PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : وحی الهی



M.A.H.S.A
11-15-2011, 05:59 PM
وحی الهی
«وحی » ریسمانی است محکم و ستونی است که اساس و بنیان رسالت بر آن استوار است. در حقیقت این « وحی » است که به رسالت و نبوت معنا می دهد و رسالت و نبوت، بدون آن، چونان ساختمانی پوشالی است که با هر بادی از بن ویران و از دار هستی نابود می گردد.
همه صاحبان ادیان الهی، رسول و پیامبر خود را کسی می دانند که با عالم غیب در ارتباط هستند. این رسولان به اعتقاد صاحبان این ادیان به وسیله امری به نام « وحی » با حضرت خداوند مرتبط اند. و حضرت حق بدان وسیله، آنچه را که بندگان او را بدان نیاز است، به رسول ارزانی می دارد و رسول، نیز بندگان تشنه حق و حقیقت را با فیوضاتی که از بارگاه هستی آفرین دریافت نموده، سیراب می نماید و آنان را سرشار از معرفت و محبت حضرت حق می نماید.
بنابراین، با بودن « وحی » است که دین و دین داری و رسالت و انبعاث و حتی عمده ترین زوایای هستی، معنا پیدا می کند.
اگر اینک بشر، یادگاری از حضرت حق به نام کتاب آسمانی در دست دارد به برکت وحی است و اگر یادی از حضرت حق می نماید و او را با اوصاف و اسماء خاصی می خواند، به برکت وحی است و اگر به وسیله دین خود بر صاحبان دیگر ادیان فخر می فروشد، باز به وسیله و یمن و نعت وحی است.
این چنین است که « وحی » را باید بزرگترین نعمت خداوند نام نهاد که به بشر ارزانی شده است.
این نعمت عظمی چیست و چه معنایی دارد؟
آنچه در پی می آید، کوششی است ناقص برای شناخت این نعمت عظمی.
معنای لغوی « وحی »:
برای « وحی » معنای دیگر را برشمرده اند:
1_1. الاشاره، الکتابه، المکتوب، الرسالة، الالهام، الکلام الخفی و کل ما القیته الی غیرک.
وحی یعنی: اشاره، کتابت، نوشته شده، رسالة، الهام، کلامی که پنهان و خفی است و هر چیزی که به دیگری القاء کنی.
1_2. « و ح ی »: اوحی الیه و اوحی بمعنی وحیت الیه و اوحیت اذا کلمته بما تخفیه عن غیره.
ماده « و ح ی » بمعنای وحی شده به سوی او، و اوحی نیز به معنی وحی شده است. وحیت الیه و اوحیت الیه برای زمانی استفاده می شود که با غیر به نحو مخفی و غیر آشکار صحبت نمایی.
با توجه به این معانی لفظی می توان به نتایج زیر رسید که در همه این معانی لغوی مشترک است.
الف. وحی به معنای، رسالت و پیام فرستادن = الوحي: الرسالة
ب. وحی بمعنای، تفهیم و القاء پنهانی = الوحي: کل ما القیته الی غیرک.
ج. وحی بمعنای، الهام در قلب افکندن = الوحي: الهام.
د. گاهی نیز وحی به معنای، اعلام و تفهیم سریع و نهانی است.
از کنار هم نهادن معانی فوق به اینجا می رسیم که:
« جامع تمام معانی و استعمالات واژه مورد نظر بحث ( تفهیم و القای سریع و نهانی ) است که متوجه مخاطب خاص خود بوده و بر دیگران پوشیده است.
این معنای مشترک در تمام مصادیق وحی صدق می کند، خواه القای امر تکوینی بر جمادات باشد و یا القای امر غریزی بر حیوانات، تفهیم خطورات فطری، قلبی بر انسان های عادی و معمولی باشد یا تفهیم شریعت بر پیامبران برگزیده، خواه با اشاره باشد یا آواز نهانی و یا نوشتار سرّی، در تمام این موارد، آن تفهیم و القای سری و سریع نهفته است».

M.A.H.S.A
11-15-2011, 05:59 PM
ادراک اشیاء و راههای آن

ادراک اشیاء و راههای آن
پرسش از حقیقت اشیاء، دغدغه ذهنی و تاریخی نوع بشر است.
این حیوان باهوش _ یا به قول مناطقه و فلاسفه، حیوان عاقل _ هر گاه با شیء ای برخورد کند، بلافاصه آن را موضوع شناسایی خود قرار می دهد و در اطراف آن به نقد و نظر و کاوش می پردازد.
« وحی » نیز از جمله « موضوع های شناسایی » این موجود باهوش و عاقل است.
از بدو تاریخ نبوت، این موجود با این پدیده مواجه بوده است. با تلاش در جهت حقیقت یابی و شناسایی پدیده « وحی » سلوک نموده و آنچه در توان داشته، برای حل این معضل، دریغ نورزیده است.
ولی « حقایق » اشیاء کالاهایی نیستند که بتوان آنها را در هر بازاری یافت.
این تجربه ای که کاسب آن خود بشر است و او خوب می داند که دست رسی به حقایق اشیاء اگر محال نباشد، بسیار دیریاب است و فوق العاده مشکل.
با این حال آیا لازم است، بشر با این هوش ناچیز خود همه اشیاء و حقایق آنها را شناسایی کند؟
اگر مراجعه ای ولو بسیار اندک به تاریخ تجربیات بشر داشته باشیم، پاسخ این سؤال را منفی خواهیم یافت. آنچه که تجربیات بشر در اختیار ما می گذارد، این است که طرق شناسایی اشیاء، منحصر به یک راه نیست.
همان گونه که اشیاء کثیر است، روش و طرق این شناسایی نیز بسیار است.
بخش بسیار اندکی از اشیاء این جهان را می توان با « عقل » شناخت.
اینجا حرف از شناخت اشیاء است، نه « شناخت حقایق این اشیاء ».
می دانیم که هر « شی ای » یک صورتی دارد که همان نحوه وجود فیزیکی این شیء است _ البته در اشیاء مادی _ و یک حقیقتی که این صورت حاکی از آن است.
ما بوسیله عقل، نهایت چیزی که می توانیم بشناسیم، همین ظواهر و عوارض این اشیاء مادی است.
ما فقط می دانیم که آب از « H2o » تشکیل شده است. یعنی ساختمان آب، از ترکیب «o » و « H » با تعداد مشخص تشکیل شده است.
سؤال اساسی ما این است که آیا اگر در جایی « o » و « H » وجود داشت و اینها کنار هم قرار گرفت، بلافاصله آب درست می شود و آیا پای علل و اسبابی دیگر در کار نیست؟
نیز، آیا تا به حال دانشمندان توانسته اند به این حقیقت واقف شوند که این ترکیب چگونه آتش را نابود می کند؟ در صورتی که « o » و « H » از بزرگترین و مهمترین آتش زنه های این جهان مادی است.
بنابراین با سلاح « عقل و تجربه » نمی توان از حقایق بسیاری از اشیاء آگاهی یافت.
با این حال، راه شناسایی اشیاء منحصر به راه نیست. راه های دیگری نیز برای کشف اشیاء وجود دارد. از این مسأله که بگذریم، باید گفت:
راه های کشف اشیاء نیز از یک سنخ نیستند. بعضی از راه ها برای بشر آسان یاب است.
« تجربه » آن راه آسان یاب است. می توان مدتی نزد استاد کاری زانو زد و حرفه و فن او را آموخت. البته دامنه « تجربه » بسیار وسیع است. آنچه در مثال فوق ذکر شد، نمونه ای سفلی از این روش است. کشفیات دانشمندان تجربی در افق های گوناگون علوم تجربی از نمونه های عالی این روش است.
اگر کسی را توانایی سیر و سلوک در این روش باشد، و بتواند به سلامت به سر منزل مقصود برسد، یافته های او می تواند از صحیح ترین و قابل اعتماد ترین یافته ها باشد.
با وجود این، یک سؤال بزرگ در برابر این یافته ها وجود دارد که:
« آیا این گزارش از آن یافته توسط این مالک می تواند همان باشد که او به آن رسیده است»؟
پاسخ به این سؤال بسیار دشوار است. به حدی که خود این رهروان نیز به آن پاسخ یکسانی نداده اند. راه دیگری نیز برای شناخت اشیاء و حقایق آنها وجود دارد که به نام « کاوش عقلانی » مشهور است.
این راه یک راه عمومی است و تا حدودی مطمئن.
البته این « اطمینان » در صورتی می تواند صفت این روش واقع شود که رونده و سالک این طریق از همه امکانات پیش بینی شده در این راه کمال استفاده را بتواند به عمل آورد.
آخرین راهی که می تواند مطمئن ترین راه برای شناخت حقایق اشیاء باشد، راه « وحی » است.
همین مقدار می توان در این باره گفت که: « ادراک منتهی به وحی، از سنخ ادراک های بشری و معمولی نیست. بلکه ادراکی است غیر عادی و به وسیله حس مخصوصی که ویژه پیامبران آسمانی است، انجام گیرد ».

M.A.H.S.A
11-15-2011, 06:00 PM
حقیقت وحی الهی
1. وحی از سنخ نبوغ است:
یکی از مشکلات استخوان سوز جامعه مسیحیت بعد از رنسانس، دفاع از کتاب و محتویات انجیل ها بود.
براثر کاوش های دانشمندان مسیحی، بسیاری از آموزه های دین مسیح زیر سؤال رفته بود.
دانشمندانی چون کپلر، کوپرنیک، گالیله، ادعاهایی داشتند که آشکارا بعضی از مهمترین آموزه های مسیحی را زیر سؤال می برد.
از جمله، آموزه های دینی مسیحیت، نظریه « آسمانهای هفت گانه » منجم نامدار دنیای باستان، « بطلمیوس » بود. به عقیده ارباب کلیسا، آموزه « آسمانهای هفت گانه » وحی منزل است و در آن هیچ خدشه ای نیست. هر کس نظریه ای برخلاف این آموزه ارائه نماید، می باید فوراً توبه نماید. زیرا که برخلاف آئین مقدس مسیحی، سلوک نموده است. و الاّ از دین خارج می شود و حکم او، حکم مرتدین است.
از دیگر آموزه های ارباب کلیسا که با نام آموزه دینی به خورد مسیحیان داده بودند، نظریه « ثبات ارض » و « متحرک بودن خورشید » بود.
آنان می گفتند: زمین ثابت است و این خورشید است که در چرخش های سالانه، فصلانه، ماهانه و روزانه خود، چون زائری دل باخته و مجذوب، زمین را طواف می نماید.
ظهور رنسانس در اروپا نه تنها، آسمان را از « هفت گانه » بودن محروم کرد، بلکه حتی منکر چیزی به نام « آسمان » شد.
« آسمان » در نظر این دانشمندان، جز توده ای گاز نبود که اطراف زمین را پر کرده است.
در پس این گازها، آنچه هست، فضاهای گوناگون است که می باید مورد جستجو قرار گیرند و شناخته شوند.
گالیله نیز عملاً اعلام کرد که:« این زمین است که بدور خورشید می گردد ». نه این که خورشید، توریست و گردش گر زمین باشد.
ارباب کلیسا بر گالیله سخت گرفتند و او مجبور به توبه شد. گالیله در توبه نامه خود نوشت:
« با توبه من زمین از حرکت باز نمی ایستد ».
اما این تشکیکات، ادامه یافت. هفت آسمان به کلی رد شد و به عنوان نظریه ای باستانی به موزه تاریخ علم سپرده شد. خوررشید نیز از حرکت ایستاد و نظاره گر تحولات برق آسای زمین شد.
بعد از مدتی « انجیل » نیز از صدمه در امان نماند. تحقیقات دانشمندان، انجیل را کتابی معرفی کردند که نه تنها بوسیله حضرت عیسی نوشته نشده، بلکه سالها بعد از به صلیب کشیدن او، به رشته تحریر درآمده است و از تحریفات و آموزه های غیر عقلانی، حظی وسیع دارد.
ولی در این بحبوحه داروین نیز از سفر بازگشته بود و در چمدان سوغاتی داشت که تا مدتها همه را گیج و منگ کرده بود.
او در تحقیقات خود به این نکته رسیده بود که:
1. آدمی از خاک آفریده نشده است. برخلاف آنچه آموزه های دینی اعم از تحریف شده یا ناشده می گویند و ادعای آن را دارند.
بنابراین حضرت آدم و حوا نیز نمی توانند اولین آدم های روی زمین باشند. زیرا « تاریخ رسالت » کم سابقه تر از « تاریخ انسانیت » است.
همچنین انسان، نوعی تافته جدا بافته و منحصر به فرد در میان خیل حیوانات نیست. بلکه او تکامل یافته میمونها است. بدین ترتیب، فضل و شرف انسانی که آموزه های دینی، او را گل سرسبد هستی معرفی می کند، دچار خدشه گردید. و انسان در ردیف موجودات پستی چون نژاد میمون درآمد.
از طرفی، آنچه بر طبیعت و در آن حاکم است « اصل تنازع بقاء » است. نه « اصل کرامت و اخلاقی زیستن ».
شیر، پلنگ، کوروکودیل و... چون زور دارند و درنده هستند، می توانند در طبیعت ابهت داشته باشند و برای مدتی طولانی، زندگی نمایند.
اما حیوانات ضعیف آفریده شده اند که خوراک این حیوانات پرهیبت و پرصلابت باشند.
آدمی نیز چنین است.
آن کس که زوری بیشتر دارد می تواند از امکاناتی بیشتر بهره مند گردد. قبیله های کوچک، طعمه قبیله های بزرگ و کشورهای کوچک، خادم کشورهای بزرگ هستند و...
داستان بدین خاتمه نیافت. بعد از مدتی کسانی چون « مارکس »،« فروید »، « دورکیم » و... نیز سربلند کردند و اینان چون موضوعی را در روی زمین برای حمله نیافتند، رو به آسمان کردند و خدای انسان را نیز از او گرفتند و خداخواهی را نوعی خود فریبی دانستند، که بشر خود را دچار آن نموده است. ولی دین داران سخت به تکاپو افتادند و برای زدودن ساحت قدسی دین از این غبارهای شک و شبهه آستین همت بالا زدند و کمر همت محکم بستند.
در این میان بودند کسانی که چیزی را به نام « خدا » قبول نداشتند. اما به انبیاء به دیده احترام می نگریستند. اینان راه حلی برای تعارض بوجود آمده، ارائه کردند که به نظریه « نبوغ انبیاء » معروف است.

صاحب تفسیر المنار نظریه مذکور را این گونه بیان می کند:
... انّ الوحی الهام یفیض من نفس النبی الموحی الیه، لا من الخارج. ذالک انّ نفسه العالیه و سریرته الطاهرة و قوة ایمانه بالله و بوجوب عبادته و ترک ما سواه من عبادة وثنیة و تقالید وراثیة، یکون لها من التاثیر ما یتجلی من ذهنه و یحدث فی عقله الروی و الاحوال الروحیه، فیتصور ما یعتقد وجوبه ارشاداً الهیّا نازلاً علیه من السماء بدون واسطة، او یتمثل له رجل یلقنه ذالک یعتقد انه ملک من عالم الغیب و قد یسمعه یقول ذالک و انما یری و یسمع ما یعتقده فی الیقظة کما یری و یسمع مثل ذالک فی المنام الذی هو مظهر من مظاهر الوحی عند جمیع الانبیاء.
فکل ما یخبر به النبی من کلام القی فی روعه او ملک القاه علی سمعه فهو خبر صادق عنه ...
...خلاصه رای مادیین این است که وحی، الهامی است از درون نبی که به روح او وحی و افاضه می گردد. نه چیزی خارج از نبی.
دلیل این امر این است که چون نفس نبی از مرتبه ای عالی برخوردار است و باطن او پاک و ایمانش به خدا و بر واجبات و نواهی او به شدت زیاد است، لذا او را وامی دارد که ما سوای خدا که عبادت بتها و تقلید وراثی باشد را به شدت ترک کند.
این حالت باعث می شود که این تاثیر و تأثرها در روح و ذهن او تجلی نماید و در عقل و عقیده او یک سری احوال روحانی پدید آید.
بنابراین گمان می کند، آنچه را که به آن اعتقاد یافته است، از سوی خداوند نازل شده است آن هم بدون واسطه. یا گمان می کند که ملک بر او متمثل شده لذا آنچه را می پندارد از عالم غیب است و حتی گاهی می پندارد چیزی را می شنود. این حالت در بیداری نیز برای او اتفاق می افتد، همان گونه که در خواب به سراغ او می آید.
بنابراین آنچه را که نبی بر زبان اش جاری می شود و یا ملکی که بر سمع او القا می کند، از جمله خبرهای صادق است.
باز در ادامه می گویند:
«...انّ منبع ذلک من نفسه و لیس فیه شی جاء من عالم الغیب الذی وراء عالم المادة و الطبیعة الذی یعرفه جمیع الناس».
منبع آنچه این گونه از انسانها می گویند، درون و نفس خودشان است. نه اینکه از عالم غیب که ماورای عالم ماده ای که انسانها آن را می شناسند، باشند.
این که می گویند: این منبع خارج از عالم ماده نیست، بلکه از نفس خود این انسانهاست، به این دلیل است که چیزی به نام عالم غیب، حتی موجودات غیبی وجود ندارد. حتی اگر وجود نیز داشته باشد، تا کنون وجود آن ها اثبات نشده است. گر چه دلیلی نیز بر نفی آن وجود ندارد و نمی توان وجود موجودات غیبی را از جمله محالات دانست.
« فرید وجدی » نیز در تحلیل این نظریه می گوید:
در قرن نوزده که مطالعه دانشمندان در زمینه روان انسان و اثبات روح یا شخصیت ثانوی مطرح شد و دانشمندان با دلایل محسوس و تجربی ثابت کردند که جهان غیب در ارتباط با عقل های بزرگ و اندیشه های والا وجود دارد، بدین سان اعتقاد به مسایل روحی و وحی دوباره زنده شد.
آنها گفتند:
همین شخصیت ثانوی است که انسان را از لابلای پرده های ضخیم جسم و ماده به اندیشه های زیبا راهنمایی می کند و در بن بست ها و دشواری های حاد، الهاماتی پاک را به وی القا می کند. این همان شخصیت است که در روح پیامبران ظاهر می شود و آنها آن را به عنوان وحی الهی تلقی می کنند و گاهی هم همین تجلی درونی به صورت جسمی متمثل می گردد که آنها می پندارند فرشته آسمانی است که بر ایشان فرود آمده است ...
به عقیده اینها، تعلیمات و خبرهایی که پیامبران ارائه می دهند، نتیجه افاضه ها و الهامات شخصیت درونی آنها است و نه چیز دیگری خارج از وجود خود...
گاهی نیز، این حس پیامبران را « نبوغ » نام می نهند.
بنابراین وحی انبیاء حامل « نبوغ فکری و اجتماعی » انبیاء است.
بر اساس این بیان همان گونه در میان انسانها افرادی هستند که در کشف راز پدیده های جهان سرآمد و به اصطلاح نابغه اند و نقطه های عطفی را در تاریخ علم و تمدن بشر پدید می آورند. همین طور، افرادی نیز وجود دارند که در کشف و طرح قوانین متعالی اجتماعی دارای نبوغ هستند و به اصطلاح نابغه اجتماعی به شمار می آیند...
افکار ارزشمند این نوابغ که پیامبر نامیده می شوند، از نبوغ درونی و عقل اجتماعی آنان سرچشمه گرفته و قوانین مناسب اصلاح و ترقی جامعه را پدید می آورده است که دین نام گرفته است.
و جبرئیل نیز همان روح پاک آنان است که مفهّم این افکار درخشان به مرکز ادارکشان بوده و کتاب آسمانی نیز همان قوانین و برنامه های مترقی ایشان است.
آنچه ذکر شد، فشرده ای از این نظریه که « وحی چیزی جز شخصیت باطنی و نبوغ فکری و اجتماعی نیست » بود.
بر این نظریه نقدهای بسیاری وارد است که به مهمترین آنها می پردازیم.
1. این دیدگاه از سوی طراحان آن برای دفاع از شخصیت حضرت عیسی علیه السلام و نیز تحریفات اناجیل اربعه مطرح شده است.
فرید وجدی می گوید:
با این تفسیر مشکل محتوای کتب مقدس و ارتباط آن با علوم روز به خوبی توجیه و تبیین و نسبت تحریف به متون مقدس نیز برطرف می شود.
چرا که کتب مقدس حاصل خودآگاهی های درونی هر پیامبر است و حاصل آن بی تردید درست است. اما گاه معارف والای باطنی و درونی با معارف نادرست شخصیت معمولی و عادی آنها آمیخته می شود. در نتیجه در متون دینی که محصول وحی درونی پیامبران است، مطالب ناصحیح در کنار مفاهیم بسیار ارزشمند و پیش رفته ای که بشر تا آن هنگام آنها را نشناخته بود، عجین شده است.
با کمال تأسف باید اذعان داشت که این تفسیر از « وحی و نبوت » به هیچ وجه نمی تواند مشکل تحریف را از کتب آسمانی برطرف نماید. تنها کاری که این تفسیر می تواند انجام دهد، این است که « نبی » را از مرتبه نبوت به مرتبه آدم های معمولی نزول دهد.
زیرا با توجه به این تفسیر، نبی نیز یک آدم معمولی است مانند سایر انسانها، با این تفاوت که او می تواند استعدادهای ناشکفته درونی و نبوغ خفته خود را بیدار نماید. اما انسانهای دیگر، این هنر را ندارند.
با این تفسیر آیا نمی توان این سؤال را مطرح کرد که آیا نبوت به انجام خود رسیده است یا نه؟
طبق این تفسیر، نبوت به انجام خود نرسیده است. زیرا هر کس که بتواند درون خفته خود را بیدار نماید، می تواند یک نبی باشد.
اما این نتیجه گیری، با آموزه های ادیان ابراهیمی در تضاد است. زیرا حداقل هر سه دین بزرگ ابراهیمی _ یهودیت، مسیحیت و اسلام _ خود را خاتم ادیان و پیامبر خود را خاتم پیامبران می دانند.
2. در این تفسیر یک «پیش فرض» وحشتناک وجود دارد.
آن پیش فرض این است که « علوم روز، علومی متقن، برهانی، اثبات شده و غیر قابل چون و چرا هستند».
بنابراین « ملاک درستی و نادرستی هر امری _ حتی آموزه های دینی _ مطابقت و عدم مطابقت با این علوم است».
اما امروزه بر دانشمندان علوم تجربی این امر مسلم است که این علوم روز و نتیجه های آن، امری یقینی و غیر قابل خدشه نیستند.
چرا که هر نتیجه ای، تابعی از یک فرضیه است و هر فرضیه تا زمانی صادق است که ابطال نشده باشد.
فرضیه های ابطال شده نیز اندک نیستند.
بنابراین اگر بنا باشد، با طرح هر فرضیه ای، متون دینی و آموزه های آن را با آن تطبیق دهیم و با رد آن فرضیه، تمامی نتایجی را که از این آموزه ها اخذ نموده بودیم، کنار بگذاریم، چه سرنوشتی بر بشر حاکم خواهد شد؟
بنابراین باید گفت: این اصل که « هر چیزی که با علوم روز مطابق و قابل تفسیر بود، درست و الاّ فلا »، اصلی قابل قبول و معقول نیست.
3. حتی اگر قایل به این پیش فرض ها نیز باشیم، باز مشکل تحریف به سر جای خود باقی است.
زیرا: می دانیم حداقل اناجیل نه به دست حضرت عیسی علیه السلام و نه تحت اشراف آن حضرت نوشته شده است. بلکه طرفداران آن بزرگوار آن را نوشته اند.
با این اصل مسلم، چرا باید قایل شد، هر آنچه که در اناجیل اربعه هست، همان است که حضرت عیسی علیه السلام گفته است.
آیا با این تفسیر از وحی نمی توان گفت:
محتوای این اناجیل، برگرفته از حالات و الهاماتی که طرفداران حضرت عیسی علیه السلام داشته اند و حاصل نبوغ آنهاست؟
گمان نمی کنم، این تحلیل، با توجه به آن تفسیر از وحی، نادرست باشد. اما با وجود این، طرفداران دین مسیح این تحلیل و نتیجه، که ممکن است، اناجیل حاصل روحیات نفسانی و الهامات روحانی و نبوغ فکری و اجتماعی آنها باشد، را نمی پسندند.
بنابراین، حتی اگر قایل به این نشویم که اناجیل به کلی، حاصل الهامات روحانی و ...نویسندگان اناجیل است، حداقل می توان گفت: بعضی از روحیات آنها وارد این اناجیل شده است.
زیرا در زمان جمع آوری اناجیل، حضرت عیسی علیه السلام در میان آنها نبوده است.
4. با توجه به این تفسیر به نظر می رسد، که طرفداران آن، تصور معقولی از امر « نبوت » و پیامبری ندارند.
برای تبیین امر نبوت باید گفت:
این امر، دارای چهار رکن است. حتی اگر یکی از این ارکان موجود نباشد. چیزی بنا به نبوت، روی نخواهد داد.
این ارکان عبارتند از:
1. خدا: یا مبدأ هستی، رکن رکین نبوت است.
هیچ پیامبری را نمی توان یافت که او خود را مرتبط با حضرت پروردگار، عالم نداند. تاریخ نبوت، گواه روشنی بر این امر است.
قرآن کریم در سوره مبارکه « ابراهیم » می فرماید:

« و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم، فیضّل الله من یشآء و یهدی من یشآء و هو العزیز الحکیم»

(سوره ابراهیم، آیه 4)
در این آیه شریفه، یک « کبری » کلی و قانون عام ارائه شده است. آن قانون این است که:
خداوند، برای هر قومی که رسولی فرستاده، آن رسول را از میان آن قوم انتخاب کرده است. دلالت التزامی این آیه شریفه این است که همه رسولان، از جانب خدا بوده اند. نه این که آن شخص ارتباطی با عالم غیب و حضرت پروردگار نداشته است.
در فرازی دیگر از همین سوره مبارکه می فرماید:

« قالت لهم رسلهم إن نحن إلا بشر مثلکم و لٰکنّ الله یمنّ علی من یشآء من عباده و ما کان لنآ أن نّأتیکم بسلطٰن إلّا بإذن الله...»


(سوره ابراهیم، آیه 11)

پیامبران شان بدانها گفتند: ما جز بشری نیستیم. لکن خدا بر هر کس از بندگان اش بخواهد منت می گذارد و بر ما نرسد که برای شما حجتی بیاوریم مگر به اذن خدا...
در سوره آل عمران درباره برگزیدگان خود می فرماید:


« إن الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین »



(سوره آل عمران، آیه 33)

همانا خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر همه عالمیان برگزید.
حضرت پروردگار در آیه 39، آل عمران به زکریا بشارت تولد یحیی را می دهد و حضرت یحیی را نبی خود معرفی می کند.
در سوره مریم نیز خداوند حضرت عیسی علیه السلام را نبی خود معرفی می کند و از قول او می فرماید:


« قال إنی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیاً »



(سوره مریم، آيه 30)

در آیات 49 و 51، همین سوره، حضرت اسحاق و حضرت یعقوب و حضرت موسی علیهم السلام را رسول و نبی خود معرفی می کند و...
بنابراین از دیدگاه نمی توان قایل به نبوت شد. مگر این که این نبوت از جانب حضرت پروردگار باشد.
2. نبی:
طرف دیگر این امر، نبی است. بر طبق آیات شریفه قرآن کریم، نبی هر قوم، از همان قوم است و مانند آنها بشر است. تنها امتیازی که دارد این است که از جانب حضرت پروردگار، مأمور هدایت انسانها می باشد.
3. رابطه با حضرت پروردگار یا همان « وحی »:
خداوند در سوره شوری در این ارتباط می فرماید:


« و ما کان لبشر أن یکلّمه الله إلّا وحیاً أو من ورآی حجاب أو یرسل رسولا فیوحی بإذنه ما یشآء، إنّه علی حکیم »



( سوره شوری، آیه 51)

هیچ بشری را نمی رسد که خدا با او تکلم کند، مگر به یکی از سه طریق: یا طریق وحی و یا از وراء حجاب و یا آن که فرشته و رسولی بفرستد. پس به اذن خود هر چه می خواهد به او وحی می کند، که خدا بلند مرتبه فرزانه است.
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می فرماید:
« و چون وحی در تمامی این اقسام مختلفه نسبتی به خدای تعالی دارد، لذا می توان وحی را به طور مطلق به خدای تعالی نسبت داد و مستند به او کرد.
ساده تر بگوئیم: می توان در هر سه قسم از وحی گفت: خدا چنین وحی کرد، بدون قیدی که معین کند منظور کدام یک از اقسام وحی است و به همین عنایت است که تمامی اقسام وحی در کلام خدای تعالی به خدا نسبت داده شده و فرموده است:


« إنّا أوحینآ إلیک کمآ أوحینا إلی نوح و النّبیین من بعده...»



( سوره نساء، آیه 163)

و نیز فرمود:


« و مآ أرسلنا من قبلک إلّا رجالاً نّوحی الیهم...»



(سوره نحل، آیه 43)

با توجه به این آیات شریفه باید گفت:
دستوراتی که رسولان الهی برای مردم می آورند، از جانب خداست و بواسطه وحی، نه به وسیله نبوغ فکری یا الهامات درونی.
4. رکن چهارم در امر نبوت، مقوله « عصمت نبی » است.
یعنی اینکه:
اولاً: نبی از خطا و لغزش مصون است و به هیچ وجه به آن دچار نمی شود. برخلاف نابغه ها و یا کسانی که دارای اشراقات و تجربیات روحانی هستند. زیرا هیچ کس ادعای مصونیت این دو گروه را از خطا، ندارد.
ثانیا: آنچه را که از خدای عز و جل بواسطه وحی می گیرد، تمام و کمال به انسانها ارائه می دهد.
یعنی نه آنها را فراموش می کند و نه از ابلاغ آنها به مردم خودداری می کند.
شعار رسولان الهی این است:


« و ما ینطق عن الهوی، إن هو إلّا وحی یوحی علّمه شدید القوی »



( سوره نجم آیات، 3 الی 5 )

2. پیامبران هرگز قابل مقایسه با نوابغ نیستند. برخلاف این نظریه که، امر رسالت را چیزی شبیه نبوغ می داند.
قرآن با عناوین ذیل رسولان خود را معرفی می کند:
الف_ پیامبران، خود را بشری چون افراد انسانی می دانند. تنها قضاوتی که دارند، این است که به آنها وحی می شود.
قرآن در این باره می فرماید:


« قل إنّما أنا بشر مثلکم یوحی الی...»



( سوره کهف، آیه 110 _ سوره فصلت، آیه 6)

خداوند در این فراز از آیه شریفه رسولش را مورد خطاب قرار می دهد و می فرماید:
« بگو! ای رسول! همانا من بشری مثل شما هستم.»
ممکن است اینجا این سؤال مطرح شود که مگر نوابغ و اهل ریاضت، بشر نیستند؟
در پاسخ باید گفت: آری آنها نیز بشر هستند. اما متفاوت با انبیاء. به این معنا که این انسانها در دورانی از عمر خود تحت تعلیم و تعلم بوده اند و اموری یا علومی آموخته اند و یا تجربیاتی کسب کرده اند.
ولی انبیاء هیچ یک از این امور را نداشته اند. جز نفس پاک و منزه از گناه.
در تاریخ انبیاء هرگز نمی توان رسولی را یافت که در حد مدرسه ای درس خوانده باشد و یا تحت تعلیم مرشدی سالک چند سال را به ریاضت گذرانده باشد.
از دیگر سو، فراز دوم آیه می فرماید: « یوحی الی...»
« یوحی » صیغه مضارع است و به این معنا است که این وحی از ناحیه کسی به رسول گرامی افاضه می شود.
بنابراین مبدأ وحی جایی دیگر است و آن جا، جایی غیر از نفس و ضمیر اوست.
این آیه شریفه مستقیماً می فرماید: که وحی از جانب خداست به سوی پیامبر.
ب_ رسولان الهی برای اینکه اثبات چیزی از خود ندارند، تا آن جا پیش می روند که هر آنچه دارند از جانب خداست. نه ساخته و بر ساخته نفس یا ذهن خلاق خودشان.
خداوند به رسولش می فرماید:



«قل لّا أقول لکم عندی خزآئن الله و لا أعلم الغیب و لا أقول لکم إنّی ملک، إن أتّبع إلّا ما یوحی الی...»



(سوره انعام، آیه 50)

خداوند رحمان در این آیه شریفه چند امر را به وسیله رسولش بر انسان ها نمایان می سازد و به آنها گوش زد می کند که:
1. « لا أقول لکم عندی خزائن الله...»
نمی گویم که برای شما که نزد من خزائن خداست.
به عبارت دیگر، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این فراز می فرماید: من کلید مطلق خزانه خدا نیستم که همیشه از خزائن خدا استفاده نمایم. هر وقت که حضرت پروردگار اراده فرمود: من می توانم از خزانه حضرت حق بهره مند شوم.
2. « و لا أعلم الغیب ».
رسول اکرم تأکید می کند که « غیب » نیز نمی داند.
البته باید به سراغ روایات معصومین رفت و دید منظور از این « غیب » چیست که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آن اظهار بی اطلاعی می کند. زیرا می دانیم رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بسیاری از امور غیبی را برای مسلمین خبر داده بود.
3. « و لا أقول لکم إنّی ملک ».
رسول اکرم ملک بودن خود را نیز نفی می کند.
با کنار هم نهادن، این سه صفت _ در اختیار نداشتن خزائن الهی، بی اطلاع بودن از غیب و ملک نبودن _ به همان نتیجه ای می رسیم که حضرت پروردگار به رسولش فرمود: «قل أنا بشر مثلکم...»
4. با وجودی که این امور را از رسولش نفی می کند، اما تأکید می کند که او رسول اوست. زیرا او همان را پیروی می کند که خدایش می فرماید: «...إن أتّبع إلّا ما یوحی الی...».
ج _ در جایی دیگر قرآن به صراحت می فرماید:
اگر این نبی، چیزی از نزد خود می گفت باید از اول می توانست این کار را انجام دهد. زیرا سال ها در میان مردم و با مردم زیسته بود. ولی مردم چیزی جز پاکی سیرت و صداقت در گفتار و رفتار از او ندیده بودند.
بنابراین باید قبلاً نیز می توانست همچون این کلمات نورانی، بر زبان جاری نماید و از خبرهای گذشته و آینده شما را مطلع کند. در صورتی که این کار از او رخ نداده است.
بنابراین آنچه را اکنون می گوید از خود او نیست. بلکه وحی پروردگار عالمیان است.
خداوند در همین باره به رسولش می فرماید:

« قل لّو شآء الله ما تلوته علیکم و لا أدراکم به فقد لبثت فیکم عمرا مّن قبله أفلا تعقلون »


( سوره یونس، آیه 16)

پس در فرستادگان الهی... صرف نظر از انتساب به نیروی غیب برای خود به طور مستقل ادعایی ندارند. در حالی که تمام نوابغ بشری و مصلحان اجتماعی، آگاهی ها، فرضیه ها و نظریه پردازی های ابتکاری خود را وابسته به فعالیت های ذهنی و کارکرد مغز خویش محسوب می کنند و آنها را به نام خود به ثبت می رسانند و راه وصول به آن ها را مستند به مشاهدات تجربی و تنظیم و تنسیق عقلانی می دانند که خود آن را سامان داده اند».
از جانب دیگر، قلمرو آگاهی های نوابغ هم از جهت کمیت و هم از لحاظ کیفیت هرگز قابل مقایسه با معلومات پیامبران نیست.
این پبامبر است که اطلاعاتی گسترده و دقیق از گذشته و حال و آینده جهان دارد و به طور قطع خطا ناپذیر و تردید نابردار از آن گزارش می دهد.

الف: گزارش از ویژگی های مبدأ عالم:



« و قالوا اتّخذالله ولداً، سبحٰنه بل لّه ما فی السّمٰوات و الارض کلّ له قانتون »



( سوره بقره، آیه 116)



«...لیس کمثله شیء و هو السّمیع البصیر »



( سوره شوری، آیه 11)



« لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللّطیف الخبیر »



( سوره انعام، آیه 103)

ب: گزارش از ویژگی های جهان آخرت و دگرگونی های پیش از آن و رخداد انفجار عظیم نظام کیهانی که دانشمندان جهان از آن در شگفت اند.

ج: شرح داستان و سیرت رسولان پیشین الهی و باز سازی تاریخ راستین و افشای پنهان کاری های کاهنان مصلحت پیشه و... اینها همه در بروز ناگه و یکباره، با خصیصه نبوغ ایشان که شکوفایی آن تدریجی و همراه با تجدید نظر و تکمیل است تناسبی ندارد»
هیچ دانشمندی و نابغه ای مدعی جامعیت در تمام عرصه های علوم گیتی نشده... لکن سخن وحی آسمانی این است که آنچه سعادت پایدار و ابدی انسان را تضمین می کند در آن جمع است.


«...و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لّکل شیء...»



(سوره نحل، آیه 89)

... و برای اثبات این مدعا در یک فراخوان عمومی همگان را به تفکر خلاق و دیالوگ فرهنگی می خواند:


« أفلا یتدبّرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدو فیه اختلافاً کثیراً »



(سوره نساء، آیه82)

به راستی آگاهی هایی که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از طریق قرآن به فرهنگ بشر عرضه کرده است، اگر محصول نیروی باطنی و نبوغ فکری شخص اوست چرا تاکنون نابغه دیگری مشابه او پیدا نشده است... آیا با گذشت این همه زمان و پیشرفت دانش و بینش، دنیا از دادن نابغه ای عقیم شده یا موضوع چیزی دیگر است؟
3. مدعای این نظریه این است که:
«... نحن لا نشک فی صدق محمد فی خبره عما رأی و سمع و إنما نقول ان منبع ذلک من نفسه و لیس فیه شی جاء من عالم الغیب...»
پیامبران _ یا حضرت محمد _ افرادی درست کارند و در صدق آنها حرفی نیست و آنچه را خبر داده اند و یا دیده اند و به ما گفته اند، کاملاً درست است و...
اما سؤال اساسی این است که چه ملاکی بر صدق رسولان در دست صاحبان این نظریه است؟ که با چنان جزم و یقینی، پیامبران را راست گو می دانند؟
به نظر می رسد آنها برای اثبات صدق انبیاء هیچ ملاکی ندارند و آنچه را می گویند، جز ادعایی بی دلیل نیست. زیرا آن جزمیت مبتنی بر این پیش فرض است که ما حداقل در برخی موارد در آنچه رسولان می بینند و می شنوند و تجربه می نمایند، شرکت داشته باشیم. تا بدین وسیله بتوان گفت: « آنها در آنچه می گویند » راست گو هستند.
و الاّ اگر این « شرکت در تجربه آنان » در میان نباشد، هرگز نمی توان با آن مبانی که این ها در اختیار ما می گذارند، پی به صدق انبیاء برد.
از طرفی، می دانیم که ما در تجربه انبیاء شرکت نداریم و هرگز دست رسی به آنجا که آنها رفته اند و به آنچه که آنها شنیده اند و دیده اند، نداریم.
ممکن است در اینجا این سؤال پیش آید که:
« رسولان الهی خبرهایی از آینده داده اند و به مرور زمان به بشر مکشوف شده است که آن خبرها راست بوده است و همین امر آیا نمی تواند دلیل بر صدق انبیا باشد؟»
در پاسخ فقط کافی است بگوئیم: بر طبق آن ملاک که شما درباره انبیاء ارائه می دهید و وحی را تفسیر می کنید و این سؤال که مطرح می نمائید، لازم می آید نعوذ بالله هر مرتاضی و ساحری « پیامبر » باشد. زیرا آنها نیز گاهی خبرهایی از غیب می دهند که مطابق با واقع است.
نیز بر طبق این تفسیر و آن سؤال، دروغ گویایی مثل « مسیلمه » و شیادانی چون « سامری » هم پیامبر باشند!؟
تا اینجا معلوم شد که بر طبق این تفسیر از « وحی » نمی توان اعتماد به « صدق انبیاء » پیدا نمود.
اما سؤال اساسی این است که آیا راهی برای راه یافتن به « صدق انبیا الهی » در اختیار نداریم؟
در پاسخ باید گفت: این راه وجود دارد و عقل و دین بر آن صحّه نهاده است.
آن راه، فقط و فقط راه « عصمت » است که تضمین کننده مطابق با واقع بودن هر آنچه رسول الهی می گوید، است.
هم دین، رسول و رسولان الهی صادق در گفتار و رفتار می داند و هم عقل لازم می داند که رسول الهی معصوم در فعل و قول باشد.
ما به کالبد شکافی و تحلیل و بررسی « عصمت » در جای خود، خواهیم پرداخت و درباره آن بحثی مستوفا خواهیم داشت.
ولی در این مقال، به طور اشاره برای روشن شدن صورت مسأله به ارکان آن به صورت فهرست وار اشاره می نمائیم.

« عصمت » متشکل از چهار رکن است:


خدا
نبی
رابطه ای که بین خدا و نبی وجود دارد.
صدق نبی در فعل و قول

از آنجا که انبیاء هیچ گاه ادعایی از جانب خود نداشته اند، معلوم می شود که آنها با مبدأی جز نفس خود در ارتباط بوده اند. آن منبع و مبدأش جز خدا نیست.
از طرفی، نبی همیشه خبرهایی از غیب داشته است. کتاب های آسمانی، نمونه های بارز آن هستند.
این خبرها حاکی از رابطه ای است که بین نبی و حضرت پروردگار موجود بوده است و این چیزی جز « وحی » نیست.
این امر نیز بر اساس موازین عقلی روشن است که نبی در آنچه گفته و انجام داده است، خطا نکرده است.
حال، اگر ما یکی از این ارکان را حفظ نمائیم، آیا جایی برای احتمال « صدق نبی » _ چه رسد به آن جزمیت _ می ماند؟
4. مهمترین داعیه این نظریه پردازان این بوده که « خدا » را مقید به زمان و مکان ننمایند.
به عقیده اینان، سر این مطلب که « تعلمیات و خبرهایی که پیامبران ارائه می دهند، نتیجه افاضه ها والهامات شخصیت درونی آنها است و نه چیز دیگری خارج از وجود» آنها، این است که:
« آفریدگار جهان جا و مکان خاصی ندارد تا انسان در مواجهه الهی قرار گیرد و کلام او را دریافت کند » این امر اختصاص به انسان ها ندارد. زیرا « لازمه...خداوند از مکان وادی این است که فرشتگان نیز نمی توانند مخاطب سخن خداوند قرار گیرند»
و چون انسانها برتر از فرشتگان هستند و از آنجا که انسان نمی تواند مخاطب خداوند باشد و با حضرت حق به مکالمه بپردازد، فرشتگان به طریق اولی نمی توانند با حضرت حق به گفتگو و مکالمه بپردازند و احیاناً واسطه در « وحی الهی » باشند.
زیرا « فرشتگان هر قدر هم در مقام تجرد محض باشند برتر از روح انسان که جلوه ای از روح خداست نمی باشند تا واسطه وحی، میان انسان و خدا گردند»
به این ترتیب و با توجه به مقدمات فوق اینان به این نتیجه می رسند که:
« وحی جز همان ظهور شخصیت باطنی انسان و آگاهی یابی او در برهه ای از زمان نسبت به پیامی که زمینه ساز رشد و تعالی جامعه بشری است، چیز دیگری نیست»
منطقیان می گویند: « نتیجه باطل، زاده یکی از دو امر است. یا مقدمات قیاس باطل است و یا صورت قیاس.»
این نتیجه باطل نیز از مقدمات باطل، زاده شده است.
این مقدمات باطل به شرح زیر است:
الف) بطلان این ادعا که « تعلیمات و خبرهایی که پیامبران ارائه می دهند، نتیجه افاضه ها و الهامات شخصیت درونی آنهاست و نه چیز دیگری خارج از وجود خود آنها»، در مباحث گذشته واضح و آشکار گردید و دلایلی چند به بطلان این عقیده وارد شد.
ب) اینان می گویند:
« آفریدگار جهان جا و مکان خاصی ندارد تا انسان در مواجهه الهی قرار گیرد و کلام او را دریافت کند.»
به عقیده این نظریه پردازان، « منشأ خارجی داشتن وحی » مستلزم این است که انبیاء وحی را از خداوند دریافت نمایند. اگر بنا باشد که رسولان الهی وحی را از حضرت پروردگار دریافت نماید، لازم می آید که خداوند در همان جهتی باشد که رسول او به آن سو توجه نموده است.
و پر واضح است که این امر مستلزم جاداری و مکان داری خداوند گردد و این با تنزّه حضرت پروردگار از جهت داشتن مکان منافات دارد.
پس به عقیده اینان: اگر وحی از منبعی خارج از نفس رسول باشد، آن منبع لامحالة حضرت پروردگار خواهد. اگر این منبع پروردگار باشد، لازم می آید که او در همان جهتی قرار داشته باشد که رسول او متوجه اوست و این امر با « نفی صفات سلبی » از پروردگار منافات دارد.
اگر با دقت به این استدلال نگریسته شود، این امر روشن و واضح خواهد بود که چقدر، سست بنیان است. بعضی از مقدمات این استلال مصداق بارز این کلام نورانی مولی الموحدین در واجهه با خوارج است که فرمودند: « کلمة حق یراد بها الباطل »
آری! خداوند از جهت داشتن است این امری است بدیهی و نیاز به استلال ندارد.
اما آیا دریافت وحی از سوی خداوند، به معنای این می شود که خداوند دارای جهت باشد؟
و معلوم می شود این نظریه پردازان نه تصور کاملی از « دین الهی » دارند و نه تصور روشنی از نحوه « تکلم الهی » و نه تصور روشنی از « رسولان الهی »، این چنین است که این تصورات مبهم منجر به تصدیقات ناصواب و غیر مطابق با واقع شده است.
برای روشن شدن صورت مسأله و بدست آوردن تصوری روشن از موضوع مسأله ناچاریم آن نکات مبهم را که اینان روشن پنداشته اند و بدان وسیله به این تصدیقات غیر مطابق با واقع رسیده اند، توضیح دهیم.

M.A.H.S.A
11-15-2011, 06:00 PM
دین الهی چیست؟,
دین الهی چیست؟
قبل از آن که به تعریف دین الهی بپردازیم، لازم است به تعریف خود « دین » بپردازیم و در پرتو آن « دین الهی » را نیز بشناسیم.

تعریف لغوی دین:
« و الدّین: العادة و الشأن »، دین به معنای عادت و شأن است.
راغب اصفهانی درباره واژه « دین » می گوید:
« و الدّین یقال للطاعة و الجزاء و استعیر للشریعة...»
دین برای طاعت و جزاء گفته می شود و برای شریعت نیز به نحو استعاره به کار می رود.
با توجه به معنای لغوی فوق می توان گفت که « دین » هم به امور روحانی صدق می کند و هم بر امور غیر روحانی.
زیرا واژه هایی نظیر « عادت، شأن و طاعت » گر چه بر جنبه های نفسانی دلالت بیشتری دارند. اما پرواضح است که دارای نمود های ظاهری و خارجی نیز می باشند.
به این معنا که این واژه ها هم بر امور روحانی صدق می کنند و از آن حالات حکایت می نمایند و هم آثار خارجی دارند. اگر این واژه ها را از آثار خارجی آنها جدا نمائیم، بار معنای خود را از دست خواهند داد.
واژه « جزاء » نیز گر چه دلالت بارزی بر امور خارجی دارد اما از منشأ آن امور خارجی را در نفس حکایت می کند.
به دیگر سخن، تا اموری نفسانی صورت نگیرد و آن امور دارای آثار خارجی نگردد، « جزاء » نیز محقق نخواهد شد.

بنابراین « جزاء » بعد از واقع امور زیر حاصل می شود:
الف_ اراده انجام فعل خواص
ب_ واقع شدن آن فعل در خارج
ج_ تأثیر پذیری از آن فعل
د_ جبران آن تأثیرپذیری
آن گونه که در این مراحل دیده می شود، موارد الف و د، اموری نفسانی است و موارد ب و ج، آثاری است که در خارج به آن امور نفسانی یاد می شود.

تعریف اصطلاحی از دیدگاه دانشمندان غربی:
دین از جمله واژه هایی است که دانشمندان بر سر تعریف اصطلاحی آن مشاجرات فراوانی بوقوع پیوسته است.
هر کس به این واژه از منظری نگریسته اند و به برخی از کاربردهای آن پرداخته اند.
دسته ای از این تعریف اصطلاحی زیر است:
1. بعضی می گویند: « در حقیقت، دین وضعیتی روحی یا حالتی ناب و حرمت آمیز است که آن را خشیت می خوانیم.»
دین در این تعریف یک امر کاملاً فردی و نفسانی است که هیچ گونه آثار و نمود خارجی و کارکرد فرا روحانی ندارد.
این تعریف دین را در « خشیت » خلاصه می کند. اما به مبدأ و متعلق این « خشیت » نیز اشاره نمی کند.
بنابراین مبدأ و متعلق خشیت هر چیزی می تواند باشد که یکی از آن چیزها « خداست.»
از طرفی، می توان این سؤال نیز را مطرح نمود که « خشیت چیست؟» زیرا این واژه در آن تعریف کاملاً مبهم و تعریف ناشده است.
2. برخی از دانشمندان می گویند:
« دین، بیش از هر چیز، کوششی است برای آن که حقیقت کامل خیر را در تمام وجوه هستی مان باز نمائیم.»
این تعریف گرچه به ظاهر، مناسب می نماید اما، مملو از واژه هایی است که مملو از ابهام است.
در این تعریف، واژه هایی نظیر « بیش از هر چه »، « حقیقت کامل خیر »، « تمام وجوه هستی » آمده است که پرهیز از ابهام است.
نیز در این تعریف واژه « کوشش » است که در حقیقت اساس این تعریف است. یعنی دین یک نوع « کوشش » است. در صورتی در دین جز « کوشش » اموری نظیر « اخلاص، تسلیم و عبودیت » نیز دخالت دارد.
3. در تعاریف دیگری دین ویژگیهایی خاص دیگری را منظور می کنند. ویژگی هایی نظیر انجام مناسک، دعا و ارتباط با خدایان.
پر واضح است که این تعریف ها نیز نقص های روشنی دادند که حتی نیاز به پرداختن آنها احساس نمی شود.

تعریف اصطلاحی دین از دیدگاه دانشمندان اسلامی:
یکی از دانشمندان مسلمان می گوید:
اگر همه افعال و اعمال بشر _ اعم از خیر و شرّ _ در نظر گرفته شود، هرگز نمی توان گفت: انجام دادن همه آنها واجب است. زیرا اگر کسی به صدور یک چنین فتوایی مبادرت کند، به جواز قتل خود فتوا داده است. دلیل این امر نیز آن است که قتل صاحب فتوا از جمله حرکات محسوب شده و مشمول عموم این فتوا خواهد بود.
اگر انجام دادن همه افعال و حرکات واجب نباشد، ترک کردن همه آنها نیز واجب نخواهد بود، زیرا اگر به وجوب ترک همه حرکات و افعال فتوا دهد، باید نفس کشیدن خود را نیز ترک نماید. دلیل این امر آن است که نفس کشیدن شخص صاحب فتوا، خود از جمله حرکات و افعال است و در نتیجه مشمول حکم خواهد بود.
از این مقدمات معلوم می شود که برخی از حرکات و افعال را باید انجام داد و برخی از آنها را باید ترک کرد و در اینجا این نتیجه بدست می آید که در مجموع حرکات و افعال بشر، حدودی وجود دارد که باید آنها را شناخت و واجب را از حرام و بایدها را از نبایدها مشخص ساخت. اکنون این پرسش پیش می آید که آیا همه افراد آدمی، این حدود را می شناسند یا هیچ یک از افراد انسان آنها را نمی شناسند؟ و یا این که برخی افراد قادر به شناسایی بوده و برخی دیگر از این شناسایی محروم و بی نصیب می باشند؟
در بطلان شق اول و دوم این پرسش، تردید روا نمی توان داشت. زیرا نمی توان گفت: همه افراد بشر این حدود را می شناسند، چنان که، نمی توان گفت: هیچ یک از افراد بشر به حدود واقف نیست.
به این ترتیب می توان گفت: کسانی وجود دارند که این حدود را به خوبی می شناسند.
بدین ترتیب این دانشمند از راه شناخت انبیاء به شناخت دین و ارائه تعریف برای آن می رسد.

به نظر می رسد، این تعریف ناقص است و از عیوبی رنج می برد.
1. این نظریه پرداز، تنها راه شناخت افعال و تمییز حدود آنها را انبیاء معرفی می کند.
در این امر شکی نیست که انبیاء بوسیله ارتباطی که با حضرت پروردگار و خالق ------ و مکان دارند، واقف بر حدود افعال بشر هستند. اما آیا این واقف بودن انبیاء بر حدود افعال انسانها، نافی واقف بودن خود انسانها بر برخی از حدود افعال خود هستند؟
به نظر می رسد، پاسخ منفی است. زیرا هر انسانی با مراجعه به وجدان خود در می یابد که برخی افعال حداقل برای خود فاعل، نیکو و حسن و برخی قبیح و زشت.
کدام انسان است که نداند که آزار طفل قبیح است و احسان به والدین نیکو.
بنابراین انسانها فی الجمله می دانند که برخی از افعال را باید انجام داد و برخی را نباید انجام داد.

2. او در بخشی از این نظریه خود می گوید:
« آیا همه افراد آدمی، این حدود را می شناسند یا هیچ یک از افراد انسان آنها را نمی شناسند و یا اینکه برخی از افراد قادر به شناسایی بوده و برخی دیگر از این شناسایی بی نصیب می باشند؟.»
این پرسش در عین حال که ظاهری آراسته دارد به نظر گمراه کننده است. او با این سؤال می خواهد القاء کند که، انسانها قادر به شناخت حدود افعال خود نیستند.
این حکم به عدم شناخت حدود افعال، اگر حکمی جزئی باشد. مشکلی پیش نمی آید. اما اگر این حکم یک قاعده و قانون عام باشد، بلای آن دامن او را نیز خواهد گرفت.
اگر کسی به او بگوید: این کار تو نوعی عقل ورزیدن است و عقل ورزیدن یک فعل است. ما به افعال و حدود آن واقف نیستیم. بنابراین نمی دانیم که این کار آیا نیکوست یا زشت؟ او چه پاسخی خواهد داد.
در این مواقع به دامن دین نیز نمی توان پناه برد. زیرا دین بر طبق مقدماتی که او فراهم نموده است، هنوز اثبات نشده است.
از طرفی، چگونه می توان حکم کرد که آن افراد که بر حدود افعال واقف هستند، رسولان الهی هستند.
آیا صرف وقوف بر حدود افعال، اثبات رسالت می کند؟ آیا « حدود افعال » نیاز به تعریف ندارد و آیا برای این حدود، ملاکی لازم نیست؟ اگر کسی ادعا کرد که من واقف بر حدود افعال هستم، آیا می توان حکم کرد که او پیامبر است؟ و...

بنابراین، از آنچه که گفته شد، به این نتیجه می رسیم که:
1. انسانها بر برخی از افعال و حدود آنها واقف هستند.
2. وقوف برخی از انسانها بر حدود افعال، مستلزم رسول بودن و پیامبر بودن آنها نیست.
3. قبل از اثبات رسالت، ما نیاز به اثبات دیانت برای انسانها داریم، تا لزوم دین برای انسانها اثبات نشود، رسالت اثبات نخواهد شد.

درباره لزوم دین می توان این گونه استدلال نمود:
1. آفرینش انسان بر اساس حکمت است و به دست توانمند خداوند حکیم انجام پذیرفته است.
2. انسان از دو عنصر ماده و روح پدید آمده است. این ترکیب، سبب می شود تا انسان، هم از ویژگی های بدن مادی و هم از خصوصیات روح مجرد برخوردار باشد و در پی آن، خواسته های عقلانی و حسی داشته باشد. ولی غرض اصلی از خلقت او باید امری معقول و جاودانه باشد.
3. انسان از ناحیه ماده و طبیعت، موجودی سرکش و متجاوز و استخدام کننده و اعضاء طلب است و چه بسا تجاوز به حقوق دیگران در بخش طبیعی وجود او نهادینه شود.
از این رو، اگر نیروهای طبیعی انسان، بدون تعطیل، تعدیل نشود، وی موجودی خطرناک و شرآفرینی می شود که اگر بخواهد درباره حقوق بشر به مطالبی بیندیشد و آنها را تدوین کند، حتماً به سود گروهی و به زیان گروه دیگر می نگارد و با چنین قانون خود نوشته، گروهی را به استبعاد و بردگی و عده ای را به استثمار و سود آوری خویش می کشاند و آنان را هر روز، ضعیف تر از روز گذشته می کند و سرانجام، به سوی هلاکت و نیستی یا برده داری، سوق می دهد.
4. از طرف دیگر، انسان چاره ای جز زندگی اجتماعی ندارد. زیرا او به تنهایی نمی تواند دشواری های فراوان حیات را از سر راه زندگی خود برچیند و به خواسته های برخاسته از حاجت های طبیعی خود برسد.
از این رو، نیازمند حیات جمعی و همکاری است و در این زندگی جمعی و همکاری است که ریشه های بی عدالتی ها و زورگویی ها، حق کشی ها، استثمارها، توسعه طلبی ها، خودکامگی ها و... بروز می کند و تقویت و فربه می شود.
در این جاست که انسان به « قانون » نیازمند می شود. قانونی فراگیر، همه سویه، جامع، کامل و سعادت آفرین.
5. از سوی دیگر، عقل بشر در پیمودن راه تکامل و سعادت، گرچه نقشی مهم دارد، لیکن خود به تنهایی نمی تواند از عهده کشف همه مجهول ها و حل همه نزاع ها و اختلاف ها و کشمکش ها بیرون آید.
زیرا بسیاری از مسایل مبدأ و معاد و تعدادی دیگر از ارزش های والا، از دسترس معرفت عقل بشری دور است. وانگهی، هم عقل نظری در اندیشه و فکر دچار مغالطه و اشتباه می شود و هم عقل عملی در انگیزه و عزم، اسیر شهوت و غضب، چنان که در شمار زیادی از مسایل اقتصادی، اخلاقی، خانوادگی و ... نتوانسته است که راه استواری را پیش گیرد. نمونه آن، پیدایی مکتب های گوناگون متناقض و مختلف بشری است.
6. از سوی دیگر، انسان، دانش وضع قانون فراگیر و همه سویه را ندارد. زیرا او نمی تواند ویژگی های همه مناطق جغرافیایی را در جمیع ادوار تاریخ، بر همه جوامع انسانی در نظر گیرد و برای آن قانونی شایسته وضع کند.
نشانه این عجز، اختلاف قوانین در هر عصر و نیز تغییر و تبدیل و ترمیم و تعویض مستمر آن در نسل هاست.
این قانون که همه جوانب بشر در همه ادوار تاریخی و زوایای جغرافیایی در نظر گرفته است و برای آن طرح و برنامه دارد، همان است که به نام « دین آسمانی یا وحیانی » معروف است.
و چون دین برای انسان، امری حیاتی است، خداوند نیز انسان و دین را با هم در این زمین خاکی فرود آورد. این گونه است که « اولین انسان »، « اولین پیامبر » نیز هست.
پس در تاریخ بشر نمی توان برهه و دوره ای را یافت که « انسان » باشد، اما « دین » و برنامه زندگی در کنار او نباشد.
گروهی از دانشمندان اسلام برای دین تعریف هایی ارائه نموده اند. برخی از این تعریفات، حاکی از این است که دین، تمام زوایای آشکار و پنهان حیات آدمی را پوشش داده است.
صاحب تفسیر نمونه می گوید:
« دین در اصل به معنای جزاء و پاداش و به معنی اطاعت و پیروی از فرمان، آمده است و در اصطلاح مذهبی عبارت است از مجموعه عقاید و قوانین و آدابی است که انسان در سایه آنها می تواند به سعادت و خوشبختی دو جهان برسد و از نظر فردی و اجتماعی، اخلاقی و تربیتی، در مسیر صحیح گام بردارد.»

آیت الله خمینی در این باب، کلام جامعی دارد. او می گوید:
« در قانون های آسمانی، جنبه های منافع شخصی و نظرهای خصوصی و عوامل گوناگون این عالم، به هیچ وجه دخالت ندارد. زیرا خداوند مبرّا و مقدس از همه اینهاست. این قانون که از جنبه های عمومی ممالک جهان گرفته تا خصوصیات عائله اشخاص و از زندگانی اجتماعی تمامی بشر تا زندگانی شخصی انسانی که تنها در یک غار زندگی می کند و از قبل از قرار گرفتن نطفه آدمی در رحم تا پس از رفتن در تنگنای قبر، هزارها قانون گذاشته...، و این قانون ها عبارت است از دین خدا، که همان دین اسلام می باشد.»
پس دین الهی، یک دین کامل، بی نقص و پاسخ به تمامی سؤالات بشر و برطرف کننده تمام حوائج اوست. بنابراین، دین شامل « وظایف ثلاثه آدمی می باشد. یعنی شخص بداند که:
اولاً در برابر خداوند چه وظیفه ای دارد؟
ثانیاً در مناسبات خود با مردم چگونه رفتار کند؟
ثالثاً تکلیف شخص نسبت به خود چیست و چگونه باید زندگی نماید.»
هر گاه دینی و آئینی، همه خصوصیات فوق را داشت، می شود دین آسمانی.

از نکات یاد شده این امر نیز روشن می شود که « تصور » کسانی که دین و وحی را امری نفسانی و شخص می دانند چه اندازه، نادرست است و چگونه اینان از آن تصور نادرست، تصدیقات کاذب اخذ نموده اند.

M.A.H.S.A
11-15-2011, 06:02 PM
«تکلم خداوند»


در قرآن آیاتی وجود دارد که حاکی از «گفتگوی خداوند» با برخی از رسولان اش است.
اولین آیه از جزء سوم قرآن کریم این گونه آغاز می شود:


«تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض. منهم من کلم الله و رفع بعضهم درجات ...»



«سوره بقره، آیه 253»

خداوند برخی از این رسولان را بر بعضی دیگر از آنان فضیلت داد. بعضی از این پیغمبران با خداوند سخن گفته و برخی رفعت مقام یافته اند.
همان گونه که در این آیه شریفه اشاره شده است، برخی از پیامبران الهی مخاطب باواسطه یا بلاواسطه حضرت پروردگار هستند و خداوند با آنها تکلم می فرماید.
در آیه دیگری، خداوند، گزارشی از «تکلم» خود با حضرت موسی دارد وحی فرماید:

«و رسلا قد قصصنا هم علیک من قبل و رسلاً لم نقصصهم علیک و کلم الله موسی تکلیما»

«سوره نساء، آیه 164»
خداوند سبحان در این آیه به رسول خود می فرماید: رسولانی بوده اند که ما داستان و قصه آنها را برای تو گفتیم و رسولانی نیز بودند که درباره آنها چیزی نگفته ایم و داستان آنها را برای تو نقل نکردیم و در آخر می فرماید که: خداوند با موسی تکلم نمود.
همان طور که ملاحظه شد، این آیات حاکی از تکلم خداوند است.
اما اینکه این «تکلم» چگونه تکلمی است، دعوای شدیدی بین دانشمندان متدین برانگیخته است و نظرات گوناگونی را ارائه نموده اند.
قبل از پرداختن به نظرات دانشمندان درباره «حقیقت کلام» به معنای لغوی آن می پردازیم.
«کلام در لغت، عبارت است از: اصواتی پی در پی که در بردارنده معنا و مفهومی است»
و «هر چیزی که انسان به وسیله آن نطق می کند» و با دیگران به صحبت می پردازد.
تعریف اول حاکی از این است که هرگاه اصواتی پی در پی از شخصی صادر شود و دارای معنا و مفهوم نیز باشد، «کلام» است. اینجا دیگر صحبت از یک فرد یا چند فرد نیست. بلکه آنچه مهم است، ایجاد اصوات است. حال ممکن است این اصوات، مخاطب و مخطبانی داشته باشد و یا این که هیچ مخاطبی نیز در میان نباشد. بلکه شخص با خودش در حال نجوا و دل گویه باشد.
اما معنای دوم، کلام را در صحنه اجتماع مطرح می نماید.
به این معنا که «نطق» انسانی است و مخاطبی جز خود انسان می طلبد.
بنابراین «روشن است که چنین کلامی در ظرف جامعه محقق می شود و نیاز به مخاطب دارد».
اگر محمل «کلام» و محل صدق آن را اجتماع بدانیم، در این صورت نمی توان قایل به این شد که «کلام» فقط و فقط همان «اصوات و حروف پی در پی و دارای معنا و مفهوم» است.
زیرا اجتماع انسانی برای «تفهیم و تفهم» و انتقال افکار و معنویات راه های گوناگونی دارد.
یکی از آن راه ها همین راه انتقال معنویات و افکار و خواسته ها به وسیله اصوات و حروف است.
گرچه این راه، راه معمول و اکثری است و هم انسانها _ بجز کر و لال ها_ بدان مجهز هستند.
اما راه «مکاتبه» نیز امروز با راه انتقال از طریق «اصوات و حروف» برابری می کند.اشارات و رمزهای گوناگونی نیز حاکی از انتقال افکار و خواسته های بشر است.این راه ها، نیز فقط در ظرف اجتماع معنا می یابند و ارزش پیدا می کنند.
زیرا که انسان «تنها» نه نیازی به ایجاد اصوات دارد و نه نیازی به مکاتبه و نه نیازی به اشاره. زیرا که مخاطبی ندارد تا آنچه را می خواهد به او انتقال دهد.
مواجهه با حیوان و حیوانات نیز راه مخصوص به خود را می طلبد نه این راه های مخصوص اجتماع انسانی.
درباره حقیقت کلام، تفسیرهای زیر ارائه شده است:
1. مرحوم علامه طباطبایی می فرماید:
کلامی که در میانه ما معمول است عبارت از قرار و تعهدی است که ما در بین خود جعل کرده ایم و بنا گذاشته ایم فلان صوت معین اختصاص به فلان معنای معین داشته باشد و هر وقت آن صدا از گوینده ای سرزند، ذهن شنونده فوراً منتقل به آن معنا می شود.
گوینده هم متعهد شده است که هر وقت بخواهد آن معنا را بشنونده بفهماند، خصوص آن صوت را از دهان خارج نموده و یا آن تموج هوایی را در فضا ایجاد نماید و پرواضح است که کلام به این معنا مستلزم این است که متکلم دارای جسم بوده باشد.
همان گونه که از این تعریف بدست می آید، «کلام» همان اصوات و یا ایجاد تموج در فضا است. اگر گروهی از دانشمندان «کلام» را «کیف مسموع» می دانند، نظر به این برداشتی که ذکر شد دارند.
اما مرحوم علامه در اخیر کلام خود می فرماید:
«این معنا مستلزم این است که متکلم دارای جسم بوده باشد».
به عبارت دیگر، چنین تعریفی از کلام فقط بر قامت مخلوق راحت می آید نه بر قامت خالق.
آنکه جسم است و دارای ابعاد و حجم، انسان است. پس این تعریف منحصر به تکلم انسانها است.
حال سؤال این است که «معنای کلام الهی چیست»؟ و «تکلم خداوند» به چه نحوه ای است؟
در جواب به این سؤال گفته اند:
«حقیقت کلام» حروف منظم و اصوات پیاپی است. همین طوری که خدا منعم است، با دادن نعمت به دیگری، رازق است با دادن روزی به دیگران، منظم است با ایجاد کلام در دیگران...»
طبق این تعریف، حقیقت کلام، یکی است. چه کلام خالق باشد و چه کلام مخلوق. در این میان هیچ فرقی نهفته نیست.
یکی دیگر از این دانشمندان این گونه می گوید:
کلام خدا از جنس اصوات و حروف است و دلیل آن این است که خدا عرب را به لغت آنان خطاب کرده و رسول خدا هم با لغت آنان سخن گفته و خود جزء آنان بود.
بنابراین باید کلام وارد در خطاب خدا به همان معنی حمل شود که آنها می فهمیدند... و عرب از کلام جز آنچه که از دو حرف و بیشتر ترکیب شود اراده نمی کند.
دانشمند بزرگوار دیگری در این باره توضیح بیشتری می دهد و می فرماید:
«خداوند برتر از آن است که شبیه مخلوقات اش و دارای هیأت و ترکیب و کیفیت باشد و یا در اوهام و اذهان وارد گردد. دارای زمان و مکان هم نیست»
این دانشمند بزرگوار گویا به این نکته پی برده است که اگر «کلام الهی» چون «کلام» مخلوق، همین اصوات و تموج باشد، پس فرقی بین این دو نیست.
در حالی که او خالق است و این مخلوق و تعالی الخالق عن المخلوق. چرا که او برتر و منزه از اوصاف این مخلوق چرکین است.
اما با وجود این «تنزیه» در ادامه همان معنایی را از کلام خداوند اراده می کند که دیگران اراده کرده بودند.
او می فرماید:
... از سوی دیگر، امر و نهی الهی برای حجج و سفرای الهی هم ثابت و هم معقول است.
به گونه ای که اولیای خدا از کیفیت آن آگاهی دارند و بر آنها مشتبه و پوشیده نیست. بدین سان، خداوند کلام اش را در محلی همانند هوا و دیگر اجسام ایجاد کرده و مخاطبان شایسته را مورد خطاب قرار می دهد و آن ها را راهنمایی می کند که این کلام اوست.
مرحوم علامه طباطبایی کلام زیبایی دارد، می فرماید:
«صرف ایجاد صوت در درخت و یا در مکانی دیگر دلالت نمی کند بر این که معانی اصوات، مقصود خدای سبحان است.
چیز دیگری غیر از اصوات لازم است که اراده و قصد خدای تعالی را کشف نموده و دلالت کند بر این که خدای تعالی معانی اصوات را اراده کرده ...»
همان گونه که در کلام مرحوم علامه ملاحظه شد و آیات الهی نیز حاکی از آن است. این ایجاد صوت در درخت و یا مکانی دیگر، چیزی است و کلام انسانها چیز دیگری.
از این که بگذریم، هم کلام الهی با رسولان اش اختصاص به این ایجاد اصوات ندارد.
«وحی بلاواسطه» نیز گونه ای از تکلم خداوند است. آیا می توان گفت که آنجا نیز ایجاد اصوات است. حداقل سیره رسول گرامی اسلام، نافی این امر است.
به این معنا که یاران رسول بزرگوار اسلام _ جز امام علی علیه السلام _ از شنیدن صدای جبرئیل عاجز بودند.
اگر کلام الهی فقط از راه ایجاد صوت باشد، باید هم یاران رسول خدا، صدای جبرئیل را می شنیدند. در حالی که این گونه نبوده است.
در تاریخ رسول بزرگوار اسلام، برخی از همسران او گزارش داده اند که وقتی وحی بر رسول اکرم نازل می شد، حال آن بزرگوار دگرگون می شد و به شدت منقلب می گردید.
معنای لغوی «وحی» حاکی از نادرستی نظریان گذشته در رابطه با کلام الهی است.
راغب می گوید:
«اصل الوحي: الاشاره السریعة...»
احمد بن فارس نیز در این باب گفته است:
«الواو، والحاء، و حرف المعتل: اصل یدل علی القاء علم فی اخفاء او غیره الی غیرک... والوحي: السریع»
در معنای «وحی» دو نکته اخذ شده است که قوام این معنی به همان دو نکته است.
یکی از آن دو نکته «اخفاء» است و دیگری «سرعت».
با توجه به نظریاتی که طرح شد و نیز با لحاظ «اخفاء» در معنای «وحی» باید گفت:
«پنهان بودن» که در معنای «وحی» اخذ شده است، نادیده گرفته شده است.
زیرا در معنایی هم چون ایجاد صوت در هوا یا اجسام دیگر با پنهان بودن آن منافات دارد»
از طرفی، نظریات گذشته، با «سریع بودن، که از دیگر اموری است که در معنای وحی اخذ شده است، سازگاری ندارد.»
از این نقدها که بگذریم باید گفت:
«به دلیل آن که وحی از بالاترین مراتب علم حضوری است و نزول حقایق الهی از طریق وحی نزولی حقیقی و معنوی است و نه اعتباری و مادی (و قراردادی)، پس نمی توان قایل شد که وحی الهی از طریق ایجاد صوت در اجسام محقق می شود»
این امری است که قرآن نیز آن را حکایت می کند.
خدای سبحان در سوره بقره، آیه 97 می فرماید:


«قل من کان عدواً لجبریل، فانه نزله علی قلبک بإذن الله...»


این آیه به صراحت می فرماید که: قرآن به فرمان خدا بر قلب رسول الله نازل شده است.
از آنجا که قرآن، کلام الله مجید است، پس این کلام هنگام نزول بر قلب رسول مکرم است، از جنس لفظ و صدا نبوده است.
در سوره شعراء نیز این امر آمده است.
خدای سبحان می فرماید:


«نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین»



«سوره شعراء، آیه194_193»


این آیه نیز حاکی از نزول قرآن بر قلب رسول خداست که منافات با ایجاد اصوات و تموج هوا دارد.
مرحوم علامه طباطبایی در ارتباط با کلام خداوند می فرماید:
«مقصود از کلامی که در آیه است آن خطاب هایی است که خداوند بدون واسطه فرشته به موسی علیه السلام نموده است.
و به عبارت دیگر آن چیزی که به وسیله آن مکنون غیب برای آن جناب کشف شده، نه کلامی است معمولی دائر در میانه ما آدمیان چون آن کلامی که در میانه ما معمول است، عبارت از قرار و تعهدی است که ما در بین خود جعل کرده ایم و بنا گذاشته ایم فلان صوت معین، اختصاص به فلان معنا داشته باشد... و پرواضح است که کلام به این معنا مستلزم این است که متکلم دارای جسم بوده باشد و خدای سبحان منزه است از این که دارای جسم باشد.
از طرفی هم صرف ایجاد صدا و صوت در درخت و یا در مکانی دیگر دلالت نمی کند بر این که به معانی اصوات، مقصود خدای سبحان است.
چیز دیگری غیر از اصوات لازم است که اراده و قصد خدای تعالی را کشف نموده و دلالت کند بر این که خدای تعالی معانی اصوات را اراده کرده است... و ... معنای تکلم خدا با موسی این است که: خداوند اتصال و ارتباط خاصی بین موسی و عالم غیب برقرار نموده که با دیدن بعضی از مخلوقات به آن معنایی که مراد اوست منتقل می شده است. البته ممکن است این انتقال مقارن با شنیدن صوتهایی بوده که خداوند آن را در خارج و یا در گوش او ایجاد کرده است.»
برخی از دانشمندان می گویند:«تکلم خداوند» از مقوله «کلام نفسی» است.
سعدالدین تفتازانی می گوید:
«فعند اهل الحق، کلامه لیس من جنس الاصوات والحروف. بل صفة ازلیة قائمة بذات الله تعالی...»
کلام خداوند نزد اهل حق، از جنس اصوات و حروف نیست. بلکه یک صفت ازلی است که قائم به ذات خداوند می باشد.
بنابراین «کلام خداوند در واقع در کلام نفسی» است. یعنی این الفاظ و عبارات و ترکیبات کلامی از باطن ذات سرچشمه می گیرد و در واقع، به صورت بسیط موجودند، اگر چه به صورت امر و نهی و استفهام و تمنی متمایز از یکدیگر و در قالب الفاظ بیان می شوند.»
به عبارت واضح تر، «کسی که می خواهد امر و نهی کند یا ندا کند و یا از چیزی خبر دهد و یا بپرسد، در درون خود یک رشته معانی احساس می کند که از آنها با کلام لفظی تعبیر می کند. آنچه را که در دل می یابد و با اختلاف زبان ها و مکان ها عوض نمی شود و متکلم می خواهد از طریق کلام حسی (لفظی) همان، در ذهن مستمع قرار بگیرد، همان کلام نفسانی است.»
آنچه از مطالب فوق بدست می آید، این است که:
1. ما در درون خود یک سری معانی را ادراک می کنیم. به اطراف خود که می نگریم، یک سری تصاویر می بینیم.
به صحبت های دوستان خود که گوش می دهیم، یک سری الفاظ می شنویم که حکایت کننده از دسته ای از معانی است.
معانی ای که بین انسانها وجود دارد و هر گروه از انسانها آن معانی را با زبان و لهجه ای ویژه، استعمال می کنند.
2. ما خود نیز یک سری معانی در ذهن و درون خود داریم.
برای انتقال این معانی به دیگران به وسایل گوناگونی متسمک می شویم. یکی از این وسایل «زبان» است و الفاظ و اصوات. از دیگر وسایل می توان به «کتابت» اشاره نمود. چرا که بدان وسیله نیز معانی درونی ما قایل انتقال به دیگران است.
اما در این میان «کلام نفسی» همان معانی درونی ماست که بین همه انسانها مشترک است و کلام لفظی، همان اصوات و حروف است که گاهی با زبان وگاهی به وسیله کتابت به دیگران انتقال می یابد.
این امر نیز واضح است که به تعداد «زبان ها و لهجه ها» در روی زمین «کتابت» وجود دارد.
این گروه از دانشمندان می گویند:
کلام خداوند از نوع «کلام نفسی» است. یعنی آنچه در ضمیر وجود و هنوز بر زبان جاری نشده است.
این نظریه را شخصی به نام «ابوالحسن اشعری» ابراز نموده استو از ویژگی های مذهب «اشاعره» است و جزئی از مذهب اهل سنت قرار داده شده است.
البته قبل از ابوالحسن اشعری، شخصی دیگر، به نام «عبدالله ابن کلاب» که در سال 240 هجری فوت کرده است این نظریه را ابراز کرده است.
اما این نظریه به مراتب از نظریه قبل که «کلام خداوند» از جنس اصوات و حروف می پنداشت. ضعیف تر است.
اشکالات و نقدهایی که بر این نظریه وارد است، به شرح زیر می باشد:
1. این نظریه یک سری امور را نزد انسانها مفروض و مشترک می گیرد. به این معنا که همه انسانها در علم داشتن به برخی از امور مشترک است. اگر این «اشتراکات» را همان «فطریات» انسانی بگیریم، اشکالی ندارد. این فطریات نیز خلاصه در «خداخواهی» می شود و خداخواهی نیز دو جنبه دارد.
یک جنبه آن، همان است که اینان «ما فی الضمیر» و درونی می دانند. در این امر همه انسانها اشتراک دارند.
جنبه دیگر اما، با علم و دانش و سیر در آفاق بدست می آید و در این جنبه، انسانها اشتراکی با هم ندارند.
زیرا ممکن است شخصی از راه «کلام» و بعضی از راه «فلسفه» و گروهی از راه «علوم تجربی» به خداشناسی نایل گردند.
2. گروهی از دانشمندان می گویند: آنچه در نفس ماست یا «تصور ساده ای» است و یا «تصور همراه با قضاوت». یعنی هر آنچه در درون ماست یا یک سری معانی است که «مفرد» هستند. معنای «غذا» «آب» «همسر» «خدا» «رسول» «شریعت» و ... یک سری معانی است که «مرکب» هستند. مثل «خدا خالق ماست.»
«شریعت راه گشا است»، «غذا مفید است»، «رسول، هادی است» و...
اگر این معانی از نوع معانی «مفرده» بود، به آن «تصور» می گویند. اما اگر معانی که در ضمیر و درون ماست از نوع معانی «مرکبه» بود به آن «تصدیق» می گویند.
از طرفی هم دانشمندان بر این قول اتفاق نظر دارند که «تصور و تصدیق از اقسام علم است». یعنی یکی از تقسیمات علم، تقسیم او به «تصور و تصدیق» است.
پس این معانی درونی، از مقوله علم شد.
از دیگر سو، ما می دانیم که «خداوند عالم است» و به این قضیه هم ادیان و صاحبان آن اذعان و یقین دارند. گر چه اختلاف است که علم خداوند، آیا از این مقوله «تصور و تصدیق است یا از مقوله ای دیگر از انواع علم».
به این نکته نیز هم اعتقاد دارند که «خداوند متکلم است» و کلام الهی امری است که جای انکار ندارد.
حال با توجه به مقدمات فوق، آیا می توان حقیقت «کلام الهی» از سنخ معانی درونی ای که این نظریه می داند، قلمداد کرد؟
پرواضح است که طبق این مقدمات، آن معانی جز علم محسوب می شود و علم غیر از کلام است.
2. صاحبان نظریه «کلام نفسی» صفت کلام، ازلی می دانند و به قدم آن قایل هستند.
این از روشن ترین انواع شرک است. این فقط حضرت پروردگار است که قدیم است و ازلی و سایر موجودات حتی اسماء و صفات او نیز، حادث و مخلوق است.
3. مرحوم میثم بحرانی می گوید:
«انه المتبادر الی الفهم، عند اطلاق لفظ الکلام، دونه ...»
یعنی انسانها هنگامی با لفظ «کلام» مواجه می شوند، همین الفاظ و اصوات را می فهمند. نه چیزی به نام معانی درونی و کلام نفسی.
اگر ما به خودمان رجوع کنیم و لفظ کلام را مقابل دید و توجه خود قرار دهیم، هر آینه، چیزی جز الفاظ و اصوات از آن نمی فهمیم. همه انسانها نیز از این لفظ فقط صوت و لفظ را می فهمند. پس کلام نفسی یک امری است که برخلاف فهم عادی بشر است و نظریه ای است کاملا باطل و گاهی منجر به شرک نیز می شود.
گروهی می گویند:
«جهان آفرینش، سراسر کلام خداست»
استدلال اینان مبتنی بر معنای «کلام» است. اینان می گویند: کلام از نظر لغویین این گونه استعمال شده است:
1. «الکاف واللام و المیم اصلان:... یدل علی نطق فهم»
یعنی کاف و لام و میم [که تشکیل دهنده «کلام» هستند] دلالت بر نطقی دارد که فهمیده شده باشد.
2. «الکلام ما کان مکتفیا بنفسه»
کلام آن چیزی است که به خودی خود کافی باشد برای رساندن معنا و نیاز به چیز دیگری نباشد.
3. «الکلام: القول، او، ما کان مکتفیا بنفسه»
کلام یعنی قول یا هر چیزی به تنهایی کافی باشد برای رساندن معنا.
با توجه به معنای کلام، می توان به این نکته دست یافت که، آنچه در این معنای سه گانه اشتراک دارد، این است:
الف _ کلام چیزی است که حاکی از چیز دیگری می باشد. آن چیز دیگر در این جا همان معنای منظور نظر متکلم است.
ب _ کلام به چیزی گفته می شود که از استقلال برخوردار باشد. بنابراین اگر یک چیزی مستقل بود و حاکی از معنایی نیز بود، آن چیز می تواند «کلام» باشد.
با توجه به این دو نکته است که دانشمندان مزبور، «کلام» بر موجودات جهان آفرینش اطلاق می کنند.
زیرا، از سویی این موجودات هر کدام به تنهایی موجودی مستقل هستند و این استقلال آنها حاکی از استقلال خالق آنهاست و هر کدام مخلوق هم هستند که از این رهگذر نیز حکایت کننده از خالق خود هستند.
از طرفی، هر کدام از این موجودات به وسیله اسماء و صفاتی که دارند، جدا و متمایز از سایر مخلوقات هستند و در دلالت و حکایت از اسم و رسم خود استقلال دارند.
به عنوان مثال، یک «موش» برای افاده معنای خود و حکایت از وجود خود نیاز به «گربه» ندارد و گربه نیز در این امر نیازمند موجودات دیگر نیست.
اگر چه در روز نخست، کلام، به کیف مسموع [که همان الفاظ و اصوات و قول و شنیده ها] گفته می شد، ولی به تدریج روی مناسبتی در اطلاق [و استعمال] آن توسعه داده شد.
زیرا اگر ما، کیف مسموع [یا همان: امور شنیدنی] را کلام می گوئیم به خاطر این است که ما را از راز موجود درون متکلم آگاه می سازد.
ولی هر گاه عملی از متکلم صادر شد و عین همین نتیجه را در برداشت، می توان آن را کلام و پیام او نام نهاد.
تابلوی نقاشی یک هنرمند، بنای یک معمار، پیام آن دو به شمار می روند و از کمالات آنان خبر می دهند.
این معنا از «کلام» در قرآن نیز آمده است.
خداوند در سوره نساء، آیه 171 حضرت عیسی را «کلمة» خود خطاب می کند و می فرماید:


«انما المسیح عیسی ابن مریم رسول الله و کلمته ...»

همانا مسیح عیسی ابن مریم، رسول خدا و کلمه اوست.

در سوره لقمان، آیه 27 موجودات و مخلوقات را کلام خود و کلمات حق می نامد و می فرماید، اگر دریا دوات قلم شود، باز از شمارش آنها عاجز است.

«ولو ان ما في الارض من شجرة اقلام و البحر بمدة من بعده سبعة ابحر ما نفدت کلمات الله، ان الله عزیز حکیم»
اگر هر درخت روی زمین قلم شود و آب دریا به اضافه هفت دریای دیگر دوات گردد باز نگارش کلمات خدای ناتمام می ماند که همانا خدا را اقتداء و حکمت است.
در بعضی سوره های قرآن، «سنت ها و قوانین حاکم بر جهان هستی» کلمه حق نامیده شده است.
آیاتی که در آن «کلمه» برای حکایت از «سنت ها و قوانین حاکم بر جهان هستی» آمده است به شرح زیر می باشد:
الف _


« و لقد کذّبت رسل من قبلک فصبروا علی ما کذّبوا و اوذو حتی آتاهم نصرنا و لا مبدّل لکلمات الله و لقد جاءک نّبایء المرسلین »



( سوره انعام، آیه 34)

هر آینه رسولان بسیاری، قبل از تو را هم تکذیب کردند. ولی آنها با این همه اذیت های منکران، صبر و تحمل کردند. تا این که یاری ما شامل حال آنها شد. در کلمات خداوند تغییری رخ نمی دهد و هیچ کس نمی تواند آنها را تغییر دهد و هر آینه اخبار رسولان پیشین به تو رسید.
این آیه شریفه اشاره به این قانون دارد که « صبر و استقامت در راه هدف الهی همیشه منجر به پیروزی است ».
بنابراین به رسولش می فرماید:
تو هم، در برابر تکذیب ها و آزارها و حملات دشمنان لجوج و سرسخت، روح صبر و استقامت را از دست مده و بدان طبق همین سنت، امدادهای الهی و الطاف بیکران پروردگار به سراغ تو خواهد آمد و سرانجام بر تمام آنها پیروز خواهی شد.
زیرا، اولاً: « هیچ تغییر دهنده ای کلمات ( و سنت های ) خدا را تغییر نمی دهد...و...این کلماتی که خدای تعالی از آن خبر داده قابل تغییر و تبدیل نیستند».
و ثانیاً: اخباری که از پیامبران پیشین به تو رسیده است که چگونه در برابر مخالفت ها و شداءد، استقامت کردند و پیروز شدند، گواه روشنی برای تو است.
ب_ حضرت پروردگار در سوره یونس نیز می فرماید:


« لهم البشری فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة لا تبدیل لکلمات الله، ذلک هو الفوز العظیم»



« سوره یونس، آیه 64»

برای آنها هم در دنیا و هم در آخرت از سوی خداوند پیوسته بشارت است به نعمت های بهشتی، کلمات خداوند به هیچ وجه دگرگونی نمی پذیرد. این همان فوز و رستگاری بزرگ است.
این آیه شریفه اشاره به « اصل بشارت دادن » دارد. اصلی که بسیاری از بنیان های حیات فردی و جمعی دنیوی و اخروی انسان ها بر آن استوار است. خداوند در این آیه شریفه می خواهد به انسانها بفرماید:
هیچ عملی از آنها ضایع نمی گردد، نتایج این اعمال یا در همین دنیا شامل حال انسان می شود و یا در آخرت.
بنابراین « امید » را نباید از دست داد و « یاس » را باید از خانه وجود، بیرون راند.
آن که بر راه صواب سلوک می کند، صواب و ثواب می بیند و آن که براه معصیت، طی طریق می کند عقاب می بیند.
این اصلی است که قابل تغییر نیست. هرگز جای « صواب کار » و « معصیت کار » با هم عوض نخواهد شد.
بنابراین « نه تنها ترس و غمی ندارد، بلکه بشارت و خوش حالی و سرور به خاطر نعمتهای فراوان و مواهب الهی هم در این زندگی و هم در آن زندگی نصیب آنان می شود...و خداوند به این وعده خود، نسبت به دوستان اش وفا می کند».
با توجه به این آیه شریفه، معلوم شد که « کلمه » حتی در قرآن نیز در همه موارد به معنای « اصوات و الفاظ » نیامده است.
« جیش تفلیسی » در وجوه قرآن می گوید:
کلام در قرآن بر سه وجه باشد:
وجه نخستین: به معنای گفتار خدای عزوجل بود بی واسطه ... در سوره نساء آیه 164...
وجه دوم: کلمه به معنای وعده باشد. چنان که در سوره الزمر آیه 71، گفت:

« قالوا بلی و لکن حقّت کلمة العذاب علی الکافرین » یعنی وعد العذاب...
و در سوره حم عسق آیه 14، گفت: «...و لولا کلمة سبقت من رّبک...» یعنی و لولا وعد سبق من ربک...
و هم در این سوره آیه 21، گفت: «...و لولا کلمة الفصل لقضی بینهم...» یعنی و لولا وعد...
تا اینجا به برخی نظریات در باب « حقیقت کلام خداوند » پرداخته شد.
آخرین نظریه، کلام خدای را همه موجودات و مخلوقات می دانست و برای تائید نظریه خود، به آیاتی از قرآن متوسل شد.
اکنون باید دید آیا این نظریه خالی از نقض و نقد و نظر است؟ و آیا می توان آن را به عنوان نظریه ای که حق مطلب را بیان کرده، پذیرفت؟ یا این که باید به سراغ نظریه ای دیگر رفت؟
باید گفت:
تکلم خدا با بعضی از بندگانش به معنای کلام نفسی است [ آن گونه که اشاعره از اهل سنت ] گفته اند و نه به معنای کلام لفظی است. [ بدان سان که معتزله از اهل سنت وعده ای دیگر ] پنداشته اند.
بلکه تکلم خدا با پیامبران اش از طریق علم حضوری و القای در قلب محقق می شود.زیرا خدای تعالی جسم نیست تا کلام او همانند کلام آدمیان باشد.
شواهد و قراین فراوانی در این باب وجود دارد. از جمله آنها، مصادیقی بود برای کلام خداوند که در قرآن آمده بود.
اما نه آن مصادیق از زمره کلام نفسی بود و نه در زمره کلام لفظی.
علامه طباطبایی در این باره می فرماید:
کلام الهی هرگز مانند کلام آدمیان نیست تا صوتی در حنجره ایجاد گشته، در حالی که بر مخارج حروف تکیه کرده، از دهان خارج شود و دلالت های آن بر معنا اعتباری و وضعی باشد.
زیرا حقیقت کلام در نزد انسانها:
این است که چون انسان فطرتاً به اجتماع و زندگی اجتماعی نیازمند است و چون زندگی اجتماعی بدوند تکلم پابرجا نمی ماند، لذا انسان از روی فطرت ناچار است که برای فهماندن مافي الضمیر خود از طریق اصواتی که در دهان با مخارج حروف برخورد می کند، استفاده نماید و از آن ترکیباتی ساخته و آنها را برای معانی که در قلب و ضمیر خود دارد نشانه قرار دهد.
این گونه است که انسان نیازمند حروف و اصوات می باشد. اما اگر این انسان، راهی برای اظهار و انتقال آنچه در مافي الضمیر و قلب خود داشت که جز طریق « مکالمه » باشد، از آن استفاده می کرد.
همانگونه که امروزه انسانها از « مکاتبه » و یا « علایم قراردادی » سود می برند. اما پرواضح است که این طریق ها نیر بر بنیان « مکالمه » استوار است و استفاده از حروف در آنها، آشکار است.
پس انسان نیازمند سخن گفتن است، زیرا راهی جز طریق مطالعه برای تفهیم و تفهم ندارد...از این جا معلوم می شود که کلام به معنای فهماندن مافي الضمیر بوسیله اصوات ترکیب یافته ای است که از روی قرار داد، دلالت به معنی می کند و جز در انسان، آن هم در ظرف اجتماع معنا ندارد و انسان نیز در غیر ظرف اجتماع، کلام ندارد...
اگر در یک جایی فرض کنیم که فقط یک نفر انسان موجود باشد و هیچ گونه اجتماعی در آنجا وجود نداشته باشد، قطعاً آن شخص احتیاجی به سخن گفتن نخواهد داشت. زیرا محتاج به تفهیم و تفهم نیست.
بنابراین، آن طوری که کلام از ما انسانها صادر می شود، یعنی صوتی از حنجره خارج شده و با مخارج حروف برخورد می کند و با دلالت وضعی اعتباری مقاصد گوینده را به شنونده می رساند، چنین کلامی از خدا صادر نمی شود.
زیرا ساحت پروردگار منزه تر از آن است که با دستگاه های جسمانی مجهز باشد یا این که با ادعاهای وهمی اعتباری کمال پیدا کند...
پس چیزی که خدا به واسطه آن معنای مقصود را بر پیغمبر مکشوف می سازد، واقعاً کلام است.
و خدای متعال برای ما بیان فرموده که حقیقتاً سخن می گوید. سخنی که مانند سخن های ما آدمیان نیست.
بنابراین این گونه می توان گفت که:
« صحیح است که کلام الهی آن تعریف اعتباری و معهود بین مردم را ندارد. و الهی عبارت است از: آنچه که معنای مقصود الهی را برای پیامبر کشف کند».
این « کشف مقصود الهی » به طریق گوناگونی، صورت می گیرد.
راویان بسیاری نیز این نظریه را تأیید می کنند.
یکی از آن روایات، کلام خداوند را این گونه معرفی می کند:
عن صفوان بن یحیی قال: سأل ابوقرة المحدث عن الرضا علیه السلام فقال:
اخبرنی جعلنی فداک عن کلام الله لموسی فقال:
الله اعلم بأیّ لسان کلمه، بالسریانیة ام بالعبرانیة.
فقال: انما اسألک عن هذا اللسان.
فقال ابوالحسن علیه السلام: سبحان الله مما تقول و معاذالله ان یشبه خلقه او یتکلم بمثل ما هم تکلمون.
لکنه تبارک و تعالی لیس کمثله شيء و لا کمثله قایل فاعل و لا یلفظ بشق و فم و لسان و لکن یقول له: « کن ». فکان بمشیته ما خاطب به موسی من الامر و النهی من غیر تردد فی نفس...

ابوقرة از امام رضا علیه السلام می پرسد:
مرا از کلام خداوند سبحان با جزوه آگاه بنما که حضرت پروردگار چگونه با حضرت موسی تکلم نمود.
حضرت رضا فرمود: خداوند آگاه تر است که به کلام زبان تکلم کرده است. به زبان سریانی یا به زبان عبرانی.
ابوقرة می گوید: همانا من از همان زبانی سؤال کردم که خداوند با آن با موسی صحبت نموده است.
امام رضا می فرماید:
منزه و پاک است خداوند از آنچه می گویی و پناه می بریم به خدا از این که او را شبیه خلق او بنمائیم یا اینکه خداوند بمانند مخلوقات که با یکدیگر تکلم می کنند، صحبت نماید.
لکن خداوند سبحان مثل هیچ کس نیست و مثلی ندارد و مانند اوست قایل و فاعلی و نه با زبان و لب ها سخن می گوید.
بلکه می گوید: « کن ».
پس با مشیت خود با موسی حرف می زند و او را امر و نهی می کند و این اوامر و نواهی محقق می شوند. بدون اینکه ترددی در ذات باشد.
همان گونه این روایت نورانی اشاره دارد، کلام حضرت پروردگار از نوع « تحقق و ایجاد » است.
این تحقق و ایجاد گاهی ممکن است با ایجاد الفاظ در درخت باشد.
همان گونه که آیه 30 سوره قصص حاکی از آن است. این آیه شریفه می فرماید:


« فلما آتاها نودي من شاطیء الواد الایمن في البقعة المبارکة من الشجرة ان یا موسی انّي انا الله رب العالمین »

چون موسی به آتش نزدیک شد به او از جانب وادی ایمن در آن بارگاه مبارک از آن درخت، ندایی رسید که ای موسی هوش دار که منم خدای، پروردگار جهانیان.
و گاهی وحی باشد _ چه با واسطه و چه بی واسطه _ که حاکی از آن آیه زیر است:


« و ما کان لبشر ان یکلمه الله الاوحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا فیوحي باذنه ما یشاء انّه عليّ حکیم »



«سوره شوری، آیه 51»

و از رسولان هیچ بشری را یارای آن نباشد که با خدا سخن گوید مگر به وحی. خدایا از پس پرده غیب یا رسولی فرستد تا به امر خدا هر چه او خواهد وحی کند. البته که او خدای دانای بلند مرتبه است.
و گاهی نیز هم هستی کلام او شمرده شده است.
یک نمونه آن، حضرت عیسی است که خداوند او را کلام خود معرفی می کند و نمونه های دیگر، سنت ها و قوانین حاکم بر هستی است.

درباره حضرت عیسی فرمود:


« ...یا مریم انّ الله یبشّرک بکلمة مّنه اسمه المسیح عیسی بن مریم...»



«سوره آل عمران، آیه 45»

ای مریم، همانا خداوند بشارت می دهد تو را به کلمه ای که اسم او مسیح بن مریم است.

و درباره سنت ها و قوانین هستی نیز می فرماید:


« لا تبدیل لکلمات الله »



«سوره یونس، آیه 64»

هیچ گونه تبدیل و تغییر در کلمات خداوند سبحان نیست.

M.A.H.S.A
11-15-2011, 06:03 PM
اقسام وحی

وحی در قرآن در موارد زیر به کار رفته است:
1. القائات شیطانی:
خداوند سبحان می فرماید:

« و کذلک جعلنا لکل نبيّ عدوّا شیاطین الانس و الجنّ یوحي بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا ...»

«سوره انعام آیه 112»
هم چنین ما هر پیغمبری را از شیاطین انس و جن دشمنی در مقابل، برانگیختیم که آنها برخی با برخی دیگر سخنان آراسته و ظاهر فریب اظهار کنند...
مرحوم علامه طباطبایی در ذیل این آیه شریفه چنین می فرماید:
شیاطین، جمع شیطان است که در اصل لغت به معنای «شریر» می باشد و در اثر غلبه استعمال بیشتر به «ابلیس» اطلاق می شود.
کلمه «جن» از ماده «جنّ» بفتح، آغاز شده که در اصل لغت به معنای استتار و نهان شدن است و در عرف قرآن به معنای طائفه ای از موجودات غیر ملائکه هستند که شعور و اراده دارند و از حواس ما پنهان اند.
و خداوند ابلیس را از سنخ جن معرفی کرده است. کلمه «وحی» بمعنای گفتار در گوش و پنهانی و اشاره و امثال آن است و «زخرف» آن «آرایشی» را گویند که آدمی را به اشتباه بیندازد. پس «زخرف» قول، آن گفتاری است که امر را بر انسان مشتبه سازد...
بنابراین محصل معنای آیه چنین می شود:
همان طور که برای تو دشمنانی از شیطان های انسی و جنی درست کرده ایم که پنهانی و با اشاره، علیه تو نقشه ریزی می کنند و با سخنان فریبنده مردم را به اشتباه می اندازند، برای تمامی انبیاء گذشته نیز چنین دشمنانی درست کرده بودیم.
بنابراین شیطان، شبهات وحی گونه خود را از راه های پنهانی و مرموز وارد دل شخص می کند و از آن جا وارد جامعه می نماید. این ویروس خورنده و خطرناک و خطرساز، ابتدا انسان را وسوسه می کند و از مستحبات باز می دارد و در پی آن، او را نسبت به واجبات نیز بی تفاوت می کند.
وقتی انسان طرف معامله شیطان قرار گرفت و با او وارد داد و ستد شد، سود و سرمایه، ثمن و مثمن و همه دارایی های خود را یک سره می بازد و عمر و عمل، عقیده و ایمان و حیثیت و آبرو را از دست می دهد.
شیطان در این معامله هوشیار است. او آن گونه که خود می خواهد، معامله می کند. او سرمایه انسان را می برد و وی را دچار خسران می کند. مانند هوای گرم که سرمایه یخ فروش را آب می کند و به او زیان می رساند.
نزول وحی و ارسال رسل برای آن است که انسان را از این عقوبت و عاقبت شوم برهاند و او را در برابر داده ها و وسوسه های شیطانی واکسینه و گارانتی نماید.
لذاست که خداوند می فرماید:

«...و اوحی الیّ هذا القرآن لانذرکم به و من بلغ ...»

«سوره انعام، آیه 19»
و وحی می کند به من آیات این قرآن را تا به این شما و هر کس از افراد بشر را بیم و انذار دهم.
این گونه است که :
بیش ترین مذاهب ساختگی و منحرف، در اثر شبهات شیطان و آیات شیطانی است، که نخست بر دل خردورزان و دانشمندان دنیا زده فرو نشست و سپس به درون جامعه راه یافت.
آمار پیامبرنماها، کمتر از پیامبران راستین نیست و آثار علمای بد، کمتر از علمای ربانط نیست. علمای الهی از طرف خداوند، ملت ها را به وجود آوردند و دانشمندان بد، از ناحیه القاهای شیطانی، مذاهب ساختگی را پدید آورند.
خداوند سبحان، مکانیزم و راه کارهای شیطان را چه زیبا در این آیه شریفه نمایانده است. آنجا که می فرماید:

«قل هل ننبّئکم بالاخسرین اعمالا، الّذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون انّهم یحسنون صنعا»

«سوره کهف، آیه 103،104»

بگو: آیا شما را از زیان کارترین مردم آگاه کنم؟ آنان کسانی اند که کوشش ها شان در زندگی این دنیا هدر رفته است و می پندارند که کار خوب انجام می دهند.
پس «شیطان در آغاز، انسان را می فریبد و سپس او را به باور می رساند و سرانجام چنین نشان می دهد که حق جز این، نیست».
2_ وحی به زمین و آسمان:
خداوند سبحان در قرآن می فرماید:

« قل أإنکم لتکفرون بالذي خلق الارض في یومین و تجعلون له اندادا، ذالک رب العالمین.» « و جعل فیها رواسی و من فوقها و بارک فیها و قدّر فیها اقواتها فی اربعة ایام سواءً للسائلین» ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها، قالت أتینا طائعین »،« فقضهنّ سبع سموات في یومین و اوحی في کل سماء امرها و زیّنّا السماء الدنیا بماصبیح و حفظاً ذالک تقدیر العزیز العلیم»

«سوره فصلت، آیه 9_12»
ای رسول، مشرکان را بگو که شما بخدا که زمین را در دو روز بیافرید کافر می شوید و بر او مثل و مانند قرار می دهید. او خدای جهانیان است و او روی زمین کوه ها برافراشت و انواع برکات و منابع بسیار در آن قرار داد و قوت و ارزاق اهل زمین را در چهار روز مقدّر و معین فرمود و روزی طلبان را یکسان در کسب روزی خود گردانید. و آن گاه به خلقت آسمان ها توجه کامل فرمود که آسمان ها دودی بود او فرمود که ای آسمان و زمین همه به سوی خدا به شوق و رغبت یا به جبر و کراهت بشتابید، آنها عرضه داشتند با کمال شوق و میل به سوی تو می شتابیم.
آن گاه نظم هفت آسمان را در دو روز استوار فرمود و در هر آسمانی به نظم امرش وحی فرمود و آسمان دنیا را به چراغ های زیب و زیور دادیم، این تقدیر خدای مقتدر دانا است.
همان گونه که ملاحظه می شود، این آیات نورانی حاکی از قوانین و سنت های حاکم بر نظام هستی اعم از زمین و آسمان و ما فیها می باشد.
بنابراین ایجاد سنن و نظامات مکنون در کل جهان آفرینش _ که آسمان ها و زمین در قرآن اشاره به آن است _ آن سان که هر یک تا زمان خاص و تصور خود نقشی ویژه را ایفا کند، از طریق آفریدگار عالم در سرشت آنها نهاده شده است.
چنان که گویا آن را به صورت تفهیم نهانی القاء کرده است که همان وحی است و نه استعاره لفظ وحی را برای مثل چنین تقدیری به همین مقوله مناسب کافی است.
« بر این اساس، قلمرو وحی خداوند، هم آسمان ها و زمین است و آسمان و زمین گوش شنوا دارند و از وحی او فرمان می برند و از چهارچوب قوانین حاکم بر آن ها خارج نمی شوند، گویا شعور و ادراکی چونان آدمیان دارند که تسلیم فرمان و منقاد دستورند».
آیات دیگری نیز اشاره به این نوع از وحی دارند.
آیات 1_5 ، سوره مبارکه زلزال حاکی از این در تقدیر و تدبیر عالم نظام هستی است.
خداوند متعال در این آیات می فرماید:

« اذا زلزلت الارض زلزالها، و اخرجت الارض اثقالها، و قال الانسان مالها، یومئذ تحدثّ اخبارها، بأنّ ربک اوحی لها»
هنگامی که زمین سخت ترین زلزله خود به لرزه در آید، و بارهای سنگین اسرار درون خویش همه را از دل خاک بیرون افکند. در آن روز محشر، آدمی گوید زمین را چه پیش آمد. آن هنگام زمین مردم را به حوادث خویش آگاه می سازد که خدا به او چنین الهام کند.
در این آیات نیز اشاره به وحی خداوند به نظام هستی است، گر چه در اینجا زمین اشاره شده است.
مرحوم علامه طباطبایی در ذیل این آیات مخصوصاً آیه 5 می فرماید:
« معنای جمله این است که زمین به سبب اینکه پروردگار تو به آن وحی کرده و فرمان داده تا سخن بگوید، لذا از اخبار حوادثی که در آن رخ داده سخن می گوید. پس معلوم می شود زمین هم برای خود شعوری دارد و هر عملی که در آن واقع می شود می فهمد و خیر و شرش را تشخیص می دهد و آن را برای روز اداء شهادت تحمل می کند، تا روزی که به او اذن داده شود...»
طبق این آیه شریفه:
« آسمان و زمین، وحی و شعور مرموز خود را در آغاز پیدایش به سرعت گرفته اند و هم چنان به سیر تکاملی خویش ادامه می دهند و روزی خواهد که آنچه را بر آن ها گذشته باز گویند».
امام علی علیه السلام فرمود:

« صلوا المساجد في بقاع مختلفه، فان کل بقعة تشهد للمصلی علیها یوم القیامة»
در قسمت های مختلف مساجد نماز بخوانید، زیرا هر قطعه زمینی در قیامت برای کسی که روی آن نماز خوانده، گواهی می دهد.
3 _ وحی به زنبور عسل یا تدبیر غریزی حیوانات
خدای سبحان در این باره در قرآنش فرمود:

« و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا و من الشجر و مما یعرشون. ثم کلی من کل الثمرات فاسلکی سبل ربک ذللا یخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فیه شفاء للناس انّ فی ذلک لآیة لقوم یتفکرون»

(سوره نحل، آیه 68،69)
پروردگار توبه زنبور عسل وحی ( الهام غریزی ) فرستاد که از کوه ها و درختان و داربستهای که مردم می سازند خانه هایی برگزین.
پس از تمام ثمرات تناول کن و راه هایی را که پروردگارت برای تو تعیین کرده به راحتی بپیما، از درون شکم آنها نوشیدنی خاصی خارج می شود به رنگهای مختلف که در آن شفای حرام است، در این امر نشانه روشنی است برای جمعیتی که اهل فکرند.
همان گونه که ملاحظه می شود « در این آیه، وحی به محور تصمیم گیری نسبت داده شده است و وحی، به عزم و اراده و ترغیب مستند است».
در این آیه امور زیر به زنبور عسل وحی شده است:
1 _ ابتدا باید تصمیم به خانه سازی بگیرد و خانه ای با شکل معین در کوه ها و یا درختان برای خود بسازد.

« ان اتخذی من الجبال بیوتا و من الشجر و مما یعرشون »
2 _ آن گاه باید در صدد تهیه غذای مناسب باشد. این غذا از گل های سودمند معطر تهیه می شود.

« ثم کلی من کل الثمرات...»
زنبوران عسل معمولا از ماده قندی مخصوصی که در ریشه گلها قرار داده شده است، می مکند و آنرا جمع آوری می کنند. زنبور شناسان می گویند: کار زنبوران تنها استفاده از این ماده قندی بن گلها نیست. بلکه احیانا از تخم دان و دم برگ ها و میوه ها نیز استفاده می کنند..
یکی از دانشمندان زیست شناس می گوید:
« همین امروز اگر زنبور عسل ( اعم از وحشی و اهلی ) از بین برود، یک صدهزار نوع از گیاهان و گل ها و میوه های ما از بین خواهد رفت و از کجا که اصولا تمدن ما از بین نرود.»
زنبور ها برای تهیه عسل راه کارهای عجیبی دارند.
آنان صبح گاهان با دسته های گوناگون و گروهی که کارشناسان شناسایی گل ها می باشد، از کندوها بیرون می آیند. مناطق مختلف پر گل را کشف و به کندو باز می گردند و به اطلاع دیگران می رسانند.
کار آنها به حدی دقیق است که حتی سمت و جهت آنرا مشخص و فاصله آن را نیز از کندو به اطلاع دیگر زنبورها می رسانند.
آنها برای رسیدن به منطقه گل ها، گاهی راه خود را نشانه گذاری می کنند و از طریق پراکندن بوهای مختلف در سیر راه، چنان راه خود را مشخص می نمایند که کمتر امکان دارد، زنبوری سرگردان شود.
بعد از آن که به گلها رسیدند، شروع به مکیدن شیره گلها می نمایند و آنها را در دهان خود جمع و در کندو ذخیره می کنند آنها شیره های گلها را به بعضی از حفره های بدن خود که زنبور شناسان به آن، چینه دان می گویند، می فرستند و در آن جا که حکم یک کارخانه مواد شیمیایی را دارد، تغییر و تحول های مختلفی پیدا کرده، شد گل ها به عسل تبدیل می گردد و بعد از آن زنبور، عسل ساخته شده را از بدن خود بیرون می فرستد.
رنگ عسل بر حسب آن که زنبور از چه گلی استفاده کرده، تفاوت می کند.این گونه است که رنگ آن گاهی قهوه ای تیرماه گاهی فقره ای سفید، گاهی بی رنگ، گاهی زردرنگ، گاهی شفاف، گاهی زرد طلایی، زمانی تیره زمانی خرمایی و گاهی مایل به سیاهی است.
با توجه به تحقیقات دانشمندان می توان گفت برای حیات انسانی، ماده ای به نام عسل ساخته حیوانی کوچک به نام زنبور است، فوق العاده مفید است. زیرا: موادی از قبیل: آهن، فسفر، پتساسیم، ید، منیزیم، سرب، مس، سولفور، نیکل، روی، سدیم و غیر آن در عسل یافت می شود.
مواد آلی نیز در عسل موجود است. این مواد عبارتند از:
صمغ، پولن، اسید لاتیک، اسید فورمیک، اسید ستریک، اسید تاتاریک و روغن های معطر.
ویتامین های: آ _ ب _ ث _ د _ ک _ ا ، نیز در عسل موجود است.
با توجه به این مواد معدنی، آلی و ویتامین ها که در عسل وجود دارد، می توان گفت که: این نعمت خداوند سبحان بهترین وسیله برای درمان امراض فراوانی از قبیل: عفونت معده، خون سازی، تقویت قلب، بیماری های ریوی، علاج رماتیسم و... می باشد.
3 _ الهام و در دل افکندن:
حضرت پروردگار می فرماید:

« و اوحینا الی امّ موسی ان ارضعیه، فاذا خفت علیه فالقیه فی الیمّ و لا تخافی و لا تحزنی انّا رادّوه الیک و جاعلوه من المرسلین »

(سوره القصص، آیه 7)
به مادر موسی وحی کردیم که طفلت را شیرده و چون از آسیب فرعونیان بر او ترسان شوی بدریا افکن و دیگر بر او هرگز مترس و محزون مباش که ما او را به او باز آوریم و هم از پیغمبران مرسلش گردانیم.
مخاطب این آیه شریفه، مادر حضرت موسی است و همه می دانیم که آن بانوی گران قدر، پیامبر نبوده است. با این وجود، خداوند به او می گوید: « اوحینا » یعنی وحی کردیم.
از طرفی این نوع وحی از مقوله تدبیر هستی و راهنمایی غریزی هم نیست. آن گونه که در زنبور عسل جریان داشت. بنابراین این وحی، یک نوع خاص است که از آن به « الهام و در دل افکندن » تعبیر می کنند.
« چون تفهیم در قلب به صورت نهانی است که از آن تعبیر به وحی می شود ».
این نوع از وحی در چند مورد دیگر نیر به کار رفته است. یکی از آن موارد، « حواریون » حضرت عیسی است.
خداوند درباره آنان می فرماید:

« و اذا اوحیت الی الحواریّن ان امنوا بی و برسولی قالوا آمنّا و اشهدوا بأنّنا مسلمون »

(سوره المائده، آیه 111)
یاد آور زمانی را که به حواریین وحی کردیم که به من و رسولم ایمان بیاورید. حواریون گفتند: ایمان آوردیمو خدایا گواه باش که ما تسلیم امر تو هستیم.
خطاب حضرت پروردگار در این آیه شریفه نیز به کسانی است که پیامبر نبوده اند. اما به آنها وحی شده است.
پرواضح است که این وحی نیز به معنای القای در قلب است.
از جمله مواردی که این وحی، حاکی از آن است. آن مواردی است که شیاطین به دوستان خود القاء وسوسه می نمایند.
شاهد این امر آیه ای است که می فرماید:
« ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم...» همانا شیطان به دوستان خود وسوسه القاء می کنند.
مرحوم علامه طباطبایی می فرماید:
« شیطان های جنّی بوسیله وسوسه به شیطان های انسی وحی می کنند و شیطان های انسی هم آن وحی را بطور مکرر و تسویل پنهانی برای این که فریب دهند _ یا برای این که خود فریب آن را خورده اند _ به همدیگر می رسانند».
خداوند با این نوع از وحی با حضرت یوسف نیز مخاطبه فرموده است.
این مخاطبه قلبی آن هنگامی صورت گرفت که برادران یوسف او را در چاه افکندند.
خداوند این جریان در چاه اندازی را به یوسف این گونه گزارش می کند:

« فلمّا ذهبوا به و اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجبّ و اوحینا الیه لتنبّئنّهم بامرهم هذا و هم لا یشعرون»

(سوره یوسف، آیه 15)
چون او را به صحرا بردند بر این عزم متفق شدند که یوسف را در چاه اندازند. ما به او وحی نمودیم که البته تو روزی برادران را به کار بدشان آگاه می سازی که آنها درک نمی کنند.
همان گونه که می دانیم، حضرت یوسف در نوجوانی توسط برادران اش در چاه افکنده شد و این وحی نیز در همان زمان بر او رسیده است و این زمانی است که رسول خدا نگردیده بود. پس این وحی از نوع وحی رسالتی نیست، بلکه از همان نوع آگاهیدن پنهان و در قلب افکندن است.
درباره حر نیز این گونه گفته شده است:
حر بن یزید ریاحی، هنگامی قرار گرفتن در میان لشکر امام حسین علیه السلام و عمر سعد گوید:
آوازی شنیدم که مرا به بهشت نوید می داد. او نخست از این بشارت اظهار شگفتی کرد، ولی هنگامی که تصمیم و عزم قطعی بر پیوستن به امام حسین علیه السلام پیدا کرد، یقین کرد که آن بشارت، الهام غیبی بوده است.
4 _ وحی تسدید یا الهام به عمل:
« این وحی، حکم و تشریع نمی باشد که رسولان الهی دریافت می کنند، بلکه توفیق انجام کارهای نیک و به اصطلاح ایصال به مطلوب و مقصود است که از آن به وحی تسدیدی و تأییدی می شود.»
خداوند سبحان در قرآن می فرماید:

« و جعلناهم ائمّة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصّلوة و ایتاء الزّکاة و کانوا لنا عابدین»

(سوره الانبیاء، آیه 73)
و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما راهنمایی می کردند و انجام کارهای نیک و بر پای داری نماز و دادن زکات را به آنان وحی کردیم و آنها برای ما عبادت می کردند.
در این آیه شریفه، چند فقره وجود دارد که نیاز به توضیح دارد.
در ابتدای آیه می فرماید: « و جعلنا ائمة یهدون بامرنا..»
بر طبق این آیه شریفه، برخی از انسانهای برگزیده هستند که به افتخار « امامت » نایل گردیده اند و کار اینها هدایت به امر حضرت پروردگار است « هدایت » در این آیه شریفه به معنای « ایصال الی المطلوب » است. نه « ارائه طریق ».
« ایصال الی المطلوب » یعنی این که انسان شخصی سرگردان را تا مقصد همراهی نماید و او را به مطلوب برساند. به عنوان مثال اگر، کسی از یکی از سرزمین های اسلامی برای زیارت قبر مرحوم مجلسی به اصفهان بیاید و از شما آدرس و راهنمایی بخواهد، شما دوگونه می توانید او را راهنمایی کنید.
اول _ او را فقط راهنمای کنید و مثلاً آدرس دهید و او را رها کنید.
دوم _ نه تنها به او آدرس می دهید که او را تا خود بارگاه مرحوم مجلسی راهنمایی و همراهی می کنید.
این راهنمایی و هدایت دوم را « ایصال الی المطلوب » و آن راهنمایی اول را « ارائه طریق » می گویند.
کار این ائمه که در قرآن ذکر شده و در این آیه شریفه آمده است، همین هدایت از نوع دوم و ایصال الی المطلوب است.
اما « ائمه » به چه معنا است؟
« ائمه » جمع « امام » است و امام به معنای « الذی یقتدی به » است. یعنی کسی که دیگران به او اقتدا می کنند.
« امامت » در اصطلاح یعنی:
« آخرین مرحله سیر تکاملی انسانی است که به معنی رهبری همه جانبه مادی و معنوی، ظاهری و باطنی، جسمی و روحی مردم است».
در این فراز آیه شریفه، کلمه « امرنا » نیز به کار رفته است.
مرحوم علامه طباطبایی در معنای این کلمه می فرماید:
« ظاهراً مراد به کلمه ( امر ) شأن باشد. یعنی می خواهد بفرماید: شأن خدای تعالی در هنگام اراده خلقت به موجودی از موجودات چنین است. نه این که مراد به آن « امر » در مقابل « نهی » باشد و نه اینکه مراد به آن « قول » باشد.
بنابراین در امر خدا که گاهی از آن تعبیر به « ملکوت » نیز می شود، عبارت از جنبه تجرد و ثبات موجودات است که به لحاظ آن به خدا نسبت داده می شود، زیرا موجودات دارای دو جنبه اند:
یکی: جنبه ثبات و تجرد و از این نظر زمان و مکان و تغییر و حرکت در آنها راه ندارد و جنبه دیگر، تغییر و تدریج و از این نظر مشمول قوانین حرکت و دارای زمان و مکان می باشد.
پس هدایت امام به آن جنبه تکوینی موجودات که دچار تغییر و تحول نیستند، تعلق می گیرد. یعنی امام کسی است که انسانها را به واقع هر چیزی هدایت می کند. این گونه است که حضرت ابراهیم، سوای منصب رسالت، دارای منصل امامت نیز می باشد.
« خلاصه این که: مقام « امامت » از نظر باطن یک نوع ولایت بر اعمال مردم است که توأم به هدایت می باشد و هدایت در این جا به معنی رساندن به مقصد است. نه تنها راهنمایی و ارائه طریق که کار پیغمبران و رسولان بلکه عموم مؤمنانی است که از راه موعظه و نصیحت مردم را به سوی خدا دعوت می کند»
این گونه است که می گویند:
« امام باید دارای مقام یقین باشد و عالم ملکوت بر وی مکشوف باشد و عالم ملکوت همان عالم امر است که عبارت از جنبه باطن عالم می باشد... جمله « یهدون بامرنا » به ما می فهماند که آنچه مربوط به موضوع هدایت ( دلها و اعمال مردم ) باطن و حقیقت اش بر امام مکشوف است. زیرا دل ها و اعمال مردم مانند سایر موجودات دارای دو جنبه است و جنبه امری و ملکوتی آن پیش امام ظاهر است. بنابراین اعمال نیک و بد نزد او حاضر می باشد و راه سعادت و شقاوت تحت نظر اوست»
اما فراز دوم این آیه شریفه می گوید:
« و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوات و ایتاء الزکاة و کانوا لنا عابدین »
منظور از این وحی « می تواند وحی تکوینی باشد، یعنی به آنها توفیق و توان و جاذبه معنوی برای انجام این امور بخشیدیم »
به گونه ای که این انسانها، نمونه خیر هستند. یعنی خود خیرات هستند. نفس نماز هستند و نفس روزه و زکات، نه این که خیر، نماز، روزه، زکات و...چیزی باشد و اینها چیزی دیگر، آن امور را اینها انجام می دهند، بلکه این انسانها به مرتبه ای رسیده اند که نماز مجسم هستند و روزه مجسم و...
این گونه است که امام علی هنگامی که به نماز می ایستد، مکان را از پایش در می آوردند و به او هیچ احساسی دست نمی دهد.
بنابراین، این وحی با وحی تشریعی که بر پیامبران نازل می شود، متفاوت است. زیرا در وحی تشریعی یک فعلی ابتدا باید تشریع شود تا بندگان مکلف بر انجام آن گردند. در صورتی که عمل خیرات و نماز و زکات و... که از این انسان، صادر می شد، به وحی و دلالتی باطنی و الهی بوده که مقارن آن و همزمان با آن صورت می گرفته است.
در ادامه آیه شریفه حضرت پروردگار می فرماید:
« و کانوا لنا عابدین »
لفظ « کانوا » دلالت بر سابقه مستمر در این وحی خیرات و اقامه نماز و ایتاء زکات و...دارد.
و این معنا را می رساند که:
« آنها، حتی قبل از رسیدن به مقام نبوت و امامت، مردانی صالح و موحد و شایسته بوده اند» و این ائمه قبل از وحی هم خدای را عبادت می کرده اند و وحی ایشان را تأیید نموده است و عبادت شان با اعمالی بوده که وحی تشریعی ( بعداً ) بر ایشان تشریع کرده است. پس این وحی که متعلق به فعل خیرات شده، وحی تسدید ( تأیید ) است نه وحی تشریع.
پس حاصل کلام این شد که ائمه مؤید به روح القدس، و روح الطهارة، و مؤید به قوتی ربانی هستند که ایشان را به فعل خیرات و اقامه نماز و دادن زکات دعوت می کنند».
5. وحی تشریعی یا رسالی:
« وحی تشریعی » به آن رابطه خاص حضرت پروردگار با پیامبران و رسولان الهی اطلاق می شود که رسولان بدان وسیله مأمور می شوند تا حقایقی از ناحیه پروردگار به انسانها ارائه نمایند.
این حقایقی که از ناحیه خداوند به پیامبران وحی می شد، گاهی نام در شریعت و دین به خود می گرفت و در ضمن ادیان آسمانی تبلور می یافت و با عنوان و صفتی خاص برای انسانها شناسایی می شد. مثل دین حضرت موسی و حضرت عیسی و دین مبین اسلام. گاهی نیز رسولانی بودندکه مبلغ این ادیان بودند و خود صاحب دین جداگانه ای نبوده اند. اما به این رسولان نیز وحی می شود اینان نیز مخاطب حضرت پروردگار بودند. همانگونه که فرشته بر حضرت لوط نازل شد و او را از عذاب قریب الوقوع قوم اش خبر داد و به او گفت: که از میان آنها خارج شود.

« فلما جاء ال لوط المرسلون، قال انّکم قوم منکرون، قالوا بل جئناک بما کانوا فیه یمترون، و أتیناک بالحقّ و انّا لصادقون

(سوره حجر، آیه 61،64)
پس چون فرشته گان الهی بر لوط وارد شدند، لوط به آن فرشتگان فرمود: شما آشنا نیستید و من شما را نمی شناسم. فرشته گان گفتند: ما بر انجام وعده عذاب که قوم در آن به شک و انکار بودند فرستاده شده ایم. و به حق و راستی به سوی تو آمده ایم و آنچه می گوئیم: صدق محض است.
همان گونه که در این آیات ملاحظه می شود و از مکالمه حضرت لوط و فرشتگان بدست می آید، معلوم می شود که گر چه حضرت لوط از زمره پیامبران صاحب دین یا « اولوالعزم » نبود. اما با وجود این، فرشتگان بر او نازل می شد و با او مخاطبه می نمود و از اراده حضرت پروردگار او را آگاه می ساخت.
چند آیه قبل از آیات مذکور حاکی از این است که این فرشتگان بر حضرت ابراهیم نیز وارد شدند و او را از ماموریت خود آگاه نمودند. بعد از آن به سوی حضرت لوط روانه شدند.
بنابراین وحی تشریعی یعنی یک سری دستورات حیاتی برای سامان مندی و نظام مند کردن حیات دنیوی و اخروی و فردی و اجتماعی بشر، که اگر این لطف شامل حال بشر نمی شد، معلوم نبود سرنوشت بشر به کجا ختم می شد. زیرا « تجربه » بشر ناکار آمد است و « عمر » او نیز محدود. در این عمر محدود و با آن تجربه ناکار آمد، حیات انسانی به سامان هرگز نتواند شد.
در مقابل این وحی تشریعی، وحی ای دیگر به نام « وحی تکوینی » قرار دارد، که دامنه نفوذ و سیطره آن، کل هستی است.
آیات بسیاری از قران کریم حاکی از این وحی تکوینی است.
« وحی به زنبور عسل » یکی از موارد این وحی است. اما این نکته را نباید از نظر دور داشته باشیم که این عالم هستی، مخلوق خداوندی تبارک و تعالی است که بدون هیچ چشم داشتی با کلمه « کن فیکون » در طرفة العینی آن را از کتم عدم، به ورطه وجود بیاورد و منت بر تمام مخلوقات نهاد.
مخلوقات اوهم شکرگزار نعمات او هستند. در این میان امان این انسانها است گاهی در برابر او ادعای خدایی می کنند و با اعمال اش با فرق سر خود را به اسفل درکات جهنم می اندازد و هم نشین و مأنوس دشمنان حضرت پروردگار می شوند.
در قرآن کریم، آیاتی وجود دارد که حاکی از « تسبیح همه موجودات » است.
حضرت پروردگار می فرماید:

« تسبّح له السّموات السّّبع و الارض و من فیهنّ و ان مّن شیء الّا یسبحّ بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم، انّه کان حلیما غفورا »

(سوره الاسراء، آیه 44)
در تفسیر این آیه گفته شده است که: تسبیح بمعنای « منزه داشتن » است. اما به نحوی که با زبان ادا شود. مثلا گفته شود، « سبحان الله ».
ولی وقتی حقیقت کلام عبارت باشد از فهماندن و کشف و آشکار سازی آن چه که در ضمیر و قلب است، این آشکار سازی می تواند راه های گوناگونی داشته باشد که اشاره و راهنمایی به هدف یکی از آنها است. حال اگر این فهماندن و کشف به هر راهی و روشی که صورت گیرد، کلام خواهد بود. گرچه با زبان باشد، در بین موجودات این تنها انسان است که با گفتار و زبان و کلام است که می تواند الفاظ را برای رساندن مقصود خود استخدام کند. پس اگر بشر راه دیگری جز استخدام الفاظ یا اشاره و نصب عدد ندارد، دلیل نمی شود که کلام نیز به اینها منحصر باشد.
بنابراین اگر موجودی قیام و قعودتی حاکی از وجودش بود، همین موارد، تکلم او حساب می شود، هر چند شنیدنی نباشد.
از دیگر سو، کلام خدای متعال حاکی از این است که علم در تمامی موجودات هست. هرجا خلقت راه یافته، علم نیز رخنه کرده است و هر یک از موجودات به مقدار حظی که از وجود دارند، حظی از علم نیز دارند و چون هیچ موجودی فاقد علم نیست پس همه آنها وجود خود را درک می کنند و با وجود خود می خواهد، احتیاج و نقصی وجودی خود را که سراپای او را احاطه کرده است، اظهار نماید. پس هیچ موجودی نیست مگر آن که درک می کند که ربی غیر از خدای تعالی ندارد. پس او پروردگار خود را تسبیح نموده و از داشتن شریک و نیز از داشتن هر عیبی منزه می دارد.
وحی رسالی و تشریعی:
« بیشترین کاربرد قرآنی وحی در معنای ارتباط رسالی پیامبران است که در میان اهل شریعت و دانشمندان علم کلام، عنوان معنای اصطلاحی پیدا کرده و آن عبارت است از: تفهیم اختصاصی از جانب خداوند به بنده برگزیده که مامور هدایت مردم می باشد.»
« ولی بدین شاخصه نبوت است و در قرآن بیش از هفتاد بار از آن یاد شده است ».
از جمله آیاتی که حاکی از این وحی می باشد، آیه شریفه زیر است:

« و کذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا لتنذر امّ القری و من حولها...»

(سوره شوری، آیه 7)
و چنین قرآن عربی فصیح را ما به تو وحی می کردیم تا مردم شهر مکه ام القری و هر که در اطراف اوست بترسانی...
در آیه ای دیگر نیز می فرماید:

« انّا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون، نحن نقصّ علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذا القرآن...»

(سوره یوسف، آیه 2،3)
همانا این قرآن را به عربی نازل کردیم، شاید که از آن عقل و هوش یابید و بهره مند شوید.ما بهترین حکایات را به وحی این قرآن بر تو می گوئیم.
در آیه ای دیگر، پیامبرانی را نام می برد که آنها نیز مفتخر به این وحی بوده اند و از زمره برگزیدگان خداوند بر روی زمین بوده اند. خداوند در این آیات به رسول اش حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم می گوید:
ما بر تو وحی کردیم، چنانچه به نوح و پیامبران بعد از او نیز وحی کردیم، به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و به داوود زبور اعطا نمودیم. و رسولانی همه که شرح حال آنان را از پیش بر تو حکایت کردیم و آنها که حکایت ننمودیم ( به همه خدا وحی فرستاد ) و خدا با موسی به طور آشکار و روشن سخن گفت:

« انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبیین من بعده و اوحینا الی ابراهیم و اسمعیل و اسحق و یعقوب و الاسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمن و آتینا داوود زبورا، و رسلا قد قصصناهم علیک من قبل و رسلا نقصصهم علیک و کلمّ الله موسی تکلیما »

(سوره نساء، آیه 163،164)
همان گونه که از این دو آیه بدست می آید، خداوند به رسولان خود وحی می نماید.
داستان بعضی از این رسولان را به بهترین وجه ممکن در قرآن آورده و به نام های بعضی از ایشان اشاره نموده و به داستان های گروهی دیگر از آنان نپرداخته است.
با بعضی از این رسولان تکلم داشته و با برخی فقط با ارتباط و واسطه فرشته صحبت کرده است.
آن گاه در آیه ای دیگر « تعجب » برخی از انسانها سست عناصر را نکوهش می کند، چرا که آنان از وحی به برخی از انسانهای برگزیده اظهار تعجب کرده اند و به آنان گوش زد می نماید که « امر وحی » یک امر ابتدایی و بدون پشتوانه و زمینه تاریخی نیست.
وحی به برخی انسانها، در طول تاریخ انسان به کرات اتفاق افتاده است و این نمونه وحی که بر رسول گرامی اسلام نازل می شود دنباله و خاتمه همان وحی ای است که بر انسانهای پیشین نازل شده بوده است.
خداوند می فرماید:

« اکان للناس عجبا ان اوحینا الی رجل منهم ان انذر الناس و بشّر الذین آمنوا، انّ لهم قدم صدق عند ربهم قال الکافرون انّ هذا لساحر مبین »

« سوره یونس، آیه 2 »
آیا برای مردم موجب شگفتی بود که به مردی از خودشان وحی کردیم که مردم را بیم داده و به کسانی که ایمان آورده اند، نوید ده که برای آنان پیشینه نیک نزد پروردگار است. اما کافران گفتند:
این ] مرد [ افسون گری آشکار است.
می بینیم که این آیه شریفه به وضوح می فرماید: بعضی از انسانها هستند که با تمام شواهد و قراین و براهین واضح و آشکار و با وجود تجربه گران بهای بشر، باز دست از کفر و عناد بر نمی دارند و در برابر نبوت و رسالت می ایستند و با تمام وجود، هم هم و غم خود را به کار می گیرند تا امر نبوت و رسالت را با تهمت نابجا و ناگوار، خدشه دار نمایند و آن را در منظر انسانهای عوام، با چهره ای ملوس و کریه، به نمایش بگذارند.
اما تاریخ گواه بر این است که آنان هر چه تلاش کردند، به زشتی سیرت و صورت خود افزودند و این آنها بودند که در نگاه انسانهای حقیقت طلب رسوا شدند و دین و دنیای خود را به غروری ناچیز فروختند و بنده جهل خود شدند.
به فرمایش قرآن کریم، گیرندگان این وحی از انسانهای برجسته روزگار خود بودند.
جایگاه این وحی، قلب های خاصی بوده است که با قلوب انسانهای هم دوره و گاهی به همه انسانها رجحان داشته است.
رجحان آنها به خاطر پاکی و صفای باطن آنها بوده است که خداوند آنها را به افتخار رسالت خویش نایل نموده است و آنها به این مقام رسیده اند که آماده دریافت وحی الهی باشند.
بعضی می گویند:
پیش از آنان که ظاهر پیامبر به نبوت آراسته گردد، باطن او حقیقت نبوت را دریافت کرده است. پیامبر ابتدا باطن خود را به کمال انسانی آراسته گردانید، سپس این آراستگی از باطن به ظاهر وی نمودار گشت.
در واقع، پیامبر نخست سفر از خلق به حق آغاز کرد و پس از وصول به حق، سفری از جانب حق و همراه با حق به سوی خلق بازگشت.
روایات فراوانی وجود دارد که حاکی از جلالت قدر انبیاء و عظمت شأن آنهاست. به این معنی که تا انبیاء به آن جلالت قدر و عظمت شأن و طهارت باطن و صفای روح نرسند، مأمور دریافت وحی الهی نمی توانند شد.
امام علی بن محمد علیماالسلام دراین باب این گونه فرموده است:
ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، لما ترک التجارة ال الشام و تصدق بکل ما رزقه الله تعالی من تلک التجار کان یغدو کل یوم الی حراء یصعده و ینظر من قلله الی آثار رحمة الله و الی انواع عجائب رحمه و بدایع حکمته و ینظر الی اکناف السماء و اقطار الارض و البحار...
فیعتبر بتلک الآثار و یتذکر بتلک الآیات و یعبد الله حق عبادته، فلما استکمل اربعین سنة و نظر الله عزوجل الی قلبه فوجده افضل القلوب و اجلّها و اطوعها و اخشعها و اخفضها اذن لابواب السماء فتحت و محمد ینظر الیها و اذن للملائکة فنزلوا و محمد ینظر الیهم...
همانا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم چون تجارت را ترک کرده و به صدقه پرداختن آنچه که از تجارت شام کسب کرده بود شروع نمود و هر روز غروب به سوی حراء می رفت. بر بلندای حراء قرار می گرفت و از قلعه آن به نظاره آثار رحمت پروردگار و انواع عجائب رحمت حق و حکیمانه او می پرداخت، و نظر می انداخت به اکناف آسمان و دور دست های زمین و دریاها پس از آن آثار عبرت می گرفت و از آن آیات متذکر می شد و خداوند را آن گونه که شایسته بود، عبادت می کرد.
چون چهل سال تمام شد و خداوند به سوی قلب رسول گرامی اسلام نظر می افکند، قلب مبارک و نورانی آن وجود مقدس را افضل و اجل و خاشع تر و خاضع تر و مطیع تر یافت، درب های آسمان را بر روی قلب او گشود و محمد صلی الله علیه و آله و سلم به سوی ملکوت خداوند به نظاره پرداخت و ملائکه نیز بر او نازل شدند و حضرت آنها را می نگریست.
طبق این حدیث شریف، تا زمانی قلب رسول از هم قلب نورانی تر نباشد، به رسالت انگیخته نخواهد شد.
پیامبر گرامی اسلام در حدیثی دیگر، تاکید می کند که عقل رسول خدا باید کاملترین عقول و افضل عقول باشد.
آن وجود مقدس می فرماید:
« ما قسم الله للعباد شیئا افضل من العقل. فنوم العاقل من سهر الجاهل و اقامة العاقل افضل من شخوص الجاهل و لا بعث الله نبیا و لا رسولا حتی یستکمل العقل و یکون عقله افضل من جمیع عقول امته...»
خدا به بندگانش چیزی بهتر از عقل نبخشیده و تقسیم ننموده است. زیرا خوابیدن عاقل از شب زنده داری جاهل تر است و در منزل بودن عاقل از مسافرت جاهل ( به سوی حج و جهاد ) بهتر است و خدا پیغمبر و رسول را مبعوث نساخت مگر آن که عقل خود را به استکمال رسانده باشد و خرد او از خرد تمام امتش برتر و بهتر باشد.
مرحوم عیاشی در تفسیر خود حدیثی می آورد که در آن حدیث زراره از امام صادق علیه السلام می پرسد:
« کیف لم یخف رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فیما یاتیه من قبل الله ان یکون ذلک مما ینزغ به الشیطان ».؟
چگونه رسول خدا در آن چه که از جانب خدا بر او نازل می شد نمی ترسید که از ناحیه القائات شیطان و خواطر شیطان نمی باشد!
امام صادق علیه السلام در پاسخ زراره می فرماید:
« ان الله اذا اتخذ عبدا رسولا انزل علیه السکینة و الوقار، فکان { الذی } یاتیه من قبل الله مثل الذی یراه بعینه»
هر گاه خداوند بنده ای را برای رسالت برگزیند، به او آرامش و وقار ویژه ای ارزانی می دارد. به گونه ای که آن چه از جانب حضرت حق به او می رسد، همانند چیزی خواهد که با چشم می بیند.
بنابراین احتیاط تا صفای باطن و طهارت روح و استکمال عقل نباشد، کسی به افتخار گرفتن وحی رسالی نایل نمی شود.
انواع وحی رسالی:
« وحی رسالی » همان است که بر رسولان الهی نازل می شود و اختصاص به آنها دارد.
خداوند سبحان در سوره شوری این نوع از وحی را به سه قسم تقسیم فرموده است.
حضرت پروردگار می فرماید:

« و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من ورآی حجاب او یرسل رسولا فیوحي باذنه ما یشاء انّه علیّ حکیم»

« سوری شوری، آیه 51 »
و شایسته هیچ انسانی نیست که خدا با او سخن بگوید، مگر از طریق وحی یا از وراء حجاب، یا رسولی می فرستد و به فرمان او آنچه بخواهد وحی می کند. چرا که او بلند مرتبه و حکیم است.
اقسام وحی از دید این آیه شریفه به گونه زیر است:
1.وحی مستقیم:
که همان القای مستقیم وحی الهی و بدون واسطه است که به قلب نورانی پیامبر نازل می شود.
2. خلق صوت:
به این نحو که وحی به گوش رسولان الهی می رسد به گونه ای که احدی جزا و نشنود.
3. القای وحی به وسیله فرشته:چ
این قسم، همان است که حضرت جبرائیل پیام و وحی الهی را بر روان پاک پیامبر خدا فرود می آورد.
مرحوم طباطبایی در تفسیر این آیه شریفه می فرماید:
معنای این آیه آن است که هیچ بشری در این مقام قرار نمی گیرد که خدا با او تکلم کند به نوعی از انواع تکلم کردن، مگر به یکی از این سه نوع، اول این که: به او وحی کند. دوم، این که: از وراء حجاب با او سخن بگوید، و سوم این که: رسولی بفرستد و با اجازه و اذن خود هر چه می خواهد وحی کند.
نکته ای دیگر نیز در این آیه وجود دارد. آن نکته این است که این سه قسم از وحی را با کلمه رابط « او » عطف به یکدیگر نموده است.
ظاهر کلمه « او » آن است که سه قسم نام برده از وحی، با یکدیگر فرق دارند... زیرا دو قسم آخر از این وحی، مقید به قید کرده است. یکی از این وحی ها را مقید به قید « حجاب » نموده و فرموده است: « او من وراء حجاب » و قسم دیگر را مقید به قید « رسول » نموده و فرموده است « او یرسل رسولا فیوحی باذنه ما یشاء »
اما قسم اول را مقید به قیدی ننموده است.
از ظاهر این مقابله شر از کلمه « او » فهمیده می شود. این نکته به دست می آید منظور از قسم اول وحی، تکلیم خفی و مکالمه در خفاء است. مکالمه ای که هیچ واسطه ای بین خدا و طرف مقابل اش وجود ندارد. در دو قسم دیگر اما، به دلیل این که قیدی زائد در آن آمده است که یا « حجاب » است و با « رسولی که به او وحی می شود » مکالمه ای است که با واسطه انجام می شود. این واسطه در یک جا « رسول و فرشته الهی » است که وحی را از مبدا می گیرد و به پیامبری می رساند و در جای دیگر آن واسطه « حجاب » است که خود این حجاب رساننده وحی نیست بلکه وحی از ماوراء آن صورت می گیرد.
از مولای متقیان در ذیل این آیه شریفه، حدیثی نقل شده است که قسمتی از آن به شرح زیر است:
«...فهذا وحی و هم کلام الله عزوجل و کلام الله لیس بنحو واحد. منه ما کلمه الله به الرسل و منه ما قذفه فی قلوبهم و منه رؤیا یراها الرسول و منه وحی و تنزیل یتلی و یقرا...»
پس این وحی است و وحی کلام خداست و کلام خداوند به یک نحوه نیست.
بعضی از این نحوه وحی آن است که خداوند بوسیله آن که گونه ای سخن است با پیامبر انش تکلم می کند. برخی از آن به گونه ایت است که « قلب پیامبران القاء می شود و پاره ای از آنها رویا هایی است که رسولان الهی آن را می بینند و گونه ای دیگر از آن وحی و تنزیل الهی است که تلاوت می شود و خوانده می شود و به صورت کتاب در می آید و « کلام الله » می گردد.
وحی مخصوص محمدی صله الله علیه و آله و سلم.
خداوند متعال درباره این وحی در قرآن کریم می فرماید:

« و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت نذری ما الکتاب و لا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشاء من عبادنا و انک لتهدی الی صراط مستقیم»

« سوره شوری، آیه 52»
و همین گونه، روحی از امر خودمان به سوی تو وحی کردیم. تو به وحی دانستی کتاب چیست و نه ایمان کلام است. ولی آن را نوری گردانیدیم که هر کس از بندگان خود را بخواهیم به وسیله آن راه می نمائیم و به راستی تو به خوبی به راه راست هدایت می کنی.
در ارتباط با « وحی » در گذشته مفصل بحث نمودیم.
اما آنچه در این آیه وجود دارد لفظ « روح » و « وحی روح » است. باید دید منظور از این « روح » که به رسول گرامی اسلام وحی شده است، چه چیزی است؟
در این ارتباط چند نظریه وجود دارد که به تفصیل زیر است:
1.« مراد از « روح » در این آیه شریفه، قرآن است و « کذلک » { که در آیه آمده است } بر مطلق وحی فرود آمده به پیامبران اشاره دارد. در نتیجه « اوحینا روحا من امرنا » یعنی قرآن را فرو فرستادیم و عبادت « و لکن جعلنا نورا نهدی به من نشاء » مؤید این برداشت و چون قرآن کریم وسیله رهایی انسان ها از عقاید باطل و مرگ بار بوده، به زندگی واقعی دعوت می کند، از آن به « روح » تعبیر شده است.»
1-1. آیه شریفه درصدد بیان این مطلب بر پیامبر اکرم است که معارف و احکامی که مردم را به آن دعوت می کنی، خود درک و یا ابداع نکرده ای. بلکه ما آن ها را بر تو فرو فرستاده ایم. بنابراین اگر مراد از « وحی » در این آیه، قرآن کریم بود، می بایست به بیان کتاب اکتفا می شد. زیرا مراد از « الکتاب » قرآن بوده و ذکر « الایمان » زاید است.
2-1. اگر چه ممکن است قرآن را روح نامید به این اعتبار که دل ها را با هدایت خود زنده می کند، همان گونه که خودش فرموده: « اذا دعاکم لما یحییکم » ... اما در آیه مورد بحث، وجهی ندارد که آن را مقید به قید « من امرنا » کند، با این که از ظاهر کلام خدای تعالی بر می آید که روح از امر خداست.
2. بعضی می گویند:
مراد از « روح » در این آیه شریفه، حضرت « جبرئیل » است. قرآن کریم در موارد دیگری نیز بر جبرئیل « روح » اطلاق کرده است. مانند « نزل به الروح الامین».
آیاتی وجود دارد که « روح » را موجودی غیر از جبرئیل می دانند.
خداوند در سوره نحل، آیه 2 می فرماید:

« ینزل الملائکة بالرّوح من امره علی من یشاء من عباده...»
فرشته گان را با روح به فرمان خود، به هر کس از بندگان اش که بخواهد نازل می کند.
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه و نیز درباره « روح » می فرماید:
مردم چه در گذشته و چه در حال با هم اختلاف شدیدی که درباره حقیقت روح دارند، در این معنا اختلافی ندارند که از کلمه روح یک معنا می فهمند و آن معنا، عبارت است از چیزی که مایه حیات و زندگی است، البته حیاتی که ملاک شعور و اراده باشد و همین معنا مراد در این آیه است.
اما حقیقت آن چیست؟
مرحوم علامه در پاسخ این سؤال می گوید:
از آیات کریم قرآن به طور اجمال این گونه بدست می آید که « روح » حقیقت و موجود مستقلی است. موجودی که دارای حیات و علم و قدرت است. نه این که صرفا یک صفت باشد و با موجودی دیگر معنا یابد...
بنابر این روح، کلمه حیات است که خدای سبحان آن را در اشیاء به کار می برد و آنها را به مشیت خود زنده می کند...
مرحوم علامه در ادامه، در پاسخ به این سؤال که « باء » در کلمه « بالروح » به چه معنا است می فرماید:
حرف « باء » چه به معنای « سببیت » و چه به معنای « مصاحبت » بگیریم، معنایش یکی است و تفاوت چندانی ندارد...چرا که تنزیل ملائکه با مصاحب و همه الهی روح، عبارت از، القای آن روح در قلب پیامبر است تا قلب وی با داشتن آن روح، آماده گرفتن معارف الهی گردد. نیز، تنزیل ملائکه به سبب روح همه بر همین معنا دلالت دارد.
زیرا ملائکه خدای تعالی که همان کلمه حیات باشد، در ملائکه اثر گذاشته و آن را مانند انسانها زنده می کند.
به نظر علامه، آن گروه از مفسرین که « روح » را در این آیه و امثال آن به معنای « قرآن » و « محتوای وحی » و « فرمان نبوت » گرفته اند، در اشتباه هستند.
زیرا گر چه « روح » را به معنای وحی و یا قرآ گرفتن و یا بمعنای نبوت دانستن، از نظر نتیجه خالی از وجه نیست. چون نتیجه نزول ملائکه با روحی از امر خدا همان وحی و نبوت است. اما فی نفسه که بخواهیم وحی و نبوت را روح بنامیم و هر دو را با اشتراک لفظی به یک معنا بگیریم و یا مجازا آن را به این معنا گرفته و قرینه را مجازا عبارت از این بدانیم که روح، قلب را زنده می کند، آن چنان که روح حقیقی، بدن را زنده می دارد، صحیح نیست.
اما آن علوم برای بیان نادرستی این وجه به نکته ای اساسی اشاره می کند. نکته ای که در باب فهم قرآن بسیار حایز اهمیت است.
طریق تشخیص مصادیق کلمات قرآنی رجوع به سایر موارد است. مواردی که صلاحیت تفسیر دارند. نه رجوع به عرف و آنچه را که عرف مصادیق الفاظ می داند.
به نظر علامه در این موارد گر چه عرف از کلمه « روح » حیات و زندگی می فهمد و آن را مصداق قلمداد می کند، اما قرآن روح را موجودی می داند که مخلوقی از مخلوقات خداست و حقیقت واحدی است که دارای مراتب و درجات بالاتر آن در افراد مؤمن انسانها است.
به دنبال این دلیل، علامه چند آیه را نیز برای اثبات نظریه خود می آورد که به شرح زیر است:
1.« ایدهم بروح منه » « مجادله آیه 22 » ایشان را با روح خود تائید نمود.
2. روحی نیز که انبیاء و رسل را تائید می کند، درجه ای متعالی تر از ای روح است که درباره آن فرمود:
« و ایدناه بروح القدس » « بقره آیه 87 » او را با روح القدس تائید کردیم.
نیز این آیه شریفه که در سوره شوری آمده است هم دلالت بر تائید رسل و انبیاء دارد.

« و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا »

« سوره شوری آ یه 52 »
و این چنین وحی کردیم به تو روحی از امر خود را.
این معنا ار « روح » را در این آیه که مد نظر علامه طباطبایی بود، گروهی از روایات نیز تائید می کند.
مرحوم کلینی در این باب چند روایت در کتاب شریف اصول کافی آورده است.
در یکی از این روایت ها از ابابصیر نقل شده که گفته است:
« سالت ابا عبدالله علیه السلام عن قول الله تبارک و تعالی : « و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان » قال: خلق من خلق الله عزوجل اعظم من جبرئیل و میکائیل، کان مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یخبره و یسدده و هم مع الائمة من بعده »
ابابصیر می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم از قول خداوند تبارک و تعالی...
حضرت فرمودند: روح، خلقی از خلایق خداوند عزوجل است که بزرگ تر از جبرئیل و میکائیل می باشد. او با رسول الله بود و او را خبر می داد و تائید می نمود و بعد از پیامبر با ائمه بعد از رسول اکرم است.
مرحوم محمد باقر مجلسی، ای حدیث شریف را صحیح می داند.
او در ادامه می گوید:
« هو ملک اعظم من جبرئیل و میکائیل کان مع رسول الله »
آن گاه از اما باقر و صادق علهیما السلام نقل می کند که فرموده اند:
« و لم یصعد الی السماء و انه لفینا »
روح به سوی آسمان صعود نکرده است، بلکه در میان ماست.
در روایت دیگری به جای کلمه « لفینا » کلمة « لقینا » آمده است. با توجه به این کلمه معنای حدیث این گونه می شود: روح به سوی آسمان صعود نکرده است. بلکه ما را ملاقات می کند.
از آنچه در باب « وحی محمدی » گذشت، این نتیجه حاصل می شود که:
1.روح، غیر از جبرئیل و میکائیل است.
2. او همراه رسول خود بوده و او را تائید می نموده است.
3. بعد از رسول خدا این روح، با ائمه است و آنها را تائید می کند.

M.A.H.S.A
11-15-2011, 06:04 PM
اثر وحی
تاریخ ادیان نمونه و مصداق « تاثیر وحی » در زندگی بشر است. امری که قرآن کریم به آن انگشت نهاده و آن با بهترین وجه ممکن بیان نموده است.
« نحن نقصّ علیک احسن القصص » ما نقل می کنیم بر تو بهترین قصه ها را.
این « بهترین قصه ها » همان داستان های انسان است و سرنوشت او در طول تاریخ. « سرنوشتی » که در تعامل مستقیم با انبیاء بوده است و هماره تحت تاثیر انبیاء سیره و مسیر زندگی او تغییر یافته است.
تاریخ آخرین پیامبر و مردمی که در آن ها می زیست، به خوبی در اختیار ماست.
این تاریخ، به روشنی و بدون اغراق، تاثیر وحی را در زندگی انسانهای هم عصر و بعد از رسول گرامی اسلام بازگو می کند.
اگر تاریخ مردمان عصر رسول گرامی اسلام را با توجه به تاریخ نزول وحی، بخواهیم دسته بندی نمائیم به سه دوره دست خواهیم.
دور، اول: این عصر همان است که از آن با عنوان و صفت « عصر جاهلیت » یاد می کنند. از خصوصیات این عصر، دوری این مردمان از همه ملل و نحل و فرهنگ های عصر آنهاست. به حدی که از جزیرة العرب با عنوان « تنها مملکتی » یاد می کنند که « در طول تاریخ پای کشور گشایان عالم بدان جا نرسیده است».
این مردمان آن قدر در خرافات غرق بودند که ماورای خرافات را نیز خرافات می پنداشتند. به گونه ای که هر آنچه رنگ « حقیقت » داشت یا نمی پیرفتند و یا به عالم « سحر وجادو » حواله می دادند.
در مقابل آنچه برای آنان جنبه حقیقت داشت، خرافه بود و خرافات. این یعنی « قلب » حقایق.
از مصادیق این اعتقادات خرافی، در تاریخ بسیار نقل شده است که ذکر برخی از آنان خالی از لطف نیست.
1.آنان می پنداشتند: روح انسان پس از مرگ به مانند پرنده که شبیه « جغد » است و به نام « هامه و صدی » آن را می شناختند، از کالبد خارج می شود. این جغد، همواره در کنار جسد انسان ناله و شیون می کند. ناله هایی که بسیار دل خراش است را از ژرفای جان سر می دهد.
چون بستگان، مرده را به خاک سپردند، روح او، آرامگاه وحی را مسکن خود اتخاذ می کند و تا ابد قرین اوست...
ممکن است بعضی از این مردگان به مرگ غیر طبیعی جان داده باشند. در این صورت آن جغد که همان روح اوست یکسره صدا در می دهد که : « اسقونی!... اسقونی!...» سیرابم کنید. این ناله ها و صداها ادامه دارد تا آن گاه که خون قاتل او بریزد. آن گاه است که او ساکت در کنار گور صاحب خود، می آرامد و دیگر صدا نمی کند.
آن چه گفته شد از احوالات مرده عرب جاهلی بود.
اما احوالات زندگانی اش:
2. دختران را زنده به گور می کردند. برای رد و نفی این رسم غیر انسانی است که قرآن فرمود:
« و اذاالمؤدة سئلت » « سوره تکویر، آیه 8 » و از دختران زنده به گور در روز قیامت سؤال می شود.
به همین دلیل است که می گویند:
« زن محرومیت عجیبی در میان آنان داشته و با فجیع ترین وضع زندگی می کرده است »
آنان، زن را کالاین می پنداشتند که فقط ارزش آن در حد خرید و فروش و تحصیل سرمایه است.
و زن چون کالایی بیش نبود، نه حقی داشت و نه ارثی. البته روشن فکران آنان، به زن ارج و احترامی در حد حیوانات قایل بودند. شعارشان در باب زن این: « انما امهات الناس اوعیة». یعنی مادران فقط در حکم ظروفی هستند که می باید در آن ها نطفه مردان جای گیرند و بس.
3. اخلاق این قوم به حدی منحط بود که اگر به آنان صفت « شرار الناس » رو بدهیم، کار بی جایی ننموده ایم. در میان آنان: « غارت، چپاول، قمار، رباء و اسیر گیری افراد، کاری متداول بود...آنان بعضی از صفات اخلاقی را به گونه ای دیگر تفسیر می کردند. مثلا غیرت، شجاعت و مروت را می ستودند، ولی مفهوم شجاعت در نظر آنان عبارت از سفالی و فزونی عده مقتولین در جنگ بود... و زنده به گور نمودن دختران معصوم از مراتب بالای غیرت به حساب می آمد...تمام بنیان های اخلاقی آنان، بر بنیان زن، شراب و جنگ استوار شده بود.
4. عقاید خرافی آنان نیز دست کمی از زندگی خرافی آنان نداشت. شاید همین عقاید خرافی بود که آن زندگی خرافی را برای آنان به ارمغان آورد، بود و این مقدمه نجس، آن نتیجه نجس را بدست داده بود.
آنان را عقیده بر این بود که:
اگر باران نیامد، باید چوب هایی از درخت « سلع » و درخت زود سوز دیگری « عشر » فراهم نمود. آن گاه آنها را به دم گاو می ببندند و گاو را تا بالای کوه برد. پس از آنان چوب های بقه شده به دم گاو را آتش زد و گاو را رها نمود.
تا نعره های گاو را آسمان بشنود و او نیز شروع به نعره زدن نماید و آسمان بوسیله نعره های رعد و برق، باران فرو بیارد.
از طرفی اگر باران آمد و برکه ها پر از آب شد و عرب گاوهایش را برای نوشیدن آب به کنار برکه برد، ممکن است در این هنگام بعضی گاوهای ماده به ناز و عشوه در افتند و از نوشیدن آب برکه سرباز زنند.
در چنین مواردی عرب جاهل چاره را در کتک زدن گاو نر می دید.
زیرا او شاخ دارد و این شاخ می تواند پناهگاه مناسبی برای اجنه و جن ها باشد. به همین خاطر است که گاو ماده از نوشیدن آب سرباز می زند و لب به آب تر نمی کند.
بنابراین بر گاو نر آن قدر باید چوب زد تا جن از میان شاخ های او فرار نماید و گاو ماده بتواند آب بنوشد و برای عرب جاهلی شیر دهد.
برای این که بزرگ قبیله در روز محشر پیاده نباشد، شتری را کنار قبر او حبس می نمودند. گودالی می کندند و شتر بیچاره بی زبان را در آن می انداختند، نه علوفه ای به او می دادند و نه آب و...
و این داستان عرب جاهلی است.
داستانی که هم شنیدنی است و پند گرفتنی. در چنین سرزمینی و در میان این گونه مردمانی رسول مکرم به رسالت مبعوث شد. قرآنی آورد که در آن « بیان هر امری » بود.
در سایه این « وحی » است و این « کتاب » که « آثار جاهلیت و افکار و عقاید » از میان مردم نابود می شود و سنن اسلام که همان دعوت به تعقل و تفکر است، زنده می گردد.
لذاست که رسول خدا به معاذ می فرماید:
« و امت امر الجاهلیة الّا ما سنه الاسلام و اظهر امر الاسلام کله صغیره و کبیره »
مولای متقیان اثر وحی را بر عرب جاهلی در چند جای نهج البلاغه به زیبایی بیان می فرماید:
در یکی از خطب دراین باره می فرماید:
« ...بعث الله سبحانه محمدا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لانجاز عدته و تمام نبوته، ماخوذ اعلی النبیین میثاقه، مشهورة سماته، کریما میلاده، و اهل الارض یومئذ ملل متفرقه و اهوا منتشرة و طوائف متشتة بین مشبه لله بخلقه او ملحد فی اسمه او مشیر الی غیره. فهذا هم من الضلالة و انقذهم بمکانه من الجهالة...»
خداوند رسول الله را برای وفا به عهد و تکمیل نبوت خود که با پیامبران بسته بود و اوصاف اش را برای آنان شرح داده بود و از دودمانی شایسته بود، اعزام نمود.
در آن روز ملت های روی زمین با هم مخالف و دارای هوس های متفاوت و عقاید متعدد بودند. دسته ای خدا را با مخلوق خود شبیه می دانستند و دسته ای دیگر عقیده به خدا نداشتند و دسته سوم، دیگری را عبادت می کردند.
در چنین شرایطی خدا، مردم را به واسطه محمد صلی الله علیه و آله و سلم از گمراهی نجات داد و بوسیله آن حضرت ملت را از نادانی رهایی بخشید.
آن حضرت در جای دیگر از نهج البلاغه می فرماید:
ان الله بعث محمدا صلی الله علیه و آله و سلم نذیرا للعالمین و امینا علی التنزیل و انتم یا معشر العرب علی شردین وخی شرداء، منیحون بین حجارة خشن و حیات صم. تشربون الکور و تاکلون الجشب و تسفکون دمائکم و تقطعون ارحامکم. الاصنام فیکم منصوبه و آلاثام فیکم معصوبة...
خدای عزوجل که محمد را برای اعلام خطر به جهانیان و امین قرآن فرستاد، شما ای مردم عرب بدترین دین را در بدترین سرزمین ها داشتید.
در سرزمین سنگلاخی که غرق در مارهای افعی آلود بود، زندگی می کردید و آب کثیف می نوشیدید، غذای خشک و خشن می خوردید، خون یکدیگر را می ریختید.
به خویشاوندان تان اعتنا نمی کردید. بت ها را در میان شما نصب شده بود و گناهان شما را محاصره نموده بود.
قرآن، آن گاه که درباره این انسانها صحبت می کند، آنها را انسانهایی معرفی می کند که در « غل و زنجیر » گرفتار بودند. به برکت رسول اکرم و قرآن است که در غل و زنجیر از دوش این مردمان برداشته می شود.
خداوند سبحان می فرماید:

« الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراة و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطیبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم إصرهم و الاغلال التی کانت علیهم ...»

(سوره اعراف، آیه 157)
کسانی که آن رسول پیغمبر درس ناخوانده را که وصف وی را نزد خویش در تورات و انجیل نوشته می یایبند، پیغمبری که آنها را امر به معروف می کند و از منکر نهی می نماید و چیزهای پاکیزه را برای ایشان حلال می کند و پلیدی را بر آنها حرام می نماید تکلیف گردن شان را با قیدهایی که بر آنها بوده است بر می دارد...
همان گونه که ملاحظه می شود، در این آیه شریفه نکات چندی وجود دارد که حاکی از نمایاندن «اثر وحی» بر عرب جاهلی و پیروان دیگر ادیان است.
1.این آیه تصریح دارد که رسول گرامی اسلام، همان است که در تورات و انجیل بشارت آمدن او را داده اند.
2.این رسول بزرگ وار درس ناخوانده و مدرسه نرفته است و هیچ استادی ندیده است.
این خداوند است که به او مرحمت و لطف نموده و او را رسول خود نموده تا انسانها را امر به معروف و نهی از منکر نماید. اموری که پاک و طیب و طاهر است را برای ایشان حلال نماید و اموری که بد و خبیث و نحس هستند را حرام نماید.
3. تکلیف گران و شاق را از گردن شان با تمام قیدهایی که داشته بردارد.
این تکلیف شاق بر گردن های اینان، چه بوده است؟
پاسخ به این سؤال در گرو معنای دو کلمه از این آیه شریفه است. آن دو کلمه عبارتند از: «اصر» و «اغلال». «اصر» بمعنای «عهد و ذنب و تقل» است و خلاصه این که به معنای گناه و سنگینی است که بر دوش است.
و «یضع عنهم اصرهم» یعنی اموری را که باعث نرسیدن به خیرات و عدم وصول به ثواب می شود را بر می دارد.
و نیز این فراز از آیه شریفه که می فرماید:
« و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم» به معنای این است که خداوند رفع می کند از آن انسانها، شدت و تنگی و سختی و ابتلائات معنویه و قید و مقیدات آن چنانی که را که با زنجیرهایی محکم بر آنها بسته شده است.
قیدهایی که ناشی از تکالیف شاق و عادات سخیف و خرافی و اعمال باطل است.
« غل » که ماده «اغلال» است نیز به معنای «طوق من حدید یجعل فی العنق » است.
غل یعنی طوقی است از آهنین که در گردن قرار می گیرد.
با توجه به این مقدمات باید گفت: که رسول گرامی اسلام با وحی ای که به او شد، همه تکالیف و قیودات سخیفه و خرافه و باطله را که چون طوقی آهنین بر گردن انسانها آویخته بود را برداشت و آنها را آزاد نمود و به شکوفایی عقلانی رساند.
مرحوم علامه طباطبائی هم می فرماید:
معنای «یضع عنهم اصرهم» این است که خداوند چیزهایی را که مانع ایشان از خیرات و رسیدن به صواب می شود را از آنان بردارد...و معنای «اغلال» که جمع «غل» است طوق و بندی می باشد که به دست و پای اشخاص می اندازند.
با توجه به این مقدمات است که از این آیه شریفه به نتایج زیر می رسیم:
1.این پیامبر امی است. با این حال بوسیله وحی الهی، کتابی آورد که نه تنها سرنوشت مردم مجاز را دگرگون ساخت که نقطه بازگشت مهمی در تاریخ بشریت بود...
2. دلایل نبوت او با تعبیرات مختلف در کتب آسمانی پیشین وجود دارد.
3. محتویات دعوت او با عقل و خرد سازگار است.
4. دعوت او کاملا منطبق بر طبع سلیم و فطرت است.
5. اگر از او طرف خدا و نبی و گیرنده وحی او نبود، حتما به خاطر منافع اش دست به چنین کاری می زد و در این صورت نه تنها نباید غل و زنجیرها را از مردم بگشاید بلکه باید آنها را هم چنان در جهل و بی خبری نگهدارد...اما زنجیرهایی از دست و پای بشریت گشود که عبارتند از:
الف: زنجیر جهل و نادانی از طریق دعوت مستمر به علم و دانش
ب: زنجیر بت پرستی را از دعوت به توحید.
ج: زنجیر انواع تبعیضات و زندگی طبقاتی را از طریق دعوت به اخوت دینی و برادری اسلامی و مساوات در برابر قانون و...
آیه ای دیگر نیز اثر وحی را بر عرب جاهلی به وضوح نمایان می سازد.
خداوند می فرماید:

«...واذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعداءً فالّف قلوبکم فأصبحتم بنعمة إخوانا و کنتم علی شفا حفرة مّن النّار فانقذکم منها...»

(سوره آل عمران، آیه 103)
و نعمت بزرگ خدا را بر خود به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دل های شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او، برادر شدید و شما را که بر لب حفره ای از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد.
درباره «شأن نزول» این آیه گفته اند:
روزی دو نفر از قبیله «اوس» و «خزرج» به نام ثعلبة بن غنم و اسعد بن زرارة در برابر یکدیگر قرار گرفتند و هر کدام افتخاراتی را که بعد از اسلام نصیب قبیله آنها شده بر می شمردند.
اما نتواستند بر یکدیگر به این فایق آیند. کم کم کار به جایی باریک کشید.
قبیله دو طرف از جریان آگاه شدند و دست به اسلحه بردند و در برابر یکدیگر قرار گرفتند. بیم آن می رفت که بار دیگر آنچنان که در دوران جاهلیت جنگ صد ساله وجود و خسارات و تلفات سنگینی بر آنها وارد کرده بود. آتش جنگ بین آنها شعله ور شود و زمین از خون آنان رنگین گردد.
خبر به پیامبر رسید. حضرت فورا به محل حادثه آمد و با بیان و تدبیر خاص الهی خود به آن وضع خطرناک پایان داد و صلح و صفا را در میان آنان برقرار نمود. این گونه بود که آیه فوق نازل شد و گذشته بار آنها را به یاد شان آورد که چه بودید و به برکت «وحی محمدی» چه شدید.
به همین دلیل که عمل کرد رسول گرامی اسلام در طول 23 سال بعثت، اعجاب دانشمندان را برانگیخته است.
«جان دیون پورت» که از دانشمندان معروف انگلیسی است می گوید:
«محمد یک نفر عرب ساده، قبایل پراکنده کوچک و برهنه و گرسنه کشور خویش را مبدل به یک جامعه فشرده و با انضباط نمود و در میان ملل روی زمین آنها را با صفات و اخلاق تازه ای معرفی کرد...
توماس کارلایل نیز گفته است: «خداوند عرب را به وسیله اسلام از تاریکی ها به سوی روشنایی ها هدایت فرمود.»
از ملت خموش و راکدی که نه صدای از آن می آمد و نه حرکتی محسوس بود، ملتی به وجود آورد که از گمنامی به شهرت، از سستی به سوی بیداری، از پستی به سوی فراز و از عجز و ناتوانی به سوی نیرومندی سوق داده شده، نورشان از چهار سوی جهان می تابید.
از اعلان اسلام یک قرن بیشتر نگذشته بود که مسلمانان یک پادر هندوستان و پای دیگر در اندلس نهادند و بالاخره در همین مدت کوتاه، اسلام بر نصف دنیا نورافشانی می کرد.
همه این ها از برکت «تأثیر وحی» بود.
این «وحی» کسانی چون سلمان، مقداد، ابوذر، عمار، میثم، کمیل، حجر، رشید، مالک، محمد بن ابی بکر، حر و ... به جهان بشریت عرضه کرد.
افرادی چون هشام بن حکم، هشام بن سالم، جابر ابن حیان، مومن الطاق، زرارة ابن اعین را به دنیای علوم معرفی نمود.
اثر این وحی است که امام رضا علیه السلام به «زکریا ابن آدم» امر می کند که در قم بماند. زیرا وجود زکریا به برکت وحی، نورانی شده و منبع فیض گردیده و بدان وسیله بلایا از شهر قم مرتفع می گردد.
امروزه در میان، نماینده گیرنده وحی، حی و حاضر است و با برکت وجود او زمین ما را تحمل می کند و از برکات اوست که ما می توانیم وحی زنده باشیم و از حیات این جهان برخوردار گردیم.

M.A.H.S.A
11-15-2011, 06:08 PM
آسيب شناسی وحـی
« آسیب » در لغت بمعنای: « مطلق آزار باشد و آزاری را نیز گویند که از پهلو به پهلو زدن و دوش بر دوش خوردن و کوفته شدن و کوفتن بهم رسد...بمعنی آفت و نکبت هم آمده است » ( برهان قاطع )
منظور از « آسیب » در این بحث، آن « لطماتی » است که بعضی از مسلمانان بر قرآن وارد نموده اند. به این معنا که خواسته یا ناخواسته این کار آنها باعث شده است که به قرآن مجید یک سری اعتراضات وارد آید.
ما در این مقال فقط به آن آسیب ها، دست آویز ها و تهمت هایی اشاره می کنیم از ناحیه مسلمین بر قرآن وارد آمده است.
آن تهمت هایی که هم به ساحت رسول بزرگوار وارد کرده اند و آن تهمت هایی که به قرآن وارد نموده اند و نیز آن تهمت هایی که بدان وسیله به حضرت حق نیز وارد شده است.
بنابراین شناخت این تهمت ها و آسیب ها، نه ساحت مقدس قرآن کریم را منزه می کند، بلکه پاسخی است به دشمنان اسلام و قرآن که به اندک بهانه ای به دنبال دست آویزی هستند تا چهره تابناک قرآن و اسلام را کدر و مخدوش جلوه بدهند.
ما برای بیان این امر و رسیدن به مقصود، ابتدا به این آسیب ها و تهمت ها اشاره نموده و در ذیل هر کدام، پاسخ آن را عرضه خواهیم نمود. بعون الله تعالی.
1. افسانه « ورقة ابن نوفل »
پیش از آن که جبرئیل بر پیامبر فرود آید، او نشانه هایی از آن گونه نشانه می دید و می نگریست که خدا می خواهد وی را ویژه بخشایش خود گرداند. از آن میان بود: شکافتن دو فرشته سینه وی را، بیرون آوردن دل اش از درون سینه وی و شستن آن از چرک و دشمنی. نیز او بر هیچ سنگی و درختی نمی گذشت مگر آن که بر وی درود می فرستاد.
آن گاه او به راست و چپ می نگریست و کسی را نمی دید...
عایشه می گوید: نخستین مایه ای که از وحی دید، خواب راستین بود که همانند چیزی به سان سپیدی پگاه می آمد.
آن دل بستگی به تنهایی در او پدیدار شد. به غار حرا می رفت و شبی چند به پرستش و نیاش می پرداخت و سپس به نزد زن خود باز می گشت و برای شب هایی برابر با آن شب ها توشه بر می گرفت تا آن که آئین راستی و درستی به ناگهان بر وی فرود آمد.
جبرئیل در برابر وی پدیدار شد و گفت: یا محمد! تو فرستاده خدایی.
پیامبر گفت: در این دم زانو زدم و سپس بازگشته و پشتم همی لرزید. بر خدیجه در آمدم و گفتم: مرا بپوشانید! مرا بپوشانید! آن گاه هراس از من زدوده گشت.
(جبرئیل) سپس به نزد من آمد و گفت: یا محمد! تو فرستاده خدایی. (رسول خدا) می گوید: چنان شدم که همی خواسته خود را از چکاد (و بالای) کوه به زیر اندازم. چون آهنگ این کار (انداختن از بالای کوه) کردم بر من پدیدار شد و گفت: یا محمد! من جبرئیل ام و تو فرستاده خدایی.
گفت: بخوان! گفتم: خواندن نمی دانم.
(رسول خدا) گوید: در این زمان مرا گرفت و مرا سه بار به سختی فشرد، چنان که به ستوه آمدم.
سپس گفت: بخوان به نام پروردگارت که جهان و جهانیان را آفرید: «اقرا باسم ربک الذی خلق» ( سوره علق، آیه 1 )
من خواندم. به نزد خدیجه آمدم و گفتم: به خود می ترسم. گزارش کار خود را به او دادم.
خدیجه گفت: تو را مژده باد. به خدا سوگند که هرگز خدا تو را خوار نگرداند. زیرا به خدا که تو رشته خویشاوندی استوار می داری. هم واره درست و راست می گویی، امانت را به خداوند و صاحب آن باز می گردانی، بی پدران را می نوازی، به تهدست توشه می پردازی، بار گران را از روی دوش بینوایان بر می داری، از میهمان به مهر پذیرایی می کنی و در برابر پیش آمد های (جان کاه و) جان گدازی که مرگ آنها را می آفریند، به کسان یاری می رسانی.
آن گاه خدیجه به نزد پسر عمویش ورقة ابن نوفل شد که آئین ترسایی (نصرانی) داشت و نوشت ها را خوانده بود و گفته های اهل تورات و انجیل را شنیده بود. خدیجه به وی گفت: سخنان پسر برادرت را بشنو.
(پیامبر گوید) از چگونگی کارم از من پرسید و من به او گزارش دادم. گفت: این همان وحی است که بر موسی بن عمران فرود آمد... (رسول اکرم گوید:) گفتم: آیا مرا بیرون می دانند؟
(ورقة ابن نوفل) گفت: آری هیچ کس پیامی مانند پیام تو نیاورد، مگر آن که با او دشمنی کنند... ( الکامل فی التاریخ. ابن اثیر. ترجمه: محمد حسین روحانی. انتشارات اساطیر، تهران، ط دوم 1374. 2/ 63 - 861، ابن هشام، سیره. 1/ 234 - 238، محمد بن جریر طبری. جامع البیان فی تفسیر القرآن. 3/ 161 - 162، الکامل بی التاریخ، سیره. ابن اثیر 2/ 48 - 49. دار صادر. بیروت 1965 )
به این روایت افسانه ای اشکال های چندی وارد است. بعضی از این اشکال ها، به سند روایت وارد است و بعضی بر متن و دلالت آن.
1. اشکال در سند:
عمده این روایات همان است که در « صحیح بخاری » و « صحیح مسلم » آمده است.
بخاری و مسلم نیز این روایت را از « زهری، از عروة بن الزبیر، از عایشه » نقل کرده اند.
یعنی سند این روایات به این سلسله که در رأس آنها « عایشه » و در وسط « عروة بن زبیر » و در انتها نیز « زهری » قرار دارد می رسد.
بعد از روشن شدن این مطلب، به گوشه هایی از شرح حال این سه نفر می پردازیم:
1.زهری:
درباره او گفته اند: « کان من اعوان الظالمین و من الذین یرکنون لهم و کان کاتبا لهشام بن عبدالملک و معلما لاولاده » ( الصحیح من السیرة النبی. سید جعفر مرتضی 1/ 221 )
زهری از کمک کاران ظالمان بود و از کسانی بود که تمایل به ظالمان داشت. او کاتب هشام بن عبدالملک و معلم فرزندان او بود.
زهری از آن جمله فقهای کوفه است که از اطاعت امام علی علیه السلام خارج شدند. او نسبت به امام علی به شدت بغض و کینه داشت. روزی زهری به همراه عروة ابن زبیر در مسجد مدینه نشسته بودند و در حال بدگویی امام علی علیه السلام بودند. خبر به امام سجاد رسیده و حضرت به مسجد آمد و آن دو را دید...
امام سجاد علیه السلام رو به زهری فرمود: « و اما انت یا زهری، فلو کنت بمکة لارتیک کرامتک » ( بحار 46 / 143 )
اما تو ای زهری، پس اگر در مکه بودی هر آینه کرامت تو را به تو نشان می دادم.
مرحوم مجلسی نیز درباره زهری می گوید:
« و کان من المنحرفین عنه » ( بحار 46 / 143 ) یعنی زهری از منحرفین از ولایت امام علی علیه السلام بود.
زهری نه تنها انحراف از مکتب امام علی داشت که حتی آن بزرگوار را دشنام می داد و سب می کرد.
بنابراین کسانی که از اعوان ظلمه و کمک کار آنها باشند، از دید حدیث شناسان و رجال شناسان، مردود هستند.
و به حرف آنها نمی توان اعتماد نمود. از این که بگذریم، او به امام علی دشنام می داد و این حدیث را هم شیعه و هم اهل سنت از رسول گرامی اسلام نقل کرده اند که : « من سب علی فقد سبنی » ( مستدرک الحاکم 3 / 121. به نقل از الصحیح من السیرة النبی ) کسی علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده است.
رسول بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله و سلم درباره کسانی که نسبت به مولا امیرالمؤمنین « بغض » دارند، فرموده است:
« حب علی ایمان و بغضه کفر » ( شیخ سلمان قندوزی، ینابیع المودة، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ج 1 ص 53 )
بر اساس این حدیث نورانی، ملاک ایمان، محبت علی است و ملاک کفر، بغض و کینه داشتن نسبت به امام علی علیه السلام است.
زهری در زمان حکومت عبدالملک بن مروان، به منظور برخورداری از ثروت و رفاه دربار بنی امیه عازم دمشق شد و از علم و دانش خود هم چون نردبانی جهت دستیابی به ترقیات مادی و مناصب ظاهری استفاده نموده و توجه عبدالملک را به خود جلب کرد.
عبدالملک او را تکریم و مورد احترام قرار داد. برای او از بیت المال مقرری تعیین کرد. بدهی هایش را پرداخت و خدمت گزاری، در اختیارش قرار داد. بدین ترتیب، زهری در ردیف نزدیکان و هم نشینان عبدالملک قرار گرفت...
پس از عبدالملک هم چنان در دربار فرزندان او، هم چون ولید، سلیمان، یزید، هشام و ... قرار داشت. یزید ابن عبدالملک، زهری را به منصب قضاوت منصوب نمود. او پس از یزید، در دستگاه حکومت هشام بن عبدالملک از احترام و موقعیت خاصی برخوردار شد و هشام او را معلم فرزندان خود قرار داد... هشام، هشتاد هزار درهم قرض او را پرداخت.
زهری آن چنان به زندگی درباری و رفاه و تنعم خاص آن خو گرفته بود که در آخر عمر، به وی گفتند: کاش در این اواخر عمر در شهر مدینه اقامت می گزیدی و در مسجد پیامبر، پای یکی از ستون های آن می نشستی و ما نیز پیرامون تو می نشستیم و به تعلیم مردم می پرداختی!
زهری پاسخ داد: اگر چنین کنم، پوستم کنده می شود و این کار به صلاح من نیست، مگر آن که پشت به دنیا کرده، به آخرت بچسبم! ( مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، 281 - 282 )
زهری در زمان هشام شروع به جعل حدیث نمود. او دو برابر خواسته هشام مبنی بر یاد دادن حدیث به فرزندان اش، تقاضای منشی نمود و به یکباره و بدون مقدمه، چهار صد حدیث املا کرد و منشی نوشت. ( مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، 281 - 282 )
از زهری احادیث کفرآمیز بسیاری نقل شده است. این احادیث برای توجیه سیادت بنی امیه و برای ضدیت با بنی هاشم ، جعل شده است.
بعضی از این احادیث گویای این است که گویا، پوست و گوشت و استخوان زهری در محبت بنی امیه و عداوت بنی هاشم محکم شده است.
زهری برای این که توجه مردم را از مکه که در آن زمان در دست عبدالله زبیر بود، منحرف نماید و به سوی شام که در دست عبدالملک بود جلب نماید به پیامبر دروغ نسبت داد و سخنان نورانی پیامبر اسلام را جعل نمود.
رسول اکرم فرموده بود:
« لا تشد الرحال الا الی ثلاثة مساجد: مسجدالحرام، مسجدی و مسجد الاقصی » ( صحیح مسلم 4 / 126 - سنن ابی داوود ص 216 - به نقل از سیره پیشوایان 285 )
نباید بار سفر بسته شود مگر به سوی سه مسجد: مسجدالحرام و مسجد النبی و مسجدالاقصی.
ولی زهری در این حدیث یک جمله از خودش نیز اضافه نمود و این گونه نقل کرده است:
« و هو یقوم لکم مقام المسجد الحرام » یعنی مسجد الاقصی برای شما حکم مسجد الحرام را دارد.
او با این کار خود می خواست دل عبدالملک را همراه خود داشته باشد.
او پا را از این نیز فراتر برد. زهری به عایشه نسبت داده است و می گفت:
« روزی در نزد رسول خدا بودم. در این هنگام علی و عباس می آیند. رسول خدا فرمود: عایشه! این دو نفر بر غیر دین من می میرند ».
اصل این حدیث را ابن ابی الحدید آورده است. او می گوید:
« روی الزهری ان عروة بن الزبیر حدثه، قال: حدثنی عایش، قامت:
کنت عند رسول الله، اذا اقبل العباس و علی، یا عایشة ان هذین رجلین علی غیر ملتی او قال دینی » ( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دار احیاء الکتب العربیه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، 4 / 63 - 64 )
ابن ابی الحدید قبل از آن که این احادیث را نقل کند و راویان آنها را معرفی نماید، به صراحت این حدیث را نقل می کند که:
قال رسول الله: « لا یحبک لا مؤمن و لا یغضبک الا منافق و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون » ( شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، دار احیاء الکتب العربیه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، 4 / 63 - 64 )
این حکایت زهری است.
و این حدیث که درباره ابتدای نزول وحی است، از او نقل شده است.
از عجایب روزگار این است که در این گونه احادیث دروغین، آنجا که زهری ناقل است، عروة ابن زبیر و عایشه نیز حضور دارند، گویا اینان پیمان بسته بودند که این بار سنگین را به تنهایی بر دوش نکشند، بلکه شریک یکدیگر باشند.
2. عروة ابن زبیر:
نفر دوم این سلسله، عروة ابن زبیر است. او دشمنی سختی با مولای متقیان امام علی علیه السلام داشت.
او هنگامی که نام امام علی را می شنید، مضطرب می شد و آن بزرگوار را سب می کرد و دستهایش را بر اثر اضطراب بر هم می زد. ( حائری، منتهی المقال فی معرفة الرجال، موسسة آل البیت لاحیاء التراث، قم 1416، ج 4 ص 305 )
از فرزند عروة ابن زبیر نقل شده که راجع به پدرش _ عروة ابن زبیر _ می گفت:
« کان ابی اذا ذکر علیا علیه السلام نال منه » ( حائری، منتهی المقال فی معرفة الرجال، موسسة آل البیت لاحیاء التراث، قم 1416، ج 4 ص 305 )
هنگامی که ذکر امام علی علیه السلام نزد پدرم می شد از او بدگوی می کرد.
ابن ابی الحدید معتزلی از قول استاد خود می گوید:
« ان معاویة وضع قوما من الصحابة و قوما من التابعین علی روایة اخبار قبیحة فی علی علیه السلام، تقتضی الطعن فیه و البرائة و جعل لهم علی ذلک جعلا یرغب فی مثله... منهم ابوهریره و عمرو بن العاص و المغیرة ابن شعبة و من التابعین عروة ابن الزبیر» ( شرح نهج البلاغه 4 / 63 )
معاویه گروهی از صحابه و تابعین را مامور نقل اخبار قبیح و دروغ درباره امام علی علیه السلام کرده بود که اقتضای طعن و برائت از امام علی علیه السلام را داشت. معاویه برای این کار به آنها مزد می داد تا رغبت بیشتری بر این کار پیدا نمایند. از جمله صحابه! عمرو بن العاص بود و ابوهریره و مغیرة بن شعبه و از تابعین، عروة ابن زبیر بود. معاویه نیز در ازای این کار آنها، هدایای ناچیزی به آنان نمی داد.
عمرو بن عاص را صاحب مصر نمود. مغیرة ابن شعبه را والی بصره و مدینه را نیز به ابوهریره داد. ( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 4 / 67 )
نمونه دیگر برخورد امام سجاد علیه السلام با عروه است که در مسجد مدینه اتفاق افتاد.
عروة ابن زبیر با زهری در مسجد مدینه نشسته بودند و از امام علی علیه السلام بدگویی می کردند. خبر به امام سجاد علیه السلام رسید. آن حضرت خود را به مسجد می رساند و به عروة و زهری می گوید: « اما انت یا عروة، ابی حاکم اباک الی الله فحکم لابی علی ابیک و اما انت یا زهری، فلو کنت بمکة لاریتک کثیر ابیک» ( شرح ابن ابی الحدید، 4 / 102 - العاذات، ترجمه عزیز الله عطاردی، ص 303 )
ای عروة پدر من با پدرت به حکمیت راضی شدند. خداوند به سود پدرم و به زیان پدرت رأی داد. و اما تو ای زهری! اگر من در مکه بودم، پناهگاه پدرت را به تو نشان می دادم.
حتی اگر از این همه ذم درباره ابن زبیر بگذریم و او را آدمی درست و مورد اعتماد فرض کنیم، باز اشکال از ناحیه ای دیگر وارد می شود و سند حدیث مذکور را خدشه دار می کند.
آن اشکال این است که: در تاریخ ثابت نیست که زهری از ابن عروة حدیث شنیده باشد. گر چه اکثر اهل حدیث از اهل سنت به این نظرند که زهری از عروة ابن زبیر سماع حدیث کرده است. ( الصحیح من السیرة النبویة، 1/ 222 )
3. عایشه بنت ابوبکر:
مؤلف « اسد الغابة » می گوید: « عایشه در مکه و در هفت سالگی به عقد رسول خدا در آمد و در سال 57 یا 58 وفات کرد » ( اسد الغابة 5/ 504، به نقل از تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتی ص 72 )
متأسفانه عایشه از ابتدای ورود به خانه رسول بزرگوار اسلام شروع به بدگویی از بانوی بزرگوار اسلام حضرت خدیجه سلام الله علیها نمود و این بدگویی ها کم کم سرایت کرد به بدبینی نسبت به فاطمه زهرا و امام علی علیهما السلام. او نسبت به امام علی به شدت بغض و کینه داشت. (الصحیح من سیرة النبی الاعظم 1/ 222 )
این اعمال او به شدت رسول بزرگوار اسلام را رنجیده خاطر نمود. به حدی که طلاق او را به دست امام علی علیه السلام نهاد و به او امر کرد که هر گاه خواست، عایشه را از رسول اسلام طلاق بدهد.
این گونه بود که او جنگ جمل را به راه انداخت و بر خلاف فرموده و سفارش رسول گرامی اسلام، به جنگ با علی آمد و به شتری سرخ موی سوار شد و به چاه در حوأب، نیز گذر کرد. صدای پارس سگان را شنید. اما عنان اختیار از فرموده رسول گرامی اسلام را رها کرد و به دست خواهر زاده ای ناباب به نام عبدالله بن زبیر داد و با امام علی علیه السلام، اعلام جنگ نمود.
به رسول اکرم، دروغ بسیاری بست و خانه آخرت اش را مملو از آتش سوزان و غضب حق متعال نمود.
او کار را به آنجایی رساند که روی امثال معاویه را در دشمنی با آل رسول الله، سفید نمود و کسی چون معاویه نیز به گرد پای او در این امر نخواهد رسید. زیرا که معاویه هر چه باشد، دشمن خونی رسول الله بود و به جبر شمشیر مسلمان شد. ولی عایشه دختر ابوبکر بود. کسی که از اسلام آورنده های نخستین بود و همسر رسول اسلام.
اما عایشه دستورات رسول اکرم را زیر پا نهاد و بر شتر سرخ موی سوار گردید و به جنگ کسی رفت که پیامبر درباره او فرموده: « حرب علی حرب الله » ( ینابیع الموده 1/ 53 )
ابن اثیر می گوید:
عایشه در هنگام محاصره عثمان به مکه آمده بود. وقتی که از مکه به سوی مدینه روانه بود، در محلی از راه، به نام « سوف » با مردی از دایی ها خود از « بنی لیث به نام عبید بن ابی سلمه » ملاقات نمود.
عایشه از اوضاع مدینه می پرسد که کار به کجا انجامید و مردم چه کردند.
عبید ابن ابی سلمة گفت: عثمان کشته شد و مردم هشت روز درنگ ورزیدند. پس از آن مردم بر بیعت علی گرد آمدند.
عایشه گفت: کاش آن بر این افتد _ یعنی آسمان به زمین فرود آید _ اگر کار این مرد آرام گیرد و کارش سامان یابد. مرا برگردانید، مرا برگردانید.
عایشه به مکه بازگشت و مرتب می گفت: به خدا که عثمان را به ستم کشتند. به خدا که خواهان خون او خواهم شد.
عبیدالله ابن ابی سلمة به عایشه گفت:
چرا چنین می گویی؟ خود تو، نخستین کسی بودی که به کژرفتاری درباره وی پرداختی. تو خود بودی که همواره می گفتی: « اقتلوا نعثلا فقد کفر » ( الکامل، 3/ 206 )
بکشید این کفتار پیر را، زیرا که او کافر گشته است.
عبید الله، رو به عایشه این اشعار را سرود:

فـمـنـک الـبـلاء و مـنـک الغــیـر و مـنک الریاح و مـنک المـطـــر

و انــت امـــرت بــقـتـل الامـــام وقـعـت لـنــا انــه قـــد کــفــــر

فــهـبـنـا اطـعـنـاک فـی قـتـلـه و قـــاتــلـه عـنـدنــا مـن امــــر

و لم یسقط السقف من فوقنـا و لم ینکسف شمسنا و القمر

و قــد بــایــع الـنــاس ذا نــذرء یـزیـل الـشـبـا و یـقـیم الصعــر

و یــلـبـس لـلـحـرب اثـــوابــها و ما من وفی مثل من قد غـدر ( کامل، 3/ 206 )
از تو بود که پشیمانی آغاز گشت و از تو بود که دیگرگون سازی پدید آمد. از تو بود که باد وزیدن گرفت و از تو بود که باران آغاز به باریدن کرد. تو فرمان دادی که رهبر ما را بکشید و تو بودی که گفتی: او از دین اسلام خارج گشته است.
اینک آگاه باش که در کشتن وی، ما فرمان تو به کار بستیم، کشنده او از نگاه ما کسی است که فرمان کشتن او را داده است. نه آسمان از فرازمان بر زمین فرو افتاد و نه خورشید و ماه گرفت.
مردم با مرد استوار و فرزانه ای پیمان فرمانبرداری بستند که آلودگی ها می زداید و کژی ها، راست می کند و برای جنگ جامه بایسته آن می پو شد. آن که پیمان خود استوار بدارد، نه مانند آن کس که آن را بشکند و پایمال سازد. ( ترجمه کامل، 4/ 1760 )
در مسیر راه هنگامی که به چاه «حوأب» رسیدند، سگها به پارس کردن شروع کردند.
به راهنما گفتند: این چاه چه نام دارد. گفت: «حوأب».
« فصرخت عایشه یا علی صوت و قالت: انا لله و انا الیه راجعون، انی لهیة، سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، یقول و عنده نساءه: لیت شعری اتیکن تنجها کلاب الحوأب. ثم ضربت عضد بعیرها فاناخته و قالت: ردونی، انا و الله صاحبة ماء الحوأب ». ( کامل، 3/ 210 )
پس عایشه فریاد کشید و گفت: انا لله و انا الیه راجعون، من همان زنم، شنیدم که رسول خدا فرمود: ای کاش می دانستم کدام تان گرفتار پارس کردن سگهای حوأب خواهد شد. پس گردن شتر را فر کوفت و آن را خواباند و گفت: ردونی _ برگردانید مرا _ که به خدا قسم صاحب آب حوأب من هستم.
هنگامی که کارزار جمل پایان یافت و امام علی علیه السلام، عایشه را به همراه محمد بن ابی بکر به مدینه روانه کرد، عمار نزد عایشه رفت و گفت: « ما ابعد هد المسیر من العهد الذی عهد الیک» چقدر از فرمان خدا بدور رفتی. از گوشه خانه که پیمان رسول خدا با تو بود تا به میدان جنگ با وی مخالفت نمودی. عایشه گفت: « والله انک ما علمت لقوال بالحق ». و الله که تو ای عمار بر خدا دروغ نبسته ای. عمار گفت: الحمدلله الذی قضی علی لسانک لی. سپاس خدایی را که کلمه حقی را به نفع من بر زبان تو جاری نمود. ( کامل، 3/ 258، به نقش عایشه در اسلام، علامه عسکری و چکیده اندیشه ها، « خلاصه ای از شش کتاب دکتر تیجانی » الزامی است، بحث اصحاب رسول الله )
2. اشکالات و تناقضات فاحشی در متن این روایات موجود است که خود حاکی از ساختگی و جعلی بودن آن است. ما یکی از آن روایات را از « کاهل ابن اثیر » که رونوشت « تاریخ طبری » است _ حداقل تا زمان مرگ طبری _ نقل کردیم.
اما هنگامی که این روایت را از کتب گوناگون و ناقلین گوناگون ملاحظه نمائیم متوجه تناقضات فاحشی در آن می شویم که جعلی و کذب بودن آن را به عیان ثابت می کند.
ما در این جا به دو نقل اشاره می کنیم و تفاوت آنها را نشان می دهیم و محل تناقض را روشن خواهیم نمود.
الف: ابن هشام می گوید: خدیجه به تنهایی نزد ورقة ابن نوفل رفت و حکایت نزول وحی را برای او بیان نمود. ( ابن هشام، السیرة النبویة، 1/ 238 )
اما ابن اثیر می گوید:
خدیجه رسول اکرم را نزد ورقة ابن نوفل برد و رسول اکرم قصه وحی را برای ورقة بیان کرد نه خدیجه. ( الکامل، 2/ 48 )
ب: ابن هشام می گوید:
ورقة، رسول اکرم را هنگام طواف خانه کعبه دید و به رسول اکرم گفت:
« یابن اخی، اخبرنی بما رأیت و سمعت: فاخبره رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، فقال له ورقة، و الذی نفسی بیده انک لنبی هذه الامة و لقد جاءک الناموس الاکبر الذی جاء موسی و ...» ( السیرة النبویة، 1/ 238 )
ای برادرزاده! از آنچه دیده و شنیده ای مرا با خبر ساز. رسول اکرم مرا با خبر نمود. آن گاه ورقة گفت: قسم به کسی که جانم در دست اوست، همانا تو نبی و پیامبر این امت هستی و هر آینه ناموس اکبر که به موسی آمده بود، به تو نیز آمده است.
اما حکایت طواف و ملاقات رسول اکرم با ورقه در حین طواف را ابن اثیر نقلی نکرده است.
استاد جعفر مرتضی در این اختلافات فاحش می گوید:
« لو ان الاختلاف کان بالزیادة و النقیضة لامکن قبوله، علی اعتبار ان احدهما حفظ دون الآخر، او تعلق غرضه بهذا النحو من النقل و ذاک بنحو آخر... و کذا لو کان التناقض فی مورد واحد مثلا، فلربما یمکن الاعتذار عن ذاک بان من الممکن وقوع الشتباه غیر العمدی من احد النقلة و لکن الامر هنا ابعد من ذلک...
فان التناقض و الاختلاف ان لم یکن فی کل ما تضمنته تلک الروایات من نقاط، ففی جلها مما یعنی ان ثمة تعمد اللوضع و الجعل...و قدیما قیل: لا حافظه مکذوب » ( الصحیح من السیرة النبی الاعظم، 1/ 222 _ 223 )
تناقض این روایات نزد هر کسی ظاهر است. این امر با اندک ملاحظه و مقارنه هویدا می شود.
اگر این اختلاف به زیادی و نقص بود، شاید می شد آن ها را پذیرفت. به این گونه که یکی را می گرفتیم و دیگری را رها می کردیم. یا می گفتیم: غرض این روایت با این نقل برآورده می شود و به آن روایت غرض دیگری تعلق گرفته است.
هم چنین اگر این تناقض در یک مورد بود و این روایات جز این یک مورد تناقض دیگری نمی داشت، شاید می شد این گونه آن عذر را می پذیرفتیم که ممکن است این یک تناقض از یک اشتباه، غیر عمدی ناشی شده باشد در یکی از این نقل ها آمده است.
اما مسأله و دامنه آن فراتر از این یک تناقض و آن توجیهات است.
زیرا این تناقضات گرچه همه آنها، در همه روایات این سنخ موجود نیست، اما از کنار هم نهادن تناقضات این روایات به این قطع و یقین می رسیم که دست جعل و وضع آن هم به صورت عمد در کار بوده است.
تناقضات فاحش در این روایات ما را به یاد آن مثل قدیمی می اندازد که می گوید: دروغ گو، حافظه ندارد.
3. اشکالات وارده بر متن این حدیث:
در متن این حدیث اشکالات و تناقضات فاحشی به چشم می خورد.
اولین و مهمترین اشکالی که متوجه این حدیث است. این می باشد که حدیث مذکور، رسول گرامی اسلام را به فردی معرفی می کند که در انبعاث و برانگیخته شدن اش از سوی حضرت پروردگار در شک است.
این شک و شبهه به حدی می رسد که برای بار دوم که حضرت جبرئیل به رسول گرامی اسلام ظاهر می شود و او را پیامبر خدا خطاب می کند، رسول اکرم، قصد خودکشی می کند. ( الکامل فی التاریخ، 2/ 48 )
در نقل بخاری و مسلم آمده است:
...خدیجه که از تاخیر او نگران شده بود، کسی را به دنبال او فرستاد. ولی او را نیافت، تا آن که پیامبر به خود آمد و به خانه رفت. ولی با حالتی هراسناک و خود باخته.
خدیجه پرسید: تو را چه می شود!
گفت: از آنچه می ترسیدم بر سرم آمد. پیوسته در بیم آن بودم که مبادا دیوانه شوم، اکنون دچار آن شده ام.
خدیجه گفت: هرگز گمان بد به خود راه مده، تو مرد خدایی و خداوند تو را رها نمی کند. حتما نوید آینده روشنی است...
سپس برای رفع نگرانی کامل پیامبر، او را به خانه ورقة ابن نوفل برد و شرح ماجرا را به او گفت: ورقة پرسش هایی از پیامبر کرد. در پایان به وی گفت:
نگران نباش، این همان پیک حق است که بر موسی کلیم نازل شده و اکنون بر تو نازل گردیده است و نبوت تو را نوید می دهد.
اینجا بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم احساس آرامش کرد.
آن گاه فرمود: اکنون دانستم که پیامبرم.
فعند ذلک اطمأن با له و ذهبت روعته و ایقن انه نبی. ( بخاری، صحیح 1/ 4، مسلم، صحیح، 1/ 99 _ 97، به نقل از علوم قرآن، محمد هادی معرفت، 32 )
حول و حوش این نقل، چند نکته قابل طرح است:
1. بر خلاف این احادیث ساختگی باید گفت: امر وحی به رسول گرامی اسلام کاملا آشکار و واضح بود و هیچ گونه شک و ریب و ابهامی در آن وجود ندارد. این امری که آیات بسیاری از کلام الله مجید به آن دلالت دارد که در جای خود به آن اشاره خواهد شد.
2. باید دید که دایره نفوذ ابلیس به انسانها تا چه اندازه است. یعنی آیا همه انسانها بلا استثناء تحت اغوای وسوسه ها و اوهام شیاطین قرار می گیرند یا این که بسیاری از انسانها و گروهی با رقم بسیار بالا از آنها از اغواهای شیاطنی معلول نیستند. اما گروهی هستند که حتی تسلط کامل بر ابلیس دارند و ابلیسی در وجود آنها هیچ راهی ندارد.
اما آیات قرآنی، حکایت از آن دارد که گروهی از انسانها هستند که ابلیس و اغواهای شیطانی هرگز بر آنها نمی تواند کارگر افتد.
در لسان قرآن از این افراد با عنوان و صفت « مخلصین » یاد شده است.
خداوند در سوره مبارکه « ص » از این گروه از انسانها یاد کرده است و حکایت نافرمانی شیطان را یادآور شده است. قرآن کریم می فرماید:
اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من طین.
فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین.
فسجد الملائکة کلهم اجمعون. الا ابلیس استکبر و کان من الکافرین.
قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدّی استکبرت ام کنت من العالمین.
قال انا خیر منه. خلقتنی من نار و خلقته من طین.
قال فاخرج منها فانک رجیم و ان علیک لقنی الی یوم الدین.
قال رب فانظرنی الی یوم یبعثون. قال فانک من المنتظرین.
الی یوم الوقت المعلوم.
قال فبعزتک لاغوینّهم اجمعین. الا عبادک منهم المخلصون. ( ص/ 71 - 83 )
طبق این آیات نورانی، شیطان قسم یاد کرده است که همه انسانها را اغوا نماید. جز عباد مخلَص.
از تعبیر « عباد مخلَص » این نکته نیز بدست می آید که چه بسا « عباد مخلِص » تحت تاثیر اغواهای شیطانی قرار گیرند.
اکنون باید دید « عباد مخلَص » چه کسانی هستند که دست شیطان از آنها کوتاه است و نیرنگ های او در آن حدود بی رنگ است و نقشه هایش بر آب.
مرحوم علامه طباطبائی درباره « عباد مخلَص » می فرماید:
« و هم الذین اخلصهم الله لنفسه فلا نصیب فیهم لابلیس و لا لغیره » ( المیزان، قم، اسماعیلیان، عربی، 17/ 227 )
عباد مخلص خداوند، کسانی هستند که خداوند آنها را برای خود خالص نموده است. بنابراین در این عباد نه نصیبی برای ابلیس است و نه برای غیر ابلیس.
مرحوم علامه در جایی دیگر با مقداری تفصیل می فرماید:
« انهم الذین اخلصوا لله و ما اخلصهم الا الله سبحانه ... ان المخلصین هم الذین اخلصهم الله لنفسه بعد ما اخلصوا انفسهم لله فلیس لغیره سبحانه فیهم شرکة و لا فی قلوبهم محل فلا یشتغلون بغیره تعالی فی القاه الیهم الشیطان من حبائله و تزبیبناته عاد ذکرا لله مقربا الیه ». ( المیزان، 14/ 165، ذیل آیات 38 - 40، سوره حجر )
همانا آنان کسانی هستند که خود را برای خدای شان خالص کرده اند و چه کسی خبر خداوند سبحان آنها را خالص کرده است. پس مخلصین کسانی هستند که خداوند آنها را برای خود خالص نمود. البته بعد از آن خود اینان نفس های خود را برای خداوند سبحان خالص کردند. بنابراین در این انسانها در این انسانها هیچ کس با خداوند شراکت ندارد و در قلب های این انسانها نیز محلی برای اشتغالات ما سوی الله وجود ندارد. در این صورت حتی القائات شیطان که عبارت از وسوسه ها است، همان ها در دل آن ها تبدیل به یاد خدا می شود.
همه این به خاطر این است که « اصولا حق بندگی و عبودیت همین است که مولا بنده خود را خالص برای خود کند و غیر او کسی مالک آن بنده نباشد و آن این است که آدمی برای خود مالک و مولای سراغ نداشته باشد و حتی خود را مالک چیزی از نفس خود و از صفات نفس اش و آثار و اعمال اش نداند. (بلکه) ملک را تنها برای خدا بداند » ( المیزان، 14/ 165، ذیل آیات، 38 - 40، سوره حجر )
به همین دلیل است که خداوند درباره رسول بزرگوار اسلام می فرماید:
« ما ینطق عن الهوی ان هو وحی الا یوحی » (سوره النجم آیه های 3 و 4)
یکی دیگر از مفسران درباره « عباد مخلص » می فرماید:
« مراد از (مخلصین) بندگان خالص مثل انبیاء و اوصیاء و صلحاء و اتقیاد هستند که شیطان راه به قلب آنها ندارد و درهای شیطان که صفات خبیثه است بر روی قلب آنها بسته است. یا اگر راه پیدا کند و وسوسه کند می داند که از شیطان است و اعتناء نمی کنند » ( اطیب البیان، عبدالحسین طیب، 8/ 41 )
و دلیل بسته بودن قلب آنها بر روی وسوسه های شیطان همان است که از کلام مرحوم علامه نقل شد.
اهل دل نیز این عباد مخلص خداوند با این بیان نغز، معرفی نموده اند:

زان پیش که خواستی منت خواسته ام عــالـم زبـــرای تـــو بـیـاراسـتـه ام

در شـهـر مـرا هـزار عشـق بـیـش است تو شاد بزی که من ترا خواسته ام

( کشف الاسرار و عدة الابرار، خواجه عبدالله انصاری، تهران، امیرکبیر، 8/ 375، چاپ دوم، 1357 )
با توجه به این توضیحات روشن شد که شیطان بر گروهی از انسانها دست رسی ندارد و این گروه همان « عباد مخلص » خداوند است شامل انبیاء و اوصیاء و اتقیاء هستند.
حال این سؤال مطرح است که چگونه می توان قایل شد که رسول بزرگوار اسلام در هنگام نزول وحی دچار وسوسه شیطانی شده باشد و به چنان اضطرابی دچار گردد که تصمیم، خودکشی بگیرد؟
برای بیرون شدن از این معظل، دو راه پیش رو داریم.
1. قرآن را کنار بگذاریم و آن حدیث را که عایشه روایت می کند، بپذیریم.
2. آن حدیث را کنار بگذاریم و قرآن را بچسبیم.
می گویند: ارسطو با استادش افلاطون بر سر یک مسأله علمی اختلاف پیدا کرد و به استادش گفت: ای استاد: تو برای من احترام داری. اما احترام حقیقت برای من سزاوارتر و عقل پسندانه تر است. اینجا نیز باید گفت: این درست که عایشه ام المؤمنین! است و شایسته احترام. اما قرآن خداوند است. طبیعی است که عایشه اشتباه می کند و سزاوار اشتباه است. اما خداوند هرگز اشتباه نمی کند و سزاوار آن نیست. ( برای اطلاع بیشتر رجوع شود: الصحیح من سیرة النبی الاعظم 1/ 223 _ 226 )
در جایی دیگری از این روایت آمده است:
« ...فاتاه فقال یا محمد، انت رسول الله...ثم اتانی فقال یا محمد انت رسول الله. قال، فلقد همت ان اطرح نفسی من خالق من جبل فتبدی لی حین همت بذلک فقال یا محمد انا جبرئیل و انت رسول الله...» ( محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، بیروت، دارالفکر 1979، جلد 2 ص 205 )
پس جبرئیل آمد و گفت ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم. تو رسول خدا هستی...(رسول اکرم می گوید:) جبرئیل دوباره به سویم آمد و گفت: ای محمد تو رسول خدا هستی. رسول اکرم گفت: پس هر آینه ( این واقعه چنان بر من گران آمد که ) خواستم خود را از بالای کوه به زیر اندازم. وقتی می خواستم این کار را بنمایم. جبرئیل گفت: ای محمد من جبرئیل هستم و تو رسول خدا می باشی.
در ادامه این روایت آمده است که رسول خدا به خانه می آید.
خدیجه او را مضطرب می یابد. واقعه را از او می پرسد و رسول خدا نیز اصل ماجرا را برای خدیجه بازگو می کند.
آن گاه خدیجه می گوید:
« ابشر فوالله لا یخزیک الله ابدا والله انک لتصل الرحم و تصدق الحدیث و تودی الامانة و تحمل الکل و تقری الضیف و تعین علی النوائب الحق...» ( تاریخ طبری، 2/ 205 )
بشارت باد تو را. به خدا سوگند خداوند تو را خار نمی کند. زیرا تو صله رحم به جا می آوری و همیشه راستگو هستی امانت را به جا می آوری و...
اما ابن هشام قول دیگری از خدیجه نقل می کند. او می گوید:
« یابن عم و اثبت. فوالذی نفس خدیجه بیده انی لارجو ان تکون بنی هذه الامة » ( ابن هشام، سیره النبویة 1/ 254، احیاء التراث، بیروت 1936 )
ای عموزاده ثابت باش. پس قسم به کسی که جان خدیجه در دست اوست همان من آرزومندم که تو را پیامبر این امت ببینم.
ابن اثیر نیز همین قول ابن هشام را درباره خدیجه ذکر می کند و به دنبال آن روایت طبری را می آورد. ( الکامل، 2/ 48 )
ابن کثیر نیز همین روایت را آورده. با این تفاوت که مرجع و مأخذ او « صحیح بخاری » است. ( ابن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت، مکتبة المعارف، 1980، ج 3، ص 2 )
همان گونه که ملاحظه می شود، این روایات حاکی این است که رسول اکرم ابتدا جبرئیل را نشناخت و او را با امور وهمی اشتباه گرفت و نیز آثار این اشتباه و تحیر در او وجود دارد تا آن که خدیجه او را بر ثبات قدم و محکمی اراده توصیه می کند و آن گاه که قسم یاد می کند، رسول اکرم مطمئن می شود (البته مقداری) که رسول خداست و بعد از آن که نزد ورقه می رود، این شک و ابهام از او زایل می شود.
این حکایت و داستان خیالی را اما هر عقل سلیمی رد می کند و آن را نمی پذیرد. قرآن و سنت رسول خدا نیز حاکی است که این روایات دروغین است.
1. قرآن درباره حضرت ابراهیم می فرماید:
« و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین » ( سوره انعام، آیه 75 )
و این گونه بود که ما ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از جمله یقین کنندگان باشد.
مرحوم علامه در معنای این آیه شریفه می فرماید:
« ما ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم و همین معنا باعث شد که پی به گمراهی قوم خود برده و به احتجاج با آنان بپردازد و ما هم پی در پی با همین ارائه ملکوت تائیدش کردیم...»
« فالمعنی: انا ارینا ابراهیم ملکوت السماوات و الارض فبعثه ذلک ان حاج اباه و قومه فی امر الاصنام و کشف لهم ضلالهم و کنا نمده بهذه العنایة و الموهبة و هی ارادة الملکوت » ( المیزان، عربی 7/ 170 )
آن گاه در معنای ملکوت می فرماید:
« فقد تبین ان الملکوت هو وجود الاشیاء من جهة انتسابها الی الله سبحانه و قیامها به و هذا الامر لا یقبل الشرکة و یختص به سبحانه وحده...و لذلک کان النظر فی ملکوت السماوات یهدی الانسان الی التوحید هدایة قطعیة » ( المیزان، 7/ 171 )
پس روشن شد که ملکوت یعنی وجود اشیاء از آن جهت که منتسب به حق سبحانه و تعالی است و به حضرت حق قوام می یابند. و این امری است که شرکت را قبول نمی کند. یعنی در این مقام هیچ شک و شبهه ای برای شراکت فرض نمی شود. لذا اختصاص به خداوند سبحان دارد. بنابراین، نظر در ملکوت آسمانها انسان را هدایت به حق سبحانه می کند. هدایتی که کاملا قطعی است. زیرا این مقام، مقام شرکت و شبهه افکنی و تردید نیست.
در انتهای این آیه شریفه خداوند می فرماید: « و لیکون من الموقنین ».
مرحوم علامه درباره این فراز از آیه می فرماید:
« و الیقین هو اللهم الذی لا یشوبه شک بوجه من الوجوه » ( المیزان، 7/ 172 )
یقین آن علمی است که هیچ شکی و به هیچ وجهی از وجوه در آن راه ندارد.
« و من الخواص العلم الیقینی بآیاته تعالی انکشاف ماوراء منزالحس من حقایق الکون علی ما یشاء الله تعالی » ( المیزان، 7/ 172 )
و از خواص علم یقین به آیات حضرت پروردگار این است که آن حقایق که وراء حس است برای انسان آشکار شود. بنابراین طبق این آیه شریفه حقایق اشیاء بر رسول خدا کاملا بوسیله حضرت پروردگار روشن می شود. به حدی که جای شک و شبهه برای آن بزرگواران نماند.
لذا رسول بزرگوار اسلام از همان اول جبرئیل را شناخت و این گونه نبود که در این باره نیازمند تائید افرادی مانند حضرت خدیجه سلام الله علیها و یا ورقة ابن نوفل باشد.
گذشته از این آیه شریفه و سایر آیات که حاکی از روشن و معلوم بودن حقایق است برای رسولان الهی، یک سری اوصاف نیز در قرآن وجود دارد که رسولان الهی را دارای مقامی بس عظیم می داند.
« سراج » یکی از اوصافی است که قرآن برای رسول گرامی اسلام بیان می کند.
خداوند سبحان می فرماید: « و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا » ( سوره احزاب، آیه 45 )
و تو را دعوت کننده به سوی خدا و چراغ روشنی قرار دادیم.
یکی از مفسران در معنای « سراج » می گوید:
« یهتدی بک فی الدین کما یهتدی بالسراج و المنیر الذی یصدر النور من جهته اما بفعله و اما لانه سبب له...» ( مجمع البیان، 8/ 363 )
یعنی هدایت می کند بوسیله تو در این همان گونه با چراغ و نورافشان که یا نور می دهد و یا وسیله ای برای نورافشانی است هدایت می کند.
مفسر دیگری می گوید: « سراج در اصل به معنای چراغ است...و اطلاق آن به خورشید همان گونه قرآن این کار را کرده است. ( سوره نوح، آیه 16 )
به خاطر آن است که نور آن از درون اش می جوشد و هم چون ماه اکتساب نور از منبع دیگری نمی کند. وجود پیامبر (نیز) هم چون خورشید تابانی است که ظلمت های جهل و شرک و کفر را از افق آسمان روح انسانها می زداید...» ( تفسیر نمونه، 17/ 364 )
مرحوم علامه طباطبایی نیز می فرماید:
« و کونه صلی الله علیه وآله و سلم سراجا منیرا، هو کونه بحیث یهتدی به الناس الی سعادتهم و یبخون من ظلمات الشقاء و الضلالة...» ( المیزان، 16/ 330 )
بنابراین آیات و نصوص، وجود رسول گرامی اسلام خود، نور است و در پرتو آن وجود مقدس همه چیز آشکار است. یکی از آن چیزها، امر نبوت، وحی و جبرئیل است. بنابراین این وجود مقدس محتاج نورافشانی دیگران و دفع دلهره بوسیله دیگران نمی باشد.
امام علی علیه السلام در نهج البلاغه درباره مقام رسالت می فرماید:
« و لقد قرن الله به _ صلی الله علیه و آله و سلم _ من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم...» ( نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 192، ص 300 )
و خداوند شبانه روز فرشته ای را بر گمارده بود تا او را به کمالات انسانی رهنمون باشد.
مرحوم شیخ الاسلام طبرسی در تفسیر سروه مدثر، بعد از آن که احادیث مذکوره را نقل می کند، در جواب می فرماید:
« و فی هذا ما فیه لان الله تعالی لا یوحی الی رسوله الا بالبراهین النیره و الآیات البینة الدالة علی ان ما یوحی الیه انما هو من الله تعالی. فلا یحتاج الی شیء سواها و لا ینفزع و لا یفرق » ( مجمع البیان، 10/ 384 )
در این احادیث اشکالاتی وجود دارد. زیرا خداوند متعال وحی به رسول اش نمی فرستند مگر با دلایل روشن و نشانه های آشکار که خود دلالت دارد بر این که آن چه بر او وحی می شود، از جانب حق تعالی است و به چیز دیگری نیاز ندارد. هرگز ترسانده نمی شود و نمی هراسد و به خود نمی لرزد.
از آنچه ذکر شد، به این نتیجه می رسیم که این احادیث، جز دروغ و خیال پردازی، چیز دیگری نیست.
زیرا « آیات قرآنی بر این نکته تصریح دارد که پیامبران الهی از آغاز وحی پیام ها را به روشنی دریافت نموده و دچار شک و تردید نمی شوند. مقام حضور در پیش گاه حق جای گاهی است که در آن وهم و شک و ترس راه ندارد » ( محمد هادی معرفت، علوم قرآن ص 34 )
تا اینجا اثبات شد که این احادیث که درباره آغاز وحی سخن پردازی می کند، همه جز خیال و دروغ نیست.
اکنون جای آن است که واقعه آغاز وحی را آن گونه که اتفاق افتاده است بیان نمائیم.
استاد جعفر مرتضی عاملی در این باره می گوید:
« و الذی نطمئن الیه هو انه قد اوحی الی النبی صلی الله علیه و آله و سلم و هو فی غار حراء فرجع الی اهله مستبشرا مسرورا بما اکرمه الله به، مطمئنا الی المهمة التی اوکلت الیه. فشارکه اهله فی السرور و اسلموا...» ( الصحیح فی سیرة النبویة، 1/ 233 )
آنچه برای ما اطمینان حاصل می کند این است که به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وحی فرستاده شد در حالی که آن وجود مقدس در غار حراء حضور داشت. پس از این واقعه رسول گرامی اسلام در حالی که شاد و مسرور و مطمئن بود به خانه برگشت. پس اهل خانه را در این سرور خود شریک گردانید و اهل خانه که خدیجه و امام علی سلام الله علیهما بودند، اسلام آوردند.
برخی از روایات این نظریه را تائید می کند. این روایات دو دسته است:
1. روایاتی که حاکی از این است که راه نفوذ بر انبیاء مسدود است.
در روایتی، زراره از امام صادق علیه السلام می پرسد:
« کیف لم یخف رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فیما یاتیه من قبل الله ان یکون ذلک ممّا ینزغ به الشیطان؟»
چگونه رسول خدا نمی ترسد از این که در آنچه که از ناحیه خدا به او می رسد، مشتبه با اوهام شیطان نباشد؟
امام در جواب می فرماید:
« ان الله اذا اتخذ عبدا رسولا انزل علیهم السکینة و الوقار، فکان (الذی) یاتیه من قبل الله مثل الذی یراه بعینه » ( عیاشی، تفسیر القرآن، 2/ 201 _ بحار 18/ 263 )
همانا خداوند آن هنگام که عبدی را برای رسالت برگزید، بر قلب او سکینه، آرامش و وقار نازل می کند. به گونه ای که آنچه را از ناحیه خدا بر او نازل می شود، به گونه ای است که با چشم ببیند.
در حدیث دیگری اصحاب از امام صادق می پرسند:
« کیف علمت الرسل انها رسل؟ » چگونه رسولان الهی می دانند که رسول خدا هستند؟
امام در جواب می فرماید: « کشف عنها الغطاء » ( بحار 11 / 56 )
پرده ها از روی چشم آنها کنار می رود.
2. گروهی از روایات در منابع اهل سنت وجود دارد که حاکی از عدم سلطه شیاطین بر خلفاء هستند. بخاری در جلد 7 ص 115 و بخاری در جلد 2 ص 144 و 188 (طبع 1309) در صحیح خودشان و احمد ابن حنبل در مسند خودش جلد 1 ص 171،182 و 187 از قول پیامبر چنین رواتی می کنند:
« والذی نفسی بید مالقیک الشیطان قط سالکا فجار الا سلک فجا غیر فجک » ( الصحیح فی السیرة النبویة 1 / 232 )
قسم به کسی که جان من به دست اوست هرگز تو را ای عمر شیطان ملاقات نکرده است.
در جایی دیگر از زبان رسول خدا روایت کرده اند که به عمر گفته است:
« ان الشیطان لیخاف منک یا عمر » ( الصحیح فی السیرة النبویة 1 / 232 )
ای عمر ! به درستی که شیطان از تو می ترسد.
روایت دیگری نیز حاکی از این است که شیطان عمر را آن زمانی که اسلام آورده است ملاقات ننموده است مگر این که در برابر او خضوع نموده است.
« ان الشیطان لم یلق عمر منذ اسلم الاخر لوجهه » ( الصحیح فی السیرة النبویة 1 / 232 )
طبق این روایات که از زبان نورانی و مقدس رسول اکرم در کتب معتبر اهل سنت نقل شده، شیطان هرگز به خلیفه ثانی سلطه ندا شته است.
حال این را اگر کنار آن روایات که رسول اکرم را تحت تأثیر شیطان (نعوذ بالله) می داند قرار دهیم چه نتیجه ای برای ما حاصل خواهد شد؟
آیا به نتیجه ای جز این می رسیم که مقام خلیفه دوم از مقام رسول اکرم رفیع تر است. زیرا بر طبق این روایات عمر تحت سلطه شیطان نیست. اما ممکن است رسول اکرم تحت تأثیر شیطان قرار گیرد.
آیا این احادیث جز این را می رساند که: برخی از مسلمین برای بزرگ کردن برخی از اشخاص، رسول اکرم را کوچک کرده اند، با کمال تاسف باید گفت: این مسأله در کتب معتبر بعضی از مسلمانان رخ داده است و تاسفناک تر این که، این امور از اعتقادات برخی از آنان است.
یکی دیگر از این احادیث افسانه ای، حدیث « غرانیق » است که به شدت به وحی آسیب رسانده و چهره نورانی آن را مخدوش نموده است.
ابن حجر عسقلانی شارح « صحیح بخاری » افسانه غرانیث را این گونه رواست می کند:
« و هی عند البخاری عن ابی صالح عن ابی صالح و قد اعتمد علیها فی صحیحه...قال: قرأ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بمکة « والنجم...» فلما بلغ « افرأیتم اللات و العزی و مناة الثالثة الاخری » النفی الشیطان علی لسنه « تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترتجی ». فقال المشرکون ما ذکر آلهتنا بخیر یقبل الیوم فسجد و سجدوا فقرات هذه الآیه » ( فتح الباری فی شرح صحیح البخاری. ابن حجر العسقلانی. بیروت، دارالمعرفة للبطاعة و النشر، ج 8 / ص 333 )
این روایت را بخاری از ابی صالح نقل می کند و بر این روایت بخاری اعتماد نموده است.
این روایت طرق دیگری نیز دارد. راوی گفته است: رسول اکرم سوره « والنجم...» را در مکه می خواند. هنگامی که به آیه شریفه « أفرأیتم اللات و العزی و مناة الثلاثة الاخری » رسید، ناگاه (نعوذ بالله) شیطان بر زبان مبارک رسول گرامی اسلام جاری ساخت « تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترتجی » در این هنگام مشرکون گفتند: تا کنون الهه های ما را این گونه کسی یاد نکرده بود. بنابراین به سجده افتادند. پس از آن آیات بعدی سوره نازل شد.
این حدیث را طبری و ابن ابی حاتم رازی نیز نقل کرده اند. ( فتح الباری فی شرح صحیح البخاری. ابن حجر العسقلانی. بیروت، دارالمعرفة للبطاعة و النشر، ج 8 / ص 333 )
ابن حجر عسقلانی بعد از آن که طرق های دیگری نیز برای این افسانه نقل می کند، می گوید:
« و کلها سوی طریق سعید بن جبیر، اما ضعیف و منقطع » ( فتح الباری فی شرح صحیح البخاری. ابن حجر العسقلانی. بیروت، دارالمعرفة للبطاعة و النشر، ج 8 / ص 333 )
همه این طریق ها جز طریق سعید بن جبیر یا ضعیف است و یا منقطع.
اما ابن حجر به این اشکال اساسی، یک نقد وارد می کند و می گوید:
« لکن کثرة الطرق تدل علی ان للقصة اصلا...» ( فتح الباری فی شرح صحیح البخاری. ابن حجر العسقلانی. بیروت، دارالمعرفة للبطاعة و النشر، ج 8 / ص 333 )
اما کثرت طرق حاکی از این است که برای این قصه، یک اصل وجود دارد.
معنای حرف عسقلانی این است که این قصه به همه استعاد آن، اما دارای اصل و حقیقت است. که اگر نبود، کسی از آن خبر نمی داد.
مبارکفوری شارح السنن ترمذی نیز این افسانه را آورده است.
نقل مبارکفوری، عین نقل ابن حجر عسقلانی است و هیچ تفاوتی ندارد. ( المبارکفوری، تحفة الاحوذی فی شرح الترمذی، بیروت، بی تا، دارالکتب العلمیه 3 / 136 )
طبری در تاریخ خود می گوید:
فکان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حریصا علی صلاح قومه. محبا مقاربتهم بما وجد الیه السبیل قد ذکر انه تمنی السبیل مقاربتهم. فکان من امره فی ذلک من امره فی ذلک ما حدثنا ابن حمید، قال: حدثنا سلمة قال حدثنی محمد بن اسحاق عن یزید بن زیاد المدنی عن محمد بن کعب القرظی قال: مما رأی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، تولی قومه عنه و شق علیه ما یری من مباعدتهم ما جاءهم به من الله تمنی فی نفسه ان یاتیه من الله ما یقارب بینه و بین قومه و کان سیره مع حبه قومه و حرصه علیهم ان یلین به بعض ما قد غلظ علیه من امرهم حتی حدث بذلک نفسه و تمناه و احبه فانزل الله عزوجل: و النجم اذا هوی ما ضل صاحبکم و ما غوی و ما ینطق عن الهوی... فلما انتهی الی قوله: افرایتم اللات و العزی و مناة الثلاثة الاخری، القی الشیطان علی لسانه لما کان یحدث به نفسه و یتمنی ان یاتی به قومه، تلک الغرانیق العلی و ان شفاهتهن ترضی، فلما سمعت قریش، فرحوا و سرهم و اعجبهم ما ذکر به آلهتهم فاصاخواله و المؤمنون مصدقون بینهم فیاجاءهم به عن، بهم و لا نتیهمونه علی خطا و لا و هم و لازلل.
فلما انتهی الی السجدة منها و ختم السورة، سجد فیها فسجد المسلمون بسجود نبیهم تصدیقا لما جاء به و اتباعا لامره وسجد من فی المسجد من المشرکین من قریش و غیرهم لما سمعوا من ذکر آلهتهم فلم یبق فی المسجد مؤمن و لا کافر الا سجد. فسجد علیها ثم تفرق الناس من المسجد و خرجت قریش و قد سرهم ما سمعوا من ذکر آلهتهم.
یقولون: قد ذکر مجمد آلهتنا باحسن الذکر قد زعم بیما تیلو، انها الغرانیق العلی و ان شفاعتهن ترضی، و بلغت السجدة من بارض الحبشة من اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و قیل اسلمت قریش فنهض منهم رجال و تخلف آخرون.
و آتی جبرئیل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال: یا محمد! ماذا سنعت؟ لقد تلوت علی الناس ما لم آتک به عن الله عزوجل و قلت ما لم یقل لک.
فحزن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عند ذلک حزنا شدیدا و خاف من الله خوفا کثیرا. فانزل الله عزوجل و کان به رحیما. یعزیه و یخفض علیه الامر و یخبره انه لم یک قبله نبی و لا رسول تمنی کما تمنی و لا احل کما احب الا و الشیطان و احکم آیاته ای فانما انت کبعض الانبیاء و الرسل.
فانزل الله عزوجل: « ما ارسلناک من قبلک من رسول و لا نبی الا اذا تمنی، القی الشیطان فی امینته فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته و الله علیم حکیم.» ( سوره حج / آیه 52 )
فاذهب الله عزوجل عن نبیه الحزن و آمنه من الذی کان یخاف و نسخ ما القی الشیطان علی لسانه من ذکر « انها الغرانیق العلی و ان شفاعتهن ترضی » بقول الله عزوجل ...« الکم الذکر و له الانثی تلک اذا قسمة ضیزی. ان هی الا اسماء سمیتموها و آبائکم لمن یشاء و یرضی...» ( سوره النجم / آیه 23 - 21 )، ( ابن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، موسسة الاعلمی، بی تا، 2 / 76 )، ( برای مطالعه بیشتر: طبقات الکبری، ابن سعد 1 / 205. المعجم الکبیر، طبرانی 12 / 42. فتح القدیر، شوکانی 3 / 461. الدر المنثور، سیوطی 4 / 194. تفسیر ابن کثیر، 3 / 239، تفسیر القرطبی، 15 / 264. جامع البیان، طبری 17 / 245. اسباب نزول الآیات - الواحدی النیشابوری ص 208 )
افسانه غرانیق را با هم خواندیم.
همان گونه که ملاحظه شد، این افسانه تا چه اندازه در میراث اسلامی جای باز کرده است.
در مهمترین کتب حدیثی اهل سنت این افسانه ذکر شده است.
نه تنها در کتب حدیث که در کتب تفسیر نیز این افسانه جایگاه خاصی دارد.
افسانه ای که هم حضرت پروردگار را به تمسخر گرفته است و هم جبرئیل را و رسول گرامی اسلام را.
اکنون بر محققان اسلامی آشکار شده است که این واقعه، افسانه این بیش نیست و همه می دانند که این افسانه را چه کسانی ساخته اند و چه هدفی از این کار در سر می پرورانده اند.
ولی خداوند آنها را رسوا کرد و رسول اکرم را نمی توان با این اتهامات، متهم نمود و قداست و سلطنت الهیه او را خدشه دار نمود.
ما در مقام نقد این افسانه نیز از دو راه وارد عمل خواهیم شد.
ابتدا به نقد سند آن خواهیم پرداخت و آن گاه به نقد متن آن تا بر همه روشن شود که این حدیث، افسانه است نه واقعیت.
اما سند این افسانه:
ابن کثیر دمشقی می گوید:
« رواه ابن جریر عن بندار عن غندر عن شعبة به بنحوه و هو مرسل و قد رواه البزاز فی مسنده عن یوسف بن حماد عن امیة بن خالد عن شعبة عن ابی بشر عن سعید بن جبیر عن ابن عباس...
و انما یروی هذا من طریق الکلبط عن ابی صالح عن ابن عباس، ثم رواه ابن ابی حاتم عن ابی العالیة و عن السدی مرسلا و کذا رواه ابن جریر عن محمد بن کعب القرظی و محمد بن قیس مرسلا و قال قتاده: کان...» ( اسماعیل بن کثیر القرش الدمشقی، تفسیر القرآن العظیم، بیروت 1412، دارالمعرفه 3 / 240 )
این حدیث را ابن جریر از بندار از غندر عن شعبه از طریق او روایت نموده است که این طریق مرسل است. و بندار نیز در مسند خود این حدیث را از یوسف از حماد از امیة بن خالد از شعبه از ابی بشر از سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده است.
این حدیث از طریق از ابی صالح از ابن عباس نیز روایت شده است.
ابن ابی حاتم از ابن عالیه از سدی به نحو مرسل نیز روایت کرده است.
هم چنین ابن جریر از محمد بن کعب القرظی و محمد بن قیس به نحو مرسل روایت کرده است.
و قتاده نیز گفته است: ...بعد این روایت را می آورد.
همان گونه که ملاحظه می شود، همین این طریق ها به ابن عباس و قتاده و ابن زبیر و بعضی اشخاص دیگر می رسد. ( الصحیح من السیرة النبویة، 3 / 143 )
این روایت نیز یا متولد مدینه هستند و یا حداکثر سه یا چهار سال قبل از هجرت متولد شده اند.
درباره ابن عباس گفته شده است که:
« ولد فی الشعب قبل العبرة بثلاث سنین » ( المزی، تهذیب الکمال 15 / 161. سیر اعلام التبلاء، ذهبی 3 / 232 )
از خود ابن عباس روایت شده که درباره خودش گفته است:
« توفی النبی صلی الله علیه و آله و سلم و انا ابن عشر سنین » ( تهذیب الکمال 15 / 161 )
اگر گفته ابن عباس را روایت صحیح بدانیم، او باید هنگام رحلت رسول اکرم 10 ساله بوده باشد. و اگر روایت دیگر را صحیح بدانیم او دارای 13 سال در هنگام رحلت خواهد گردید.
ابن زبیر نیز « اول مولود للمهاجرین بعد الهجرة » است. ( ابن حجر، اسد الغابة فی تمیز الصحابة، 1415 بیروت 4 / 79 )
درباره ابن قتاده نیز گفته شده است:
« الواعظ المضر ولد فی حیاة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و حدث عن ...ابن عباس...» ( سیر اعلام التبلاء 4 / 156 )
تا اینجا معلوم شد که این راویان همه در دوران هجرت نشو و نما کرده اند.
حتی اگر فرض را بر ثقه بودن یا ضعیف بودن این راویان فعلا نمی پردازیم.
« و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الا اذا تمنی القی الشیطان فی امنیته فیستح الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته و الله علیم حکیم » ( سوره حج / آیه 52 ) این اطفالی بیش نبوده اند.
چرا که این آیه شریفه، مدنی است. ( الصحیح من السیرة النبویة 3 / 143 )
حتی اگر این سوده مبارکه آخرین سوره نازل شده بدانیم، باز کسانی مثل ابن زبیر و ابن عباس، ده ساله هستند و کسی به حدیث نابالغ عمل نمی کند.
این گفته ها و استدلالات فرع به پذیرش اصل داستان است. در صورتی که به نظر محققان و دانشمندان برجسته اسلام، اصل این حدیث افسانه ای خیالی بیش نیست و اصل و ریشه ای بر خلاف نظر ابن حجر عسقلانی در « فتح الباری » ندارد.
2. بررسی افسانه غرانیق از لحاظ متن حدیث:
1_2. ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری فی شرح صحیح البخاری» می گوید:
«...و معناهم کلهم فی ذلک واحد و کلها سوی طریق سعید ابن جبیر، اما ضعیف و اما منقطع » ( فتح الباری، 8 / 333 )
معنای این حرف ابن حجر است که تنها طریقی که می شود به آن اعتماد نمود، طریق ابن جبیر از ابن عباس است. و هنگامی که راوی یک روایت تنها یک نفر باشد، آن روایت، « خبر واحد » نام می گیرد که در اصول دین نمی توان به آن عمل نمود.
ابوبکر العربی درباره طبری که این روایت را در تاریخ و تفسیر خود آورده، می گوید:
« ذکر الطبری فی ذلک روایات کثیرة باطلة لا اصل لها » ( به نقل از فتح الباری، 3 / 334 )
2-2. الفتنی درباره احادیث موضوعه می گوید:
« و فی المختصر الاصول قیل لابی عصمة نوح بن ابی مریم، من این لک عن عکرمة عن ابی عباس فی فضایل القرآن سورة سورة؟
فقال: ارایت الناس قد اعرضوا عن القرآن واشتغلوا بفقه ابی حنیفه و مغازی محمد ابن اسحاق، فوضعت هذه الاحادیث حسبة و لقد اخطا المفسرون...» ( الفتنی، تذکرة الحفاظ ص 82 )
به ابی عصمة نوح بن ابی مریم گفته شد: از کجا این قدر حدیث در فضایل قرآن از عکرمة و از عن ابن عباس نقل کردی؟
در جواب گفت: مردم را دیدم که از قرآن اعراض کرده اند و روی گردانده اند و اشتغال به فقه ابوحنیفه و مغاری ابن اسحاق دادند. بنابراین این روایات را ساختم تا مردم به قرآن روی آورند و مفسرین نیز به خطا آنها را در تفاسیر خود آوردند.
آنگاه در ادامه می گوید: یکی از آن احادیث موضوعه و دروغین که در کتب تفسیر راه یافت، حدیث غرانیق است.
( الفتنی، تذکرة الحفاظ ص 82 )
الفتنی بعد از نقل کلام ابی عصمة درباره حدیث غرانیق می گوید:
« و لا یعجب منهما. لانهما لیست من اهل الحدیث و انما العجب ممن یعلم بوضعه من المحدثین ثم یورده » ( الفتنی، تذکرة الحفاظ ص 82 )
از کسانی مثل تقلبی و واحدی کلمه ای و تعجبی نیست که این حدیث را در تفاسیر خود آورده اند. اما عجب از کسانی هستند که محدث اند. با این احادیث موضوعه را در کتب حدیثی خود آورده اند.
3-2. قاضی عیاض در این حرف بسیار دل نوازی دارد. او می گوید:
« فاعلم اکرمک الله...ان هذا الحدیث لم یخرجه احد من اهل العصمة و لا رواه ثقة بسند سلیم متصل و انما اولع به و بمثله المفسرون و المورخون المولعون بکل غریب المتلقفون من الصف کل صحیح و سقیم » ( القاضی ابی الفضل عیاطی الیحصبی، الشفا تبعریف حقوق المصطفی 1409، دارالفکر، بیروت، 2 / 125 )
بدان، خداوند تو را کرامت دهد. همانا این حدیث را هیچ کدام از اهل صحت نیاورده اند و به یک سند صحیح و سالمی نیز آن را روایت نکرده اند. اما مفسرین به ولع افتاده اند و این گونه احادیث را بدون دقت و توجه آورده اند.
آن در ادامه می گوید:
« و صدق القاضی بکر بن العلاء المالکی حیث قال: لقد بلی الناس ببعض اهل الاهواء و التفسیر و تعلق بذلک الملحدون مع ضعف نقلته و اضطراب روایاته و انقطاع اسناده و اختلاف کلماته...» ( الشفاء تبعریف حقوق المصطفی 2 / 125 )
و چه راست گفته است قاضی بکر بن العلاء المالکی آنجا که گفت: هر آینه مبتلا شده اند مردم به گروهی از اهل هوا و هوس و تفسیر و... با وجود ضعف نقل این گونه احادیث و اضطراب متن روایات و انقطاع سند و اختلاف کلمات آنها.
بعد از آن به اختلاف و اضطراب نقل ها اشاره می کند و می گوید:
« فقال یقول انه فی الصلاة و آخر یقول قالما فی نادی قومه حین انزلت علیه السورة و آخر یقول قالت قد اصابته سنة و آخر یقول بل حدث نفسه فیها و آخر یقول ان الشیطان قالها علی لسانه و ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم لما عرض علی جبرئیل ما هکذا قرانک و آخر یقول بل اعلمهم الشیطان ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قرأها، فلما بلغ النبی صلی الله علیه و آله و سلم ذلک قال و الله ما هکذا انزلت، الی غیر ذلک من اختلاف الرواة » ( الشفاء تبعریف حقوق المصطفی 2 / 125 )
کسی می گوید: این کلمات در نماز القاء شد. دیگری گفته است وقتی با قوم اش صحبت می کرد القا شد. نفری دیگر می گوید: شیطان بر زبان رسول اکرم جاری ساخت و...
بعد بیان این اشکالات، قاضی به یک اصل مهم در مسایل اعتقادی می پردازد و می گوید:
« فقد قامت الحجة و اجمعت الامة علی عصمة صلی الله علیه و آله و سلم و نزاهته عن مثله هذه الرذیلة اما من تمنیه ان ینزل علیه مثل هذا من مدح آلهة غیر الله و هو کفر او ان یتسور علیه الشیطان و یشبه علیه القرآن حتی یجعل فیه ما لیس منه و یعقد النبی صلی الله علیه و آله و سلم ان من القرآن ما لیس منه حتی ینبهه جبرئیل علیه السلام و ذلک کلمه ممتنع فی حقه صلی الله علیه و آله و سلم او یقول ذلک النبی صلی الله علیه و آله و سلم من قبل نفسه عمدا _ و ذلک کفر _ او سهوا و هو معصوم من هذا کله و قد قرونا بالبراهین و الاجماع عصمة صلی الله علیه و آله و سلم من جریان الکفر علی قلبه او لسانه لا عمدا و لا سهوا. او ان یتشبه علیه، یلقیه الملک مما یلقی الشیطان او یکون الشیطان علیه سبیل او ان یتقون علی الله لا عمدا لا سهوا ما لم ینزل علیه...» ( الشفاء تبعریف حقوق المصطفی 2 / 126 )
همانا بر عصمت رسول اکره هم برهان اقامه شده است و هم اجماع امت اسلام تعلق گرفته است.
اما این که رسول اکرم آرزومند مدح غیر خداوند از آلهه کفار باشد، و یا این که شیطان به او القاء کند و قرآن را با غیر قرآن بر او مشتبه سازد تا جبرئیل او را از این اشتباه برهاند، هم کفر است و هم سهو، که رسول بزرگوار اسلام از هر دوی این ها مبری است و...
4-2. فخر رازی بعد از آن آیه 52 سوره حج را می آورد می گوید:
« قالوا: ان الظاهر الآیة یدل علی ان الشیطان ملق فی قراءة الانبیاء مایؤدی الی الشبهة، فاذا جوز ذلک ارتفع الوثوق » ( عصمة الانبیاء علیهم السلام، ص 93 )
گفته اند: ظاهر این آیه دال بر این است که شیطان در قرائت انبیاء چیزهایی را که باعث شبهه می شود القا می کند. اگر ما به چنین امری قایل شویم و آن را جایز بدانیم، وثوق از انبیاء مرتفع می شود.
آن چندین آیه را برای چنین نظری می آورد.
آیاتی که فخر رازی برای رد افسانه غرانیق استفاده می کند به شرح زیر است:
اول: و لو تفعل علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین ( سوره الحاقه / آیه 44 - 46 )
دوم: قل ما یکون لی ان ابدله من تلقاء نفسی ان اتبغ ما یوحی الی ( سوره یونس / آیه 15 )
سوم: و ان کادوا لیفتنونک عن الذی اوحینا الیک لتفتری علینا غیره و اذا لاتخذونک خلیلا و لو ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا ( سوره الاسراء / آیه 73 - 74 )
چهارم: کذلک لنثبت به فؤادک ( سوره الفرقان / آیه 32 )
پنجم: سنقرئک فلا تنسی ( سوره الاعلی / آیه 6 )، ( عصمة الانبیاء ص 95 )
می توان به آیات ناقض افسانه غرانیق دو آیه دیگر اضافه کرد.
الف. و ما ینطق عن الهوی. ( سوره النجم / آیه 3 )
ب. ان هو الا وحی یوحی. ( سوره النجم / آیه 4 )
ابن حجر عسقلانی در شرح بخاری و در دفاع از افسانه غرانیق می گوید:
« و معنا هم کلهم فی ذلک واحد و کلها سوی طریق سعید بن جبیر اما ضعیف و اما منقطع. لکن کثرة الطرق تدل علی ان للقصة اصلا...و جمیع ذلک لا بتمشی علی القواعد فان الطریق اذا کثرت و تباینت مخارجها دل ذلک علی ان لها اصلا...» ( فتح الباری، 8 / 333 )
و معنای این حدیث ها هم یک معنا است و هم این طرق ها به جز طریق سعید بن جبیر یا ضعیف است و یا منقطع. اما یک اصل وجود دارد و آن اصل این است که کثرت طرق دلالت بر این دارد که برای قصه، اصل و اساس وجود دارد.
معنای این حرف عسقلانی این است که هر گاه چند نفر یک حرف را زدند، حتما آن حرف صحت دارد.
اما این قاعده یک قاعده بی اساس بیش نیست. چه بسا دستگاه حاکمه، جریانی را بر زبان ها جاری نمایند که اصل و اساس ندارد. آیا شایعه ها نیز، صادق نخواهند بود؟
در این صورت آیا شایعه ها نیز، صادق خواهند بود؟
مبارکفوری شارح ترمذی می گوید:
« و اما قوله ان الطریق اذا کثرت و تباینت مخارجها دل ذلک ان لها اصلا، ففیه ان هذا لیس قانونا کلیا قال الزیلعی فی نصب الردیة و کم من حدیث کثرت رواته و تعددت طرقه و هو حدیث ضعیف...» ( تحفة الحوذی، المبارکفوری 3 / 137 )
اما قول ابن حجر عسقلانی که گفت:
اگر طریق زیاد و مباین هم بود، دال بر اصل و اساس دارد.
پس در این حرف ابن حجر اشکال است و آن این که، این حرف یک اصل کلی نیست.
زیلعی در نصب الرایة گفته است:
و چه بسیار احادیثی که روات بسیاری دارند و از طریق فراوانی برخوردارند و حال آن همه آنها ضعیف اند.
3. افسانه تحریف:
همان گونه که در بحث « روایت بدءالوحی » و « روایت غرانیق » گفته شد، بعضی از روایات در کتب معتبر اسلامی از سوی برخی غرض ورزان وارد شده است که از آنها « تحریف قرآن » استنباط می شود.
این قبیل روایات به شدت چهره نورانی دین مبین اسلام را ناراحت نموده است.
با وجود این که صاحبان دین مقدس و در رأس آنها، رسول بزرگوار اسلام و خود قرآن کریم، وجود هر گونه تحریف را از این کتاب مقدس نفی نموده، اما بدخواهان اسلام با هم این نصوص به مخالفت برخاسته و ادعای تحریف را مطرح نموده اند. این عمل شنیع دست آویزی شده است برای دشمنان اهل بیت رسول الله تا با تمسک به کتابی که همه دوستان اهل بیت از آن برائت می جویند، چهره نورانی مذهب حقه شیعه جعفری را خدشه دار نمایند و این تهمت باطل را که شیعیان قایل به تحریف هستند، با ساز و سرنا به جهان و جهانیان بی خبر از متون اسلامی القاء نمایند. اما بر اهل تحقیق پوشیده و پنهان نیست که ادعای تحریف، ادعایی پوچ و باطل بیش نیست و چهره نورانی مکتب تشیع با این تهمت ها کدر نمی گردد.
چرا که شیعه معتقد است خداوند متعال حامی و پشتیبان و حافظ کتاب خویش است و دست هیچ احدی را بر آستان او دست رسی نیست. (سوره حجر / آیه 9 )
و شیعه سخت ایمان دارند که خداوند نور خود را کامل می کند. ولو مشرکان ناراحت از این امر باشند. ( سوره صف / آیه 8 )
و این نور الهی با بازدم احدی به خاموشی نمی گراید. ( سوره صف / آیه 9 )
پیشوایان مذهب حقه جعفریه، همواره به این امر تاکید داشته اند که آنچه در بین دوستان است اسلام است، همان است که رسول الله از جانب خدای سبحان آورده است و هیچ گونه خلل و نقص و زیاده ای در آن نیست. ( محمى هادی معرفت، مصونیت قرآن از تحریف، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1379، ص 54 - 48 )
بنابراین امت اسلام موظف است با همین کتاب مسیر سعادت خود را بیابد و در روز قیامت با همین کتاب احتجاج نمایند. اگر دلیلی برای احتجاج داشته باشند.

M.A.H.S.A
11-15-2011, 06:10 PM
معنای تحریف
1. تحریف لغوی:
ابن منظور می گوید:
« حرف عن شیء...عدل...و اذا مال الانسان عن شیء یقال تحرّف و انحرف...و تحریف الکیم عن مواضعه، تغییره و التحریف فی القرآن و الکلمة: تغییر الحرف عن معناه و الکلمة عن معناه » ( لسان العرب، ذیل ماده « حرف » )
انحراف از شی یعنی عدول نمودن از آن شی و زمانی که انسان از یک شی متمایل به چیز دیگری شود می گویند: منحرف شد از آن شی و تحریف کلمه از موضع خودش بمعنای تغییر آن کلمه است و تحریف در قرآن و کلمه یعنی تغییر حرف از معنای خودش و تغییر کلمه از معنای خودش.
راغب اصفهانی دراین باره می گوید:
« تحریف الکلام: ان تجعله علی حرف من الاحتمال یمکن حمله علی الوجهین » ( مفردات، ص 113، ذیل ماده « حرف » )
تحریف کلام، یعنی قرار دادن آن به نحوی از احتمال که ممکن است آن کلام را به دو وجه حمل و معنا نمائیم.
زمخشری در ذیل آیه شریفه:
« و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه... الآیه » ( سوره حج / آیه 11 )
و بعضی از مردم خدا را به زبان و به ظاهر می پرستند و ایمان قلبی آنها بسیار ضعیف است. همین که دنیا به آنها رو کند و نفع و خیر به آنان رسد حالت اطمینان پیدا می کنند. اما اگر مصیبتی به عنوان امتحان به آنها رسد دگرگون می شوند و به کفر رو می آورند.
می گوید: « علی حرف: علی طرف من الدین لاخی وسطه و قلبه. و هذا مثل کونهم علی قلق و اضطراب فی دینهم لاعلی سکون و طمانینة. کالذی یکون علی طرف من العسکر. فان احس بظفر و غنیمة قرّ و اطماّن و الا فرّ و طار علی وجهه » ( الکشاف، جارالله زمخشری، 3 / 149، منشورات البلاغة)
علی حرف، یعنی برکناری ایستاده. بر یک طرف دین ایستاده و به وسط و قلب میدان دین داری پا نمی گذارد. این افراد دو دل مانند کسانی هستند که در دین داری خود دچار اضطراب هستند. مثل کسانی در یک شکر که برکناری ایستاده اند و نظاره گر جنگ هستند.
اگر سربازان پیروز شدند با آنها در غنیمت شریک می شوند و اگر شکست خوردند قبل از همه پا به فرار می گذارند.
این تحریفات لغوی ما را به امور زیر رهنمون می کند:
1. « تحریف درلغت از ریشه (حرف) به معنای کناره، جانب و اطراف یک چیز گرفته شده و تحریف چیزی، کنار زدن آن و از جایگاه اصلی خود کج کردن و به سوی دیگر بردن است» ( مصونیت قرآن از تحریف ص 19 )
2. از تعاریف ابن منظور و راغب این نکته برداشت می شود که:
« تحریف در چنین مواردی تغییر و تبدیل معنای کلام و تفسیر و تأویل سخن به غیر معنای واقعی آن است » ( درسنامه علوم قرآن، حسین جوان آراسته، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1380، ص 308 )
3. با دقت در این تعاریف می توان گفت که، این تعریف ها از حمل بحث خارج است.
زیرا رویکرد این تعاریف به تحریف معنوی است. نه تحریف لفظی و آنچه در باب تحریف، مطرح است. تحریف لفظی است نه معنوی. زیرا کسی از فِرَق مسلمین منکر تحریف معنوی نیست. ( انجویی، البیان فی تفسیر القرآن، طبع 1394، ص 215 ). زیرا این تحریف به وضوح از صدر تاریخ اسلام و بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم رخ نموده است. دلیل آن هم وجود این همه فرقه در دامان اسلام است.
معنای اصطلاحی تحریف:
1. « نقل اشی عن موضعه و تحویله الی غیره » ( انجویی، البیان فی تفسیر القرآن، طبع 1394، ص 215. نیز: مدخل التفسیر، فاضل لنکرانی، مکتب الاعلوم الاسلامی، 1413، ص 184 )
انتقال کلمه از معنای اصلی اش و استعمال آن در یک معنای دیگر.
این تحریف واقع شده است و شکی در آن نیست. روایات بسیاری در مجامع حدیثی مسلمین موجود است که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، مسلمین را زا این امر برحذر داشته است.
رسول بزرگوار اسلام می فرماید: « من فسر القرآن برأیه فلیتبوأ مقعده من النار » ( غوالی اللئالی 4 / 104 ح 154. به نقل از مصونیت قرآن از تحریف ص 22 )
کسی که قرآن را با رأی خود تفسیر نماید باید جایگاه خویش را در آتش برگزیند.
از امام باقر علیه السلام روایت شده که به سعد الخیر نوشته است: « و کان من نبذهم الکتاب ان اقاموا حروفه و حرفوه حدوده فهم یرونه و لا یرعونه و الجهال یعجبهم حفظهم للروایة و العلماء یحزنهم ترکهم للرعایة » ( البیان، ص 216. درسنامه علوم قرآن، ص 310 )
نشانه پشت سرانداختن توسط آنان این بود که حروف آن را نگاه داشتند ولی حدودش را تحریف نمودند. آنان کتاب را در حالی که روایت می کنند رعایت نمی کنند. جاهلان از این که آنان حافظان قرآن اند شگفت زده و عالمان از این که آنان تارک رعایت و حریم قرآن اند محزون و غم زده اند.
2. تحریف موضعی:
« یعنی آیه یا سوره ای بر خلاف ترتیب نزول در قرآن ثبت شود » ( مصونیت قرآن از تحریف 22 )
« عدم رعایت ترتیب نزول آیات و سوره ها در نگارش و قرائت قرآن ... در قرآن تحقق یافته » ( مصباح یزدی، قرآن شناسی ص 192 ). ولی این امر بسیار اندک است. گرچه سوره ها معمولا به ترتیب نزول ثبت نشده اند. ( مصونیت قرآن از تحریف ص 22 )
3. تحریف در قرائت:
« یعنی کلمه ای برخلاف قرائت شناخته شده بین مسلمین قرائت شود. مانند بیشتر اجتهادات قراء در قرائت های شان که سابقه ای درصدر اسلام نداشته است » ( مصونیت قرآن از تحریف ص 22 )
مرحوم آقای خویی در این باره می فرماید:
« والتحریف بهذا المعنی واقع فی القرآن قطعا. فقد اثبتنا لک فیما تقدم عدم تواتر القرائات و معنی هذا ان القرآن المنزل انما هو مطابق لاحدی القرائات و اما غیرها فهو اما زیادة فی القرآن و اما نقیصة فیه » ( البیان 216. مدخل التفسیر 185 )
تحریف به این معنا در قرآن قطعا واقع شده است. و ما برای شما ثابت کردیم که از بین همه این قرائت ها فقط یک قرائت حجیت دارد و این قرائت همان است که در زمان رسول الله وجود داشت. اما بقیه قرائت از تواتر و سندیت برخوردار نیست. قرآن نیز مطابق به همان قرائت رسول الله است و این قرائت های هفت گانه یا چهارده گانه یا ...یا منجر به زیادت در قرآن می گردد و یا منجر به نقصان در آن.
4. تحریف در لهجه و گویش:
« یعنی همان گونه که لهجه قبیله های مختلف عرب هنگام تکلم به حرف یا کلمه ای _ در حرکات و نحوه ادا نمودن _ متفاوت باشد _ یعنی قرآن را به لهجه خود آنان تلاوت نمایند _ ( مصونیت قرآن از تحریف ص 23 ) این نوع از تحریف نیز قطعا واقع گردیده است. زیرا بسیاری از مسلمین نمی توانند کلمات و حروف عربی را آن گونه که رسول الله یا حتی یک عرب تلفظ می نماید، تلفظ کند ».
بعضی از دانشمندان علوم قرآن می گویند:
این امر تا زمانی که به معنای آن کلمه صدمه ای نرساند و معنای آن را دگرگون ننماید، اشکالی ندارد. ( مصونیت قرآن از تحریف ص 23 )
5. تحریف در کلمات:
یعنی « النقص و الزیادة بکلمة او کلمتین مع تحفظ علی نفس القرآن المنزل » ( مدخل التفسیر 185 )
افزوده شدن یا برداشته شدن کلمه یا کلماتی از قرآن با حفظ حقیقت قرآن.
مرحوم آقای خویی می گوید:
« والتحریف بهذا قد وقع فی صدر الاسلام و فی زمان الصحابة قطعا و یدلنا ذالک اجماع المسلمین علی ان عثمان احرق جملة من المصاحف و ام ولاته بحرق کل مصحف غیر ما جمعه و هذا یدل علی ان هذه المصاحف کانت مخالفة لما جمعه و الا لم یکن هنا سبب موجب لاحراقها. و قد ضبط جماعة من العلماء موارد الاختلاف بین المصاحف و منهم عبدالله ابن ابی داود السجستانی و قد سمی کتابه هذا بکتاب المصاحف. و علی ذالک فالتحریف واقع لا محالة اما من عثمان او من کتاب تلک المصاحف و لکنا سنین... ان ما جمعه عثمان کان هو القرآن المعروف بین المسلمین الذی تداولوه عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم یدا بید. فالتحریف بالزیادة و النقصیة انما وقع فی تلک المصاحف التی انقطعت بعد عهد عثمان و اما القرآن الموجود، فلیس فیه زیادة و لانقصیة. ( البیان 216 - 217 )
تحریف به این معنا در صدر اسلام و در زمان صحابة بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم واقع شده بود. دلیل این امر اجماع مسلمین است بر این که عثمان همه مصاحفی را که در دست صحابه بود، سوزاند و فقط یک مصحف باقی گذاشت که آن مصحف همان بود که در دست او بود. او به والیان خودش نیز امر نمود مصاحف را بسوزانند و این امر حاکی از این است که آن مصاحف مخالف با مصحف عثمان بود و الا دلیلی برای سوزاندن نبود. بعضی از علماء موارد اختلاف را مصاحف را ضبط نموده اند. پس یا قرآن عثمان کم و زیادی داشت و یا آن مصاحف. اما ما می گوییم: قرآن عثمان همان بود که در بین مسلمین شهرت داست که از رسول الله دست به دست رسیده تا عثمان. پس زیادی و کمی در مصاحف دیگر واقع بود. اما قرآن موجود، پس در آن نه زیاده ای هست و نه نقصانی.
6. تحریف در آیات:
« یعنی آیه یا سوره ای از قرآن کم یا بر آن زیاد گردد. به گونه ای این زیادی و نقصان تغییری در حقیقت قرآن ایجاد ننمایید و ضرری به آن نرساند ».
آقایی خویی می گوید:
« والتحریف بهذا المعنی ایضا واقع فی القرآن قطعا.
فالبسملة _ مثلا _ مما تسالم المسلمون علی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قراها قبل کل سورة غیر سورة التوبة. و قد وقع الخلاف فی کونها من القرآن بین علماء السنة. فاختار جمع منهم انها لیست من القرآن. بل ذهبت المالکیة الی کراهة الاتیان بها قبل قرائة الفاتحة فی الصلاة المفروضة الا اذا نوی به المصلی الخروج من الخلاف و ذهب جماعة اخری الی ان البسملة من القرآن ». ( البیان / 217 )
تحریف به این معنا نیز قطعا در قرآن واقع شده است.
زیرا _ بسلمة _ از جمله چیزهایی که همه مسلمین قبول دارند که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آن را قبل از هر سوره ای جز سوره توبه، قرائت می فرمود.
اما در بین علما اهل سنت اختلاف واقع شده است که آیا بسملة از قرآن است یا خیر.
گروهی از آنان گفته اند که بسمله از قرآن نیست. حتی مالکی ها آوردن بسملة را قبل از سوره فاتحة در نماز مکروه می دانند... و گروهی نیز بسمله را جزء قرآن می دانند.
در حالی که شیعیان عقیده دارند که « بسملة من کل سورة غیر سورة التوبة » ( مدخل التفسیر / 186 ) بسمله که از آیات هر سوره ای است جز سوره توبه. زیرا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آنرا بدون بسمله قرائت فرمود و علی بن ابیطالب سلام الله علیها نیز آن را در مکه معظمه بدون بسم الله قرائت نمود.
همان که تاریخ اسلام و سیره رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم گواه است. رسول خدا قبل از همه سوره های قرآن جز سوره توبه، « بسملة » را قرائت می فرمود و این حاکی از این است که بسم الله الرحمن الرحیم، یکی از آیات سوره های قرآن جز تنویه است.
7. التحریف بالزیاده:
« یعنی گفته شود، قسمت یا قسمت هایی از قرآن موجود در امت مسلمین کلام خداوند و وحی منزل نیست. این تحریف به اجماع همه مسلمین باطل است. یعنی در قرآن حاضر و موجود در امت مسلمین حتی یک کلمه زیادی وجود ندارد ». ( البیان / 218. مدخل التفسیر / 186. مصونیت قرآن از تحریف / 24 )
البته بعضی از دانشمندان می گویند:
« تنها از عجارده حکایت شده که آنها سوره یوسف را جزء قرآن نمی دانستند. چرا که به پندار باطل آنها، این سوره یک داستان عشقی است و نمی تواند وحی الهی باشد». ( شهرستانی الملل و النحل 1 / 128. مقالات الاسلامین 1 / 178 به نقل از مصونیت قرآن از تحریف / 25 )
8. تحریف به نقیصه:
« یعنی کلمه یا آیه ای از قرآن حذف شده است ».
این تحریف دو قسم است:
الف _ از قرآن حاضر کلماتی ساقط شود. چنانچه روایت شده « ابن مسعود » آیه سوم سوره « لیل » را این گونه می خوانده: « و الذکر و الانثی » و کلمه « ما خلق » را ساقط می کرد. ( بخاری، صحیح 6 / 211 و 5 / 35، به نقل از مصونیت از تحریف / 25 )
ب _ چیزهایی از قرآن حاضر _ خواه عمدا یا از روی عمد فراموشی حذف شده. حال گاهی یک حرف یا کلمه یا جمله گاهی حذف شده و گاه آیه و حتی سوره از قرآن کریم حذف شده است.
این تحریف است که ما شدیدا آن را انکار می کنیم.
این نوع تحریف در روایات اهل سنت که در کتب حدیثی آنها مانند صحاح سته آمده است به چشم می خورد. ( مصونیت قرآن از تحریف / 25 )
اما عقیده ما این روایات از چند حال خارج نیستند:
الف _ یا سند درستی ندارند.
ب _ یا ساخته و پرداخته زندیق ها و جاعلان حدیث اند.
ج _ یا یک سری اوهام و خرافات بی ارزش گذشتگان هستند که به صورت روایت درآمده اند.
ی _ یا تاویل و تفسیر صحیحی دارند. ( مصونیت قرآن از تحریف / 25 )
گروهی از اسلام شناسان منصف غربی نیز به این نکته ورزیده اند که قرآن موجود، دچار تحریف نشده است.
استاد لوبلو، می گوید:
« امروزه، قرآن تنها کتابی الهی است که در آن هیچ گونه تغییر قابل ذکری وجود ندارد » ( تاریخ القرآن صغیر ص 94، به نقل از پژوهشی نو درباره قرآن کریم، استاد مرتضی عاملی ص 41 )
سرویلیام مویر نیز این گونه گفته است:
« قرآن را که عثمان جمع کرد ( البته در بحث جمع آوری قرآن گفته خواهد شد که قرآن توسط رسول اکرم جمع آوری شده است نه عثمان )، به طور متواتر دست به دست شده تا به ما رسیده است، بدون این که دچار تحریف شود و با عنایت شدیدی چنان حفظ شد که هیچ گونه تغییر قابل ذکری، در آن روی نداده، بلکه می توانیم بگوئیم: هیچ گونه تغییری به طور مطلق، در هیچ یک از نسخه های نامحدود آن که در سراسر جهان پهناور اسلامی متداول است رخ نداده است » ( پژوهشی نو درباره قرآن کریم، ص 42 )
اما همان گونه که بیان شد، با کمال تأسف گروهی از دانشمندان ظاهر بین و محدثین فریب خورده، ادعای تحریف را مطرح نموده اند. این محدثین هم در بین جامعه شیعه موجود بوده و هم در بین جامعه اهل سنت موجود بوده و هست. برای پاسخ گویی به شبهات اینان، فقط کافی است که مسلمانان با هر سلیقه و ذوقی، به قرآن و تاریخ مرا جعه نمایند.
رجوعی اندک و گذرا به این منابع معرفتی کافی است که افسانه تحریف باطل گردد و موارد و زمینه های فریب خوردگی برخی افراد ظاهر بین روشن گردد.
علامه طباطبائی درباره قرآن می گوید:
« من ضروریات االتاریخ ان النبی العربی محمدا صلی الله علیه و آله و سلم جاء قبل اربعة عشر قرنا _ تقریبا _ و ادعی النبوة و انتهض للدعوة و آمن به امته من العرب و غیرهم و انه جاء بکتاب بیسمیه القرآن و ینسبه الی ربه متضمن لجمل المعارف و کلیات الشریعة التی کان یدعوا الیها و کان یتحدی به و یعده آیة لنبوته و ان القرآن الموجود الیوم یایدینا هو القرآن الذی جاء به و قرأه علی الناس المعاصرین له » ( المیزان 12 / 104 )
دلایل عدم تحریف قرآن:
مرحوم سید مرتضی علم الهدی از بزرگترین دانشمندان و عالمان جهان شیعه درباره قرآن می گوید:
« ان العلم بصحة نقل القرآن کالعلم بالبلدان و الحوادث الکبار و الوقایع العظام والکتب المشهورة و اشعار العرب المسطورة.
فان العنایة اشتدت و الدواعی توفرت علی نقله و حراسته و بلغت الی حد لم یبلغه فیما ذکرناه. لان القرآن معجزة النبویة و ماخذ العلوم الشرعیة و الاحکام الدینیة و علماء المسلون قد بلغوا فی حفظه و حمایته الغایة. حتی عرفوا کل شی اختلف فیه من اعرابه و قرائته و حروفه و آیاته.
فکیف یجوز ان یکون مغیرا او منقوصا مع العنایة الصادقه و الضبط الشدید » ( مجمع البیان 1 / 15، مقدمة الکتاب )
علم به صحت نقل قرآن مثل علم به شهرهای بزرگ و حوادث بسیار بزرگ و وقایع عظیم و کتب مشهور و اشعار عربی مستور در کتب و سینه هاست.
زیرا عنایت و شدت اهتمام انسانها در این قبیل امور بسیار زیاد است به حدی که قابل مقایسه با اشیاء و امور دیگر نیست و قرآن در پایه ای از اهمیت در بین مسلمین قرار دارد که هیچ امری دیگری بدان پایه نمی رسد.
زیرا قرآن معجزه رسالت و ماخذ و منبع علوم شرعیة و احکام دینیه است و علماء مسلمان سعی بلیغ و جهد وسیع در حفظ آن انجام داده اند و از هیچ حمایتی فروگذار ننموده اند.
به حدی که حتی به کوچکترین اختلافات قرائتی و اعرابی و حروف و حرکات و سکنات آن آشنایی دارند.
پس چگونه جایز است که این قرآن تغییر نماید یا دچار نقص گردد با این همه عنایت صادقانه و ضبط شدید این کلام پربار، حاکی از این است که قرآن دچار تحریف نشده است.
با این وجود بعضی از مغرضان هستند که داعیه تحریف قرآن دارند. اینان، متاسفانه در بین همه فرق مسلمین یافت می شوند و کورکورانه بر طبل افسانه تحریف می کوبند. سوگمندانه تر از اینان عمل کسانی است که در عمل و فعل و قول و تقریر قایل به تحریف هستند اما خود را از این تهمت مبرا می دانند و کسانی را به این تهمت می گذارند که زره ای قایل به تحریف نیستند.
یکی از ضروریات تاریخ اسلام این امر است که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم حدود 14 قرن قبل آمد و ادعای نبوت از سوی باری تعالی عزاسمه نمود و گروهی از امت عرب و غیر عرب به او ایمان آورد. و آن بزرگوار کتابی آورد که قرآن می نامند و این قرآن را به پروردگارش نسبت می داد.
این کتاب متضمن معارف و کلیات احکام شرعی و شریعت بود و به وسیله همین قرآن با انسانها و مشرکان تحدی نمود و آنها را به آوردن مانندی چون قرآن به مبارزه طلبید و آن را نشانه نبوتش قرار داد.
و این قرآن موجود امروزی که در دست ماست همان قرآنی است که رسول الله آن را آورد و بر انسانهای هم عصرش قرائت نمود ...
بدرستی که تاریخ اسلام سراغ ندارد عصری را تا کنون و فردی تا امروزه که قایل به این شده باشد که قرآن امروزی غیر از قرآنی است که به پیامبر نازل شده است.
اگر از برخی محدثین سنی، شیعه چنین ادعایی نقل شده، آن ادعا درحد زیادی و کمی این قرآن موجود بوده است نه تغییر کامل آن. که البته این ادعای آن محدثین نیز به کلی باطل است و با هیچ یک از موازین شرعی و تاریخی سازگار نیست.
ادعای آن محدثین فریب خورده را نه قرآن به رسمیت می شناسد و نه سنت رسول الله و معصومین علیهم السلام و نه عقل و تجربه و سیره مسلمانان.
شیعه به تبع پیشوایان خود معتقد است که « تحریف » « افسانه ای خیالی » بیش نیست و این افسانه ساخته دست مغرضان و برخی مسلمانان ظاهربین است و هیچ گونه واقعیتی ندارد.
سرلوحه شیعه در قبال قرآن کریم، این سخن نورانی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمود:
« ایها الناس انکم فی دار هدنة و انتم علی ظهر سفر و السیر بکم سریع... فقام المقدار بن الاسود فقال: یا رسول الله و ماءالدار الهدنة؟ قال: دارالبلاغ و انقطاع. فاذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل اعظم فعلیکم بالقرآن. فانه شافع مشفع و ما حل مصدق و من جعل امامه قاده الی الجنة و من جعله خلفه سافه الی النار و هو الدلیل یدل علی خیر سبیل و هو کتاب فیه تفصیل و بیان و تحصیل و هو الفصل لیس بالهزل و له ظهر و بطن.
فطاهره انیق و باطنه عمیق له نجوم و علی نجومه نجوم لاتحصی عجائبه و لا تبلی غرائبه. فیه مصابیح الهدی و مناء الحکمة و دلیل علی المعرفة لمن عرف الصفة. فلیجل جال بصره و لیبلغ الصفة نظره ینج من عطب و یتخلص من تشب فان التفکر حیاة قلب کما یتمشی المستنیر فی الظلمات بالنور فعلیکم بحسن التخلص و قلة التربص » ( الکافی، کتاب فضل القرآن ج 2 )
دلایل عدم تحریف قرآن مجید:
1. هادی بودن قرآن با تحریف آن سازگاری ندارد.
خداوند تبارک و تعالی در آیه دوم از سوره بقره قرآن را کتاب هدایت معرفی می کند و می فرماید:
« ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین » ( سوره بقره / آیه 2 )
هیچ گونه ریب و شکی در آن کتاب نیست. آن کتاب برای متقین هدایت است.
خداوند در این آیه، دو صفت برای قرآن بیان فرموده است:
الف. لاریب فیه:
ابن منظور در لسان العرب می گوید:
« الریب و الریبة: الشک، و الظنة و التهمة » ( لسان العرب، ذیل ماده « ریب » )
ریب و ریبه به معنای شک و گمان بد و تهمت است.
خداوند سبحان با این صفت، قرآن اش را از هر گمان سویی و شک و تهمتی، مبرا می داند.
به یقین « تحریف » یک گمان بد و سوء به قرآن و آورنده آن است. اگر به برخی از روایات که در صحیح بخاری آمده است، مراجعه نمائیم و قول بخاری را حجت بدانیم و هیچ گونه اجازه دخل و تصرفی در آن روایات به خود ندهیم و به آنها بدون کم و زیاد، عمل نمائیم. به یک تناقص آشکار بین قول خداوند و قول رسول خداوند بر خود خواهیم کرد.
قول خداوند حاکی از عدم ریب و بدگمانی و تهمت به قرآن است و قول رسول خدا بنابر نقل بخاری، حاکی از تحریف است.
در این صورت چاره ای جز عمل به یکی از این دو قول نداریم. یا باید قول خداوند را در این آیه مبارک بدانیم و به آن عمل کنیم و یا باید به قول رسول او عمل نمائیم.
خداوند در سوره مبارکه نجم، رسول خودش را این گونه معرفی می کند:
« و ما ینطق عن الهوی. ان هو الا وحی یوحی » ( آیات 4 - 3 )
و رسول ما هرگز از روی هوی و هوس و از نزد خود سخنی نمی گوید: آنچه می گوید، وحی است که از جانب خداست. بر طبق این آیه شریفه، رسول گرامی اسلام از نزد خود هرگز سخنی درباره مهمات دین سر زبان نرانده است. آنچه در سیره فردی و اجتماعی و ---------- و فرهنگی و... رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مشاهده می شود، همه و به تمامی از جانب خداست.
حال اگر آن چه را بخاری از رسول الله درباره تکرار تاریخ امم گذشته درباره اسلام _ آنهم طابق الفعل بالفعل _ نقل می کند، صحیح بدانیم، آیا راهی جز این می ماند که یا باید به حرف خداوند عمل نموده و یا به حرف رسول او.
از طرفی خداوند سخنان رسول اش را نیز از ناحیه خودش می داند و معنای این حرف این است که نعوذ بالله، خداوند حکیم سخن به تناقض گفته باشد که این نتیجه را هیچ یک از صاحبان ادیان _ چه رسد به مسلمانان _ قبول ندارند.
برای خروج از این تناقض فقط یک راه می ماند و آن این است که بگوئیم:
بخاری اشتباه کرده است و حدیثی جعلی و دروغین را که از زمره « اسرائیلیان » است در کتاب صحیح خود آورده است و این حدیث هرگز بر زبان نورانی و مقدس رسول جاری نگشته است.
اگر به این امر ملتزم شدیم، هم خداوند حکیم را از تناقض گویی مبرا دانسته و نموده ایم و هم رسول اش را از آن تهمت دور نموده ایم.
به گمان ما، ارزش قول خداوند رسول و حفظ مقام خدا و رسول، به هر چیزی رجحان دارد.
لذا اگر امر دایر شد بین این که نعوذ بالله، رسول خدا را به تناقض گویی و دروغ پردازی متهم نمائیم یا بخاری را، ما بخاری را سزاوار دروغ گویی و یا حداقل نقل حدیث دروغ می دانیم. نه خدا و رسول خدا را.
ب. هدی للمتقین:
صفت دیگری که این آیه و برخی آیات دیگر برای قرآن معرفی می کند، صفت « هدایت » است.
خداوند در آیه فوق الذکر، قرآن را « هدی للمتقین » می داند و در جای دیگر قرآن را « هادی و بشیر برای مؤمنین » معرفی می کند و می فرماید: «فانه نزله علی فلیک باذن الله مصدقا لما بین یدیه و هدی و بشری للمؤمنین » ( سوره بقره / آیه 97 )
بدرستی که جبرئیل نازل کرد قرآن را بر قلب تو، قرآنی که تصدیق کننده کتاب های آسمانی است و هدایت و بشارت مؤمنان است.
در سوره مبارکه نمل می فرماید:
« تلک آیات القرآن و کتاب مبین، هدی و بشری للمؤمنین » ( سوره نمل / آیه 2 )
در همین سوره قرآن را « هادی و رحمت برای مؤمنان » معرفی می کند. ( سوره نمل / آیه 3 )
در سوره اسراء خداوند سبحان درباره قرآن اش این گونه فرمود:
« ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم و یبشر المؤمنین الذین یعملون الصالحات ان لهم اجرا کبیرا » ( سوره اسراء / آیه 9 )
بی گمان این قرآن به راهی هدایت می کند که آن راه راست تر است و مؤمنانی را که کارهای شایسته می کردند بشارت می دهد به این که ایشان را پاداشی بزرگ است.
همان گونه که ملاحظه این چند آیه و بسیاری از آیات دیگر، قرآن را « هادی » معرفی می کند.
ابن منظور « هدایت » را این گونه معنا نموده است:
« الهدی: ضد الضلاله و هو الرشاد » هدی و هدایت ضد ضلال است و به معنای رشاد می باشد.
در جای دیگر می گوید:
« قوله عزوجل: قل ان هدی الله هوالهدی الی الصراط الذی دعا الیه هو طریق الحق و قوله تعالی: ان علینا للهدی، ای ان علینا ان بنیّن طریق الهدی من طریق الضلال » ( لسان العرب، ذیل ماده « هدی » )
قول خداوند: بگو همان هدایت خدا هدایت است بمعنای صراط و راه آنچنانی است که خدا به آن می خواند و آن، طریق حق است و قول خداوند: ان برماست هدایت، بمعنای این است که روشن و بیان می کند طریق هدایت را از طریق ضلالست.
مفسران قرآن نیز این واژه معنا کرده اند:
1. رشید الدین میبدی می گوید:
« هدی در قرآن بر دو وجه است. یکی به معنی دعا و بیان دیگر به معنی هدایت و توفیق...و در قرآن دویست و سی و شش جای ذکر هدی است...» (کشف الاسرار و عدة الابرار، معروف به تفسیر خواجه عبدالله انصاری، ابوالفضل رشید الدین میبدی، تهران، امیرکبیر، چ دوم، 1344، ج 1 / 44 )
2. جارالله زمخشری در معنای « هدی » گفته است:
« الهدی مصدر علی فعل، کالسری و البکی و هو الدلالة الموصلة الی البیضة بدلیل وقوع الضلالة فی مقابلته. قال الله تعالی: اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی و قال تعالی: لعلی هدی او فی ضلال مبین » ( جارالله زمخشری، الکشاف، ایران، قم، نشر بلاغة 1415، ج 1 / 35 )
« هدی » مصدر است بر وزن « فعل » مثل « سری » و « بکی » در مقابل ضلالت است. چنان که خداوند هدایت را در برابر ضلالت در آیات قرآن به کار برده است.
3. قرطبی نیز می گوید:
« الهدی. هدیان: هدی دلالة... و الهدی: الاهتداء و معناه راجع الی معنی الارشاد... و قیل: ان الهدی اسم من اسماء النهار؛ لان الناس یهتدون فیه لمعایشهم و جمیع مآءبهم » ( محمد بن احمد الانصاری القرطبی، جامع الاحکام القرآن، لبنان، احیاءالتراث العربی، ج 1 / 160 )
هدایت، دلالت است و هدی مساوی اهتداء و معنای آن راجع به معنای ارشاد است. گفته شده است که هدی اسمی از اسامی روز است. زیرا انسانها در روز برای بدست آوردن معایش زندگی و مایحتاج آن، هدایت می شوند.
4. امین الاسلام طبرسی در معنای هدایت می گوید:
« الهدی، الدلالة مصدر هدیته » ( مجمع البیان 1 / 35 )
هدی بمعنای دلالت و مصدر فعل هدیته، است.
5. رشید رضا گفته است:
« الهدی مصدر فی الاصل کالتقی و السری و المراد بالهدایة هنا الدلالة علی الصراط المستقیم مع معونة الخاصة...» ( رشیدرضا، تفسیر المنار، بیروت، دارالمعرفة، ج 1 / 124 )
هدی در اصل مصدر است مثل «تقی و سری» منظور از هدایت، دلالت نمودن به سوی صراط مستقیم است با مقداری معونه و کمک الخاص.
6. علامه طباطبائی نیز می فرماید:
« فالهدایة، هی الدلالة و ارائة الغایة بارائة الطریق و هی نحو ایصال الی المطلوب...» ( المیزان، عربی 1 / 34 )
پس، همان دلالت و ارائه هدف و نشان دادن آن بوسیله نشان دادن راه است و این نشان دادن را، گونه ای از رساندن به مطلوب است.
با توجه به این تعریفاتی که از واژه « هدایت » از مفسران نقل شده امور و نتایج زیر بدست می آید:
الف: خداوند طبق این آیه و دیگر آیات نورانی، قرآن کریم را « هدایت » معرفی می کند.
ب: هدایت نیز بمعنای دلالت و نشان دادن راه است و در مقابل ضلالت قرار دارد.
ج: با توجه به آیات دیگر قرآن مجید، قرآنی هادی است که برای تحدی آمده بود و معجزه ختمیه، رسول خاتم حضرت محمد بن عبدالله سلام الله علیهما و علی آلهما می باشد.
ت: تا کنون تاریخ اسلام و بشر، کسی را نیافته است که با این قرآن تحدی نماید و مانند آن بیاورد.
د: از طرفی برخی روایات حاکی از این است که تجربه ملل و ادیان گذشته طابق الفعل بالفعل درباره این نیز تکرار خواهد شد و برخی از روایات را اهل سنت نقل می کنند که حاکی از نقصان و زیادی است. ( سلامة القرآن من التحریف، مرکز الرسالة، قم 1417، ص 82 - 61 )
ر: این کمی و زیادی، منافی با هدف قرآن است. زیرا خداوند آن قرآنی را هادی می داند که از جانب او بر رسول اش نازل شده و طبق این روایات بر آن یا زیادی انجام گرفته است و یا از آن کم شده است.
ص. یا آن قرآن که طالب تحدی است و از جانب خداوند بر رسول اش نازل شده است، هادی است و دست نخورده است و یا این روایات درست نیست. بلکه جعلی می باشد.
ی. طبق نظر دانشمندان و پیشوایان مذاهب اسلامی، قرآن هادی است و معجزه ختمیه رسول الله است. پس این روایات جعلی هستند. و از آنها را بزرگان محدثین از هر فرقه ای که باشند نقل کرده باشند.
2. خداوند حافظ و نگاهبانان قرآن است.
خداوند سبحان در قرآن اش می فرماید: انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون. ( سوره حجر / آیه 9 )
علامه طباطبائی در تفسیراین آیه شریفه می فرماید:
« والمعنی... ان هذا الذکر ثم مات به انت من عندک حتی بعجزوک و یبطلوه بعنادهم و شدة بطشهم وتکلف ثم لا تقدر و لیس نازلا من عند الملائکة حتی یفتقر الی ترولهم و تصدیقهم ایاه بل نحن انزلناه هذا الذکر انزالا تدریجیا و انا له لحافظون بما له من صفة الذکر بما لنا من العنایة الکاملة به.
فهو ذکر حی خالد من ان یموت و ینسی من اصله، مصون من الزیادة علیه بما یبطل به کونه ذکر، مصون من النقص کذالک. مصون من التغییر فی صورته و سیاقه بحیث تغییر به صفة کونه ذکرا لله مبینا لحقایق معارفه.
فالآیة تدل علی ------ کتاب الله محفوظ من التحریف بجمیع اقسامه من جهته کونه ذکر لله سبحانه فهو ذکر حی خالد ». ( المیزان 12 / 101 )
معنی آیه این است که: ای پیامبر این ذکر را تو از طرف خودت نیاورده ای تا مردم علیه شورش نمایند و بر تو بشورند وبخواهند که بزور و گردن فرازی، آن را باطل نمایند و تو در نگهداری آن به زحمت بیفتی و قدرت حفظ آن را نیزنداشته باشی. و از این آیه قرآن از سوی ملائکه نیز نازل نشده است تا در نگهداری آن محتاج نزول ملائکه باشی و امیدوار به تصدیق آنها باش. بلکه ما این قرآن را نازل نمودیم در حالت تدریجی و ما نیز نگهبان آن هستیم و با عنایت کامله خود آن را با صفت ذکرش حفظ می نمائیم.
پس قرآن کریم، ذکری است جاودانه و زنده و محفوظ از زوال و فراموشی و مصون از زیادی که ذکر بودن آن را باطل نماید و از نقصی که باعث بطلان ذکریت آن گردد و از جابجا شدن آیات اش، بطوری که باعث تغییر ذکر و از بین رفتن معارف اش گردد. پس آدم دال بر این است که کتاب خداوند از جمیع اقسام تحریف محفوظ است. به جهت ذکر بودن این کتاب عظیم برای خداوند.
فخر رازی می گوید:
« عائد الی الذکر یعنی و انا نحفظ ذالک الذکر من التحریف والزیادة و النقصان » ( فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 5 / 379، ذیل آیه 9 سوره حجر )
ضمیر در { له لحافظون } به کلمه ذکر برمی گردد و معنای آیه این می شود: و ما حفظ می کنیم آن ذکر را از تحریف و الریاده و نقصان و نظیر آنها.
او در ادامه می گوید:
« و اعلم انه لم یتفق لشی من الکتب مثل هذا الحفظ فانه لا کتاب الا و قد دخله التصحیف و التحریف و التغییر اما فی الکثیر منه او فی القلیل وبقاء هذا الکتاب مصونا عن جمیع جهات التحریف مع ان دواعی الملحدة و الیهود و النصاری متوفرة علی الطاله و افساده اعظم المعجزات...» ( فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 5 / 380 )
بدان که در هیچ کتابی هرگز اتفاق و هم دلی که به قرآن مجید وجود دارد، هیچ کتابی وجود ندارد. زیرا کتابی وجود ندارد مگر که در آن جابجایی و تحریف و تغییر یا در بیشتر آن کتاب یا در مقدار کمی از آن اتفاق نیفتاده باشد.
و بقاء قرآن در حالی که مصون از جمیع جهات تحریف است با وجود شیطنت های ملحدان و اصرار یهود و نصاری از اعظم معجزات است.
یکی دیگر از دانشمندان گفته است:
و هو حافظه من کل وقت من کل زیادة و نقصان و تحریف و تبدیل بخلاف الکتب المتقد فانه لم یقول حفظها. ( الکشاف 2 / 572 )
و خداوند حافظ این قرآن است در هر زمان و از هر زیادی و نقصان و تحریف و تبدیلی بخلاف کتب آسمانی متقدم، زیرا خداوند متولی حفظ آنها نبوده است.
قرطبی آن آیه را این گونه معنا نموده و تفسیر کرده است:
« قوله تعالی انا نحن نزلنا الذکر یعنی القرآن و انا له لحافظون من ان یزاد فیه او نقیص منه » ( تفسیر القرطبی 7 / 5 )
معنای سخن خداوند که می فرماید: انا نحن نزلنا الذکر مراد از ذکر قرآن است و منظور از انا له لحافظون این است که خداوند حافظ قرآن است ازاین که در آن زیادی صورت گیرد و یا از آن چیزی کم شود.
استدلال به آیه ذکر.
1. خداوند در این آیه مدعی که قرآن خود او بر پیامبر نازل نموده است. نزلنا الذکر
2. خداوند ادعای حفاظت قرآن را دارد. انا له لحافظون
3. خداوند در مقام بیان است و اراده او از در بیان این امر یک اراده کاملا جدی و تضمینی کاملا محکم است. هرگاه وعده ای هرگز از آن وعده عدول نمی کند. « ان الله لا یخلف المیعاد » ( سوره رعد / آیه 31 )
4. خداوند در این آیه وعده حفظ قرآن را داده است. پس قرآن هرگز دچار تحریف نخواهد شد.
در غیر این صورت ناچار از پذیرش تبعات زیر خواهیم بود:
الف: خداوند به وعده خود وفا نمی کند.
این قول باطل است. زیرا خلف وعده در نزد هم عقلای عالم کاری زشت و قبیح است و خداوند سردسته و آفریننده آنهاست. پس به طریق اولی نزد او به مراتب زشت و قبیح ترخواهد بود.
ب: خلف وعده با حکمت خداوند سازگار نیست.
می دانیم که یکی از صفات خداوند، حکیم بودن اوست. حکیم کسی است که کاری عبث و خلاف عقل انجام نمی دهد. خلف وعده نه تنها کاری عبث است، بلکه بر خلاف عقل جمعی انسانهاست.
همه متدینان قایل به این هستند که در گفت و تناقض وجود ندارد.
حال اگر خداوند در کتاب خود مدعی حفظ آن کتاب باشد و از طرفی آن کتاب از حفظ و نگهداری و نگاهبانی در امان نباشد و دچار ناملایمات روزگار و دست برد دشمنان گردد، آیا در سخن تناقض بوجود نخواهد.
پر واضح که دراین صورت گفتار خداوند دچار تناقض خواهد شد.
در این صورت ریشه هر چه دین و دینداری است، خواهد سوخت و اینجاست که غرض خداوند از هدایت انسانها به انجام نخواهد رسید و بشر چیزی برای احتجاج و هدایت در دست نخواهد داشت.
3. آیه عزت:
خداوند در سوره خصلت، قرآن خود را عزیز می نامد و می فرماید:
« ان الذین کفروا بالذکر لما جاءهم و ان للکتاب عزیز. لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید » ( سوره فصلت / آیه 42 - 41)
کسانی که به این ذکر، هنگامی که به سراغ آنها آمده کافر شدند و این کتابی است قطعا شکست ناپذیر، که هیچ گونه باطلی، نه از پیش رو نه و از پشت سر، به سراغ آن نمی آید. چرا که از سوی خداوند حکیم و شایسته ستایش نازل شده است.
ابن منظور می گوید:
« و العزّ خلاف الذلّ و العزّ فی الاصل: القوة و الشدة و. الغلبة » ( لسان العرب، ذیل ماده « عزز » )
عز، در مقابل ذل و سرشکستی و خفت قرار دارد. و العز در اصل به معنای قوة و شدت و پیروزمندی است.
راغب گفته است:
« العزة حالة مانعة للانسان من ان یغلب من قولهم : ارض عزاز ای صلبة » ( مفردات الفاظ القرآن، ذیل ماده « عزّ » )
عزت یک نوع حالتی که مانع است از این که انسان مغلوب شود و شکست پذیرد و از مثل و قول اعراب است که می گوید:ارض عزاز یعنی زمینی که بسیار سخت است.
از آنچه در بالا آمده به این نتیجه می رسیم که عزیز به معنای شکست ناپذیر و نفوذ ناپذیر است. ( قرآن شناسی / 203 )
در این دو آیه شریفه چند نکته وجود دارد:
الف: ذکر همان قرآن است زیرا در جاهای بسیاری خداوند قرآن را با این صفت نمایانده است. ( محمد هادی معرفت، علوم قرآن / 107 )
ب: برای این ذکر، سه تا وصف در این آیه آمده است:
1. عزیز . امین الاسلام طبرسی می گوید: « ان الذکر لکتاب عزیز بانه لا یقدر احد من العباد علی ان یاتی بمثله و ...انه عزیز باعزاز الله عزوجل ایاه اذ حفظه من التغییر و التبدیل » ( مجمع البیان 10 / 14 )
همانا، ذکر هر آینه قرآن شکست ناپذیر است. دلیل آن این است که احدی قدرت این را ندارد که مانند آن را بیاورد. نیز این قرآن عزیز است به عزت خداوند. زیرا خداوند آن را حفظ می کند از هر تغییر و تبدیل و دست کاری.
علامه طباطبائی فرموده است:
« و انه لکتاب عزیز، الضمیر للذکر و هو القرآن و العزیز عدیم النظیر او المنیع الممتنع من ان یغلب » ( المیزان 17 / 398 )
ضمیر به سوی ذکر که همان قرآن است بر می گردد و عزیز به معنای بی نظیر و چیزی که محال و ممتنع است که بر آن غلبه یا بند می باشد.
2. لا یاتیه الباطل...
برای این صفت نیز مفسران وجوهی را ذکر نموده اند.
شیخ الاسلام طبرسی می گوید:
« لا یاتیه الباطل من جهة من الجهات. فلا تناقض فی الفاظه و لا کذب فی اخباره و لا یعارض و لا یزداد فیه و لا یغیّربل هو محفوظ حجة علی المکلفین الی یوم القیامة » ( مجمع البیان 10 / 15 )
باطل به این قرآن راه ندارد از هیچ جهتی از جهات. پس نه در الفاظ آن تناقض است و نه در اخبار آن کذب نه تعارضی در آن موجود است و نه زیادی و نه نقصانی و نه تغییری، بلکه این قرآن محفوظ مانده و برای همه مکلفان تا روز قیامت حجة است.
مرحوم علامه طباطبائی برای این قول تحلیل زیبایی دارد. او سر عدم تناقض در آیات و عدم وجود اخبار کذب و نیز عدم تغییر و تحول و نقصان و زیادی را وجود یک سری معارف حقه می داند و عمل مسلمین به این قرآن را دلیلی برای عدم تناقض در آن معارف ذکر می کند و می فرماید:
« اتیان الباطل الیه و وروده فیه و صیروته بعض اجزائه او جمعیها باطلا بان یصیر ما فیه من المعارف الحقه او بعضها غیر حقه او ما فیه من الاحکام و الشرایع و ما یلحقها من الاخلاق او بعضها لغی ینبغی العمل به » ( المیزان 17 / 398 )
آمدن باطل به سوی قرآن و ورود باطل در آن به گونه ای نه بعضی از اجزاء یا همه قرآن را تغییر دهد باطل است. دلیل باطل بودن این است که اگر در این قرآن بعضی از معارف حقه باشد و برخی غیر حق یا در آن گونه ای از احکام و شرایع الهی باشد و گونه ای دیگر غیر الهی و یا حتی برخی از این معارف و احکام و اخلاقیات ملغی شوند، دیگر به هیچ وجه عمل به این قرآن سزاوار نیست.
بنابراین باطل با جمیع اقسام خود از این کتاب بدور است و هیچ راهی برای اتیان باطل در این کتاب وجود ندارد. ( مدخل التفسیر، آقای فاضل، 203 )
زیرا خداوند در این آیه (ماهیت و طبیعت باطل ) را از این نفی فرموده است و پرواضح است که تحریف یکی از اقسام باطل است. پس هنگامی که ماهیت و طبیعت باطل از ساحت نورانی و الهی این کتاب نفی شد تحریف نیز نفی می گردد. ( البیان فی تفسیر القرآن، 228 )
از آنچه در اطراف این فراز از آیه گفته شد به نکات زیر می رسیم که:
الف. نه تنها تناقضی در مفاهیم قرآن نیست.
ب. نه چیزی از کتب و علوم پیشین بر ضد آن می باشد و به اکتشاف علمی آینده با آن مخالف خواهد بود.
ث. نه کسی را توانایی ابطال حقایق آن است.
ج. همان گونه که تا کنون نسخ نشده است در آینده نیز منسوخ نمی گردد.
د. نه آیه و حتی کلمه ای از آن کم شده است.
ه. نه چیزی به آن افزوده شده است.
ی. و نه در معارف، قوانین، اندرزها و جزهایش خلافی وجود دارد و نه خلافی بعدا کشف می شود. ( تفسیر نمونه، 20 / 298 )
دلیل این وجوه نیز کاملا روشن است و قرآن را بیان فرموده، است و در ضمن فراز سوم از این آیه شریف می فرماید:
تنزیل من حکیم حمید
این فراز نورانی در حقیقت تحلیل برای همه استدلالهایی است که برای نفی باطل از ساحت نورانی قرآن کریم ذکر شد.
در قرآن باطل راه ندارد و راه نمی یابد، زیرا این کتاب کتابی بشری و دست پرورده بشری نیست. بلکه از جانب شخصی نازل شده است که حکیم است و حکیم کسی است که هر گاه کاری را انجام دهد، آن را به مقتضای حکمت انجام می دهد و مقتضای حکمت نیز، انجام عمل بر طریق احسن است و در احسن هیچ عیب و نقضی راه ندارد و نمی یابد.
3. آیه اتمام نور الهی.
« یریدون ان یطفئوا نورالله بافواههم و یأبی الله الاّ ان یتم نوره و لو کره الکافرون » ( سوره توبه / آیه 32 )
می خواهند نور خدا را با دهان شان خاموش کنند و خدا نمی خواهد جز این که نور خویش را تمام کند و اگر چه کافران نخواهند.
« یریدون ان یطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره و لو کره الکافرون » ( سوره صف / آیه 8 )
در این دو آیه شریفه، خداوند از اتمام نور سخن می گوید و به این نکته بس مهم می پردازد که برخی کوشش دارند که نور الهی را با هر وسیله ای خاموش نمایند. اما خداوند حافظ نور خود است وبر خلاف میل کافران این نور خاموش نمی گردد.
خداوند کار کافران را بسیار کوچک می شمرد و از آن با تعبیر افواههم یاد می کند. یعنی کافران می خواهند با دهان خود این نور را خاموش نمایند.
از این تعبیر می توان دو گونه برداشت نمود:
الف. نور خداوند آن قدر قوی است که هر وسیله ای را که کافران برای خاموش و نابودی آن استخدام نمایند به مثابه باد دهان است که با آن مثلا نور خورشید را خاموش نمایند.
ب. منظور از افواه سخنان و نظریه های باطل بدخواهان وکافران است که می خواهند بدان وسیله نور الهی را خاموش نمایند. این موفق به این کار نمی شوند. زیرا خداوند اراده نموده است که این نور محفوظ بماند. ( جوادی آملی، نزاهت قرآن از تحریف، قم، نشر اسراء 1383، اول، ص 69 )
تا اینجا معلوم شد که نور الهی بر خلاف میل کافران و بدخواهان اسلام محفوظ می ماند.
حال اگر این مقدمه را به این آیه اضافه نمائیم که منظور از نور قرآن است، استدلال بر عدم تحریف قرآن با این دو آیه شریفه روشن تر می شود.
خداوند در سوره مالک، قرآن خود را نور توصیف می کند و می فرماید:
« قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین » ( سوره مائده / آیه 15 )
مرحوم علامه طباطبایی می فرماید: « و المراد بالنور و الکتاب المبین جمیعا القرآن و قد سمی الله تعالی القرآن نورا فی موارد من کلامه » ( المیزان، 5 / 244 )
منظور از نور و کتاب مبین، قرآن است وخداوند سبحان در موارد زیادی قرآن را به نور نام گذاری و توصیف نموده است.
4. آیه رصد الهی
خداوند تبارک و تعالی درباره مراقبت از آیات نورانی قرآن کریم می فرماید:
« عالم الغیب فلا یظهر علی غیبد احدا الا من ارتضی من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد بلغوا رسالات ربهم و احاط بما لدیهم و احصی کل شی عدوا » ( سوره جن / آیه 28 - 26 )
عالم غیب اوست وهیچ کس را بر اسرار غیب اش آگاه نمی سازد. مگر رسولانی که آنها را برگزیده و مراقبینی از پیش رو و پشت سر برای آنها قرار می دهد تا بداند پیامبران اش رسالت های پروردگار شان را ابلاغ کرده اند و او به آنچه نزد آنها است احاطه دارد و هر چیزی را احصا کرده است.
این آیات حاکی از چند امر مهم است:
الف. عالم به غیب فقط خداوند تبارک و تعالی.
ب. خداوند شمه ای از این علم را در اختیار کسانی که مرضی خداوند هستند قرار می دهند.
ج. خداوند مراقبانی را برای پاسداری از وحی و ابلاغ صحیح و درست آن به انسانها مامور نموده است. ( تفسیر نمونه 25 / 141 )
د. فقره نورانی من بین یدیه و من خلفه حاکی از این است که خداوند آن رصدها و مراقبتها را راه می دهد. یعنی پیشاپیش و پس از پیامبر این رصد و مراقبت انجام می گیرد.
در حقیقت آن فرشتگان نگاهبان که از آنان به رصد {مراقبت از چیزی است} تعبیر شده است. پیامبر و رسالت وی را در میان گرفته، او و رسالت اش پشتیبانی و محافظت می کنند تا مبادا چیزی از درون کم یا از بیرون زیاد شود. بنابراین وحی خدا با پشتیبانی و محافظت فرشتگان از مبدا اعلی نزول یافته به قلب مطهر پیامبر می رسد و با همین مراقبت وحی از لبان مطهر آن حضرت بیرون می آید تا به گوش مردم برسد. ( نزاهت قرآن از تحریف، 72 )
علامه طباطبایی می فرماید: « فان الله یسلک ما بین الرسول و من ارسل الیه و ما بین الرسول و مصدر الوحی مراقبین حارسین من الملائکه و من المعلوم ان سلوک الرصد من بین یدیه و من خلفه لحفظ الوحی من کل تخلیط و تغییر بالریادة و النقصان یقع فیه من ناحیه الشیاطین بلا واسطه او معها... و الجملة تعلیل لسلوک الرصد بین یدی الرسول و من خلفه و المعنی لیتحقق ابلاغ رسالات ربهم ای تبلیغ الناس رسالاته تعالی علی ماهی علیه من غیر تغیر و تبدل » ( المیزان، 20 / 54 )
خداوند سبحان از همان لحظه نزول وحی تا رسیدن به پیامبر و نیز تا ابلاغ به مردم و بعد از آن مراقبینی را برای حفظ وحی می فرستد و معلوم است که منظور از فرستادن مراقب قبل از وحی و بعد از وحی برای حفظ از هر زیادی و نقصان و اختلاطی می باشد که ممکن است از ناحیه شیاطین یا دیگران ایجاد شوند. بنابراین سلوک و فرستادن مراقب علت است برای ابلاغ رسالت پروردگار برای مردم بدون هیچ گونه تغیر و تبدلی.
دلایل روایی بر عدم تحریف قرآن:
در مجامع حدیث پنج دسته از روایات برای اثبات عدم تحریف قرآن وجود دارد.
1. گروهی از این روایات حاکی از عدم جدایی قرآن و عترت و وجوب تمسک به آن دو تا قیام قیامت است.
2. یک دسته دیگر، گروهی از روایاتی است که حاکی از این است که هر روایت باید بر قرآن عرضه گردد تا صحت آن اثبات شود.
3. برخی از روایات حاکی از این است که در فتنه ها و شداید باید به قرآن مراجعه نمود.
4. دسته ای از روایات حاکی از این است که در نمازها باید سوره کامل خوانده شود.
5. روایاتی نیز وجود دارد از فضایل سوره ها حکایت می نمایند. ( نزاهت قرآن از تحریف، 98 )
دسته اول روایات.
حدیث ثقلین در مجامع حدیثی اهل سنت و شیعه وارد شده است.
محدثین نقل می کنند که رسول گرامی اسلام در موارد گوناگون، مخصوص در واقعه غدیر خم به مسلمانان فرمود: « در میان شما دو گوهر گران بها می گذارم. آنها هرگز از هم جدا نمی گردند تا آن روز که در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند و نیز اگر امت به آنها تمسک نمایند گمراه نمی شوند.»
این حدیث حاکی از چند ام است:
1. این حدیث کاملا معتبر است و به صورت متواتر در مجامع حدیثی شیعه و اهل سنت آمده است. ( قرآن شناسی، 194 )
2. در این حدیث آمده است که رسول گرامی اسلام بعد از خود کتاب الله و اهل بیت خود را به یادگار نهاده است. ( مدخل التفسیر، 210 )
« واخبر انهما لن یفترقا حتی یردا علیه الحوض و امر الامة بالتمسک بهما » ( البیان، 229 )
و خبر داده است که آن دو گوهر گران بها هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا آن که در کنار حوض بر رسول گرامی اسلام وارد شوند.
به این حدیث از دو ناحیه بر عدم تحریف قرآن استدلال شده است.
اول: از طریق قیاس استثنایی می توان گفت:
الف. قول به تحریف قرآن مستلزم عدم وجوب تمسک به قرآن است. زیرا ممکن است قسمتی از آن از بین رفته باشد.
ب. اما وجوب تمسک به قرآن تا روز قیامت باقی است. زیرا اخبار ثقلین حاکی از آن است.
ج. بنابراین قول به تحریف باطل است و هرگز قرآن دچار تحریف نشده است. ( البیان، 230 )
توضیح استلال:
در این روایت نورانی نکاتی چند نهفته است که دلالت مستقیم بر عدم تحریف قرآن دارد:
1. طبق این روایت، قرآن ثقل اکبر است. این امر نشان دهنده جایگاه بلند و مهم قرآن در میان امت اسلامی است.
2. در این روایت، به تمسک به قرآن تاکید شده است و با توجه با این که خطاب این روایت تمام امت اسلامی تا روز قیامت را در برمی گیرد. دلیلی بر حقانیت و سلامت ابدی قرآن است. زیرا به کتابی که تحریف در آن راه یافته باشد، نمی توان استناد کرد.
3. در این روایت تصریح شده است که تمسک به قرآن در کنار عترت مانع از هرگونه ضلالت و گمراهی است و مانع بودن از ضلالت در صورتی می تواند صحت داشته باشد که همه آنها بر پیامبر نازل شده است، بدست ما رسیده باشد نه ناقص آن. ( نزاهت قرآن از تحریف، 98 )
بنابراین قایل شدن به تحریف قرآن مستلزم این است که نتوان به قرآن تمسک نمود و آن را چراغ راه و به نام سعادت خود قرار داد. در حالی که این حدیث شریف دال بر ثبوت این امر است که می توان به قرآن در کنار امام تا روز قیامت تمسک نمود.
معنای تمسک به این کتاب عزیز، استفاده از جمیع شئون و فرازهایی است که در آن آمده است و نیز معوز شدن به نور الهی اوست و هدایت شدن با هدایت اوست.
حال اگر این کتابی که در دست مسلمین است، همان کتابی که بر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است نباشد، چگونه می توان به آن تمسک نمود و از نور او نورانی شد و از هدایت او هدایت گردید؟ ( مدخل التفسیر، 211 )
مرحوم آیت الله خویی می فرماید:
« ان القوی بالتحریف، یقتضی سقوط الکتاب عن الجبهة فلا یتمسک بظواهره » ( البیان، 231 )
قول به تحریف همانا مقتضی ساقط شدن قرآن از حجیت و سندیت است. بنابراین نمی توان به ظواهر الفاظ قرآن تمس نمود.
زیرا چه بسا به هر آیه ای که تمسک نمائیم، احتمال سقوط حرف یا کلمه ای در آن میرود که در این صورت پرونده اسلام بسته می شود.
2. روایات عرضه:
دسته ای دیگر از احادیث، روایاتی است که در آنها امر شده که هر حدیثی را باید بر قرآن عرضه نمود. تا احادیث صحیح شناخته گردد و به آنها عمل شود و نیز احادیث دروغ هم شناخته گردد و از آنها دوری شود. ( سلامة القرآن من التحریف، مرکز الرسالة 16 - المیزان 12 / 107 - مصونیت قرآن از تحریف 45 - اکذوبة تحریف القرآن 19 - مدخل التفسیر 217 - علوم قرآن، محمد هادی معرفت 453 )
این روایات را ابن عباس و ابن مسعود، ابوبکر، ابی ابن کعب و معاذ ابن جبل از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده اند.
از امام سجاد و امام صادق علیهما السلام نیز روایت شده است. ( پژوهشی نو درباره قرآن کریم 46 )
این روایات دو دسته هستند:
الف. روایاتی که هنگام تعارض احادیث با یکدیگر به ضرورت عرضه روایات بر قرآن تاکید شده است. در این صورت تنها روایات موافق قرآن ازنظر پیشوایان دین، حجت هستند و می توان به آنها عمل نمود. ( نزاهة قرآن از تحریف 101 )
عمر بن حنظله با طرج سؤالات فراوانی درباره احادیث و تعارض آنها، از امام صادق علیه السلام درباره دو حدیثی سؤال می کند که از دو نفر ثقه روایت شده است، اما معارض هستند.
امام صادق علیه السلام در جواب می فرماید:
« ینظر فما وافق حکمه حکم الکتاب و السنة و خلف العامة فیوخذ به و یترک ما خالف حکمه حکم الکتاب و السنة و وافق العامة » ( الکافی 1 / 68 ج 10 باب اختلاف الحدیث - من لایحضره الفقیه 3 / 11، باب الاتفاق علی عدلین فی الحکومة )
در آن حدیث نگریسته می شود، پس اگر حکم آن حدیث موافق حکم کتاب خدا و سنت و مخالف حکم عامه بود به آن حدیث عمل می شود و اگر حکم آن حدیث مخالف قرآن و سنت و موافق عامه بود، به آن حدیث عمل نمی شود و باید آن حدیث را کنار نهاد.
ب. گروهی دیگر از روایات حاکی از این است که به صورت مطلق باید احادیث را به قرآن عرضه نمود. چه این روایات معارض هم باشند و چه نباشند.
از رسول بزرگوار اسلام نقل شده که فرمود:
« ایها الناس! ما جاءکم عنی یوافق کتاب الله فانا قلته و ما جاءکم یخالف کتاب الله فلم قله » ( الکافی 1 / 69 - مجمع الزوائد 1 / 170 - معجم الکبیر الطبرانی 12 / 244 - تفسیر عیاشی 1 / 9 - المحاسن برقی 1 / 221 - کنز العمال 1 / 196 - کشف الخفاء العجلونی 1 / 86 - مصنف عبدالرزاق 6 / 111 و 12 / 159 )
ای مردم! آنچه از جانب من برای شما آمده و گفته شد، اگر موافق قرآن بود، پس من گفته ام و اگر مخالف قرآن بود، من نگفته ام.
امام صادق علیه السلام از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که فرمود:
« ان علی کل حق حقیقة و علی کل صواب نورا. فما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فدعوه » ( کافی 1 / 69 - 5 / 4213 و الاستبصار 3 / 158 )
همانا برای رسیدن به هر حقی، حقیقتی است که آن را آشکار می کند و برای پی بردن به هر درستی و راستی، نوری وجود دارد که به آن راهنمایی می کند و قرآن همان حقیقت و نوری است که روشن گر حقیقت ها و صواب هاست. پس هر چه از احادیث با قرآن موافق باشد. آن را برگزینید و هر چه با آن مخالف باشد، واگذارید آن را. ( محمد هادی معرفت، علوم قرآن 453 )
امام جعفر علیه السلام همه فرمود:
« کل شی مردود الی کتاب الله و السنة و کل حدیث لا یوافق کتاب الله فهو زخرف » ( الکافی 1 / 69 ج 3، باب: الاخذ بالسنة و شواهد الکتاب )
هر چیزی به سوی قرآن و سنت راهی شود و هر حدیثی که موافق قرآن نبود، پس زخرف و دور ریختنی است.
در جایی دیگر فرمود:
« لا یصدق علینا الا ما یوافق کتاب الله و سنة نبیه صلی الله علیه و آله و سلم » ( الکافی 1 / 67 )
هیچ کلامی بر ما صدق نمی کند مگر آن که موافق قرآن و سنت رسول الله باشد.
با توجه به این احادیث می توان گفت:
قرآن معیاری برای شناخت روایات صحیح از ناصحیح است. در این صورت باید این معیار قطعی باشد و احتمال تحریف قرآن را این قطعیت زایل می کند.
از طرفی روایات عرضه از یک امر بسیار مهم دیگر حکایت می کنند. آن امر مهم این است که روایات حاکی از تحریف، فاقد ارزش است. زیرا روایات عرضه می گوید: هر روایتی که مخالف قرآن باشد، فاقد ارزش است و خود قرآن در آیات بسیاری، حاکی از عدم تحریف است. پس این روایات که قرآن را تحریف شده معرفی می کند ارزش ندارد و از حجیت برخوردار نیستند. ( نزاهت قرآن از تحریف، 102 )
بنابراین اگر احتمال آن می رفت که قرآن مورد دست برد قرار گیرد و از اعتبار ساقط گردد، آیا جای آن بود که معیار سنجش قرار گیرد ودلیل روشن بر صحت و سقم روایات باشد؟ هرگز! پس قرآن بایستی همواره راه سلامت را در پیش داشته باشد تا بتواند اعتبار خویش را ثابت نگه داشته و معیار سنجش حق و باطل باشد. ( محمد هادی معرفت، علوم قرآن 453 )
3. روایات مراجعه به قرآن در فتنه ها.
در روایات چند نمونه (فتنه) ذکر شده که پیشوایان دین به امت اسلام در هنگام وقوع آنها امر شده است که به قرآن مراجعه نموده و به آن پناهنده شوند.
سکونی، از امام جعفر صادق علیه السلام و آن وجود مقدس از پدران اش از رسول الله علیهم السلام و الرحمة و العظة روایت که رسول الله فرمود:
« ایها الناس انکم فی دار هدتة و انتم علی ظهر سفر و السیر بکم سریع و قد رأیتم اللیل و النهار و الشمس و القمر یبلیان. کل جدید و یقّر بان کل بعید و یاتیان بکل موعود فاعدوا الجهاز لبعد الحجاز...
فقام المقداد بن الاسود فقال: یا رسول الله و ما دارالهدنة؟
قال: داربلاغ و انقطاع. فاذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن. فانه شافع مشفع و ما حل مصدق و من جعله امامه قاده الی الجنة و من جعله خلف ساقه الی النار و هو الدلیل یدل علی خیر سبیل و هو کتاب فیه تفصیل و بیان و تحصیل و هو الفصل لیس بالهزل...» ( اصول کافی، 4 / 407 - میزان الحکمة این حدیث را از امام علی نقل می کند. از کنز العمال متقدی هندی - 8 / 64، حرف ق کلمه قرآن )
ای مردم شما اکنون در خانه صلح و سازش هستید و شما در سر راهید و به شتاب شما را می برند. شما می نگرید که شب و روز و شب و ماه و مهر تازه ها را کهنه کنند و هر آینه دوری را نزدیک سازند و هر وعده ای را به سرآرند. شما هم آنان حرکت باشید که گذرگاه شما دور است مقداد ابن اسود از جا برخاست و گفت: یا رسول الله ! خانه صلح و سازش چیست؟
فرمود: خانه ای است که بدان رسند و از آن کوچ نمایند _ یعنی موقتی است و کوتاه مدت و سزاوار جد و کوشش و جنگ و نزاع بر سر آن نیست _ هرگاه آَشوب ها چون شب تار شما را فراگرفت به قرآن نچشبید.
زیرا شفیعی است که شفاعت اش پذیرفته است و گزارش بدیها را می دهد و گفته او تصدیق می شود. هر که قرآن را رهبر خود سازد، او را به بهشت کشاند و هر که آن را پشت سرخود نهد رو را به دوزخ راند.
همانا قرآن راهنمایی است که به بهترین راه ره نماید و آن کتابی است که در آن است تفصیل و بیان و تحصیل مقاصد، آن است جدا کننده حق و باطل و دافع هرگونه اختلاف شوخی و سرسری نیست.
امام علی علیه السلام در نهج البلاغه شریف می فرماید:
« واعلموا ان هذا القرآن هو الذی لایفش و الهادی الذی لایضل و المحدث الذی لا یکذب و ما جالس هذا القرآن احد الاقام عنه بزیادة او نقصان. زیادة فی هدی و نقصان من عمی.
واعلموا انه لیس علی احد بعد القرآن من فاقة و لا لاحد قبل القرآن من غنی.
فاشتفعوه من ادوائکم و استعینوا به علی لاوائکم. فان من شفاء من اکبر الداء...
واعلموا انه شافع مشفع و قایل مصدق...
فکونوا من حرثته و اتباعه و استدلوه علی ربکم و استفحوه علی انفکسم و اتهموا علیه آلائکم و استعشوا فیه اهواءکم » ( ابن ابی الحدیی، شرح نهج البلاغة 10 / 18 - الدلیل علی موضوعات نهج البلاغة 251 - شرح نهج البلاغة محمد عبده خ 174 )
و بدانید که این قرآن را غش و عیبی نیست و هدایت کننده ای که گمراه نمی کند و خبر دهنده ای است که دروغ نمی گوید و ......... با قرآن کسی مگر زمانی که از پای آن برخاست از او چیزی کم شده بود و چیزی به او اضافه گردیده بود. در هدایت آن شخص زیادی رخ داده بود و از جهل او کاسته شده بود.
بدانید که بعد از چنگ زدن به قرآن احدی فقیر نگردد و قبل از چنگ زدن به قرآن احدی غنی نیست.
پس طلب شفاعت نمائید و از قرآن طلب یاری نمائید. همانا در این قرآن شفای بزرگترین دردهاست و بدانید که قرآن شفیعی است که شفاعت او پذیرفته شده است و گوینده ای راست گو.
پس از پاسبانان و اتباع قرآن باشید و با قرآن بر خداوندتان استدلال نمائید و بوسیله قرآن نفس هایتان نصیحت و فرخواهی نمائید و اگر آراء و نظرهایتان با قرآن مطابقت نداشت، آنها را متهم نمائید نه قرآن را و هواهای خود را بوسیله قرآن گردگیری و مستقیم نمائید.
امام علی علیه السلام در جای دیگری فرمود:
« فالقرآن آمرو زاجر و صامت و ناطق حجة الله علی خلقه... اتم نوره واکمل به دینه و قبض بنیه ص و قد فرغ الی الخلق من احکام الهدی به » ( نهج البلاغة، خ 181 )
پس قرآن امر کننده و نهی کننده است. خاموش و گویا امت و حجت خداوند بر مخلوقاتش است... نور قرآن و اکامل و تمام کرد و دین خود را بوسیله آن به کمال رسانید. خداوند پیامبرش را از جهان بر در حالی که از احکام مربوط به هدایت بشر فارغ شده بود.
همان گونه که ملاحظه شد، روایات مراجعه به قرآن بسیار زیاد است. نیز این روایات را فریقین ذکر کرده اند.
هم این روایات در این امر مهم متفق هستند که یگانه پناهگاه عقیدتی مسلمین قرآن است و بنابر حدیث ثقلین در کنار این پناهگاه حصن حصین ولایت نیز قرار دارد. به گونه ای که یکی از این دو بدون دیگری قابل تصور نیست.
با آن هم تاکیدی که از این روایات در مراجعه به قرآن فهمیده می شود. آیا بازهم کسی به خود اجازه می دهد که از تحریف قرآن سخن بگوید؟
پرواضح است و چون روز روشن، این روایات که در منابع فریقین آمده است دلیل مصونیت قرآن از تحریف است.
زیرا اگر قرآن تحریف می شد و خود در دسترس فتنه بود. چگونه می توانست انسانها را از فتنه نجات دهد.
کتابی که خود فتنه زده باشد و از آشوب تحریف گران مصون نمانده باشد، چگونه می تواند نجات دهنده جامعه از فتنه ها باشد؟
بنابراین ارجاع به قرآن به عنوان بهترین پناه در فتنه ها است که خود از هرگونه فتنه از جمله تحریف مصون است. ( نزاهت قرآن از تحریف، 103 - نیز: تفسیر المیزان، 12 / 107 )
4. روایات تلاوت سوره کامل در نمازها.
دلیل دیگری که عدم تحریف قرآن را اثبات می کند، روایاتی است که در آنها گفته شده که باید در نماز سوره ای کامل را تلاوت نمود.
البته برخی از فقهاء فتوا به استحباب خواندن سوره کامل داده اند. اما اکثر و مشهور فقهای شیعه نظر به وجود تلاوت سوره ای کامل در نماز را دارند.
با این حال فقهاء اهل سنت قرائت بخشی از سوره را در نماز کافی می دانند و گاه آیات یک سوره را میان رکعات نماز پخش می کنند. ( نزاهت قرآن از تحریف، 104 )
از امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیهما السلام روایت شده که فرمود:
« فاذا کبرت تکبیرة الافتتاح فاقرأ الحمد و سورة معها موسع علیک ای السور قرأت فی فرایضک الا اربع سور و هی سورة و الضحی و الم نشرح لانهما جمیعا سورة واحدة، و لایلاف و الم تر کیف لانهما سورة واحدة. فان قرأتهما کان قراءة الضحی و الم نشرح فی رکعة و لایلاف و الم ترکیف فی رکعة، و لا تنفرد بواحدة من هذه الاربع فی رکعة فریضة... و لا تقرأ فی الفریضة شیئا من العزائم الاربع... و افضل ما یقرأ فی الصلاة فی الیوم و اللیلة فی الرکعة الدولی الحمد و انا انزلناه و فی الثانیة الحمد و قل هو الله الا فی صلاة العشاء الاخرة لیلة الجمعة.
فان الا فضل ان یقرا فی الاولی منها الحمد و سورة الجمعه و فی الثانیة الحمد و سبح اسم و فی صلاة الغداة و الظهر و العصر یوم الجمعة فی الاولی الحمد و سورة الجمعة و فی الثانیة الحمد و سورة المنافقین...» ( شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، دارالکتب الاسلامیة 1390، 2 / 200، باب وصف الصلاة من فاتحتها الی خاتمتها )
پس زمانی که تکبیرة الاحرام گفتی، سوره حمد را بخوان و بعد از سوره حمد یک سوره از قرآن با که می خواهی تلاوت کن بجز چهار سوره والضحی و الم نشرح و لایلاف و الم ترکیف. زیرا والضحی و الم نشرح یک سوره حساب می شوند و لایلاف و الم ترکیف نیز یک سوره اند. و یکی از این سوره ها را به تنهایی در نماز نخوان... و سوره های عزایم که دارای سجده واجبه هستند را نیز در نماز قرائت نکن و بهتر است در نماز یومیه در رکعت اول حمد و انا انزلناه و در رکعت دوم حمد و قل هو الله قرائت شود، مگر در نماز عشاء شب جمعه. پس بهتر است که در این نماز در رکعت اول حمد و سوره جمعه و در رکعت دوم حمد و سوره مبارکه سبح اسم قرائت شود و در نماز صبح و ظهر و عصر روز جمعه در رکعت اول حمد و سوره جمعه و در رکعت دوم حمد و سوره منافقون خوانده شود.
همان گونه که ملاحظه می شود، این حدیث شریف بر خلاف مدعیان تحریف قرآن به نکات اسلامی و زیر بنایی مهمی در رابطه با عدم تحریف قرآن دلالت می کند.
الف_ این حدیث به صراحت از تمامیت قرآن دفاع می کند و قایل به این است که هر سوره ای بجز سوره های عزایم به جهت سجده واجبه داشتن و چهار سوره ضحی و انشراح و قریش و فیل به جهت این اینها دو سوره محسوب می شود خوانده شود کفایت می کند حتی به خواندن این سوره ها نیز با شرایط ویژه اجازه می دهد.
ب_ حداقل چند سوره ای که در نمازهای خاص بیان شده حاکی از این است که تحریف نگردیده است. آن سوره ها عبارت ان از: قدر عزایم ضحی انشراح فیل قریش جمعه اعلی و منافقین.
بنابراین این ادعا که قرآن را تحریف شده می دانند بر اساس این روایت، باطل است.
در حدیث دیگری، عمر بن یزید می گوید:
« قلت لابی عبدالله علیه السلام اقرأ سورتین فی رکعة واحدة؟ قال: نعم
قلت: ألیس یقال اعط کل سورة حقها من الرکوع و السجود؟ فقال: ذالک فی الفریفته...فی النافلة فلیس به...» ( شیخ طوسی، الاستبصار، دارالکتب الاسلامیة 1 / 316، باب القرائت بین السورتین فی الفریضه. نیز: وسایل الشیعة، باب وجوب قرائة بعد الحمد )
به امام جعفر علیه السلام گفتم: آیا می توانم در یک رکعت دو سوره بخوانم؟ فرمود: آری
گفتم: آیا گفته نشده که باید حق هر سوره ای را از رکوع و سجود بجا آورد؟
فرمود: آن در نمازهای فریضه است. اما در نمازهای نافله عیبی ندارد که دو سوره در یک رکعت خوانده شود.
بر اساس این روایات می توان این گونه ادعا نمود:
اگر سوره های قرآن بنابر قول مدعیان به تحریف، دچار تحریف و زیاده و نقصان شده باشد، به این معنا است که تعدادی از آیات افتاده است.
پس سوره کامل در قرآن نیست مگر تعدادی معدود. مانند سوره فاتحه و توحید.
در این صورت حکم وجوبی یا استحبابی قرائت سوره کامل در نماز، محدود به همین تعداد مصادیق خواهد شد. و حال آنکه روایاتی که ذکر شد، خلاف این مدعا را می رساند.
فقهاء نیز در کتاب خود و سخنان شان چنین محدودیتی را ذکر نکرده اند. ( نزاهت قرآن از تحریف، 104 )
روایات فضایل ختم و سوره ها:
در گروهی از روایات از فضایل ختم قرآن و سوره های آن سخن گفته شده است.
درباره فضیلت قرائت سوره مبارکه بقره و آل عمران نقل شده که:
« من قرأ البقرة و آل عمران جائتا یوم القیامة علی راسه مثل الغمامتین او غیابتین » ( تفسیر عیاشی، 1 / 25 )
امام باقر علیه السلام فرمود:
« من قرأ انا انزلناه فی لیلة القدر یجهر بها صوته کان کالشاهر سیفه فی سبیل الله و من قرأها سرا کان کالمشحط بدمه فی سبیل الله و من قراها عشر مرات غفرت له علی نحو الف ذنب من ذنوبه » ( اصول کافی، کتاب فضل القرآن، باب فضل القرآن، ج 6)
هر کسی انا انزلناه فی لیلة القدر را به آواز بلند بخواند چون کسی است که در راه خدا شمشیر کشد و هر که آهسته بخواند چون کسی است که در راه خدا در خون خود غلطد و هر که آن را ده بار بخواند به اندازه هزار گناه از گناهان اش آمرزیده شود.
از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرمود:
« قل یا ایها الکافرون تعدل ربع القرآن » ( اصول کافی، کتاب فضل القرآن، باب فضل القرآن، ج 7 - تفسیر القرطبی، 20 / 224 )
قل یا ایها الکافرون مساوی ربع قرآن است.
امام باقر علیه السلام درباره سوره توحید فرموده است:
« من قرأ قل هو الله احد مرة بورک علیه و من قرأها مرتین بورک علیه و علی اهله و من قرأها ثلاث مرات بورک علیه و علی اهله و علی جیرانه و من قرأها اثنی عشر مرة نبی الله اثنی عشر قصرا فی الجنة...» ( اصول کافی، کتاب فضل القرآن، باب فضل القرآن، ج 1 )
هر کس یکبار قل هو الله احد را بخواند خود تن مبارک شود و هر کس دوبار بخواند خودش و خاندانش مبارک شود و هر که سه بار بخواند، خودش و خاندان اش و همسایه هایش مبارک شود و هر کس دوازده بار بخواند، خداوند دوازده کاخ در بهشت برای او بنا می کند.
ابی حمزه ثمالی از امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود:
« من ختم القرآن بمکة من جمعة الی جمعة او اقل من ذالک او اکثر و ختمه فی یوم جمعة کتب له من الاجر و الحسنات من اول جمعة کانت فی الدنیا الی آخر تکون فیها و ان ختمه فی سایر الایام فکذلک » ( اصول کافی، کتاب فضل القرآن، باب ثواب قرائة القرآن، ج 4 )
هر کس در مکه قرآن را از جمعه تا جمعه دیگر ختم کند یا در کمتر یا بیشتر از آن بخواند و در روز جمعه ختم کند، برای او اجر نوشته شود با حسنات از اول جمعه که در این دنیا بوده تا آخر جمعه ای که در آن خواهد بود و اگر در روزهای دیگر ختم کند نیز چنین است.
از این قبیل روایات فراوان است.
این روایات حاکی از این است:
الف: بسیاری از آیات برخلاف مدعیان تحریف، از دست تحریف مصون و بدور مانده است.
ب: در برخی از روایات ثواب و فضیلت برای ختم قرآن ذکر شده است و ختم قرآن در صورتی معنا می یابد که مصحف کنونی همان قرآنی است که خداوند بر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نازل نمود و آن وجود مقدس نیز آن را بدون کم و زیاد جمع آوری نمود و در اختیار مسلمین نهاد و اکنون در دست ماست.
و الا شمردن فضایل برای ختم قرآن بی معنا بود و پرواضح است که معصوم کلام معنی هرگز نمی گوید. ( و ما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحی یوحی، سوره نجم / آیه 4 - 3 )
بنابراین این روایات در صورتی معنا خواهد داشت که سوره های قرآن در مصحف کنونی کامل باشد.
زیرا این فضایل و خواص به سوره های کامل مترتب است و با ناقص شدن سوره، این فضایل و خواص بر آنها مترتب نخواهد شد. ( نزاهت قرآن از تحریف، 106 )
بنابراین از مطالب مذکور می توان به این نتیجه رسید که:
قرآن به طور کامل در اختیار مردم قرار دارد. ( مقدمات بنیادین علم تفسیر، آیة الله فاضل، ترجمه محمد رسول دریایی، ص 343 )، و ائمه نیز به ما امر کرده اند که همین قرآن موجود را در دست مسلمین را قرائت نمائیم و تمام فضایل و خواص ختم قرآن و سوره ها بر ختم قرآن و سوره های همین قرآن مترتب است. آنچه از پیامبر به ما رسیده همین قرآن است و این قرآن دچار هیچ گونه تحریف نگردیده است.
قرآن موجود، متواتر است.
ابن منظور درباره این لغت می گوید:
« والتواتر: التتابع و قیل تتابع الاشیاء...» ( لسان العربف ذیل واژه « وتر »
تواتر یعنی تتابع و پشت سرهم آمدن و به پشت سرهم آمدن اشیاء نیز گفته شده است.
علماء منطق می گویند:
« المتواترات و هی قضایا یحکم العقل بها بواسطة کثرت الشهادات الموقعة للتعیین کالعلم بوجود مکه...»
( شرح المطالع، قطب الدین رازی، ص 333. شرح منظومه، ملاهادی سبزواری، ص 90 )
متواترات، قضایایی هستند که عقل در آنها بواسطه کثرت شهادات افراد به تعیین می رسد، مثل علم پیدا کردن بوجود شهر مکه...
بنابراین، متواتر آن خبری است که:
1. افراد بسیار زیادی از آن خبر بدهند و به آن شهادت دهند.
2. این افراد بسیار از مکان هایی بسیار زیاد باشند و یکدیگر را نشاسند.
3. احتمال هم دست آنها به دروغ ساختن در حد صفر باشد.
4. از آن واقعه در زمان های مختلف و در مکان های مختلف خبر دهند.
به عنوان مثال، امروزه اکثر جهان اسلام می دانند که در بقیع چهار نفر از اولاد معصوم رسول الله مدفون است و حکومت وهابی سعودی بارگاه های متبرک آن بزرگواران را ویران نموده است.
یا همه مسلمانان آگاهی دارند که در سرزمین وحی، جز مکه معظمه و بارگاه نورانی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، دیگر چیزی از شعایر اسلامی بوسیله وهابی ها در امان نمانده است و این آگاهی نیز با حدس و گمان حاصل نشده است. بلکه یا از رسانه های دیداری دیده اند و یا از رسانه های شنیداری شنیده اند، و یا از حجاج و زائران بیت الله شریف و مدینه منوره شنیده اند و یا خود دیده اند.
لذا این گونه های یقین ها، که هرگز زایل شدنی نیست، تواتر نام دارد.
هدف از ذکر این مقدمه رسیدن به این نتیجه بود که، این قرآن که اکنون در دست مسلمانان در اقصی نقاط این کره خاکی است. همان قرآنی است که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آن را جمع آوری نمود و در اختیار مسلمین نهاد و هیچ گونه دخل و تصرفی در آن راه نیافته است.
مرحوم سید مرتضی در این باره فرموده است:
« اللهم بصحة نقل القرآن کالعلم بالبدان و الحوادث الکبار و الوقایع العظام و الکتب المشهوره... ان القرآن کان علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مجموعه مولف عی ما هو علیه الآن...ان القرآن کان یدرس و یحفظ جمیعه فی ذالک الزمان حتی عین علی جماعة من الصحابة فی حفظهم له و انه کان یعرض علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم و یقلی علیه و ان جماعة من الصحابة مثل عبدالله ابن مسعود و ابی ابن کعب و غیرهما ختموا القرآن علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم عدة ختمات...» ( مجمع البیان، 1 / 15. الفن الخامس )
علم به صحت نقل قرآن مثل علم به شهرها و حوادث بزرگ و اتفاقات عظیم و کتاب های مشهور است.. همانا قرآن در عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم جمع شده است. همان گونه که اکنون در دست ماست.
قرآن در عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تدریس می شد و جمیع قرآن در آن زمان حفظ شده است. به گونه ای که گروهی از صحابه برای حفظ آن معین شده بود و آنها حفظیات خود را بر رسول الله عرضه می کردند و برخی از صحابه مثل عبدالله ابن مسعود و ابی ابن کعب و دیگران قرآن چند بار بر رسول الله از اول تا آخر ختم نمودند.
علامه حلی گفته است:
همگان اتفاق دارند که تنها آن چه از قرآن به طور متواتر به ما رسیده حجت است. با این حساب روایات راوایانی که می گویند: چیزی از پیامبر شنیده اند را نمی توان پذیرفت. هر چند دارای سند صحیح باشد. چون راوی واحد اگر بگوید: آن چه شنیده قرآن بوده حتی اشتباه می کند و اگر چنین نگوید، نقل او مردد است بین سخنی از پیامبر یا عقیده مخصوص خودش که در هر صورت حجت نیست. زیرا این این مسأله مورد اتفاق و اجماع دانشمندان است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را میان جمعیت فراوانی که به حد تواتر می رسیدند ایراد فرمود.
چرا که معجزه و نشانه راستگویی اوست و اگر به آن حد از جمعیت ابلاغ نمی کرد، معجزه او محقق نمی گشت و حجتی بر نبوت اش باقی نمی ماند. ( به نقل از مصونیت قرآن از تحریف، ص 32 )
اهمیت مساله تواتر قرآن به حدی نزد علمای شیعه مطرح است که قایل شده اند که:
اگر عبارتی به یقین معلوم نباشد که قرآن است یا نه، تلاوت آن به عنوان قرآن جایز نیست و موجب فسق، بلکه کفر است.
پس آنچه به یقین معلوم نیست جزء قرآن است باید گفت حتما جزء قرآن نیست. لذا باید آنچه را به عنوان قرآن می خوانیم یقین داشته باشیم که قرآن است و از طریق تواتر به دست آورده باشیم و در هر صورت باید به قرآن بودن آن، علم حاصل کنیم.
وقتی تواتر قرآن ثابت شد از نقص و آشفتگی در امام می ماند، از این گذشته قرآن به طور کامل در کتاب های ضبط شده است. حتی تمام حروف، صداها، نحوه نگارش وسایل از این قبیل ها مشخص شده به طوری که انسان گمان قوی بلکه یقین پیدا می کند چیزی بر قرآن افزوده یا از آن کم شده است. ( مصونیت قرآن از تحریف، 33. علوم قرآن، 447 )
این گونه است که مسلمانان اتفاق نظر دارند که قرآن کنونی، صدورش قطعی است و به تواتر از نسل های پیشین به نسل های بعدی رسیده است و این انتقال به صورت های مختلف اعم از حفظ قرآن در سینه ها قرائت مستمر آن کتابت قرآن و... انجام گرفته است.
بر اساس این تواتر، مسلمانان معتقدند که مصحف کنونی بی کم و کاست از زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تا امروز به دست آنان رسیده است و با چنین تواتری، شبهه ای باقی نمی ماند تا با تمسک بدان، به قرآن تهمت تحریف را وارد نمایند. ( نزاهت قرآن از تحریف، 106 )
لذا شیعیان معتقدند، بدون شک تمام قرآن های موجود و مطبوع در عصر ما در همه جا و در بین تمام طوائف مسلمان یکسان است و کوچکترین تفاوت در کلمات، بلکه در حروف آن نیست.
در هر سالی میلیون ها نسخه از قرآن دربلاد اهل تسنن به طبع می رسد و مسلمانان شیعه از همان قرآن ها به جهت حسن خط و طبع آنها تهیه کرده و در بلاد خود تلاوت می کنند و مورد عمل قرار می دهند و بسیاری از حجاج بیت الله الحرام بهترین هدیه و سوغات خود را قرآن قرار می دهند که از حرمین شریفین خریده باشند و به دوستان صمیمی خود اهداء می کنند و آنان نیز می پذیرند و تشکر می کنند بدون این که اشکال کنند که قرآن اهدا شده از بلاد اهل تسنن خریده شده است... و نمی رود کسی که شبهه کند به این که قرآن سنی غیر از قرآن شیعه است. ( تاریخ و علوم قرآن. سید ابوالفضل میر محمدی زرندی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1377، ص 286 )
بلکه همه شیعیان اتفاق نظر دارند که این قرآن موجود در دست مسلمانان در اقصی نقاط جهان با هر مذهبی همان قرآنی است که از رسول الله به ما رسیده است.
دلیل عقلی بر عدم تحریف قرآن.
همه می دانیم که یکی از صفات پروردگار صفت حکیم است. یعنی خداوند متعال حکیم است.
این مساله نیز روشن است خداوند حکیم قرآن کریم را برای هدایت بشر فرستاده است.
از طرفی، این امر نیز کاملا مبرهن است که دین اسلام دین خاتم و رسول الله حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر خاتم و قرآن کریم آخرین کتاب آسمانی برای هدایت بشر است.
حال اگر این قرآن که آخرین کتاب آسمانی است تحریف شور پرواضح است که مردم گمراه خواهند شد. زیرا اگر نه دینی می آید و نه رسولی تا باعث جلوگیری از ضلالت و گمراهی انسان ها گردد.
در این صورت مردم گمراه می شوند بدون آن که در این گمراهی تقصیری متوجه آنها باشد. زیرا خداوند از کتاب آخرین خدا حفاظت ننموده است بنابراین گمراهی مستند به عدم حفظ الهی می گردد و این امر با ساحت مقدس حضرت پروردگار ناسازگار است و نقض غرض و مخالفت با حکمت الهی است. ( مصباح یزدی، قرآن شناسی، 194 )
برای روشن شدن این دلیل توجه به مطالب زیر لازم است:
عقل می پذیرد که از میان آفریده های حضرت پروردگار متعال انسان به جهت داشتن اختیار و آگاهی و بصیرت از امتیاز خاصی برخوردار است. به دلیل وجود این امتیاز در انسان او موجودی مکلف است و به واسطه همین تکلیف است که نظام پاداش و کیفر برای وی از سوی خداوند متعال در نظر گرفته شده است.
تکلیف نیز زمانی به انسان منجز و بار می شود در کنار قدرت و اراده علم به تکلیف وجود داشته باشد. یعنی اوامر و نواهی الهی به او رسیده باشد.
اکنون اگر در ابلاغ این تکلیف به انسان خللی ایجاد شود تکلیف از او ساقط است. تنجز و ابلاغ تکلیف هم به معنای حجیت است یعنی اگر لزوم انجام چیزی به انسان بالغ عاقل قادر ابلاغ شد حجیت بر او تمام است و خداوند می تواند در قیامت او را به سبب عدم انجام آن تکلیف معین عقوبت و کیفر نماید و انسان نیز می تواند در صورت این اعتراض خداوند که چرا به آن تکلیف معین عمل نکردی با خداوند احتجاج کند که اگر تکلیف دیگری مورد نظر او بوده چرا به وی ابلاغ نکرده است.
بنابراین ضرورت ابلاغ احکام الهی و اتمام حجت بر مردم از برنامه های رسالت پیامبران است که خود قرآن بر آن تاکید نموده است و خداوند متعال نیز بر اساس چنین حکمتی است که پیامبران را برای هدایت و ابلاغ پیام های الهی به سوی مردم گسیل داشته است و کتاب آسمانی نیز چنین وظیفه ای را بر عهده دارند. یعنی یا ابلاغ اوامر و نواهی خداوند حجت را بر مردم تمام می کند.
به خاطر است که قرآن می فرماید: « لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة » ( سوره انفال / آیه 42 )
از دیگر سوی قرآن دو ویژگی منحصر به فرد دارد که دیگر کتاب های آسمانی فاقد آن دو ویژگی هستند.
اولین ویژگی قرآن جهانی و همگانی بودن آن است و دیگری جاودانگی و همیشگی بودن آن.
قرآن کریم در راستای جاودانگی خود می فرماید: « و اوحی الی هذا القرآن لانذرکم و من بلغ » ( سوره انعام / آیه 19 )
من بلغ که در این آیه آمده است ناظر به کسانی است که تا قیامت خواهند آمد و قرآن به دست آنان می رسد.
با چنین مقدماتی که خود قرآن ذکر می کند، این کتاب مقدس و جاودانه می بایست افزون به عصر نزول تمام اعصار تا قیامت ابلاغ گری پیام های خداوند و حیثیت حجت بودن خود را حفظ کند. زیرا تنها در این صورت است که وظیفه هدایت گری خود را به انجام رسانده و حکمت رسالت جاوید پیامبر که کامل شدن حجت بر جهانیان است تحقیق یافته است.
با توجه به مطالبی که ذکر شد اگر کسی تحریف را هر چند به معنای کاستی در آیات قرآن محتمل بداند و برایش دلیل اقامه کند حجیت قرآن را مخدوش نموده و حیثیت هدایت گری آن را نیز سؤال بوده است. زیرا قرآنی محب کامل بر مردم است که تمام آن بدون کم و زیادی به مردم رسیده باشد.
بنابراین با احتمال تحریف نه تنها حجیت قرآن و کامل بودن حجت خداوند سبحان بر مردم سؤال می رود بلکه دوام نبوت و استمرار رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز مورد اشکال واقع خواهد شد.
در نتیجه برای کامل شدن حجت بر مردم بر خداوند لازم است بسان امت های قبل و پیشین پیامبری جدید و کتابی نو کامل و جامع حجیت برای مردم ارائه کند.
در حالی که چنین امری قطعت پس از رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم منتفی است. ( نزاهت قرآن از تحریف، 44 - 43. حسین جوان آراسته، درسنامه علوم قرآن، س 2، ص 322 )
دلیل تاریخی بر عدم تحریف قرآن کریم.
مسلمین از صدر اسلام تا کنون اهتمام بی نظیری در امر قرآن از خود نشان داده اند. این اهتمام مثال زدنی به حدی است که توی سبقت را از پیروان سایر ادیان آسمانی ربوده است. امروزه کتاب های آسمانی تورات و انجیل و نیز کتاب هایی نظیر کتب دینی زردتشتیان و بودائیان و کنفوسیوس موجود است. اما آنها مملو از تحریف است. این واقعیتی است که صاحبان خود این کیش ها بر آن اذعان دارند.
بر قرآن کریم اما در این 14 قرن هرگز و خاشاک تحریف نشسته است. بلکه پاک و مبرا از تحریف در هم نقاط این کره خاکی و در خانه های دل مسلمین محفوظ مانده است این قرآنی که اکنون در دست مسلمین است همان قرآنی است که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم جمع نمود.
تاریخ اسلام گواه شیفتگی خاص مسلمین نسبت به این کتاب است. کتابی که در یک لحظه سنگ ترین دلها را به نرمی وامی دارد و گمراه ترین انسانها را به سوی نور هدایت و رهنمون می شود. یک آیه از این قرآن بسیاری از مشرکین را به سوی اسلام رهنمون می شود و از آنها ابوذر و عمار و مقداد و... می سازد و آیه ای دیگر از این قرآن کفارلو کردن را چنان مدهوش می کند که چند شبانه روز درب خانه را بر روی خود می بندند و بیرون نمی آیند.
شیفتگی مسلمین باعث شده که در زمان پیامبر بزگوار اسلام گروهی که بوسیله رسول اکرم معین شده بود به کتابت و ضبط قرآن بپردازند و بر رسول اکرم عرضه نمایند. گروهی دیگر شروع به حفظ این کتاب مقدس نمودند و به شرافت حافظ بودن قرآن نایل شدند. کتابت وحی و حفظ آن از چنان منزلت اجتماعی برخوردار بود که همه آرزوی داخل شدن در جرگه آنها را داشته باشند.
حافظان وحی گروهی از صحابه طراز اول بودند کسانی مانند عبدالله بن مسعود و ابی بن کعب اینان هر چه از قرآن حفظ می نمودند بر رسول الله عرضه می نمودند و تائید آن وجود مقدس را به دنبال داشتند.
این اهتمام نسبت به قرآن در سالهای بعد از پیامبر اکرم نیز به شدت ادامه یافت. به حدی که مسلمین در هر عصری مناسب با امکانات فکری و عملی خود تحت تاثیر شوق و عشقی که به کتاب آسمانی خود داشتند درباره قرآن کار کردند، از قبیل یادگرفتن و به خاطر سپردن قرائت نزد اساتید قرائت وتجوید تفسیر معانی توضیح و نثر لغات قرآن بر شمردن آیات و کلمات و حتی حروفی که در مجموع قرآن به کار رفته است .... در معانی آن و استفاده از آن در مسایل حقوقی و اخلاقی و اجتماعی و فلسفی و عرفانی و علمی و زینت دادن گفته ها و نوشته های خود به آیات قرآن و عشق و علاقه مسلمین به قرآن منشاء و مبداء پیدایش یک سلسه علوم ادبی و عقلی شد که اگر قرآن نبود، این علوم نیز به وجود نمی آمد. ( مرحوم مطهری، وحی و نبوت، 100 )
مرحوم سید مرتضی در ارتباط با اهتمام مسلمین نسبت به قرآن به مثال جالبی اشاره می کند. و می گوید: امروزه الکتاب سیبویه در دست ماست. اگر کسی بیاید و یک باب یا حتی یک سطر یا چند سطر به آن اضافه نماید یا از آن بکاهد، دانشمندان فن فورا متوجه می شوند و اشاره می کنند که آن سطر یا باب از کتاب سیبویه نیست. بکله بدان اضافه است. حال که کتاب سیبویه چنین جایگاهی دارد، آیا می توان تصور نمود که کسی چیزی به قرآن اضافه کند یا از آن بکاهد، اما مسلمین و دانشمندان آنها از آن اطلاع نیابند. در حالی که کتاب سیبویه در دست اهل فن است. اما قرآن در هر خانه ای وجود دارد و میلیونها مسلمان به قرآن آن اشتغال دارند و گروهی عظیمی از مسلمین نیز آن را حفظ هستند. ( مجمع البیان 1 / 15 )
برای اطلاع بیشتر رجوع شود به:
- علامه خویی، البیان، 275.
- جوادی آملی، نزاهت قرآن از تحریف، 125 - 120.
- سید مرتضی عاملی، پژوهشی نو درباره قرآن کریم، 47 - 46.
- مصباح یزدی، قرآن شناسی، 193.
- فاضل لنکرانی، مقدمات بنیادین علم تفسیر، 349.
- حسین جوان آراسته، درسنامه علوم قرآن، 324.

M.A.H.S.A
11-15-2011, 06:15 PM
بررسی روایات تحریف
قبل از ورود به بحث تذکر چند نکته ضروری است.
1. روایات حاکی از تحریف در کتب حدیثی هر دو طائفه سنی و شیعه آمده است. بنابراین تهمت زدن به یک گروه خاص به صرف وجود تعدادی روایت که علما آن طائفه یا آنها را قبول ندارند و یا حاکی از تفسیر و تنزیل می دانند، کاری خلاف مروت انسانی و اصول اسلامی است.
اگر بنا باشد وجود روایت های شاذ را حاکی از اعتقاد گروه به آن روایت ها بدانیم، پس باید گفت: برزگترین شیخ حدیث اهل سنت، محکم ترین معتقد به تحریف قرآن است. از آن گذشته باید گفت: خلیفه دوم معتقد سرسخت تحریف قرآن است.
2. در مباحث علمی، هر بحث کننده ای می باید اصل اساسی رسیدن به حقیقت را رعایت نماید.
یعنی در هر بحثی که بنا است بین دو نفر از یک مذهب و یا یک دین جریان پیدا کند، باید مواظب بود که از حقیقت طلبی و حق جویی به ورطه ضلالت جویی و گمراهی طلبی نیستیم.
یعنی اگر بنا است که از قرآن دفاع نمائیم، نباید این دفاع منجر به انکار وحی یا قرآن گردد و یا اگر بنا است از خلفا پیروی کنیم، این روش نباید منجر به نادیده گرفتن سیره رسول الله گردد.
ما می گوئیم، خلفا برای مسلمانان عزیز است. گروهی از مسلمانان، گروهی از خلفا را افضل از امام علی علیه السلام می دانند آن گونه که ابوحنیفه در کتاب فقه اکبر خود می گوید. ( فقه اکبر )
اما گروهی به افضلیت امام علی بر عثمان قایل هستند ( تاریخ تشییع درایران، رسول جعفریان، 1 / 22 ) و گروهی به افضلیت امام علی بر هر سه خلیفه قایل اند. ( تاریخ تشییع درایران، رسول جعفریان، 1 / 22 )
در این گونه بحث ها نباید ملاک اساسی و میزان قضاوت را نادیده گرفت.
ما می گوئیم: امام علی علیه السلام افضل است بر خلفا است. برای این اعتقاد خود به قرآن و حدیث رسول الله و سیره مبارک و مقدس آن وجود نورانی تمسک می نمائیم.
حال اگر گفت: ابوبکر و عمر و عثمان افضل است. آنها نیز باید میزان را در نظر داشته باشند. نه این که قرآن و سنت رسول الله و سیره مبارک او را به فراموشی بسپرند.
اعتقاد ما و همه مسلمانان این است که رسول الله اهمیت و قدر و عظمت به مراتب بیشتر از خلفا دارد. بنابراین برای افضل ساختن خلفا نباید از عظمت رسول الله کاست و گفته ها و افعالی را به او نسبت داد که هرگز به زبان مقدس آن وجود نازنین جاری نگشته است و از جوارح آن وجود نورانی صادر نگردیده است.
بنابراین در بحث باید مواظب اصول اساسی اسلام بود. نباید برای از میدان بعد عنوان خصم اصول اساسی اسلام را خدشه دار نمود. ( عدم تحریف القرآن، سید علی الحسینی المیلانی، ص 20 ) که در غیر این صورت مصداق حدیث شریف « من نظر برایه هلک » ( الکافی، 1 / 56 ) خواهد گردید.
3. در بررسی روایات، چه از لحاظ سندی و چه از لحاظ متنی معتقد به اصول زیر هستیم:
الف_ به عقیده ما قرآن اصل است. بنابراین اگر یک روایتی حاکی از تحریف قرآن بود و این روایت دارای سند بسیار محکمی نیز بود، به آن روایت عمل نخواهیم کرد. بکله آن را دور خواهیم انداخت.
زیرا قرآنی که در دست مسلمین است یک متن متواتر است و دارای درجه یقین بالاتر از آن. بنابراین در برابر این متن متواتر هیچ روایتی نمی تواند ایستادگی کند.
ب_ ما معتقدیم که رسول الله و اهل بیت معصوم او طابق الفعل بالفعل همراه قرآن هستند. سند این اعتقاد ما حدیث نورانی « ثقلین » است. ( مسند احمد، احمد بن حنبل، 3 / 59. سنن الترمذی، 5 / 328. مجمع الزوائد، هیثمی، 9 / 163 )
بنابراین روایات تحریف هرگز نمی توانند ملاکی برای اعتقاد مسلمین قرار گیرد.
4. برای بررسی یک اعتقاد و استناد آن به یک شخص یا گروه باید از اصول زیر پیروی نمود:
اول_ نباید به یکی از آثار فرد یا گروه بسنده نمود. بلکه مروت انسانی و اصل اسلامی این را می طلبد که نظرات همه دانشمندان آن فرقه و یا نظرات آن شخص را در طول سالیان متمادی حیات او بررسی نمود.
چه بسا یک شخص در طول عمر دارای چندین نظریه متناقض باشد.
همین طور نمی توان به نصوصی که در برخی کتب یک طائفه وجود دارد و باقی دانشمندان آن طائفه به شدت به مخالفت با آن پرداخته ان بسنده نمود و اعلام کرد که فلان طائفه خاص معتقد به فلان عقیده غیر اسلامی است.
دوم_ در بررسی یک عقیده نباید حب و بغض را دخیل نمود.
زیرا که حب و بغض و دخیل نمود آن در قضاوت چشم حق را کور و دل حق طلب را کدر و تاریک می نماید. هر مکتبی دارای یک سری اصول اساسی و زیر بنایی است.
این اصول اساسی و زیربنای است که می تواند ملاک رد یا قبول یک عقیده قرار گیرد.
دین مقدس و نورانی اسلام از این اصول اساسی به قدر فراوان برخوردار است. همه فرقه های اسلامی باید بر اساس آن اصول اساسی اسلام نقد شوند و در قبول یا رد مذاهب اسلامی نباید آن اصول را نادیده گرفت.
اکتفا به یک ماخذ یا چند ماخذ برای رد یا قبول یک فرقه کار درستی نیست و اندیشمندان حقیقت جو هرگز آن را تجویز نمی نمایند.
لذا اگر قرار است یک اعتقاد به طائفه شیعه سنی نسبت داد، می باید همه ماخذ آن مذاهب اعم از حدیث و تفسیر و کلام و فقه و... را بررسی نمود و از بررسی تمام منابع آنها، به یک نظر رسید که آیا آن اعتقاد، اعتقادی است که همه آن طائفه به آن معتقد است یا برخی از افراد آن. بدین وسیله از گناه کبیره تهمت نیز دوری جسته ایم.
دسته بندی روایات تحریف:
روایات تحریف طبق یک دسته بندی به دوازده گروه تقسیم شده است که به شرح زیر است.
1. برخی از این روایات می گویند:
هر آنچه در امت های پیشین اتفاق افتاده در امت اسلامی نیز رخ می دهد.
2. گروهی دیگر می گویند:
قرآن در زمان عثمان با گواهی دو شاهد، جمع و ترتیب یافت.
3. دسته ای از روایات حاکی از این است که:
برخی از آیات قرآن از لحاظ تلاوت نسخ شده است.
4. برخی دیگر از روایات مدعی اند که:
اختلاف های بسیار فاحشی بین مصاحف صحابه وجود دارد.
5. گروهی از روایات حاکی از این امر است که:
اختلاف در مصاحف سلف بسیار بوده است و برخی از آیات از لحاظ تقدیم و تاخیر در این مصاحف چشم گیر بوده است. نیز صحابه به اجتهاد خود قرآن را جمع کرده اند. نه با نظر و نظارت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم.
6. گروهی از روایات حاکی است که:
ابی بن کعب که داناترین امت مسلمان به قرائت قرآن بوده، دو سوره خلع و حفد را در مصحف خود آورده بوده است.
7. گروهی از روایات می گوید:
عثمان جز چهار مصحف که خود تنظیم نمود بود، همه مصاحف را سوزاند و مردم را وادار نمود تا فقط همان مصحف را که خود او تنظیم نمود بود، قرائت نمایند.
8. دسته ای از روایات مدعی است که:
قرآن، در اصل بسیار زیاد از مقدار کنونی بوده است، تعدادی از سوره ها و آیات آن از بین رفته و نابود شده است.
9. گروهی از روایات حاکی است که:
اسامی امامان در کتاب آسمانی اسلام نیز بوده است. زیرا این اسامی در کتب آسمانی قبل از قرآن موجود بوده است.
10. بسیاری از روایات حاکی از اختلاف قرائت است.
روایت نزول قرآن بر هفت حرف یکی از آنها است.
11. گروهی از روایات موجود است که حاکی از تحریف قرآن است.
12. روایاتی وجود دارد که موارد تحریف قرآن را بیان می کند و تعداد این روایات نیز زیاد است. ( پژوهشی نو درباره قرآن مجید، جعفر مرتضی عاملی. ترجمه، محمد سیری، ص 347 - 342 )
همان گونه که ذکر شد، همه روایات تحریف در این دسته های دوازده گانه جای می گیرد.
ما بسیاری از روایات این گروهای دوازده گانه را هم از حیث سند و هم از لحاظ دلالت متن بررسی و نقد خواهیم نمود و آشکار خواهیم ساخت که این روایات:
1. سند درستی ندارد. در سلسله سند این روایات افرادی وجود دارد که هم از نظر اصحاب رجال شیعه و هم از نظر علماء رجال و حدیث اهل سنت مخدوش و گمراه هستند.
2. متن این روایات نیز آن چنان متزلزل و مخدوش هستند که آشکارا از دست های وضع جاعلان حدیث حکایت می کنند.
به عقیده ما، کلام وحیانی که از زبان نورانی رسول الله صادر گشته و یا از زبان فرزندان پاک و معصوم او جاری گشته است، آن قدر روشن و واشح و مبرهن است که هر عقل سلیمی و هر دل مفطوری، آن را درک می کند و از بین سخنان دروغ وضاعان متمایز می سازد.
بنابراین چه بسا در طول تاریخ دست وضاعان حدیث، احادیثی را به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نسبت دهند که دارای سند درستی نیز باشد، اما آن حدیث از رسول الله نباشد و فرزندان او نگفته باشد.
بدخواهان اسلام و رسول الله قرن های متمادی برگرده اسلام سوار بودند. بنابراین کردند آنچه که می خواستند انجام بدهند.
برادران اهل سنت ما نیز، طبق نظریه نادرست «صحابه کلهم عدول » ( معرفة الثقاف، الحافظ احمد بن عبدالله العجلی، مدینه منوره 1405، کتبة الدار، ج 1 ص 16. و الجرح و التعدیل، شیخ الاسلام الرازی، بیروت 1371، دار احیاء التراث، ج 1 ص 7. و الکامل، عبدالله بن عدی، بیروت 1409، دارالفکر، ج 1 ص 9. و الاصابة فی تمیز الصحابة، ابن حجر العسقلانی، بیروت 1415، دار الکتب العلمیة، ج 1 ص 17 ) هم آنچه را از روایات جاعلان دروغ گو به دست شان رسید، بدون نقد و ابرام برای امت اسلام نقل کردند.
3. بسیاری از این روایات حاکی از تحریف معنوی است نه لفظی.
و صد البته در امت اسلام کسی منکر تحریف معنی قرآن نیست. وجود تفاسیر گوناگون قرآن با نظریات ضد و نقیض حاکی از این تحریف و مصداق بارزی برای نوع از تحریف است. فرقه های گوناگون اسلامی نیز مصداق دیگری از نوع از تحریف است.
4. دسته ای از این نیز حاکی از تنزیل و شان نزول آیات است.
5. و بالاخره برخی از این روایات حاکی از تاویل آیات است.
بنابراین با بررسی دقیق مجامع روایی شیعه و سنی، نمی توان حداقل یک روایت یافت که حاکی از تحریف قرآن باشد. با این شرایط که اولا: سند آن درست باشد. ثانیا: متن متواتر باشد. به حدی که با تواتر قرآن برابری نمایدو...
1. گروه اول از روایات تحریف:
این گروه از روایات حاکی است که آنچه در بین امت های گذشته اتفاق افتاده است، بدون کم و زیاد در امت اسلامی نیز تکرار خواهد شد.
قائلین به تحریف این روایات دلیلی انگاشته اند بر تحریف قرآن مجید. زیرا یکی اموری که در امت های گذشته اتفاق افتاد، تحریف کتب آسمانی آنها بود. بنابراین طبق احادیث کتاب آسمانی و مقدس اسلام نیز دچار تحریف گردیده است.
این روایات هم از طریق شیعه نقل شده و هم از طریق اهل سنت. البته مفاد و متن روایات متفاوت است. اما همه از یک معنا که همان جریان سنت های امت های گذشته در امت اسلامی باشد حکایت دارد. بسیاری از کتب تفسیر و حدیث اهل سنت این روایات را نقل نموده است که به ذکر چند نمونه اکتفا می شود:
1. قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
« والذی نفسی بیده لترکبن سنن من کان قبلکم مثلا بمثل » ( مسند احمد بن حنبل، 5 / 340 )
قسم به کسی که نفس من در دست اوست هر آینه سنت های امت قبل پشت سر هم در میان شما جاری خواهد گشت.
2. سنن الترمذی فوق را در باب « لترکبن سنن من کان قبلکم » آورده است. اما فراز پایانی حدیث مثلا بمثل را نیاورده است. او این حدیث را صحیح می داند. ( سنن الترمذی، 3 / 321 )
3. مجمع الزوائد حدیث فوق با سه گونه متن آورده است:
اول. متن نقل شده از احمد بن جنبل. ( مجمع الزوائد، الهیثمی، 7 / 261 )
دوم. « لترکبن سنن من کان قبلکم بشرا بشبرا و ذراعا بذراع و باعا بباع حتی لو ان احدکم دخل حجر ضب لدختلم و حتی لو ان احدهم جامع امه لفعلتم » ( مجمع الزوائد، الهیثمی، 7 / 261 )
سنت های امت گذشته در شما ذره به ذره جاری خواهد شد. حتی اگر در مسیر جریان آب قرار گرفته باشد شما نیز قرار خواهید گرفت و حتی اگر یکی از آنها مادرش را جماع نموده باشد شما نیز خواهید کرد.
سوم. « انتم اشبه الامم ببنی اسرائیل لترکبن طریقهم حذوالقذة حتی لا یکون فیهم شی الا کان فیکم مثله حتی ان القوم لتمر علیهم المرأة فیقوم الیها بعضهم فیجا معها ثم یرجع الی اصحابه یضحک لهم و یضحکون الیه » ( مجمع الزوائد، الهیثمی، 7 / 261 ) ( برای اطلاع بیشتر رجوع شود به: فتح الباری، ابن حجر 13 / 255 - تحفة الاحوذی، المبارکفوری 6 / 339 - تفسیر القرآن، عبدالرزاق الصنعانی 2 / 235 - جامع البیان، طبری 9 / 61 - تفسیر القرطبی 7 / 272 - الدر المنثور، سیوطی 6 / 56 )
شما شبیه ترین مردم به امت بنی اسرائیل هستید. طریق و منشی آنها را ذره ذره طی خواهید نموده به گونه ای که چیزی در آنها نیست مگر در آن که در شما باشد. به نحوی که اگر بر گروهی عبور کند هر آینه بعضی از آنها به سوی آن زن خواهد رفت و با او جماع خواهد نمود و به سوی دیگران بر خواهد گشت در حالی او به آنها می خندد و آنها به او می خندند.
نقل روایت از طریق کتب شیعه:
1. قاضی نعمان معربی این حدیث را در دعائم الاسلام آورده است. اما با دو متن متفاوت که البته هماهنگی معنوی دارد.
الف: « لتسلکن سبل الامم ممن کان قبلکم حذوا الفعل بالفعل و القذة بالقذة حتی لو دخلوا حجر ضب لدخلتموه »
ب. « لترکبن سنن من کان قبلکم ذراعا بذراع و باعا بباع حتی لو سلکوا خشرم ربر لسلکتموه » ( قاضی نعمان مغربی، دعائم الاسلام، 1 / 1 )
2. مرحوم صدوق در کمال الدین این حدیث را از امام صادق از پدران اش از رسول الله نقل می کند که فرمود:
« والذی بعثنی نبیا و بشیرا لترکبن امتی سنن من کان قبلها حذوا الفعل بالفعل حتی لو ان ان حیة من بن اسرائیل دخلت فی حجر لدخلت فی هذه الامة حیة مثلها » ( کمال الدین، شیخ صدوق، ص 576. چاپ جامعه مدرسین قم )
قسم به آن کس که مرا مبعوث نمود بشارت دهنده قرار داد هر آینه تجربه خواهد امت سنت های امت های گذشته دقیقا به گونه ای که اگر مادی در بنی اسرائیل از سوراخ سنگی داخل شده باشد، در این امت نیز اتفاق خواهد افتاد.
3. این حدیث را ملا صالح مازندارنی هم آورده است. ( شرح اصول کافی 7 / 60 )
4. کتب زیر نیز این حدیث را آورده اند:
الف_ من لا یحضره الفقیه. ( من لا یحضره الفقیه 1 / 203 )
« قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: یکون فی هذه الامة کل ما فی بنی اسرائیل حذوالفعل بالفعل و حذوا القذة بالقذة »
ب_ علل الشرائع شیخ صدوق.( علل الشرایع، شیخ صدوق 1 / 209 )
ج_ عیون اخبار الرضا شیخ صدوق.
« یکون فی هذه الامة کل ما کان فی الامم السالفة حذوالفعل بالفعل و القذة بالقذة » ( عیون اخبار الرضا 1 / 218 )
د_ مختصر بصائر الدرجات. ( مختصر بصائر الدرجات، ص 205 )
س_ کفایة الاثر. ( کفایة الاثر، الخزاز القمی، ص 15 )
همان گونه که ملاحظه شد. این حدیث را فریقین نقل کرده اند و در کتب مهم حدیثی خود آن را آورده اند.
این حدیث هم از نظر اهل سنت صحیح است و هم از نظر شیعه.
نیز این حدیث هم از نظر اهل سنت متواتر است و هم از نظر شیعه.
مفاد این حدیث در هم نقل ها یکسان است. فقط متن آن متفاوت است. تفاوت متن در نقل های اهل سنت زیاد است. اما این تفاوت در نقل های شیعه کم است. به همین دلیل این حدیث در متون شیعه از صراحت و شفافیت خاص برخوردار است. اما این صراحت و شفافیت در نقل های اهل سنت به چشم نمی خورد.
این حدیث حاکی از امور زیر است:
الف_ امت های گذشته مخصوصا بنی اسرائیل تجربیات تلخ و شیرین بیماری داشته اند. از تبعیت از رسولان الهی گرفته تا انکار ( سوره بقره / آیه 257 ) و کشتار ( سوره بقره / آیه 61 ) آنها و بعضا مسخ شدن گروهی از بنی اسرائیل ( سوره بقره / آیه 65 و سوره اعراف / آیه 166 ) و تحریف کتب آسمانی بوسیله آنها و نزول عذاب های الهی بر آنها.
ب_ این حدیث می گوید:
هر آنچه بر بنی اسرائیل آمده است دقیقا بر شما نیز خواهد آمد و تجربیات آنه بوسیله شما تکرار و تجربه خواهد شد.
ج_ از طرفی از آنجا که این حدیث شریف قطعی الصدور از معصوم است بنابراین حکایت از واقع دارد.
یعنی آنچه این حدیث از آن حکایت می کند حتما باید اتفاق افتد و الا کذب لازم می آید و ساحت قدسی معصوم بری از کذب است و کذب بر معصوم محال است.
طرفداران نظریه تحریف وقتی این مقدمات را طی نموده اند به این نتیجه رسیده اند که چون کتب آسمانی امم گذشته دچار تحریف شده است پس باید طبق این حدیث کتاب آسمانی اسلام نیز دچار تحریف گردیده باشد.
در غیر این صورت کذب معصوم لازم می آید و این امری خلاف ضروریات دینی است.
با تحلیل استدلال این جماعت به این نتیجه می رسیم که اینان دچار یک تناقض آشکار شده اند.
آن تناقض به شرح زیر است:
الف_ قرآن می گوید: خداوند حافظ من است و باطلی در ساحت قدسی من راه ندارد و من بر همه کتب آسمانی پیشینیان اقتدا دارم. بنابراین دچار تحریف نخواهم شد.
ب_ این روایت می گوید:
تجربیات امت های گذشته دقیقا در این امت جاری می شود و از آنجا که یکی از آنچه بر امت های سلف گذشته است، تحریف کتاب آسمانی آنها است پس کتاب آسمانی امت مسلمان که قرآن کریم است نیز دچار تحریف خواهد شد.
این نظریه پردازان برای فرار و خروج از این تناقض می باید سراغ یک مبنای و فرضیه دیگری بروند تا بدان وسیله یکی از طرفین تناقض را بگیرند و طرف دیگر را وانهند.
مبنایی که آنان به سراغ آن رفتند این بوده است که اصلا قرآن نمی تواند در برابر حدیث و سنت ایستادگی نماید.
یعنی سنت حاکم بر قرآن است. ( برای اطلاع از این مبنا، رجوع به بحث حجیت ظواهر در کتب اصول فقه باب ظن ضروری است ). بنابراین باید ظاهر قرآن را کنار گذاشت و حدیث را گرفت و حدیث را گرفت و حدیث نیز حاکی تحریف قرآن است. همان گونه که ملاحظه می شود اینان ابتدا قرآن را تحریف شده فرض می کنند آن گاه با استناد به حدیث تحریف قرآن تحریف شده را اثبات می کنند و این صد البته استدلالی عقیم است.
نیز جای این سؤال خالی است که از آنها پرسیده شود، چه مجوزی باعث شده که سنت و حدیث را حاکم بر قرآن بدانند؟
شاید متمسک آنها آیاتی باشد از قبیل:
« انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا » ( سوره احزاب / آیه 33 )
همانا خداوند سبحان اراده نموده است که رجس و پلیدی را از شما اهل البیت دور گرداند وشما را پاک و مطهر گرداند.
و آیه « و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی » ( سوره نجم / آیه 4 -3 )
و پیامبر هرگز از روی هوی و هوس و از سوی خود سخنی نمی گوید. هر آنچه می گوید، وحی است که به او نازل می شود.
همان گونه که ملاحظه می شود این آیات گرامی حاکی از عصمت رسول الله می باشد. هم عصمت در مقام فعل و هم عصمت در مقام ابلاغ پیام الهی.
به نظر اینان چون رسول الله و اولاد مطهر او معصوم هستند بنابراین هر آنچه می گویند حکایت از واقع نفس الامر دارد.
از طرفی این بزرگواران مفسر حقیقی قرآن هستند. فقط رسول الله این خاندان پاک است که از تمام رموز وحی و حقایق آن اطلاع دارند.
ابابصیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:
« نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تاویله » ( الکافی 1 / 213 )
راسخان در علم که قرآن فرموده است ما هستیم و ما از تاویل قرآن آگاهی داریم.
برید ابن معاویه یکی از امامین باقر و صادق علیه السلام درباره آیه شریفه: « و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم » ( سوره آل عمران / آیه 7 ) پرسید آن امام همام در جواب فرمود:
« فرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم افضل الراسخون فی العلم قد علمه الله عزوجل جمیع ما انزل علیه من التنزیل و التاویل و ما کان الله لینزل علیه شیئا لم یعلمه تاویله و اوصیائه من بعده یعلمونه کله... » ( الکافی 1 / 213 و اسد الغابة 4 / 22 )
پس رسول خدا که درود خداوند بر او و خاندان پاک اش باد افضل راسخان در علم است به درستی که خداوند سبحان هر آنچه را که بر او نازل نمود او از تنزیل و تاویل آن آگاه ساخت و هیچ چیزی را خداوند سبحان بر رسول اش نازل ننمود در حالی که او را از آن آگاه نکرده باشد و اوصیاء رسول الله بعد از او همه تاویل و تنزیل را می دانند.
نیز رسول الله بارها فرمود که: « انا مدینة العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیاته من بابه » ( مجمع الزوائد 9 / 114 - مستدرک حاکم 3 / 126 - تاریخ بغداد 5 / 110 - تاریخ دمشق 42 / 378 )
من شهر علم هستم و علی دروازه آن پس هر کس خواهان فراگیری علم است باید از دروازه آن وارد شود.
با توجه به آنچه ذکر شد، اگر بپذیریم که مجوز این گروه برای نظریه تحریف و حاکم نمودن احادیث و سنت بر قرآن همان آیاتی که ذکر شد باید گفت که اینان سر از بن بست در خواهند آورد.
زیرا اینان از طرفی سنت را حاکم بر قرآن می دانند و بدان وسیله اثبات می نمایند که قرآن تحریف شده است و از طرفی برای اثبات حکومت سنت بر قرآن به خود قرآن تمسک می نمایند.
این تمسک آنها یا منجر به دور می شود و یا منجر به از حجیت افتادن هم قرآن و هم سنت.
زیرا نمی توان با قرآنی که به زعم و گمان اینان تحریف یافته است بر حکومت سنت بر قرآن استدلال نمود.
چه همین آیات که اینان استدلال می نمایند، دچار تحریف شده باشد. بنابراین با چیزی که تحریف یافته است نمی توان تحریف آن را اثبات نمود.
از طرفی اینان با قرآن می خواهند عصمت نبی و اوصیاء او را نیز اثبات نمایند تا بدان وسیله بتوانند به احادیث تمسک جویند.
از کجا معلوم آیاتی که دال بر عصمت است دچار تحریف نشده باشد اگر این آیات دچار تحریف شده باشند عصمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نیز خدشه دار خواهد شد و این مستلزم انکار یکی از ضروریات دین _ اگر از اصول دین نباشد _ خواهد گردید.
همان گونه که ملاحظه شد با یک کوته فکری مسلمین دچار چه معضلاتی می شوند.
معضلاتی که اساس اسلام را فرو می ریزد.
هم قرآن را ناکارآمد می کند هم حدیث را از حجیت می اندازد. هم عصمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را زیر سؤال می برد.
و چه شری بیشتر از این می تواند دچار اسلام شود. در حالی که احادیثی از این قبیل بر تحریف قرآن دلالت ندارد.
بر فرض که دلالت داشته باشند آیا یک حدیث که متواتر باشد می تواند با تواتر قرآن و وحی منزل برابری نماید. مگر رسول الله نفرمود: آنچه از من شنیدید با قرآن مقایسه نمائید.
رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
« و انه ستفشوا عنی احادیث فی اتاکم من حدیثی فاقرؤا کتاب الله فاعتبروه فما وافق کتاب الله فانا قلته و ما لم یوافق کتاب الله فلم اقله » ( مجمع الزوائد 1 / 170 - احکام القرآن - الجصاص 1 / 629 )
همانا از من احادیث بسیاری پراکنده و شیوع خواهد یافت پس هر آنچه از احادیث من به شما رسید بر قرآن بخوانید و با قرآن اعتبار و بسنجید. پس آنچه موافق قرآن بود من گفته ام و هر آنچه مخالف قرآن بود من نگفته ام.
ما هرگز نمی گوئیم که این دسته از روایات مخالف قرآن است.
بلکه تمام سخن ما در این است که اولا: اگر این حدیث حاکی از تحریف باشد، پس مخالف قرآن است و باید به آن عمل ننمود.
ثانیا: ما می گوئیم این حدیث مخالف قرآن نیست و حاکی از تحریف نمی باشد.
برای بیان مقصود یک بار دیگر این حدیث نورانی را نقل می نمائیم:
رسول خدا که درود خدا بر او و خاندان پاک اش باد فرمود:
« یکون فی هذه الامة کل ما کان فی بنی اسرائیل حذو الفعل بالفعل و حذو القذة بالقذة » ( شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه 1 / 203 - عیون الاخبار الرضا 1 / 218 )
همان گونه که قبلا گفته شد در این نورانی به امور زیر اشاره شده است:
1. در بنی اسرائیل یک اتفاقاتی رخ داده است بعضی از این اتفاقات خوب و میمون بوده است و بعضی ناگوار و نامیمون.
2. آن اتفاقات دقیقا در امت اسلامی نیز رخ خواهد داد.
این دو فراز مهمترین نکته ای است که از این حدیث فهمیده می شود.
اما تمام حرف در این است که اولا: بسیاری از اتفاقاتی که در بنی اسرائیل رخ داده در امت اسلامی قابل رخ دادن نیست.
زیرا رسول بزرگوار اسلام باعث گردیده که آن اتفاقات در امت اسلامی رخ ندهد.
آن اتفاقات عبارتند از:
1. معجزه موسی علیه السلام:
همه می دانیم که موسی علیه السلام چند معجزه داشت. خداوند درباره آن می فرماید:
« فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین و نزع یده فاذا هی بیضاء للناظرین » ( سوره اعراف / آیه 108 - 107 )
پس عصایش را افکند پس اژدهایی آشکار گردید و دست خود را بیرون کشید در حالی که به روشنی در برابر دیدگان می درخشید.
2. اقوام بنی اسرائیل دچار عذاب الهی شدند.
فرشتگان الهی به سوی لوط رفتند و او را گفتند که با اهل و دوستانت شب نه از میان قوم خود خارج شو که این قوم دچار عذاب خواهند شد.
« قالوا یا لوط انا رسل ریک من یصلوا الیک خاسر باهلک بقطع من اللیل و لا یلتفت منکم احدا الا امرتک انه مصیبها ما اصابهم ان موعدهم الصبح الیس الصبح بقریب. فلما جاء امرنا جعلنا عالیها سافلها و امطرنا علیها حجارة من سجیل منضود » ( سوره هود / آیه 82 - 81 )
فرشتگان به او گفتند: ای لوط ما فرشتگان حق و نیروی محکم و رکن شدید الهی هستیم هرگز گزندی به تو نمی رسد. کسان خود را در شب از میان آنها بیرون ببر کسی از شما به پشت سرخود ننگرد نگر زن تو تا او هم به مصیبت آنها گرفتار شود که موعد عذاب آنها صبح است چون امر ما صادر شد و فرمان عذاب دادیم از سنگ ریزه های آتش افزا شهرهای آنها را زیر و رو کردیم.
3. گروهی از بنی اسرائیل مسخ شدند.
خداوند می فرماید:
« و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین » ( سوره بقره / آیه 65 )
و هر آینه می دانید آنها را که در روز شنبه تعدی نمودند پس به آنها گفتیم: بوزینه گان مطرود شوید.
« فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قردة خاسئین » ( سوره اعراف / آیه 166 )
وقتی از آنچه نهی شده بودند سر پیچیدند گفتیم شان بوزینه گان مطرود شوید.
این آیات درباره بنی اسرائیل است. ( المیزان 1 / 299 و 8 / 383 )
4. برای نجات بنی اسرائیل از چنگ فرعون نیل شکافته شد.
« و اذ فرقنا بکم البحر فانجینا کم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون » ( سوره بقره / آیه 50 )
و هنگامی که بحر را شکافتیم و شما را نجات دادیم و آل فرعون را در حالی که شما می نگریستید غرق نمودیم.
5. عذاب های قوم عاد و ثمود نیز در قرآن آمده است. ( سوره ذاریات / آیات 43 - 41 )
6. کشتار رسولان الهی یکی از کارهای بنی اسرائیل بوده است.
خداوند می فرماید:
« و اذ قلتم یا موسی لن نصبر علی طعام واحد فادع لنا ربک یخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها قال اتستبدلون الذی هو ادنی بالذی هو خیر اهبطوا مطرا فان لکم ما سألتم و ضربت علیهم الذلة و المکنة و باءوا بغضب من الله ذالک بانهم کانوا یکفرون بآیات الله و یقتلون النبیین بغیر الحق ذالک بما عصوا و کانوا یعتدون » ( سوره بقره / آیه 61 )
و چون گفتید ای موسی ما به یک خوراک نمی توانیم بسازیم پروردگار خویش را بخوان تا از آنچه زمین همی رویاند از سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز برای ما بیرون آورد. گفت: چگونه پست تر را با بهتر عوض می کنید. به شهر فرود آئید تا این چیزها خواستید بیابید و ذلت و مسکنت بر آنان مقرر شد و بغضب خدا مبتلا شدند زیرا آیه های خدا را انکار همی کردند و پیامبران را بناروا همی کشتند زیرا نافرمان شده بودند و تعدی همی کردند.
7. پدید آمدن شخصی چون قارون و به زمین فرورفتن او. ( سوره قصص / آیات 81 - 76 )
8. پدید آمدن سامری و گوساله پرستی. ( سوره طه / آیات 91 - 85 )
آنچه ذکر شد گوشه ای از اتفاقاتی است که بر بنی اسرائیل گذشت. اما هیچ کدام از آنها در امت اسلامی اتفاق نیفتاده است.
همان گونه که ملاحظه می شود در بین این حدیث و آن آیات تعارض بوجود آمده است ما نیز نه دست از آیات بر می داریم و نه حدیث را کنار می گذاریم بلکه برای رفع این تعارض باید دید که این حدیث چه معنایی دارد.
آیا از این حدیث یک قضیه کلیه فهمیده می شود؟
اگر این گونه باشد با این آیات تعارض دارد. یا این که این حدیث دال بر یک قضیه کلیه نیست بلکه حکایت از یک قضیه جزئیه دارد یعنی برخی از آنچه بر بنی اسرائیل رخ داده در امت اسلامی نیز تکرار می شود.
به نظر می رسد مراد این حدیث همین قضیه جزئیه است.
مرحوم آقای خویی می فرماید:
این گونه روایات اخبار آحاد هستند که مفید علم است نه مفید عمل. بر فرض که این روایات متواتر باشد باز هم دلالت بر این ندارد که قرآن نیز مانند انجیل و توارت تحریف خواهد شد.
چرا که بسیاری از وقایع ای که در امم سابقه اتفاق افتاده است، در این امت تکرار نگردیده است.
مانند عبادت گاو، سرگردانی بنی اسرائیل غرق شده فرعون و اصحاب اش، حکمرانی حضرت سلیمان بر انس و جن مرگ هارون قبل از موسی، آوردن چهل معجزه توسی موسی، ولادت عیسی بدون پدر، مسخ بسیاری از گذشتگان به میمون و خوک و چیزهای و اموری دیگر که در آن امت ها اتفاق افتاده است.
اتفاق نیفتادن این اتفاقات و امور دیگر، دلیل واضحی است بر این که ظاهر این روایت ها مراد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نبوده است و مسلمین نیز نباید ظاهر آنها را گیرند.
پس ناچار باید به دنبال یک سری مشابهت ها گشت و آنها را یافت و وجه شبه بین امت اسلامی و امت های گذشته قرار داد. ( البیان فی تفسیر القرآن، ص 221 - 220 )
برای وجه شبه کافی است که ما این روایت و امثال آن را حمل بر تحریف معنوی نمائیم.
چیزی که هم قرآن آن را می پذیرد و هم عمده مسلمانان آن را قبول دارند و نیز این گونه تحریف اتفاق افتاده است. مصداق آن، گروه های گوناگون اسلامی که هر کدام به قرآن استدلال می نمیاند و نیز تفاسیر قرآن از صدر اسلام تا کنون هم دلیل بر این نوع از تحریف می باشد.
قرآن درباره تحریف معنوی می فرماید:
« ...یحرفون الکلم عن مواضعه » ( سوره نساء / آیه 46 و مائده / آیه 13 )
کلمات را از موضع خود تغییر می دهند و بر غیر آنچه نازل گردیده بود تفسیر می کردند. ( مجمع البیان 3/ 296 و البیان فی تفسیر القرآن 197 )
بنابراین اگر فرض را بر تواتر این گونه روایات بگذاریم باز دلیل این نمی شود که قرآن در گذشته تحریف شده باشد.
همان گونه که مدعای نظریه پردازان تحریف است. شاید در آینده این کار اتفاق بیافتد. ( البیان فی تفسیر القرآن 221 )
البته این نکته نیز قابل اهمیت است که این قرآنی که اکنون در دست مسلمین است، در آینده تحریف نخواهد شد. زیرا بشر با این امکاناتی که دارد، نزدیک به محال است که بخشی از این کتاب نابود شود و به دست آیندگان نرسد.
خلاصه کلام این که این استدلال باطلی است که ما بوسیله این روایت تحریف قرآن را اثبات نمائیم.
این روایت اگر هم صحیح باشد فقط بر شباهتی بین آنچه در امت های گذشته رخ داده و آنچه در این امت رخ می دهد دلالت دارد. آنهم بر برخی از موارد. نه صد در صد موارد.
زیرا که بسیاری از وقایع درگذشته اتفاق افتاده است که در این امت اتفاق نیفتاده است.
هم مسلمین قبول دارند که خداوند سبحان به برکت وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عذاب را از امت اسلام برداشته است و خداوند به همین جهت درباره رسول اش در قرآن می فرماید:
« ما ارسلناک الا رحمة للعالمین » ( سوره انبیاء / آیه 107 )
و ما تو را به رسالت مبعوث ننمودیم مگر این که رحمت برای عالمیان باشی.
در روایات آمده است که انبیاء سلف هنگامی که از قوم خود می رنجیدند و از هدایت آنها ناامید می گردیدند، برای امت های خود طلب عذاب می نمودند. اما رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هرگز برای امت اسلامی تقاضای عذاب ننمودند و عذاب هایی که در امت های گذشته اتفاق افتاده در این و به این امت رخ نداده است. ( العروسی الحویزی، تفسیر نور الثقلین، موسسه اسماعیلیان 1412، ج 3 / 465 )
پس این روایت حاکی از این تحریف اگر باشد منظور تحریف معنوی است نه لفظی.
نیز دلایلی بسیاری وجود دارد که قرآن محفوظ خواهد ماند. زیرا معجزه جاودانه خاتم رسولان الهی است.
اما کتاب های انبیای گذشته معجزه آنان نبوده است. از تحریف شده اند.
و اصولا تحریف کتاب و بازی با آن از سنت های هستی نیست.
بلکه سنت هستی در این باره بقای صحیح و سالم این کتب است و به بازی گرفتن کتب آسمانی مخالف با سنت های هست است که بر قواعد و اصول صحیح و دقیق استوار است. ( پژوهشی نو درباره قرآن کریم ص 343 - 342 )
2. برخی از روایات اهل سنت حاکی از این است که قرآن با گواهی و شاهد در عصر عثمان جمع گردید. بنابراین قرآن متواتر نیست. زیرا با دو نفر تواتر به اثبات نمی رسد. وقتی تواتر قرآن از بین برود پرواضح است که می تواند در آن دخل و تصرف صورت گرفته باشد.
برای نقد و بررسی و رد این دلیل ناچاریم ابتدا روایات جمع قرآن در عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را بیاوریم و اثبات نمائیم که قرآن موجود در عصر رسول الله جمع شده است و بر دست مبارک خود رسول الله در اختیار مسلمانان قرار گرفته است.
اما حدیث جمع قرآن توسط عثمان را نیز بیان خواهیم کرد که منظور از آن چیست.
روایات حاکی از جمع قرآن در عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
جلال الدین سیوطی می گوید:
« و قد کان القرآن کتب کله فی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و لکن غیر مجموع فی مواضع واحد » ( جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج 1 / ص 76 )
به درستی که قرآن در عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نوشته شد اما در یک موضع واحد نوشته نشده بود.
عبدالرحمن بن شماسته از زید بن ثابت نقل می کند که می گفت:
« بینا نحن عند رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نولف القرآن من الرقاع » ( احمد ابن حنبل، مسند 5 / 185. محمد بن عیسی الترمذی، سنن الترمذی 5 / 390 )
ما نزد رسول الله می نوشتیم قرآن را بر پاره های کاغذ.
حاکم نیشابوری این حدیث را نقل می کند و می گوید:
« هذا الحدیث صحیح علی شرط الشیخین و لم یخرجاه و فیه الدلیل الواضح ان القرآن جمع فی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم » ( المستدرک علی الصحیحین 2 / 611. بدر الدین محمد بن عبدالله الزرکشی، البرهان فی علوم القرآن 1 / 237 )
از زیدبن ثابت نقل شده که گفته است:
من وحی را برای رسول خدا می نوشتم در حالی که آن وجود مقدس وحی را برای من املاء می فرمود. پس چون از نوشتن وحی فراغت می یافتم می فرمود: بخوان. پس من آنچه را که از وحی برای حضرت نوشته بودم در حضورش می خواندم. پس اگر کلمه ای جا افتاده بود آن بزرگوار آن را اصلاح می کرد و آن کلمه را در جای خودش قرار می داد. ( مجمع الزوائد، الهیثمی 1 / 152 )
ابواسحاق از براءابن عازب این گونه نقل می کند:
« کنت عند رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال ادعوا لی زیدا یجی او یاتی بالکتف و الدواة او اللوح و الدواة کتب لا یستوی القاعدون من المومنین و المجاهدون فی سبیل الله » ( مسند احمد 4 / 301. صحیح بخاری 6 / 100 )
ما نزد خدا بودیم پس رسول خدا فرمود: زید را صدا نمائید تا کتف و دوات یا لوح و دوات بیاورد و این آیه را بنویسد.
انس گفته است:
« جمع القرآن علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اربعة نفر کلهم من الانصار ابی بن کعب و معاذ بن جبل و زید بن ثابت و ابوزید » ( مسن احمد 3 / 233. صحیح بخاری 4 / 229 و جلد 6 ص 103. صحیح مسلم 7 / 149. سنن الترمذی 5 / 331. السنن الکبری 6 / 211. البیهقی، شرح مسلم، الندوی 16 / 19 )
حارث محاسبی درباره جمع آوری قرآن می گوید:
« کتابة القرآن لیست بمحدثة فانه صلی الله علیه و آله و سلم کان یامر بکتابته و کان ذالک بمنزلة اوراق وجدت فی بیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم » ( الاتقان فی علوم القرآن 1 / 78. البرهان، زرکشی 1 / 238. تاریخ القآن الکریم، محمد طاهر الکردی ص 22 )
کتابت و نوشتن قرآن چیز جدیدی نیست زیرا رسول خدا که سلام خداوند بر او و آل پاک اش باد امر به کتابت قرآن نمود و آن قرآن به منزله اوراق بود که در خانه رسول الله یافت شد.
به همین مطلب ابن حجر عسقلانی نیز اذعان دارد. او می گوید:
« و قد کان النبی صلی الله علیه و آله و سلم اذن فی کتابة القرآن » ( ابن حجر عسقلانی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری 9 / 10 )
نووی می گوید:
بدان که قرآن در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن گونه امروزه در دست ماست تالیف شد.
« اعلم ان القرآن العزیز کان مولفا فی زمن النبی علی ما هو فی المصاحف الیوم » ( التبیان فی آداب حملة القرآن، ص 715. الاصابة، ابن حجر عسقلانی 1 / 28 )
واقدی افراد زیر را در زمره کسانی می آورد که در زمان رسول الله قرآن جمع نموده اند.
1.ابی بن کعب 2.معاذ بن جبل 3.ابودرداء
4.زید بن ثابت 5.سعد بن عبید 6. ابوزید
7.مجمع بن جاریة 8. ابن مسعود 9. عثمان بن عفان
10. تمیم داری 11. عبادة بن صامت 12. ابوایوب ( الطبقات الکبری، حجر بن سعد 2 / 357 - 355 )
زرکشی کسان دیگر از صحابه را نام می برد که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مشغول جمع قرآن بوده اند.
این افراد عبارتند از:
1. سالم مولی ابی حذیفة 2.عبدالله بن عمر 3.عقبة بن عامر ( البرهان، زرکشی 1 / 243 )
از ابن عباس نقل شده که گفته است:
« کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یاتی علیه الزمان و هو ینزل علیه السور ذوات العدد فکان اذ انزل علیه الشی دعا بعض من کان یکتب فیقول ضعوا هذه الآیات فی السور التی یذکر فیها کذا و کذا » ( البرهان، زرکشی 1 / 241 )
بر رسول خدا زمانی می آمد که آیاتی نازل می شد. پس بعضی را فرا می خواند که آن آیات را بنویسند. پس به آنها می فرمود: این آیات را در فلان سوره که در آن کذا و کذا آمده است بگذار.
حاکم نیشابوری این حدیث را بنابر شرط بخاری و مسلم صحیح می داند، ( المستدرک 2 / 330. جامع البیان، طبری 1 / 69. عون المعبود، عظیم آبادی 2 / 351. تفسیر ابن کثیر 2 / 344. الدر المنثور 3 / 207. فتح القدیر، شوکانی 2 / 331. ابن ثبة النمیری 3 / 1015 ) البته او این حدیث را از عثمان نقل می کند. حدیث دیگری که حاکی از جمع قرآن در زمان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می باشد. حدیثی است که در آن عمر بعد از جنگ یمامه، به ابوبکر می گوید: بسیاری از قراء کریم کشته شده اند. می ترسم قرآن با آنها مدفون شود. دستور بده قرآن را جمع نمایند.
ابوبکر در جواب عمر می گوید: چگونه کاری را انجام دهم که رسول الله انجام نداد.
بعد از مدتی ابوبکر قانع می شود و به زید می گوید:
« یا زید بن ثابت انک غلام شاب عاقل لا نتهمک قد کنت تکتب الوحی لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فتتبع القرآن فاجمعه » ( مسند احمد 1 / 13. صحیح بخاری 5 / 210. السنن الکبری، بیهقی 2 / 41. البرهان، زرکشی 1 / 233. الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی 1 / 76 )
ای زید ابن ثابت همانا تو جوان هستی و عاقل. تو را مردم تهمت نمی زنند. تو در زمان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وحی را می نوشتی برای رسول الله.
همان گونه که ملاحظه می شود این حدیث حاکی است که خود خلیفه اول نیز اذعان دارد که قرآن در زمان رسول الله نوشته می شده است و یکی از نویسندگان آن زید ابن ثابت بوده است.
اما سؤالی که اینجا می توان مطرح نمود این است که چرا ابوبکر به زید می گوید: لا نتهمک، کسی تو را تهمت نمی زند. مگر چه اتفاقی افتاده بود که حتی برای نوشتن و کتابت قرآن مردم را تهمت می زدند. به گونه ای که خلیفه اول از آن می ترسید.
پاسخ به این سؤال از او حال خارج نیست:
1. نگارش قرآن و در خانه ماندی و به سراغ جمع آیات رفتن حاکی از انزوای از خلیفه بوده است. همان گونه که امام علی از خانه خارج شد مگر با هجوم عمال خلیفه زیرا او قسم یاد نموده بود تا قرآن را ننویسد، عبا و ردا بر دوش نیندازد.
2. از آنجا قرآن توسط رسول الله نوشته و جمع شده بود، لذا مسلمین کار ابوبکر را بدعتی در برابر فعل رسول الله می دانستند لذا کسی به خود جرأت نمی داد. از طرفی چون امام علی را کسی بر این کار مورد تهمت قرار نداده است. معلوم می شود که به آن بزرگوار بدگمان نشد. زیرا همه می دانستند که او امانت دار و دروازه علم رسول الله لود و هم می دانستند که امام علی علیه السلام به فرموده رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بنابرحدیث ثقلین قرین و کفو قرآن است.
اما دیگران از این امتیاز بی بهره بودند.
لذا مسلمین حق داشتند به آنها بدگمان باشند.
زید بن ثابت می گوید: « فتتبعت القرآن اجمعه من العسب و اللخاف و صدور الرجال » ( الاتقان 1 / 76 )
پس به تتبع قرآن رفتم و آن از لیف های خرما و عسب ها جمع کردم. معلوم می شود که در زمان رسول الله به این ابزار قرآن در می نوشتند و همان گونه که قبلا بیان شد خود زید یکی از آن کاتبان بوده است.
جمعی صالح می گوید:
پیامبر چند نفر از اصحاب را برای نوشتند برگزیده بود که عبارت بودند از خلفای اربعه معاویه زید بن ثابت ابی ابن کعب خالد بن ولید و ثابت بن قیس.
این عده به دستور پیامبر هر چه را که از قرآن نازل می شد می نوشتند و در حقیقت این متون نوشته شده پشتوانه ای بود بر آنچه مسلمانان در حافظه های خود جمع آوری می کردند. ( صبحی صالح، پژوهش هایی دربارۀ قرآنو وحی، ترجمه: محمد مجتهد شبستری، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامی 1375، ج 1 ص 111 )
کتابت وحی منحصر به مدینه نیست. تاریخ حاکی از این است که یاران رسول خداوند مسلمانان وحی را می نوشتند و مخفیانه توسط معلمان قرآن که رسول خدا معین فرموده بود یاد می گرفتند.
در حدیث اسلام عمر بن خطاب به این نکته اشاره شده است.
ابن هشام می گوید:
« فرجع عمر مامدا الی اخته و ختنه و عند هما خباب بن الارت معه صحیفة فیها طه و قد سمع عمر حین دنا الی البیت قراءة جناب علیهما » (السیرة النبویة 1 / 344 )
پس عمدا به سوی خانه شوهر خواهرش حرکت نمود در حال که نزد آنها جناب بن ارت بود که صحیفه ای به همراه داشت که در آن سوره طه بود.
تا اینجا به اثبات رسید که قرآن در زمان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تدوین و نوشته شده بود.
توقیفی بودن جایگاه آیات در سوره ها و حتی جایگاه سوره های حاکی از این است که این قرآن در زمان رسول الله مدون بوده است و رسول بزرگوار اسلام هر آیه را در جای خود و هر سوره را نیز در جای خود به حسب نزول قرار می داده است و به کاتبان وحی امر می نموده که دستور آن بزرگوار را به انجام برسانند.
ابن حجر عسقلانی می گوید:
ابن زبیر به عثمان گفت فلان آیه بوسیله آن آیه دیگر نسخ شده است. لذا چرا باید آن را در قرآن آورد. بهتر است که آن را حذف نمود و آیه ناسخ را بیاوریم کافی است.
عثمان در جواب او می گوید: « یابن اخی لا اغیر منها شیئا » ( فتح الباری فی شرح صحیح البخاری 8 / 144 )
ای پسر برادر، من چیزی را از آن تغییر نمی دهم.
این گفته عثمان حاکی از آن است که ترتیب آیات توفیقی است.
مبارکغوری می گوید:
« ان ترتیب الآیات توقیفی و علیه الاجماع و النصوص المترادفة » ( تحفة الاحوذی 8 / 380 )
همانا ترتیب آیات توقیفی است و دلیل بر آن اجماع و احادیث مترادف است.
زرکشی نیز جمع آیات و ترتیب آن را توقیفی می داند و می گوید:
« جمع الآیات فی السور فهو توقیفی تولاه النبی صلی الله علیه و آله و سلم » ( البرهان 1 / 237 و 256 )
جمع و ترتیب آیات در سوره ها توقیفی است. متولی این امر خود رسول خدا بوده است.
از زید بن ثابت نقل شده که گفته است:
« هنگامی که مصحف را استنساخ می کردیم آیه ای از سوره احزاب مفقود گردید که می شنیدیم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن را می خواند. پس جستجو کردیم و آن را نزد خزیمة بن ثابت انصاری یافتیم. پس آن را در سوره اش در مصحف نگاشتیم » ( الاتقان فی علوم القرآن، ترجمه سید مهدی حایری قزوینی 1 / 207، انتشارات امیر کبیر 1376 )
این حرف زید دقیقا همان چیزی است که علما و دانشمندان اسلام می گویند. یعنی توقیفی بودن جایگاه آیات در سوره ها.
سیوطی می گوید: « اجماع و نصوص مترادف بر آن است که ترتیب آیات توقیفی است و شبهه ای در آن نیست » ( الاتقان فی علوم القرآن، ترجمه سید مهدی حایری قزوینی 1 / 209. تاریخ القرآن الکریم، محمد طاهر الکردی ص 61 )
درباره سوره های قرآن نیز گروهی از مسلمین قایل به این هستند که سوره ها توقیفی است. به این معنی که هر گاه بسم الله الرحمن الرحیم را از زبان مقدس رسول خدا می شنیدید می فهمیدند که سوره قبلی تمام شده و سوره جدیدی در حال نزول است و مسلمین باید منتظر احکام جدیدی از سوی پروردگار عالمیان باشند. ( الاتقان ص 82 ج 1، چاپ بیروت، دارالمعرفة )
از جمله استدلال هایی که بر جمع قرآن در عصر رسول الله ارائه شده است، تحقیقات و کاوش های دانشمندان عصر حاضر دربارۀ قرآن و عصر نزول قرآن است.
اینان می گویند:
«مکه در هر حال یک شهر تجاری بود که حیات و موجودیت اش وابسته به تجارت بود و با مناطقی که در آن جا کتابت معمول بود، ارتباط داشت. تاجران مکه می بایست سابقه ای از معاملات شان را نگه داشته باشند و می توان استنباط کرد کتابت در آنجا کاملا شناخته شده بود » ( درآمدی به تاریخ قرآن، ریچارد بل، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، مرکز ترجمه قرآن مجید به زبان های خارجی، چاپ اول، 1382، ص 59. در آستانه قرآن، ردّی بلاشه، ترجمه محمود رامیاء، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ پنجم، 1376، ص 19 - 17 )
برای این نظریه مؤیداتی نیز می توان آورد. خداوند سبحان دربارۀ قریش در سوره قریش می فرماید:
« لایلاف قریش. ایلافهم رحلة الشتاء و الصیف » ( سوره قریش / آیات 2 -1 )
برای آن که قریش با هم انس و الفت بگیرند. الفتی که در سفرهای زمستان و تابستان ثابت و برقرار باشد.
گفته شده که قریشیان در سال دو سفر داشته است. سفری در تابستان به سوی شام و سفری در زمستان به سوی یمن. ( التبیان، شیخ طوسی، 10 / 413. تفسیر القرآن، عبدالرزاق الصنعانی، 2 / 398. جامع البیان، طبرسی 30 / 396 )
و این سفرهای آنان برای تجارت بوده است و البته پرواضح است که تجارت نیازمند کتابت است.
کاتب بودن قریشیان برخی وقایع مستند تاریخی را نیز اثبات می کند.
بعد از جنگ بدر، هنگامی که گروهی از قریشیان اسیر شدند، رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم شرط آزادی آنان را آموختن کتابت به ده نفر از مسلمین قرار داد. ( جعفر سبحانی، فروع ابدیت، 1 / 518. پژوهشی در تاریخ قرآن، سید محمد باقر حجتی، تهران، ص 181 )
در قرآن نیز اشاره هایی به کتابت وجود دارد. این اشاره ها از نخستین سوره ها شروع می شود و در بسیاری از سوره ها ادامه می یابد.
خداوند سبحان در سوره مبارکه علق رسول خود را به خواندن می کند و می فرماید:
« إقرا باسم ربک الّذی خلق » و در چند آیه بعد می فرماید: « إقرا و ربّک الاکرم، الّذی علم بالقلم » ( سوره علق / 4 - 1 )
هنگامی که به این آیات نورانی با توجه به فضای نزول آن نگریسته شود، این نتیجه بدست می آید که مکیان، با خواندن و قلم به دست گرفتن آشنا بودند. نصوص تاریخی نیز این ادعا را اثبات می کند. ( فتوح البلدنان بلاذری، 459 - 457. به نقل از فروع ابدیت 1 / 68 )
با یک نگاه آماری به کلماتی چون « قرأ » به نتایج عجیبی می رسیم که به شرح زیر است:
1. واژه « قرأ » بیست و یک بار آمده است.
2. واژه « علم » شصت بار آمده است.
3. واژه « قلم » دو بار آمده است.
قلم و کتابت و خواندن به حدی نزد خدای سبحان ارزش داشته که یک سوره را به نام « قلم » نازل فرموده است.
خداوند سبحان دربارۀ نوشتن دیون می فرماید:
« یا ایها الذین آمنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی فاکتبوه و لیکتب بینکم کاتب بالعدل و لا یاب کاتب ان یکتب کما علمه الله فلیکتب و لیملل الذی علیه الحق...» ( سوره بقره / آیه 282 )
ای کسانی که ایمان آورده اید هر گاه به یکدیگر وامی تا مدت معینی دادید آن را بنویسید، نویسنده ای در بین شما آن را به درستی بنویسد و هیچ نویسنده ای نباید از آنچه خدایش آموخته دریغ کند، پس حتماً بنویسد و باید کسی که حق به عهده اوست و بدهکار است املاء کند...
در روز جزا و بازپسین می فرماید:
« یوم ندعوا کل اناس بامامهم، فمن اوتی کتابه بیمینه فالئک یقرءون کتابهم و لا یظلمون فتیلا » ( سوره اسراء / آیه 71 )
روزی که هر گروهی با پیشوای خود خوانده می شود. پس آن کس کتاب و پرونده اعمال او به دست راست اش، پس آنها پرونده اعمال خود را می خوانند و به هیچ کس ظلمی نخواهد شد.
خداوند سبحان به این تعبیرات نیز بسنده نکرده است. بلکه می فرماید که جمع قرآن بر عهده ماست « ان علینا جمعه و قرانه » ( سوره قیامت / آیه 17 )
در تفسیر این آیه شریفه گفته شده که معنای این آیه این است که به قرآن عجله مکن، چون جمع کردن آنچه بر تو وحی می شود و پیوسته کردن اجزای آن به یکدیگر و قرائت آن بر تو به عهده ماست و هیچ یکی از اینها از ما فوت نمی شود. ( المیزان، 20 / 175 )
با توجه به این قرینه ها و مویدان، قرآن ازروز اول نزول به ترتیب نوشته شده و نزد رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم موجود بوده است و برخی از صحابه نیز دارای مصحف بودند که بر اساس آن قرائت می کردند.
هر گاه آیه ای و سوره ای جدید نازل می شد، آن را می نوشتند و بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرضه می کردند. پس از آن که با تائید گرامی اسلام همراه می شد، به دستور آن وجود مقدس در جای خود قرار می گرفت. بنابراین قرآن در زمان رسول خدا تدوین گردید و در یک جا و بین دو جلد جمع بود. اما مهر اتمام تا آخرین لحظات عمر شریف رسول الله بر آن نگاشته نشده بود.
زیرا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تا آخرین روزهای حیات منتظر وحی بود. آن گاه که رسول خدا به سول حضرت پروردگار پر کشید، اصحاب فهمیدند که قرآن وحی به پایان رسیده است، و دیگر به قرآن اضافه نخواهد شد. لیک قرآن تا این زمان بین دو جلد قرار نگرفته بود.
شاهد این مطلب سخنان زید بن ثابت است و دیگران که می گفتند: قرآن بر کتف ها و کنف ها و حصیرها و استخوان های دست و پای شتر و گوسفند نوشته شده بود. ابوبکر تنها کاری که انجام داد این بود که آن نوشته های پراکنده را بین دو جلد جمع کرد. امام علی علیه السلام هم بین دو جلد جمع نمود وهم به ترتیب نزول مرتب ساخت و شأن و نزول و تفسیر آیات نیز در کنار آنها آورد. ( الاتقان فی علوم القرآن، 1 / 77 )
حکایت مصحف زید به سفارش ابوبکر:
بخاری از زید بن ثابت نقل می کند که گفت:
« ارسل الی ابوبکر مقتل اهل الیمامة. فاذا عمر بن الخطاب عنده. قال ابوبکر رضی الله عنه ان عمر اتانی فقال ان القتل قد استحر یوم الیمامة بقراء القرآن و انی اخشی ان یستمر القتل بالقراء بالمواطن. فیذهب کثیر من القرآن و انی اری ان تأمر بجمیع القرآن. قلت لعمر کیف لفعل شیئا لم یفعله رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم.
قال عمر: هذا والله خیر. فلم یزل عمر یراجعنی حتی شرح الله صدری لذلک و رأیت فی ذلک الذی رای عمر.
قال زید: قال ابوبکر: انک رجل شاب عاقل. لانتهمک و قد کنت تکتب الوحی لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم. فنتبع القرآن. فاجمعه فوالله لو کلفونی نقل جبل من الجبال ما کان اتکل علی مما امرنی به من جمع القرآن.
قلت: کیف تفعلون شیئا لم یفعله رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم. قال هو والله خیر.
فلم یزل ابوبکر یراجعنی شرح الله صدری الذی شرح له صدر ابوبکر و عمر رضی الله عنهی.
فتتبعت القرآن اجمعه من العسب و اللخاف و صدور الرجال حتی وجدت آخر سورة التوبة مع ابی خزیمة الانصاری ام اجدها مع احد غیره « لقد جاءکم رسول الله من انفسکم عزیز علیه ما عنتم » حتی خاتمة براءة. فکانت الصحف عند ابی بکر حتی توفاه الله. ثم عند عمر حیاته ثم عند حفصه بنت عمر» ( صحیح بخاری، 6 / 98 و 8 / 119. السنن الکبری، بیهقی، 2 / 41. تفسیر القرطبی، 1 / 50. البرهان، زرکشی، 1 / 233. الاتقان 1 / 202. ترجمه سید مهدی حایری قزوینی. مسند احمد 1 / 13 )
ابوبکر هنگام جنگ یمامه مرا فراخواند. دیدم عمر بن الخطاب هم نزد اوست. پس ابوبکر گفت: عمر به نزدم آمد و گفت: کشار در قراء قرآن شدت یافته است و من می ترسم که کشتار قراء قرآن در جاهای دیگر هم واقع شود و در نتیجه قسمت زیادی از قرآن از بین برود. به نظر من تو به جمع کردن قرآن امر کن.
به عمر گفتم: چگونه کاری که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نکرد، ما انجام دهیم؟ عمر گفت: به خدا این کار خیر است. آنگاه پیوسته در این باره با من گفت و گو کرد تا این که خداوند سینه ام را برای این اقدام باز فرمود و من نیز رای و نظر عمر را یافتم.
زید می گوید: ابوبکر خطاب به من گفت: تو جوان عاقلی هستی، اتهامی نزد ما نداری. وحی را هم در خدمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می نوشتی. پس قرآن را جستجو کن و آن را جمع آوری نما. به خدا قسم اگر به من تکلیف می کردند که کوهی را جابجا کنم از این سنگین تر نبود که به من جمع آوری را امر کرد... پس پیوسته ابوبکر در این باره با من سخن گفت تا اینکه خداوند سینه مرا مانند سینه ابوبکر و عمر برای این کار فراخ گردانید. آنگاه به جستجوی قرآن پرداختم و آن را از نوشته های بر چوب های درخت خرما و سنگهای نازک و سینه مردها جمع آوری نمودم و آخر سوره توبه را نزد ابوخزیمه انصاری یافتم...
در این حدیث نکاتی چند وجود دارد که قابل تامل است:
1. احادیث متقن و متواتر حاکی از این است که چهار نفر از اصحاب که همگی از انصار بودند در عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را جمع آوری کرده بودند.
قتاده از انس روایت کرد که می گفت: « جمع القرآن علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اربعة نفر کلهم من انصار ابی بن کعب و معاذ بن جبل و زید بن ثابت و ابوزید » ( مسند احمد، 3 / 233. صحیح بخاری، 4 / 229 و 6 / 103. صحیح مسلم، 7 / 149. سنن الترمذی، 5 / 331. السنن الکبری، بیهقی، 6 / 211 )
در برخی از روایات 6 نفر ذکر شده است.
عامر ثعبی گفته است: « جمع القرآن علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ستة من انصار، زید بن ثابت و ابوزید و معاذ بن جبل و ابوالدرداء و سعد بن عباده و ابی بن کعب » ( مجمع الزوائد، 9 / 312 )
قرطبی مدعی است که « فقد ثبت بالطرق المتواترة انه جمع القرآن عثمان و علی و تمیم الدادی و عبادة الصامت و عبدالله بن عمرو بن العاص » ( تفسیر القرطبی، 1 / 57 )
هر آینه به طرق متواتره ثابت گردیده است که علی و عثمان و تمیم الدادی و عبادة بن صامت و عبدالله بن عمرو بن العاص قرآن را جمع کرده اند.
2. روایات چندی از زید بن ثابت نقل شده که او در زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را می نوشته است. او خود چنین گفته است:
« زید بن ثابت قال: بینا نحن عند رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، نؤلف القرآن من الرقاع » ( مسند احمد، 5 / 185. سنن الترمذی، 5 / 390. المستدرک علی الصحیحین، 2 / 229. البرهان زرکشی، 1 / 337. الدر المنثور، 3 / 112 )
نزد رسول خدا بودیم و قرآن را روی کاغذها می نوشتیم.
3. ابوبکر به زید می گوید: « لا نتهمک » من تو را متهم نمی کنم.
خواننده عزیز حق دارد که بپرسد، چه چیزی در آن سالها اتفاق افتاده بود که ابوبکر از بین کاتبان وحی و اصحاب سرشناسی چون امام علی علیه السلام، ابی بن کعب و معاذ بن جبل و... فقط زید را انتخاب می کند و او را از تهمت بری می داند؟ در حالی که امام علی علیه السلام قرآن را به ترتیب نزول و همراه با شأن نزول و تفسیر آیات تدوین نمود و به ابوبکر ارائه داد. اما او از قبول آن استنکاف ورزید. حتی به معاذ بن جبل و ابی بن کعب نیز مراجعه نمی کند تا او را و قرآن او را بخواهد.
4. زید می گوید: زید به مانند ابوبکر مدعی است که: چگونه کاری که رسول الله انجام نداده، انجام دهم.
5. اما بعد از مدتی خدواند سینه او را مانند سینه ابوبکر برکاری که رسول الله انجام نداده بود فراخ می گرداند.
6. زید، مدعی است که قرآن از استخوان ها و لحاف خرما و سینه های مردمان جمع آوری نموده است و آخر سوره توبه را از ابن خزیمة انصاری گرفته است.
همان گونه که ملاحظه می شود، این حدیت دربردارنده اموری چنان متناقض است که ما را از پذیرفتن اصل حدیث به شک و تردید وامی دارد.
در جایی ابوبکر مدعی است که پیامبر کار جمع قرآن را انجام نداده است و در جای دیگر این حدیث به زید می گوید: تو وحی را در زمان پیامبر می نوشتی. از طرفی می گوید: پیامبر کار جمع را انجام نداده است و از طرفی سینه اش برکاری که رسول الله آن را انجام نداده است فراخ می شود. آیا ادعا، فضیلت تراش برای ابوبکر و عمر نیست؟
با وجود قاریان قرآن، کسانی خود رسول الله مردم بر آنها ارجاع داده بود، زید انتخاب می شود و به قرآن های آنها که در حضور رسول الله انجام پذیرفته و جمع و نوشته و رسول خدا آنها را تأیید نموده است، اهمیت داده نمی شود.
از دیگر سو، زید مدعی است که قرآن را از روی درختان و استخوان ها و سینه رجال جمع آوری کردم. در حالی که قرآن به صورت مکتوب در خانه رسول الله و امام علی علیهما السلام و سایر اصحاب موجود بوده و با این ادعا که آیه های آخر سوره برائت را فقط نزد ابی خزیمة انصاری یافتم، آگاهانه یا ناآگاهانه تواتر قرآن را خدشه دار می کند. در حالی که خود عمر مدعی است که تعداد زیادی از قاریان قرآن در جنگ یمامه کشته شدند و هنوز صحابی بسیاری وجود داشت که همه قرآن را از پیامبر شنیده بودند و حداقل چندین مصحف نزد صحابه وجود داشت.
ما درباره این حدیث نمی خواهیم موضع انکار بگیریم. بلکه معتقدیم که این حدیث دارای سند است و زید به سفارش ابوبکر و عمر کار را انجام داده است. اما به این نکته نیز اعتقاد داریم که ابوبکر و عمر و زید با این کار هدفی را دنبال می کردند و آن هدف نه جمع قرآن، بلکه تدوین مصحفی بود که مخصوص این سه نفر باشد.
اگر به روایات مراجعه کرده باشید، دیده اید که نام ابوبکر و عمر در جمع اصحابی که قرآن را نوشته اند یا بر پیامبر قرآن خوانده باشند و پیامبر آنها را تأیید کرده باشد وجود ندارد. بعضی از محققین مدعی اند که حتی زید بن ثابت نیز به مانند عبدالله بن مسعود، معاذ بن جبل و ابی بن کعب دارای مصحف نبود، گر چه کاتب وحی بوده است. ( پژوهشی نو درباره قرآن کریم، 120 )
و از آنجا که ابوبکر خلیفه بود و عمر امیدوار و وارث خلافت بعد از ابوبکر و زید نظریه پرداز و حامی این دو، لذا برای این که چون سایر صحابه از امتیاز مصحف اختصاصی بهره مند باشند و نام آنها در زمره جمع آوران وحی ثبت در تاریخ گردد، شروع نمودند به جمع آوری قرآن. البته نه کسانی که مورد اعتماد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بود، بلکه از روی شاخ و برگ درختان و استخوانهای کتف شتران و گوسفندان و سینه مردان و بالاخره آخر سوره برائت را با وجود آن همه صحابی، مخصوصاً امام علی علیه السلام از خزیمة انصاری می گیرند.
حکایت مصحف عثمان:
در تاریخ و علوم قرآن، معروف و مشهور است که قرآنی که اکنون در دست ماست توسط عثمان جمع آوری گردیده است.
بخاری می گوید:
« ان حذیفة بن یمان قدم علی عثمان و کان یغازی اهل الشام فی فتح ارمنینة و اذربایجان مع اهل العراق فافزع حذیفة اختلافهم فی القرائة. فقال حذیفة لعثمان یا امیرالمؤمنین ادرک هذه الامة قبل ان یختلفوا فی الکتاب اختلاف الیهود و النصاری. فارسل عثمان ال حفصة ان ارسلی الینا بالصحف تسخها فی المصاحف ثم فردها الیک. فارسلت بها حفصة الی عثمان. فامر زید بن ثابت و عبدالله بن زبیر و سعید بن العاص و عبدالرحمن بن الحرث بن هشام. فنسخوها فی المصاحف و قال عثمان للرهط القرشیین الثلاثة اذا اختلفتم انتم و زید بن ثابت فی شی من القرآن فاکتبوه بلسان قریش. فانما نزل بلسانهم ففعلوا حتی اذا نسخوا الصحف فی المصاحف.
رد عثمان الصحف الی حفصة. فارسل الی کل افق بمصحف مما نسخوا و امر بما سوا. من القرآن فی کل صحیفة او مصحف ان یحرق » ( صحیح بخاری، 6 / 99 )
حذیفة بن یمان بعد از جنگ اذربایجان و فتح ارمینیه که با عراقی ها رفته بود، به مدینه آمد و بر عثمان وارد شد. پس حذیفه صدای خود را به دلیل اختلاف قرائت قرآن که در جنگ و کوفه دیده بود بلند کرد و شکایت آغاز کرد. به عثمان گفت: ای امیرالمؤمنین این امت را قبل از آن مانند یهود و نصاری در کتاب شان اختلاف نمایند، دریاب.
پس عثمان به سوی حفصة دختر عمربن خطاب فرستاد و گفت که قرآن جمع آوری شده توسط ابوبکر و عمر را برای او بفرستد. حفصه آن مصحف را برای عثمان فرستاد. عثمان به زید بن ثابت و عبدالله بن زبیر و سعید بن عاص و عبدالرحمن بن حرث بن هشام امر کرد که از روی آن بنویسند. اینان نوشتند. عثمان گفت: اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به زبان قریش بنویسید. زیرا قرآن به زبان آنان نازل شده است. پس چنان کردند و قرآن را در چند مصحف نوشتند و به عثمان تحویل دادند. عثمان مصحف حفصه را پس فرستاد و مصاحف جدید را به شهرهای بزرگ اسلامی فرستاد و امر کرد که جز این مصحف ها باقی مصاحف را بسوزانند.
طبری، اختلاف در قرائت را که باعث شکایت حذیفة به عثمان گردیده بود، روشن تر بیان کرده است و می گوید:
« ان حذیفة بن الیمان قدم من غزوة کان غزاها فی فتح ارمینیه. فلم یدخل بیته حتی اتی عثمان بن عفان. فقال یا امیرالمؤمنین ادرک الناس! فقال عثمان: و ما ذلک؟ قال: غزوت فتح ارمینیه محضرها اهل العراق و اهل الشام. فاذا اهل الشام یقرأون بقراءة ابی بن کعب. فیاتون بما لم یسمع اهل العراق. فتکفیرهم اهل العراق و اذا اهل العراق یقرأون بقراءة ابن مسعود بما لم یسمع اهل الشام. فتکفیرهم اهل الشام » ( جامع البیان، 1 / 44 )
وقتی حذیفة بن یمان از فتح ارمینیه برگشت، قبل از آن که به منزش برود، سراغ عثمان رفت و گفت: ای امیرالمؤمنین مردم را دریاب!
عثمان گفت: چه شده است؟ حذیفة گفت: وقتی در فتح ارمینیه می جنگیدم، اهل عراق و شام را دیدم که قرآن را به گونه ای می خواندند که دیگری نمی فهمید. اهل شام به قرائت ابی بن کعب می خواندند. به گونه ای که اهل عراق آن را نشنیده بودند. پس اهل شام را تکفیر می کردند و اهل عراق به قرائت ابن مسعود می خواندند. به گونه ای که شامیان آن را نشنیده بودند. پس اهل عراق را تکفیر می کردند.
قرطبی در پاسخ به این سؤال که چه امر باعث شد تا عثمان مردم را بر جمع خود امر نماید تا از مصحف او قرائت نمایند می گوید:
« لان الناس اختلفوا فی القراءات بسبب تفرق الصحابة فی البلدان و اشتذ الامر فی ذلک و عظم اختلافهم و تشبثهم و وقع بین اهل الشام و العراق... فاختلفوا و تنازعوا و اظهر بعضهم الکفار بعض و البراءة منه و تلاعنوا...» ( تفسیر القرطبی، 1 / 51 )
عثمان، مردم را بر مصحف خویش جمع نمود. زیرا مردم اختلاف کردند در قرائت. دلیل اختلاف قرائت نیز پراکنده شدن صحابه به بلاد گوناگون بود. اختلاف شدید شد و اهل شام و عراق هر کدام به گونه ای قرائت می کردند. پس اختلاف کردند و کار به نزاع کشید و جمعی، جمعی دیگر را کافر خواندند و از یکدیگر دوری جستند و زبان به لعن یکدیگر گشودند.
ابن اثیر، این واقعه را از زبان حذیفة نقی می کند. او می گوید: حذیفة و سعید بن عاص از فتح ارمینیه بر گشتند. حذیفه به سعید گفت:
« لقد رایت بی سفرتی هذه امرا، لئن ترک الناس لیختلفن فی القرآن الکریم. ثم لا یقومون علیه ابدا، قال: و ما ذاک؟
قال: رایت اناسا من اهل حمص یزعمون ان قراءتهم خیر من قراءة غیرهم و انهم اخذوا القرآن عن المقداد و رایت اهل دمشق یقولون: ان قراءتهم خیر من قراءة غیرهم و رایت اهل الکوفة یقولون مثل ذلک. و انهم قرأوا علی ابن مسعود و اهل البصرة مثل ذلک و انهم قرأوا علی ابی موسی و یسمون مصحفه لباب القلوب. فلما وصلوا الی الکوفة اخبر حذیفة الناس بذلک و حذرهم ما یخاف. فوافقه اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و کثیر من التابعین و قال له اصحاب ابن مسعود: ما تنکر؟ الست فقرأه ابن مسعود؟ فغضب حذیفة و من وافقه و قالوا: انما انتم اعراب فاسکتوا فانکم علی خطا.
و قال حذیفة: والله لئن عشت لأتیّن امیر المومنین و ال یشرن علیه ان یحول بین الناس و بین ذلک. فاغلط به ابن مسعود. فغضب سعید و قام و تفرق الناس و غضب حذیفة و سار الی عثمان فاخبره بالذی رای و قال: انا التدبیر الدیان. فادر کوا الامة. فجمع عثمان الصحابة و اخبرهم الخبر. فاعظموه و ورأ و جمیعا ما رای حذیفة » ( الکامل فی التاریخ، 3 / 111. ذیل حوادث سال 30 )
هر آینه در این سفر چیزی دیدم که اگر آن را بازگو نکنم، مردم در قرائت قرآن اختلاف خواهند کرد و به آن هرگز باز نخواهد گشت: سعید بن عاص گفت: چه امری؟ حذیفه گفت: گروهی از مردم حمص را دیدم که قرآن را از مقداد فراگرفته بودند، و می پنداشتند قرائت آنها از دیگران بهتر است. اهل دمشق را دیدم که می گفتند: قرائت آنها از دیگران بهتر است و اهل کوفه نیز می گفتند، قرائت آنها بهتر از دیگران است. و آنها قرآن را از عبدالله بن مسعود فرا گرفته بودند. اهل بصره که قرآن را از ابوموسی اشعری یاد گرفته بودند و نام مصحف او را « لباب القلوب » نهاده بودند، نیز همین ادعا را داشتند.
هنگامی که حذیفه به کوفه رسید، مردم را از آنچه دیده بود، با خبر نمود و حذر داد و ترساند. پس جمعی از اصحاب و بسیاری از تابعین حرف او را پسندیدند. اصحاب ابن مسعود به حذیفه گفتند: از چه چیزی ناخشنودی؟ مگر ما به قرائت ابن مسعود قرائت نمی کنیم؟ حذیفه و همراهانش ناراحت شدند. گفتند: ساکت باشید. شما اعراب هستید و به خطا. حذیفه گفت: والله اگر زنده ماندم، نزد عثمان خواهم رفت و خواهم گفت که میان مردم و این کج روی مانع شود. پس ابن مسعود، بر حذیفه غضب نمود و ناراحت شد.
سعید ناراحت شد و غضب کرد و بلند شد و مردم پراکنده شدند. حذیفه ناراحت شد و به سوی مدینه حرکت کرد و عثمان را در جریان آنچه گذشته بود نهاد و گفت: من انذار دهنده ای بی پرده ام. پس امت را دریابید. پس عثمان صحابه را جمع کرد و از واقعه خبردار نمود. صحابه امر را بزرگ شمردند و جمیعا رای حذیفه را نیکو دانستند.
ابی داود سجستانی در مصاحف گفته است:
مردم بصره در قرائت پیرو ابوموسی اشعری و مردم کوفه که تابع قرائت ابن مسعود بوده اند، از اختلاف شدیدی رنج می بردند.
ابن معاویه گوید: در زمان ولید بن عقبه در مسجدی بودم و در میان حلقه ای از مردم که حذیفه نیز در جمع آنها بود، حضور یافتم. ناگاه شخصی فریاد برآورد: هر کس که تابع قرائت ابوموسی است به زاویه ای که نزدیک « باب کنده » است بیاید و هر که پیرو قرائت ابن مسعود است به محلی که نزدیک خانه عبدالله است برود.
در آیه 196 سوره بقره اختلاف کردند. یکی می خواند: « و اتمموا الحج و العمري للبیت » و دیگری می خواند: « و اتمموا الحج و العمرة »
حذیفه که در این حلقه حضور داشت و این وضع را از نزدیک ملاحظه می کرد، نگران گردید و گفت: باید نزد عثمان برود تا در صدر رفع این غائله برآید. ( المصاحف ابی داوود، 12. به نقل از پژوهشی در تاریخ قرآن، محمد باقر حجتی 440. نیز: الدر المنثور، 1 / 280. تحفة الاحوذی، مبارکفوری، 8 / 410. فتح الباری، شرح صحیح البخاری، 9 / 14 )
اسناد و شواهد حاکی از این است که این اختلافات در قرائت در خود مدینه نیز وجود داشته است.
طبری می گوید: در خلافت عثمان، بعضی از جوانان که معلم قرآن می آموختند و گروهی دیگر نیز معلم دیگری.
وقتی این جوانان یکدیگر را ملاقات می کردند و قرآن به یک دیگری می خواند، اختلاف پیدا می کردند. این اختلاف به معلمان نیز کشیده می شد. گاهی اوقات، یکدیگر را تکفیر می کردند. پس خبر به عثمان رسید. به منبر رفت و گفت: شما نزد من اختلاف می کنید و در اشتباه هستید. پس آنان که دور از من است و در شهرها و بلاد دیگر به سر می برند، در این امر بیشتر اختلاف می نمایند و لغزش آنها شدیدتر است. پس ای اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم جمع شوید و در این امر چاره بیاندیشید. ( جامع البیان، 1 / 45. فتح الباری، 9 / 14 )
اختلاف به حدی شدید بود ه است که در این میان کشته نیز شده اند. ( الاحکام، ابن حزم، 4 / 528. تاریخ القرآن الکریم، محمد طاهر الکردی، 38 )
در کنار این معضلات یک اشکال دیگر نیز گریبان گیر جامعه اسلامی بود.
آن مشکل این بود که، برخی از الفاظ دارای واژه ای مترادف در زبان عربی بودند، برای قرائت قرآن مشکل ساز شدند. قاری قرآن اگر احیانا کلمه ای از قبیل واژه ها را که در قرآن به کار رفته است، فراموش می کرد از واژه های مترادف آن در تلاوت قرآن استفاده می کرد. اگر چه خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره پاره ای از این کلمات، قراآت مختلفی را تجویز فرموده بود، اما این بهانه و محمل جواز، برای فراموش کاران، وسیله ای بود که بیجا، واژه های قرآنی را به صورت مختلفی بخوانند. تا آن جا که این بی قیدی گسترش یافت که اختلاف قرائات بصورت زننده ای درآمد. ( پژوهشی در تاریخ قرآن، 437 )
به هر حال این عوامل باعث گردید که عثمان لجنه ای تشکیل دهد و در آن لجنه، این اختلافات حل و فصل گردد.
آنان نسخه های متعدد قرآن را گردآوردند و از همه آنها نسخه ای واحد نوشتند و به اقطار و امصار حکومت اسلامی روانه نمودند.
عثمان دستور احراق و سوزاندن همه مصحف ها جز نسخ حفصه را صادر نمود و امر کرد که فقط نسخه او، در دسترس و مورد قرائت باشد. این عمل عثمان به « جمع قرآن » توسط علماء اهل سنت تعبیر شده است. حال باید دید که آیا این عمل عثمان « جمع قرآن » است یا « توحید قرآن »؟
اسناد و شواهد بسیاری در دست است که حاکی از این می باشد که کار عثمان « توحید مصاحف » بود نه « جمع » آن.
1. روایات بسیاری را ذکر نمودیم که قرآن توسط اصحاب و در زمان رسول بزرگوار اسلام و با نظارت آن وجود مقدس جمع شد.
یکی از آن روایات را مجدداً مرور می کنیم:
شعبی گفته است: « جمع القرآن علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ستة نفر. ابی بن کعب و معاذ بن جبل و ابودرداء و زید بن ثابت و سعد و ابوزید و... » ( الطبقات الکبری، ابن سعد واقدی، 2 / 354 )
این روایت صریح در این که حداقل این شش نفر در زمان رسول خدا قرآن را جمع نموده اند.
2. برخی از اصحاب، دارای مصحف بوده اند. روایت حذیفة بن یمان حاکی از این امر است. ( الکامل فی التاریخ، 3 / 111. ذیل حوادث سال 30 )
3. در مدینه مصحف های بسیاری وجود داشت. امام علی علیه السلام مصحف داشت. زید بن ثابت برای خود و ابوبکر و عمر، مصحف تهیه نمود که نزد حفصه بود. جز این مصاحف، مصاحف دیگری نیز در دست مردم بود که بدان وسیله تعلیم و تعلم صورت می گرفت و این امر باعث جار و جنجال و اتهام تکفیر و زد و خورد گردیده بود. ( جامع البیان، 1 / 45. فتح الباری، 9 / 14. الاحکام ابن حزم، 4 / 528 )
4. مصاحف و تعلیمات ابی بن کعب در شام، عبدالله بن مسعود در کوفه، ابوموسی اشعری در بصره و مقداد در حمص باعث اختلاف و تکفیر متعلمان توسط یکدیگر می گردید. ( الکامل فی التاریخ، 3 / 111. ذیل حوادث سال 30 )
5. قرطبی در پاسخ به این سؤال: « فی وجه جمع العثمان علی مصحفه » چه دلیل و علتی سبب گردید که عثمان مردم را به جمع خود فرا خواند؟ می گوید: « لان الناس اختلفوا فی القرائات بسبب تفرق الصحابه فی البلدان و اشتد الامر فی ذلک ...» ( تفسیر قرطبی، 1 / 56 )
زیرا که مردم به دلیل متفرق شدن صحابه در بلاد و شهرهای گوناگون اختلاف نمودند و این اختلاف بالا گرفت و شدید گردید.
این استدلال قرطبی حاکی از این است که برخی از این صحابه مصحف داشته اند. مصاحف آنها و تعلیم با آن مصاحف باعث اختلاف گردیده است. لذا عثمان چون این تشتت را می بیند و از سایر بلاد می شنود، دستور تشکیل مجمع توحید مصاحف را ابتدا به ریاست زید بن ثابت و بعد به ریاست ابی بن کعب صادر می کند.
6. وقتی این مجمع تشکیل شد، دستور جمع مصاحف را صادر می کند و بعد ارسال مصحف نوشته شده و بدنبال آن احراق دیگر مصاحف.
این قراین حاکی از این است که عثمان کار « توحید مصاحف » را انجام داد، نه عمل « جمع قرآن » را.
البته این عمل عثمان، مخصوص احراق و سوزاندن مصاحف دیگر، باعث اعتراض برخی از صحابه گردید. یکی از آنها و البته مشهور آنها، عبدالله بن مسعود و دیگری عایشه بود.
بخاری از یوسف بن ماهک نقل می کند که گفته است:
« انی عند عایشة ام المؤمنین رضی الله عنها اذ جاءها العراقی... قام یا ام المؤمنین ارینی مصحفک. قالت: لم؟
قال: لعلی اؤلف القرآن علیه. فانه یقرأ غیر مولف. قالت: و ما یضدک ایه قرأت » ( صحیح بخاری، 6 / 101. تاریخ القرآن الکریم، محمد طاهر الکردی، 71)
من نزد عایشه بودم، پس یک عراقی آمد و گفت: ای ام المؤمنین مصحف خود را به من بنمایان!
عایشه گفت: برای چه؟ عراقی گفت: برای این قرآن را بر اساس آن بنویسم. زیرا قرآن قرائت می شود در حالی که تالیف نایافته است.
ابن حجر در شرح این حدیث می گوید:
« کان قصة هذا العراقی قبل ان یرسل عثمان المصاحف الی الآفاق » ( فتح الباری، 9 / 32 )
ظاهرا قصه این عراقی قبل از آن بوده که عثمان مصاحف را به آفاق سرزمین های اسلامی ارسال نماید.
آنچه که این قصه از آن حکایت دارد، این مهم است که عایشه به امر عثمان تمکین ننموده است و بر خلاف نظر عثمان دارای مصحف بوده است و در امر توحید مصاحف و احراق آن، با عثمان هم رای نبوده است.
شاید دلیل آن، این بوده است که عثمان وقتی می خواست توحید مصاحف را انجام دهد، به حفصه پیغام داد که مصحف خود را ارسال نماید و به عایشه اعتنایی ننمود و این می توانست تحقیر عایشه در برابر حفصه باشد. از طرفی عثمان بعد از توحید مصاحف، مصحف حفصه را پس فرستاد و آن را نسوزاند. حداقل تاریخ درباره این موضوع ساکت است.
عبدالله بن مسعود نیز به مانند عایشه معترض به عثمان بود. وقتی مصحف عثمان به کوفه آمد، عبدالله نه تنها قرآن خود را نسوزاند، بلکه حتی به قرائت خود نیز پافشاری کرد و اعتنایی به مصحف عثمان ننمود. ( فتح الباری، 9 / 32. الکامل فی التاریخ، 3 / 112 )
گر چه هنگامی که مصحف عثمان به کوفه رسید، اصحاب رسول خدا که در کوفه بودند، آن را با روی باز پذیرا شدند. ( الکامل فی التاریخ، 3 / 112 )
اما مخالفت ها با عثمان و مصحف او ادامه داشت. تا هنگامی که علی علیه السلام به کوفه آمد و در جواب کسانی که معترض عمل عثمان نسبت به توحید مصاحف بودند، فرمود: کار او با موافقت من انجام پذیرفت. اگر من به جای عثمان بودم همان می کردم که عثمان نسبت به جمع و توحید مصاحف انجام داد. ( الکامل فی التاریخ، 3 / 112 )
اختلاف عبدالله بن مسعود با عثمان دلایل بسیاری داشت. او خود را از زمره چهار صحابی می دانست که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به مردم امر کرده بودند که از آنها قرآن بیاموزند. ( الکامل فی التاریخ، 3 / 112 )
و عثمان او را به لجنه توحید قرآن دعوت ننمود.