PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ارزيابى حركت امام ‏حسين عليه السلام



R A H A
11-23-2011, 01:27 AM
توفيق ابوعلم

ترجمه: عبدالله امينى
بررسى قيام امام حسين (ع) تنها مورد توجه شيعيان قرار نگرفته، بلكه غير شيعيان و حتى غير مسلمانان نيز به اين قيام، عمل، انگيزه‏ها و پى آمدهاى آن توجه فراوان نشان داده‏اند. يكى از نويسندگان مسلمان غير شيعه كه بدون تعصب و با تعمق زياد به بررسى قيام امام حسين (ع) پرداخته، «استاد توفيق ابوعلم‏» مصرى است. ايشان رئيس هيات مديره مسجد نفيسه در قاهره و معاون اول وزارت دادگسترى مصر بوده است. مسجد حضرت نفيسه از مراكز مهم زيارتى و فرهنگى مصر مى‏باشد و مسلمانان مصر توجه بسيارى به آن دارند.
استاد ابوعلم از نويسندگان بنام مصرى مى‏باشد و كتاب معروف ايشان به نام «اهل بيت‏» مورد توجه كم نظير قرار گرفت‏به طورى كه در كمتر از دو سال نسخه‏هاى آن ناياب شد. كتاب «اهل بيت‏» شرح حال اهل بيت رسول خدا (ص) يعنى حضرت زهرا (س)، امام على (ع)، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و سيده نفيسه (س) است. اين كتاب در سال 1390 هق منتشر شد و در سال 1392 با ناياب شدن نسخه‏هاى آن، نويسنده تصميم گرفت آن را در چند جلد به چاپ برساند و جلد اول آن به شرح حال حضرت زهرا (س) اختصاص يافت. كتاب شرح حال حضرت زهرا (س) توسط جناب على‏اكبر رشاد ترجمه و در سال 1360 ه ش توسط موسسه انتشارات اطلاعات منتشر گرديد.
ابو علم در مقدمه كتاب «فاطمة الزهرا» وعده مى‏دهد كه به زودى آثار ديگرى در شرح حال حضرت زين العابدين (ع) و زينب‏كبرى (س) بنگارد.
مقاله پيوست‏بررسى‏اى است كه وى بعد از شرح حال امام حسين (ع) نگاشته و در اين بررسى انگيزه‏هاى قيام امام را مورد توجه قرار داده و به مقايسه رفتار امام حسن (ع) و امام حسين (ع) توجه و علت تفاوت اين دو رفتار را تبيين كرده است. نويسنده آراء مثبت و منفى علماى اسلام و مستشرقان در مورد قيام امام حسين (ع) را به اجمال ذكر كرده و نقد نموده است.
مناسب مى‏نمود در كنار ديگر مقالات ويژه‏نامه بررسى و ارزيابى اين نويسنده محترم از برادران اهل سنت نيز خدمت‏خوانندگان محترم تقديم گردد تا آنان علاوه بر نظر و ارزيابى شيعيان با ارزيابى فردى غير شيعى نيز آشنا گردند.
البته خوانندگان محترم ارزيابى قيام سيدالشهداء (ع) را از نگاه يك عالم غير شيعى مى‏خوانند و طبيعى است كه بر بعضى برداشت‏ها و ارزيابى‏هاى ايشان ملاحظاتى وجود دارد ولى ارائه عين ارزيابى ايشان بدون ملاحظات را پسنديده‏تر دانستيم. خوانندگان محترم با مطالعه مقالات ديگر، خود خواهند توانست‏برخى نكات قابل نقد را در ارزيابى ايشان، تشخيص دهند.
گاه از دليل قيام حسين (رضى الله عنه) با اهل و عيال و كوچ اينان به كوفه به رغم آن كه در دست دشمنان بود و امام مى‏دانست كوفيان با پدر و برادرش چه كردند، مى‏پرسند; افزون بر اين‏كه تمامى خيرخواهان ناصح به او توصيه مى‏كردند بر ضد يزيد قيام نكند و وى را از كشته شدن بر حذر مى‏داشتند، از جمله ابن‏عباس و ابن‏عمر و بسيارى ديگر از كسانى كه ميانه راه به امام برخوردند.
[سؤال‏هاى ديگر اين كه] چرا وقتى وى از كشته شدن مسلم بن عقيل خبر دار شد، برنگشت؟ چرا حاضر شد با گروه اندكى به جنگ با لشكر عظيمى برود كه از پشتيبانى و كمك بسيار برخوردار بود؟ چرا با دست‏خود، خويش را به هلاكت افكند؟ و پرسش آخر: چگونه مى‏توان اقدام او را با آنچه برادرش، حسن [ع] انجام داد و خلافت را به معاويه واگذار كرد، سنجيد و در يك راستا دانست؟
تاريخ نگاران به اين پرسش‏ها اين‏گونه پاسخ داده‏اند: هنگامى كه امام حسين به كوفيان و بزرگان آن ديار نامه نوشت، در پى دستيابى به حق خويش بود و كوفيان داوطلبانه با وى عهد و پيمان بسته بودند كه از ايشان پيروى كنند. و بر اين مطلب اصرار داشتند و نشانه‏هاى پيروزى و ظفرمندى قيام ديده مى‏شد. بيشتر اهالى كوفه با مسلم بن عقيل پيمان بسته، بيعت‏خود را اعلام كرده بودند. حتى براى مسلم فرصت آن پيش آمد كه ابن‏زياد را در خانه هانى بن عروه ترور كند، اما نكرد، زيرا معتقد بود اسلام ترور را روا نمى‏شمرد.
نيز ديديم وقتى ابن‏زياد، هانى را زندانى كرد، مسلم بن عقيل با يارانش كاخ ابن‏زياد را محاصره كرده، نزديك بود بر وى چيره شوند، اما از بد روزگار كار بر عكس شد.
اما وضعيت امام حسن گونه ديگرى است. ايشان به پيمان شكنى يارانش پى برد و دانست‏به معاويه نوشته‏اند: حاضرند وى را بكشند يا به دست معاويه بسپارند، و از آن رو كه براى وى جز ياران اندكى نمانده بود، تن به صلح داد تا جان خويش و اهل و عيال و پيروانش به سلامت مانند. معاويه نيز پذيرفت پس از خودش، خلافت از آن امام حسن باشد و در آن زمان معاويه به يزيد نمى‏انديشيد.
موضع امام حسين هنگامى كه حق‏خواهى مى‏كرد، طبيعى و قاطع بود و گمان قوى داشت آنان كه نامه نوشته و با ايشان پيمان بسته‏اند، او را يارى خواهند داد. امام حق طلبان را قدرتمند و ياران باطل را ضعيف مى‏ديد.
[چرا امام حسين جنگيد اما امام حسن صلح كرد؟]
وضع امام حسين در برابر يزيد، مانند امام حسن در مقابل معاويه نبود، زيرا معاويه با تربيت جاهلى قريش بار آمده بود كه پر از سخت‏كوشى بود، چون اينان قومى بودند كه در بيابان‏هاى خشك و بى آب و علف مى‏زيستند و چاره‏اى جز جان سختى نداشتند، گرچه از تجارت سود بسيارى مى‏بردند.
معاويه در بزرگسالى اسلام آورد و پيامبر را ديد و كاتب وى بود و از همنشينى با ايشان و مسلمانان نيكوكار تاثير گرفت، چنان كه كارگزار عمر بود و از وى كردار و رفتارش را آموخت. اين عوامل در سيرت وى اثر داشت گرچه آن زمان كه مردمانى گرد وى جمع شدند، لغزشها و سرپيچى هايش از سنت والاى مسلمانان زياد شد.
اما فرزندش يزيد تربيتى ديگر داشت. وى در قصر شام زاده شد كه نعمت و بردگان بسيار داشت. يزيد بدويت و جاهليت قبيله كلب را از مادرش به ارث برد و هوش و زيركى قريش را از پدر آموخت، چنان كه از اين قبيله، حيله و فريب بسيار، مال دوستى، سلطه‏طلبى و چيرگى و لذت‏طلبى مفرط را در وقتى كه اسباب آن فراهم بود فرا گرفت و جوانى قريشى شد كه پايدارى و سرسختى را نمى‏شناخت و براى گذران زندگى مجبور به كسب و كار نبود و در طول حياتش مرارت و مشقتى نچشيد و هيچ تلاشى جز در راه خوشگذرانى و عياشى نداشت.
يزيد وقتى حاكم مسلمانان شد، رفتارى بسيار متفاوت با پدر داشت، چنان كه كردارش با سنت و سيره پيامبر (ص) و خلفاى راشدين به شدت فرق داشت. نيز ياران و اعوان معاويه و يزيد تفاوت بسيارى داشتند. اطرفيان معاويه سياست‏دان و طرف مشورت بودند اما ياران يزيد، جلادها و سگ‏هاى شكارى بودند كه در پى شكارهاى بزرگ مى‏دويدند.
سرشت اينان به گونه مردمانى مسخ شده و پريشان بود كه سينه‏اى پر از حقد و كينه از آدمها داشتند، به خصوص از كسانى كه بر عكس اينان، نيكوكار و درستكار بودند. از اين رو ياران يزيد كينه خود را سر دشمنان خالى مى‏كردند، حتى اگر برايشان فايده و سودى نداشت اما اگر از اين راه به بخشش و پاداشى مى‏رسيدند، ديگر كينه و شرارتشان حد و مرزى نداشت. شريرترين ياران يزيد، شمر بن ذى‏الجوشن، مسلم بن عقبه، عبيدالله بن زياد و عمر بن سعد بودند.
شمر به پيسى مبتلا و زشت‏رو و كريه‏المنظر بود و پيرو مذاهب خوارج شد تا بدان جنگ و مبارزه بر ضد على و فرزندانش (ع) را توجيه كند اما قصد محاربه با معاويه و فرزندنش را نداشت. شمر كسى بود كه دين را بهانه و ابزارى براى كينه‏ورزى قرار مى‏داد، و حاضر بود به خاطر مال و ثروت، دين يا كينه‏اش را به فراموشى سپرد. (1)
يزيد پيش از جانشينى پدر، به شدت لذت طلب بود و آشكارا بدين امر مبادرت مى‏ورزيد، به گونه‏اى كه عياشى‏هاى او ورد زبان مردمان شده بود. كار آن قدر بالا گرفت كه «زياد» به وى توصيه كرد اعتدال ورزيده، جانب احتياط را نگه دارد وقتى پس از پدر، به حكومت رسيد، سياست‏شهوت ورزى بى قيد و بند را ادامه داد. وى دست از خوش گذرانى‏هاى خود بر نداشت و همچنان به كارهاى بيهوده و لهو و لعب خود ادامه مى‏داد و اين تفاوت پدر و پسر بود.
[انگيزه دينى براى مبارزه با دين‏فروشان]

مى‏توانيم بگوييم كه امام حسين نمى‏خواست‏با يزيد بيعت كند حتى اگر منجر به كشته شدن او شود امكان نداشت چنان كه امام حسن با معاويه پيمان بست، امام حسين با يزيد بيعت كند، زيرا اوضاع فرق كرده و يزيد همچون پدر نبود. اگر امام حسين با يزيد بيعت مى‏كرد، وضع حال وى پوشيده مى‏ماند و مردم معتقد مى‏شدند يزيد امام بر حق است، در نتيجه مى‏توانست دين را تحريف كند. از اين رو حسين، جان و اهل و عيالش را در راه دين جدش نثار كرد. با شهادت امام بود كه پايه‏هاى دولت اموى سست و نا استوار گشت.
به رغم آن كه نامه‏هاى رسيده براى امام كه به بيعت‏با ايشان مى‏خواند، بسيار بود، اما احتياط كرد و عموزاده‏اش، مسلم بن عقيل را فرستاد تا از دل و دين عراقيان مطمئن شود. معلوم شد بيعت كوفيان با امام درست و راست است، از اين رو امام به كوفه كوچيد، زيرا عموزاده‏اش كه امين و مورد وثوقش بود، بر اين مطلب گواهى داده، به امام نوشته بود: «مردمان دور و برش را گرفته و با وى اند.» اما پيش از رسيدن به عراق، وقتى امام دانست مسلم را كشته و از اطراف وى پراكنده شده و شكستش داده‏اند، احتياط را در پيش گرفت. شايد به فكر بازگشت افتاد، گر چه من اين احتمال را باور ندارم، زيرا امام در پى كارى ثمربخش و نتيجه دار بود. وقتى امام رو به سوى كوفه نهاد، در پى دنيا و جاه يا تلاش براى دستيابى به خلافت‏به هدف خلافت نبود، بلكه مى‏خواست احكام خدا را اجرا كند، اما به گونه‏اى كه همگان بى‏هيچ ترديد و شكى هدف امام را بدانند. از اين رو امام به نداى ايمان و باور دين خود لبيك مى‏گفت.
امام حسين كسى نبود كه به حكم ابن‏زياد گردن نهد گرچه موجب ذلت و خوارى شود - كه اين از ساحت امام به دور است - و ابن‏زياد به سبب نفس شرورش پروا نداشت امام را با يارانش به شهادت برساند. امام بين اين دو (ذلت و شهادت) مرگ با عزت را برگزيد.
دراينجا مطلب مهمى است كه تاريخ نگاران در آن اختلاف نظر دارند، گفته شد امام به عمر بن سعد سه راه حل پيشنهاد داد:
1. راه را براى امام باز بگذارد تا به حجاز (همان جايى كه آمده بود) برگردد.
2. به سوى يكى از مرزهاى كشور اسلامى برود و مانند سربازى سنگرنشين در برابر دشمن، به مرزدارى بپردازد و مانند ديگر مرزداران مزد و مواجب بگيرد و انجام وظيفه كند.
3. امام را به شام نزد يزيد برند و او را به دست‏يزيد بسپارند.
گفته‏اند: عمر بن سعد راه حل‏ها را پذيرفته، آنچه را امام پيشنهاد داده بود، براى ابن‏زياد نوشت، اما وى نپذيرفت و گفت: حسين چاره‏اى ندارد جز آن كه به حكم ابن‏زياد تن دهد!
«گفته‏اند حسين بر ضد يزيد شوريد و بيعت وى را رد كرد و به طرف كوفه رفت. مى‏خواست مردم آن ديار را از پيروى يزيد باز دارد و ميان مردمان تفرقه افكند و مانند زمان پدرش بين مسلمانان جنگ به پا كند. بنابر اين يزيد و حاكم وى در عراق، شر و فتنه را آغاز و به پا نكردند، بلكه از حكومت‏خود دفاع كرده، وحدت امت را حفظ نمودند! اين ادعا در صورتى راست و درست است كه بگوييم حسين مصمم بر جنگ بود و حاضر به سازش و مذاكره نبود و سر از نبرد برنمى‏تافت، اما حسين سه راه حل پيشنهاد كرد كه هر يك راه درست و خوبى بود و به سلامت مى‏انجاميد. اگر مى‏گذاشتند به حجاز و مكه برگردد، امام به آنجا باز مى‏گشت و دوست نداشت در آن جا خون ريزى شود، چرا كه بلد حرام بود و جنگ در آن شهر روا نبود; فقط يك بار در آن جا جنگ روا شمرده شد، آن هم يك ساعت و در زمان رسول خدا به هنگام فتح مكه.
اگر ميان او و يزيد مانع نمى‏شدند تا به او بپيوندد، ممكن بود به گونه‏اى يزيد از او در گذرد، يا با حجتى كه ديگر جاى بحث و جدل باقى نماند، او را به تسليم و پذيرش بيعت وا دارد.
اگر مى‏گذاشتند به طرف يكى از مرزهاى كشور اسلامى برود، مردى عادى مانند ديگران مى‏شد كه با دشمن مى‏جنگد و شريك در فتح مى‏شود، در نتيجه نه به احدى آسيب مى‏رساند و نه كسى وى را اذيت مى‏كرد.»
البته «عقاد» ترديد دارد حسين به ابن‏زياد، پيشنهاد پذيرش يكى از سه راه حل را داده باشد. وى معتقد است اين گزارش [از طرف ابن‏سعد]، به حسين بسته شد و افترايى بيش نبود، تا اولا بهانه عمر براى نجنگيدن با امام باشد، ثانيا به شيعان بگويد حسين قصد داشت‏بيعت كند.
[قيامى خونين براى بيدار كردن وجدانهاى خفته و بيمار]

دكتر احمد صبحى در كتابش (نظرية الامامه) معتقد است:
«مانعى نيست‏بگوييم حسين اين پيشنهاد را داده است نه بدين معنا كه نمى‏خواست‏يا مى‏خواست‏با يزيد بيعت كند، بلكه چون گمان داشت دشمنانش عزم بر كشتن او را دارند تا از اين راه پيش امير عزيز شده، نزد يزيد ارج و قرب يابند و مى‏دانست اينان نمى‏گذارند امام زنده از دستشان در رود. از اين رو خواست‏حجت را بر آنها تمام كند با اين‏كه قبل از آن هم همه راه‏هاى نجات دادن خود از دست زدن به قتلش را در اختيار آنان نهاده بود. امام بار ديگرنيز حجت را بر آنان تمام كرد آن گاه كه دشمنان با آغاز جنگ، سه روز امام و خاندان و يارانش را از آب محروم كردند، سپس به وحشى‏گرى در قتل و كشتار پرداختند و حتى به كودكان رحم نكردند و حرمت اهل‏بيت را پاس نداشتند، امام بار ديگر به اتمام حجت پرداخت و اينان را از جنگ در ماه حرام بر حذر داشت اما دشمنان به مخالفت‏سرسختانه با دين برخاستند و هتك حرمت كردند، به رغم آن كه مى‏بايست انجام اين كار بسيار بر آنان خت‏باشد و آن را بزرگ‏ترين گناه بشمرند و به احدى از اهل بيت پيامبر آسيبى نرسانند.»
اما ابن‏اثير در الكامل نمى‏پذيرد كه امام راه حل‏هاى پيش‏گفته را بر عمر بن سعد عرضه كرده باشد. وى مى‏گويد:
«عقبة بن سمعان نقل كرده: از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق همراه حسين بودم و تا زمان كشته شدنش، از وى جدا نشدم. تمامى صحبت‏هايش با مردم را تا روز شهادتش شنيدم. به خدا سوگند به رغم آن چه ميان مردم شايع بود حاضر نشد دست در دست‏يزيد بنهد يا او را به مرز و گوشه‏اى از كشور اسلامى گسيل دارند.»
امام بر قيام پا مى‏فشرد و خود را آماده كشته شدن كرده بود و به دلايل زير مى‏دانست‏يا گمان مى‏برد در اين سفر كشته خواهد شد:
1. چه پيش از خروج از مكه و چه پس از آن هر كه به او توصيه و سفارش مى‏كرد قيام نكند و از شهر خارج نشود، نمى‏پذيرفت. پيشتر ديديم كسانى به او توصيه كردند پا از سرزمين حجاز بيرون نگذارد، از جمله: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، ابن‏زبير و محمد بن حنفيه. نيز پس از آن كه از مكه بيرون رفت، در ميانه راه برخى به امام گفتند برگردد، از جمله: عبدالله بن مطيع، اباهره ازدى (كه در ثعلبيه امام را ديد)، عبدالله بن سليم، مذرى بن مشمعل و فرزدق كه پس از بازگشت از حج، در منطقه «زباله‏» امام را زيارت كرد.
2. وقتى تصميم گرفت رو به سوى عراق نهد، چنين خطبه خواند: «مرگ در كمين آدمى زاد است و...» كه بيشترين قسمت‏هاى اين خطبه، اشاره به آگاهى امام از كشته شدن دارد.
3. عبدالرحمان بن حارث بن هشام در مكه، امام را از رفتن باز داشت. و چنين دليل آورد:
«به شهرى مى‏روى كه كارگزاران و اميران يزيد در آن جا هستند و بيت‏المال را در دست دارند، و مردم هم بنده و برده مال و درهم اند. از اين رو معلوم نيست آن كه به تو وعده يارى داده، بر ضدت نشورد و با تو نجنگد يا به رغم اين كه تو را بيشتر دوست دارد، اما به خاطر مال و منال با تو به نبرد و مخالفت‏بر نخيزد.»
با اين كه امام سخن وى را قبول داشت، اما حاضر به پذيرش آن نشد.
4. ابن‏عباس نيز امام را از رفتن باز داشت و دليل آورد: آنان كه را دعوت كرده‏اند، با امير خود نجنگيده‏اند و دشمن را نرانده‏اند و شهر و ديار را به دست‏خود نگرفته‏اند، بلكه امام را در حالى دعوت مى‏كنند كه اميرشان بر آنان چيره و حاكم است و كارگزارانش ماليات شهرها را گرد مى‏آورند. با اين وضع گويا امام را به جنگ فراخوانده‏اند و اطمينانى نيست از امام پشتيبانى و حمايت كنند، بلكه از مخالف‏ترين مردم بر ضد امام نشوند!
ابن‏عباس بار ديگر امام را از رفتن برحذر داشت و اين گونه سخنان را دوباره گفت و به امام توصيه كرد به يمن رود، زيرا دژها و دره‏ها دارد و زمينى گسترده و پهناور است. ابن‏عباس افزود:
«پدرت در آنجا شيعيان و پيروانى دارد و تو دور از مردمان خواهى بود. مى‏توانى برايشان نامه بنويسى و پيك و فرستادگانت را بفرستى و جايگاهت را سفت و محكم كنى. در اين صورت اميدى هست‏يار و ياورانى كه دوست دارى، با خير و خوشى نزد تو آيند.»
امام با اطمينان و قدرت پاسخ داد:
«ديگر كار از كار گذشته است.» (2)
5. وقتى محمد بن حنفيه توصيه كرد به عراق نرود، امام فرمود در اين باره خواهد انديشيد، اما سپيده دم كوچيد. ابن‏حنفيه سبب را پرسيد، امام فرمود:
«پس از آن كه از تو جدا شدم، رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: اى حسين! بيرون رو كه خدا خواسته تو را كشته راه خود بيند.»
ابن‏حنفيه پرسيد: پس چرا زنان را همراه مى‏برى؟ ! فرمود:
«خدا خواسته آنان به اسارت روند!»
6. ابن‏عمر امام را از رفتن نهى كرد و گفت: اگر بروى، كشته خواهى شد. زيرا نشانه‏ها و ظاهر حال گوياى سرانجام امام بود. قطعا آنچه را ابن‏عمر مى‏فهميد، بر امام پوشيده نبود.
7. فرزدق بدو گفت: دلهاى مردم با توست اما شمشيرهايشان بر توست.
8. بشر بن غالب عرض كرد: دلها با توست و شمشيرها با بنى‏اميه.
عبدالله بن جعفر نيز امام را بازداشت و گفت: مشفقانه مى‏گويم در اين راه هلاك تو و درماندگى اهل بيتت است. امام حسين (ع) بدو فرمود:
«رسول خدا را در خواب ديدم و به آن چه اكنون انجام مى‏دهم، فرمانم داد.»
ابن‏عباس گفت: پدر و مادرم فدايت‏باد! رسول خدا چه فرمود؟ امام همان پاسخ پيش را داد. ابن‏عباس پرسيد: ثمره‏اش چيست؟ امام فرمود:
«به من فرمان و ماموريتى داده‏اند و در آن باره با تو سخنى نخواهم گفت تا با پرودگارم ديدار كنم.»
اين روايت آنچه را در درون امام بود و جز خدا نمى‏دانست تاييد بلكه تاكيد مى‏كند. خداوند به آنچه مى‏بايد رخ دهد، حكم خواهد كرد و كارها در دست‏خداست.
9. وقتى خبر شهادت مسلم و هانى و عبدالله بن يقطر را براى امام آوردند امام به يارانش فرمود: «شيعيان ما، يارى ما را وانهادند، هر كس از شما مى‏خواهد، برود.» و پس از جدايى بسيارى از همراهان، امام با كسانى كه از مدينه همراهش بودند و عده كمى ديگر، تنها ماند. عمرو بن بوذان به ايشان توصيه كرد برگردد و عرض كرد: «به خدا سوگند! جز با نيزه‏ها و شمشيرها رو به رو نخواهى شد. » عمرو امام را از رفتن باز داشت، چون آنان كه به ايشان نامه نوشته بودند، ديگر متعهد نبودند در جنگ و نبرد، امام را يارى كنند.
امام فرمود:
«وضع براى من آشكار است، اما كسى نمى‏تواند بر خواست‏خدا چيره شود. به خدا سوگند! مرا رها نخواهند كرد تا اينكه قلبم را از درونم بيرون كشند. به خدا قسم! حتى اگر در پناهگاه جنبده‏اى باشم مرا بيرون خواهند كشيد تا بكشند!»
10. وقتى به عراق مى‏رفت، در نامه‏اى به بنى‏هاشم نوشت:
«هر كه به من بپيوندد، شهيد خواهد شد و هر كه از من جا بماند [و عقب افتد] به رستگارى و موفقيت نخواهد رسيد.»
11. به هنگام [رفتن از مدينه و] وداع، قبر جدش را زيارت كرد و گفت:
«دست از زندگى شستم و عزم عمل به فرمان خدا را دارم و مرگ مراقب من است، مبادا از آن بگريزم.»
سپس به خواهرش زينب فرمود:
«خواهرم! اگر مرغ سنگخوار را به حال خود وا گذارند، شب در جاى خود خواهد خوابيد [اما چه كنم كه دست از من بر نمى‏دارند] . »
نيز پيش از نبرد، با خود مى‏خواند:
«اى روزگار! اف بر تو كه چه دوست‏بدى هستى‏» !
چنان كه به هنگام بيرون رفتن از مكه فرمود:
«مرگ بر بنى آدم حق و رواست.»
بنابراين به سبب حكمتى كه خداى سبحان مى‏دانست، اراده الهى چنين شد كه امام حسين، جان خود و خاندان و يارانش را براى دين خدا - كه جدش بدان خاطر بر انگيخته شده بود - فدا كند.
[حكمت قيام]

شهادت امام پايه‏هاى دولت‏بنى‏اميه را سست و ناپايدار كرد و سپس اساسش را از بين برد و امام حسين جاودانه ماند زيرا براى حق زيست و با حق بود و در راه حق به شهادت رسيد.
[رد انگيزه سياسى، غيبى، قبيله‏اى و شخصى]

حركت امام حسين از مكه به عراق، حركتى است كه به آسانى نمى‏توان با معيارهاى حوادث عادى، آن را ارزيابى كرد و نسبت‏به آن حكم نمود، زيرا از نادرترين جنبش‏هاى دينى يا فراخوان سياسى تاريخ است كه هر روز تكرار نمى‏شود، و هر كس نمى‏تواند بدان قيام كند، و اگر رهبر نهضت راه درست را پيمود، به اتفاق نظر فقط به يك علت‏باشد يا اگر بپذيريم به راه اشتباه رفته است، همگان به يك دليل معتقد باشند.
گاه پيمودن درست‏ترين يا نادرست‏ترين راه براى جنبش، بسته به فرقى كوچك است كه به هدف دست‏يابد يا نه. لذا مستعد است كه به نقيض خود بيانجامد. جنبشى چنين، گونه‏اى از ماجراجويى ماجراجويان سياست‏يا قرارهاى گفتگوگران تجارت يا ابزارى براى دست‏يابى به دنيا نيست كه به حكم دين تن دهد يا دنيا تن به حكم و خواسته آن دهد، بلكه وسيله‏اى براى معتقد ساختن خود و دنيا به يك ديدگاه ميان ديدگاهها است. ديدگاهى كه رهبر نهضت‏به آن ايمان دارد و مى‏داند آن مردمان آن راه را باور ندارند. اما به هر رو او به قيام و عمل خود ايمان دارد، چه مردم بپذيرند، چه نپذيرند. براى او كشته شدن در راه هدف با مردن طبيعى برابر است و چه بسا به كشته شدن رغبت‏بيشتر داشته باشد.
بنابر اين قضاوت در باره درست‏يا نادرست‏بودن نهضت‏حسينى نمى‏تواند توسط مزدوران چاپلوسى انجام شود كه از شمشير حكومت مى‏هراسند و در پى عطا و بخشش آن هستند، چنان كه ديگر مزد بگيران كه از چيزهاى ديگر جز تيغه حكومت مى‏ترسند يا برخوردار از پاداش و بخشش غير دربارى‏اند، حق قضاوت و داورى ندارند. داورى در باره درستى يا نادرستى قيام حسينى، بسته به دو امر است كه با اوضاع مختلف زمان و حكومت‏داران دگرگون نمى‏شود. اين دو امر، يكى انگيزه‏هاى درونى است كه بسته به طبيعت ثابت آدمى است، دوم: دستاوردهاى قابل مشاهده است كه همگان آن را مى‏پذيرند. اگر جنبش حسينى بر ضد يزيد را با اين دو معيار بسنجيم، خواهيم گفت او به راه درست رفته است.
اين انگيزه‏هايى است كه امام را به كارى وا داشت كه انجام داد. ديگران نيز اگر اين انگيزه‏ها را داشتند، جز به راه امام نمى‏رفتند. براى آدمى‏زاده هزاران بار بهتر است كه كردارى مانند حسين داشته باشد كه يزيدبن معاويه را به خشم آورد، تا اين كه بر خلق و خويى باشد كه موجب خشنودى يزيد شود.
نخستين مطلبى كه شايسته است‏براى درك انگيزه‏هاى درونى امام در آن وضع محنت‏بار و دردناك بدانيم، اين است كه بيعت‏با يزيد نمى‏توانست پا بر جا بماند يا ادامه يابد، زيرا هر حاكم و خليفه‏اى مى‏بايد خردمند باشد و خلق و خويى درست داشته، از سلامت تدبير بر خوردار باشد، كه يزيد چنين نبود. وى آنچه را كه هر دولتى به شدت بدان نيازمند بود، به شوخى مى‏گرفت، و اميدى به صلاح و اصلاح وى نبود. گزينش وى براى ولايت‏عهدى، معامله‏اى آشكار بود كه هر كس بدان راضى شده، بها و پاداش موافقت و همراهى خود را گرفته و هر كه به يارى يزيد برخاسته يا كارگزار و مزد بگير او شده، آشكارا مال و منال ستانده بود. بسيار شگفت‏خواهد بود از حسين بن على بخواهند با چنين كسى بيعت كند و نزد مسلمانان درستكارش بخواند.
حسين [(ع)] يا مى‏بايست‏بيعت و يارى يزيد را بپذيرد يا خروج وقيام كند، زيرا نمى‏گذاشتند خود را كنار بكشد، چه به سودش باشد و چه بر ضررش. برخى مورخان شرق‏شناس و شرقيان كج‏فهم، حقيقت فوق را فراموش مى‏كنند و به هنگام ارزيابى هضت‏حسينى، بهاى لازم را به وضعى كه امام با آن رو در رو بود نمى‏دهند! شايسته بود اينان به ياد مى‏داشتند مسئله عقيده دينى از نظر حسين [(ع)]، شوخى يا معامله بردار نيست. او مردى بود كه به شدت به احكام اسلام ايمان داشت و باور بسيار داشت كه اجرا نكردن حدود دينى، بزرگ‏ترين بلا براى دين و دينداران و براى همه امت عربى در حال و آينده است. امام مسلمان و زاده محمد [(ص)] بود و اگر اسلام كسى هدايت درونى باشد، هدايت‏حسين، درونى و به سبب آن بود كه از خاندانى والا مى‏باشد.
[دستاوردهاى حركت]
در مورد دستاوردهاى جنبش - اگر نگاهى فراگير بدان بيفكنيم - خواهيم فهميد بيش از نتايج و ثمره‏هاى بيعت است. امام در همان سال كه قيام كرد، كشته شد و يزيد در كمتر از چهار سال بعد مرد. شش سال از قتل امام نگذشته بود كه قاتلان كربلا به سزاى عمل خود رسيدند و دولت‏بنى‏اميه پس از اين حتى به اندازه عمر يك انسان پايدار نماند و بيش از شصت و اندى سال نپاييد.
قتل حسين، درد كشنده‏اى بود كه بر پيكره دولت اموى نشست تا آن را از پا در آورد و پيام حسينى، ندا و نواى هر دولتى شد كه به دلها و جسم‏ها راه داشت.
فشرده سخن آن كه: خروج حسين، از حجاز به عراق جنبش توانمندى بود و انگيزه‏هايى داشت (كه هر كس را به قيام وا مى‏داشت) اما به آسانى نمى‏توان اين انگيزه‏ها را نگاشت‏يا آن‏ها را بر شمرد.
اين جنبش به نتايج تاثيرگذار خود رسيد، زيرا نهضتى فراتر از افراد است و نسل‏ها را فرا خواهد گرفت.
شهيد چه كسى است جز انسانى كه مى‏خواهد خلق و خوى زشت روزگار را دگرگون كند و گواه وجود خير در طبيعت انسانى است، در وقتى كه خير و خوبى، نايافت‏ترين چيز در دنياست؟ !
امام (ع) در زمانى در پى خلافت راشدين [!] بود كه ديگر نام و نشانى از خلافت راشدين نمانده بود. درگيرى ميان حسين [(ع)] و يزيد، نخستين تجربه از نوع خود، پس از زمان پيامبر و خلفاى بعد از وى است. كه حسين در اين نبرد، جان خود را نثار كرد، چون شهادت، از جان گذشتگى است، با هدف دست‏يابى بر آنچه از زندگى پايدارتر است. وى پدر شهيدان و سرچشمه شهادت است كه هنوز مى‏جوشد و در تاريخ بشر، كسى با او برابرى نخواهد كرد.
[انگيزه عقيدتى]

بى‏ترديد قيام حسين با عقيده بيشتر پيوند دارد تا با سياست و جنگ، زيرا پس از آن كه در زمان خلافت معاويه، ارزش‏ها و ضد ارزش‏ها مسخ و دگرگون شد، امام در پى آن بود كه بسيارى از مسائل عقيدتى را اصلاح كند.
معاويه سلطنت‏خود را فقط با زور و قدرت حفظ و پشتيبانى نمى‏كرد; وى از ايدئولوژى مدد مى‏گرفت كه در عمق عقيده مسلمانان ريشه كرده بود. معاويه به مردم مى‏گفت: او و على [(ع)] دراين كه چه كسى شايسته خلافت است، داورى را به خدا واگذار كردند و خدا به نفع او و بر ضد على [(ع)] راى داد! (3) چنان كه وقتى مى‏خواست‏براى فرزندش يزيد از مردم حجاز بيعت‏بستاند، اعلان كرد: انتخاب وى براى خلافت، قضا و قدر بوده، مردم در انتخاب رهبران و حاكمان خود، اختيارى ندارند. اندك اندك ذهن مسلمانان بدين سو مى‏رفت كه هر چه خليفه دستور دهد، حتى اگر بر خلافت طاعت الهى باشد، قضاى خداست كه براى بندگان نوشته و خواسته است!
[قيام دينى]

ماربين، شرق شناس آلمانى، قيام حسين را فقط جنگى [ميان دو قبيله بنى‏هاشم و بنى‏اميه] نمى‏داند، به رغم آن كه برخى شرق شناسان در اين باره حكم و قضاوتى سطحى كرده‏اند; وى معتقد است: امام از آغاز تدبير داشت و هنگام ثمربخشى قيام را مى‏دانست.
بنابر اين جنبش حسين بر ضد يزيد، تصميم راسخ انسانى دريادل بود كه بر وى مشكل بود تن به سازش دهد. چنان كه به دنبال پيروزى عاجل و كوتاه مدت نبود. وى با اهل و عيالش قيام كرد تا پس از مرگش به پيروزى پايدار و دراز مدت دست‏يابد و ارزش‏هايى را زنده كند كه جز با قيام و شهادت احيا نمى‏شدند. گويا (4) حسين جز قيام، راهى براى خود نمى‏ديد و به توصيه و صلاحديد ديگران بى‏اعتنا بود. او به يمن نرفت تا جنگ به درازا نكشد و خون‏ريزى نشود، مبادا وى را به فتنه‏انگيزى و شكستن طاعت [و وحدت] متهم كنند، در نتيجه درستى حركت و اقدامش مخدوش گردد، چنان كه با ياران حجازى‏اش، در آن جا قيام نكرد، مبادا آنان كه مشروعيت قيامش را [به دليل هتك حرمت‏حرم] نمى‏پذيرفتند، با وى به نبرد برخيزند، در نتيجه امام به هدفش نرسد.
[به همراه بردن زن و فرزند]

نيز اهل و عيالش را با خود برد تا مردمان كردار و برخورد نامشروع و غير انسانى دشمنانش را ببينند، در نتيجه خون به ناحق ريخته‏اش در صحراى كربلا پايمال نشود، چنان كه مى‏بايست گواهان عادلى در كربلا باشند و آنچه را بين او و دشمنانش رخ داد ببينند، تا دشمن نتواند بر او تهمت و افترا زند.
خانم دكتر بنت الشاطى مى‏گويد:
«زينب، خواهر حسين، لذت پيروزى را بر ابن‏زياد و بنى‏اميه حرام كرد و در جام پيروزمندان، زهر كشنده ريخت. باعث و بانى تمامى رخدادهاى سياسى بعدى، يعنى قيام مختار، شورش ابن‏زبير، سقوط دولت اموى، ظهور دولت عباسى و ريشه دواندن مذهب شيعه، زينب بود.»
[عمليات شهادت طلبانه؟ !]

بدون ترديد حسين [(ع)] دست‏به عمل انتحارى نزد تا بگويند خود را به هلاكت انداخت، بلكه حجت را بر دشمن تمام كرد و جاى عذر و بهانه‏اى برايشان نگذاشت كه بدان خونش را ريزند، چون وى جنگ را آغاز نكرد و اندكى پيش از شروع جنگ، ميان دشمن ايستاد و برايشان سخن گفت و مجالى براى مردم فريبى و مكر دشمن باقى نگذارد. از آنان پرسيد كه به چه سبب با او مى‏جنگند، در حالى كه خونى طلب ندارند و مالى از آنان را غصب نكرده است. بعد افزود كه آيا در اين‏كه وى پسر دختر پيامبرشان است ترديد دارند و اگر قيام و خروج كرده، مگر جز به سبب نامه‏ها و در خواست‏هاى عراقيان است كه امام را فرخوانده و دعوت كردند؟ !
بنابر آنچه گفتيم، تمامى اقدامات حسين، نقشه و تدبير حساب شده و مدبرانه‏اى بود تا به اهداف بلند مدت دست‏يابد. شايد اين صحيح‏ترين ديدگاه است، تا اين كه بگوييم جنبش، جنگى [بين هاشميان و امويان] بود. اگر وى در پى پيروزى نظامى [و قبيله‏اى] بود، با ياران حجازى‏اش، در همان جا قيام مى‏كرد، چنان كه بعيد است‏بگوييم حسين پيروزى را بر مرگ ترجيح مى‏داد، زيرا حتى براى پدرش به‏رغم آن كه خليفه‏اى شجاع و دلاور بود، پيروزى [در برخى جنگها مثل صفين] سخت و مشكل بود، چنان كه براى برادرش، در زمانى كه خليفه بود و يارانش بسيار و گرداگرد وى بودند، پيروزى مشكل مى‏نمود. نيز معقول نيست‏بگوييم در حالى كه مكر و فريب اهالى عراق را مى‏دانست، به اينان اعتماد كرده باشد.
اين چنين، جنبش سياسى - عقيدتى حسينى، انگيزه‏هاى قيام را مى‏نماياند، گر چه در هنگامى كه امام با توصيه و سفارش ديگران (به عدم قيام) مخالفت مى‏كرد، اهداف نهضت روشن نبود. قيام بر ضد يزيد، گريزناپذير بود، زيرا بيعت‏با وى گناهى بود كه عذرى نداشت و به بهانه تقيه نمى‏شد دست در دست‏يزيد نهاد.
[نظريات شرق شناسان]

شرق‏شناسان، جنبش حسين (رضى الله عنه) را به انگيزه سياسى يا نظامى مى‏دانند و انگيزه‏هاى دينى و دستاوردهاى بلند آن را در نظر نمى‏گيرند، اما بايد گفت اگر شورشى نظامى باشد و شكست‏خورد، نمى‏بايست تاثيرى بر جا بگذارد، چه در زمينه سياسى و چه عقيدتى، در حالى كه جنبش حسين چنين پيامد تاثيرگذارى داشت. نيز تاريخ سراغ ندارد پيروزمندان جنگ، انگشت پشيمانى و ندامت همانند آنان كه در كربلا جنگ را بردند بگزند.
برخى مستشرقان حكم ناجوانمردانه و بى‏رحمانه‏اى در باره حسين (رضى الله عنه) دارند و او را متهم مى‏كنند از درك و فهم انگيزه‏هاى جنبش خود ناتوان و عاجز بود [و حركتى كور نمود] و سوء تدبير و ارزيابى نادرست وى باعث‏شد شاهد كشته شدن فرزندان و خاندانش باشد، در حالى كه مى‏دانست ناگزير همگان كشته خواهند شد [اما مى‏توانست‏با اقدام به موقع، از كشته شدن خود و همراهانش جلوگيرى كند] !
نمونه‏اى از آنچه اين مستشرقان مى‏گويند، گفته فلوزن آلمانى در كتاب «خوارج و شيعه‏» است. وى مى‏نويسد:
«حسين بلند پروازى كرد به مانند كودكان كه دست دراز مى‏كنند تا ماه را به چنگ آورند. حسين بزرگ‏ترين ادعاها را داشت، اما حتى براى دست‏يابى به كوچك‏ترين هدف تلاش نكرد و كار را به ديگران واگذار نمود تا به خاطر او همه كار بكنند و در نخستين هماورد شكست‏خورد و خواست عقب نشينى بكند اما ديگر دير بود. در نتيجه بدين بسنده كرد كه شاهد و ناظر كشته شدن يارانش در جنگ به خاطر خويش باشد، اما او تا لحظه آخر جان خود را حفظ كند. قتل عثمان تراژدى بود اما قتل حسين، نمايشى منفعلانه بود، [..].»
«گولد زيهر» [يهودى!] معتقد است: «حسين در پى شيعيان بى‏خرد و كوته‏بين افتاد. اينان حسين را درگير نزاع خونينى با غاصبان اموى كردند.»
«سر ويليام مور» مانند سرلشكرى امور را تحليل مى‏كند كه هر انقلاب و قيامى را فتنه مى‏داند [..].
تمامى اين مطالب تهمت و افتراست و گروهى از مستشرقان، ما را عادت داده‏اند كه كاملا به دور از حقيقت، به ارزيابى مسائل بپردازند. در فصلهاى گذشته [كتاب] ديديم كه «لامنس‏» هم به همين روش پناه مى‏برد و ما تهمت‏هاى مكررش در باره اهل بيت را بويژه رد و نقض كرده‏ايم.
اما در خصوص امام حسين ديديم كه وى مصمم بر قيام بود و شكستش، دور از ذهن وى نبود. نيز ديديم مخلص‏ترين افراد - از جمله ابن‏عباس، ابن‏عمر، عموزاده‏اش (عبدالله بن جعفر) - به وى توصيه كردند خروج ننمايد يا اگر مصمم بر خروج است، به يمن برود، زيرا پدرش در آن جا شيعيانى دارد، افزون بر اين، دور از مقر خلافت (دمشق) است، اما او نپذيرفت. نيز از وى خواستند اهل بيتش را در حجاز بگذارد، اما سر باز زد. امام پيش از بيرون رفتن از مدينه، بر قبر رسول خدا ايستاد و گفت:
«چگونه پيروانم را فراموش كنم؟ من جان خود را براى آنان فدا خواهم كرد!»
سپس از قبر كناره گرفت و به خود گفت:
«در پس حجاب تن، شهادت را كه دير زمانى است مشتاق آنم، مى‏بينم و اكنون هنگام رهايى است. من دست از زندگى شسته‏ام و تصميم دارم به آنچه خدا خواسته است، عمل كنم.»
حسين به هنگام خروج و قيام، آن قدر كه به مرگ مى‏انديشيد، در فكر پيروزى و ظفر نبود. وقتى ابن‏عمر با امام وداع مى‏نمود، عرض كرد: «تو را به خدا مى‏سپارم و مى‏دانم كشته خواهى شد!»
[فرزند و عيال و خانمان را چه كند؟]

حسين (رضى الله عنه) با اهل بيت و زنان بيرون آمد. آيا درست آن نبود كه به تنهايى خروج كند، نه با زنان و فرزندانش؟ پيشتر پاسخ داديم: به همراه بردن اهل و عيال بدان خاطر بود كه شاهدانى بر رفتار نامشروع و غير انسانى دشمن وجود داشته باشند.
«عقاد» مى‏گويد: متاخران نمى‏توانند با عقل و عادات [و سنت‏هاى] خود در باره موضوعى همانند اين داورى كنند، زيرا اين مساله‏اى است كه بايد با خرد و عادات قبايل عرب در اين گونه رخدادها قضاوت كرد.
به همراه بردن زنان و فرزندان، سنتى عربى بود و اينان همراه نيروهاى تحت فرماندهى، به جنگ فرستاده مى‏شدند، نيز همراهى با نيروهايى كه ممكن بود بجنگند يا كارشان به صلح بيانجامد. جنگجويان ذى‏قار زنان خود را همراه داشتند و پيش از شروع جنگ، بند كجاوه شترها را بريدند [تا زنان و ناموس آنان وسيله فرار نداشته، جنگجويان براى حفظ اينان بر سر غيرت آيند] . مسلمانان و مشركان زنان خود را در جنگ‏هاى زمان پيامبر (ص) همراه داشتند. در جنگ روم، مسلمانان، زنان برگزيده قريش را با خود بردند و رسول خدا (ص) يك يا چند تن از همسرانش را در جنگ‏ها و غزوات همراه داشت. اين سنتى ريشه‏دار در عرب بود كه بدين وسيله مى‏خواستند بر عزم راسخ و نيت راستين خود در آنچه پيش رو داشتند، گواه گيرند. در معلقه ابن‏كلثوم اشاره‏اى اجمالى بدين عادت عربى از زمان‏هاى كهن است. وى مى‏گويد:
«همراه ما دختران زيبا رويند كه دغدغه آن داريم نصيب دشمن و موجب خوارى ما شوند. زنان براى اسبهاى ما علوفه تهيه مى‏كردند و مى‏گفتند شوهران ما نيستيد اگر از حريم ما دفاع و پاسدارى نكنيد;






على آثارنا بيض حسان

يقتن جيادنا و يقلن لستم

بعولتنا اذا لم تمنعونا»

نحاذر آن تقسم او تهونا بعولتنا اذا لم تمنعونا»

بعولتنا اذا لم تمنعونا»




امام حسين (رضى الله عنه) مردم را به جهادى فرا مى‏خواند كه اگر جنگ بر آنان قطعى مى‏شد، بيم آن نداشتند چه بر سرشان يا فرزند و اموالشان آيد، زيرا اينان با جهاد در پى ارزش‏هايى والاتر و گرامى‏تر از جان و فرزند و مال بودند. شرط مردانگى نبود كه وى مردم را به كارى بخواند، اما خود پيشاپيش اينان در انجام كار نباشد. حسين كه مى‏خواست قيام كند، مى‏بايست قويترين دليل و حجت را داشته باشد تا بر دشمن، اتمام حجت كرده، اگر بر امام چيره مى‏شدند و سعى و تلاش امام به ثمر نمى‏نشست، حجت و دليلى بر ضد آنان باشد. در اين صورت دشمن پيروزمند به همان اندازه كه ظفر يافته بود، مورد بغض و خشم قرار مى‏گرفت، آن اندازه كه وضع غالب و مغلوب بر عكس مى‏شد. در اين صورت وى گر چه به ظاهر شكست‏خورده بود، اما پيروز و غالب بود و دشمنان منفورترين مردمان مى‏گشتند.
مسلمانى كه به خاطر اصل و نسب شريف حسين، ايشان را يارى مى‏كرد، حال كه وى با اهل و عيالش است، بيشتر او را يارى مى‏دهد وگرنه به هيچ وجه يار و ياور او به شمار نخواهد آمد.
استاد ملطاوى معتقد است: حسين (رضى الله عنه) اهل بيتش را با خود برد، زيرا مى‏ترسيد مورد اهانت‏يا ستم قرار گيرند و از حمايت وى دور باشند و او راهى به آنان نداشته باشد.
1) ابوالشهدا، عقاد.
2) امام اين مثل عربى را آورد كه «سبق السيف العذل‏» يعنى پيش از آن كه بتوان كار را اصلاح كرد، از دست رفته است.
3) الامامة و السياسة، ابن‏قتيبه.
4) نظرية الامامة، دكتر احمد صبحى.