R A H A
11-23-2011, 01:27 AM
توفيق ابوعلم
ترجمه: عبدالله امينى
بررسى قيام امام حسين (ع) تنها مورد توجه شيعيان قرار نگرفته، بلكه غير شيعيان و حتى غير مسلمانان نيز به اين قيام، عمل، انگيزهها و پى آمدهاى آن توجه فراوان نشان دادهاند. يكى از نويسندگان مسلمان غير شيعه كه بدون تعصب و با تعمق زياد به بررسى قيام امام حسين (ع) پرداخته، «استاد توفيق ابوعلم» مصرى است. ايشان رئيس هيات مديره مسجد نفيسه در قاهره و معاون اول وزارت دادگسترى مصر بوده است. مسجد حضرت نفيسه از مراكز مهم زيارتى و فرهنگى مصر مىباشد و مسلمانان مصر توجه بسيارى به آن دارند.
استاد ابوعلم از نويسندگان بنام مصرى مىباشد و كتاب معروف ايشان به نام «اهل بيت» مورد توجه كم نظير قرار گرفتبه طورى كه در كمتر از دو سال نسخههاى آن ناياب شد. كتاب «اهل بيت» شرح حال اهل بيت رسول خدا (ص) يعنى حضرت زهرا (س)، امام على (ع)، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و سيده نفيسه (س) است. اين كتاب در سال 1390 هق منتشر شد و در سال 1392 با ناياب شدن نسخههاى آن، نويسنده تصميم گرفت آن را در چند جلد به چاپ برساند و جلد اول آن به شرح حال حضرت زهرا (س) اختصاص يافت. كتاب شرح حال حضرت زهرا (س) توسط جناب علىاكبر رشاد ترجمه و در سال 1360 ه ش توسط موسسه انتشارات اطلاعات منتشر گرديد.
ابو علم در مقدمه كتاب «فاطمة الزهرا» وعده مىدهد كه به زودى آثار ديگرى در شرح حال حضرت زين العابدين (ع) و زينبكبرى (س) بنگارد.
مقاله پيوستبررسىاى است كه وى بعد از شرح حال امام حسين (ع) نگاشته و در اين بررسى انگيزههاى قيام امام را مورد توجه قرار داده و به مقايسه رفتار امام حسن (ع) و امام حسين (ع) توجه و علت تفاوت اين دو رفتار را تبيين كرده است. نويسنده آراء مثبت و منفى علماى اسلام و مستشرقان در مورد قيام امام حسين (ع) را به اجمال ذكر كرده و نقد نموده است.
مناسب مىنمود در كنار ديگر مقالات ويژهنامه بررسى و ارزيابى اين نويسنده محترم از برادران اهل سنت نيز خدمتخوانندگان محترم تقديم گردد تا آنان علاوه بر نظر و ارزيابى شيعيان با ارزيابى فردى غير شيعى نيز آشنا گردند.
البته خوانندگان محترم ارزيابى قيام سيدالشهداء (ع) را از نگاه يك عالم غير شيعى مىخوانند و طبيعى است كه بر بعضى برداشتها و ارزيابىهاى ايشان ملاحظاتى وجود دارد ولى ارائه عين ارزيابى ايشان بدون ملاحظات را پسنديدهتر دانستيم. خوانندگان محترم با مطالعه مقالات ديگر، خود خواهند توانستبرخى نكات قابل نقد را در ارزيابى ايشان، تشخيص دهند.
گاه از دليل قيام حسين (رضى الله عنه) با اهل و عيال و كوچ اينان به كوفه به رغم آن كه در دست دشمنان بود و امام مىدانست كوفيان با پدر و برادرش چه كردند، مىپرسند; افزون بر اينكه تمامى خيرخواهان ناصح به او توصيه مىكردند بر ضد يزيد قيام نكند و وى را از كشته شدن بر حذر مىداشتند، از جمله ابنعباس و ابنعمر و بسيارى ديگر از كسانى كه ميانه راه به امام برخوردند.
[سؤالهاى ديگر اين كه] چرا وقتى وى از كشته شدن مسلم بن عقيل خبر دار شد، برنگشت؟ چرا حاضر شد با گروه اندكى به جنگ با لشكر عظيمى برود كه از پشتيبانى و كمك بسيار برخوردار بود؟ چرا با دستخود، خويش را به هلاكت افكند؟ و پرسش آخر: چگونه مىتوان اقدام او را با آنچه برادرش، حسن [ع] انجام داد و خلافت را به معاويه واگذار كرد، سنجيد و در يك راستا دانست؟
تاريخ نگاران به اين پرسشها اينگونه پاسخ دادهاند: هنگامى كه امام حسين به كوفيان و بزرگان آن ديار نامه نوشت، در پى دستيابى به حق خويش بود و كوفيان داوطلبانه با وى عهد و پيمان بسته بودند كه از ايشان پيروى كنند. و بر اين مطلب اصرار داشتند و نشانههاى پيروزى و ظفرمندى قيام ديده مىشد. بيشتر اهالى كوفه با مسلم بن عقيل پيمان بسته، بيعتخود را اعلام كرده بودند. حتى براى مسلم فرصت آن پيش آمد كه ابنزياد را در خانه هانى بن عروه ترور كند، اما نكرد، زيرا معتقد بود اسلام ترور را روا نمىشمرد.
نيز ديديم وقتى ابنزياد، هانى را زندانى كرد، مسلم بن عقيل با يارانش كاخ ابنزياد را محاصره كرده، نزديك بود بر وى چيره شوند، اما از بد روزگار كار بر عكس شد.
اما وضعيت امام حسن گونه ديگرى است. ايشان به پيمان شكنى يارانش پى برد و دانستبه معاويه نوشتهاند: حاضرند وى را بكشند يا به دست معاويه بسپارند، و از آن رو كه براى وى جز ياران اندكى نمانده بود، تن به صلح داد تا جان خويش و اهل و عيال و پيروانش به سلامت مانند. معاويه نيز پذيرفت پس از خودش، خلافت از آن امام حسن باشد و در آن زمان معاويه به يزيد نمىانديشيد.
موضع امام حسين هنگامى كه حقخواهى مىكرد، طبيعى و قاطع بود و گمان قوى داشت آنان كه نامه نوشته و با ايشان پيمان بستهاند، او را يارى خواهند داد. امام حق طلبان را قدرتمند و ياران باطل را ضعيف مىديد.
[چرا امام حسين جنگيد اما امام حسن صلح كرد؟]
وضع امام حسين در برابر يزيد، مانند امام حسن در مقابل معاويه نبود، زيرا معاويه با تربيت جاهلى قريش بار آمده بود كه پر از سختكوشى بود، چون اينان قومى بودند كه در بيابانهاى خشك و بى آب و علف مىزيستند و چارهاى جز جان سختى نداشتند، گرچه از تجارت سود بسيارى مىبردند.
معاويه در بزرگسالى اسلام آورد و پيامبر را ديد و كاتب وى بود و از همنشينى با ايشان و مسلمانان نيكوكار تاثير گرفت، چنان كه كارگزار عمر بود و از وى كردار و رفتارش را آموخت. اين عوامل در سيرت وى اثر داشت گرچه آن زمان كه مردمانى گرد وى جمع شدند، لغزشها و سرپيچى هايش از سنت والاى مسلمانان زياد شد.
اما فرزندش يزيد تربيتى ديگر داشت. وى در قصر شام زاده شد كه نعمت و بردگان بسيار داشت. يزيد بدويت و جاهليت قبيله كلب را از مادرش به ارث برد و هوش و زيركى قريش را از پدر آموخت، چنان كه از اين قبيله، حيله و فريب بسيار، مال دوستى، سلطهطلبى و چيرگى و لذتطلبى مفرط را در وقتى كه اسباب آن فراهم بود فرا گرفت و جوانى قريشى شد كه پايدارى و سرسختى را نمىشناخت و براى گذران زندگى مجبور به كسب و كار نبود و در طول حياتش مرارت و مشقتى نچشيد و هيچ تلاشى جز در راه خوشگذرانى و عياشى نداشت.
يزيد وقتى حاكم مسلمانان شد، رفتارى بسيار متفاوت با پدر داشت، چنان كه كردارش با سنت و سيره پيامبر (ص) و خلفاى راشدين به شدت فرق داشت. نيز ياران و اعوان معاويه و يزيد تفاوت بسيارى داشتند. اطرفيان معاويه سياستدان و طرف مشورت بودند اما ياران يزيد، جلادها و سگهاى شكارى بودند كه در پى شكارهاى بزرگ مىدويدند.
سرشت اينان به گونه مردمانى مسخ شده و پريشان بود كه سينهاى پر از حقد و كينه از آدمها داشتند، به خصوص از كسانى كه بر عكس اينان، نيكوكار و درستكار بودند. از اين رو ياران يزيد كينه خود را سر دشمنان خالى مىكردند، حتى اگر برايشان فايده و سودى نداشت اما اگر از اين راه به بخشش و پاداشى مىرسيدند، ديگر كينه و شرارتشان حد و مرزى نداشت. شريرترين ياران يزيد، شمر بن ذىالجوشن، مسلم بن عقبه، عبيدالله بن زياد و عمر بن سعد بودند.
شمر به پيسى مبتلا و زشترو و كريهالمنظر بود و پيرو مذاهب خوارج شد تا بدان جنگ و مبارزه بر ضد على و فرزندانش (ع) را توجيه كند اما قصد محاربه با معاويه و فرزندنش را نداشت. شمر كسى بود كه دين را بهانه و ابزارى براى كينهورزى قرار مىداد، و حاضر بود به خاطر مال و ثروت، دين يا كينهاش را به فراموشى سپرد. (1)
يزيد پيش از جانشينى پدر، به شدت لذت طلب بود و آشكارا بدين امر مبادرت مىورزيد، به گونهاى كه عياشىهاى او ورد زبان مردمان شده بود. كار آن قدر بالا گرفت كه «زياد» به وى توصيه كرد اعتدال ورزيده، جانب احتياط را نگه دارد وقتى پس از پدر، به حكومت رسيد، سياستشهوت ورزى بى قيد و بند را ادامه داد. وى دست از خوش گذرانىهاى خود بر نداشت و همچنان به كارهاى بيهوده و لهو و لعب خود ادامه مىداد و اين تفاوت پدر و پسر بود.
[انگيزه دينى براى مبارزه با دينفروشان]
مىتوانيم بگوييم كه امام حسين نمىخواستبا يزيد بيعت كند حتى اگر منجر به كشته شدن او شود امكان نداشت چنان كه امام حسن با معاويه پيمان بست، امام حسين با يزيد بيعت كند، زيرا اوضاع فرق كرده و يزيد همچون پدر نبود. اگر امام حسين با يزيد بيعت مىكرد، وضع حال وى پوشيده مىماند و مردم معتقد مىشدند يزيد امام بر حق است، در نتيجه مىتوانست دين را تحريف كند. از اين رو حسين، جان و اهل و عيالش را در راه دين جدش نثار كرد. با شهادت امام بود كه پايههاى دولت اموى سست و نا استوار گشت.
به رغم آن كه نامههاى رسيده براى امام كه به بيعتبا ايشان مىخواند، بسيار بود، اما احتياط كرد و عموزادهاش، مسلم بن عقيل را فرستاد تا از دل و دين عراقيان مطمئن شود. معلوم شد بيعت كوفيان با امام درست و راست است، از اين رو امام به كوفه كوچيد، زيرا عموزادهاش كه امين و مورد وثوقش بود، بر اين مطلب گواهى داده، به امام نوشته بود: «مردمان دور و برش را گرفته و با وى اند.» اما پيش از رسيدن به عراق، وقتى امام دانست مسلم را كشته و از اطراف وى پراكنده شده و شكستش دادهاند، احتياط را در پيش گرفت. شايد به فكر بازگشت افتاد، گر چه من اين احتمال را باور ندارم، زيرا امام در پى كارى ثمربخش و نتيجه دار بود. وقتى امام رو به سوى كوفه نهاد، در پى دنيا و جاه يا تلاش براى دستيابى به خلافتبه هدف خلافت نبود، بلكه مىخواست احكام خدا را اجرا كند، اما به گونهاى كه همگان بىهيچ ترديد و شكى هدف امام را بدانند. از اين رو امام به نداى ايمان و باور دين خود لبيك مىگفت.
امام حسين كسى نبود كه به حكم ابنزياد گردن نهد گرچه موجب ذلت و خوارى شود - كه اين از ساحت امام به دور است - و ابنزياد به سبب نفس شرورش پروا نداشت امام را با يارانش به شهادت برساند. امام بين اين دو (ذلت و شهادت) مرگ با عزت را برگزيد.
دراينجا مطلب مهمى است كه تاريخ نگاران در آن اختلاف نظر دارند، گفته شد امام به عمر بن سعد سه راه حل پيشنهاد داد:
1. راه را براى امام باز بگذارد تا به حجاز (همان جايى كه آمده بود) برگردد.
2. به سوى يكى از مرزهاى كشور اسلامى برود و مانند سربازى سنگرنشين در برابر دشمن، به مرزدارى بپردازد و مانند ديگر مرزداران مزد و مواجب بگيرد و انجام وظيفه كند.
3. امام را به شام نزد يزيد برند و او را به دستيزيد بسپارند.
گفتهاند: عمر بن سعد راه حلها را پذيرفته، آنچه را امام پيشنهاد داده بود، براى ابنزياد نوشت، اما وى نپذيرفت و گفت: حسين چارهاى ندارد جز آن كه به حكم ابنزياد تن دهد!
«گفتهاند حسين بر ضد يزيد شوريد و بيعت وى را رد كرد و به طرف كوفه رفت. مىخواست مردم آن ديار را از پيروى يزيد باز دارد و ميان مردمان تفرقه افكند و مانند زمان پدرش بين مسلمانان جنگ به پا كند. بنابر اين يزيد و حاكم وى در عراق، شر و فتنه را آغاز و به پا نكردند، بلكه از حكومتخود دفاع كرده، وحدت امت را حفظ نمودند! اين ادعا در صورتى راست و درست است كه بگوييم حسين مصمم بر جنگ بود و حاضر به سازش و مذاكره نبود و سر از نبرد برنمىتافت، اما حسين سه راه حل پيشنهاد كرد كه هر يك راه درست و خوبى بود و به سلامت مىانجاميد. اگر مىگذاشتند به حجاز و مكه برگردد، امام به آنجا باز مىگشت و دوست نداشت در آن جا خون ريزى شود، چرا كه بلد حرام بود و جنگ در آن شهر روا نبود; فقط يك بار در آن جا جنگ روا شمرده شد، آن هم يك ساعت و در زمان رسول خدا به هنگام فتح مكه.
اگر ميان او و يزيد مانع نمىشدند تا به او بپيوندد، ممكن بود به گونهاى يزيد از او در گذرد، يا با حجتى كه ديگر جاى بحث و جدل باقى نماند، او را به تسليم و پذيرش بيعت وا دارد.
اگر مىگذاشتند به طرف يكى از مرزهاى كشور اسلامى برود، مردى عادى مانند ديگران مىشد كه با دشمن مىجنگد و شريك در فتح مىشود، در نتيجه نه به احدى آسيب مىرساند و نه كسى وى را اذيت مىكرد.»
البته «عقاد» ترديد دارد حسين به ابنزياد، پيشنهاد پذيرش يكى از سه راه حل را داده باشد. وى معتقد است اين گزارش [از طرف ابنسعد]، به حسين بسته شد و افترايى بيش نبود، تا اولا بهانه عمر براى نجنگيدن با امام باشد، ثانيا به شيعان بگويد حسين قصد داشتبيعت كند.
[قيامى خونين براى بيدار كردن وجدانهاى خفته و بيمار]
دكتر احمد صبحى در كتابش (نظرية الامامه) معتقد است:
«مانعى نيستبگوييم حسين اين پيشنهاد را داده است نه بدين معنا كه نمىخواستيا مىخواستبا يزيد بيعت كند، بلكه چون گمان داشت دشمنانش عزم بر كشتن او را دارند تا از اين راه پيش امير عزيز شده، نزد يزيد ارج و قرب يابند و مىدانست اينان نمىگذارند امام زنده از دستشان در رود. از اين رو خواستحجت را بر آنها تمام كند با اينكه قبل از آن هم همه راههاى نجات دادن خود از دست زدن به قتلش را در اختيار آنان نهاده بود. امام بار ديگرنيز حجت را بر آنان تمام كرد آن گاه كه دشمنان با آغاز جنگ، سه روز امام و خاندان و يارانش را از آب محروم كردند، سپس به وحشىگرى در قتل و كشتار پرداختند و حتى به كودكان رحم نكردند و حرمت اهلبيت را پاس نداشتند، امام بار ديگر به اتمام حجت پرداخت و اينان را از جنگ در ماه حرام بر حذر داشت اما دشمنان به مخالفتسرسختانه با دين برخاستند و هتك حرمت كردند، به رغم آن كه مىبايست انجام اين كار بسيار بر آنان ختباشد و آن را بزرگترين گناه بشمرند و به احدى از اهل بيت پيامبر آسيبى نرسانند.»
اما ابناثير در الكامل نمىپذيرد كه امام راه حلهاى پيشگفته را بر عمر بن سعد عرضه كرده باشد. وى مىگويد:
«عقبة بن سمعان نقل كرده: از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق همراه حسين بودم و تا زمان كشته شدنش، از وى جدا نشدم. تمامى صحبتهايش با مردم را تا روز شهادتش شنيدم. به خدا سوگند به رغم آن چه ميان مردم شايع بود حاضر نشد دست در دستيزيد بنهد يا او را به مرز و گوشهاى از كشور اسلامى گسيل دارند.»
امام بر قيام پا مىفشرد و خود را آماده كشته شدن كرده بود و به دلايل زير مىدانستيا گمان مىبرد در اين سفر كشته خواهد شد:
1. چه پيش از خروج از مكه و چه پس از آن هر كه به او توصيه و سفارش مىكرد قيام نكند و از شهر خارج نشود، نمىپذيرفت. پيشتر ديديم كسانى به او توصيه كردند پا از سرزمين حجاز بيرون نگذارد، از جمله: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، ابنزبير و محمد بن حنفيه. نيز پس از آن كه از مكه بيرون رفت، در ميانه راه برخى به امام گفتند برگردد، از جمله: عبدالله بن مطيع، اباهره ازدى (كه در ثعلبيه امام را ديد)، عبدالله بن سليم، مذرى بن مشمعل و فرزدق كه پس از بازگشت از حج، در منطقه «زباله» امام را زيارت كرد.
2. وقتى تصميم گرفت رو به سوى عراق نهد، چنين خطبه خواند: «مرگ در كمين آدمى زاد است و...» كه بيشترين قسمتهاى اين خطبه، اشاره به آگاهى امام از كشته شدن دارد.
3. عبدالرحمان بن حارث بن هشام در مكه، امام را از رفتن باز داشت. و چنين دليل آورد:
«به شهرى مىروى كه كارگزاران و اميران يزيد در آن جا هستند و بيتالمال را در دست دارند، و مردم هم بنده و برده مال و درهم اند. از اين رو معلوم نيست آن كه به تو وعده يارى داده، بر ضدت نشورد و با تو نجنگد يا به رغم اين كه تو را بيشتر دوست دارد، اما به خاطر مال و منال با تو به نبرد و مخالفتبر نخيزد.»
با اين كه امام سخن وى را قبول داشت، اما حاضر به پذيرش آن نشد.
4. ابنعباس نيز امام را از رفتن باز داشت و دليل آورد: آنان كه را دعوت كردهاند، با امير خود نجنگيدهاند و دشمن را نراندهاند و شهر و ديار را به دستخود نگرفتهاند، بلكه امام را در حالى دعوت مىكنند كه اميرشان بر آنان چيره و حاكم است و كارگزارانش ماليات شهرها را گرد مىآورند. با اين وضع گويا امام را به جنگ فراخواندهاند و اطمينانى نيست از امام پشتيبانى و حمايت كنند، بلكه از مخالفترين مردم بر ضد امام نشوند!
ابنعباس بار ديگر امام را از رفتن برحذر داشت و اين گونه سخنان را دوباره گفت و به امام توصيه كرد به يمن رود، زيرا دژها و درهها دارد و زمينى گسترده و پهناور است. ابنعباس افزود:
«پدرت در آنجا شيعيان و پيروانى دارد و تو دور از مردمان خواهى بود. مىتوانى برايشان نامه بنويسى و پيك و فرستادگانت را بفرستى و جايگاهت را سفت و محكم كنى. در اين صورت اميدى هستيار و ياورانى كه دوست دارى، با خير و خوشى نزد تو آيند.»
امام با اطمينان و قدرت پاسخ داد:
«ديگر كار از كار گذشته است.» (2)
5. وقتى محمد بن حنفيه توصيه كرد به عراق نرود، امام فرمود در اين باره خواهد انديشيد، اما سپيده دم كوچيد. ابنحنفيه سبب را پرسيد، امام فرمود:
«پس از آن كه از تو جدا شدم، رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: اى حسين! بيرون رو كه خدا خواسته تو را كشته راه خود بيند.»
ابنحنفيه پرسيد: پس چرا زنان را همراه مىبرى؟ ! فرمود:
«خدا خواسته آنان به اسارت روند!»
6. ابنعمر امام را از رفتن نهى كرد و گفت: اگر بروى، كشته خواهى شد. زيرا نشانهها و ظاهر حال گوياى سرانجام امام بود. قطعا آنچه را ابنعمر مىفهميد، بر امام پوشيده نبود.
7. فرزدق بدو گفت: دلهاى مردم با توست اما شمشيرهايشان بر توست.
8. بشر بن غالب عرض كرد: دلها با توست و شمشيرها با بنىاميه.
عبدالله بن جعفر نيز امام را بازداشت و گفت: مشفقانه مىگويم در اين راه هلاك تو و درماندگى اهل بيتت است. امام حسين (ع) بدو فرمود:
«رسول خدا را در خواب ديدم و به آن چه اكنون انجام مىدهم، فرمانم داد.»
ابنعباس گفت: پدر و مادرم فدايتباد! رسول خدا چه فرمود؟ امام همان پاسخ پيش را داد. ابنعباس پرسيد: ثمرهاش چيست؟ امام فرمود:
«به من فرمان و ماموريتى دادهاند و در آن باره با تو سخنى نخواهم گفت تا با پرودگارم ديدار كنم.»
اين روايت آنچه را در درون امام بود و جز خدا نمىدانست تاييد بلكه تاكيد مىكند. خداوند به آنچه مىبايد رخ دهد، حكم خواهد كرد و كارها در دستخداست.
9. وقتى خبر شهادت مسلم و هانى و عبدالله بن يقطر را براى امام آوردند امام به يارانش فرمود: «شيعيان ما، يارى ما را وانهادند، هر كس از شما مىخواهد، برود.» و پس از جدايى بسيارى از همراهان، امام با كسانى كه از مدينه همراهش بودند و عده كمى ديگر، تنها ماند. عمرو بن بوذان به ايشان توصيه كرد برگردد و عرض كرد: «به خدا سوگند! جز با نيزهها و شمشيرها رو به رو نخواهى شد. » عمرو امام را از رفتن باز داشت، چون آنان كه به ايشان نامه نوشته بودند، ديگر متعهد نبودند در جنگ و نبرد، امام را يارى كنند.
امام فرمود:
«وضع براى من آشكار است، اما كسى نمىتواند بر خواستخدا چيره شود. به خدا سوگند! مرا رها نخواهند كرد تا اينكه قلبم را از درونم بيرون كشند. به خدا قسم! حتى اگر در پناهگاه جنبدهاى باشم مرا بيرون خواهند كشيد تا بكشند!»
10. وقتى به عراق مىرفت، در نامهاى به بنىهاشم نوشت:
«هر كه به من بپيوندد، شهيد خواهد شد و هر كه از من جا بماند [و عقب افتد] به رستگارى و موفقيت نخواهد رسيد.»
11. به هنگام [رفتن از مدينه و] وداع، قبر جدش را زيارت كرد و گفت:
«دست از زندگى شستم و عزم عمل به فرمان خدا را دارم و مرگ مراقب من است، مبادا از آن بگريزم.»
سپس به خواهرش زينب فرمود:
«خواهرم! اگر مرغ سنگخوار را به حال خود وا گذارند، شب در جاى خود خواهد خوابيد [اما چه كنم كه دست از من بر نمىدارند] . »
نيز پيش از نبرد، با خود مىخواند:
«اى روزگار! اف بر تو كه چه دوستبدى هستى» !
چنان كه به هنگام بيرون رفتن از مكه فرمود:
«مرگ بر بنى آدم حق و رواست.»
بنابراين به سبب حكمتى كه خداى سبحان مىدانست، اراده الهى چنين شد كه امام حسين، جان خود و خاندان و يارانش را براى دين خدا - كه جدش بدان خاطر بر انگيخته شده بود - فدا كند.
[حكمت قيام]
شهادت امام پايههاى دولتبنىاميه را سست و ناپايدار كرد و سپس اساسش را از بين برد و امام حسين جاودانه ماند زيرا براى حق زيست و با حق بود و در راه حق به شهادت رسيد.
[رد انگيزه سياسى، غيبى، قبيلهاى و شخصى]
حركت امام حسين از مكه به عراق، حركتى است كه به آسانى نمىتوان با معيارهاى حوادث عادى، آن را ارزيابى كرد و نسبتبه آن حكم نمود، زيرا از نادرترين جنبشهاى دينى يا فراخوان سياسى تاريخ است كه هر روز تكرار نمىشود، و هر كس نمىتواند بدان قيام كند، و اگر رهبر نهضت راه درست را پيمود، به اتفاق نظر فقط به يك علتباشد يا اگر بپذيريم به راه اشتباه رفته است، همگان به يك دليل معتقد باشند.
گاه پيمودن درستترين يا نادرستترين راه براى جنبش، بسته به فرقى كوچك است كه به هدف دستيابد يا نه. لذا مستعد است كه به نقيض خود بيانجامد. جنبشى چنين، گونهاى از ماجراجويى ماجراجويان سياستيا قرارهاى گفتگوگران تجارت يا ابزارى براى دستيابى به دنيا نيست كه به حكم دين تن دهد يا دنيا تن به حكم و خواسته آن دهد، بلكه وسيلهاى براى معتقد ساختن خود و دنيا به يك ديدگاه ميان ديدگاهها است. ديدگاهى كه رهبر نهضتبه آن ايمان دارد و مىداند آن مردمان آن راه را باور ندارند. اما به هر رو او به قيام و عمل خود ايمان دارد، چه مردم بپذيرند، چه نپذيرند. براى او كشته شدن در راه هدف با مردن طبيعى برابر است و چه بسا به كشته شدن رغبتبيشتر داشته باشد.
بنابر اين قضاوت در باره درستيا نادرستبودن نهضتحسينى نمىتواند توسط مزدوران چاپلوسى انجام شود كه از شمشير حكومت مىهراسند و در پى عطا و بخشش آن هستند، چنان كه ديگر مزد بگيران كه از چيزهاى ديگر جز تيغه حكومت مىترسند يا برخوردار از پاداش و بخشش غير دربارىاند، حق قضاوت و داورى ندارند. داورى در باره درستى يا نادرستى قيام حسينى، بسته به دو امر است كه با اوضاع مختلف زمان و حكومتداران دگرگون نمىشود. اين دو امر، يكى انگيزههاى درونى است كه بسته به طبيعت ثابت آدمى است، دوم: دستاوردهاى قابل مشاهده است كه همگان آن را مىپذيرند. اگر جنبش حسينى بر ضد يزيد را با اين دو معيار بسنجيم، خواهيم گفت او به راه درست رفته است.
اين انگيزههايى است كه امام را به كارى وا داشت كه انجام داد. ديگران نيز اگر اين انگيزهها را داشتند، جز به راه امام نمىرفتند. براى آدمىزاده هزاران بار بهتر است كه كردارى مانند حسين داشته باشد كه يزيدبن معاويه را به خشم آورد، تا اين كه بر خلق و خويى باشد كه موجب خشنودى يزيد شود.
نخستين مطلبى كه شايسته استبراى درك انگيزههاى درونى امام در آن وضع محنتبار و دردناك بدانيم، اين است كه بيعتبا يزيد نمىتوانست پا بر جا بماند يا ادامه يابد، زيرا هر حاكم و خليفهاى مىبايد خردمند باشد و خلق و خويى درست داشته، از سلامت تدبير بر خوردار باشد، كه يزيد چنين نبود. وى آنچه را كه هر دولتى به شدت بدان نيازمند بود، به شوخى مىگرفت، و اميدى به صلاح و اصلاح وى نبود. گزينش وى براى ولايتعهدى، معاملهاى آشكار بود كه هر كس بدان راضى شده، بها و پاداش موافقت و همراهى خود را گرفته و هر كه به يارى يزيد برخاسته يا كارگزار و مزد بگير او شده، آشكارا مال و منال ستانده بود. بسيار شگفتخواهد بود از حسين بن على بخواهند با چنين كسى بيعت كند و نزد مسلمانان درستكارش بخواند.
حسين [(ع)] يا مىبايستبيعت و يارى يزيد را بپذيرد يا خروج وقيام كند، زيرا نمىگذاشتند خود را كنار بكشد، چه به سودش باشد و چه بر ضررش. برخى مورخان شرقشناس و شرقيان كجفهم، حقيقت فوق را فراموش مىكنند و به هنگام ارزيابى هضتحسينى، بهاى لازم را به وضعى كه امام با آن رو در رو بود نمىدهند! شايسته بود اينان به ياد مىداشتند مسئله عقيده دينى از نظر حسين [(ع)]، شوخى يا معامله بردار نيست. او مردى بود كه به شدت به احكام اسلام ايمان داشت و باور بسيار داشت كه اجرا نكردن حدود دينى، بزرگترين بلا براى دين و دينداران و براى همه امت عربى در حال و آينده است. امام مسلمان و زاده محمد [(ص)] بود و اگر اسلام كسى هدايت درونى باشد، هدايتحسين، درونى و به سبب آن بود كه از خاندانى والا مىباشد.
[دستاوردهاى حركت]
در مورد دستاوردهاى جنبش - اگر نگاهى فراگير بدان بيفكنيم - خواهيم فهميد بيش از نتايج و ثمرههاى بيعت است. امام در همان سال كه قيام كرد، كشته شد و يزيد در كمتر از چهار سال بعد مرد. شش سال از قتل امام نگذشته بود كه قاتلان كربلا به سزاى عمل خود رسيدند و دولتبنىاميه پس از اين حتى به اندازه عمر يك انسان پايدار نماند و بيش از شصت و اندى سال نپاييد.
قتل حسين، درد كشندهاى بود كه بر پيكره دولت اموى نشست تا آن را از پا در آورد و پيام حسينى، ندا و نواى هر دولتى شد كه به دلها و جسمها راه داشت.
فشرده سخن آن كه: خروج حسين، از حجاز به عراق جنبش توانمندى بود و انگيزههايى داشت (كه هر كس را به قيام وا مىداشت) اما به آسانى نمىتوان اين انگيزهها را نگاشتيا آنها را بر شمرد.
اين جنبش به نتايج تاثيرگذار خود رسيد، زيرا نهضتى فراتر از افراد است و نسلها را فرا خواهد گرفت.
شهيد چه كسى است جز انسانى كه مىخواهد خلق و خوى زشت روزگار را دگرگون كند و گواه وجود خير در طبيعت انسانى است، در وقتى كه خير و خوبى، نايافتترين چيز در دنياست؟ !
امام (ع) در زمانى در پى خلافت راشدين [!] بود كه ديگر نام و نشانى از خلافت راشدين نمانده بود. درگيرى ميان حسين [(ع)] و يزيد، نخستين تجربه از نوع خود، پس از زمان پيامبر و خلفاى بعد از وى است. كه حسين در اين نبرد، جان خود را نثار كرد، چون شهادت، از جان گذشتگى است، با هدف دستيابى بر آنچه از زندگى پايدارتر است. وى پدر شهيدان و سرچشمه شهادت است كه هنوز مىجوشد و در تاريخ بشر، كسى با او برابرى نخواهد كرد.
[انگيزه عقيدتى]
بىترديد قيام حسين با عقيده بيشتر پيوند دارد تا با سياست و جنگ، زيرا پس از آن كه در زمان خلافت معاويه، ارزشها و ضد ارزشها مسخ و دگرگون شد، امام در پى آن بود كه بسيارى از مسائل عقيدتى را اصلاح كند.
معاويه سلطنتخود را فقط با زور و قدرت حفظ و پشتيبانى نمىكرد; وى از ايدئولوژى مدد مىگرفت كه در عمق عقيده مسلمانان ريشه كرده بود. معاويه به مردم مىگفت: او و على [(ع)] دراين كه چه كسى شايسته خلافت است، داورى را به خدا واگذار كردند و خدا به نفع او و بر ضد على [(ع)] راى داد! (3) چنان كه وقتى مىخواستبراى فرزندش يزيد از مردم حجاز بيعتبستاند، اعلان كرد: انتخاب وى براى خلافت، قضا و قدر بوده، مردم در انتخاب رهبران و حاكمان خود، اختيارى ندارند. اندك اندك ذهن مسلمانان بدين سو مىرفت كه هر چه خليفه دستور دهد، حتى اگر بر خلافت طاعت الهى باشد، قضاى خداست كه براى بندگان نوشته و خواسته است!
[قيام دينى]
ماربين، شرق شناس آلمانى، قيام حسين را فقط جنگى [ميان دو قبيله بنىهاشم و بنىاميه] نمىداند، به رغم آن كه برخى شرق شناسان در اين باره حكم و قضاوتى سطحى كردهاند; وى معتقد است: امام از آغاز تدبير داشت و هنگام ثمربخشى قيام را مىدانست.
بنابر اين جنبش حسين بر ضد يزيد، تصميم راسخ انسانى دريادل بود كه بر وى مشكل بود تن به سازش دهد. چنان كه به دنبال پيروزى عاجل و كوتاه مدت نبود. وى با اهل و عيالش قيام كرد تا پس از مرگش به پيروزى پايدار و دراز مدت دستيابد و ارزشهايى را زنده كند كه جز با قيام و شهادت احيا نمىشدند. گويا (4) حسين جز قيام، راهى براى خود نمىديد و به توصيه و صلاحديد ديگران بىاعتنا بود. او به يمن نرفت تا جنگ به درازا نكشد و خونريزى نشود، مبادا وى را به فتنهانگيزى و شكستن طاعت [و وحدت] متهم كنند، در نتيجه درستى حركت و اقدامش مخدوش گردد، چنان كه با ياران حجازىاش، در آن جا قيام نكرد، مبادا آنان كه مشروعيت قيامش را [به دليل هتك حرمتحرم] نمىپذيرفتند، با وى به نبرد برخيزند، در نتيجه امام به هدفش نرسد.
[به همراه بردن زن و فرزند]
نيز اهل و عيالش را با خود برد تا مردمان كردار و برخورد نامشروع و غير انسانى دشمنانش را ببينند، در نتيجه خون به ناحق ريختهاش در صحراى كربلا پايمال نشود، چنان كه مىبايست گواهان عادلى در كربلا باشند و آنچه را بين او و دشمنانش رخ داد ببينند، تا دشمن نتواند بر او تهمت و افترا زند.
خانم دكتر بنت الشاطى مىگويد:
«زينب، خواهر حسين، لذت پيروزى را بر ابنزياد و بنىاميه حرام كرد و در جام پيروزمندان، زهر كشنده ريخت. باعث و بانى تمامى رخدادهاى سياسى بعدى، يعنى قيام مختار، شورش ابنزبير، سقوط دولت اموى، ظهور دولت عباسى و ريشه دواندن مذهب شيعه، زينب بود.»
[عمليات شهادت طلبانه؟ !]
بدون ترديد حسين [(ع)] دستبه عمل انتحارى نزد تا بگويند خود را به هلاكت انداخت، بلكه حجت را بر دشمن تمام كرد و جاى عذر و بهانهاى برايشان نگذاشت كه بدان خونش را ريزند، چون وى جنگ را آغاز نكرد و اندكى پيش از شروع جنگ، ميان دشمن ايستاد و برايشان سخن گفت و مجالى براى مردم فريبى و مكر دشمن باقى نگذارد. از آنان پرسيد كه به چه سبب با او مىجنگند، در حالى كه خونى طلب ندارند و مالى از آنان را غصب نكرده است. بعد افزود كه آيا در اينكه وى پسر دختر پيامبرشان است ترديد دارند و اگر قيام و خروج كرده، مگر جز به سبب نامهها و در خواستهاى عراقيان است كه امام را فرخوانده و دعوت كردند؟ !
بنابر آنچه گفتيم، تمامى اقدامات حسين، نقشه و تدبير حساب شده و مدبرانهاى بود تا به اهداف بلند مدت دستيابد. شايد اين صحيحترين ديدگاه است، تا اين كه بگوييم جنبش، جنگى [بين هاشميان و امويان] بود. اگر وى در پى پيروزى نظامى [و قبيلهاى] بود، با ياران حجازىاش، در همان جا قيام مىكرد، چنان كه بعيد استبگوييم حسين پيروزى را بر مرگ ترجيح مىداد، زيرا حتى براى پدرش بهرغم آن كه خليفهاى شجاع و دلاور بود، پيروزى [در برخى جنگها مثل صفين] سخت و مشكل بود، چنان كه براى برادرش، در زمانى كه خليفه بود و يارانش بسيار و گرداگرد وى بودند، پيروزى مشكل مىنمود. نيز معقول نيستبگوييم در حالى كه مكر و فريب اهالى عراق را مىدانست، به اينان اعتماد كرده باشد.
اين چنين، جنبش سياسى - عقيدتى حسينى، انگيزههاى قيام را مىنماياند، گر چه در هنگامى كه امام با توصيه و سفارش ديگران (به عدم قيام) مخالفت مىكرد، اهداف نهضت روشن نبود. قيام بر ضد يزيد، گريزناپذير بود، زيرا بيعتبا وى گناهى بود كه عذرى نداشت و به بهانه تقيه نمىشد دست در دستيزيد نهاد.
[نظريات شرق شناسان]
شرقشناسان، جنبش حسين (رضى الله عنه) را به انگيزه سياسى يا نظامى مىدانند و انگيزههاى دينى و دستاوردهاى بلند آن را در نظر نمىگيرند، اما بايد گفت اگر شورشى نظامى باشد و شكستخورد، نمىبايست تاثيرى بر جا بگذارد، چه در زمينه سياسى و چه عقيدتى، در حالى كه جنبش حسين چنين پيامد تاثيرگذارى داشت. نيز تاريخ سراغ ندارد پيروزمندان جنگ، انگشت پشيمانى و ندامت همانند آنان كه در كربلا جنگ را بردند بگزند.
برخى مستشرقان حكم ناجوانمردانه و بىرحمانهاى در باره حسين (رضى الله عنه) دارند و او را متهم مىكنند از درك و فهم انگيزههاى جنبش خود ناتوان و عاجز بود [و حركتى كور نمود] و سوء تدبير و ارزيابى نادرست وى باعثشد شاهد كشته شدن فرزندان و خاندانش باشد، در حالى كه مىدانست ناگزير همگان كشته خواهند شد [اما مىتوانستبا اقدام به موقع، از كشته شدن خود و همراهانش جلوگيرى كند] !
نمونهاى از آنچه اين مستشرقان مىگويند، گفته فلوزن آلمانى در كتاب «خوارج و شيعه» است. وى مىنويسد:
«حسين بلند پروازى كرد به مانند كودكان كه دست دراز مىكنند تا ماه را به چنگ آورند. حسين بزرگترين ادعاها را داشت، اما حتى براى دستيابى به كوچكترين هدف تلاش نكرد و كار را به ديگران واگذار نمود تا به خاطر او همه كار بكنند و در نخستين هماورد شكستخورد و خواست عقب نشينى بكند اما ديگر دير بود. در نتيجه بدين بسنده كرد كه شاهد و ناظر كشته شدن يارانش در جنگ به خاطر خويش باشد، اما او تا لحظه آخر جان خود را حفظ كند. قتل عثمان تراژدى بود اما قتل حسين، نمايشى منفعلانه بود، [..].»
«گولد زيهر» [يهودى!] معتقد است: «حسين در پى شيعيان بىخرد و كوتهبين افتاد. اينان حسين را درگير نزاع خونينى با غاصبان اموى كردند.»
«سر ويليام مور» مانند سرلشكرى امور را تحليل مىكند كه هر انقلاب و قيامى را فتنه مىداند [..].
تمامى اين مطالب تهمت و افتراست و گروهى از مستشرقان، ما را عادت دادهاند كه كاملا به دور از حقيقت، به ارزيابى مسائل بپردازند. در فصلهاى گذشته [كتاب] ديديم كه «لامنس» هم به همين روش پناه مىبرد و ما تهمتهاى مكررش در باره اهل بيت را بويژه رد و نقض كردهايم.
اما در خصوص امام حسين ديديم كه وى مصمم بر قيام بود و شكستش، دور از ذهن وى نبود. نيز ديديم مخلصترين افراد - از جمله ابنعباس، ابنعمر، عموزادهاش (عبدالله بن جعفر) - به وى توصيه كردند خروج ننمايد يا اگر مصمم بر خروج است، به يمن برود، زيرا پدرش در آن جا شيعيانى دارد، افزون بر اين، دور از مقر خلافت (دمشق) است، اما او نپذيرفت. نيز از وى خواستند اهل بيتش را در حجاز بگذارد، اما سر باز زد. امام پيش از بيرون رفتن از مدينه، بر قبر رسول خدا ايستاد و گفت:
«چگونه پيروانم را فراموش كنم؟ من جان خود را براى آنان فدا خواهم كرد!»
سپس از قبر كناره گرفت و به خود گفت:
«در پس حجاب تن، شهادت را كه دير زمانى است مشتاق آنم، مىبينم و اكنون هنگام رهايى است. من دست از زندگى شستهام و تصميم دارم به آنچه خدا خواسته است، عمل كنم.»
حسين به هنگام خروج و قيام، آن قدر كه به مرگ مىانديشيد، در فكر پيروزى و ظفر نبود. وقتى ابنعمر با امام وداع مىنمود، عرض كرد: «تو را به خدا مىسپارم و مىدانم كشته خواهى شد!»
[فرزند و عيال و خانمان را چه كند؟]
حسين (رضى الله عنه) با اهل بيت و زنان بيرون آمد. آيا درست آن نبود كه به تنهايى خروج كند، نه با زنان و فرزندانش؟ پيشتر پاسخ داديم: به همراه بردن اهل و عيال بدان خاطر بود كه شاهدانى بر رفتار نامشروع و غير انسانى دشمن وجود داشته باشند.
«عقاد» مىگويد: متاخران نمىتوانند با عقل و عادات [و سنتهاى] خود در باره موضوعى همانند اين داورى كنند، زيرا اين مسالهاى است كه بايد با خرد و عادات قبايل عرب در اين گونه رخدادها قضاوت كرد.
به همراه بردن زنان و فرزندان، سنتى عربى بود و اينان همراه نيروهاى تحت فرماندهى، به جنگ فرستاده مىشدند، نيز همراهى با نيروهايى كه ممكن بود بجنگند يا كارشان به صلح بيانجامد. جنگجويان ذىقار زنان خود را همراه داشتند و پيش از شروع جنگ، بند كجاوه شترها را بريدند [تا زنان و ناموس آنان وسيله فرار نداشته، جنگجويان براى حفظ اينان بر سر غيرت آيند] . مسلمانان و مشركان زنان خود را در جنگهاى زمان پيامبر (ص) همراه داشتند. در جنگ روم، مسلمانان، زنان برگزيده قريش را با خود بردند و رسول خدا (ص) يك يا چند تن از همسرانش را در جنگها و غزوات همراه داشت. اين سنتى ريشهدار در عرب بود كه بدين وسيله مىخواستند بر عزم راسخ و نيت راستين خود در آنچه پيش رو داشتند، گواه گيرند. در معلقه ابنكلثوم اشارهاى اجمالى بدين عادت عربى از زمانهاى كهن است. وى مىگويد:
«همراه ما دختران زيبا رويند كه دغدغه آن داريم نصيب دشمن و موجب خوارى ما شوند. زنان براى اسبهاى ما علوفه تهيه مىكردند و مىگفتند شوهران ما نيستيد اگر از حريم ما دفاع و پاسدارى نكنيد;
على آثارنا بيض حسان
يقتن جيادنا و يقلن لستم
بعولتنا اذا لم تمنعونا»
نحاذر آن تقسم او تهونا بعولتنا اذا لم تمنعونا»
بعولتنا اذا لم تمنعونا»
امام حسين (رضى الله عنه) مردم را به جهادى فرا مىخواند كه اگر جنگ بر آنان قطعى مىشد، بيم آن نداشتند چه بر سرشان يا فرزند و اموالشان آيد، زيرا اينان با جهاد در پى ارزشهايى والاتر و گرامىتر از جان و فرزند و مال بودند. شرط مردانگى نبود كه وى مردم را به كارى بخواند، اما خود پيشاپيش اينان در انجام كار نباشد. حسين كه مىخواست قيام كند، مىبايست قويترين دليل و حجت را داشته باشد تا بر دشمن، اتمام حجت كرده، اگر بر امام چيره مىشدند و سعى و تلاش امام به ثمر نمىنشست، حجت و دليلى بر ضد آنان باشد. در اين صورت دشمن پيروزمند به همان اندازه كه ظفر يافته بود، مورد بغض و خشم قرار مىگرفت، آن اندازه كه وضع غالب و مغلوب بر عكس مىشد. در اين صورت وى گر چه به ظاهر شكستخورده بود، اما پيروز و غالب بود و دشمنان منفورترين مردمان مىگشتند.
مسلمانى كه به خاطر اصل و نسب شريف حسين، ايشان را يارى مىكرد، حال كه وى با اهل و عيالش است، بيشتر او را يارى مىدهد وگرنه به هيچ وجه يار و ياور او به شمار نخواهد آمد.
استاد ملطاوى معتقد است: حسين (رضى الله عنه) اهل بيتش را با خود برد، زيرا مىترسيد مورد اهانتيا ستم قرار گيرند و از حمايت وى دور باشند و او راهى به آنان نداشته باشد.
1) ابوالشهدا، عقاد.
2) امام اين مثل عربى را آورد كه «سبق السيف العذل» يعنى پيش از آن كه بتوان كار را اصلاح كرد، از دست رفته است.
3) الامامة و السياسة، ابنقتيبه.
4) نظرية الامامة، دكتر احمد صبحى.
ترجمه: عبدالله امينى
بررسى قيام امام حسين (ع) تنها مورد توجه شيعيان قرار نگرفته، بلكه غير شيعيان و حتى غير مسلمانان نيز به اين قيام، عمل، انگيزهها و پى آمدهاى آن توجه فراوان نشان دادهاند. يكى از نويسندگان مسلمان غير شيعه كه بدون تعصب و با تعمق زياد به بررسى قيام امام حسين (ع) پرداخته، «استاد توفيق ابوعلم» مصرى است. ايشان رئيس هيات مديره مسجد نفيسه در قاهره و معاون اول وزارت دادگسترى مصر بوده است. مسجد حضرت نفيسه از مراكز مهم زيارتى و فرهنگى مصر مىباشد و مسلمانان مصر توجه بسيارى به آن دارند.
استاد ابوعلم از نويسندگان بنام مصرى مىباشد و كتاب معروف ايشان به نام «اهل بيت» مورد توجه كم نظير قرار گرفتبه طورى كه در كمتر از دو سال نسخههاى آن ناياب شد. كتاب «اهل بيت» شرح حال اهل بيت رسول خدا (ص) يعنى حضرت زهرا (س)، امام على (ع)، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و سيده نفيسه (س) است. اين كتاب در سال 1390 هق منتشر شد و در سال 1392 با ناياب شدن نسخههاى آن، نويسنده تصميم گرفت آن را در چند جلد به چاپ برساند و جلد اول آن به شرح حال حضرت زهرا (س) اختصاص يافت. كتاب شرح حال حضرت زهرا (س) توسط جناب علىاكبر رشاد ترجمه و در سال 1360 ه ش توسط موسسه انتشارات اطلاعات منتشر گرديد.
ابو علم در مقدمه كتاب «فاطمة الزهرا» وعده مىدهد كه به زودى آثار ديگرى در شرح حال حضرت زين العابدين (ع) و زينبكبرى (س) بنگارد.
مقاله پيوستبررسىاى است كه وى بعد از شرح حال امام حسين (ع) نگاشته و در اين بررسى انگيزههاى قيام امام را مورد توجه قرار داده و به مقايسه رفتار امام حسن (ع) و امام حسين (ع) توجه و علت تفاوت اين دو رفتار را تبيين كرده است. نويسنده آراء مثبت و منفى علماى اسلام و مستشرقان در مورد قيام امام حسين (ع) را به اجمال ذكر كرده و نقد نموده است.
مناسب مىنمود در كنار ديگر مقالات ويژهنامه بررسى و ارزيابى اين نويسنده محترم از برادران اهل سنت نيز خدمتخوانندگان محترم تقديم گردد تا آنان علاوه بر نظر و ارزيابى شيعيان با ارزيابى فردى غير شيعى نيز آشنا گردند.
البته خوانندگان محترم ارزيابى قيام سيدالشهداء (ع) را از نگاه يك عالم غير شيعى مىخوانند و طبيعى است كه بر بعضى برداشتها و ارزيابىهاى ايشان ملاحظاتى وجود دارد ولى ارائه عين ارزيابى ايشان بدون ملاحظات را پسنديدهتر دانستيم. خوانندگان محترم با مطالعه مقالات ديگر، خود خواهند توانستبرخى نكات قابل نقد را در ارزيابى ايشان، تشخيص دهند.
گاه از دليل قيام حسين (رضى الله عنه) با اهل و عيال و كوچ اينان به كوفه به رغم آن كه در دست دشمنان بود و امام مىدانست كوفيان با پدر و برادرش چه كردند، مىپرسند; افزون بر اينكه تمامى خيرخواهان ناصح به او توصيه مىكردند بر ضد يزيد قيام نكند و وى را از كشته شدن بر حذر مىداشتند، از جمله ابنعباس و ابنعمر و بسيارى ديگر از كسانى كه ميانه راه به امام برخوردند.
[سؤالهاى ديگر اين كه] چرا وقتى وى از كشته شدن مسلم بن عقيل خبر دار شد، برنگشت؟ چرا حاضر شد با گروه اندكى به جنگ با لشكر عظيمى برود كه از پشتيبانى و كمك بسيار برخوردار بود؟ چرا با دستخود، خويش را به هلاكت افكند؟ و پرسش آخر: چگونه مىتوان اقدام او را با آنچه برادرش، حسن [ع] انجام داد و خلافت را به معاويه واگذار كرد، سنجيد و در يك راستا دانست؟
تاريخ نگاران به اين پرسشها اينگونه پاسخ دادهاند: هنگامى كه امام حسين به كوفيان و بزرگان آن ديار نامه نوشت، در پى دستيابى به حق خويش بود و كوفيان داوطلبانه با وى عهد و پيمان بسته بودند كه از ايشان پيروى كنند. و بر اين مطلب اصرار داشتند و نشانههاى پيروزى و ظفرمندى قيام ديده مىشد. بيشتر اهالى كوفه با مسلم بن عقيل پيمان بسته، بيعتخود را اعلام كرده بودند. حتى براى مسلم فرصت آن پيش آمد كه ابنزياد را در خانه هانى بن عروه ترور كند، اما نكرد، زيرا معتقد بود اسلام ترور را روا نمىشمرد.
نيز ديديم وقتى ابنزياد، هانى را زندانى كرد، مسلم بن عقيل با يارانش كاخ ابنزياد را محاصره كرده، نزديك بود بر وى چيره شوند، اما از بد روزگار كار بر عكس شد.
اما وضعيت امام حسن گونه ديگرى است. ايشان به پيمان شكنى يارانش پى برد و دانستبه معاويه نوشتهاند: حاضرند وى را بكشند يا به دست معاويه بسپارند، و از آن رو كه براى وى جز ياران اندكى نمانده بود، تن به صلح داد تا جان خويش و اهل و عيال و پيروانش به سلامت مانند. معاويه نيز پذيرفت پس از خودش، خلافت از آن امام حسن باشد و در آن زمان معاويه به يزيد نمىانديشيد.
موضع امام حسين هنگامى كه حقخواهى مىكرد، طبيعى و قاطع بود و گمان قوى داشت آنان كه نامه نوشته و با ايشان پيمان بستهاند، او را يارى خواهند داد. امام حق طلبان را قدرتمند و ياران باطل را ضعيف مىديد.
[چرا امام حسين جنگيد اما امام حسن صلح كرد؟]
وضع امام حسين در برابر يزيد، مانند امام حسن در مقابل معاويه نبود، زيرا معاويه با تربيت جاهلى قريش بار آمده بود كه پر از سختكوشى بود، چون اينان قومى بودند كه در بيابانهاى خشك و بى آب و علف مىزيستند و چارهاى جز جان سختى نداشتند، گرچه از تجارت سود بسيارى مىبردند.
معاويه در بزرگسالى اسلام آورد و پيامبر را ديد و كاتب وى بود و از همنشينى با ايشان و مسلمانان نيكوكار تاثير گرفت، چنان كه كارگزار عمر بود و از وى كردار و رفتارش را آموخت. اين عوامل در سيرت وى اثر داشت گرچه آن زمان كه مردمانى گرد وى جمع شدند، لغزشها و سرپيچى هايش از سنت والاى مسلمانان زياد شد.
اما فرزندش يزيد تربيتى ديگر داشت. وى در قصر شام زاده شد كه نعمت و بردگان بسيار داشت. يزيد بدويت و جاهليت قبيله كلب را از مادرش به ارث برد و هوش و زيركى قريش را از پدر آموخت، چنان كه از اين قبيله، حيله و فريب بسيار، مال دوستى، سلطهطلبى و چيرگى و لذتطلبى مفرط را در وقتى كه اسباب آن فراهم بود فرا گرفت و جوانى قريشى شد كه پايدارى و سرسختى را نمىشناخت و براى گذران زندگى مجبور به كسب و كار نبود و در طول حياتش مرارت و مشقتى نچشيد و هيچ تلاشى جز در راه خوشگذرانى و عياشى نداشت.
يزيد وقتى حاكم مسلمانان شد، رفتارى بسيار متفاوت با پدر داشت، چنان كه كردارش با سنت و سيره پيامبر (ص) و خلفاى راشدين به شدت فرق داشت. نيز ياران و اعوان معاويه و يزيد تفاوت بسيارى داشتند. اطرفيان معاويه سياستدان و طرف مشورت بودند اما ياران يزيد، جلادها و سگهاى شكارى بودند كه در پى شكارهاى بزرگ مىدويدند.
سرشت اينان به گونه مردمانى مسخ شده و پريشان بود كه سينهاى پر از حقد و كينه از آدمها داشتند، به خصوص از كسانى كه بر عكس اينان، نيكوكار و درستكار بودند. از اين رو ياران يزيد كينه خود را سر دشمنان خالى مىكردند، حتى اگر برايشان فايده و سودى نداشت اما اگر از اين راه به بخشش و پاداشى مىرسيدند، ديگر كينه و شرارتشان حد و مرزى نداشت. شريرترين ياران يزيد، شمر بن ذىالجوشن، مسلم بن عقبه، عبيدالله بن زياد و عمر بن سعد بودند.
شمر به پيسى مبتلا و زشترو و كريهالمنظر بود و پيرو مذاهب خوارج شد تا بدان جنگ و مبارزه بر ضد على و فرزندانش (ع) را توجيه كند اما قصد محاربه با معاويه و فرزندنش را نداشت. شمر كسى بود كه دين را بهانه و ابزارى براى كينهورزى قرار مىداد، و حاضر بود به خاطر مال و ثروت، دين يا كينهاش را به فراموشى سپرد. (1)
يزيد پيش از جانشينى پدر، به شدت لذت طلب بود و آشكارا بدين امر مبادرت مىورزيد، به گونهاى كه عياشىهاى او ورد زبان مردمان شده بود. كار آن قدر بالا گرفت كه «زياد» به وى توصيه كرد اعتدال ورزيده، جانب احتياط را نگه دارد وقتى پس از پدر، به حكومت رسيد، سياستشهوت ورزى بى قيد و بند را ادامه داد. وى دست از خوش گذرانىهاى خود بر نداشت و همچنان به كارهاى بيهوده و لهو و لعب خود ادامه مىداد و اين تفاوت پدر و پسر بود.
[انگيزه دينى براى مبارزه با دينفروشان]
مىتوانيم بگوييم كه امام حسين نمىخواستبا يزيد بيعت كند حتى اگر منجر به كشته شدن او شود امكان نداشت چنان كه امام حسن با معاويه پيمان بست، امام حسين با يزيد بيعت كند، زيرا اوضاع فرق كرده و يزيد همچون پدر نبود. اگر امام حسين با يزيد بيعت مىكرد، وضع حال وى پوشيده مىماند و مردم معتقد مىشدند يزيد امام بر حق است، در نتيجه مىتوانست دين را تحريف كند. از اين رو حسين، جان و اهل و عيالش را در راه دين جدش نثار كرد. با شهادت امام بود كه پايههاى دولت اموى سست و نا استوار گشت.
به رغم آن كه نامههاى رسيده براى امام كه به بيعتبا ايشان مىخواند، بسيار بود، اما احتياط كرد و عموزادهاش، مسلم بن عقيل را فرستاد تا از دل و دين عراقيان مطمئن شود. معلوم شد بيعت كوفيان با امام درست و راست است، از اين رو امام به كوفه كوچيد، زيرا عموزادهاش كه امين و مورد وثوقش بود، بر اين مطلب گواهى داده، به امام نوشته بود: «مردمان دور و برش را گرفته و با وى اند.» اما پيش از رسيدن به عراق، وقتى امام دانست مسلم را كشته و از اطراف وى پراكنده شده و شكستش دادهاند، احتياط را در پيش گرفت. شايد به فكر بازگشت افتاد، گر چه من اين احتمال را باور ندارم، زيرا امام در پى كارى ثمربخش و نتيجه دار بود. وقتى امام رو به سوى كوفه نهاد، در پى دنيا و جاه يا تلاش براى دستيابى به خلافتبه هدف خلافت نبود، بلكه مىخواست احكام خدا را اجرا كند، اما به گونهاى كه همگان بىهيچ ترديد و شكى هدف امام را بدانند. از اين رو امام به نداى ايمان و باور دين خود لبيك مىگفت.
امام حسين كسى نبود كه به حكم ابنزياد گردن نهد گرچه موجب ذلت و خوارى شود - كه اين از ساحت امام به دور است - و ابنزياد به سبب نفس شرورش پروا نداشت امام را با يارانش به شهادت برساند. امام بين اين دو (ذلت و شهادت) مرگ با عزت را برگزيد.
دراينجا مطلب مهمى است كه تاريخ نگاران در آن اختلاف نظر دارند، گفته شد امام به عمر بن سعد سه راه حل پيشنهاد داد:
1. راه را براى امام باز بگذارد تا به حجاز (همان جايى كه آمده بود) برگردد.
2. به سوى يكى از مرزهاى كشور اسلامى برود و مانند سربازى سنگرنشين در برابر دشمن، به مرزدارى بپردازد و مانند ديگر مرزداران مزد و مواجب بگيرد و انجام وظيفه كند.
3. امام را به شام نزد يزيد برند و او را به دستيزيد بسپارند.
گفتهاند: عمر بن سعد راه حلها را پذيرفته، آنچه را امام پيشنهاد داده بود، براى ابنزياد نوشت، اما وى نپذيرفت و گفت: حسين چارهاى ندارد جز آن كه به حكم ابنزياد تن دهد!
«گفتهاند حسين بر ضد يزيد شوريد و بيعت وى را رد كرد و به طرف كوفه رفت. مىخواست مردم آن ديار را از پيروى يزيد باز دارد و ميان مردمان تفرقه افكند و مانند زمان پدرش بين مسلمانان جنگ به پا كند. بنابر اين يزيد و حاكم وى در عراق، شر و فتنه را آغاز و به پا نكردند، بلكه از حكومتخود دفاع كرده، وحدت امت را حفظ نمودند! اين ادعا در صورتى راست و درست است كه بگوييم حسين مصمم بر جنگ بود و حاضر به سازش و مذاكره نبود و سر از نبرد برنمىتافت، اما حسين سه راه حل پيشنهاد كرد كه هر يك راه درست و خوبى بود و به سلامت مىانجاميد. اگر مىگذاشتند به حجاز و مكه برگردد، امام به آنجا باز مىگشت و دوست نداشت در آن جا خون ريزى شود، چرا كه بلد حرام بود و جنگ در آن شهر روا نبود; فقط يك بار در آن جا جنگ روا شمرده شد، آن هم يك ساعت و در زمان رسول خدا به هنگام فتح مكه.
اگر ميان او و يزيد مانع نمىشدند تا به او بپيوندد، ممكن بود به گونهاى يزيد از او در گذرد، يا با حجتى كه ديگر جاى بحث و جدل باقى نماند، او را به تسليم و پذيرش بيعت وا دارد.
اگر مىگذاشتند به طرف يكى از مرزهاى كشور اسلامى برود، مردى عادى مانند ديگران مىشد كه با دشمن مىجنگد و شريك در فتح مىشود، در نتيجه نه به احدى آسيب مىرساند و نه كسى وى را اذيت مىكرد.»
البته «عقاد» ترديد دارد حسين به ابنزياد، پيشنهاد پذيرش يكى از سه راه حل را داده باشد. وى معتقد است اين گزارش [از طرف ابنسعد]، به حسين بسته شد و افترايى بيش نبود، تا اولا بهانه عمر براى نجنگيدن با امام باشد، ثانيا به شيعان بگويد حسين قصد داشتبيعت كند.
[قيامى خونين براى بيدار كردن وجدانهاى خفته و بيمار]
دكتر احمد صبحى در كتابش (نظرية الامامه) معتقد است:
«مانعى نيستبگوييم حسين اين پيشنهاد را داده است نه بدين معنا كه نمىخواستيا مىخواستبا يزيد بيعت كند، بلكه چون گمان داشت دشمنانش عزم بر كشتن او را دارند تا از اين راه پيش امير عزيز شده، نزد يزيد ارج و قرب يابند و مىدانست اينان نمىگذارند امام زنده از دستشان در رود. از اين رو خواستحجت را بر آنها تمام كند با اينكه قبل از آن هم همه راههاى نجات دادن خود از دست زدن به قتلش را در اختيار آنان نهاده بود. امام بار ديگرنيز حجت را بر آنان تمام كرد آن گاه كه دشمنان با آغاز جنگ، سه روز امام و خاندان و يارانش را از آب محروم كردند، سپس به وحشىگرى در قتل و كشتار پرداختند و حتى به كودكان رحم نكردند و حرمت اهلبيت را پاس نداشتند، امام بار ديگر به اتمام حجت پرداخت و اينان را از جنگ در ماه حرام بر حذر داشت اما دشمنان به مخالفتسرسختانه با دين برخاستند و هتك حرمت كردند، به رغم آن كه مىبايست انجام اين كار بسيار بر آنان ختباشد و آن را بزرگترين گناه بشمرند و به احدى از اهل بيت پيامبر آسيبى نرسانند.»
اما ابناثير در الكامل نمىپذيرد كه امام راه حلهاى پيشگفته را بر عمر بن سعد عرضه كرده باشد. وى مىگويد:
«عقبة بن سمعان نقل كرده: از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق همراه حسين بودم و تا زمان كشته شدنش، از وى جدا نشدم. تمامى صحبتهايش با مردم را تا روز شهادتش شنيدم. به خدا سوگند به رغم آن چه ميان مردم شايع بود حاضر نشد دست در دستيزيد بنهد يا او را به مرز و گوشهاى از كشور اسلامى گسيل دارند.»
امام بر قيام پا مىفشرد و خود را آماده كشته شدن كرده بود و به دلايل زير مىدانستيا گمان مىبرد در اين سفر كشته خواهد شد:
1. چه پيش از خروج از مكه و چه پس از آن هر كه به او توصيه و سفارش مىكرد قيام نكند و از شهر خارج نشود، نمىپذيرفت. پيشتر ديديم كسانى به او توصيه كردند پا از سرزمين حجاز بيرون نگذارد، از جمله: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، ابنزبير و محمد بن حنفيه. نيز پس از آن كه از مكه بيرون رفت، در ميانه راه برخى به امام گفتند برگردد، از جمله: عبدالله بن مطيع، اباهره ازدى (كه در ثعلبيه امام را ديد)، عبدالله بن سليم، مذرى بن مشمعل و فرزدق كه پس از بازگشت از حج، در منطقه «زباله» امام را زيارت كرد.
2. وقتى تصميم گرفت رو به سوى عراق نهد، چنين خطبه خواند: «مرگ در كمين آدمى زاد است و...» كه بيشترين قسمتهاى اين خطبه، اشاره به آگاهى امام از كشته شدن دارد.
3. عبدالرحمان بن حارث بن هشام در مكه، امام را از رفتن باز داشت. و چنين دليل آورد:
«به شهرى مىروى كه كارگزاران و اميران يزيد در آن جا هستند و بيتالمال را در دست دارند، و مردم هم بنده و برده مال و درهم اند. از اين رو معلوم نيست آن كه به تو وعده يارى داده، بر ضدت نشورد و با تو نجنگد يا به رغم اين كه تو را بيشتر دوست دارد، اما به خاطر مال و منال با تو به نبرد و مخالفتبر نخيزد.»
با اين كه امام سخن وى را قبول داشت، اما حاضر به پذيرش آن نشد.
4. ابنعباس نيز امام را از رفتن باز داشت و دليل آورد: آنان كه را دعوت كردهاند، با امير خود نجنگيدهاند و دشمن را نراندهاند و شهر و ديار را به دستخود نگرفتهاند، بلكه امام را در حالى دعوت مىكنند كه اميرشان بر آنان چيره و حاكم است و كارگزارانش ماليات شهرها را گرد مىآورند. با اين وضع گويا امام را به جنگ فراخواندهاند و اطمينانى نيست از امام پشتيبانى و حمايت كنند، بلكه از مخالفترين مردم بر ضد امام نشوند!
ابنعباس بار ديگر امام را از رفتن برحذر داشت و اين گونه سخنان را دوباره گفت و به امام توصيه كرد به يمن رود، زيرا دژها و درهها دارد و زمينى گسترده و پهناور است. ابنعباس افزود:
«پدرت در آنجا شيعيان و پيروانى دارد و تو دور از مردمان خواهى بود. مىتوانى برايشان نامه بنويسى و پيك و فرستادگانت را بفرستى و جايگاهت را سفت و محكم كنى. در اين صورت اميدى هستيار و ياورانى كه دوست دارى، با خير و خوشى نزد تو آيند.»
امام با اطمينان و قدرت پاسخ داد:
«ديگر كار از كار گذشته است.» (2)
5. وقتى محمد بن حنفيه توصيه كرد به عراق نرود، امام فرمود در اين باره خواهد انديشيد، اما سپيده دم كوچيد. ابنحنفيه سبب را پرسيد، امام فرمود:
«پس از آن كه از تو جدا شدم، رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: اى حسين! بيرون رو كه خدا خواسته تو را كشته راه خود بيند.»
ابنحنفيه پرسيد: پس چرا زنان را همراه مىبرى؟ ! فرمود:
«خدا خواسته آنان به اسارت روند!»
6. ابنعمر امام را از رفتن نهى كرد و گفت: اگر بروى، كشته خواهى شد. زيرا نشانهها و ظاهر حال گوياى سرانجام امام بود. قطعا آنچه را ابنعمر مىفهميد، بر امام پوشيده نبود.
7. فرزدق بدو گفت: دلهاى مردم با توست اما شمشيرهايشان بر توست.
8. بشر بن غالب عرض كرد: دلها با توست و شمشيرها با بنىاميه.
عبدالله بن جعفر نيز امام را بازداشت و گفت: مشفقانه مىگويم در اين راه هلاك تو و درماندگى اهل بيتت است. امام حسين (ع) بدو فرمود:
«رسول خدا را در خواب ديدم و به آن چه اكنون انجام مىدهم، فرمانم داد.»
ابنعباس گفت: پدر و مادرم فدايتباد! رسول خدا چه فرمود؟ امام همان پاسخ پيش را داد. ابنعباس پرسيد: ثمرهاش چيست؟ امام فرمود:
«به من فرمان و ماموريتى دادهاند و در آن باره با تو سخنى نخواهم گفت تا با پرودگارم ديدار كنم.»
اين روايت آنچه را در درون امام بود و جز خدا نمىدانست تاييد بلكه تاكيد مىكند. خداوند به آنچه مىبايد رخ دهد، حكم خواهد كرد و كارها در دستخداست.
9. وقتى خبر شهادت مسلم و هانى و عبدالله بن يقطر را براى امام آوردند امام به يارانش فرمود: «شيعيان ما، يارى ما را وانهادند، هر كس از شما مىخواهد، برود.» و پس از جدايى بسيارى از همراهان، امام با كسانى كه از مدينه همراهش بودند و عده كمى ديگر، تنها ماند. عمرو بن بوذان به ايشان توصيه كرد برگردد و عرض كرد: «به خدا سوگند! جز با نيزهها و شمشيرها رو به رو نخواهى شد. » عمرو امام را از رفتن باز داشت، چون آنان كه به ايشان نامه نوشته بودند، ديگر متعهد نبودند در جنگ و نبرد، امام را يارى كنند.
امام فرمود:
«وضع براى من آشكار است، اما كسى نمىتواند بر خواستخدا چيره شود. به خدا سوگند! مرا رها نخواهند كرد تا اينكه قلبم را از درونم بيرون كشند. به خدا قسم! حتى اگر در پناهگاه جنبدهاى باشم مرا بيرون خواهند كشيد تا بكشند!»
10. وقتى به عراق مىرفت، در نامهاى به بنىهاشم نوشت:
«هر كه به من بپيوندد، شهيد خواهد شد و هر كه از من جا بماند [و عقب افتد] به رستگارى و موفقيت نخواهد رسيد.»
11. به هنگام [رفتن از مدينه و] وداع، قبر جدش را زيارت كرد و گفت:
«دست از زندگى شستم و عزم عمل به فرمان خدا را دارم و مرگ مراقب من است، مبادا از آن بگريزم.»
سپس به خواهرش زينب فرمود:
«خواهرم! اگر مرغ سنگخوار را به حال خود وا گذارند، شب در جاى خود خواهد خوابيد [اما چه كنم كه دست از من بر نمىدارند] . »
نيز پيش از نبرد، با خود مىخواند:
«اى روزگار! اف بر تو كه چه دوستبدى هستى» !
چنان كه به هنگام بيرون رفتن از مكه فرمود:
«مرگ بر بنى آدم حق و رواست.»
بنابراين به سبب حكمتى كه خداى سبحان مىدانست، اراده الهى چنين شد كه امام حسين، جان خود و خاندان و يارانش را براى دين خدا - كه جدش بدان خاطر بر انگيخته شده بود - فدا كند.
[حكمت قيام]
شهادت امام پايههاى دولتبنىاميه را سست و ناپايدار كرد و سپس اساسش را از بين برد و امام حسين جاودانه ماند زيرا براى حق زيست و با حق بود و در راه حق به شهادت رسيد.
[رد انگيزه سياسى، غيبى، قبيلهاى و شخصى]
حركت امام حسين از مكه به عراق، حركتى است كه به آسانى نمىتوان با معيارهاى حوادث عادى، آن را ارزيابى كرد و نسبتبه آن حكم نمود، زيرا از نادرترين جنبشهاى دينى يا فراخوان سياسى تاريخ است كه هر روز تكرار نمىشود، و هر كس نمىتواند بدان قيام كند، و اگر رهبر نهضت راه درست را پيمود، به اتفاق نظر فقط به يك علتباشد يا اگر بپذيريم به راه اشتباه رفته است، همگان به يك دليل معتقد باشند.
گاه پيمودن درستترين يا نادرستترين راه براى جنبش، بسته به فرقى كوچك است كه به هدف دستيابد يا نه. لذا مستعد است كه به نقيض خود بيانجامد. جنبشى چنين، گونهاى از ماجراجويى ماجراجويان سياستيا قرارهاى گفتگوگران تجارت يا ابزارى براى دستيابى به دنيا نيست كه به حكم دين تن دهد يا دنيا تن به حكم و خواسته آن دهد، بلكه وسيلهاى براى معتقد ساختن خود و دنيا به يك ديدگاه ميان ديدگاهها است. ديدگاهى كه رهبر نهضتبه آن ايمان دارد و مىداند آن مردمان آن راه را باور ندارند. اما به هر رو او به قيام و عمل خود ايمان دارد، چه مردم بپذيرند، چه نپذيرند. براى او كشته شدن در راه هدف با مردن طبيعى برابر است و چه بسا به كشته شدن رغبتبيشتر داشته باشد.
بنابر اين قضاوت در باره درستيا نادرستبودن نهضتحسينى نمىتواند توسط مزدوران چاپلوسى انجام شود كه از شمشير حكومت مىهراسند و در پى عطا و بخشش آن هستند، چنان كه ديگر مزد بگيران كه از چيزهاى ديگر جز تيغه حكومت مىترسند يا برخوردار از پاداش و بخشش غير دربارىاند، حق قضاوت و داورى ندارند. داورى در باره درستى يا نادرستى قيام حسينى، بسته به دو امر است كه با اوضاع مختلف زمان و حكومتداران دگرگون نمىشود. اين دو امر، يكى انگيزههاى درونى است كه بسته به طبيعت ثابت آدمى است، دوم: دستاوردهاى قابل مشاهده است كه همگان آن را مىپذيرند. اگر جنبش حسينى بر ضد يزيد را با اين دو معيار بسنجيم، خواهيم گفت او به راه درست رفته است.
اين انگيزههايى است كه امام را به كارى وا داشت كه انجام داد. ديگران نيز اگر اين انگيزهها را داشتند، جز به راه امام نمىرفتند. براى آدمىزاده هزاران بار بهتر است كه كردارى مانند حسين داشته باشد كه يزيدبن معاويه را به خشم آورد، تا اين كه بر خلق و خويى باشد كه موجب خشنودى يزيد شود.
نخستين مطلبى كه شايسته استبراى درك انگيزههاى درونى امام در آن وضع محنتبار و دردناك بدانيم، اين است كه بيعتبا يزيد نمىتوانست پا بر جا بماند يا ادامه يابد، زيرا هر حاكم و خليفهاى مىبايد خردمند باشد و خلق و خويى درست داشته، از سلامت تدبير بر خوردار باشد، كه يزيد چنين نبود. وى آنچه را كه هر دولتى به شدت بدان نيازمند بود، به شوخى مىگرفت، و اميدى به صلاح و اصلاح وى نبود. گزينش وى براى ولايتعهدى، معاملهاى آشكار بود كه هر كس بدان راضى شده، بها و پاداش موافقت و همراهى خود را گرفته و هر كه به يارى يزيد برخاسته يا كارگزار و مزد بگير او شده، آشكارا مال و منال ستانده بود. بسيار شگفتخواهد بود از حسين بن على بخواهند با چنين كسى بيعت كند و نزد مسلمانان درستكارش بخواند.
حسين [(ع)] يا مىبايستبيعت و يارى يزيد را بپذيرد يا خروج وقيام كند، زيرا نمىگذاشتند خود را كنار بكشد، چه به سودش باشد و چه بر ضررش. برخى مورخان شرقشناس و شرقيان كجفهم، حقيقت فوق را فراموش مىكنند و به هنگام ارزيابى هضتحسينى، بهاى لازم را به وضعى كه امام با آن رو در رو بود نمىدهند! شايسته بود اينان به ياد مىداشتند مسئله عقيده دينى از نظر حسين [(ع)]، شوخى يا معامله بردار نيست. او مردى بود كه به شدت به احكام اسلام ايمان داشت و باور بسيار داشت كه اجرا نكردن حدود دينى، بزرگترين بلا براى دين و دينداران و براى همه امت عربى در حال و آينده است. امام مسلمان و زاده محمد [(ص)] بود و اگر اسلام كسى هدايت درونى باشد، هدايتحسين، درونى و به سبب آن بود كه از خاندانى والا مىباشد.
[دستاوردهاى حركت]
در مورد دستاوردهاى جنبش - اگر نگاهى فراگير بدان بيفكنيم - خواهيم فهميد بيش از نتايج و ثمرههاى بيعت است. امام در همان سال كه قيام كرد، كشته شد و يزيد در كمتر از چهار سال بعد مرد. شش سال از قتل امام نگذشته بود كه قاتلان كربلا به سزاى عمل خود رسيدند و دولتبنىاميه پس از اين حتى به اندازه عمر يك انسان پايدار نماند و بيش از شصت و اندى سال نپاييد.
قتل حسين، درد كشندهاى بود كه بر پيكره دولت اموى نشست تا آن را از پا در آورد و پيام حسينى، ندا و نواى هر دولتى شد كه به دلها و جسمها راه داشت.
فشرده سخن آن كه: خروج حسين، از حجاز به عراق جنبش توانمندى بود و انگيزههايى داشت (كه هر كس را به قيام وا مىداشت) اما به آسانى نمىتوان اين انگيزهها را نگاشتيا آنها را بر شمرد.
اين جنبش به نتايج تاثيرگذار خود رسيد، زيرا نهضتى فراتر از افراد است و نسلها را فرا خواهد گرفت.
شهيد چه كسى است جز انسانى كه مىخواهد خلق و خوى زشت روزگار را دگرگون كند و گواه وجود خير در طبيعت انسانى است، در وقتى كه خير و خوبى، نايافتترين چيز در دنياست؟ !
امام (ع) در زمانى در پى خلافت راشدين [!] بود كه ديگر نام و نشانى از خلافت راشدين نمانده بود. درگيرى ميان حسين [(ع)] و يزيد، نخستين تجربه از نوع خود، پس از زمان پيامبر و خلفاى بعد از وى است. كه حسين در اين نبرد، جان خود را نثار كرد، چون شهادت، از جان گذشتگى است، با هدف دستيابى بر آنچه از زندگى پايدارتر است. وى پدر شهيدان و سرچشمه شهادت است كه هنوز مىجوشد و در تاريخ بشر، كسى با او برابرى نخواهد كرد.
[انگيزه عقيدتى]
بىترديد قيام حسين با عقيده بيشتر پيوند دارد تا با سياست و جنگ، زيرا پس از آن كه در زمان خلافت معاويه، ارزشها و ضد ارزشها مسخ و دگرگون شد، امام در پى آن بود كه بسيارى از مسائل عقيدتى را اصلاح كند.
معاويه سلطنتخود را فقط با زور و قدرت حفظ و پشتيبانى نمىكرد; وى از ايدئولوژى مدد مىگرفت كه در عمق عقيده مسلمانان ريشه كرده بود. معاويه به مردم مىگفت: او و على [(ع)] دراين كه چه كسى شايسته خلافت است، داورى را به خدا واگذار كردند و خدا به نفع او و بر ضد على [(ع)] راى داد! (3) چنان كه وقتى مىخواستبراى فرزندش يزيد از مردم حجاز بيعتبستاند، اعلان كرد: انتخاب وى براى خلافت، قضا و قدر بوده، مردم در انتخاب رهبران و حاكمان خود، اختيارى ندارند. اندك اندك ذهن مسلمانان بدين سو مىرفت كه هر چه خليفه دستور دهد، حتى اگر بر خلافت طاعت الهى باشد، قضاى خداست كه براى بندگان نوشته و خواسته است!
[قيام دينى]
ماربين، شرق شناس آلمانى، قيام حسين را فقط جنگى [ميان دو قبيله بنىهاشم و بنىاميه] نمىداند، به رغم آن كه برخى شرق شناسان در اين باره حكم و قضاوتى سطحى كردهاند; وى معتقد است: امام از آغاز تدبير داشت و هنگام ثمربخشى قيام را مىدانست.
بنابر اين جنبش حسين بر ضد يزيد، تصميم راسخ انسانى دريادل بود كه بر وى مشكل بود تن به سازش دهد. چنان كه به دنبال پيروزى عاجل و كوتاه مدت نبود. وى با اهل و عيالش قيام كرد تا پس از مرگش به پيروزى پايدار و دراز مدت دستيابد و ارزشهايى را زنده كند كه جز با قيام و شهادت احيا نمىشدند. گويا (4) حسين جز قيام، راهى براى خود نمىديد و به توصيه و صلاحديد ديگران بىاعتنا بود. او به يمن نرفت تا جنگ به درازا نكشد و خونريزى نشود، مبادا وى را به فتنهانگيزى و شكستن طاعت [و وحدت] متهم كنند، در نتيجه درستى حركت و اقدامش مخدوش گردد، چنان كه با ياران حجازىاش، در آن جا قيام نكرد، مبادا آنان كه مشروعيت قيامش را [به دليل هتك حرمتحرم] نمىپذيرفتند، با وى به نبرد برخيزند، در نتيجه امام به هدفش نرسد.
[به همراه بردن زن و فرزند]
نيز اهل و عيالش را با خود برد تا مردمان كردار و برخورد نامشروع و غير انسانى دشمنانش را ببينند، در نتيجه خون به ناحق ريختهاش در صحراى كربلا پايمال نشود، چنان كه مىبايست گواهان عادلى در كربلا باشند و آنچه را بين او و دشمنانش رخ داد ببينند، تا دشمن نتواند بر او تهمت و افترا زند.
خانم دكتر بنت الشاطى مىگويد:
«زينب، خواهر حسين، لذت پيروزى را بر ابنزياد و بنىاميه حرام كرد و در جام پيروزمندان، زهر كشنده ريخت. باعث و بانى تمامى رخدادهاى سياسى بعدى، يعنى قيام مختار، شورش ابنزبير، سقوط دولت اموى، ظهور دولت عباسى و ريشه دواندن مذهب شيعه، زينب بود.»
[عمليات شهادت طلبانه؟ !]
بدون ترديد حسين [(ع)] دستبه عمل انتحارى نزد تا بگويند خود را به هلاكت انداخت، بلكه حجت را بر دشمن تمام كرد و جاى عذر و بهانهاى برايشان نگذاشت كه بدان خونش را ريزند، چون وى جنگ را آغاز نكرد و اندكى پيش از شروع جنگ، ميان دشمن ايستاد و برايشان سخن گفت و مجالى براى مردم فريبى و مكر دشمن باقى نگذارد. از آنان پرسيد كه به چه سبب با او مىجنگند، در حالى كه خونى طلب ندارند و مالى از آنان را غصب نكرده است. بعد افزود كه آيا در اينكه وى پسر دختر پيامبرشان است ترديد دارند و اگر قيام و خروج كرده، مگر جز به سبب نامهها و در خواستهاى عراقيان است كه امام را فرخوانده و دعوت كردند؟ !
بنابر آنچه گفتيم، تمامى اقدامات حسين، نقشه و تدبير حساب شده و مدبرانهاى بود تا به اهداف بلند مدت دستيابد. شايد اين صحيحترين ديدگاه است، تا اين كه بگوييم جنبش، جنگى [بين هاشميان و امويان] بود. اگر وى در پى پيروزى نظامى [و قبيلهاى] بود، با ياران حجازىاش، در همان جا قيام مىكرد، چنان كه بعيد استبگوييم حسين پيروزى را بر مرگ ترجيح مىداد، زيرا حتى براى پدرش بهرغم آن كه خليفهاى شجاع و دلاور بود، پيروزى [در برخى جنگها مثل صفين] سخت و مشكل بود، چنان كه براى برادرش، در زمانى كه خليفه بود و يارانش بسيار و گرداگرد وى بودند، پيروزى مشكل مىنمود. نيز معقول نيستبگوييم در حالى كه مكر و فريب اهالى عراق را مىدانست، به اينان اعتماد كرده باشد.
اين چنين، جنبش سياسى - عقيدتى حسينى، انگيزههاى قيام را مىنماياند، گر چه در هنگامى كه امام با توصيه و سفارش ديگران (به عدم قيام) مخالفت مىكرد، اهداف نهضت روشن نبود. قيام بر ضد يزيد، گريزناپذير بود، زيرا بيعتبا وى گناهى بود كه عذرى نداشت و به بهانه تقيه نمىشد دست در دستيزيد نهاد.
[نظريات شرق شناسان]
شرقشناسان، جنبش حسين (رضى الله عنه) را به انگيزه سياسى يا نظامى مىدانند و انگيزههاى دينى و دستاوردهاى بلند آن را در نظر نمىگيرند، اما بايد گفت اگر شورشى نظامى باشد و شكستخورد، نمىبايست تاثيرى بر جا بگذارد، چه در زمينه سياسى و چه عقيدتى، در حالى كه جنبش حسين چنين پيامد تاثيرگذارى داشت. نيز تاريخ سراغ ندارد پيروزمندان جنگ، انگشت پشيمانى و ندامت همانند آنان كه در كربلا جنگ را بردند بگزند.
برخى مستشرقان حكم ناجوانمردانه و بىرحمانهاى در باره حسين (رضى الله عنه) دارند و او را متهم مىكنند از درك و فهم انگيزههاى جنبش خود ناتوان و عاجز بود [و حركتى كور نمود] و سوء تدبير و ارزيابى نادرست وى باعثشد شاهد كشته شدن فرزندان و خاندانش باشد، در حالى كه مىدانست ناگزير همگان كشته خواهند شد [اما مىتوانستبا اقدام به موقع، از كشته شدن خود و همراهانش جلوگيرى كند] !
نمونهاى از آنچه اين مستشرقان مىگويند، گفته فلوزن آلمانى در كتاب «خوارج و شيعه» است. وى مىنويسد:
«حسين بلند پروازى كرد به مانند كودكان كه دست دراز مىكنند تا ماه را به چنگ آورند. حسين بزرگترين ادعاها را داشت، اما حتى براى دستيابى به كوچكترين هدف تلاش نكرد و كار را به ديگران واگذار نمود تا به خاطر او همه كار بكنند و در نخستين هماورد شكستخورد و خواست عقب نشينى بكند اما ديگر دير بود. در نتيجه بدين بسنده كرد كه شاهد و ناظر كشته شدن يارانش در جنگ به خاطر خويش باشد، اما او تا لحظه آخر جان خود را حفظ كند. قتل عثمان تراژدى بود اما قتل حسين، نمايشى منفعلانه بود، [..].»
«گولد زيهر» [يهودى!] معتقد است: «حسين در پى شيعيان بىخرد و كوتهبين افتاد. اينان حسين را درگير نزاع خونينى با غاصبان اموى كردند.»
«سر ويليام مور» مانند سرلشكرى امور را تحليل مىكند كه هر انقلاب و قيامى را فتنه مىداند [..].
تمامى اين مطالب تهمت و افتراست و گروهى از مستشرقان، ما را عادت دادهاند كه كاملا به دور از حقيقت، به ارزيابى مسائل بپردازند. در فصلهاى گذشته [كتاب] ديديم كه «لامنس» هم به همين روش پناه مىبرد و ما تهمتهاى مكررش در باره اهل بيت را بويژه رد و نقض كردهايم.
اما در خصوص امام حسين ديديم كه وى مصمم بر قيام بود و شكستش، دور از ذهن وى نبود. نيز ديديم مخلصترين افراد - از جمله ابنعباس، ابنعمر، عموزادهاش (عبدالله بن جعفر) - به وى توصيه كردند خروج ننمايد يا اگر مصمم بر خروج است، به يمن برود، زيرا پدرش در آن جا شيعيانى دارد، افزون بر اين، دور از مقر خلافت (دمشق) است، اما او نپذيرفت. نيز از وى خواستند اهل بيتش را در حجاز بگذارد، اما سر باز زد. امام پيش از بيرون رفتن از مدينه، بر قبر رسول خدا ايستاد و گفت:
«چگونه پيروانم را فراموش كنم؟ من جان خود را براى آنان فدا خواهم كرد!»
سپس از قبر كناره گرفت و به خود گفت:
«در پس حجاب تن، شهادت را كه دير زمانى است مشتاق آنم، مىبينم و اكنون هنگام رهايى است. من دست از زندگى شستهام و تصميم دارم به آنچه خدا خواسته است، عمل كنم.»
حسين به هنگام خروج و قيام، آن قدر كه به مرگ مىانديشيد، در فكر پيروزى و ظفر نبود. وقتى ابنعمر با امام وداع مىنمود، عرض كرد: «تو را به خدا مىسپارم و مىدانم كشته خواهى شد!»
[فرزند و عيال و خانمان را چه كند؟]
حسين (رضى الله عنه) با اهل بيت و زنان بيرون آمد. آيا درست آن نبود كه به تنهايى خروج كند، نه با زنان و فرزندانش؟ پيشتر پاسخ داديم: به همراه بردن اهل و عيال بدان خاطر بود كه شاهدانى بر رفتار نامشروع و غير انسانى دشمن وجود داشته باشند.
«عقاد» مىگويد: متاخران نمىتوانند با عقل و عادات [و سنتهاى] خود در باره موضوعى همانند اين داورى كنند، زيرا اين مسالهاى است كه بايد با خرد و عادات قبايل عرب در اين گونه رخدادها قضاوت كرد.
به همراه بردن زنان و فرزندان، سنتى عربى بود و اينان همراه نيروهاى تحت فرماندهى، به جنگ فرستاده مىشدند، نيز همراهى با نيروهايى كه ممكن بود بجنگند يا كارشان به صلح بيانجامد. جنگجويان ذىقار زنان خود را همراه داشتند و پيش از شروع جنگ، بند كجاوه شترها را بريدند [تا زنان و ناموس آنان وسيله فرار نداشته، جنگجويان براى حفظ اينان بر سر غيرت آيند] . مسلمانان و مشركان زنان خود را در جنگهاى زمان پيامبر (ص) همراه داشتند. در جنگ روم، مسلمانان، زنان برگزيده قريش را با خود بردند و رسول خدا (ص) يك يا چند تن از همسرانش را در جنگها و غزوات همراه داشت. اين سنتى ريشهدار در عرب بود كه بدين وسيله مىخواستند بر عزم راسخ و نيت راستين خود در آنچه پيش رو داشتند، گواه گيرند. در معلقه ابنكلثوم اشارهاى اجمالى بدين عادت عربى از زمانهاى كهن است. وى مىگويد:
«همراه ما دختران زيبا رويند كه دغدغه آن داريم نصيب دشمن و موجب خوارى ما شوند. زنان براى اسبهاى ما علوفه تهيه مىكردند و مىگفتند شوهران ما نيستيد اگر از حريم ما دفاع و پاسدارى نكنيد;
على آثارنا بيض حسان
يقتن جيادنا و يقلن لستم
بعولتنا اذا لم تمنعونا»
نحاذر آن تقسم او تهونا بعولتنا اذا لم تمنعونا»
بعولتنا اذا لم تمنعونا»
امام حسين (رضى الله عنه) مردم را به جهادى فرا مىخواند كه اگر جنگ بر آنان قطعى مىشد، بيم آن نداشتند چه بر سرشان يا فرزند و اموالشان آيد، زيرا اينان با جهاد در پى ارزشهايى والاتر و گرامىتر از جان و فرزند و مال بودند. شرط مردانگى نبود كه وى مردم را به كارى بخواند، اما خود پيشاپيش اينان در انجام كار نباشد. حسين كه مىخواست قيام كند، مىبايست قويترين دليل و حجت را داشته باشد تا بر دشمن، اتمام حجت كرده، اگر بر امام چيره مىشدند و سعى و تلاش امام به ثمر نمىنشست، حجت و دليلى بر ضد آنان باشد. در اين صورت دشمن پيروزمند به همان اندازه كه ظفر يافته بود، مورد بغض و خشم قرار مىگرفت، آن اندازه كه وضع غالب و مغلوب بر عكس مىشد. در اين صورت وى گر چه به ظاهر شكستخورده بود، اما پيروز و غالب بود و دشمنان منفورترين مردمان مىگشتند.
مسلمانى كه به خاطر اصل و نسب شريف حسين، ايشان را يارى مىكرد، حال كه وى با اهل و عيالش است، بيشتر او را يارى مىدهد وگرنه به هيچ وجه يار و ياور او به شمار نخواهد آمد.
استاد ملطاوى معتقد است: حسين (رضى الله عنه) اهل بيتش را با خود برد، زيرا مىترسيد مورد اهانتيا ستم قرار گيرند و از حمايت وى دور باشند و او راهى به آنان نداشته باشد.
1) ابوالشهدا، عقاد.
2) امام اين مثل عربى را آورد كه «سبق السيف العذل» يعنى پيش از آن كه بتوان كار را اصلاح كرد، از دست رفته است.
3) الامامة و السياسة، ابنقتيبه.
4) نظرية الامامة، دكتر احمد صبحى.