M.A.H.S.A
11-15-2011, 07:01 PM
آيا قلب مركز ادراكات است؟
سوال:قرآن مجيد تفكّر و تعقّل را به قلب نسبت ميدهد، چنانكه چشم و گوش را وسيله ديدن و شنيدن معرّفي ميكند؛ حتّي جايگاه قلب را در سينه معيّن نموده، آنجا كه ميفرمايد:
«... وَلكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصٌّدُور؛ ... بلكه دلهايي كه در سينههاست كور ميشود.» .( سوره حج، آيه46) و از طرفي «فيزيولوژيستها» پس از آزمايشهاي زيادي به اين نتيجه رسيدهاند كه وسيلة تفكّر مغز است و كار قلب تنها پخش خون به نقاط مختلف بدن ميباشد و قلب بسان تلمبه خودكاري است كه دائماً در حركت ميباشد.
پاسخ:آنچه دانشمندان در علوم مختلف -از قبيل فيزيولوژي و روانشناسي- اثبات كردهاند اين است كه: اعصاب و مغز انسان مانند ساير اعضاي بدن وظيفه خاصّي دارند و اعصاب بدن بر اثر پيوستگي و ارتباط خاص با اعصاب مغز، آنچه را كه از خارج دريافت ميكنند به مغز مخابره مي نمايند؛ مثلاً، هنگامي كه دست ما در برابر عامل خارجي مانند آتش قرار ميگيرد، فوراً انعكاس آتش را به ستاد فرماندهي ظاهري بدن گزارش ميدهد؛ و يا دستگاه چشم كه مانند يك دستگاه عكّاسي آفريده شده و داراي طبقات مختلف و آبهاي گوناگون است، نحوه كار آن ورود اشعّه بطور مستقيم از جسم به چشم ميباشد و پس از عبور از پردههاي آن تصويري در نقطه مخصوصي از چشم به نام نقطة زرد به وجود ميآيد و اعصاب بينايي آن را به مغز ميرساند و به اين ترتيب عمل ديدن محقّق ميگردد.
«فيزيولوژي» دربارة فعّاليّتهاي مغزي چنين ميگويد: در موقع فكر كردن سلّولهاي مغزي فعّاليّتهاي زيادي انجام ميدهند؛ مغز بيشتر غذا ميگيرد بيشتر موادّ فسفري پس ميدهد ... و همچنين براي بقيّه اعصاب انسان كه هر كدام وسيلة مخصوصي براي ادراك هستند، فعّاليّتهاي خاصّي وجود دارد، ولي نتيجهاي كه بسياري از دانشمندان از اين آزمايشها گرفتهاند و گمان كردهاند كه مركز فهم و شعور همان سلّولهاي مغزي است؛ و يا افكار و علوم انساني همان آثار مادّي است كه روي اعصاب پس از تأثير عوامل خارجي، ظاهر ميشود، صحيح نيست؛ زيرا اين آزمايشها بيش از اين را اثبات نميكند كه عوامل خارجي و فعّاليّتهاي عصبي در ادراك و احساس انسان دخالت دارد، و بدن اين فعل و انفعالات، انسان قادر به تفكّر و ادراك يا ديدن و شنيدن نيست، و امّا اينكه درككننده واقعي يا به تعبير واضحتر بيننده و شنونده همان مادّة مغزي، و تفكّر و ادراك همان آثاري مادّي است كه موقع تفكّر در سطح دماغ و روي اعصاب ديده ميشود، ابداً صحيح نيست!
از اين جهت، دانشمندان بزرگ جهان معتقدند كه فوق اين دستگاه مادّي بدن، دستگاه ديگري است كه با اين ابزار مادّي يك نوع هماهنگي دارد و تدبير اين دستگاه ظاهري به عهده اوست و با به كار انداختن وسايل مادّي -مانند چشم و اعصاب- مغز ميتواند اطّلاعاتي از خارج به دست آورد و در واقع درككنندة حقيقي اوست و تمام علوم و تفكّرات بشر در آن متمركز ميباشد و از يك چنين قدرت پشت پرده به نامهاي گوناگون عقل، روح و قلب تعبير ميكنند.
شكّي نيست كه نوع مردم در استعمالات روزمره خود كلمه «قلب» را در همان معناي عقل و روح به كار ميبرند و در مكالمات عرفي خود ابداً توجّهي به غير اين ندارد. ما هر روز ميگوييم«در دل آرزوهايي دارم»، «قلبم از ديدن اين جريان سياه شده» و «قلبم از شنيدن اين سرگذشت بيتاب گرديد»؛ همين دانشمند فيزيولوژيست در مكالمات معمول خود چنين ميگويد: «دلم از دوري فرزندم تنگ شده است.»
ناگفته پيداست كه منظور از اين كلمة «قلب» و يا «دل» آن عضو بخصوص صنوبريشكل نيست كه وظيفه مخصوصي در بدن دارد، بلكه در كتاب لغت فرهنگنامهها ميبينيم كه يكي از معاني «قلب» همان روح و نفس انساني است كه مركز ادراك و شعور به شمار ميرود و به اصطلاح دانشمندان، لفظ «قلب» به معني عقل و روح است. و علّت اينكه در ميان اين همه الفاظ، لفظ «قلب» براي كنايه آوردن از روح انتخاب شده، اين است كه قلب صنوبري در انظار مردم مظهرحيات و زندگي محسوب ميشود؛ زيرا آنان با كار كردن قلب و توقّف آن زنده و مرده را از هم تميز ميدهند. تعادل ضربان قلب و تندي آن در بيشتر اوقات نشانة صحّت و بيماري است و اثرات روحي هر حادثه در نخستين مرحله در قلب ظاهر ميشود؛ از اين لحاظ كلمهاي را كه براي عضوي تعيين شده كه آثار ظاهري حيات در آن بيشتر محسوس است دربارة روح و نفس و عقل به كار ميبرند.
قرآن مجيد نيز كه مفردات و تركيبات و جملهبندي آن بر طبق اصطلاح مردم است معمولاً هر موقع كلمه «قلب» را به كار ميبرد، منظور همان عقل و روح و نيروهاي ادراكي است.
علاوه بر اين، قراين زيادي از آيات قرآن گواهي ميدهند كه مراد از قلب همين معني است؛ اينك پارهاي از اين قراين:
1- قرآن مجيد پس از آنكه اوضاع روز رستاخيز را بيان ميكند چنين ميفرمايد:
«اِنَّ في ذلِكَ لَذِكْري لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْب ...؛ در اين تذكّري است براي آنكه عقل دارد ...» . (سوره ق، آية 37)
ناگفته پيداست كه قرآن مجيد جريان روز قيامت را براي اشخاصي وسيله تذكّر دانسته است كه داراي قلب باشند. اگر مقصود از قلب همان عضو خاص باشد اين عبارت صحيح نخواهد بود، زيرا همة مردم داراي اين عضو خاص هستند، ناچار بايد گفت منظور همان عقل و قدرت تفكّر است.
2- قرآن شريف قلب را مركز يك رشته صفات و روحيات خاص ميداند كه بطور مسلّم مربوط به اين قلب مادّي نيست، بلكه از اوصاف همان روح انساني است؛ مثلاً، بعضي از قلبها را «قسي» و بعضي ديگر را «بيمار» و گاهي «نابينا»، «مهر خورده» و بسته شده» معرّفي مينمايد. قرآن قلب را مركز طهارت، ايمان، تاريكي، كفر و وسيلة كسب سعادت و شقاوت قلمداد ميكند و نجات و سعادت را به قلب سالم اختصاص ميدهد. .( سوره بقره - آيات 7، 10، 74 و 225 شعراء - آيه 89؛ حج - آية 46؛ احزاب - آية 53 و حجرات، آية 14)
بديهي است اين اوصاف و حالات از صفات روح انسان است، زيرا قساوت، سنگدلي، بيماري و نابينايي در اين قلب مادّي تصوّر ندارد، اينها نشانه خوبي است كه مراد از قلب همان روح است كه در عرف مردم نيز در اين معني به كار برده ميشود.
از بيان گذشته، معناي آيهاي كه در سؤال تذكّر داده شدهاست روشن گرديد؛ زيرا اگرچه قرآن تعقّل را به قلب نسبت داده و جايگاه آن را سينه معيّن كرده است، ولي چنانكه روشن گرديد قلبي كه در سينه قرار گرفته، در اصطلاح قرآن، و تعبيرات معمولي كنايه از روح و عقل است و علّت اين تعبير همان ارتباط زياد قلب صنوبري با روح و ظهور و انعكاس حالات روحي و حيات و مرگ در قلب ميباشد.
قرآن نه تنها «قلب» را كنايه از عقل و روح ميگيرد بلكه گاهي لفظ «صدر» (سينه) را نيز در اين مورد به كار ميبرد آنجا كه ميفرمايد: «آيا سينه تو را وسيع نساختيم» . (سوره الانشراح (94)، آية 1) يا «كسي را كه خدا بخواهد هدايت كند سينهاش را براي قبول اسلام وسيع ميسازد»؛.( سورة انعام، آية 125) بديهي است سينه معمولي انسان هرگز با قبول و عدم قبول اسلام گشاد و تنگ نميشود، بلكه كنايه از همان توسعه و بزرگي روح است ولي از آنجا كه محيط سينه مركز ظهور انعكاسهاي حياتي است، از اين نظر با جمله ياد شده تعبير ميآورند.
---------------------------
منبع:پاسخ به پرسش های مذهبی،تالیف آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله سبحانی،نسل جوان 1387
سوال:قرآن مجيد تفكّر و تعقّل را به قلب نسبت ميدهد، چنانكه چشم و گوش را وسيله ديدن و شنيدن معرّفي ميكند؛ حتّي جايگاه قلب را در سينه معيّن نموده، آنجا كه ميفرمايد:
«... وَلكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصٌّدُور؛ ... بلكه دلهايي كه در سينههاست كور ميشود.» .( سوره حج، آيه46) و از طرفي «فيزيولوژيستها» پس از آزمايشهاي زيادي به اين نتيجه رسيدهاند كه وسيلة تفكّر مغز است و كار قلب تنها پخش خون به نقاط مختلف بدن ميباشد و قلب بسان تلمبه خودكاري است كه دائماً در حركت ميباشد.
پاسخ:آنچه دانشمندان در علوم مختلف -از قبيل فيزيولوژي و روانشناسي- اثبات كردهاند اين است كه: اعصاب و مغز انسان مانند ساير اعضاي بدن وظيفه خاصّي دارند و اعصاب بدن بر اثر پيوستگي و ارتباط خاص با اعصاب مغز، آنچه را كه از خارج دريافت ميكنند به مغز مخابره مي نمايند؛ مثلاً، هنگامي كه دست ما در برابر عامل خارجي مانند آتش قرار ميگيرد، فوراً انعكاس آتش را به ستاد فرماندهي ظاهري بدن گزارش ميدهد؛ و يا دستگاه چشم كه مانند يك دستگاه عكّاسي آفريده شده و داراي طبقات مختلف و آبهاي گوناگون است، نحوه كار آن ورود اشعّه بطور مستقيم از جسم به چشم ميباشد و پس از عبور از پردههاي آن تصويري در نقطه مخصوصي از چشم به نام نقطة زرد به وجود ميآيد و اعصاب بينايي آن را به مغز ميرساند و به اين ترتيب عمل ديدن محقّق ميگردد.
«فيزيولوژي» دربارة فعّاليّتهاي مغزي چنين ميگويد: در موقع فكر كردن سلّولهاي مغزي فعّاليّتهاي زيادي انجام ميدهند؛ مغز بيشتر غذا ميگيرد بيشتر موادّ فسفري پس ميدهد ... و همچنين براي بقيّه اعصاب انسان كه هر كدام وسيلة مخصوصي براي ادراك هستند، فعّاليّتهاي خاصّي وجود دارد، ولي نتيجهاي كه بسياري از دانشمندان از اين آزمايشها گرفتهاند و گمان كردهاند كه مركز فهم و شعور همان سلّولهاي مغزي است؛ و يا افكار و علوم انساني همان آثار مادّي است كه روي اعصاب پس از تأثير عوامل خارجي، ظاهر ميشود، صحيح نيست؛ زيرا اين آزمايشها بيش از اين را اثبات نميكند كه عوامل خارجي و فعّاليّتهاي عصبي در ادراك و احساس انسان دخالت دارد، و بدن اين فعل و انفعالات، انسان قادر به تفكّر و ادراك يا ديدن و شنيدن نيست، و امّا اينكه درككننده واقعي يا به تعبير واضحتر بيننده و شنونده همان مادّة مغزي، و تفكّر و ادراك همان آثاري مادّي است كه موقع تفكّر در سطح دماغ و روي اعصاب ديده ميشود، ابداً صحيح نيست!
از اين جهت، دانشمندان بزرگ جهان معتقدند كه فوق اين دستگاه مادّي بدن، دستگاه ديگري است كه با اين ابزار مادّي يك نوع هماهنگي دارد و تدبير اين دستگاه ظاهري به عهده اوست و با به كار انداختن وسايل مادّي -مانند چشم و اعصاب- مغز ميتواند اطّلاعاتي از خارج به دست آورد و در واقع درككنندة حقيقي اوست و تمام علوم و تفكّرات بشر در آن متمركز ميباشد و از يك چنين قدرت پشت پرده به نامهاي گوناگون عقل، روح و قلب تعبير ميكنند.
شكّي نيست كه نوع مردم در استعمالات روزمره خود كلمه «قلب» را در همان معناي عقل و روح به كار ميبرند و در مكالمات عرفي خود ابداً توجّهي به غير اين ندارد. ما هر روز ميگوييم«در دل آرزوهايي دارم»، «قلبم از ديدن اين جريان سياه شده» و «قلبم از شنيدن اين سرگذشت بيتاب گرديد»؛ همين دانشمند فيزيولوژيست در مكالمات معمول خود چنين ميگويد: «دلم از دوري فرزندم تنگ شده است.»
ناگفته پيداست كه منظور از اين كلمة «قلب» و يا «دل» آن عضو بخصوص صنوبريشكل نيست كه وظيفه مخصوصي در بدن دارد، بلكه در كتاب لغت فرهنگنامهها ميبينيم كه يكي از معاني «قلب» همان روح و نفس انساني است كه مركز ادراك و شعور به شمار ميرود و به اصطلاح دانشمندان، لفظ «قلب» به معني عقل و روح است. و علّت اينكه در ميان اين همه الفاظ، لفظ «قلب» براي كنايه آوردن از روح انتخاب شده، اين است كه قلب صنوبري در انظار مردم مظهرحيات و زندگي محسوب ميشود؛ زيرا آنان با كار كردن قلب و توقّف آن زنده و مرده را از هم تميز ميدهند. تعادل ضربان قلب و تندي آن در بيشتر اوقات نشانة صحّت و بيماري است و اثرات روحي هر حادثه در نخستين مرحله در قلب ظاهر ميشود؛ از اين لحاظ كلمهاي را كه براي عضوي تعيين شده كه آثار ظاهري حيات در آن بيشتر محسوس است دربارة روح و نفس و عقل به كار ميبرند.
قرآن مجيد نيز كه مفردات و تركيبات و جملهبندي آن بر طبق اصطلاح مردم است معمولاً هر موقع كلمه «قلب» را به كار ميبرد، منظور همان عقل و روح و نيروهاي ادراكي است.
علاوه بر اين، قراين زيادي از آيات قرآن گواهي ميدهند كه مراد از قلب همين معني است؛ اينك پارهاي از اين قراين:
1- قرآن مجيد پس از آنكه اوضاع روز رستاخيز را بيان ميكند چنين ميفرمايد:
«اِنَّ في ذلِكَ لَذِكْري لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْب ...؛ در اين تذكّري است براي آنكه عقل دارد ...» . (سوره ق، آية 37)
ناگفته پيداست كه قرآن مجيد جريان روز قيامت را براي اشخاصي وسيله تذكّر دانسته است كه داراي قلب باشند. اگر مقصود از قلب همان عضو خاص باشد اين عبارت صحيح نخواهد بود، زيرا همة مردم داراي اين عضو خاص هستند، ناچار بايد گفت منظور همان عقل و قدرت تفكّر است.
2- قرآن شريف قلب را مركز يك رشته صفات و روحيات خاص ميداند كه بطور مسلّم مربوط به اين قلب مادّي نيست، بلكه از اوصاف همان روح انساني است؛ مثلاً، بعضي از قلبها را «قسي» و بعضي ديگر را «بيمار» و گاهي «نابينا»، «مهر خورده» و بسته شده» معرّفي مينمايد. قرآن قلب را مركز طهارت، ايمان، تاريكي، كفر و وسيلة كسب سعادت و شقاوت قلمداد ميكند و نجات و سعادت را به قلب سالم اختصاص ميدهد. .( سوره بقره - آيات 7، 10، 74 و 225 شعراء - آيه 89؛ حج - آية 46؛ احزاب - آية 53 و حجرات، آية 14)
بديهي است اين اوصاف و حالات از صفات روح انسان است، زيرا قساوت، سنگدلي، بيماري و نابينايي در اين قلب مادّي تصوّر ندارد، اينها نشانه خوبي است كه مراد از قلب همان روح است كه در عرف مردم نيز در اين معني به كار برده ميشود.
از بيان گذشته، معناي آيهاي كه در سؤال تذكّر داده شدهاست روشن گرديد؛ زيرا اگرچه قرآن تعقّل را به قلب نسبت داده و جايگاه آن را سينه معيّن كرده است، ولي چنانكه روشن گرديد قلبي كه در سينه قرار گرفته، در اصطلاح قرآن، و تعبيرات معمولي كنايه از روح و عقل است و علّت اين تعبير همان ارتباط زياد قلب صنوبري با روح و ظهور و انعكاس حالات روحي و حيات و مرگ در قلب ميباشد.
قرآن نه تنها «قلب» را كنايه از عقل و روح ميگيرد بلكه گاهي لفظ «صدر» (سينه) را نيز در اين مورد به كار ميبرد آنجا كه ميفرمايد: «آيا سينه تو را وسيع نساختيم» . (سوره الانشراح (94)، آية 1) يا «كسي را كه خدا بخواهد هدايت كند سينهاش را براي قبول اسلام وسيع ميسازد»؛.( سورة انعام، آية 125) بديهي است سينه معمولي انسان هرگز با قبول و عدم قبول اسلام گشاد و تنگ نميشود، بلكه كنايه از همان توسعه و بزرگي روح است ولي از آنجا كه محيط سينه مركز ظهور انعكاسهاي حياتي است، از اين نظر با جمله ياد شده تعبير ميآورند.
---------------------------
منبع:پاسخ به پرسش های مذهبی،تالیف آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله سبحانی،نسل جوان 1387