ نِسَائِی مُشَرَّدِینَ»...
ببنید چه کار میکند حسین(ع)! اُم سلمه فقط شهادتش را میگوید، اما حسین(ع) به آن اضافه میکند. میفرماید نه تنها اینکه من کُشته میشوم، بلکه خدا خواسته که خانواده من هم به اسارت بروند؛ من میدانم که به ستم کُشته خواهم شد؛ این را هم میدانم که خدا خواسته حرم و اهل بیت من آواره شوند. بعد بالاترش را هم میگوید: «وَ أَطْفَالِی مَذْبُوحِینَ»؛ بچههایم هم کشته میشوند... «مَظْلُومِینَمَأْسُورِینَ »؛ مظلومانه آنها را به اسارت میگیرند... «مُقَیَّدِینَ»؛ همه اینها را میبندند.... «وَ هُمْ یَسْتَغِیثُونَ فَلَا یَجِدُونَ نَاصِراً وَ لَا مُعِین». (بحارالانوار، 44، 331)
اینها استغاثه میکنند و هیچ کسی هم کمکشان نمیکند... چه میگویی مادر جان؟! تو خیال کردی من نمیدانم؟! تو میگویی من را میکُشند؟! من همه اینها را میدانم.
* گفتوگوی حسین(ع) با برادرش
در برخوردی که امام حسین(ع) با یکی از برادرهای ناتنیاش دارد، بعد از آنکه به اصطلاح میخواهد برای حضرت خیرخواهی کند، میگوید برادر، برادرم از امیرالمؤمنین برای من نقل کرده که تو را به قتل خواهند رساند؛ من گمان میکنم تو به سبب مخالفت با یزید آخرش کشته شوی. حالا ببین امام حسین(ع) به او چه میگوید. میفرماید: «حَدَّثَنِی أبِی أنَّ رَسُولَ اللهِ أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وَ قَتلِی»؛ میگوید پدرم علی(ع) از پیغمبر نقل کرد که فرمود ای علی، تو را میکشند و حسینت را هم میکشند. «وَ أنَّ تُربَتِی تَکُونُ بِقُربِ تُربَتِهِ»؛ محل دفن حسین هم نزدیک محل دفن تو است؛ کربلا نزدیک نجف است! ببینید چه چیزهایی را میداند! بیایید یک مقدار معرفت پیدا کنیم. «فَتَظُنَّ أنَّکَ عَلِمتَ مَا لَم أعلَمهُ»؛ تو خیال کردهای که یک چیزی میدانی که من نمیدانم؟! «وَ أنَّه لَا أُعطِی الدَّنِیَّةَ مِن نَفسِی أبَداً».(اللهوف، 26)
با جود آگاهیام به همه این مسائل، من باز هم تسلیم اینها نمیشوم. من صحّه بگذارم پای این حکومت فاسد؟! حالا باز هم میگویی امام حسین نمیدانست و مغرور بود؟! تو شعور نداری که این نسبت را به حضرت میدهی!
* گفتوگوی حسین(ع) با عبدالله بنزبیر
حالا برویم سراغ عبدالله بنزبیر؛ میدانید که عبدالله بنزبیر بعد از آنکه نامه یزید به مدینه آمد و ولید بنعتبه از او هم درخواست بیعت کرد، از مدینه گریخت و به مکّه رفت؛ یعنی فرار کرد. در آنجا آمد پیش امام حسین(ع) و به خیال خودش برای حضرت خیرخواهی کرد و نصیحت کرد که همینجا در پناه حرم امن است؛ اگر از مکّه بروید، شما را میکُشند و چنین و چنان میشود؛ حضرت رو میکند به او و میگوید: «یَا ابْنَ الزُّبَیْرِ لَأَنْ أُدْفَنَ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُدْفَنَ بِفِنَاءِ الْکَعْبَة».(بحارالانوار، 45، 86)میفرماید من از اینجا بیرون بروم و در شاطئ فرات که همان کربلا است، آنجا دفن شوم بهتر از این است که اینجا در آستانه کعبه دفن شوم.
حتی تعبیر این را هم میکند که از اینجا یک وجب دورتر شوم بهتر است. «إِنَّ هَذَا یَقُولُ لِی کُنْ حَمَاماً مِنْ حَمَامِ الْحَرَمِ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ وَ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْحَرَمِ بَاعٌ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ وَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ شِبْرٌ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ بِالطَّفِّ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ بِالْحَرَمِ».(بحارالانوار، 45، 85) یک وجب یا یک زراع بیشتر فاصله داشته باشم بهتر است تا اینکه در اینجا کُشته شوم. چون میخواهم حرمت این خانه را نگه دارم. دوباره اینجا همان را میگوید. میگوید من باید به کربلا برسم. مکانش را میداند، آخر کار را میداند.
حرکت آگاهانه حسین(ع)
امام حسین(ع) نه تنها این را میدانست که کشته میشود، نه تنها محل دفنش را هم میدانست، حتی شیوه کشته شدنش را هم میدانست که او را قطعهقطعه میکنند. شما آن خطبهای که میخواهد از مکه حرکت کند را نگاه کنید؛ در آن خطبه میگوید این گرگها به من حمله میکنند و من را تکهتکه میکنند. حضرت همه اینها را میدانست. تا آخر کار را میدانست. حتی شب عاشورا به همان اصحابش چه گفت؟ گفت اینها با من کار دارند، با شما کاری ندارند؛ هر که میخواهد برود، برود.
حالا آیا باز هم میتوانی بگویی او مغرور بود؟! آیا میتوانی بگویی که حسین(ع) میخواست دیگران را مغرور کند؟! آیا یک چنین چیزی میتواند از دهان تو در آید که ـنعوذ باللهـ بگویی حسین فریبخوردهای بود بر محور بیخبری که دیگران را هم فریب داد؟! کجا در تاریخ چنین چیزی میبینید؟! به هر تاریخی که مراجعه کنید دُرُست عکسِ آن است. او همه چیز را میدانست و چیزی برای او پوشیده نبود؛ به دیگران هم میگفت و کسی را مغرور نکرد. گفت بدانید هر که با من بیاید، آخر کار کشته میشود. نه گفت به تو پول و ریاست میدهم، بیا با من برویم؛ نه تهدید کرد؛ تحمیق هم نکرد و فریب نداد. هیچکدام از این کارها را نکرد.
* پاسخ حسین(ع) به عبدالله بنعمر
عبدالله بنعمر آمد پیش امام حسین و شروع کرد نصیحت کردن که بیعت کن و از اینجور حرفها زد. در جواب عبدالله بنعمر، حسین(ع) یک نکتهای را به او اشاره میکند. در آنجا وقتی که عبدالله بنعمر به اصطلاح برای حضرت خیرخواهی میکند، امام حسین(ع) رو میکند به او و میگوید: «یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا أُهْدِیَ إِلَى بَغِیٍّ مِنْ بَغَایَا بَنِی إِسْرَائِیلَ».(بحارالانوار ، 44، 364) او را به کنیه صدا میکند و به او میگوید ای عبدالرّحمن، مگر تو نمیدانی که از پستی دنیا این بود که سر یحیی(ع) را بریدند و بردند جلوی آن خبیث؟! ببینید چه میگوید! با کنایه به او میگوید بِدان که سرحسین را هم میبُرند و میبَرند... چه میگویی؟! حسین مغرور نبود؛ فریبخورده و بیخبر نبود و کسی را هم فریب نداد...
R A H A
11-24-2011, 01:28 AM
جلسه چهارم قیام امام حسین(ع)/
امام حسین(ع) فریب اهل کوفه را نخورد/ حُر بر سر دوراهی دنیا و آخرت
خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیتالله مجتبی تهرانی با تأکید بر اینکه بدتر از بد کسی است که آخرت خود را به دنیای دیگری می فروشد، تأکید کرد: امام حسین(ع) فریب اهل کوفه را نخورد.
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به حرکت و قیام امام حسین(ع) بود.عرض کردم این قیام صحیفهای است که برای ابنای بشرو درسهایی در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی دربردارد. عرض کردم حسین(ع) مُصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود و در این حرکتش نه مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد.
در جلسات گذشته بحث ما به اینجا رسید که امام حسین(ع) به حسب ظاهر، سرانجامِ این حرکتی را که انجام داد، حتی تمام خصوصیات ظاهری این قیام را میدانست؛ یعنی همان طور که میدانست به هدفی که برای این قیام در نظر گرفته است میرسد و شُبههای هم نیست که به آن هدف رسید، در حرکت ظاهری هم میدانست سرانجام کار چیست.
http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2010/11/595025_orig.jpg (http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2010/11/595025_orig.jpg)
جلسه گذشته این مطلب را که حضرت سرانجامِ کار را میدانست، هم از نامه خود امام حسین(ع) هم از بعضی خطبههای حضرت، هم مکالمات با اشخاص متعدد عرض کردم. اینها همه مستند است. البته آن چه گفتیم همه آن نبود، بلکه به عنوان نمونه بود. در اینهایی که نقل کردم اختلافی بین شیعه و سُنّی هم نبود. حضرت به طور کامل میدانست که سرانجام حرکتش چیست. حتی میدانست کجا به شهادت میرسد. به عبدلله بنعمر با اشاره و کنایه گفت، میدانم که سر من را هم کجا خواهند بُرد.
حسین(ع) فریب اهل کوفه را نخورد
بنابر این، اینطور نبود که حضرت ـنعوذباللهـ فردی فریب خورده بر اثر بیخبری باشد، چون بعضیها به من گفتند که چه شد؟ مگر حضرت نمیدانست؟ گفتم نخیر شماها نمیدانید. من هم از نوشتهها و هم از گفتارها مطلع هستم. این هم که گاهی بعضی میگویند حضرت فریب اهل کوفه را خورد، اشتباه است. ـإنشاءاللهـ تسامح میکنند و مغرض نیستند. آقا این حرف را نزنید. این حرفها صحیح نیست، حالا از هر دهانی بیرون بیاید فرقی نمیکند.
با همه اینهایی که من جلسه گذشته گفتم، معلوم میشود این حرفها صحیح نیست. این حرف، حرف بسیار زشتی است که کوفیان امام حسین را فریب دادند.
میخواهیم شعور پیدا کنیم و حسین(ع) را بشناسیم
من هم مکرر گفتهام که میخواهم جوابگوی خیلی از این مسائل باشم. این جلسات باید معرفتی باشد. میخواهیم شعور پیدا کنیم و امام حسین را واقعاً بشناسیم. این مسائل مربوط به امام حسین(ع) و مجالس ایشان، گرهگشا است و اجرها و ثوابها، اینها همه سرجای خودش است، امّا بالاتر از همه اینها شعور پیدا کردن نسبت به حق ائمه(ع) به خصوص حسین(ع) و حرکت او است.
جمعبندی مباحث جلسات گذشته
میخواهم تا اینجا را نتیجهگیری کنم. نتیجهگیری اول خیلی روشن شد؛ نه حسین(ع) فریب کسی را خورده بود یا بیخبر و بیاطلاع بود و نه کسی را فریب داد. همچنین از هیچیک از ابزارها و اهرمهایی که دنیاداران به خصوص جاهطلبان برای رسیدن به اهدافشان استفاده میکنند و بهره میگیرند، استفاده نکرد؛ یعنی نه کسی را تطمیع کرد، نه تهدید کرد و نه تحمیق کرد و از باورهای دینی مردم سوء استفاده نکرد. حسین(علیهالسلام)، این کارها را نکرد.
* با ابزارهای شیطانی نمیتوان به اهداف الهی رسید
حالا میخواهم بحث اساسی کنم. اولاً یک تذکر بدهم و بعد آن مطلب اساسی را بگویم؛ شما میدانید که در باب تعلیم و تربیت، بُرد عمل بیشتر از حرف است. ظاهراً در این شبههای ندارید که بُرد عمل بالاتر از حرف است. امام حسین(ع) یک درس عملی داد و آن درس این بود که اگر هدفی کلی و الهی داشته باشی، با ابزار مادی و شیطانی به هدف نمیرسی.
راه رسیدن به هدف الهی چیست؟ دُرُست عکس است؛ راه رسیدن به هدف الهی، گذشت از این ابزار مادیت است. این خیلی مسئله مهمی است. یکوقت این ابزار مادی پیش تو جلوه نکند که خیال کنی با اینها میتوانی به هدفت برسی؛ یعنی اگر هدف الهی داری، نه باید از تطمیع استفاده کنی و نه تطمیع شوی؛ نه تهدید کنی و نه از تهدید بهراسی؛ نه تحمیق شوی و نه تحمیق کنی.
نقل کردم آنهایی که مقابل امام حسین(ع) بودند، کارشان یا تطمیع بود یا تهدید بود و یا تحمیق. بعد هم شایعهپردازی کردند، از قبیل اینکه ـنعوذباللهـ امام حسین علیه خلیفه قیام کرده است. حتی گفتند خارجی است. دیگر نمیخواهم بالاتر از این بگویم. یک دست «بوق» است و یک دست «اسلحه» است؛ با یک دست بوق، یک دست اسلحه کارِ الهی پیش نمیرود. مبنای خدا بر این است که این ابزار، ابزار مادّیت است. اینها ابزار مادی است و ابزار مادّی برای رسیدن به اهداف معنوی کاربرد ندارد. این اولین درسی است که ما از عمل امام حسین میگیریم.
* برای رسیدن به هدف الهی باید از «جان» هم بگذری
این را هم بگویم که از نظر زندگی دنیایی ما، بالاترین و ارزشمندترین چیزی که برای ما هست، جان ما است. دُرُست است که مال، بستگان و سایر علاقههای مادی هم هست، اما رأس مخروط برای زندگی و نشئه دنیایی، جان است که امام حسین فاتحهاش را خواند! از اول تا آخر گفت هر کسی هدف الهی دارد و بخواهد به هدف الهیاش برسد، راهی جز این ندارد که از جان بگذرد. چه در نامهاش، چه در خطبههایش، چه مکالمات شخصیاش با افرادی که نصیحتش کردند، همین مطلب را مطرح میفرمود. ما تعبیر میکنیم «بالاتر از سیاهی رنگی نیست». حتی نگفت اگر کُشته هم شوم از هدفم دست بر نمیدارم، بلکه گفت میدانم کشته میشوم، میدانم قطعهقطعهام میکنند، میدانم سر من را میبرند، جای قبرم را هم میدانم، ولی اینها برای این است که به هدف معنوی و الهی خودم برسم.
* از جانگذشتگی برای اهداف الهی، سنتی الهی است
این یک اصل معرفتی از معارف الهی است. یکوقت میگویی از معارف اسلامی است، اما این از معارف الهی است. آیهای میخوانم که این سنّت الهی را مطرح کرده است: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة»؛ اوّل رأس مخروط را میگوید؛ اول «أنفسَهم» است، بعد میگوید «أموالَهم»، بعد هم میگوید «فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُون وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّاً فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ». (سوره توبه، آیه 11) یعنی سنت الهیه است و اختصاص به هیچ دین خاصّی هم ندارد. اینجا جای این نیست که بخواهم برای شما آیه را تفسیر کنم، چون در آن یک جنبه معادلهای نهفته است.
* «جاودانگی» و «خوشی» را در نشئه دنیا نخواهی یافت!
آنهایی که میگویند ما اعتقاد داریم، یعنی میگویند مبدأ و معاد را قبول داریم، اگر مبدأ و معاد را قبول دارید، نشئه دنیا و آخرت را قبول دارید، این را بدانید که یک تقابل بین نشئتین است. هستی ما در این عالم و خوشی ما در رابطه با این هستی، دو مورد است؛ هم میخواهیم باشیم و هم میخواهیم خوش باشیم. بدانید اولاً اینجا از آن «بودِ جاودانه» خبری نیست. هستیِ اینجا، هستیِ حقیقیِ واقعی نیست؛ بلکه «نمودی از بود» است. زندگی همیشگی و جاودانه برای آن نشئه دیگر است. به تعبیر قرآنی، «دارِ حَیَوان» آنجا است. از طرف دیگر، میخواهی خوش باشی؛ بدان خوشیهای دنیا، خوشیِ ناخالص است؛ «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً».(سوره انشراح، آیه 6) خوشیِ خالص در نشئه آخرت است.
بعد برای دستیابی به آن بودِ جاودانه و آن خوشیِ خالص، باید از این بودِ موقت که نمودی از «بود» است، دست برداشت و از این لذت آمیخته با درد و از این شیرینی آمیخته به تلخی باید صرف نظر کرد. حسین (ع) آمد به شما این را گفت.
روایتی میخوانم از امام علی(ع) که فرمودند: «فَلَا یَغُرَّنَّکُمْ مَا أَصْبَحَ فِیهِ أَهْلُ الْغُرُورِ»؛ یعنی فریب آن چیزهایی را نخورید که مغرورین به این حیات دنیوی، فریبش را خوردند. به دو جهت: «فَإِنَّمَا هُوَ ظِلٌّ مَمْدُودٌ»؛ اوّل اینکه این چیزی که میبینی، سایه است و نور نیست؛ نمود است و بود نیست.دوم اینکه خیال نکنی این سایه پایان ندارد! بلکه: «إِلَى أَجَلٍ مَعْدُودٍ».(بحارالانوار، 34، 252) فریبخوردهها اینها هستند که این ابزارها را به دست میگیرند، ولو اینکه به ظاهر هم بگویند ما به مبدأ و معاد معتقد هستیم.
آیهای که اول جلسه میخوانم خیلی گویا است: «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا». اینها دینشان را مسخره کردهاند و به مسخره گرفتهاند؛ میگوید مسلمانم، میگوید متدیّنم، میگوید متشرّع هستم، شعار اسلام هم میدهد، امّا مغرور به این زندگی دنیا است؛ چون هم اهل تطمیع، هم تهدید و هم تحمیق است. این شخص مصداق همین آیه است: «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا». حسین(علیهالسلام) آمد این مسأله را عملاً مطرح کرد. این را هم به همه گفت،؛ نه خود مغرور بود نه دیگران را مغرور کرد. حالا اگر انسان بخواهد بفهمد به معنای واقعی و حقیقی دین دارد یا دین ندارد، هر کسی برود بنشیند پیش خودش فکر کند. در روایات ما، این را در یک قالب به اسم دوراهی دنیا و آخرت میریزند.
* «بدتر از بد» کسی است که آخرتش را به دنیای دیگری بفروشد
حالا من اینجا این نکته را بگویم؛ یک وقت شما مثلاً ـنعوذ باللهـ به فکر دنیای خودتان هستید و برای دنیای خودتان و ریاست و پول و امثال این حرفها تطمیع میشوید. وعده پُست و پول به شما میدهند و یا تهدید یا تحمیق میشوید و از باورهای دینی شما میخواهند سوءاستفاده کنند و در دام این فریبها قرار دهند، یا ـنعوذ باللهـ دیگری را فریب میدهید که عُمده این است که دیگران را فریب میدهید برای اینکه به اهداف شیطانیتان برسید. اینها برای خودتان است. امّا یکوقت نه، وضع بدتر است؛ و آن جایی است که میخواهید برای دیگری پل پیروزی شوید تا او به دنیایش برسد. من دینم را بگذارم برای اینکه دنیای دیگری آباد شود. باید راجع به حماریّت چنین کسی افعل تفضیل درست کرد!
روایتی از پیغمبر اکرم است که فرمود: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ»؛ بدترینِ مردم کسی است که آخرتش را به دنیا بفروشد، یعنی آن نشئه جاودانه و خوشی خالص را با نشئه دنیایی که موقت و خوشیاش ناخالص است، مبادله کند. «وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَا غَیْرِه».(بحارالانوار، 74، 46) و بدتر از آن کسی است که بیاید آن نشئهاش را بگذارد برای اینکه کسی دیگر به دنیایش، به پول و به ریاست برسد.
* دیندارِ حقیقی، سرِ دوراهیِ دنیا و آخرت دست از آخرت برنمیدارد
اگر میخواهی بفهمی واقعاً و حقیقتاً متدینی یا نه، ببین سرِ دوراهی دنیا و آخرت، کدام را انتخاب میکنی؛ اگر دیدی از این مواهب دنیایی گذشت کردی و آن طرف را ترجیح دادی، بفهم دینداری. اگر اینچنین نبود، برو دین پیدا کن. در روایتی مفصل از امام صادق(علیهالسلام) از آباء گرامیشان، از پیغمبر اکرم نقل میکنند که حضرت فرمودند: «ألا وَ مَنْ عُرِضَتْ لَهُ دُنْیَا وَ آخِرَةٌ فَاخْتَارَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ لَقِیَ اللَّهَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَیْسَتْ لَهُ حَسَنَةٌ یَتَّقِی بِهَا النَّارَ»؛ کسی که سرِ دوراهی دنیا و آخرت برسد و دنیا را انتخاب کند، روز قیامت خدا را طوری ملاقات میکند که دیگر حسنهای ندارد که بتواند از آتش دوزخ نجات پیدا کند. «وَ مَنِ اخْتَارَ الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنْیَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ غَفَرَ لَهُ مَسَاوِیَ عَمَلِهِ».(بحارالانوار، 70، 103) اما اگر آخرت را انتخاب کرد، خشنودی خدا را به دنبال دارد.
حُر، بر سر دوراهی دنیا و آخرت
تمام این حرکتهایی که حسین(ع) کرد برای ابنای بشر خیلی چیزها را روشن کرد. میخواهم وارد توسلم شوم. نقل میکنند در بین راه به یکی از منازل که رسید، دستور داد آب زیاد بردارید. حرکت کردند. در بین راه یکی از این اصحاب حسین(ع) گفت: «الله اکبر، الله اکبر». امام فرمود چرا تکبیر میگویی؟ گفت در این بیابان بیآب و علف نخلستان پیدا شده است! این معجزه است! اینجا بیابان بیآب و علف چطور نخلستان پیدا شده است؟! یکی از اینها دقت کرد، گفت نه آقا، نخلستان نیست؛ سوارها با سرنیزهها است. چه میگویی تو؟! حسین(ع) گفت صبر کنید. ایستادند تا آنها آمدند و نزدیک شدند و بالأخره دیدند حُر است با هزار نفر سوار.
حسین(ع) گفت آبهایی که گفتم بردارید، بدهید به اینها؛ اینها در این بیابان تشنه هستند. واقعاً در ابنای بشر حسین(ع) کارهایی کرده که واقعاً عجیب است. گفت آبشان بدهید، اینها تشنه هستند. حتی دارد یکی از آنها که عقب مانده بود وقتی رسید، خودِ حضرت با دست مبارکش به او آب داد. ما واقعاً چه باید بگوییم؟! آخر این پسر علی است و دیده است پدرش در صفین با معاویه چه کار کرد.
اینها دشمن هستند، اما حسین به ابنای بشر درس داد و گفت دشمن خونیات هم که آمده و میخواهد تو را بکُشد و تو هم میخواهی جانش را بگیری، اما برای او از آب دریغ نکن. میخواهی بجنگی، بجنگ؛ میخواهی بکُشی، بکُش؛ امّا به او تشنگی نده؛ آب به او بده.
آمدند و آن صحبتها بین حضرت و حُر رد و بدل شد که من دیگر نمیخواهم زیاد طول بدهم؛ گذشت تا اینکه موقع ظهر و نماز شد و حسین(ع) به حُر گفت، تو برو با اصحابت نماز بخوان، من هم با اصحابم نماز میخوانم. حُر گفت نه، من هم میآیم خدمت شما، من با شما نماز میخوانم. همینجا آرامآرام نشانههای سعادتمندی حُر دارد نمایان میشود. حُر درست است که مَساویِ عمل داشت، نه اینکه نداشت، اما بین دوراهی دنیا و آخرت ببین دارد چهکار میکند. این اولین دوراهی بود.
دوراهی دوم وقتی بود که حسین(ع) حرکت کرد و گفت حالا که نمیخواهید به کوفه بیایم، من میروم. حُر آمد جلوی حضرت را گرفت و گفت من نمیگذارم بروی. حسین(ع) به او گفت: «مَا تُرید؟ ثَکِلَتکَ أمُّک»؛ چه میخواهی؟ مادرت به عزایت بنشیند! خیلی تند بود! برای عرب خیلی تند است. رو کرد به حسین چه گفت؟ ببین حُرّ سرِ دوراهی دنیا و آخرت چه میکند! گفت به خدا قسم، اگر غیر تو اینطور اسم مادر مرا برده بود، من هم اسم مادر او را همینطور میبردم؛ امّا چه کنم که مادر تو زهرا(ع) است و چارهای جز این ندارم که نام او را به بهترین وجه ببرم.
سومین دوراهی روز عاشورا بود. امام حسین با ابوالفضل پیش عمرسعد آمد. حُر هم بود؛ او اولین سردار لشکر عمرسعد است. عمر سعد پیشنهادهای امام حسین را قبول نکرد. حُرّ رو کرد به عمرسعد و گفت پیشنهادهای امام حسین را قبول نمیکنی؟ گفت نه، میخواهم با او آنچنان جنگی کنم که آسانترینِ آن این باشد که دستها از پیکرها و سرها از بدنها جدا شود. اینجا بود که حُر کنار کشید. مهاجر بناوس میگوید من دیدم حُر سوار مَرکَب است، اما بدنش دارد میلرزد. بین دوراهی دنیا و آخرت قرار گرفته است؛ انتخاب برایش خیلی سخت است. به او گفتم ای حُر، اگر از سردارهای کوفه سؤال میکردند، من از تو تجاوز نمیکردم؛ این چه حالی است که در تو میبینم؟! گفت ای مهاجر، خودم را بین بهشت و جهنم میبینم. به خدا قسم جز بهشت هیچ چیز را انتخاب نمیکنم.
مهاجر می گوید دیدم حُرّ رکاب را زد و حرکت کرد و به سوی خیام حسین(ع)رفت؛ اما جملاتی را هم میگوید: «اللّهمَّ إلیکَ أنَبتُ فَتُب عَلَیَّ»؛ خدا تو را انتخاب کردم. میدانی مساوی عملم چه بود؟ «فَإنّی فَقَد أرعَبتُ قُلُوبَ أولِیَائِکَ وَ أولَادِ بِنتِ نَبِیِّکَ»؛ من دل دوستان تو را لرزاندم؛ من دل بچههای دختر پیغمبرت را لرزاندم؛ من این زن و بچه را ترساندم... نزدیک خیام حسین رسید. اینجا یک جمله از حسین نقل کردهاند. وقتی حُرّ پیاده شد، نمیدانم صورتش روی خاک گذاشت یا سرش پایین بود که حسین(ع) به او گفت: «إرفَع رَأسَکَ». سرت را بلند کن! خدایا ما را امشب به حُبّ حسین(ع) سربلند کن! به حسین(ع) عرض کرد: «هَل لِی مِن تَوبَة»؟(اللهوف، 102) آقا، آیا خدا توبه من را قبول میکند؟ حسین فرمود بله، خدا توبهپذیر است...
R A H A
11-24-2011, 01:45 AM
جلسه پنجم قیام امام حسین(ع)/
آشنایی با دو فریبنده اصلی/ مال فدای جان و جان فدای دین
خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیت الله مجتبی تهرانی با معرفی دو فریبنده اصلی و تأکید بر اینکه در مکتب الهی هدف وسیله را توجیه نمیکند، گفت: جان و مال را باید فدای دین کرد.
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(ع) بود. عرض کردیم این حرکت صحیفه جامعی بود که درسهای مختلفی را در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی در بر داشت. بالأخره گفتیم که امام حسین(ع) مصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود؛ یعنی نه خود مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد.
بحث در جلسه گذشته به اینجا رسید که ابنای دنیا در حرکتهایی که در ربط با حدوث یا بقای حکومتشان انجام میدهند، معمولاً ابزارهای سهگانهای را از قبیل تطمیع، تهدید و تحمیق به کار میگیرند. در مقابل، آنهایی که ابنای دنیا نیستند و حرکتهایشان جنبههای الهی دارد، به هیچ وجه از این ابزار استفاده نمیکنند. جلسه گذشته من به جهت این مسئله هم اشاره کردم و آن اینکه حرکتهای الهی با ابزارهای شیطانی همگونی ندارد. یعنی در هر حرکتی باید از ابزارهای متناسب آن استفاده کرد و وسیله با هدف باید تناسب داشته باشد.
http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2010/11/589695_orig.jpg (http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2010/11/589695_orig.jpg)
در مکتب الهی هدف وسیله را توجیه نمیکند
من اینجا به نکتهای اشاره کنم که جلسه گذشته هم این را نگفتم. گاهی یک چیزهایی به گوشهایتان حتماً خورده است؛ بویژه آنهایی که اهل آن هستند، شنیدهاند که میگویند «هدف وسیله را توجیه میکند». به هیچ عنوان در مکتب الهی یک چنین مطلبی نیست که نیست که نیست. هدف وسیله را توجیه نمیکند. هدف الهی با ابزار شیطانی تحقق پیدا نمیکند. اینکه امام حسین(ع) ابزارهای شیطانی تهدید و تطمیع و تحمیق را به کار نگرفت، به همین جهت بود. چون دو نشئه دنیا و آخرت در نظر حضرت بود. لذا این حرف درست نیست؛ بلکه عکس است. یعنی این ابزار باید فدا و رها شود تا به هدف الهی برسی. این همان چیزی است که جلسه گذشته گفتیم و صراحت آیه شریفه همین بود.
جان و مالت را فدای دینت کن
حالا من برای ادامه بحثم یکی دو روایت در ارتباط با این ابزاری که در دنیا در اختیار ما وجود و اهدافی که هست را میخوانم. یک روایت از پیغمبر اکرم(ص) و یک روایت از علی(ع) است.
روایت اول از پیغمبر اکرم است که این روایت را هم مرحوم کلینی نقل میکند، هم شیخ صدوق نقل میکند، هم شیخ طوسی نقل میکند. سندی را که کلینی نقل میکند، سند معتبری است. روایت هم از امام صادق(ع) نقل شده، هم از امام باقر (ع) نقل شده است. روایت معروفی هم هست که من یک سال در ماه مبارک رمضان، شاید تمام ماه مبارک را راجع به این روایت بحث کردم.
پیغمبر اکرم سفارشهایی به علی(ع) فرمودند؛ از جمله حضرت فرمودند: «یَا عَلِیُّ أُوصِیکَ فِی نَفْسِکَ بِخِصَالٍ فَاحْفَظْهَا عَنِّی»؛ ای علی، من به تو چند سفارش میکنم، تو هم اینها را حفظ کن. بعد هم دعا کردند: «اللَّهُمَّ أَعِنْهُ»؛ یعنی خدایا به علی کمک کن که اینها را بتواند انجام دهد. پنجمین سفارش حضرت به علی(ع) این است که فرمودند: «وَ الْخَامِسَةُ بَذْلُکَ مَالَکَ وَ دَمَکَ دُونَ دِینِکَ».(اصول کافی، ج 8، ص 79) یعنی مال و جانت را در راه دینت بده!این یعنی چه؟ یعنی خیال نکنی این مال و جان ابزاری هستند برای اینکه بتوانی از آنها سوءاستفاده شیطانی کنی؛ نه، مال و جان را باید در راه دین فدا کنی. امام حسین هم همین کار را کرد. نیامد ـنعوذ باللهـ دیگران را با پول و ریاست فریب بدهد یا ـنعوذ باللهـ تحمیقشان بکند و فریبشان بدهد. اینخبرها نبود.
مال فدای جان، جان فدای دین
در یک روایت است که امام صادق(ع) فرمودند در سفارشهایی که علی(ع) به اصحابشان داشتند از جمله فرمودند: «فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِیَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَکُمْ دُونَ أَنْفُسِکُمْ»؛ یعنی اگر یک سختی برای شما پیش آمد، اموالتان را سپر قرار دهید برای جانهایتان؛ یعنی مال را فدا کنید برای حفظ جانتان. بعد در ادامه دارد: «وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَکُمْ دُونَ دِینِکُم»؛ اگر بلایی پیش آمد، اینجا جانت را هم فدای دینت بکن. این بلا، بلای سخت است. فرق بین «نازله» و «بلیّه» از نظر لغتی همین است؛ هر دو سختی است اما «نازله» خیلی سختتر از «بلیّه» است.
بعد میفرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْهَالِکَ مَنْ هَلَکَ دِینُهُ وَ الْحَرِیبَ مَنْ حُرِبَ دِینُهُ»؛ یعنی ورشکسته کسی نیست که مالش را دزدیدهاند؛ ورشکسته و دستخالی آن کسی است که دینش را بگیرند و ببرند. نابود شده آن کسی است که دینش از بین رفته باشد. پولت رفت، بگذار برود؛ ریاستت رفت، برود؛ جهنم که رفت! تو به جهنم نرو! در ادامه میفرماید: «أَلَا وَ إِنَّهُ لَا فَقْرَ بَعْدَ الْجَنَّةِ»؛ فقر و دستتنگی آنجایی است که بهشت نتوانی بروی؛ آنجا کمبود داری. «أَلَا وَ إِنَّهُ لَا غِنَى بَعْدَ النَّارِ لَا یُفَکُّ أَسِیرُهَا وَ لَا یَبْرَأُ ضَرِیرُهَا».(اصول کافی، ج 2، ص 216) غنا و ثروتی بعد از اینکه تو را ببرند در آتش وجود ندارد؛ وقتی جهنمی شدی، دیگر غنا یعنی چه؟!
این جزء معارف ما است. مسئله این است که شما نمیتوانید از این امور شیطانی مادی استفاده ابزاری کنید برای رسیدن به اهداف الهی؛ بلکه اینها را باید رها کنی تا بتوانی به آن اهداف برسی. یعنی دقیقاً بین اینها تقابل هست. لذا من مکرر این مسئله را تذکر دادهام. مثل همین تذکری که دادم که هیچوقت در مکتب الهی هدف وسیله را توجیه نمیکند.
شیطان و دنیا، دو فریبدهنده اصلی
یک مسئلهای در باب غرور، به معنی فریب خوردن و فریب دادن است و آن اینکه اصلاً این را بدانید که اولین فریبدهنده در عالم وجود «شیطان» است. لذا هیچوقت اولیای خدا ـنعوذ باللهـ نمیآیند جای شیطان بنشینند. من میترسم از بحثم منحرف شوم، لذا فقط اشاره میکنم؛ قرآن وقتی شیطان را در ماجرای حضرت آدم وحوا معرفی میکند، میگوید: «فَدَلاَّهُما بِغُرُور» (سوره اعراف، آیه 22) اولین فریبدهنده همین شیطان است.
دومین فریبدهنده، «متاع دنیا» است. نه یک آیه، نه دو آیه، نه سه آیه، ببینید چقدر در قرآن بر این مسئله تکیه شده است. منظور از دنیا، یک مجموعه است. یعنی فقط یک چیز نیست. منظور همه امور دنیوی و مادی است. اینها همه فریبدهندهاند. پس ابزار مادی، ابزار فریب است و لذا آن شیطانِ فریبدهنده هم با همین ابزار دنیا فریب میدهد. آن اولین فریبدهنده ابزاراش چیست؟ همین امور مادی است؛ تطمیع مالیات میکند، تطمیع ریاستیات میکند، تهدیدت میکند که اگر فلان کار را نکنی جانت در خطر است؛ او تو را از همین امور مادی دنیوی میترساند. همه اینها هم جنبههای دنیوی دارد. جانت هم مربوط به نشئه دنیوی است که تو را از به خطر افتادن آن میترساند و تهدید میکند.
اگر کسی اهل تحقیق است، برود آیاتش را هم مراجعه کند. در قرآن آیات متعدّدی داریم که اینها همین مسأله را مطرح میکند که «شیطان» و «دنیا» را کنار هم میگذارد. حالا من یکی دو نمونه را میخوانم: «فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُور».( سوره لقمان، آیه 33) اصلاً شیطان اسمش «غَرور» است؛ غَرور در قرآن یعنی شیطان. بعد راجع به دنیا میگوید: «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ».(سوره حدید، آیه 20) هرچه که در دنیا میبینی، همه این چیزهایی که در دنیا هست، اینها همه ابزار فریبند.
خدا به تو عقل و وحی را داده که فریب شیطان و دنیا را نخوری
یک مسئله که این را دوباره مجبورم تذکر بدهم، این است که میگویند عجب! خدا چرا این ابزارهای فریب را خلق کرد؟! این حرفها چیست عزیز من؟! اینها فریبنده هستند؛ تو فریب نخور. ای با شعور، شعور پیدا کن! به تو عقل دادم، حق را از باطل تشخیص بده و فریب این ابزارهای فریبنده را نخور. نیروی اختیار و انتخاب و همه چیز در اختیار خود تو است. میتوانی انتخاب کنی؛ ما که مجبورت نکردیم که فریب شیطان و متاع دنیا را بخوری! آیا شیطان میآید دست من و تو را میگیرد، میگوید این معصیت را بکن؟! نخیر، بلکه من با اختیار خودم معصیت میکنم؛ خوب نباید بکنم. مگر عقل به تو ندادیم؟ مگر شعور به تو ندادیم؟ هم عقل است و هم وحی است؛ دیگر چه میگویی تو؟!
خدا میگوید اینجا چاه است؛ نروی، اگر رفتی، بدان که میافتی. حالا این شیطان میگوید بهبه! بیا! نمیدانی چه جایی است! بعد هم من خودم با اراده خودم انتخاب میکنم و میروم. تقصیر خود من است،. من انتخاب میکنم که در آن چاه بیفتم. فریبدهنده هست، اما تو نباید فریبش را بخوری. تطمیع چیست؟ فریبدهنده است؛ حالا چه برای پول باشد، چه ریاست باشد.
چون اینها از نظر درونی است همسو با شهوت و غضب است؛ مال همسو با شهوت است و ریاست همسو با غضب است. اینها با هم سازش دارند. یعنی از مال نیروی شهوت لذت میبرد و از ریاست نیروی غضب لذت میبرد. اما در کنار «شهوت» و «غضب»، «عقل» تو هم هست؛ «وحی» هم هست. پس تو نباید فریب بخوری؛ تو نباید از تهدید بترسی؛ تو نباید از نظر باورهای مذهبیات با شعارهای دینی فریب بخوری ئ تحمیق شوی.
کوفیان اهل فریب بودند اما حسین(ع) فریب آنها را نخورد
این را هم به شما عرض کنم؛ دوباره مجبورم تذکر بدهم. ممکن است ما در گفتارها ببینیم، حتی این را ممکن است از خاندان حسین(ع) یا دیگران ببینیم که گفته باشند اهل کوفه اهل فریب بودند؛ کوفیان، پیمانشکن بودند؛ و امثال این حرفهایی که در باب آنها شنیدهاید. میگوییم بله، در آن شُبههای نیست که اینها پیمانشکن و اهل فریب بودند، اما بحث در این است که امام حسین فریبِ فریبکاریهای اینها را نخورد.
من حالا این جملات حضرت زینب(س) را برای شما میخوانم. وقتی وارد کوفه میشود، بعد از که خطاب میکند به اهل کوفه: «یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ یَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْل».(. بحارالأنوار، ج 45، ص 164) اهل خدعه و مکر و نیرنگ و خذلان؛ یعنی اینها اهل این کارها بودند؛ بله، امّا معنایش این نیست که امام حسین فریب شما را خورد. دنیا فریبدهنده است، امّا اولیای خدا که فریب این دنیا را نخوردند.
علی(ع) آمد یک نگاهی کرد به آن چیزهایی که وارد بیتالمال شد، گفت: «یَا دُنْیَا غُرِّی غَیْرِی».(وسائلالشیعة، ج 15، ص 109) ای دنیا برو دنبال کارت! برای من برقبرق میزنی؟! من که مغرور تو نمیشوم؛ من فریب تو را نمیخورم. «فَقَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً».(( بحارالأنوار، ج 33، ص 250) برو دنبال کارت ای دنیا، سه طلاقهات کردم! این است برخورد اولیای خدا با مظاهر فریبنده دنیا. آنها فریب دهنده بودند، اما حسین(ع) فریبشان را نخورد و مغرور آنها نشد.
من اینها را یکییکی میگویم تا مسئله برای شما روشن شود.پس بیایید امام حسین را بشناسید، این مسائلی که طرح میشود، بیایید دقیقاً بررسی کنید. اصلاً این خبرها نبوده و جایی هم نداریم که چنین چیزی بیان شده باشد که حضرت فریب خورده باشند. مسئله خیلی روشن بود.
حسین(ع) دعوت به حق کرد ولی کسی را فریب نداد
مطلب دیگر این است که فرق است بین اینکه کسی بخواهد دیگری را فریب بدهد، با اینکه او را دعوت به حق کند. اینها دو چیز است که نباید با هم خَلط شود. بله، امام حسین هم در خطبههایش، هم در نامههایش، هم در ملاقاتهای شخصیاش دیگران را دعوت کرد؛ اما مغرور نکرد. دعوت هم که میکرد، وظیفهاش بود. باید دیگران را دعوت به حق میکرد. هر رجل الهی، وظیفهاش چیست؟ وظیفهاش این است که دعوت به حق کند. لذا حسین(ع) هم باید همین کار را میکرد. اصلاً بر او واجب بود و اگر ـنعوذ باللهـ دعوت نمیکرد کارش اشکال داشت. امّا کسی را مغرور نکرد و فریب نداد و کسی را با فریب به دنبال خودش نکشید. اصلاً و ابداً یک چنین کاری نکرد.؛ بلکه عکس آن عمل کرد.
شاهد اول؛ هنگام شنیدن خبر شهادت مُسلم و هانی
من حالا قضیهای را برای شما نقل کنم. امام حسین(ع) به منزل زباله رسید. آنجا که رسید یک نامه به دست امام حسین(ع) رسید. در آن نامه یکی از مربوطین به امام حسین از کوفه نوشته بود که آقا، مسلم شهید شد؛ هانی، شهید شد؛ عبدالله هم شهید شد. این سه نفر شهید شدند. در تاریخ هست؛ طبری دارد که نامه در دست حضرت بود، آمد بین اصحاب و اینهایی که همراهش بودند، ایستاد و شروع کردند این جملات را گفتن: «بسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ أمَّا بَعدُ فَقَد أتَانَا خَبَرٌ فَظِیعٌ»؛ خبر تکاندهندهای به ما رسیده است. خبر چیست؟ قتل مسلم. «قَتلَ مُسلِمِ بنِ عَقِیلٍ وَ هَانِی بنِ عُروَةٍ وَ عَبدِ الله بنِ یَقطُرٍ وَ قَد خَذَلَتنَا شِیعَتُنَا فَمَن أحَبَّ مِنکُمُ الإنصِرافَ فَلیَنصَرِف مِن غَیرِ حَرَجٍ لَیسَ عَلَیکُم ذِمَامٌ».(روضةالواعظین، ج 1، ص 179) اینها شهید شدهاند؛ هر کسی میخواهد برود، برود. هر یک از شما که بخواهد، در برگشتن کاملاً آزاد است و از سوی من حقی به گردنش نیست. حالا میتوانی بگویی حسین میخواست دیگران را مغرور کند و فریب بدهد؟! ای بیانصاف!
شاهد دوم؛ شب عاشورا و برداشتن بیعت از اصحاب
اینکه شما شنیدهاید و در تاریخ هم روایتی از حضرت سکینه(س) نقل میکنند که در شب عاشورا که حضرت بیعت خود را از همراهان برداشت، ده نفر، ده نفر بلند شدند و حضرت را ترک کردند و رفتند. البته این روایت از نظر سندی تمام نیست؛ ولی ماجرای منزل زباله قابل انکار نیست. گفت بروید؛ هر که میخواهد برود، برود. باز هم میتوانی بگویی میخواست فریب بدهد؟!
شاهد سوم؛ هنگام حرکت کاروان از مکه
یا باز راجع به آن شبی که میخواست از مکّه به سمت عراق حرکت کند، اولین خطبهای که حضرت در مکه خواند، فرمود: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاة»؛ میگوید پایان این حرکت، مرگ است.بعد هم میگوید: «کَأَنِّی بِأَوْصَالِی یَتَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَ کَرْبَلَاءَ»؛ گویا میبینم که من را قطعهقطعه میکنند. شرح ماجرا را میگوید و آخر کار هم میگوید: «ألا و مَنْ کَانَ فِینَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ» (بحارالأنوار، ص 44، ص 366) هر کسی میخواهد کشته شود، هر کس میخواهد خون قلبش را در راه ما بدهد و با خدا ملاقات کند، با من بیاید. دیگر صفا بالاتر از این؟!
تصرف انسان برتر در کسانی که زمینه هدایت دارند
پس حسین(ع) اصلاً و ابداً کسی را فریب نداد؛ اما وظیفهاش این است که دعوت به حق کند. هم عقلاً و هم شرعاً واجب است بر امام حسین که دیگران را به این راه حق دعوت کند و اگر این کار را نکند درست نیست و جفا کردن است به حال کسانی که میخواهند به آن هدف عالیه خودشان از نظر بُعد معنویشان برسند. چرا من این را محرومش کنم؟! لذا حضرت هم به اهل بصره نامه نوشت و دعوتشان کرد و هم به دیگران؛ هم دعوت به صورت نامهای دارد، هم خطبهای هست و حتی دعوت فردی هم کرد.
اما یک نکتهای را میخواستم عرض کنم که دقیقاً حسابشده بود و آن اینکه حضرت آنهایی را میپذیرفت که از نظر درونی تعلقات دنیایی نداشته باشند. همان اول حرکت از مکه هم همین را گفت. فرمود هر کسی که حاضر است جانش را در راه خدا بدهد، بسم الله! آنجایی هم که میدید طرف قابل است و به دردبخور است و معاند نیست و مختصر زمینهای برای هدایت دارد، دعوت میکرد و دستگیری میفرمود. جلسه گذشته دیدید که راجع به حُر چه کار کرد. در اینگونه مواقع میدانید حسین(ع) چه کار میکند؟ او انسان برتر است؛ لذا اول یک تصرف در طرف مقابل میکند و تعلقاتش را قطع میکند. وقتی قطع کرد، او دیگر خودش به دنبال حسین میدود. لازم نیست دیگر امام حسین او را با خود ببرد؛ او خودش دنبال امام حسین میدود.
تصرف حسین(ع) در زهیر
زهیر در تاریخ شخصیت بزرگی است؛ تشکیلاتی داشته، خَدَم و حَشَمی داشت برای خودش؛ ولی چون عثمانی مسلک بود، راوی میگوید مقید بود که هر جا امام حسین در منزلی اُتراق میکند، ما آنجا نباشیم که برخوردی با امام حسین نداشته باشیم. ببینید، عجیب است واقعاً! عثمانی مسلک هم بود؛ حسینی مسلک و علی مسلک نبود. میگوید دیگر مجبور شدیم در منزلی نزدیک کاروان حسین اُتراق کنیم؛ ما این طرف و آنها آن طرف بودند. راوی میگوید نشسته بودیم و داشتیم غذا میخوردیم که یک دفعه دیدیم قاصد حسین(ع) آمد و گفت: «یَا زُهَیر أجِب أبَاعَبدِالله»! از آنچه فرار میکرد، گرفتار شد، بیا، حسین تو را خوانده است.
راوی میگوید ما به قدری مبهوت شدیم که حتی از حرکت افتادیم! «کَأَنَّمَا عَلَى رُءُوسِنَا الطَّیْر»؛ گویا پرنده روی سرِ ما نشسته بود! تکان نمیخوردیم؛ لقمهها همینطور در دستها مانده بود، چه کار کنیم؟! در این بین آنکه سکوت را شکست، همسر زهیر بود. گفت: سبحان الله! پسر پیغمبر تو را خوانده است، آنوقت تو نشستهای؟! چه میشود بلند شوی بروی آنجا، حرفهایش را گوش کنی، ببینی چه میگوید، بعد هم برگردی؟! زهیر حرکت کرد و رفت. وقتی انسانِ برتر ببیند زمینه در کسی آماده است، اول یک تصرف میکند و تعلقاتش را قطع میکند. چون جملات زهیر گویای همین است.
رفت وارد خیمه حسین(ع) شد. مینویسند: «فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِراً»؛ یعنی یک توقف کوتاهی کرد. نه اینکه صحبت زیادی کرده باشد؛ فقط یک توقف کوتاه در خیمه حضرت داشت و برگشت؛ امّا «قَدْ أَشْرَقَ وَجْهُهُ»؛ این زهیر، آن زهیرِ چند لحظه پیش نیست. چهرهاش یک تلألؤ خاصی پیدا کرده است. اولین جملهاش این بود که به همراهانش گفت همهتان بروید. اول قطع تعلقات کرد. چرا؟ چون تعلق به مادیت و این ابزار مادیت نمیگذارد که با حسین(ع) همراه شوی. گفت همه بروید. به او گفتند یا زهیر، چه شده است؟ چرا اینطوری شدی؟ گفت: «قَدْ عَزَمْتُ عَلَى صُحْبَةِ الْحُسَیْنِ».ن میخواهم دنبال حسین بدوم؛ تمام شد دیگر! من تصمیم گرفتهام که از حسین جدا نشوم دیگر.
به همسرش هم گفت تو هم با همین قوم و خویشها برو. همسرش گفت من هم بروم؟! من سبب این سعادت تو شدم؛ کجا بروم؟! چهطور شده که تو میخواهی در قیامت پیش پیغمبر اکرم سرفراز باشی، من پیش زهرا(س) سرفراز نباشم؟! کجا بروم من؟! همسر زهیر با غلامشان هم آمدند. زهیر هم از حسین جدا نشد تا رسیدند به کربلا...
R A H A
11-24-2011, 01:52 AM
جلسه ششم قیام امام حسین(ع)/
تشریح هدف اصلی قیام امام حسین(ع)/ یک هشدار جدی به مدعیان دینداری
خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیت الله مجتبی تهرانی با تشریح هدف اصلی قیام امام حسین(ع)، بر علم امام به سرنوشت خود و یارانش تأکید کرد و به مدعیان دینداری هشدار داد.
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(ع) بود. گفته شد این حرکت صحیفهای است که درسهایی را در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی، برای ابنای بشر در بر دارد. عرض کردم که امام حسین(ع) مصلحی غیور و انسانی ضدغرور بود. یعنی در این قیام و حرکتش، نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور میکرد. نه خود فریبخورده بود و نه دیگران را فریب داد. بالأخره عرض کردم که امام حسین سرانجام ظاهری حرکت خود را میدانست و میدانست هدفی که مورد نظرش است، محقق میشود.
http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2010/12/597304_orig.jpg (http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2010/12/597304_orig.jpg)
بقای اسلام؛ هدف اصلی قیام امام حسین(ع)
سالهای گذشته من راجع به هدف از قیام امام حسین این را عرض کرده بودم که هدف حضرت «بقای اسلام» بود. چون ایشان میدید که اگر این حکومت ادامه پیدا کند، دیگر از اسلام هیچچیز باقی نخواهد ماند. این حرف را ایشان همان روز اول فرمود.
بعد از مرگ معاویه همان شب اول که ولید بنعتبه استاندار مدینه حضرت را خواست و آن حرفها را زد و پیشنهاد بیعت کرد، فردای همان روز، یعنی شاید بیستوچهار ساعت هم نگذشته بود که حضرت به مروان بنحکم برخورد کرد؛ او آمد حضرت را نصیحت کرد و گفت بیا بیعت کن! حضرت اینطور جوابش را داد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید».(بحارالانوار، 44، 326) معلوم شد دیگر که هدف حضرت چیست؛ یعنی اگر من با این بیعت کنم، باید فاتحه اسلام را خواند.
پس هدف حضرت «بقای اسلام» بود. لذا اگر خاطرتان باشد، سال گذشته من ابتدای هر جلسه این جمله را میگفتم: «إنَّ الإسلامَ بَدؤُهُ مُحَمَّدیٌّ وَ بَقَاؤُهُ حُسَینیٌّ».
یعنی اصلاً بقای اسلام به همین حرکت امام حسین بود. البته حضرت به هدفش هم رسید. امام حسین هدفش همین بود که اسلام باقی بماند؛ هدفش این نبود که برود جای یزید بنشیند. اینها همه را قبلاً توضیح دادهام. امّا بعضیها اشتباه میکنند. از نظر ظاهری هم سرانجام این حرکت را میدانست و همه ماجرا را هم قبلاً به او اِخبار کرده بودند. خودش هم تمام خصوصیات ظاهری حرکت را به دیگران میگفت.
یک سنت الهی: هر حرکتی اثر وضعی دارد
حالا میخواهم مطلب دیگری را در این جلسه مطرح کنم. ابتدا مقدمهای را عرض کنم و بعد وارد آن مطلب میشوم. ببینید امام حسین(ع) تا کجای ماجرا را خوانده بود. آن مقدمه که خودش بحث مستقلی هم هست، این است که آن کسانی که در این عالم مدعی هستند که مُتدین هستند و مبدأ و معاد را قبول دارند، اینها باید بدانند هر عمل و حرکتی که انجام میدهند و هر کاری که میکنند اثر وضعی دارد؛ چه حرکت فردی باشد و چه حرکت اجتماعی باشد. یعنی حرکت آنها بازدهی دارد.
یکی از سنتهای خداوند همین است . یکی از سنتهای خدا این است که حرکت اگر حرکت الهی باشد، اثری دارد و اگر حرکت دنیاییِ مادیِ شیطانی هم باشد، آن هم اثر وضعی خاص خود را دارد.
یک هشدار جدی به مدعیان دینداری
من فقط برای اینکه مطلبم را مستند کرده باشم، این روایت را میخوانم. در روایتی از علی(ع) است که حضرت فرمود: «لَا یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لِاسْتِصْلَاحِ دُنْیَاهُمْ إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ».(نهج البلاغه، کلمات قصار 106) مردم ترک نمیکنند امری از امور دینیشان را برای آباد کردن دنیایشان، مگر اینکه خدا دری را به روی آنها باز میکند که ضررش بیشتر از آن نفعی است که گمان میکردند به آن میرسند.
اینجا حضرت «ترک وظیفه دینی» و کَفِّ نفس از انجام واجبات دینی را مطرح فرمودهاند. طرف به وظیفه دینیاش عمل نمیکند، برای اینکه میخواهد دنیایش را آباد کند! این روایت ضربِ یک قانون الهی کلّی است. استثناء از نفی هم کرده که خودش به معنای تأکید مطلب است. میفرماید مردم امری از امور دینیشان را برای اینکه دنیایشان را آباد کنند، ترک نمیکنند مگر اینکه خدا به روی اینها دری را باز میکند که ضررش بیشتر از آن نفعی است که میخواستند از راه بیدینی به آن برسند.
ضرر ترک دنیا کمتر از ضرر ترک دین است
مثلاً برای به دست آوردن ده تومان، واجبی را ترک کردی؛ اینجا خدا یک چاله بر سر راه تو میکند که بیست تومان به تو ضرر بخورد تا مجبور شوی ده تومان دیگر هم روی آن بگذاری. لذا تعبیر میفرماید به «أضرّ» یعنی ضررش بیشتر است. اگر از آن ده تومان گذشت میکردی، اگر دینداری میکردی، آنجا شاید به نظر خودت زیان مادی میدیدی، اما دینت را خراب نمیکردی و مرتکب گناه نمیشدی؛ اما حالا که آن واجب را برای آباد کردن دنیایت ترک کردی، خداوند این کار را میکند که در همین دنیا یک ضربه شدیدتر به تو میزند.
خدا با دینداران کار دارد
ما درباره متدینین داریم صحبت میکنیم؛ آنهایی که مدعی دینداری هستند و میگویند ما متدینیم و مسلمانیم! برای اینها یک قانون کلی وجود دارد. اگر دست از دینتان بردارید، چه به صورت فردی و چه اجتماعی، این را بدانید که در همین دنیا ضرر خواهید کرد. این یک سنت الهی است. گویا علی(ع) میفرماید این قانون کلی را بدان که اگر برای آبادی دنیایت، دست از بخشی از دینت برداری، مثلاً یک حکم الهی را ترک کنی و به آن عمل نکنی تا ضرر دنیایی به تو نخورد، خدا ضرر دنیایی بدتر از آن را به تو خواهد زد.
این یک قانون الهی برای دیندارها است؛ وگرنه خدا به بیدینهایی که اصلاً اعتقادی به دستورات الهی ندارند، کاری ندارد. بحث آنها جدا است. اینجا بحث درباره کسانی است که به دین مقید هستند. طرفِ این کلام تو هستی که میگویی من دین را قبول دارم. خدا میگوید من با تو این کار را میکنم.
علم امام به سرنوشت خود و مخالفینش
این یک مقدمه بود؛ اما حالا میخواهم اصل بحث را بگویم. امام حسین(ع) نه تنها سرانجام حرکت و پایان کار خودش را میدانست، بلکه سرانجام ظاهری مقابلین خود را نیز میدانست که چه بر سر آنها خواهد آمد. این خود یک بحث بسیار مهم است که امام بالاتر از سرنوشت خویش یعنی پایان و عاقبت کار آنهایی را میدانست که برای استصلاح دنیاشان، با او مقابله کردند.
حرفهای من را خوب گوش کنید، من هم روایت خواندم، هم مطلب را گفتم؛ خودتان اینها را کنار هم بگذارید و منظور مرا بفهمید. امام بر اساس همین قانون کلی الهی میدانست عاقبت آنهایی که با او در افتادهاند و برای اصلاح دنیایشان از مسائل دینی چشمپوشی کردهاند، چه خواهد شد. حالا به هر دلیلی که باشد فرق ندارد.؛ تطمیع شده بودند، تهدید شده بودند یا تحمیق شده بودند. این مسئله بود که اینها برای امور دنیوی خودشان، دست از مسائل اخروی و دینی برداشتند. آن وقت امام حسین آمد و سرانجام همه آنها را گفت که چه بر سرشان خواهد آمد.
پیشبینی عاقبت مخالفین
یک وقت میگویی امام به صورت کلی مطالبی را بیان کردند؛ اما نه، میبینیم حضرت سرانجام کار اینها را بهطور شفاف و روشن بیان میکنند. من دو تعبیر از امام حسین (ع) را نقل میکنم که یکی با اشاره به این مسئله اشاره دارد که جنبه مقایسهای داشت و این امت را با امت دیگر مقایسه کردند، یکی هم خیلی شفاف، درباره اهل کوفه و عاقبت اینها است.
عاقبتی همچون بنی اسرائیل
اما نقل اول؛ وقتی اما حسین (ع) با عبدالله ابن عمر روبهرو شد و او امام را نصیحت کرد، حضرت در پاسخ او فرمود: «یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ! أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا أُهْدِیَ إِلَى بَغِیٍّ مِنْ بَغَایَا بَنِی إِسْرَائِیلَ» ای اباعبدالرحمان! آیا از پستی دنیا نزد خداوند خبر نداری که سر یحیی فرزند زکریا را به یکی از نابهکاران بنی اسرائیل هدیه دادند؟! حضرت تا اینجا اشاره کرد به اینکه سر ما را هم در این راه میبرند. «أَ مَا تَعْلَمُ» آیا نمیدانی، «أَنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانُوا یَقْتُلُونَ مَا بَیْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعِینَ نَبِیّاً» که بنی اسرائیل در فاصله میان طلوع فجر و طلوع خورشید، هفتاد پیغمبر را کشتند، « ثُمَّ » و پشیمان هم نشدند، «یَجْلِسُونَ فِی أَسْوَاقِهِمْ» و به دنبال کسب درآمد به بازار رفتند، «یَبِیعُونَ وَ یَشْتَرُونَ»، کاسبی میکردند، «کَأَنْ لَمْ یَصْنَعُوا شَیْئاً»، گویی که هیچ اتفاقی نیافتاده است! کأنّ هیچ کاری نکردهاند، چیزی نشده و آب از آب تکان نخورده است، «فَلَمْ یُعَجِّلِ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» و خدا نیز آنها را فوراً به عذاب گرفتار نکرد؟! اینطور نشد که خدا، بهخاطر این اعمال خلاف و این بیدینی عجله کند و آنها را سریع به سزایشان برساند، «بَلْ أمهَلَهُم» بلکه به آنها مهلت داد، «وَ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ أَخْذَ عَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ» (بحارالأنوار، ج 44، ص 364) و بعد از چند سالی، تمامشان را مقتدرانه عذاب کرد.
«سنت خدا» سوخت و سوز ندارد
اینکه حضرت اشاره دارد به این که اینها این کارها را کردند و بعد هم دنبال کار خودشان رفتند ـکَأن لَم یَکُن شَیئاً مَذکُوراًـ گویا اصلاً اتفاقی نیافتاده است، ولی خدا بعد از مدتی آنها را گرفت، «فَلَمْ یُعَجِّلِ» و عجله نکرد، معنایش این است که سنت الهی دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد. حضرت این سنت الهی را به او گفت و به نوعی به او تنبه داد که بدان اینها من را میکشند، سرم را هم برای یک فاسق میفرستند، اما خیال نکنی که خدا اینها را رهایشان میکند. بعد از مدتی آنها را سخت عذاب خواهد کرد.
کشته شدن، خواری و ذلت
در یک مورد هم حضرت به طور شفاف و صریح عاقبت کار اینها را بیان کردند. همه تاریخهای معتبر سنی و شیعه، با کمی اختلاف این قضیه را بیان کردهاند که مردی از اهالی کوفه از مکه برمیگشت که به سرعت خودش را به وطنش برساند. در بین راه چند خیمه دید. پرسید این خیمهها برای کیست؟ به او گفتند: اینها متعلق به حسین بنعلی(ع) است. تا این حرف را شنید، به سمت خیام حسین حرکت کرد. گویا او از کسانی بوده که حضرت را میشناخته است، لذا با آن اشتیاق به زیارت پسر پیغمبر رفت.
او نقل میکند که من به سراغ خیمه اختصاصی حسین(ع) رفتم. چون خیمهها متعدد بود. سراغ آقا را گرفتم. بر حضرت وارد شدم. چهرهاش را نگاه کردم. دیدم او یک مردی است که نشانههای دوران پیری در چهرهاش آشکار شدهو مشغول قرآن خواندن است. قرآن میخواند و همینطور اشک میریزد. اشکهایش از روی گونه و محاسنش میریزد.
عرض کردم: پدر و مادرم فدایت یا ابن رسول الله! «جُعِلتُ فِدَاکَ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی!»، ای فرزند دختر پیامبر! چه انگیزهای شما را به این بیابان بیآب و علف کشاند؟ چه شد که به اینجا آمدی؟ حضرت به من جواب دادند: «إِنَّ هَؤُلَاءِ أَخَافُونِی» این سردمداران حکومت شیطانی، من را تهدید کردند. «وَ هَذِهِ» از این طرف هم «کُتُبُ أَهْلِ الْکُوفَةِ»، اینها نامههای اهالی کوفه است که مرا به سوی خویش خواندهاند.
حضرت هم آن طرف قضیه را گفت و هم این را، هر دو طرف را کنار هم گذاشت. اولی اشاره به جریانی داشت که در مدینه اتفاق افتاد که ولید ابن عتبه استاندار مدینه خواست که حضرت با یزید بیعت کند و یزید هم به او امر کرده بود که اگر بیعت نکرد گردنش را بزن! در همین جلسه حضرت را تهدید به مرگ کردند. «وَ هَذِهِ کُتُبُ أَهْلِ الْکُوفَةِ» این هم دعوتنامههای اهل کوفه است. امّا بدان، «وَ هُمْ قَاتِلِی إِلَّا انْتَهَکُوهُ»؛ همین اهل کوفه من را میکشند. «فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ وَ لَمْ یَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً» وقتی اینها مرا کشتند و به حرام الهی احترام نگذاشتند، خدا بر اینها کسی را برانگیزاند «بَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِمْ مَنْ یَقْتُلُهُمْ حَتَّى یَکُونُوا أَذَلَّ مِنْ فِرامِ المَرأهِ» (تاریخ ابن عساکر، ص 211) و چنان خدا اینها را ذلیل و خوار بکند که آنها از کهنهپارهای که زنها در ایام عادت به خود برمیدارند هم پستتر شوند.
پایان بی احترامی به احکام الهی
اینجا دیگر بحث اشاره و کنایه نیست. حضرت در بین راه، صریح به اهالی کوفه اشاره میکند و این چیزها را میگوید. سرانجام کسانی که با او مقابله میکنند، این خواهد شد. مردم کوفه من را خواستند و آنها هم که من را تهدید کردند و چون اینها دست به این جنایت بزنند و احترام خدا را هم درهم بشکنند، خدا هم کسی را بر آنها مسلط خواهد نمود که آنها را به قتل برساند و آنچنان خوار و ذلیلشان کند که ذلیلتر از کهنهپاره نجس شوند.
سرنوشت «سران»؛ قیام مختار
حالا امام حسین(ع) در اینجا، چون این حرف را نسبت به همه آنها میگوید، لذا به دو چیز اشاره دارد میکند؛ یک: سرنوشت سران اینها مثل عمر سعد، عبید الله ابن زیاد و ... و دو: سرنوشت خود مردم کوفه. سرنوشت سرانشان که شما خوب میدانید که چه شد. اگر بخواهیم از نظر تاریخی نگاه کنیم، این قضیه برخورد این شخص با امام اواخر ذیحجه سنه شصت است، یا نهایتاً اول محرم سال شصت و یک است. قضیه مختار مربوط به سران اینها است که در سنه شصت و شش است. کار خدا دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. البته این زود بود و هنوز دیر نشده بود.
سرنوشت «مردم»؛ حکومت حجاجبنیوسف
اما خود مردم کوفه، بین سنه هفتاد و پنج تا نود و پنج حجاج ابن یوسف ثقفی حاکم بر اینها شد. از طرف خلیفه اموی حاکم عراق شد و از بصره راه افتاد، به کوفه آمد و وارد مسجد کوفه شد. در اولین اجتماع مردم، در روز جمعه، خطبه خواند. «بسم الله» را نگفته خطبهاش را شروع کرد. جملاتی را که به اهل کوفه، خطاب کرد شنیدنی است. به آنها گفت: «ای مردم عراق! ای اهل شقاق و نفاق!» حالا ببینید آن جلاد تاریخ به اینها چه میگوید! «ای اهل شقاق و نفاق! و صاحبان بدترین صفات! به خدا سوگند من در میان شما گردنها و سرهایی را میبینم که برافراشته شده و هنگام درو کردنش فرا رسیده است.» حساب همه شما را خواهم رسید. «و این کاری است که از من ساخته است. ای مردم کوفه! بدانید به خدا سوگند من نه از لغزش شما درمیگذرم و نه عذر شما را میپذیرم.» بعد هم دستور داد که بیرون شهر جمع شوند و قضایایی اتفاق افتاد که من نمیخواهم وارد مسائل تاریخی شوم.
کشتار و زندانی کردن
من فقط همین را میخواستم بگویم. میدانید با آنها، غیر جنگهایی که در عراق به راه انداخت، چکار کرد؟ در تاریخ نوشتهاند تعداد کسانی را که حجاج، خارج از جنگ کشته است، از همین اهل عراق، صد و بیست هزار نفر بود. صد و بیست هزار نفر را کشت. وقتی که مُرد، پنجاه هزار مرد در زندانهای او بودند، سیهزار زن در زندان بودند. دههزار نفر از این زنها عریان بودند و لباس نداشتند. زندانها هم اینطوری بود که سقف نداشت؛ لذا نه روز از گرمای آفتاب در امان بودند و نه شب از سرما. خوراکشان هم جو بود. جو را آرد میکردند، خاکستر و نمک در آن میزدند و به زندانیها میدادند.
هشدار؛ خواری در دنیا
وای بر حال کسانی را که دین را رها کنند و سراغ دنیایشان بروند. چنین افرادی بدانند که بطور حتم سزای کارشان را در همین عالم خواهند دید. چه فرد باشد و چه اجتماع باشد؛ خدا سزای کارش را به او نشان خواهد داد. این یک سنت الهی است. چهار صباح سرخوش میشوی، اما به تو بگویم، اینها همه حساب شده است، در همین دنیا عقاب خواهی شد. بحث آخرت جدا است. ما داریم از نظر دنیایی بحث میکنیم. امام حسین هم سرانجام حرکت خود را میدانست و هم سرانجام حرکت آنها را. سرنوشت خود را گفت، عاقبت آنها را هم گفت و هر دو تحقق پیدا کرد.
مغرور نعمت و مهلت خدا نشو
نفس اینطوری است که انسان را فریب میدهد. یابوی نفس چموش نشود و فکر نکنی که اگر چهار صباح سرخوش شدی، دیگر نجات پیدا کردهای و اتفاقی نخواهد افتاد. خدا چنان تو را به تمام قد، زمین بزند که دیگر نفهمی چه کار باید بکنی! فریادت به هیچ جا نخواهد رسید. من به طور کلی گفتم و خواستم همه را مستند مطرح کرده باشم. اینکه برخی میگویند امام حسین(ع) نمیدانست چه خواهد شد و فریب دعوت کوفیان را خورد؛ نشان میدهد از همه چیز عقب هستند.
نفرینهای امام حسین
من بروم سراغ بحثی که شاید جلسه آینده آن را باز کنم. امام حسین هم سرانجام کار خودش را و هم سرانجام کار آنها را اخبار کرد. هر دو مورد را اخبار کرد و هر دو هم تحقق پیدا کرد. لذا امام حسین روز عاشورا، در چند مورد نفرین کردند. من به یک موردش اشاره میکنم که در آن موارد دل حسین(ع) خیلی سوخت. یعنی صحنه، برای حسین (ع)، صحنه جانگدازی بود که اینها را نفرین کرد. با اینکه میدانست انجام کارشان چیست، باز هم آنها را نفرین کرد. در یک عبارت گفت: «اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِوَاحرِمهُم بَرَکَاتِکَ اللَّهم لاتَرضَ عَنهُم أبَداً» ( بحارالأنوار، ج 45، ص 9) خدایا بارش آسمان را از آنان بازدار؛ از برکتهایت محرومشان کن؛ بار خدایا! هرگز از این مردم خشنود نشو...
R A H A
11-24-2011, 03:35 PM
جلسه هشتم قیام امام حسین(ع)/
اصلاح باطنی در حرکت امام حسین(ع)/ سیدالشهدا بدنبال نجات فریب خوردهها
خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیت الله مجتبی تهرانی با تشریح تفاوتهای اصلاح ظاهری و اصلاح باطنی و تأکید بر اصلاح باطنی در حرکت امام حسین(ع)، یادآور شد: سیدالشهدا بدنبال نجات فریب خوردهها بود .
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(ع) بود که صحیفهای بود که درسهایی در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی برای ابنای بشر در بر داشت. بالأخره تعبیری که نسبت به حضرت کردم این بود که امام حسین(علیهالسلام) مُصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود.
http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2010/10/577451_orig.jpg (http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2010/10/577451_orig.jpg)
«اصلاح امت» برای «بقای اسلام»
من در این جلسه میخواهم وارد مطلب اساسی دیگری شوم؛ من در سالهای گذشته گفتم که هدف از قیام و حرکت و اساسِ کار حضرت «بقای اسلام» بود. این را در گذشته و اخیراً ضمن صحبتهایم بحث کردم و گفتم حضرت به هدفش هم رسید.
از طرف دیگر، حسین(ع) حرکت خود را تحت عنوان «اصلاح امت» معرفی فرمود. یعنی اینکه از مدینه به سوی مکه آمد و از مکه به سوی عراق، این حرکت را برای اصلاح امت انجام داد و هدف اساسیِ این حرکت اصلاحی «بقای اسلام» بود. لذا من عرض کردم که حضرت، مصلحی غیور بود.
این مسئله در وصیتنامه امام حسین است که صحبت و خطبه نیست؛ بلکه سند است. سندی است که در تاریخ ثبت است که حضرت به برادرش محمد بنحنفیه نوشت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَى أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّةِ»؛ بعد در ادامه مینویسد: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی»؛ که سال گذشته من فقط روی این جمله از وصیتنامه بحث کردم. بعد بلافاصله میفرماید: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ».(بحارالانوار، 44، 329)
اصلاح ظاهری و اصلاح باطنی
در باب اصلاح، چه اصلاح فرد و چه اصلاح جامعه یا امّت که امام حسین(ع) مطرح فرمود، دو نوع اصلاح داریم؛ یکی «اصلاح ظاهری» است و دیگری «اصلاح باطنی» است.
اصلاح ظاهری به این معنا است که آداب ظاهری شرع رعایت شود؛ بنابر این اگر امام حسین بخواهد امت را اصلاح کند از نظر ظاهری، باید امت اسلامی را به آداب اسلامی مؤدب کند. لذا حضرت در این وصیتنامهشان بلافاصله بعد از آنکه میفرماید: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی»، مینویسند: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر». یعنی خیلی زیبا منظور خود از اصلاح را بیان میفرمایند.
اینجا حضرت مُرادشان از اصلاح، «اصلاح ظاهری» است؛ یعنی میفرمایند من میخواهم کاری کنم که این مردمی که مدعی اسلامند، اینها از نظر روش رفتاریشان به احکام الهی و دستورات اسلامی در سطح جامعه عمل کنند. حالا از چه طریقی میتوان به این اصلاحِ ظاهری رسید؟ با «امر به معروف و نهی از منکر». بنابر این اگر بخواهیم این امت اسلامی را از نظر ظاهر اصلاح کنیم باید کاری کنیم که اینها روش رفتاریشان به گونهای باشد که به احکام اسلام عمل کنند.
اصلاحِ روش و اصلاحِ بینش
بنابر این دو گونه اصلاح داریم، یک اصلاح ظاهری و یک اصلاح باطنی، اصلاح درون است نه بیرون. اصلاح ظاهری مربوط به «روش» است، اما اصلاح باطنی مربوط به «بینش» است. بینش مهمتر از روش است. باطن را اصلاح کردن، یعنی اصلاحِ بینش بهطوری که بتواند حق را از باطل تشخیص دهد.
تشخیص دقیق حق از باطل با اصلاح بینش ممکن است. اما امام حسین در وصیتنامهاش میفرماید میخواهم امت را اصلاح کنم، بعد بلافاصله میرود سراغ اصلاحِ ظاهری؛ چرا اصلاحِ ظاهری را مقدم میدارد؟ البته اینطور نیست که حضرت به دنبال اصلاحِ باطن و بینش نباشند؛ بلکه مسئله چیز دیگری است که عرض میکنم.
تا ظاهر اصلاح نشود، باطن اصلاح نمیشود
من اخیراً بحثی را در باب تربیت مطرح کردم و آن این بود که تا ظاهر اصلاح نشود، باطن اصلاح نمیشود. این مسئله از آن چیزهایی است که برای اهلش و از نظر آنهایی که در علم تربیت وارد هستند، تقریباً مُسلم است. من جملاتی را از امام(رضواناللهتعالیعل یه) برای شما میخوانم؛ عین عبارات ایشان را میخوانم.
البته ایشان هم این مطلب را از جد بزرگوارش امام حسین(ع) گرفته است. ایشان میفرماید: «بدان که هیچ راهی در معارف الهیه پیموده نمیشود، مگر آنکه ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت و تا انسان مؤدب به آداب شریعت حقه نشود، هیچیک از اخلاق حسنه از برای او به حقیقت پیدا نشود»؛ این برای فضایل انسانی بود؛ در ادامه بُعد معنوی را مطرح میفرماید: «و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از برای او منکشف شود»؛ آن بُعد انسانی بود، این بعد الهی بود.
حالا فرض کن کسی ظاهر را درست کرد، بعد هم باطنش درست شد؛ اینجا میفرماید: «و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدب به آداب ظاهره خواهد بود و از این جهت دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر علم به باطن پیدا شود». دیگر صریح میگوید که این حرفها از روی نفهمی و بیشعوری است. لذا میفرماید: «از این جهت دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر علم به باطن پیدا شود یا پس از پیدایش آن به آداب ظاهری احتیاج نباشد؛ و این از جهل گوینده است به مقامات عبادت و مدارج انسانیت». یعنی هم بُعد معنوی را مطرح میکند، هم انسانیت را.
اصلاح ظاهری در حرکت امام حسین(ع)
بنابر این مسئله این است؛ این را بدانید که راه رسیدن به «بینش درونی» منحصر است به اینکه «روش بیرونی» را اصلاح کنید. امام حسین این را میدانست لذا آنجا بلافاصله بعد از مطرح کردنِ بحثِ «اصلاح امت» میگوید میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم؛ یعنی اصلاحِ ظاهری را مطرح میفرماید. چون تا ظاهر مؤدب به آداب اسلامی نشود، باطن هیچگاه به معارف اسلامی نخواهد رسید.
تا زمانی که «روش» اصلاح نشود، «بینش» در درون حاصل نمیشود تا فرد یا جامعه بتواند حق را از باطل تشخیص دهد. لذا امام حسین میگوید میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. یعنی اول میآیم سراغ اصلاحِ ظاهریِ این امت تا مؤدب به آداب اسلامی شوند تا بعد نوبت برسد به اصلاحِ باطنی و درونی آنها. این راهگشا است.
اگر انسان بخواهد از نظر درون «بینش» پیدا کند، به این معنا که جهلش از بین برود و مغرور نشود، باید ابتدا بیرون و «روش» را اصلاح کند. ریشه غرور «جهل» بود. من اشاره هم کردم که اصلاً غرور از شاخههای جهل است؛ جهل مرکب هم هست. ریشه غرورها جهل است و امام حسین نه خود مغرور شد و نه دیگران را مغرور کرد؛ یعنی اینطور نبود که بر اثر بیخبری فریب بخورد، بلکه انسانی ضد غرور بود.
حضرت میخواست آنهایی را که بر اثر جهلشان فریب خوردهاند، جهل اینها را برطرف کند تا غرورشان از بین برود و فریب نخورند و از آنها سوءاستفاده نشود. اصلاً سوءاستفاده از شخص آنجا است که کسی را فریب بدهند؛ فریب دادن هم متوقف بر نفهمی او است.
«جهل» موجب مرگ و «بینش» موجب حیات امت است
امام حسین دنبال این بود که امت اسلامی را اصلاح کند؛ هم ظاهر و هم باطن امت را میخواست اصلاح کند. البته برای اصلاح باطن، از راه ظاهر باید وارد شویم. گام اول این است تا راه برای گام دوم باز شود. به تعبیر دیگر «جهل» است که موجب مرگ شخص و موجب مرگ امت و جامعه است؛ و «بینش» است که به فرد حیات میدهد و به اجتماع و امت حیات میدهد. امام حسین میخواست این امت مُرده را زنده کند.
من یکی دو روایت از علی(ع) میخوانم که خیلی گویا است. حضرت میفرماید: «الجَاهِلُ مَیِّتٌ بَینَ الأَحیَاءِ»>( غررالحکم، 75)انسانِ جاهل، مُردهای است بین زندهها.
در تعبیر دیگر میفرماید: «الجَاهِلُ مَیِّتٌ وَ إن کَانَ حَیّاً»>(غررالحکم، 75) دیگر بهتر از این؟! میفرماید انسان جاهل، هر چند زنده باشد، باز هم مُرده است! امام حسین هَمّش اصلاح امت بود، اما در دو رابطه؛ هم ظاهری، هم باطنی. اما راه رسیدن به اصلاح باطنی، اصلاح ظاهری بود. تا امت مؤدّب به آداب اسلامی نشود، باطنش اصلاح نمیشود. تا این روش اصلاح نشود، بینش صحیح حاصل نمیشود که بتواند حق را از باطل تشخیص دهد و از آن نفهمی و جهالت بیرون بیاید.
در ذیل آیه شریفه «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً»،(سوره مائده، آیه 32)
چند روایت داریم که همسو هستند که گاهی هم تعبیر به تأویل میشود. یک روایت از سماعه بنمهران است که این آیه را نزد امام صادق(ع) میخواند و عرض میکند منظور از این آیه چیست؟ حضرت در جواب میفرماید: «مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَى هُدًى فَقَدْ أَحْیَاهَا»؛ یعنیاگر تو بتوانی یک نفر را از گمراهی و نفهمی و بیشعوری نجات دهی و به او شعور بدهی، مثل این است که زندهاش کرده باشی. از آن طرف هم: «وَ مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ هُدًى إِلَى ضَلَالٍ فَقَدْ وَ اللَّهِ أَمَاتَهَا».(بحارالانوار، 2، 16) یعنی اگر کسی امری را بر دیگری مُشتبه کند و موجب شود که او اشتباه کند، مثل این است که او را کشته باشد. بنابر این «موت و حیات» در این آیه به معنی «جهل و بینش» است.
در این مضمون چند روایت داریم؛ آنهایی که اهل تحقیق هستند، مراجعه کنند. از امام باقر(ع) داریم، دوباره روایتی از امام صادق(ع) هم هست؛ این روایات چه میخواهند بگویند؟ میگویند زندگی و حیاتِ شخص به بینش او و فهم او و شعور او است؛ پس به او تعقل بده، به او تفکر بده؛ آنجا است که زندهاش کردهای. نباید راه تفکرش را ببندی. اگر هم میخواهی به او تعقل و بینش اسلامی بدهی تا بتواند حق را از باطل تشخیص دهد، راهش منحصر به روشِ رفتاری دادن است. پس اوّل به او روش اسلامی بده، تا بتواند به بینش اسلامی دست پیدا کند.
اصلاح باطنی در حرکت امام حسین(ع)
حالا میآییم سراغ امام حسین(ع)؛ چون بحثمان درباره امام حسین بود. حضرت چه فرمود؟ فرمود من میخواهم اصلاح کنم؛ لذا اول اصلاحِ طاهری را شروع کرد که روشِ رفتاری دادن به جامعه بود. اما بینش دادنش چهطور بود؟ به زیارت اربعین امام حسین(ع) مراجعه کنید که از امام صادق(ع) روایت شده است. ابتدا میفرماید: «السَّلَامُ عَلَى وَلِیِّ اللَّهِ وَ حَبِیبِه»؛ بعد خطاب به خدا میکند: «وَ أَعْطَیْتَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیَاءِ »؛ میراث تمام پیامبران را به حسین عطا کردی. «وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِکَ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ»؛ به او از جانشینان پیغمبر، حجت خود بر خلقِ دنیا را عطا کردی. «فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ»؛ او هم بر خلق اتمام حجّت کرد و با اندرز و نصیحت و عطوفت و مهربانی از امت رفع عذر کرد.
بعد میفرماید: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ»؛ یعنی حسین(ع) پایِ انجام مأموریت الهیاش ایستاد، تا آنجا که خون مقدسش را در راه تو به خاک ریخت. چرا؟ «لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلَالَةِ»؛ این همان هدف دوم، یعنی اصلاح بینشها است. امام صادق(ع) میفرماید حسین(ع) قیام کرد و شهید شد تا بندگان تو را از جهالت و گمراهی نجات دهد و به آنها بینش دهد تا حق را از باطل بشناسند. بعد میفرماید: «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا».این همان بحث بنده است. کسانی که اهل تحقیق هستند، بروند این روایات و ادعیه را فحص کنند تا بفهمند که قضیه چیست. میدانید مردمی که مغرور دنیا شده بودند، چه کار کردند؟ «وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّى فِی هَوَا».(بحارالانوار، 98، 331) یعنی آخرتشان را به یک متاع ناچیز دنیا فروختند.
شعور تحمیلی نیست
بنابر این، حرکت اصلاحی و امر به معروف و نهی از منکر امام حسین(علیهالسلام) مقدمه بود برای اینکه به امّت شعور بدهد. حضرت میگوید خودت باید بفهمی، نه اینکه من به تو تحمیل کنم. اصلاً شعور تحمیلی نیست. ما همه شعور داریم، عقل داریم، فکر داریم، امّا این را باید به کار بیندازیم تا خودمان حق را از باطل تشخیص بدهیم.
میدانید که آب مایه حیات است؛ «مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ».(سوره انبیاء، آیه 30) اما همین آب را اگر یک جایی بریزی که چند وقت بماند، گندآب میشود. شعور هم اینطور است؛ یعنی تحمیلی نیست. باید مثل قناتهایی که تنقیه میکنند، موانع را از سر راهش برطرف کنی و شرایط را برایش مساعد کنی تا خودش بجوشد.
حسین(ع) بدنبال نجات فریبخوردهها
امام حسین(ع) این چنین شخصیتی بود. شما خیال میکنید کار کوچکی بود که حضرت میخواست انجام دهد؟ نهخیر، امام حسین مصلح غیور و انسان ضد غرور بود. میخواست اینهایی را که فریب خورده دستگاه بنیامیه هستند، این فریب خوردهها را نه آنهایی که مغرض بودند، میخواست اینها را آگاه و بیدارشان کند تا خودشان حق را از باطل تشخیص دهند.
این را بدانید که انسان یک چنین موجودی است که اگر واقعاً حق را از باطل تشخیص دهد و موانعی بر سر راهش نباشد، خودش دنبال حق میدود و همه دنیا را هم اگر به او بدهند، رها خواهد کرد. انسان یک چنین موجودی است؛ یعنی حقطلب است، خداجو است، خداخواه است، اهل فطرت است؛ انسان این چنین است. بحث موانع، بحث دیگری است؛ گاهی مانع بر سر راه او است که نمیتواند حق را تشخیص دهد؛ وگرنه فطرت انسان حقطلب است و اگر حق را تشخیص دهد، جانش را هم فدای حق میکند. عمده این است.
حسین(ع) در مسیر حق
حسین(ع) ظاهراً از قصر بنیمقاتل که حرکت کرد، سوار بر مَرکب کمی خوابید. علی اکبر(سلاماللهعلیه) در این سفر خیلی مراقبت پدرش بود. همیشه دوشادوش پدر میآمد. سوار مرکب بودند که یکوقت دید امام حسین شروع کرد کلمه استرجاع را جاری کردن و حمد خدا را گفتن؛ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون وَ الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِینَ». من در یکجا دیدم که حضرت سه مرتبه این جمله را تکرار کردند. فرزندش، علیاکبر جلو آمد و گفت: «یَا أبَةِ مِمَّ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعْتَ»؛ پدر جان، چرا حمد خدا را گفتی و آیه استرجاع را خواندی؟ چون معمولاً «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» را جایی میگویند که مصیبتی در کار باشد و «الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین» هم برای خوشی است؛ آنوقت اینجا امام حسین(ع) هر دو را با هم میگوید.
حضرت در جواب به پسرش میفرماید: «یَا بُنَیَّ إِنِّی خَفَقْتُ خَفْقَةً فَعَنَّ لِی فَارِسٌ عَلَى فَرَسٍ وَ هُوَ یَقُولُ الْقَوْمُ یَسِیرُونَ وَ الْمَنَایَا تَسِیرُ إِلَیْهِمْ»؛یعنی من سرم را گذاشتم روی جلوی زین اسب و مختصری خوابم برد که در خواب دیدم هاتفی از عقب دارد ندا میدهد این جمعیت در این هنگام شب در حرکتند و مرگ نیز در تعقیب آنها است. بعد میفرماید: «فَعَلِمْتُ أَنَّهَا أَنْفُسُنَا نُعِیَتْ إِلَیْنَا»؛من فهمیدم که دیگر کار ما تمام است. خوب، معلوم شد که حضرت برای چه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» گفتند؛ «الحَمدُ لله» هم معلوم شد که بهخاطر شهادت در راه خدا است.
«استفهام اقراریِ» علیاکبر از حسین(ع)
اینجا حضرت علیاکبر عرض میکند: «یَا أَبَتِ لَا أَرَاکَ اللَّهُ سُوءاً»؛ یعنی پدر جان، حادثه بدی برای شما پیش نیاید! بعد سؤال میکند: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ یعنی آیا ما بر حق نیستیم؟ اینجا یک توضیح ادبی باید بدهم؛ ما در باب استفهام، یک «استفهام انکاری» داریم، یک «استفهام اقراری» داریم و یک «استفهام حقیقی» داریم.
این استفهام حضرت علیاکبر، استفهام اقراری است. میخواهد از امام حسین اقرار بگیرد! میگوید پدر جان، نه اینکه نمیدانم؛ میدانم راهی که داریم میرویم راه حق است؛ اما میخواهم این را از دهان شما هم بشنوم! لذا میگوید: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ مگر این مسیری که ما میرویم، مسیر حق نیست؟ حضرت فرمود: بله، این مسیر، مسیر حق است. بلافاصله علیاکبر میگوید: «إِذاً مَا نُبَالِی أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّینَ». یعنی حالا که ما بر حق هستیم، دیگر باکی نداریم که در راه حق بمیریم.
اگر در راه حقیم، از مرگ باکی نداریم
آنقدر این جوان زیبا جواب داد که امام حسین(ع) علیاکبر را دعا کرد؛ گفت: «جَزَاکَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ خَیْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ». (بحارالانوار، 44، 379) لذا انسان وقتی که حق را تشخیص داد و مانعی هم سر راهش نبود، همه چیزش را برای حق و در راه حق میگذارد؛ جانش را هم میگذارد. میگوید دیگر ما غصهای نداریم. در راه حق میرویم و کشته هم که بشویم، شهیدیم. اسلام این است. حسین(ع) هم میخواست امت اسلامی را اینطور تربیت کند.
R A H A
11-24-2011, 03:38 PM
جلسه نهم قیام امام حسین(ع)/
شیوه اصلاحی امام حسین(ع)/ فضاشکنی سیدالشهدا در اظهار حق
خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیت الله مجتبی تهرانی با تشریح شیوه اصلاحی امام حسین(ع)، فضاشکنی سیدالشدا در اظهار حق را مورد تأکید قرار داد و گفت: "بینش" فرمایشی و تحمیلی نیست.
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(ع) بود. عرض کردم این حرکت صحیفهای از درسهای گوناگون معنوی و معرفتی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی و اُخروی، فردی و اجتماعی بود و امام حسین(ع) مصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود؛ یعنی در این حرکت و قیام نه خود مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد، بلکه از این هم بالاتر بود؛ و آن اینکه میخواست مغرورین را آگاه کند. چون منشأ غرور جهل است. یعنی آنگاه انسان فریب میخورد که بیخبر باشد. اگر انسان خبردار شود، کلاه سرش نمیرود.
http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2010/11/595025_orig.jpg (http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2010/11/595025_orig.jpg)
شیوه اصلاحی امام حسین(ع): اصلاحِ روش برای اصلاحِ بینش
تعبیری که در وصیتنامه امام حسین(ع) بود که در مدینه به برادرش محمّد بنحنفیّه نوشت و حرکت کرد، این بود که: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی».(بحارالانوار، 44، 329)
جلسه گذشته عرض کردم که اصلاح دو گونه است؛ اصلاح ظاهری و اصلاح باطنی. امام حسین(ع) به هر دو نوع اصلاح نظر داشت. البته اصلاح ظاهری بر اصلاح باطنی مقدم است؛ به این معنا که اصلاً اصلاح ظاهری زمینهساز اصلاح باطنی است. لذا حضرت بلافاصله بعد از آنکه فرمود میخواهم امّت را اصلاح کنم، اول مسئله امر به معروف و نهی از منکر را مطرح فرمود. چرا؟ چون امر به معروف و نهی از منکر اصلاح ظاهری است.
امام حسین به دنبال این بود که هم «روشِ رفتاری» به امت اسلامی بدهد و هم «بینشِ درونی» برای تشخیص حق از باطل بدهد. اگر این بینشِ درونی بیاید، دیگر انسان مغرور نمیشود و فریب هم نمیخورد. اما حضرت اول روشِ رفتاری را مطرح میکند. چون تا روشِ رفتاری نباشد، بینشِ درونی برای انسان حاصل نمیشود. جلسه گذشته کلمات استادم(حضرت امام خمینی(ره) را هم نقل کردم که ایشان هم میفرماید تا انسان مؤدب نشود به آداب شریعت، یعنی تا احکام ظاهری را عمل نکند، به آن بینش معنویِ درونی نخواهد رسید. اصلاً گام اول این است.
علت تقدم اصلاحِ روش بر اصلاحِ بینش
حالا دلیلش را عرض کنم. انسان مجموعهای از قُوا است؛ یعنی «عقل» دارد، «شهوت» دارد، «غضب» دارد، «وهم» دارد. اینها قُوای رئیسهای است که در انسان هست. هر کدام از این قُوا کارکرد خاصّ خودشان را دارند. قوه عقل باید حاکم بر مجموعه قُوای حیوانی باشد.
چون اگر بنا باشد انسان از شهوت و غضب و وهم به طور گسترده و افسارگسیخته بهرهگیری کند و اینها هیچ کدام مهاری نداشته باشند و مثل یک حیوان عمل کند و مانعی ارادی بر سر راه آنها نباشد، اینها بر سر راه عقل مانع میشوند و موجب میشوند انسان نتواند تعقل صحیح داشته باشد. یعنی شهوت و غضب و وهم جلوی تعقل صحیح انسان را میگیرند. ولی اگر اینها مثل حیواناتی که به آنها دهنه میزنند مهار شوند، اینجا است که آن راکب، یعنی آنکه روی این حیوان نشسته است، میتواند خوب تصمیمگیری کند.
مهارِ شرع بر حیوانِ نفس
مهاری که در اینجا مطرح است، مهار «شرع» است. یعنی همین آداب و احکام ظاهری است که این قُوای حیوانی را مهار میکند و به عقل کمک میکند که بر آنها مسلط شود. عمل به این احکام شرعی جلوی شهوت افسارگسیخته و غضب افسارگسیخته را میگیرد و این حیوان را مؤدب به آداب شرع میکند. اینکه استاد ما هم فرمود «ظاهر شریعت» مُرادشان همین است. تازه اینجا است سرِ عقل میآیی! تازه اینجا است که میتوانی تفکر صحیح داشته باشی. اینجا است که میتوانی حق را از باطل تشخیص دهی. امیدوارام که این مقدمه برای شما گویا بوده باشد.
سرگردانی روح بین عقل و هواهای نفسانی
روایتی از علی(ع) را میخوانم که حضرت فرمودند: «الْعَقْلُ صَاحِبُ جَیْشِ الرَّحْمَنِ»؛ عقل همراه لشکر الهی است. یعنی همگام با آن بُعد معنوی انسان است. «وَ الْهَوَى قَائِدُ جَیْشِ الشَّیْطَانِ»؛ هوای نفس، یعنی همان شهوت و غضب و قُوای حیوانی، راهبر لشکر شیطان است. «وَ النَّفْسُ مُتَجَاذِبَةٌ بَیْنَهُمَا»؛ روح انسان هم هنگام تصمیمگیری بین این دو قرار گرفته است. «فَأَیُّهُمَا غَلَبَ کَانَتْ فِی حَیِّزِهِ». (مستدرک الوسائل، 12، 113) یعنی هر یک از عقل و هوا که بر دیگری غلبه کند، روح تحت سلطه همان قرار میگیرد.
اگر عقل بر هوا چیره شد، قهراً روح تحت سلطه او قرار میگیرد؛ اما اگر شهوت و غضب بر عقل غلبه کرد، نفس انسان هم در اختیار قُوای حیوانیاش قرار میگیرد. اینجا راکب و مرکوب داریم؛ اگر راکب بتواند این مرکبِ نفس را مهار کند، او است که غلبه کرده و بر این حیوان سوار شده است؛ امّا اگر نتوانست، این حیوان نفس است که ؟بر عقل مسلّط میشود. یعنی ماجرا وارونه و سر و ته میشود.
«تقوا» ثمره عمل به آداب ظاهری شریعت؛ «بینش» ثمره تقوا
این مطلب را در قرآن هم داریم. وقتی انسان مؤدب شد به آداب ظاهری شریعت، آنجا است که سرِ عقل میآید. کسانی که مؤدب به آداب ظاهری شریعت هستند، یعنی حرام را ترک میکند و عمل به واجب میکنند، یکی از آثارش این است که «ملکه تقوا» در آنها حاصل میشود. تقوا یک ملکه است؛ من در گذشته بهطور مفصل درباره تقوا بحث کردهام. تقوا ملکه حاصله از «ایمان مستمر» و «عمل مکرر» است. وقتی بهطور مکرر واجبات را انجام میدهی و ترک محرمات میکنی، یک ملکه قُدسی درونی پیدا میشود که اسم آن را «تقوا» میگذارند.
این ملکه قُدسی که حاصل شد، آن وقت میتوانی بین حق و باطل فرق بگذاری. قرآن کریم میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً». (سوره انفال،آیه 22) ای کسانی که ایمان آوردهاید، تقوای الهی پیشه کنید تا خدا به شما بینش و قدرت تشخیص حق از باطل عطا کند. پس چه کسی میتواند تمییز بین حق و باطل بگذارد؟ چه کسی میتواند بینش پیدا کند؟ آن کس که اهل تقوا باشد.
اصلاح ظاهری امت، زمینهساز اصلاح باطنی آن میشود
امام حسین(ع) خیلی دقیق دارد عمل میکند. میگوید من میخواهم امت جدم را اصلاح کنم؛ هم از نظر ظاهر در سطح جامعه، هم از نظر باطن که بتوانند بین حق و باطل تمییز بدهند. اما این اصلاح امت یک روند خاص دارد. لذا بلافاصله بعد از این جمله که در وصیّتنامهاش نوشته بود: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی» میفرماید: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر».
اول اصلاح ظاهری امت در سطح جامعه را مطرح میفرماید. حضرت میخواهد اول جلوی این لااُبالیگریها را بگیرد. میفرماید وقتی جلوی این لااُبالیگریها را گرفتم و مهار شد، آنجا است که این امت سرِ عقل میآیند و خودشان میتوانند حق را از باطل تشخیص دهند.
لذا شما دقت کنید در این خطبهای که حضرت فرمود: «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَى الْبَاطِلِ لَا یُتَنَاهَى عَنْهُ». (بحارالانور، 44، 381) حضرت بحث حق و باطل را پیش میکشد. میفرماید آیا نمیبیند که به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمیشود؟ چرا حضرت چنین میفرماید؟ جهتش این بود که حضرت میدید آن قبلیها ـامثال معاویهـ باز مقداری ملاحظه میکردند و ظواهر شریعت را رعایت میکردند؛ اما این یزید که بر سرِ کار آمده، نه تنها اهل این نیست که جلوی لااُبالیگری را بگیرد، بلکه خودش رأس لااُبالیها و سرآمد لاابالیها است.
لذا همان اول کار حضرت به مروان بنحکم چه گفت؟ فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ» ؛ (بحارالانور، 44، 326) یعنی اگر یک چنین آدمی در رأس حکومت قرار بگیرد، فاتحه اسلام را باید خواند. حضرت دید با روی کار آمدنِ یزید کار به جایی میرسد که معروف و منکر جابهجا میشوند. یعنی در سطح جامعه معروف، منکر میشود و منکر، معروف میشود. امام حسین به این نکته توجه داشت که فرمود میخواهم امّت را اصلاح کنم.
اصلاحِ فردی هم متوقّف بر عمل به ظواهر شرعی است
البته درباره فرد هم همین است؛ هر کس بخواهد قوه تمییز حق از باطل پیدا کند، راهی جز این ندارد. اول باید خودت را مؤدّب کنی به آداب اسلامی؛ یعنی واجبات را عمل کردن و ترک محرمات کردن و مدتی به این شیوه ادامه دادن تا آنجا که ملکه تقوا حاصل شود. وقتی ملکه قُدسی تقوا حاصل شد، نورانیّت درونی هم میآید و خدا هم دستت را میگیرد و حق را از باطل تمیز میدهی و به چه کنم، چه کنم هم نخواهی افتاد.
کارِ عملی بر کارِ فرهنگی مقدم است
این را هم بدانید که اینهایی که میگویند ما بدون رعایت آداب ظاهری به حق میرسیم، اینها به تعبیر امام ـرضوان الله تعالی علیهـ آدمهای جاهلی هستند. این حرفها هم از روی جهل و نفهمیشان است. برای رسیدن به حقیقت راهی جز عمل به شریعت نیست؛ اصلاً و ابداً.
اینطور نیست که کسی بتواند بدون مؤدب شدن به آداب ظاهری شرعی به این مقام برسد. این روشی است که در اسلام بوده و جزء معارف ما است. حالا اخیراً اسم آن جنبه بینشی را «کار فرهنگی» میگذارند؛ نخیر، کارِ عملی مقدم بر کارِ فرهنگی است.
اگر میخواهی کار فرهنگی اثر کند و جامعه بینش اسلامی پیدا کند، باید بروی سراغ اینکه روش رفتاری بدهی و کارِ عملی کنی. وگرنه فاتحه کار فرهنگی را باید بخوانی، چون بدون کارِ عملی و روش رفتاری دادن، یک گوش در است و دیگری دروازه، پس این حرفها بگذارید کنار؛ امام ـرضوان الله تعالی علیهـ میگوید اینها حرفهای جاهلانه است که بعضی میزنند.
علت سکوت اهل بصیرت در مقابل باطل
مطلب دیگر اینکه همه افراد جامعه که اینطور نیستند که لااُبالی باشند؛ در همان زمان امام حسین(ع) هم در بین مردم افرادی بودند که حق را میشناختند، ولی جرأت نمیکردند از حق دفاع کنند. بله عدهای بودند که اینها بر اثر همین لااُبالیگریها و امثال اینها مغرور و فریبخورده بودند و قوه تمیز حق از باطل را نداشتند؛ اما یک عده اینطور نبودند. اینها حق را میشناختند، ولی جرأت نمیکردند در مقابل باطل بایستند.
هنر و عظمتی که حسین(ع) داشت این بود که هم حق را تشخیص داد و هم پای حق ایستادگی کرد.
حالا من این را روایت از پیغمبر اکرم را میخوانم که فرمودند: «ألَا لَا یَمنَعَنَّ رَجُلاً مَهَابَةُ النَّاسِ أن یَتَکَلَّمَ بِالحَقِّ إذَا عَلِمَه ألَا إنَّ أفضَلَ الجِهَادِ کَلِمَةُ حَقٍّ عِندَ سُلطَانٍ جَائِرٍ». (کنزالعمال) هان آگاه باشید، ترس از مردم مانع نشود شخص را از اینکه حق را بگوید آنگاه که آن راتشخیص میدهد. حق را میداند، اما میترسد بگوید. از چه کسی میترسد؟ از مردم؛ «مَهَابَةُ النَّاس». «مَهابت» یعنی ترس و بیم و وحشت. یعنی به جهت بیم از مردم حق را نمیگوید. بلافاصله حضرت میفرماید آگاه باشید که بافضیلتترین جهاد گفتار حق است نزد حاکم ستمگر.
نقش خفقان حاکم بر جامعه در سکوت اهل بینش
حالا میرویم سراغ آن زمان و جو حاکم بر آن زمان؛ بنیامیه آنچنان در اجتماع فضاسازی و جوسازی کرده بودند و یک حالت خفقان به وجود آورده بودند که بعضی از آنهایی که بینش هم داشتند و حق را میتوانستند تشخیص دهند هم جرأت دفاع از حق نداشتند. تا زمان عمر بنعبدالعزیز بود که علی(ع) را در نماز جمعهها سَب میکردند. حتی نقل روایاتی از پیغمبر را منع کردند و کاری کردند که هر کسی نتواند نقل حدیث کند.
همه گونه در جامعه جو خفقانی درست کردند که آنهایی که حق را میدانستند هم جرأت نمیکردند که بگویند. یعنی اینگونه جوسازی شده بود که از ترس مردم و از ترس اینکه آنها را «هو» کنند، جرأت نمیکردند حق را بگویند. یعنی آنها با آن ابزارهای شیطانیتطمیع و تهدید و تحمیق، جامعه را چنان احاطه کرده بودند که آنکه حق را میداند جرأت گفتن حق را پیدا نکند.
فضا شکنی امام حسین(ع) در اظهار حق
در چنین جو خفقانزدهای امام حسین چه کار کرد؟ حضرت فضاشکنی کرد. این خیلی مهم است. ایشان جَوشکنی کرد. یعنی آن فضا و آن خفقانی را که اینها درست کرده بودند که کسی جرأت نمیکرد حق را بگوید، حضرت آن جو را شکست. لذا بعد از امام حسین حرکتها شروع شد. اگر آن جوشکنی نشده بود، این قیامها و حرکتهای بعدی هم پیش نمیآمد.
این را هم بدانید که انسان اگر تحت تصرف غضب یا شهوت قرار بگیرد، عقلش کار نمیکند؛ حتی اگر قبلاً هم کار کرده بود و به حق رسیده بود و تشخیص داده بود، اگر عقلش تحت سیطره هواهای نفسانی باشد، جرأت نمیکند حق را بگوید. بنابر این، یکوقت هست میگویی فلانی بینش ندارد، اما یکوقت میگویی بینش دارد، ولی جرأت ندارد بینشش را اظهار کند. اینها دو چیز است.
حق را بگو، هرچند تلخ باشد
یک روایت از سفارشهای علی(ع) به امام حسین(ع) است که میفرماید: «یَا بُنَیَّ أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ فِی الْغِنَى وَ الْفَقْرِ وَ کَلِمَةِ الْحَقِّ فِی الرِّضَا وَ الْغَضَبِ».(بحارالانوار، 74، 238) پسرم، یکوقت نکند مسائل نفسانی بر تو چیره شود و مانع بیان حق شود. اگر تقوا داشته باشی، همیشه عقلت بر شهوت و غضبت غلبه دارد.
روایت دیگر از امام باقر(ع) است که میفرماید: «لَمَّا حَضَرَتْ أَبِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ الْوَفَاةُ ضَمَّنِی إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أَیْ بُنَیَّ أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی أَبِی حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ»؛ امام باقر(ع) میگوید وقتی هنگام وفات پدرم زینالعابدین(ع) رسید، من را به سینهاش چسباند و به من فرمود پسرم، میخواهم به تو یک سفارش کنم.
آن همان سفارشی است که پدرم حین وفاتش به من فرمود. یعنی حسین(ع) هم روز عاشورا در آخرین لحظات به زینالعابدین همین سفارش را فرموده است. «وَ بِمَا ذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ»؛ معلوم میشود که امام حسین هم این سفارش را از پدرش علی(ع) گرفته است. اما آن وصیت چه بود؟ فرمود: « أَیْ بُنَیَّ اصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَ إِنْ کَانَ مُرّاً».(بحارالانوار، 67، 184) ای پسر من، پای حق بایست، گرچه تلخ باشد.
بینش فرمایشی و تحمیلی نیست
پس امام حسین به دنبال اصلاح امت جدش بود؛ اصلاح هم در دو بُعد ظاهری و باطنیِ امت بود. اصلاحِ ظاهری هم مقدمه اصلاحِ باطنی بود. یعنی حضرت هم میخواست روشِ رفتاری به جامعه بدهد و هم میخواست بعد از آنکه زمینه مُهیا شد، بینش باطنی به آنها بدهد تا مردم خودشان حق را از باطل تمیز بدهند.
این را بدانید که بینش فرمایشی و تحمیلی نیست. راه گم نکنید. اگر بدون روش رفتاری دادن بخواهی کار فرهنگی کنی و بینش بدهی، هر چه هم بگویی فایده هم ندارد. راه بینشدهی به جامعه همین است که عرض کردم و این جزء معارف ما است.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.